موضوع: سوره بقره

عنوان: تفسير سوره مباركه بقره جلسه 1

تفسير سوره بقره
رديف نوع عنوان عنـــــوان
1 مدني‌بودن سوره «بقره»
2 تناسب «بسم‌الله» هر سوره با محتواي آن
3 تجلّي خاص خداي سبحان
4 اسم اشاره دور و نزديك براي خداوند و قرآن
5 تفاوت تجلّي با متجلّي
6 وجود معارف بلند و مراتب ظاهري منشأ تفاوت در اشاره به قرآن
7 طهارت دل، راه رسيدن به مراحل برتر قرآن
8 درك معارف عميق قرآن در پرتو بيان اهل بيت(عليهم‌السلام)
9 نتيجــه
10 مراد از ايمان به غيب

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
الم ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُديً لِلْمُتَّقِينَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِكَ وَبِالآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ
مدني‌بودن سوره «بقره»
سوره مباركه «بقره» در مدينه نازل شد؛ زيرا بسياري از احكامي كه در مدينه نازل شده است در اين سوره مطرح شد. مسئله روزه‌گرفتنِ شهر رمضان، حج، جهاد و امثال ذلك، اينها در مدينه نازل شد. اينها آيات مدني‌اند. در مكّه سخن از روزه‌گرفتن، حج‌رفتن، جهادكردن و مانند آن نبود و شواهد ديگري هم در بين هست كه اين سوره مباركه در مدينه نازل شده است.
تناسب «بسم الله» هر سوره با محتواي آن
اولين حرف و كلمه‌اي كه در اين سوره مباركه بعد از بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ هست، اين حروفِ مقطعه الم است. درباره بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ گرچه در سوره مباركه «حمد» معنا شد، ولي بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ هر سوره‌اي مضمونش مناسب با محتواي همان سوره است. اينها تقريباً مشترك لفظي‌اند. اين 113 بار كه بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ نازل شده است به 113 معناست. معناي هر بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ مناسب با مضمون همان سوره‌اي است كه بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ در اوّل همان سوره قرار گرفته است. اگر مضمون سوره «بقره» به خوبي روشن شد، مضمون كلمه طيبه بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ هم به خوبي روشن مي‌شود.
درباره «حروف مقطعه» اگر خداي سبحان توفيق داد در سوره «شوري» كه _ حم عسق _ بيشتر از ديگر سور«حروف مقطعه» در آن سوره هست، آنجا ممكن است [اين] مسئله مطرح شود كه اين «حروف مقطّعه» چيست.
ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُديً لِلْمُتَّقِينَ اين آيه مباركه دو جمله دارد: يكي ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ است يكي هُديً لِلْمُتَّقِينَ ؛ آن كتاب ريبي در او نيست و هدايت اهل تقواست. اوّلين تعبيري كه خداي سبحان به قرآن كريم اشاره كرد به دور اشاره كرد، فرمود: ذلِكَ الْكِتَابُ نه «هذا الكتاب» آن كتاب ريبي ندارد.
تجلي خاص خداي سبحان
تعبير قرآن كريم به «آن كتاب»؛ [يعني] به ذلِكَ الْكِتَابُ ، براي آن است كه قرآن كريم طبق بيان اميرالمؤمنين و طبق بيان امام صادق(عليهما السلام) ـ كه اين دو روايت قبلاً نقل شد ـ تجلّي خداي سبحان است. در نهج‌البلاغه اين‌چنين آمده است كه «فتجلّي لهم سبحانه في كتابه من غير أن يكونوا رأوْه» ؛ خداي سبحان براي بندگانش در اين كتاب تجلّي كرده است. از امام صادق(عليه السلام) هم اين روايت قبلاً نقل شد كه فرمود: «لقد تجلي الله لخلقه في كلامه و لكنهم لا يبصرون» پس به استناد اين دو روايت، قرآن تجلّي خداي سبحان است. اگر خدا متجلّي است و قرآن تجلّي خداي سبحان است، يك تجلّي خاص است؛ زيرا سراسر عالم تجلّي حق است، به استناد آن بيانِ ديگرِ نهج‌البلاغه كه حضرت فرمود: «الحمد لله المتجلّي لخلقه بخلقه» ؛ سراسر عالم، تجلّي خداي سبحان است، ولي قرآن يك تجلّي خاص است؛ پس قرآن تجلّي خدايي است كه در اين كتاب متجلّي شد.
