موضوع: سوره بقره

عنوان: تفسير سوره مبارکه بقره جلسه 99

مدت زمان: 34.17 دقيقه اندازه نسخه كم حجم: 3.92 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 7.84 MB دانلود

أعوذ بالله من الشّيطان الرجيم
بسم الله الرّحمن الرّحيم
وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوْا لآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ

آدم به عنوان مرآت و آيت كبراي حق، مسجود فرشتگان
در سجود براي آدم(سلام الله عليه) همان طور كه عنايت فرموديد دو قول بود يكي اين كه آدم مسجودٌ له نبود قبله بود و خداي سبحان مسجودٌ له است. قول دوم اين بود كه آدم نه تنها قبله بود بلكه مسجودٌ له بود مقام آدميّت مسجود بود و وجود صوري آدم قبله بود. قول سومي كه احياناً بتواند بين اين دو قول جمع كند آن است كه همان طوري كه در بسياري از موارد، خداي سبحان كارهاي خود را به دست خليفه‌ها انجام مي‌دهد و كارهاي انسان‌هاي كامل را كار خود مي‌داند، احترامي هم كه براي انسان‌هاي كامل هست، در حقيقت احترام خداست بالذّات از آنِ خداست، بالعرض براي انسان كامل است. يا بالأصاله از آنِ خداست، بالتَّبَع براي انسان كامل است.
انسان كامل مظهر *«هو الاوّل والآخر»*
بيان ذلك اينست كه در طرف فاعليّت همان طوري كه آيه? سوره? انفال را ملاحظه فرموديد خداي سبحان كار پيامبر را كار خود مي‌داند مي‌فرمايد: *«وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّهَ رَمَى»*?1? اگر در طرف فاعليّت كار پيامبر را كار خود مي‌داند و پيامبر را مظهر *«هو الأوّل»*(2) مي‌داند در طرف تكريم و احترام كه وارد نظام غايي است كاري كه براي پيغمبر مي‌شود كار خود مي‌داند و كار خود را براي پيغمبر در مقام اظهار بيان مي‌كند. قهراً اگر چنان چه اصل كلّي را در سوره? انفال بيان كرد كه *«وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّهَ رَمَى»*(3) آن اصل كلّي در جريان آدم(سلام الله عليه) هم هست هم در طرف فاعليّت و هم در طرف غاييّت. امّا در طرف فاعل بودن مي‌توان گفت كه خداي سبحان به آدم(سلام الله عليه) مي‌گويد «و ما أَنبأْتَ الملائكة إذ أَنبأْتَهم ولكنّ الله أنبأهم» گرچه ما به تو گفتيم كه *«يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بأسماء هؤلاء»*?4? و تو هم اِنبا كردي و ملائكه را آگاه كردي ولي در حقيقت كار، كار خداست منتها با زبان تو. همان طوري كه كار خداست به دست پيغمبر در مسأله? *«وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّهَ رَمَى»*?5? اينجا هم كار، كار خداست منتها به زبان تو آدم. پس اگر آدم معلّم ملائكه شد خداي سبحان مي‌تواند به آدم بگويد: «و ما علّمتَ الملائكة إذ علّمتهم ولكنّ الله علّمهم» يا «وما أنبأتَ الملائكة إذ أنباتهم ولكنّ الله أنبأهم» اگر از لحاظ نظام فاعلي، انسان كامل مظهر *«هو الأوّل»*?6? است از لحاظ نظام غايي و هدف هم انسان كامل مظهر «هو الآخر» است آنگاه مي‌توان گفت كه آدم بما أنّه آدم مسجود ملائكه نيست، بلكه آدم از آن جهت كه مرآت حق است و آيت كبراي حق است مسجود ملائكه است. آنگاه مي‌توان گفت كه «و ما سُجِدتَ إذ سُجِدتَ و لكنّ الله سُجِدَ»؛ يعني تو آن وقتي كه مسجود شدي در حقيقت تو مسجود نبودي اين‌ها خدا را عبادت كردند منتها در آينه? وجود تو، كه مسجود در حقيقت خداست و آدم(سلام الله عليه) آيت حق و مرآت حق است. فرشتگان خدا را در مرآت و در آيت انسان كامل ديدند و در برابر الله سجده كردند، نه در برابر اين آينه. آنگاه بين اين دو قول جمع مي‌شود هم «لام» به معناي خودش خواهد بود نه به معناي «الي» و هم سجده براي غير خدا نشد، سجده فقط براي خدا شد منتها انسان كامل مرآت حق است.
