موضوع: سوره بقره

عنوان: تفسير سوره مبارکه بقره جلسه 22

مدت زمان: 38.15 دقيقه اندازه نسخه كم حجم: 4.37 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 8.75 MB دانلود

تفسير سوره «بقره»
رديف نوع عنوان عنـــــوان
1 سرّ اختصاص هدايت قرآن به پارسايان
2 راز ايمان نياوردن كافران عنود
3 علت بسته شدن دلهاي كافران
4 بسته شدن مجاري ادراكي در اثر هوا پرستي
5 مراد از سمع و بصر مختوم در آيه
6 تفاوت سمع و بصر دروني با قلب
7 گوناگوني مدرَكات و ابزارهاي ادراكي انسان
8 نتيجه هواپرستي در دنيا
9 هواپرستي، عامل حجاب كافران در دنيا
10 نفي موضوع حجاب براي پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلّم)
11 اضلال كيفري خداوند سبحان
12 نتيجه
13 قلب، سمع و بصر، در تعابير قرآني
14 كافران و موانع سير در آيات آفاقي و انفسي
15 مُهر شدن چشم، گوش و قلب كافران توسط خداوند
16 تقسيم حجاب به مستور و مكشوف و حجاب مستور بودن گناه
17 نتيجه? بحث

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
?إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ ? خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ وَعَلَي سَمْعِهِمْ وَعَلَي أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ?
سر اختصاص هدايت قرآن به پارسايان
بعد از تبيين مقامِ عظيمِ قرآنِ كريم، فرمود: قرآن هدايتِ متّقيان است. آن‌گاه اين سؤال مطرح است كه اگر قرآن براي هدايت همه? مردم نازل شده است چه اينكه خدا فرمود: ?هُديً لِلنَّاسِ? ، چگونه اختصاص به اهل تقوا دارد [و] ?هُديً لِلْمُتَّقِينَ? مي‌شود؟ به عنوان جواب اين سؤال استدلال شده است كه غير از متّقين يا كافرند يا منافق، چون كفّار و منافقين عمداً راه اهتدا را به [طرف و] چهره? خود بسته‌اند، از قرآن بهره‌اي نمي‌برند [و] قرآن فقط براي متّقيان هدايت است. پس قرآن گرچه براي همه? مردم نازل شده است (براي هدايت همه? مردم نازل شده است)؛ امّا مردم بعد از نزول قرآن كريم سه دسته شدند: عدّه‌اي اهل تقوايند؛ عدّه‌اي كافرند [و] عدّه‌اي منافق؛ كفّار و منافق در اثر سوء‌اختيار خود، راه هدايت را به [طرف و] چهره? خود بسته‌اند [و] از قرآن استفاده نمي‌كنند، اهل تقوا از قرآن استفاده مي‌كنند، لذا خدا فرمود: ?هُديً لِلْمُتَّقِينَ?، ?إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ? كه اين تقريباً جواب آن استدلال مطوي است. امّا اين نه به آن نحو باشد كه نتوانند ايمان بياورند، بلكه نمي‌خواهند ايمان بياوند، لذا فعلِ اختياري را به عنوان ?لاَ يُؤْمِنُونَ? به ايشان نسبت داد، چون «آمن» و «لم يؤمن» هر دو فعل اختياري است، لذا فرمود: ?لاَ يُؤْمِنُونَ?، به اينها نسبت داد، فرمود: «اينها ايمان نمي‌آورند» يعني به سوء‌اختيار خود ايمان نمي‌آورند.
راز ايمان نياوردن كافران عنود
آن‌گاه آيه بعدي سرّ ايمان‌نياوردن اينها را تشريح مي‌كند كه چرا اينها ايمان نمي‌آورند، براي اينكه ?خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِم?؛ خداي سبحان قلب اينها را مُهر كرده است، ?وَعَلَي سَمْعِهِم?؛ مُهري بر گوش اينها زده است ?وَعَلَي أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ?؛ بر روي چشمان اينها هم پرده‌اي آويخته شده است؛ قهراً نه مي‌فهمند، نه مي‌شنوند و نه مي‌بينند، ?وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ?. اينكه خداي سبحان بر دل اينها و بر گوش اينها مُهر كرد و بر چشمان اينها پرده‌اي آويخته شده است، منشأ اين قهر خدا چيست؟ منشأ اين قهر را در سوره? «جاثيه» بيان فرمود. در بسياري از آيات، اين قهر را خداي سبحان به اينها نسبت داد كه اينها مورد قهر خدايند؛ قلب اينها و چشم و گوش اينها مُهرشده است.