اسم اشاره دور و نزديك براي خداوند و قرآن
درباره خداي سبحان دو تعبير است: گاهي گفته مي‌شود «آن خدا» و گاهي گفته مي‌شود «خدايي كه به شما نزديك است».
همين دو تعبيري كه درباره خداي سبحان است كه گاهي گفته مي‌شود «آن خدا»، گاهي گفته مي‌شود «خدايي كه به شما نزديك است»، درباره تجلّي خداي سبحان كه قرآن كريم است [نيز] همين دو تعبير آمده است؛ گاهي گفته مي‌شود: ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ ؛ يعني «آن كتاب»، گاهي گفته مي‌شود: إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ ؛ تحقيقاً اين قرآن، مردم را به ملّت قويم هدايت مي‌‌كند؛ گاهي تعبير از «اين» است، گاهي تعبير از «آن». گاهي گفته مي‌شود: ذلِكَ الْكِتَابُ ؛ گاهي گفته مي‌شود: هذَا الْقُرْآنَ چون قرآن تجلّي خداي سبحان است و درباره خداي سبحان همين دو تعبير آمده است كه گاهي گفته مي‌شود: ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ كه در سوره «زمر» آمده است، گاهي گفته مي‌شود: إِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ كه در سوره «بقره» آمده است؛ پس هم سخن از ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ است، هم سخن از فَإِنِّي قَرِيبٌ است.
خدايي كه درباره او، هم ذلِكُمُ اللَّهُ آمده است، هم فَإِنِّي قَرِيبٌ آمده است؛ چون هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ است (قريب و نزديك است) تجلّي اين خداي سبحان ـ كه قرآن كريم است ـ هم داراي اين دو خصوصيت است؛ گاهي گفته مي‌شود: «آن قرآن»، گاهي گفته مي‌شود: «اين قرآن». چرا گاهي گفته مي‌شود: ذلِكَ الْكِتَابُ ، گاهي گفته مي‌شود: هذَا الْقُرْآنَ ؟ اگر قرآن كتابي بود نظير كتابهاي عادي كه صدر و ذيلش در دست انسان بود، اين فقط «هذَا الكِتَاب» بود؛ نه ذلِكَ الْكِتَابُ ؛ ولي اگر كتابي بود چون طناب كه يك سرش به دست انسانهاست و يك سرش ناپيداست كه به دست خداي سبحان است، اين حقيقت، ظاهري دارد انيق و باطني دارد عميق كه به ما گفتند: وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ ؛ اين حبل است؛ يك سرش به دست شماست، يك سرش به دست خداي سبحان است و اين يك حقيقت است كه مرحله نازله‌اش نزد شماست و مراحل عاليه‌اش نزد فرشتگان است كه بِأَيْدِي سَفَرَةٍ كِرَامٍ بَرَرَةٍ و مرتبه اعلايش «لدي الله» است كه رسول خدا وقتي به «لدي الله» رسيد، خدا درباره او مي‌فرمايد: إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ ، پس كتابي است گسترده؛ هم از يك طرف در دست مردم است، هم از يك طرف در دست خداي سبحان است؛ آن باطن، عمق، اصل و ريشه‌اش كه «لدي الله» است، ذلِكَ الْكِتَابُ است، اينكه در دست مردم است و مردم در خدمت آن‌اند، هذَا