علي(عليه السلام) آئينه و آيت كبراي خداي سبحان
اگر بيان اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) اينچنين است كه فرمود: «ما لله آية أكبر منّى»(7)؛ هيچ موجودي به اندازه? من آيت و علامت خدا نيست يعني هيچ موجودي مثل من مرآت حق نيست قهراً انسان كامل مي‌شود مرآت حق و اگر كار خدا به دست اين مرآت انجام مي‌گيرد در باب *«وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّهَ رَمَي»*(8) اوصاف خدايي در مقام فعل و نه در مقام ذات از لحاظ مبدأ غايي هم در انسان كامل ظهور مي‌كند. پس احترامي كه فرشتگان به انسان كامل گذاشتند در حقيقت تكريمي بود نسبت به ساحت اقدس اِله در آينه? انسان كامل.
شاهد روايي بر مظهر خداي سبحان بودن انسان كامل
شاهد اين وجه سوم روايتي است كه مرحوم ابن بابويه قمي(رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيد صدوق در باب تفسير رضا و سخط ذكر كرده است. بابي در توحيد صدوق هست به نام «باب الرّضا و السخط» كه رضاي خدا يعني چه و غضب خدا يعني چه؟ آن باب از امام ششم(سلام الله عليه) چندين مسأله و شرح چندين آيه نقل شده است. يكي اين كه خداي سبحان رضا و سخطش همانند رضا و سخط انسان‌ها نيست كه با تأثّر و انفعال همراه باشد. انسان اگر راضي مي‌شود و خوشحال در او يك نشاط دروني پيدا مي‌شود و اگر غضبناك و متأثّر مي‌شود در او يك حالت دروني پيدا مي‌شود. امام ششم(سلام الله عليه) فرمود: خداي سبحان اينچنين نيست كه رضا و غضب در او انفعال ايجاد كند. آنگاه يك اصل كلّي را إفاده فرمود. فرمود: خداي سبحان اوليايي آفريد، بندگان خاصّي آفريد كه آن‌ها اولياي الهي هستند آنگاه رضاي آنها را رضاي خود ‌ناميد سخط آن‌ها را سخط خود ناميد بيعت با آنها را بيعت خود ناميد آنگاه به اين آيات استشهاد مي‌كند مي‌فرمايد به اين كه: *«فَلَمَّا آسَفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ»*?9? اين كه خدا فرمود: وقتي آن‌ها ما را متأسّف كردند ما انتقام گرفتيم. خداي سبحان اهل تأسّف نيست چيزي را از دست بدهد و غمگين و متأثّر بشود، اين طور نيست. چيزي نسبت به ساحت قدس اِله اثر نمي‌گذارد چون هرچه در جهان خارج هست هم مِلكش مال خداست هم مُلكش مال خداست. *«تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ»*?10? او فرض أفسوس ندارد، چيزي را نمي‌شود از او كم كرد چه اين كه فرض رضا ندارد چون چيزي را نمي‌توان بر ملك او افزود كه او خوشحال بشود. پس اين كه فرمود: *«فلمّا ?اسفونا انتقمنا منهم»*(11) وقتي ما را متأسّف و ما را متأثّر كردند ما انتقام گرفتيم يعني وقتي اولياي ما را متأسّف كردند ما انتقام گرفتيم. أنبيا و معصومين اولياي الهي هستند و تأسّف اين‌ها به منزله? تأسّف خداست، بلكه تأسّف خداست در مقام فعل و نه در مقام ذات. آنگاه خداي سبحان تأسّف اولياي خود را تأسّف خود ناميد.(12) مسأله? «من أهان لي وليّاً فقد بارزني بالمحاربة»(13) و امثال ذلك را امام ششم در همان حديث شريف ذكر مي‌كند و از اينجا جريان مقام رضا و سخط فاطمه(عليها السّلام) هم روشن مي‌شود كه «فاطمة بضعة منّى من ?اذاها فقد ?اذانى و من ?اذانى فقد ?اذي الله»(14) يا رضاي فاطمه رضاي پيامبر است رضاي پيامبر رضاي خداست. اين رضا و سخط را در مقام فعل بيان كردن و اولياي الهي را مظهر رضا و سخط خدا دانستن است. آنگاه به آيه? سوره? فتح هم امام ششم(سلام الله عليه) استشهاد مي‌كند مي‌فرمايد: در سوره? فتح خداي سبحان بيعت با پيغمبر را بيعت خود مي‌داند در آيه? 18 سوره? فتح اصل بيعت را مطرح مي‌كند مي‌فرمايد: *«لقد رضي الله عن المؤمنين إذ يبايعونك تحت الشجرة»*?15? ولي در آيه? 10 همين سوره? فتح مي‌فرمايد: *«إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ»*?16?