علت بسته شدن دلهاي كافران
در سوره? «جاثيه» سرّش [را] هم بيان فرمود: آيه? 23 سوره? «جاثيه» فرمود: ?أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ?؛ ديدي كسي كه اله خود را هواي خود قرار داد؟ يعني در حقيقت هواي خود را اله قرار داد. اله او همان اله‌العالمين است؛ولي او چون هواپرست است هواي خود را اله قرار داد كه «جَعَلَ هواه الـهَه» نه «جعل الـهَه هواه» اين اله در حقيقت مفعول دوم «جَعَلَ» است كه مقدّم ذكر شده است، اله او همان اله ‌العالمين است؛ ولي او هواي خود را اله خود قرار داد: ?أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ? يعني «اتّخذ هو?يه الهه» [يعني] «إلهاً له»؛ نه [اينكه] اله خود را هواي خود قرار داد، اله او همان اله‌العالمين است و فرقي بين اله او و اله ديگران نيست. خداي سبحان اله كلّ است: ?وَهُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَفِي الأَرْضِ إِلهٌ? و اين شخص كافر چون از هواي خود اطاعت مي‌كند و هواپرست است، هوا را معبود خود قرار داد؛ نه [اينكه] معبودِ خود را هواي خود قرار داده باشد؛ «اتّخذ هواه إلهه» يعني هوا را خدا قرار داد، نه [اينكه] خدا را هوا قرار داد؛ خدا، خداست.
بسته شدن مجاري ادراكي در اثر هواپرستي
بنابراين چون اين شخص هواپرست است [يعني] هواي خود را معبود خود قرار داد، خداي سبحان مي‌فرمايد اين براساس جهل و نداني نيست، [اينكه] بعد از اتمام شدن حجّت است [واو] عالمانه اين كار را كرده است: ?وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَي عِلْمٍ? ؛ يعني بعد از اينكه حق براي او روشن شد: ?قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَيِّ? ، مع ‌ذلك در اثر هواپرستي از خداپرستي اعراض كرد، هواي خود را معبود خود قرار داد و اين ضلالت او بعد از روشن‌شدن و آگاهي اوست. انساني كه حق براي او روشن شد، مع‌ذلك هواپرست است نه خداپرست، اين انسان را خدا مشمول قهر خود قرار مي‌دهد، چه مي‌كند؟ ?خَتَمَ عَلَي سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَي بَصَرِهِ غِشَاوَةً? ؛ چنين انساني ديگر نه حق را مي‌فهمد، نه حق را مي‌شنود و نه حق را مي‌بيند؛ هم چشم و گوش او بسته است، هم دل كه مركز درك و فهم و تصميم‌گيري است بسته است. ?وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَي عِلْمٍ? يعني اين شخص كه عالِم است، چون عالِم است و عالمانه هواي خود را معبود خود قرار داد، لذا خداي سبحان به عنوان اضلال كيفري او را گمراه كرده است.
پرسش: ...
پاسخ: نه؛ خداي سبحان كه نسبت به همه ارحم‌الرّاحمين است و براي همه هدايت مي‌طلبد. خداي سبحان هرگز اضلال بَدْوي ندارد؛ خداي سبحان هدايت بَدْوي دارد و هدايت پاداشي؛ امّا اضلال بَدْوي ندارد كه بَد‌واً كسي را گمراه بكند؛ ولي اگر كسي عالمانه هواپرست شد، ديگر خداي سبحان توفيق اهتدا را از او مي‌گيرد [و] به او اعطا نمي‌كند: ?وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَي عِلْمٍ?.
پس اگر كسي حق براي او روشن شد و عالمانه هواي خود را خداي خود قرار داد، اين شخص مشمول قهر خدا مي‌شود، خداي سبحان بر سمع و دلش مُهر مي‌كند و بر چشم او پرده‌اي مي‌افكند: ?خَتَمَ عَلَي سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَي بَصَرِهِ غِشَاوَةً? ، آن‌گاه احدي نمي‌تواند او را هدايت كند: ?فَمَن يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ? ؛ ديگر هيچ عاملي نمي‌تواند او را هدايت كند.
پرسش: ...
پاسخ: نه؛ پايگاه او علم است؛ يعني با اينكه بر علم مستقر است و مي‌داند كه حق چيست [يعني] بر علم استقرار دارد، مع‌ذلك هواپرست است. اين بيان سوره? «جاثيه» بسياري از بيانات ديگري كه در ساير سور هست را تبيين مي‌كند. چون گاهي خداي سبحان «ختم» را به قلب و سمع نسبت داد [و] درباره? بَصَر «غشاوه» تعبير فرمود، گاهي بصر و سمع را يكجا ذكر كرد و قلب را جداي از اينها قرار داد. در همه? اين موارد نشان داده مي‌شود كه خدا اينها را مشمول قهر قرار داد [و] چيزي روي مَجاري ادراك اينها قرار داد كه اينها درك نمي‌كنند. وقتي درك نكردند؛ نه آن افكار باطل را مي‌توان از دل اينها به ‌در آورد، نه عقايد حق را مي‌توان در دل اينها جا داد، زيرا اگر قلبي نسبت به حقّ دَرَش بسته شد [يعني] فقط باطل را جا مي‌دهد و لاغير، اين قلب نه استحقاق آن را دارد كه عقايد باطله را از آن به ‌در ‌آورد، نه شايستگي آن را دارد كه عقايد حقّه را در آن القا كرد. اگر درِ قلب مُهر شده است؛ نه مي‌توان آن سنّتهاي باطل را به ‌در ‌آورد، نه مي‌توان سنتّهاي الهي را جايگزين كرد. اگر ظرفي دَرَش مُهر شده باشد؛ نه مي‌شود آن گل‌و‌لاي را به‌ در ‌آورد، نه مي‌شود آب زلال را وارد كرد.