الْقُرْآنَ است (هم هذَا است، هم ذلِكَ ). نه دو چيز جداي از هم‌اند؛ وقتي انسان به اوجش نگاه مي‌كند و خود را حقير مي‌بيند مي‌گويد: ذلِكَ الْكِتَابُ ، وقتي الفاظ و ظواهرش را نگاه مي‌كند كه قابل استدلال است، قابل فهم است، قابل قرائت است، قابل تلاوت است، قابل بحث، گفتن و نوشتن است مي‌گويد: هذَا الْقُرْآنَ . محكمات هم، ظاهري دارد انيق، باطني دارد عميق؛ ظاهر محكمات، هذَا الْقُرْآنَ است و باطن محكمات ذلِكَ الْكِتَابُ است. چون اين كتاب همه اين مراحل را زير پوشش دارد، به لحاظ عمقش مي‌توان گفت: ذلِكَ الْكِتَابُ و به لحاظ ظاهرش كه ما در خدمت آن هستيم مي‌توان گفت: هذَا الْقُرْآنَ پس اگر در سوره «اسراء» آمده است كه إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ و در سوره «بقره» آمده است: ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ و در بسياري از سور آمده است: تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ و امثال ذلك؛ در سوره «يونس» آمده است، در ديگر سور آمده است كه تعبير به تِلْكَ شده است، ناظر به اين نكته خواهد بود كه درباره آن اوجش، ذلِكَ است، در اين حضيضش هذَا است؛ چون خداي سبحان كه متجلّي به اين كلام است؛ هم «دَنا في علوّه» و هم «علا في دنوه» ؛ هم طبق بيان امام سجاد(سلام الله عليه) در صحيفه سجاديّه : «الداني في علوّه و العالي في دنوّه» ، كلام او هم «في علوه دان وفي دنوّه عال» اگر خداي سبحان در عين حال كه بالاست نزديك است و در عين حال كه نزديك است دور است: «بعد فلا يري و قرب فشهد النّجوي» ؛ او هم بعيد است و هم قريب، هم عالي است و هم داني، كلام خدايي كه اين‌چنين است، هم داراي قرب و بعد خواهد بود، داراي علوّ و دنوّ خواهد بود؛ لذا هم تعبير ذلِكَ درباره قرآن رواست، هم تعبير هذَا .
تفاوت تجلّي با متجلّي
بين تجلّي و متجلّي يقيناً فرق است. بين قرآن كه به صورت لفظ و كتابت در مي‌آيد، با حقيقت ذات اقدس الهي كه هرگز به اين صور جسمانيّه مصوّر نمي‌شود فرق است؛ لذا در اين تعبير شريف دعا آمده است كه «بعد فلا يري و قرب فشهد النّجوي» _ديگر نفرمود «قرب فيري»_ دور است ديده نمي‌شود؛ نزديك است مي‌بيند؛ نه [اينكه] نزديك است ديده مي‌شود، «بعد فلا يري و قرب» اما «فشهد النّجوي»؛ نه «قرب فيري»، اين‌چنين نخواهد بود؛ ولي قرآن كريم چون موجودي است ممكن، وقتي در مرحله قرب ظهور كرده است ديده مي‌شود، شنيده مي‌شود، نوشته مي‌شود و مانند آن؛ بنابراين، هم درباره قرآن كريم تعبير به عنوان هذَا رواست، هم به عنوان ذلِكَ .
پرسش: ...
پاسخ: بله؛ بين قرآن كه تجلّي خداست و موجودي است ممكن و مخلوق، با ذات اقدس الهي كه متجلّي به اين كتاب است و موجودي است ازلي و واجب البتّه، يقيناً فرق است.