؛ آن‌ها كه با تو بيعت مي‌كنند با الله بيعت مي‌كنند. نه اين كه به منزله? آنست كه با الله بيعت مي‌كنند. چون اصلاً بيعت با خدا صفت فعل است اين صفت فعل مظهر مي‌خواهد اينچنين نيست كه كساني كه با تو بيعت مي‌كنند به منزله? آنست كه با خدا بيعت كردند اصلاً بيعت با خدا يعني بيعت با تو. چون اين صفت كه صفت ذات نيست كه مخصوص ذات اقدس اِله باشد، صفت فعل است، صفت فعل را بايد از مقام فعل انتزاع كرد، مقام فعل هم يك موجود ممكن است اصلاً بيعتِ با رسول الله يعني روي شخصيّت حقوقي آن حضرت، عبارت از بيعت خداست *«مَن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ»*?17?؛ كسي كه مطيع پيامبر است در حقيقت مطيع خداست. چون پيامبر از آن جهت كه رسول است حرفي ندارد مگر اين كه پيام خدا را مي‌رساند. بيعت با پيامبر از آن جهت كه رسول خداست چيزي جز بيعت با خدا نيست. اين بيعت خدا صفت فعل است. صفت فعل را كه نمي‌شود به مقام ذات راه داد. بنابراين اين نظير مسأله? توحيد نيست كه مظهر طلب كند. توحيد، ذات اقدس اله را به عنوان ذات هستي اَزَلي محض و اَبَدي بالذّات، انسان مي‌شناسد و مي‌گويد: «لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ» يا «لا هو إلاّ هو» وامثال ذلك. امّا مقام فعل، صفات فعل را بايداز موجودات امكاني انتزاع كرد لذا در همين آيه? 10 سوره? فتح فرمود: آن‌هايي كه با پيامبر بيعت مي‌كنند با خدا بيعت كرده‌اند. پس هم دست پيامبر را در نظام فاعلي به منزله? كار خود دانست فرمود: *«وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّهَ رَمَى»*?18? اين در سلسله? فاعلي مظهر *«هو الأوّل»*?19? است، هم دست پيامبر را در سلسله? غايي به منزله? دست خدا دانست. فرمود: *«إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ»*(20)، احترام به پيغمبر، احترام خداست. كار پيغمبر كار، خداست پس همان طوري كه در سوره? انفال فرمود: *«وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّهَ رَمَي»*(21) در سوره? فتح هم مي‌توان گفت كه خداي سبحان به مردم مي‌گويد كه؛ و «ما بايعتم الرّسول إذ بايعتموه ولكن بايعتم الله» با خدا بيعت كرديد رسول بما أنّه رسول پيامي جز پيام الله ندارد. احترام به رسول بما أنّه رسول جز احترام به الله چيز ديگر نيست.
پس هم در سلسله? علل فاعلي مظهر *«هو الأوّل»*?22? پيامبر است و انسان كامل، هم در سلسله? علل غايي مظهر «هو الآخر» انسان كامل است. اين قول مي‌تواند به استناد اين روايتي كه مرحوم صدوق در توحيد نقل كرد جمع بين قول اوّل و قول دوّم باشد.
درجات خلافت
مطلب بعدي آنست كه اگر خلافت از آن شخصيّت حقوقي انسان است و آدم(سلام‌الله عليه) از آن بُعد معنويش، يعني روي انسانيّتش خليفه است پس هر كه انسان است، خليفه است منتها اگر انسان كامل بود خليفه? مطلق است و همه? فرشتگان در برابر او خاضعند اگر انسان متوسّط بود، مقام خلافتش متوسّط است و فرشتگان متوسّط در برابر او خاضعند، آن فرشتگاني كه حمله? عرشند در برابر انسان‌هاي متوسّط خضوعي ندارند زيرا اين‌ها به مراتب بالاترند، اين‌ها كه معلّم ملائكه نيستند و اگر كسي معلّم ملائكه نبود مسجود ملائكه نيست البتّه انسان‌هاي متوسّط نسبت به ملائكه? متوسّط حقّ وساطت در فيض و مانند آن را دارند.
سؤال ...
جواب: بله ديگر، يك حقيقت ذات مراتب است.
سؤال ...
جواب: آياتي كه شخصيّت حقوقي را مطرح كرد در جلسه? قبل گذشت. آيه? سوره? اعراف مي‌فرمايد: *«خَلَقْنَاكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاكُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكِةِ اسْجُدُوا لآِدَمَ»*?23? معلوم مي‌شود مسجود، انسانيّت است كه خدا همه را به قالب انسانيّت درآورد و آدم را الگو قرار داد فرمود: آدم مصداقي از آن انسانيّت است.
سؤال ...
جواب: نه آن مقام معلّم فرشته‌هاست. آن مقام گاهي به صورت آدم ظهور مي‌كند، گاهي به صورت انبيا و اولياي ديگر. آن مقام كه شخصيّت حقوقي است، در حقيقت معلّم است مثل مقام رسالت، مثل مقام نبوّت مثل مقام امامت و هر كسي به آن حد رسيد به اندازه? خودش مسجود ملائكه است كه فرشتگان در برابر او خاضعند و اگر از آن حد سقوط كرد در تحت ولايت شيطان است و ملائكه در برابر او هرگز خضوعي ندارند.
سؤال ...