مراد از سمع و بصر محتوم در آيه
منظور از اين سمع و بصر هم، سمع و بصرِ دروني است؛ نه سمع و بصر بيروني؛ نه يعني ما اينها را كَر، كور، ناشنوا و نابينا كرديم كه چيزي را نمي‌بينند، [بلكه] چشم دارند و امّا آيات الهي را نمي‌بينند؛ گوش دارند ولي سخنان حق را نمي‌شنوند. پس اين سمع و بصر هم مانند قلب، يك امر دروني است، لذا همان‌طوري كه «ختم» و «مُهر كردن» به قلب اسناد داده مي‌شود، به سمع و بصر هم اسناد داده مي‌شود؛ اين طور نيست كه منظور از اين سمع و بصر، چشم و گوشِ ظاهري باشد و منظور از قلب همان نيروي درّاك باشد.
تفاوت سمع و بصر دروني با قلب
منتها فرقي كه بين سمع و بصر دروني و قلب است اين است كه قلب آن مرحله? عاليه? معارف را بدون تمثّلات درك مي‌كند، سمع و بصر آن مراحل وُسطاي معارف را با تمثّل درك مي‌كنند. آن سمعي كه مي‌شنود، آن چشمي كه مي‌بيند، آن سمع دروني و چشم دروني است كه يكي مي‌شنود و ديگري مي‌بيند [و] آن قلبي كه دروني است [و] مي‌فهمد، آن معارف عميق را مي‌فهمد كه مثال ندارند، متمثّل نيستند [و] به عالم تمثّل تنزّل نكرده‌اند، چون انسان در قيامت با اين چشم و گوش دروني بسياري از چيزها را مي‌شنود و مي‌بيند و با آن قلب بسياري از معارف بلند را مي‌فهمد؛ نظير آنچه را كه در معراج براي رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمده است كه حضرت بعضي از چيزها را با چشم ديد [و] بعضي از چيزها را با دل فهميد: ?مَا كَذَبَ الفُؤَادُ مَا رَأَي? ؛ بعد فرمود: ?مَا زَاغَ البَصَرُ وَمَا طَغَي? . منظور آن است كه اينكه فرمود «چشم و گوش اينها هم بسته است» اين چشم و گوش ظاهري نيست؛ چشم و گوش ظاهري آهنگها را مي‌شنود، حرفها را هم تشخيص مي‌دهد و اشخاص و اشباح را مي‌بيند؛ امّا آن چشم دل و گوشِ دل كه بايد بشنود و ببيند نمي‌بيند. و تنها چيزي كه سبب شده است اين چشم و گوش نبيند و دل نفهمد، همان هواپرستي است و آن هواپرستي كه يك امر معنوي است، اگر بخواهد متنزل بشود، به صورت چرك در مي‌آيد؛ آيه? چهارده سوره? «مطّففين» اين است: ?كَلاَّ بَلْ رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ?؛ يعني همين اعتقاد و خُلق و عمل باطلي كه كسب مي‌كردند، همين به صورت «رين» و چرك و غبار در آمده است كه جلوي آينه جان را گرفت؛ همين شده غبار، لذا ديگر نمي‌بيند.
گوناگوني مدرَكات و ابزارهاي ادراكي انسان
پرسش: ...
پاسخ: مثلاً گاهي انسان در عالم رؤيا صحنه‌اي را [و] خواب مي‌بيند [مثلاً] امامي از معصومين (عليهم السّلام) را [در] خواب مي‌بيند [يا] وليّ‌اي از اولياي الهي (عليهم السّلام) را [در] خواب مي‌بيند، در آن عالَم از حضرت چيزي مي‌شنود و مي‌فهمد، او حضرت را با چشم مثالي مي‌بيند، سخنان حضرت را با گوشِ مثالي مي‌شنود [و] مطالب آن حضرت را با عقل مي‌فهمد؛ ديگر آن مطلب، ديدني يا شنيدني نيست. انسان، گذشته از اين چشم و گوش ظاهر، يك چشم و گوش دروني هم دارد و عقلي هم دارد؛ عقل معاني بلند را مي‌فهمد، آن چشم و گوش، صُوَر مثالي را مي‌بينند. انسان كه در خواب مطلبي براي او روشن مي‌شود، با چشمِ درون و با گوش درون آن صحنه را مي‌بيند و آن حرف را مي‌شنود و با قلب مطلب را مي‌فهمد. آنچه را كه قلب مي‌فهمد، ديدني يا شنيدني نيست؛ ولو با چشمِ درون و با گوش درون، چون چشم و گوش مربوط به عالم مثال‌اند [ولي] اين قلب فوق عالم مثال است.
پرسش: ...
پاسخ: چون روح داراي قوا و درجات فراواني است [و] در هر درجه‌اي اثر خاص دارد.
پرسش: ...
پاسخ: در فوق عالَم «مثال» آنجا شكل نيست تا آدم ببيند، فقط فهميدن است،
پرسش: ...