وجود معارف بلند و مراتب ظاهري منشأ تفاوت در اشاره به قرآن
در سوره مباركه «زخرف» به اين دو نكته اشاره كرد اولِ سوره «زخرف» اين است؛ فرمود: حم وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ ؛ فرمود: اين قرآن دو مرحله دارد: يك مرحله‌اي كه عربي است، ما آن را عربي قرار داديم كه بخوانيد، بنويسيد، تلاوت كنيد، بحث كنيد و مانند آن؛ مرتبه ديگرش سخن از عبري، عربي، سرياني، تازي، فارسي نيست؛ آنجا سخن از لفظ نيست. همين قرآني كه مرتبه نازله‌اش به صورت لفظ در آمده است و ما آن را عربي قرار دادهيم كه الفاظ براي ماست: إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ، همين كتاب وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ پس اين كتاب يك وجود «لدي الله»دارد، يك وجود «لدي النّاس»؛ آن وجودي كه «لدي النّاس» دارد، عربي است [و] قابل خواندن و نوشتن است، از آن تعبير به هذَا مي‌شود؛ آن وجودي كه «لدي الله» دارد [كه] ديگر سخن از عربي و عبري نيست، از آن تعبير به ذلِكَ الْكِتَابُ مي‌شود و مانند آن. انساني كه با هذَا الْقُرْآنَ ارتباط دارد يك سلسله معلومات حصوليِ مدرسه نصيبش مي‌شود، علمي است كه با خواندن و نوشتن مي‌آيد و ممكن است فراموش بشود؛ اما آن قرآني كه «لدي الله» موجود است، آنجا سخن از لفظ، علم حصولي، صورت ذهني، كتابت و امثال ذلك نيست. انسان تا بالا نرفت، عنداللهي نشد و به حضور ذات اقدس الهي بار نيافت، آن را نمي‌يابد؛ وقتي كه آن را درك كرد مي‌گويند علم او لدنّي است. علم لدنّي علمي نيست در رديف علوم ديگر كه مثلاً علوم را سرشماري كنند، بگويند علم فقه، علم اصول، علم ادبيّات، علم تفسير، علم تاريخ، علم جغرافيا، علم لدنّي. علم لدنّي! علمي در برابر ديگر علوم نيست كه يك موضوع و يك محمول و يك مسئله‌داشته باشد، اگر اين حقايق را انسان «لدي الله» (سبحانه و تعالي) فرا گرفت، علمش مي‌شود لدنّي، اگر نه؛ در كتابها و درس و بحثها فرا گرفت، مي‌شود يك علم عادي؛ لذا فرمود: همين قرآن در ريشه كتاب نزد ماست : لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ ؛ اين «عالٍ»، حكيم ؛ اين كتاب محكم در نزد ما محكم و بسيط است، در نزد شما مفصل و مركب؛ اين كتاب نزد ما «عليّ» است، در نزد شما نازل است كه بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ ؛ إِنَّا انزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ ؛ اين حقيقت را ما تنزّل داديم، وقتي تنزّل داديم نزد شما رسيد و در دسترس شما قرار گرفت، مي‌شود هذَا الْقُرْآنَ وقتي نزد ماست كه در دسترس شما نيست؛ مگر اينكه خيلي اوج بگيريد و بالا بياييد، مي‌شود ذلِكَ الْكِتَابُ ، پس ذلِكَ الْكِتَابُ به لحاظ عمق و معارفِ بلند قرآن كريم است، هذَا به لحاظ ظاهر و مقامات نازله قرآن كريم است.