خليفه? خليفة الله
جواب: منتها بعضي خليفة الخليفه هستند و از اين راه خلافت مع‌الواسطه دارند در همان حديث معروف كه رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «اللّهمَّ ارحم خلفائى»(24) علما را و مبلّغين الهي را خليفه? خود دانست اين‌ها خليفةالخليفه هستند و هر اندازه كه انسان از علوم الهي بهره‌اي داشت به همان اندازه از اسماي الهي سهمي دارد و به همان اندازه معلّم فرشته‌هاست.
مقام انسان، ميزان الهي
مسأله? بعدي آنست كه مقام انسانيّت ميزان الهي است يعني با اين ميزان ، با اين مقام مي‌شود حقّ و باطل و صدق و كذب را تشخيص داد. بيان ذلك اينست كه قبل از آفرينش انسان كامل شيطان با فرشته‌ها باهم به سر مي‌بردند و به حسب صورت عبادت مي‌كردند، نهان اين‌ها روشن نبود درون فرشته‌ها هم روشن نشده بود درون شيطان هم روشن نشده بود همه عبادت مي‌كردند. وقتي انسان كامل خلق شد اين ميزان و اين ترازو آفريده شد درون و بيرون فرشتگان كه تسبيح و تقديس است ظهور كرد. اين‌ها به همان قِداست ماندند و درون اَبليس كه شيطنت و استكبار است ظهور كرد و طرد شد اگر ميزاني نباشد خبيث از طيّب امتياز پيدا نمي‌كند و تنها ميزاني كه بد را از خوب جدا كرد، آفرينش انسان كامل است. و اگر انسان كامل گفت من ميزانم مي‌شود با جريان قصه? آدم ميزان بودن انسان كامل را پذيرفت.
اهل بيت(عليهم السلام) ميزان اعمال
در روايات ما از اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) و ساير معصومين هست كه ما ميزان اعماليم(25). يعني عمل محصول خُلق است پس ميزانِ اخلاق هستند خُلق محصول اعتقاد است پس ميزانِ عقيده‌اند، عقيده و خلق و عمل سازنده? انسانند پس اين‌ها ميزان انسانيّت هستند و افراد را اگر خواستند در قيامت بسنجند به ِولاي عليّ و اولاد عليّ مي‌سنجند، اين‌ها انسان كاملند. در دنيا خيلي‌ها در يك صف مي‌ايستند، روشن نيست كه درون افراد چيست بعضي از افراد درونشان در دنيا روشن مي‌شود امّا خيلي از افراد درونشان روشن نمي‌شود. يك روزي در پيش است به نام روز *«تُبْلَي السَّرَائِرُ»*?26? آن روزي كه خدا درون را آشكار مي‌كند معيار و ميزان چيست؟ در آن روز انسان كامل ميزان است، امام ميزان الأعمال است. به وسيله? انسان كامل معلوم مي‌شود چه كسي مؤمن راستين است و چه كسي مؤمن نيست. محبّت اين‌ها ميزان است پيروي اين‌ها ميزان است. اين‌ها ميزان الأعمال مي‌باشند و هر كس دوست اين‌هاست درون و بيرونش فرشته خويي است و هر كه دشمن اين‌هاست درون و بيرونش شيطنت است اين‌ها انسان‌هاي كاملند كه ميزانند. به وسيله? اين‌ها افراد سنجيده مي‌شوند. پس اگر در روايتي اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) فرمود: «أنا ميزان الأعمال»(27) اينچنين نيست كه انسان در اين روايات مثلاً خدشه كند. انسان كامل ميزان تشخيص فرشته و شيطنت است وگرنه شيطان در صف فرشته‌ها به حسب ظاهر سرگرم عبادت بود. بيان مبارك اميرالمؤمنين را در همان خطبه? قاصعه ملاحظه فرموديد كه فرمود: 6000 سال او (ابليس) مشغول عبادت بود. «لايُدري أمِن سني الدّنيا أم من سني الاخرة»(28) معلوم نيست اين 6000 سال از سال‌هاي دنياست يا از سال‌هاي آخرت. يعني ديگران نمي‌دانند گرچه خود اين انسان كامل مي‌داند
علي(عليه السلام) قسيم جنت و نار
وقتي انسان كامل خلق شد صف شيطنت از صف فرشته بودن جدا شد در قيامت هم انسان كامل ظهور مي‌كند فرمان *«و امتازوا اليوم أيّها المجرمون»*?29? مي‌رسد. لذا او مي‌شود *«قسيم الجنّة و النّار»*(30) مسأله? «قسيم الجنّة و النّار» را كه خب در روايات فراوان ملاحظه فرموده‌ايد.