پاسخ: نه ديگر؛ فوق سمع و بصر است. آنجا جاي عقل و قلب است.
نتيجه هواپرستي در دنيا
?كَلاَّ بَلْ رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ? ؛ يعني گناه و اعتقاد باطل به صورت «رين» اين صفحه? جان را تيره مي‌كند؛ خاصيّت گناه اين است [كه] كم‌كم دل‌بسته مي‌شود.
?كَلاَّ بَلْ رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ? آن‌گاه فرمود: ?كلاّ إنّهم عن ربّهم يومئذٍ لمحجوبون? ؛ اينها ديگر محجوب‌اند.
خب، پس اگر خداي سبحان در اين آياتِ محل بحث فرمود: «خدا بر قلبشان ختم كرد [و] مُهر نهاد»، ريشه? اين مُهر كردن را در سوره? «جاثيه» بيان فرمود كه هواپرستي است. ثمره? هواپرستي را در سوره? «مطفّفين» بيان كرد كه اين هواپرستي به صورت «رين» در مي‌آيد (به صورت چرك در مي‌آيد). خب، اين پرده براي ابد مي‌ماند يا انسان در دنيا كه هست اين پرده هست؟ فرمود: اين پرده مادامي است كه او در عالَم طبيعت به ‌سر ‌مي‌برد، همين كه وارد عالم قيامت شد اين پرده را كنار مي‌زنيم، به او مي‌گوييم اين اسرار با تو بود و تو چشمي نداشتي كه ببيني.
پرسش: ...
پاسخ: آن را مرحوم صدوق (رضوان الله عليه) در توحيد از امام (عليه السّلام) نقل كرد كه حضرت فرمود: منظور آن است كه خداي سبحان مي‌داند اين كودكي كه در رَحِم مادر است، آينده‌اش سعادت خواهد بود يا شقاوت، مي‌داند كه اين شخص با حُسن اختيار خود عمل سعادتمندانه انجام مي‌دهد و فلان شخص هم با سوء‌اختيار خود عمل شقاوتمندانه.
پرسش: ...
پاسخ: آن شهود قلبي را مي‌گويند رؤيت، ?مَا كَذَبَ الفُؤَادُ مَا رَأَي? همين بود كه اشاره شد (آن شهود قلبي را مي‌گويند رؤيت). آن ديگر مثال و شكل ندارد كه انسان خداي سبحان را _ معاذالله _ با شكلي ببيند، چون در همان‌جا فرمود: «لا تدركه العيون في مشاهده الابصار»؛ چه عيونِ ظاهر، چه عيون باطن، «و لكن رأته القلوب بحقائق الإيمان» .
هواپرستي، عامل حجاب كافران در دنيا
بنابراين اگر ختم و مُهري هست در اثر هواپرستي است، آن‌گاه اين «غشاء» و اين پرده‌ها اين‌قَدر هست تا در قيامت كه خداي سبحان اين پرده را كنار مي‌زند. آيه? 22 سوره? «ق» اين است كه وقتي در قيامت تبهكاران را احضار مي‌كنند خداي سبحان مي‌فرمايد: ?لَقَدْ كُنتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذَا?؛ يعني آنچه را كه فعلاً مي‌بيني (اين صحنه و عذاب اين صحنه را كه مي‌بيني) موجود بود؛ ولي تو غافل بودي، ?لَقَدْ كُنتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذَا فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ اليَوْمَ حَدِيدٌ?؛ ما از روي تو پرده? تو را برداشتيم؛ يعني اين «غطاء» براي خود توست، كسي جلوي چشم تو پرده نياويخت و حقايق عالم هم زير پوشش حجاب و «غطاء» نيست؛ نه اسرار عالَم پرده دارد و نه كسي جلوي چشم تو پرده گذاشت؛ فقط تو پرده‌داري كه اين پرده را خودت بافتي و خودت آويزان كردي، ?فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ اليَوْمَ حَدِيدٌ? ؛ و الاّ آنها كه بصرشان در دنيا حديد بود، آنها هم مي‌گفتند «ما بهشت و اهلش را، جهنّم و اهلش را مي‌بينيم»، زيرا جهنّم، پوشيده نيست و بهشت، مستور نيست و جلوي چشم كسي هم پرده آويزان نكردند؛ اين گناه است و «رين» كه به صورت «غشاء» در مي‌آيد و جلوي چشم آدم را مي‌گيرد.
نفي موضوع حجاب براي پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلّم)
پرسش: ...
پاسخ: اين ارشادِ به نفي موضوع است يعني اگر اين غطايي كه در جلوي چشمان ديگران است گرفته بشود، براي من بي‌تفاوت است، چون من غطايي ندارم؛ نه جلوي چشم من غطا است، نه جلوي قيامت و اسرار قيامت غطاء است.
پرسش: ...
پاسخ: البّته [كه] نيست، رسول ‌الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه در معراج وارد بهشت شد، جهنّم را در شب معراج از نزديك ديد، غطا كه براي آنها نيست؛ براي شاگردان مخصوص آنها نيست چه رسد براي آنها. حادثه كه از شاگردان مخصوص حضرت بود كه عرض كرد: «من بهشت و اهلش را و جهنّم و اهلش را مي‌بينم»، حضرت فرمود: «عبد نوّر الله قلبه» ، معلوم مي‌شود براي او هم حجاب نبود.