طهارت دل، راه رسيدن به مراحل برتر قرآن
در سوره مباركه «واقعه» هم وقتي قرآن را تشريح مي‌كند، آيات 77 به بعد مي‌فرمايد: إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ ؛ يعني اين كتاب در كتاب ديگر است كه آن كتاب مكنون است و پوشيده است؛ اين قرآن كه قرآن كريم است كتابي است كه شما در خدمت آن هستيد، اين قرآن خود در يك كتاب ديگر است، آن كتاب كجاست؟ آن كتاب سربه‌مُهر است، در يك كِنان است، در يك غلاف است، در يك جعبه است، در يك پوشش است. خب، چه كسي به آن دسترسي دارد، كليدش چيست؟ اگر مكنون است، پوشيده است، با چه عاملي بايد اين پوشش قرآن را برداشت؟ فرمود: آن پوشش جسماني ندارد كه با يك كليد شما اين پوشش را برداريد، كليدش طهارت است: لايَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ . اين لايَمَسُّهُ اگر به قرآن برگردد حكم فقهي‌اش اين است كه قرآن را كسي دست نمي‌زند؛ مگر اينكه با طهارت باشد به «إحدي الطّهارات الثلاث» كه در سوره «مائده» فرموده: إِذَا قُمْتُمْ إِلَي الصَّلاَةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ ، اگر ضمير [مفعولي در] لايَمَسُّهُ به آن قرآن برگشت؛ يعني كسي نمي‌تواند دست به قرآن بزند، يا قرآن را ببوسد؛ مگر اينكه با وضو و طهارت باشد و اگر [در] لايَمَسُّهُ اين ضميرِ مفعول، به كتابِ مكنون برگردد، معنايش ديگر دست‌زدن و بوسيدن نيست؛ معنايش ادراك، نيل، مساس عقلي، قلبي و فهميدن است. اينكه در سوره «واقعه» فرمود: إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ كه لايَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ ، ضمير مفعولِ يَمَسُّهُ اگر به قرآن كريم برگشت حكم فقهي‌اش اين است كه انسان بدون يكي از طهارات سه‌گانه كه در سوره «مائده» بيان شد _يعني وضو، غسل و تيمّم ، يكي از اين سه طهارت_ [را] نداشت نمي‌تواند با قرآن مِساس برقرار كند، ولو آيه‌اي را ببوسد؛ ولي اگر ضميرِ مفعول به كِتَابٍ مَكْنُونٍ برگشت نه به قرآن كريم، ديگر سخن از حكم فقهي نيست، آنجا بوسيدن نيست و آنجا دست‌زدن نيست، آنجا به‌صورت‌ماليدن نيست، [بلكه] آنجا مِساس قلبي و عقلي است. آن را آيه سوره «احزاب» كه در جريان اهل‌بيت عصمت و طهارت (عليهم السّلام) است تبيين مي‌كند كه مي‌فرمايد: إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً ، آنها مي‌شوند مطهَّر، مطهَّر است كه با كتاب مكنون تماس دارد؛ مطهرون‌اند كه با كتاب مكنون در تماس‌اند، افراد طاهرند كه با قرآن كريم در تماس‌اند.
درك معارف عميق قرآن در پرتو بيان اهل بيت(عليهم‌السلام)
پس اين قرآن يك كتاب ديگري دارد؛ يعني يك باطن ديگري دارد، يك مرحله ديگري دارد، آن مرحله‌اش ذلِكَ است و اين مرحله نازله‌اش هذَا است. هم مي‌توان گفت: إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ هم مي‌توان گفت ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُديً لِلْمُتَّقِينَ ؛ هم او هادي است، هم اين هادي است؛ هم إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي هم ذلِكَ الْكِتَابُ ، هُديً لِلْمُتَّقِينَ است، منتها آن ذلِكَ ناظر به آن عمق است، [ناظر به] آن مرحله عاليه است، اين هذَا ناظر به مرحله تنزّل‌يافته آن است كه با انزال، تنزيل و نزول سازگار است: بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ و مانند آن.
پرسش: ...
پاسخ: برجسته‌ترين متّقين، همان اهل‌بيت عصمت و طهارت‌اند، آنها را يافتند و به ديگران تشريح كردند و به شاگردانشان آموختند.
پرسش: ...