اين روايت هم قبلاً هم به عرضتان رسيد مرحوم صدوق در كتاب شريفِ معاني الأخبار نقل مي‌كند به اين مضمون كه از امام صادق(سلام الله عليه) سؤال كردند چرا وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را ابوالقاسم مي‌گويند؟ حضرت فرمود: او يك پسري داشت به نام قاسم و از اين جهت پيغمبر كنيه‌اش ابوالقاسم بود. عرض كرد اين را مي‌دانم مي‌خواهم يك قدري دقيق‌تر بفرماييد حضرت مطلبي فرمود كه با شرح اجمالي و كوتاه اينست كه فرمود: چون علي ابن أبي طالب قسيم الجنّة و النّار است، بهشت و جهنّم را او تقسيم مي‌كند(31) به جهنّم مي‌گويد: «هذا وليّي فاتركيه، هذا عدوّي فخديه»(32) اين دشمن من است او را بگير و اين دوست من است او را رها كن. قسيم الجنّة و النّار علي ابن ابي طالب است اين يك مقدمه و علي ابن ابي طالب در دامن رسالت و نبوّت از كودكي تربيت شده است و هر علومي را كه ياد گرفته است در جهان ناسوت و در قوس صعود به وسيله? پيغمبر است اين دو مقدمه. چون مسأله? «أنا عبدٌ من عبيد رسول الله»(33) در كافي هست كه من شاگردي از شاگردان پيغمبر هستم مقدمه? سوم اينست كه شاگرد به منزله? فرزند است و معلّم به منزله? پدر، بعد از اين سه مقدمه حضرت فرمود: چون علي ابن ابي طالب «قسيم الجنّة و النّار»(34) است، چون علي ابن ابي‌طالب متعلّم و شاگرد پيغمبر است، چون شاگرد به منزله? فرزند است و معلّم به منزله? پدر، پس پيغمبر ابوالقاسم است. و اگر اين راوي بيش از اين سؤال مي‌كرد باز حضرت توضيح بيشتري مي‌داد خب.
ملاحظه مي‌فرماييد طرز استفاده و برداشت لطائف از كجا شروع مي‌شود و به كجا ختم مي‌شود اگر چنان‌چه امام قسيم الجنّه? و النّار است يعني آن الگوست. هر كه، برابر دستور او عمل كرد اهل بهشت است هر كه در برابر او ايستاد اهل جهنّم است مي‌شود «قسيم الجنّة و النّار»
صعود متقين و سقوط شيطان
شيطان قبلاً در صف ملائكه بود، صف او از صف ملائكه جدا نبود انسان كامل كه خلق شد سخن از امتياز صف فرشته‌ها از صف شيطان شد سخن از *«فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيهَا»*?35? شد فرمود: اينجا جاي تكبّر نيست پايين بيا. عدّه‌اي در بالا ماندند، عده‌اي پايين آمدند. امتياز صف اين نيست كه همه در يك سالن هستند منتها يكي در سمت راست يكي در سمت چپ، اين چنين نيست. امتياز صف اينست كه اين‌ها در سلسله? عموديند نه افقي. به يكي مي‌گويند پايين برو، به بقيّه مي‌گويند بالا بيا. به اهل قرآن به كساني كه قاريان قرآن‌اند، «يقال لقارئِ القرآن: اقرأ و ارق»(36)؛ در بهشت به اهل قرآن مي‌گويند بخوانيد و بالا برويد. در قيامت هم به دوزخيان مي‌گويند اين‌ها را به طرف جهنّم پَرت‌شان كنيد. يك عدّه را به عنوان *«نحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً»*?37? به عنوان يك هيأت گران‌قدر اين‌ها پيش خدا به عنوان وَفد و مهمانان مي‌برند، عده‌اي را هم *«نَسُوقُ الْمُجْرِمِينَ إِلَي جَهَنَّمَ»*?38? اگر هم كلمه? سوق درباره? مؤمنين آمده است اين سوق بدرقه است. يك وقت فرشتگان انسان كامل را از جلو استقبال مي‌كنند و از دنبال بدرقه مي‌كنند. يك وقت مثل يك كسي كه حيوان را از پشت سر سوق مي‌دهد و مي‌راند اگر درباره? بهشتي‌ها تعبير سوق شده است آن‌جا سوق بدرقه‌اي است درباره? جهنّمي‌ها سوقي است كه يك حيوان دار، حيوان را سوق مي‌دهد.
سؤال ...
جواب: اهل بيت همين‌اند ديگر ، انسان كامل معيار است، در بحث ديروز گذشت كه مقام ، مقام انسان كامل است. انسان كامل ميزان است. انسان كامل مسجود است، انسان كامل آن شخصيت حقوقي كه دارد خليفةالله است. بنابراين اليوم هم وليّ عصر «ارواحنا فداه» مسجود همه? ملائكه است ميزان اعمال است خليفة الله است، اينها در برابر انسان كامل سجده كردند و چون انسان كامل ميزان است در دنيا چه در آخرت هر كه به اين ميزان كامل ارتباط پيدا كرد بالا مي‌رود. *«يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ»*?39?.
سؤال ...