پرسش: ...
پاسخ: اين براي كفّار است ديگر. در آنجا مي‌فرمايد: وقتي تبهكار را آوردند ما به او اين‌چنين مي‌گوييم: ?وَجَاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَهَا سَائِقٌ وَشَهِيدٌ ? لَقَدْ كُنتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذَا فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ اليَوْمَ حَدِيدٌ ? وَقَالَ قَرِينُهُ هذَا مَا لَدَيَّ عَتِيدٌ?، آن‌گاه خطاب مي‌شود: ?القِيَا فِي جَهَنَّمَ كُلَّ كَفَّارٍ عَنِيدٍ? ، كه يكي از مصاديق ?ألقيا? وجود مبارك رسول خدا و حضرت امير (عليها السّلام) است.
اضلال كيفري خداوند سبحان
پرسش: ...
پاسخ: بله ديگر؛ اين ختمِ كيفري است، نه ختم بدوي. ابتدا خداي سبحان جلوي چشم كسي پرده نياويخت؛ [اما] اگر كسي با سوء‌اختيار خود، پرده‌اي آويزان كرد، خداي سبحان اين پرده را غليظ‌تر مي‌كند، اضافه مي‌كند، توفيق اهتدا را مي‌گيرد كه او هر روز قشري بر اقشار اين پرده مي‌افزايد، چون اضلال خدا اضلال كيفري است؛ نه اضلال بدوي.
پرسش: ...
پاسخ: آن مزاحم براي كشف نيست، آن كيفر نيست، آن لازمه? اين عالَم است [و] ممدوح هم است، آن مذموم نيست (آن ‌كه كيفر نيست). انسان مي‌تواند از نشئه? طبيعت به نشئه? ماوراي طبيعت صعود كند چون ?إِلَيْهِ يَصْعَدُ الكَلِمُ الطَّيِّبُ? ، وقتي به عالم طبيعت آمده است بدنش آمده است؛ و الاّ جانش كه نيامده، جانش الآن هم بي‌غطاست. جانش را بايد ببيند، نه اين بدن [را]؛ اين بدن (البته) در عالَم طبيعت است [پس] در غطاست [ولي] جانش كه سرپرست اين طبيعت است در «غطاء» نيست. آنكه بايد ببيند كه بي‌غطاست، اينكه در غطاست كه نبايد ببيند.
نتيجه
بنابراين اگر خداي سبحان دل كسي را مُهر مي‌كند منشأش هواپرستي است و اين هواپرستي به صورت «رين» در مي‌آيد و جلوي ديد را مي‌گيرد و منظور از اين سمع و بصر هم سمع و بصرِ دروني است؛ نه بيروني. خداي سبحان اين معنا را در سوره? «حج» بيان كرد؛ فرمود: اينكه ما مي‌گوييم اينها كورند، چشم ظاهر را نمي‌گوييم؛ چشم درون را مي‌گوييم؛ آيه? 46 سوره? «حج» اين است كه ?فَإِنَّهَا لاَ تَعْمَي الأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَي القُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور?؛ اينكه مي‌گوييم اينها كورند، نه يعني چشم ظاهرشان كور است، [بلكه] آن دلي كه در نهان و نهاد آنهاست كور است، آن [دل] نمي‌بيند. هم آن دلي كه بايد معارف را بفهمد نمي‌فهمد [و] هم آن سمع و بصر دروني كه بايد متمثّلات برزخي را ببينند نمي‌بينند، لذا گاهي خداي سبحان مي‌فرمايد: چشمان اينها پرده دارد و به ياد ما نيستند؛ چشم اينها به ياد ما نيست، معلوم مي‌شود سخن از ديدنِ ظاهري نيست و سخن از ياد ظاهري نيست؛ وگرنه يادِ ظاهري را انسان به زبان نسبت مي‌دهد؛ نه به چشم. در بعضي از آيات مي‌فرمايد: چشم اينها به ياد ما نيست: ?أَعْيُنُهُمْ فِي غِطَاءٍ عَن ذِكْرِي?؛ چشمان اينها به ياد حق نيستند؛ سوره? «كهف» آيه? 101 مي‌فرمايد: ?وَعَرَضْنَا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِلْكَافِرِينَ عَرْضاً?، كافرين كيان‌اند؟ ?الَّذِينَ كَانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِي غِطَاءٍ عَن ذِكْرِي?؛ چشم اينها پرده داشت، به ياد ما نبود؛ نه ياد ما را نشنيد يا ياد ما را بر زبان جاري نكرد. سخن از لفظ نيست، سخن از شهود است: ? كَانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِي غِطَاءٍ عَن ذِكْرِي? و اين «غطاء» را در قيامت كنار مي‌بريم، مي‌گوييم حالا ببين: ?وَكَانُوا لا يَسْتَطِيعُونَ سَمْعاً? ؛ نمي‌توانستند بشنوند، همه? حرفهاي باطل را گوش مي‌دادند؛ امّا حق را نمي‌شنيدند، سخن حق را نمي‌شنيدند.