پاسخ: نه؛ مرحله عاليه‌اش را آنها [معصومين] مي‌فهمند و مرحله نازله‌اش را ديگران. در همان خطبه‌اي كه حضرت امير(سلام الله عليه) مي‌فرمايد: «فتجلّي لهم سبحانه في كتابه من غير أن يكونوا رأوه» يا در خطبه ديگر مي‌فرمايد: «همه حقايق در قرآن كريم هست؛ جريان گذشته و آينده تا قيامت در قرآن كريم هست»؛ «فاستنطقوه»، اگر توانستيد قرآن را استنطاق كنيد؛ يعني آن را به حرف در بياوريد، امّا «ولن ينطق»؛ آن با شما حرف نمي‌زند، «ولكن اخبركم عنه» ؛ منم كه سخنگوي قرآنم، منم كه آن را به حرف در مي‌آورم، منم كه حرف آن و زبان آن را مي‌فهمم، اين پيداست كه لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ است. اگر همه حقايق در قرآن است، حضرت فرمود: چيزي نيست كه در قرآن نباشد، ولي اگر هنر داشتيد آن را به زبان در بياوريد: «فاستنطقوه» ولي آن هرگز با شما حرف نمي‌زند: «ولن ينطق ولكن اخبركم عنه».
پرسش: ...
پاسخ: چون معصومين هم از اين جهت كه با ديگران در احكام يكسان‌اند، با ديگران در اين نشئه به سر مي‌برند، از اين جهت با ديگران يكسان‌اند، آنها هم تكليفي دارند [و] دستوراتي دارند مثل ديگران؛ از اين جهت كه دَنَا فَتَدَلَّي فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَي نصيب اينها مي‌شود، اينها در آنجا خودشان «ذلِكَ» هستند، خود امام «ذلك» است، خود پيامبر «ذلك» است؛ لذا امام رضا(سلام الله عليه) وقتي وارد خراسان شد سؤال كرد: مسئله روز چيست؟ عرض كردند: امامت و خلافت، فرمود: مگر امامت يا خلافت رسول خدا يك چيزي است كه در دسترس ديگران باشد: «و هو بحيث النّجم من يد المتناولين و وصف الواصفين فاين الاختيار من هذا و اين العقول عن هذا» ؛ فرمود: امام و امامت از باب تشبيه معقول به محسوس مثل اين است كه همان‌طوري كه نجمِ آسمان در دسترس كسي نيست، امام و امام‌شناسي هم در دسترس كسي نيست تا مردم امام را بشناسند [و] امام تعيين كنند، امام را بايد خدا بشناسد و خدا معيّن كند؛ فرمود: «وهو بحيث النّجم من يد المتناولين و وصف الواصفين فاين الإختيار من هذا و اين العقول عن هذا»، همان طوري كه نجمِ آسمان در دسترس زمينيها نيست، مقام شامخ امامتِ امام هم در دسترس فكر مردم عادي نيست. امام هم چون قرآن متحرّك است، مثل خود قرآن اين دو خصيصه را دارد.
پرسش: ...
پاسخ: هر دو لاريب است، ولي سخن از تعبير از قرآن است به دو عبارت؛ هم هذَا الْقُرْآنَ لا ريب فيه، هم ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ ؛ امّا چرا گاهي ذلِكَ گفته مي‌شود [و] چرا [گاهي] هذَا ، [سبب] به اين نكته است؛ به مقتضاي حال سخن‌گفتن است؛ نه اينكه اين اوصاف، مخصوصِ به ذلِكَ باشد و هذَا اينها را نداشته باشد، إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ هم همه اين مزايا را داراست.
بنابراين چون خود سوره مباركه «واقعه» و همچنين سوره «زخرف» براي قرآن دو نشئت ترسيم كرد؛ يكي نشئه ظاهر است و يكي نشئه باطن و عالي، به لحاظ هر نشئه‌اي، مي‌شود لفظ مناسب آن نشئه را تعبير كرد؛ هم مي‌توان گفت: هذَا هم مي‌توان گفت: ذلِكَ .