جواب:
درجات مختلف خلافت الهي
مسجودٌ له، خلافت، امامت، انسانيّت همه? اين‌ها ذات درجات است، اگر خدا در قرآن مي‌فرمايد: اين‌ها درجاتند، يعني مقامات حقيقي داراي درجاتند. گاهي در سوره? انفال مي‌فرمايد: *«لهم درجات»*?40? گاهي در سوره? آل عمران مي‌فرمايد: *«هم درجات»*?41? يعني خود انسان درجه است نه اين كه يك «لام» محذوف باشد انسان به جايي مي‌رسد كه مي‌شود عين درجه. اگر ايمان حال بود براي آدم سخن از لهم درجه است ولي اگر ايمان رسوخ كرد، ملكه شد با جان انسان عجين شد خود انسان مي‌شود درجه نه اين كه يك «لام»ي در سوره? آل‌عمران محذوف باشد. فرمود: *«هم درجات»* پس انسان‌ها درجات دارند قهراً مسأله? خلافت، مسأله? انسانيّت، مسأله? امامت مسأله? ولايت و مسجود بودن همه درجات دارند.
سؤال ...
جواب: آن در لحظه? ايمان در تحت ولايت فرشتگان است و عدّه‌اي از فرشتگان مؤيّد او هستند. در لحظه? معصيت از ربقه? ايمان بيرون مي‌رود.
كفر مستتر، عامل دروني مخالف شيطان
مسأله? بعدي آنست كه شيطان از آن نظر كه شيطان است صورتاً در صف بندگان بود سيرتاً كافر بود شيطان را كسي إغوا نكرد، شيطان نظير انسان‌هاي تبهكار نيست كه با فطرت توحيدي خلق شده باشد و كسي او را گمراه كرده باشد. اصولاً شيطنت و ابليس بودن ابليس در كمونش تعبيه شد او *«كان من الكافرين»* و به حسب صورت و ظاهر در صف بندگان بود و انسان كامل كه آفريده شد ميزاني بود براي تشخيص مؤمن حقيقي از غير حقيقي. اين *«لِيَمِيزَ اللّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ»*?42? با آفرينش انسان كامل حاصل شد اين كه خدا فرمود: *«و كان من الكافرين»* نه «كَفَرَ» نشان مي‌دهد كه شيطان را كسي فريب نداد او اصولاً اهل استكبار است.
سؤال ...
جواب: چرا؟ نه جزو ذات است يعني مجبور است او در عين حال كه مي‌تواند بنده? خاص خدا باشد در عين حال درونش طوري است كه كبريا طلب است لازم نيست از بيرون كسي او را اغوا كند بعضي اينچنين‌اند در عين حال كه خداي سبحان خود را نشان همه داد در عين حال كه براي شيطان مقدور است كه در برابر خدا استكبار نكند مع ذلك مستكبرانه برخورد كرد
شيطان امام متعصبين
طبق بيان اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) در همان خطبه? قاصعه او «امام المتعصّبين»(43) است. او را كه كسي فريب نداد. او تعصّب را از جاي ديگر نگرفت او پيشگام است براي اهل تعصّب. فرمود: شيطان امام المتعصّبين است نه مأموم يك امام ديگر باشد و إلاّ يلزم التّسلسل. اين طور نيست كه شيطان را كسي ديگر فريب داده باشد چه اين كه اين طور هم نيست كه شيطان مجبور بر معصيت باشد خداي سبحان او را امر كرد بعد با او سخن گفت او را عتاب كرد اگر مجبور بود كه معاتب نمي‌شد، معاقب نمي‌شد و مانند آن.
سؤال ...
جواب: يعني استكبار براي او نظير زوجيّت أربعه نيست او خضوع و تذلّل هم مي‌تواند داشته باشد، استكبار هم مي‌تواند داشته باشد. منتها به سوء اختيار خود اين استكبار را ترجيح داد. نه اين كه ديگري او را اغوا كرد. يك وقت انسان فطرتاً بر اساس توحيد آفريده مي‌شود ديگري او را اغوا مي‌كند مثل انسان‌هاي مؤمن. يك وقت با حالتي خلق مي‌شود كه در درون او دشمن تعبيه شده است امّا راه اطاعت او را هم نمي‌بندد لذا خدا او را امر كرد او را عتاب كرد از او توضيح خواست و گفت چرا اطاعت نكردي.