پرسش: ...
پاسخ: در بحث هدايت گذشت كه خداي سبحان اگر كسي را گمراه مي‌كند، به عنوان اضلالِ كيفري است؛ نه اضلال ابتدايي (اين يك مطلب) و اضلال هم امرِ وجودي نيست، بلكه امرِ عدمي است؛ يعني فيض را ديگر به اينها نمي‌دهد (اين دو مطلب)، اين شخص وقتي فيض الهي به او نرسد به اين روز در مي‌آيد: ?مَّا يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِكَ لَهَا وَمَا يُمْسِكْ فَلاَ مُرْسِلَ? .
پرسش: ...
پاسخ: البته؛ ولي خداي سبحان به ديگران به عنوان هدايت پاداشي فيض ويژه مي‌دهد، به اين شخص نداد. وقتي به اين شخص نداد، او را به حال خود رها كرد [و] وقتي به حال خود رها كرد، [شخص] گرفتار همان تبهكاريها شد.
قلب، سمع و بصر، در تعابير قرآني
مطلب ديگر اين است كه گاهي سمع و قلب كنار هم ذكر مي‌شوند و بصر علي‌حده؛ گاهي سمع و بصر كنار هم ذكر مي‌شوند و قلب علي‌حده؛ گاهي هم با هم ذكر مي‌شوند، چون همه? اينها مربوط به نشئه? درون انسان‌اند. در همين آيات محل بحث [فرمود:] ?خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ وَعَلَي سَمْعِهِم? [كه] اين سمع با قلب كنار هم ذكر شد، ?وَعَلَي أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ? كه ?غِشَاوَةٌ? براي بصر است؛ گرچه بعضي از مفسّرين همين جا سمع و بصر را يكجا قرار دادند و قلب را جدا كردند، گفتند: ?خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ وَعَلَي سَمْعِهِمْ وَعَلَي أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ? كه ?عَلَي سَمْعِهِمْ وَعَلَي أَبْصَارِهِمْ? خبر مقدّم باشد براي ?غِشَاوَةٌ? كه مبتداي مؤخّر است، براي هر دو قسم نمونه هست. در سوره? «جاثيه» اين‌چنين بود؛ فرمود: ?خَتَمَ عَلَي سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَي بَصَرِهِ غِشَاوَةً? كه سمع و قلب را كنار هم ذكر كرد و ?غشاوة? را به بصر نسبت داد، بصر را علي?‌حده [ذكر كرد] در قسمتهاي ديگر هر سه را مختوم مي‌دانند كه بعضي از آن شواهد ذكر شده است.
كافران و موانع سير در آيات آفاقي وانفسي
در سوره? «يس» جريان «غشاوه» را هم خداي سبحان به خود نسبت مي‌دهد، مي‌فرمايد: ما پرده انداختيم؛ به خلاف آنچه در سوره? «بقره» است كه دارد: ?عَلَي أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ?.
در سوره «يس» آيات هفت به بعد اين است كه ?إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلاَلاً فَهِيَ إِلَي الأَذْقَانِ فَهُم مُّقْمَحُونَ ? وَجَعَلْنَا مِن بَيْنِ إِيْدِيهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لاَ يُبْصِرُونَ? فرمود: انسان بالأخره اگر بخواهد به خدا پي ببرد يا بايد از راه آيات آفاقي خداشناس باشد يا از راه آيات انفسي؛ آيات آفاقي آن است كه بتواند جهان را ببيند و بر اساس جهان‌بيني خدا را بشناسد؛ آيات انفسي اين است كه از معرفتِ نفس شروع بكند تا خدا را بشناسد. فرمود: ما در اثر هواپرستيِ او، از گردن تا ذَقَن و چانه? او را آهن چيديم، او فرصت اينكه سر پايين بياورد و خود را ببيند و به ضعف و عجز خود پي ‌ببرد ندارد [و] انسانِ سر به هواست: ?إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلاَلاً?؛ آن ‌چنان غل در گردن او انداختيم كه از آغازِ گردن تا لبه? چانه? او را اين آهنِ سرد گرفت: ?فَهِيَ إِلَي الأَذْقَانِ?؛ يعني از عُنُق تا ذَقَن، از گردن تا چانه را آهن محكم گرفت. يك انسان اين‌چنيني، ?فَهُم مُّقْمَحُونَ? ـ مُقمَح يعني انسان سربه‌هوا ـ هميشه ناچار است هوا را نگاه كند؛ يعني او هرگز نمي‌تواند به خود بپردازد كه من چه كسي بودم، چه بودم، نطفه‌اي بودم، ضعيف بودم، عاجز بودم [و] هم‌اكنون هم عاجزم؛ او اصلاً به ضعف خود پي نمي‌برد (اين يك انسان سربه‌هواست). اين توان معرفت نفس ندارد كه تا از راه معرفت نفس خدا را بشناسد، و اكنون كه سر به ‌هواست جهان را هم درست نمي‌بيند، براي اينكه ?وَجَعَلْنَا مِن بَيْنِ إِيْدِيهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً?. گرچه نمي‌تواند سر خم كند، خودش را ببيند [و] از ضعف خود پي به عظمت خدا ببرد تا از «من عرف نفسه» استفاده كند، ولي اگر بخواهد برگردد جلو را ببيند [يا] پشت سر را ببيند [نمي‌تواند، زيرا] جلوي او تا آسمان يك ديوار است، پشت سر هم تا آسمان ديوار است، اين بين دو سدّ گير كرده، جهان را هم نمي‌بيند تا از راه جهان‌شناسي خدا را بشناسد؛ نه از راه آيات آفاقي خدا را مي‌شناسد، نه از راه آيات انفسي: ?