اگر در سوره «يونس» هم اين‌چنين آمده است _ اول سوره «يونس» كه الر تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْحَكِيمِ _ به همين مناسبت است، تِلْكَ هم، نظير ذلِكَ در قرآن كم نيست كه از آيات قرآن كريم به عنوان تِلْكَ ياد شده است. در آيه 155 سوره «انعام» هم تعبير از قرآن كريم به عنوان هذَا است؛ نه «هذا القرآن»، فرمود: وَهذَا كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ فَاتَّبِعُوهُ وَاتَّقُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ ؛ فرمود: اين كتابي است كه ما آن را نازل كرديم: وَهذَا كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ وقتي متنزّل شد و نازل شد، در دسترس شما قرار گرفت، مي‌شود هذَا ؛ وَهذَا كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ فَاتَّبِعُوهُ وَاتَّقُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ كه أَن تَقُولُوا إِنَّمَا أُنْزِلَ الْكِتَابُ .
نتيجــه
بنابراين گاهي از كتاب به ذلِكَ ، گاهي از كتاب به عنوان هذَا [تعبير مي‌شود]؛ چه اينكه گاهي از همين حقيقت به عنوان ذلِكَ الْكِتَابِ و گاهي از همين حقيقت به عنوان هذَا الْقُرْآنَ [تعبير شده] كه «هذا» اختصاصي به قرآن ندارد؛ در خصوص كتاب هم باز هذَا كِتَابٌ آمده و اين نشانه آن است كه انسان اگر با هذَا ارتباط دارد يك سلسله وجودات لفظي، وجودات ذهني و وجودات كتبي نصيب اوست؛ يعني مي‌خواند، مي‌نويسد، حفظ مي‌كند و مانند آن؛ ولي اگر خواست با ذلِكَ الْكِتَابِ ارتباط پيدا كند، با خواندن، نوشتن، تلاوت و امثال ذلك مقدورش نيست و كليد آن هم طهارت است.
مراد از ايمان به غيب
پرسش: ...
پاسخ: بله؛ امّا آنجا سخن از ايمان به غيب نيست. در آنجا وقتي احكام را مشخّص مي‌كند، مي‌فرمايد: إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ و امّا در اينجا سخن از ايمان به غيب است، ايمان به غيب نشانه آن است كه قرآن يك غيبي دارد و از نزد غيب آمده است. آيه سوره «اسراء» اين است: إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ وَيُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبِيراً وَأَنَّ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَاباً أَلِيماً و مانند آن؛ امّا اينجا وقتي كه مي‌فرمايد: هُديً لِلْمُتَّقِينَ ، اولين وصفي كه ذكر مي‌كند مي‌گويد: الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ . يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ نه يعني آن غيبي كه در نشئه طبيعت هست، منتها از حواسّ غايب است، مثل اينكه انسان پشت اين ديوار را هم نمي‌بيند و اگر خبر داد مي‌گويند او علم به غيب دارد؛ اين غيبِ طبيعي است، اين غيب نسبي است، آن غيبي كه در اين كريمه مطرح است: يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ ؛ يعني از جهان طبيعت غيب است؛ نه اينكه از جلوي چشم شما غايب است [و] پشت ديوار است؛ آن در حقيقت از شما غايب است نه [اينكه] وجودش وجود غيبي است. يك وقت انسان از پشت ديوار خبر مي‌دهد، مي‌گويند او علم غيب داشت؛ يعني از ديده شما غايب است، ولي وجودش وجود مادّي است، آنچه پشت ديوار است با آنچه جلوي ديوار است هر دو موجود مادّي است، هر دو مربوط به عالم طبيعت است، هيچ‌كدام موجود غيبي نيستند؛ امّا ذات اقدس الهي و اسماي حسنايش اصلاً وجودش وجود غيبي است؛ نه اينكه تنها از چشم غايب است؛ از جهان طبيعت غايب است. كسي كه ايمان به غيبي اين‌چنين مي‌آورد، حتماً او را بايد به آن بلنداي قرآن آشنا كرد و به او گفت: ذلِكَ الْكِتَابِ .
«و الحمد لله ربّ العالمين»