استكبار مهم‌ترين معصيت
مطلب بعدي آنست كه شيطان آن مهم‌ترين گناهان كبيره را مرتكب شد نه تنها ترك سجود. ترك سجود يك فسقي است يك معصيت كبيره است امّا از همه? معاصي كبيره بزرگ‌تر همان استكبار بر خداست. شيطان يك تفاخري دارد نسبت به آدم. يك استكباري دارد نسبت به خدا. در برابر خدا مي‌گويد: من عقيده‌ام اين است اين همان اجتهاد در مقابل نصّ است. خداي سبحان مي‌گويد چرا اين كار را نكردي؟ مي‌گويد گرچه شما دستور دادي ولي به نظر من نبايد در برابر او سجده كرد اينست كه كفر مي‌آورد. وگرنه ترك يك سجده يا ترك يك صلات كه كفر نمي‌آورد، معصيت كبيره است. حرف شيطان بعد از تمام شدن حجّت اين بود كه گرچه شما گفتيد ولي من نظرم آنست كه نبايد در برابر آدم سجده كرد. اين همان اجتهادي است در مقابل نصّ صريح بيان خداي سبحان. اول خدا اقرار گرفت فرمود: من كه امر كردم تو هم كه امر من را شنيدي *«مَا مَنَعَكَ أَن لاتَسْجُدَ إذ أمرتك»*?44? نگفت امر به من نرسيد يا من متوجّه نشدم يا يادم رفت اينها نبود، گفت امر شما را شنيدم امر كردي ولي من نظرم آن است كه نبايد امر مي‌كردي. اين استكبار است، اين كفر مي‌آورد، اين امام المتعصّبين شدن از اينجاست.
سؤال ...
ادب حضرت ابراهيم خليل(عليه السلام) و سوء تعبير
جواب: اين همان سوء تعبير شيطنت است كه بدي را به خدا نسبت مي‌دهد. اين هم از شيطنت اوست گفتند به اين كه انسان در اَدب عبادت‌ها و همه? جمله‌ها بايد بدي‌ها را به خودش نسبت بدهد ابراهيم خليل(سلام الله عليه) عرض مي‌كند كه پروردگارا! من كسي هستم كه اگر مريض شدم تو شفا مي‌دهي. *«إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ»*?45? نه «اذا أمرضتنى تشفين». در سوره? مباركه? حمد هم گذشت كه به ما آموختند كه نگوييد «صراط الّذين أنعمت عليهم غير الّذين غضبتَ عليهم» به حسب ظاهر سياق اقتضا مي‌كرد كه انسان اينچنين بگويد صراط الذين أنعمت عليهم غير الذين غضبت عليهم، و حال اين كه در آن جا نگفت، گفتند غضب را به خدا نسبت ندهيد بگوييد *«غير المغضوب عليهم»*?46? انسان و ديگر تبهكاران استحقاق دريافت فيض ندارند نه اين كه از طرف خدا سخط مي‌آيد. از طرف خدا رحمت مي‌آيد اين‌ها نمي‌توانند بگيرند بنابراين اين هم شيطنت او بود كه جسورانه سخن گفت. گفت: *«فبما أغويتني»*?47? پس امام المتعصّبين از درون خود اين استكبار را جوشاند.
*«كان»* در آيه? مورد بحث به معناي «صار» نيست
لذا خداي سبحان فرمود: *«و كَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ»* ديگر نمي‌شود گفت كه اين «كان» به معناي «صار» است كه قبلاً استكبار نداشت از اين به بعد «صار من الكافرين» تا انسان سؤال بكند خب اگر شيطان از كافرين نبود عاملي كه او را در صف كفّار جا داد چه بود؟ بالآخره انسان بايد به يك نكته? اصلي برسد. اينچنين نيست كه *«كان من الكافرين»* به معناي صار من الكافرين باشد، گرچه كان به معناي صار آمده. در قرآن هم هست امّا براي قرينه? خاصه است در قرآن سوره? مباركه? هود، آيه? 43 اينست وقتي نوح(سلام الله عليه) به فرزندش فرمود: *«يَا بُنَيَّ ارْكَبْ مَعَنَا وَلاَ تُكُن مَعَ الْكَافِرِينَ»*?48? پسرش گفت: *«سَآوِي إِلَي جَبَلٍ يَعْصِمُني مِنَ الْمَاءِ»*?49? نوح فرمود: *«لاَ عَاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَن رَحِمَ وَحَالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكَانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ»*?50? يعني «فصار من المغرقين». اينجا هم به قرينه? مقام كه قبلاً غرق نشده بود و بعد غرق شد، هم به تعبير «فاء» كه نشانه? ترتّب است يعني قبلاً اين صفت را نداشت الآن اين صفت را پيدا كرده. هم آن قرينه? لبّي هم اين قرينه? لفظي‌اش نشان مي‌دهد كه اين «كان» به معناي «صار» است. امّا در مقام ما سخن از «فاء» نيست نفرمود «فكان من الكافرين». هم قرينه? لفظي بر اين است كه اين «كان» همان «كان» است، به معناي «صار» نيست و هم قرينه? لبّي بر خلاف، اقامه مي‌شود كه اگر قبلاً اين كفر دروني نداشت و از اين لحظه به بعد جزو كفّار شده است منتها اين سؤال مطرح مي‌شود كه عامل اغواي او چه بود؟ اگر شيطان در نهانش مؤمن بود مثل فرشته و بعداً جزو كفّار مي‌شد كه «صار من الكافرين» اين سؤال مطرح است كه چه كسي عامل كفر او شد؟ چه كسي او را وادار كرد؟ خود به خود كه انسان يك صفتي را پيدا نمي‌كند. لابد از بيرون، يك صفتي بايد بيايد. ولي اگر در درون اين موجود اين خبث تعبيه شده باشد ديگر سؤال منقطع است نمي‌شود سؤال كرد كه چه كسي او را اغوا كرده است؟ پس اين «كان» به معناي «صار» نيست.