وَجَعَلْنَا مِن بَيْنِ إِيْدِيهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً? ، لذا او جهان را هم نمي‌بيند. نه [اينكه] «جهان را نمي‌بيند» يعني ستاره و آسمان را نمي‌بيند [بلكه] آن ديدي كه بتواند با مشاهده? آيات آفاقي به خداي سبحان پي ‌ببرد، آن ديد را ندارد كه بگويد: ?وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ? . انسانِ سربه‌هوا؛ نه از راه معرفت نفس خدا را مي‌شناسد (چون به ضعف خود پي ‌نمي‌برد) نه از راه جهان‌بيني خدا را مي‌شناسد (چون هر چه را مي‌طلبد هواست)، لذا جلو و دنبال او سدّ است، گردن تا لبه? چانه هم لبريز از آهنِ سرد و سخت [كه] هيچ جا را نمي‌بيند و اين آهنهاي سرد هم همان تبهكاريهاي اوست كه به اين صورت در آمده، آن ديوار عظيم هم محصول هواپرستي اوست. مصالح ساختماني آن ديوار عظيم را تباهي او فراهم كرده است و حَلَقات اين آهن سرد را هم سيّئات او فراهم كرده است؛ و الاّ نه آهني بود و نه ديواري، [چون] خداي سبحان همه را به فطرت توحيدي آفريده است. يك انسانِ اين‌چنيني جايي را نمي‌تواند ببيند، فرمود: ?فَأَغْشَيْنَاهُم?؛ نه اينكه از اين به بعد ما بر اينها پرده كشيديم، بلكه همين پرده اس، او كجا را مي‌خواهد ببيند؟ ?فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لاَ يُبْصِرُونَ? ؛ امّا نسبت به چه كسي؟ نسبت به همانهايي كه ?لَقَدْ حَقَّ القَوْلُ عَلَي أَكْثَرِهِمْ فَهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ? نسبت به اين گروه؛ و الاّ براي ديگران امروز هم چشمشان تيز است.
مُهر شدن چشم، گوش و قلب كافران توسط خداوند
آن‌گاه در سوره? «نحل» تعبير قرآن كريم اين است [كه] سه امر را به خداي سبحان نسبت مي‌دهد؛ آيه? 108 سوره? «نحل» اين است؛ فرمود: چون اينها حيات دنيا را بر آخرت ترجيح داند و كفر ورزيدند، ?أُولئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ وَسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِم?؛ هر سه را مُهر كرده است، چون هر سه نعمت را خداي سبحان به انسان داد كه از اين مَجاري گوناگون، انسان بهره‌هاي ديني ببرد. در همين سوره? «نحل» فرمود: ?وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً? و براي اينكه عالِم بشويد به شما سرمايه‌هاي علمي داد: ?وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالأَبْصَارَ وَالأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ? اين سرمايه‌هاي علمي، اگر انسان اين سرمايه‌هاي علمي را باخت، خب قهراً جلوي اين سرمايه‌ها گرفته شده است. لذا فرمود: اين سه سرمايه كه گوش، چشم و دل بود را از دست داد؛ اين «گوش» حرفها را خوب مي‌شنود امّا حرف حق را نمي‌شنود؛ اين «چشم» همه? موجودات را مي‌بيند امّا اينكه آن [موجود] آيت الهي است [را] نمي‌بيند؛ نمي‌بيند اين موجودي كه نبود و بود شد، آفريدگاري دارد. در آن دعاي عرفه? سيّدالشّهدا، (سلام الله عليه) كه مي‌فرمايد: «عميت عين لا تراك عليها رقيباً» ـ قبلاً هم به عرض رسيد كه ـ اين نفرين نيست، اين بيان حقيقتي است؛ يعني آن ‌كه تو را نمي‌بيند كور است، نه كور باد؛ «عميت عين لا تراك عليها رقيباً وخسرت صفقة عبدٍ لم تجعل له من حُبّك نصيباً» ؛ آن ‌كه محبّت تو در جان او راه پيدا نكرده است، او در اين تجارت طرفي نيست. او غير از خسران چيزي عايدش نشده است؛ لذا در سوره? «نحل» فرمود: هر سه سرمايه را او باخته است؛ گرچه در پايان همين سوره? «نحل» مي‌فرمود كه ?وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالأَبْصَارَ وَالأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ? ؛ يعني سرمايه‌هاي علمي را كه ذكر مي‌كند، مي‌فرمايد: شما را خدا وقتي به دامنِ مادرها آورد چيزي نمي‌دانستيد: ?وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً? ، آن‌گاه براي آنكه چيز ياد بگيريد، سمع، بصر و فؤاد به شما مرحمت كرده است. اگر كسي از اين سمع، بصر و فؤاد استفاده? حُسْن نبرد، خداي سبحان اين توفيق درك را از او مي‌گيرد، لذا هر سه را فرمود: ما مُهْر كرديم: ?طَبَعَ اللَّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ وَسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِم? . قهراً اين «طبع»، آن «ختم» و آن «غشاوه» (همه و همه) مبدأ اوّلي‌اش هواپرستي است و اضلالِ كيفريِ خداي سبحان دامنگير آنها خواهد شد.
در سوره? «فصلت» تعبير قرآن كريم اين است كه اينها مي‌گويند: «قلب ما در يك كِنان و غلاف هست، نمي‌فهميم كه شما چه مي‌گوييد»؛ آيه? پنجم سوره? «فصّلت» اين است: ? وَقَالُوا قُلُوبُنَا فِي أَكِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَيْهِ وَفِي آذَانِنَا وَقْرٌ وَمِنْ بَيْنِنَا وَبَيْنِكَ حِجَابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنَا عَامِلُونَ?؛ به رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌گفتند: دل ما در كنان است ـ كِنان يعني غلاف، مكنون يعني مستور ـ و گوش ما سنگين است و بين ما و تو يك حجاب است، ما تو را نمي‌بينيم [و] حرف تو را هم نمي‌شنويم. اينكه در بعضي از آيات آمده: ?وَإِذَا قَرَأْتَ القُرْآنَ جَعَلْنَا بَيْنَكَ وَبَيْنَ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ حِجَاباً مَسْتُوراً? اين «مستور» به معناي «ساتر» نيست، «مستور» به معناي خود «مستور» است. حجاب دو قسم است: بعضي از حجابها مكشوف‌اند [و] بعضي از حجابها مستور، اين ديوار حجابي است مشهود و كشوف؛ يعني ما ديوار را مي‌بينيم و اين حجاب است بين اين سمت و آن سمت، خودِ اين حجاب، مشهود است؛ يعني ديوار را مي‌بينيم و اين ديوار حجاب است (بين ما و بيرونيها)؛ امّا گناه، خود حجابي است مستور، انسان نمي‌تواند اين حجاب را ببيند.
حجاب مستور و حجاب مشهود
مرحوم اين بابويه قمي (رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيد نقل كرده است [كه] از حضرت امير (سلام الله عليه) سؤال شده است كه چرا توفيق نماز شب نصيب ما نمي‌شود؟ فرمود: اين گناهِ روز نمي‌گذارد . اين گناه، خود حجاب است؛ منتها حجابي است مستور. حجاب دو قسم است: حجاب مشهود و حجاب مستور، اين طور نيست كه ?جَعَلْنَا بَيْنَكَ وَبَيْنَ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ حِجَاباً مَسْتُوراً? أي «حجاباً ساتراً»، نه؛ خودِ حجاب دو قسم است: يك قسمش مشهود است و يك قسمش مستور. اينكه به رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض مي‌كردند: ?مِنْ بَيْنِنَا وَبَيْنِكَ حِجَابٌ? ؛ يعني تو را نمي‌بينيم؛ نه اينكه تو آن طرف ديواري و ما اين طرف ديوار، نه؛ بين ما و تو حجابي است، آن اعتقادِ كفر نمي‌گذارد ما حرف تو را درك بكنيم. همين معنا را (كه بينشان حجاب است) در بعضي از آيات ديگر خداي سبحان به خودش نسبت داد؛ فرمود كه ما دلهاي اينها را در كِنان قرار داديم؛ در سوره? «كهف» آيه? 57 اين است؛ فرمود: ?وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُكِّرَ بِآيَاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهَا وَنَسِيَ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ إِنَّا جَعَلْنَا عَلَي قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَفِي آذَانِهِمْ وَقْراً وَإِن تَدْعُهُمْ إِلَي الهُدَي فَلَن يَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً?؛ ما همين كار را به عنوان پرده قرار داديم؛ يعني وقتي اين توفيق را برداشتيم، اين گناه به صورت يك چرك جلوي آينه دل اينها را مي‌گيرد، اينها مي‌شوند [مي‌روند] در يك حجاب.
نتيجه بحث
پس اگر خداي سبحان فرمود: قرآن ?هُديً لِلنَّاسِ? ، است (اين دعواي عمومي)، بعد يك جا فرمود: ?هُديً لِلْمُتَّقِينَ? ، اين سؤال‌انگيز است كه چطور قرآني كه ?هُديً لِلنَّاسِ? است، ?هُديً لِلْمُتَّقِينَ? شد؟ جوابش اين است كه ?إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ?، خود اين سؤال‌انگيز است كه چرا در اينها اثر نمي‌كند؟ براي اينكه اينها با سوء اختيار خود دل را كه مجراي ادراك است بستند.
«أعادنا الله من شرور أنفسنا و الحمد لله ربّ العالمين»