«و الحمد لله ربّ العالمين»
پاورقي‌ها:
(1) سوره? انفال، آيه 17.
(2) سوره? حديد، آيه? 3.
(3) سوره? انفال، آيه? 17.
(4) سوره? بقره، آيه? 33.
(5) سوره? انفال، آيه? 17.
(6) سوره? حديد، آيه? 3.
(7) بحار، ج 23، ص 206؛ تفسير القمي، ج 1، ص 309.
(8) سوره? انفال، آيه? 17.
(9) سوره? زخرف، آيه? 55.
(10) سوره? ملك ، آيه? 1.
(11) سوره? زخرف، آيه? 55.
(12) توحيد صدوق، ص 168؛ و بهذا الإسناد عن أحمد بن أبي عبد‌الله عن أبيه رفعه إلى أبي عبدالله(ع) في قول الله عز وجل فلمّا آسَفُونا انْتَقمنا قال إن الله تبارك و تعالي لا يأسف كأسفنا ولكنه خلق أولياء لنفسه يأسفون و يرضون و هم مخلوقون مدبرون فجعل رضاهم لنفسه رضي و سخطهم لنفسه سخطا و ذلك لانه جعلهم الدعاة إليه و الأدلاء عليه فلذلك صاروا كذلك و ليس ان ذلك يصل إلى الله كما يصل إلى خلقه و لكن هذا معنى ما قال من ذلك و قد قال ايضاً من أهان لي وليا فقد بارزني بالمحاربة و دعائي إليها و قال أيضاً مَنْ يُطع الرَّسول فقد أطاعَ الله وقال أيضاً إنّ الّذين يُبايعُونك إنّما يُبايعُون الله و كل هذا و شبهه على ما ذكرت لك و هكذا الرضا و الغضب و غيرهما من الأشياء مما يشاكل ذلك ولو كان يصل إلى المكون الأسف والضجر وهو الّذي أحدثهما و أنشاهما لجاز لقائل أن يقول إن المكون يبيد يوماً ما لأنّه إذا دخله الضجر والغضب دخله التغيير و إذا دخله التغيير لم يؤمن عليه الإبادة ولو كان ذلك كذلك لم يعرف المكون من المكون ولا القادر من المقدور ولا الخالق من المخلوق تعالى الله عن هذا القول علوا كبيراً هو الخالق للأشياء لا لحاجة فإذا كان لا لحاجة استحال الحد و الكيف فيه فافهم ذلك إن‌شاء الله.
(13) همان.
(14) بحار، ج 30، ص 353.
(15) سوره? فتح، آيه? 18.
(16) سوره? فتح، آيه? 10.
(17) سوره? نساء، آيه? 80.
(18) سوره? انفال، آيه? 17.
(19) سوره? حديد، آيه? 3.
(20) سوره? فتح، آيه? 10.
(21) سوره? انفال، آيه? 17.
(22) سوره? حديد، آيه? 36.
(23) سوره? اعراف ، آيه? 11.
(24) وسائل الشيعة، ج 27، ص 92.
(25) بحار، ج 7، ص 252؛ أنّ أمير المؤمنين والائمّة من ذريته(عليهم السلام) هم الحوازين.
(26) سوره? طارق، آيه? 9.
(27) بحار، ج 7، ص 252؛ أنّ امير المؤمنين والائمة من ذريته(عليه السلام) هم الميزان.
(28) نهج البلاغة، خطبه? 192.
(29) سوره? يس، آيه? 59.
(30) بحار، ج 38، ص 95.
(31) معاني الأخبار، ص 52، حديث 3
(32) امالي مفيد، حديث 3، ص 6.
(33) كافي، ج 1، ص 90.
(34) بحار، ج 38، ص 95.
(35) سوره? اعراف، آيه? 13.
(36) وسائل الشيعة، ج 6، ص 189.
(37) سوره? مريم، آيه? 85.
(38) سوره? مريم، آيه? 86.
(39) سوره? مجادله، آيه? 11.
(40) سوره? انفال، آيه? 4.
(41) سوره? آل‌عمران، آيه? 163.
(42) سوره? انفا، آيه? 37.
(43) نهج البلاغة، خطبه? 192.
(44) سوره? اعراف، آيه? 12.
(45) سوره? شعراء، آيه? 80.
(46) سوره? فاتحة الكتاب، آيه? 7.
(47) سوره? اعراف، آيه? 16.
(48) سوره? هود، آيه? 42.
(49) سوره? هود، آيه? 43.
(50) سوره? هود، آيه? 43.