موضوع: سوره بقره
عنوان: تفسير سوره مبارکه بقره جلسه 30
مدت زمان: 30.44 دقيقه اندازه نسخه كم حجم: 3.51 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 7.03 MB دانلود
1 ـ گرفتار بودن منافقان به خدعه كيفري خداوند
2 ـ تبيين اقسام چهارگانه كيفر و انتقام
3 ـ غيبت عمل با جزاي انسان
4 ـ خودفريبي ناخودآگاه
5 ـ خدعه، از صفات فعل خداوند
6 ـ جزاي خداي سبحان، عين عمل انسان
7 ـ سر عدم اسناد مرض به خداوند
8 ـ ازدياد رحمت خداوند، عامل افزايش مرض در كفار و منافقان
9 ـ سر رحمت مطلقه بودن جهنم
10 ـ رحمت بودن اضلال كيفري خداوند
11 ـ نزول آيات قرآني، باعث افزايش ايمان مؤمنان و رجس پليدان
12 ـ شيطان، واسطه در اضلال الهي
13 ـ رحمت بودن وساوس شيطان
14 ـ حدود اختيارات شيطان نسبت به انسانها
15 ـ هدايت باواسطه و بيواسطه خداوند
16 ـ راز لزوم باواسطه بودن اضلال الهي
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
يخادعون الله و الّذين آمنوا و ما يخدعون إلاّ أنفسهم و ما يشعرون(9)
في قلوبهم مرضٌ فزادهم الله مرضاً و لهم عذاب أليم بما كانوا يكذبون(10)
ـ گرفتار بودن منافقان به خدعه? كيفري خداوند
خدعه، يعني نهانكردن (استتارِ مرموز) [كه] يك مرض است و انسان مُخادِع خود را فريب ميدهد و لا غير، بر اساس همان بحثي كه قبلاً گذشت. از آن جهت كه نفس امّاره او به شهوت و غضب امر ميكند و عقل او به هدايت امر ميكند و بين اين دو قدرت، محاربه است و «الحرب خدعه» و هر مُخادِعي سعي ميكند پيروز بشود، امّا اينكه فرمود ?و ما يخدعون إلاّ أنفسهم? حقيقتاً خود را فريب ميدهند، در سوره? مباركه? «نساء» ميفرمايد: خدا اينها را به خدعه وادار ميكند، به عنوان خدعه? كيفري. اينچنين نيست كه اينها خود گرفتار خدعه باشند و مبدأ فاعلي نباشد. سوره? «نساء» آيه? 142 اين است: ?إنّ المنافقين يخادعون الله و هو خادعهم? منافقين كه به فكر نيرنگ با خدايند، در حقيقت خداي سبحان اينها را به فريب مبتلا ميكند. خدا اينها را گرفته است كه خود را فريب بدهند: ?و هو خادعهم? نه به عنوان اينكه اگر كسي خود با خدا نيرنگ با خت، خدا او را به عنوان يك عذاب مجدّد گرفتار نيرنگ ميكند، بلكه همين مخادعه، خود اخذ عزيز مقتدر است. بيان ذلك اين است: اگر جز نفس عمل است (و نه مترتّب بر عمل) خودِ عمل اخذِ خداست.
ـ تبيين اقسام چهارگانه كيفر و انتقام
در بحثهاي قبل به عرض رسشيد كه كيفر و انتقام چهار قسم است: يك كيفر مظلوم است كه از ظالم ميگيرد [كه] براي تشفّي قلب است. يك كيفري است كه محكمه? قضايي از مجرم ميگيرد [كه] آن براي تشفّي قلب قاضي نيست، آن براي حفظ نظم يك جامعه است. قسم سوّم كيفري است كه طبيب از يك بيمارِ ناپرهيز ميگيرد. اگر بيماري حرف طبيب را عمل نكرد، مرضش افزوده ميشود و اين انتقامي كه طبيب از بيمار ناپرهيز ميگيرد. نه به عنوان تشفّيِ قلب طبيب است، نه به عنوان حفظ نظم يك جامعه است؛ چون يك مسئله قراردادي و حكومت نيست، بلكه يك امري است تكويني كه بعد از عمل بيمار بر بيمار مترتّب ميشود؛ يعني اگر كسي دارو را مصرف نكرد، بعداً گرفتار درد شديد ميشود. انتقام طبيب از مريضي كه دارو را مصرف نكرد به اين است كه بعداً بيمارياش افزوده ميشود يا به بيماريهاي ديگر مبتلا ميشود. اين سه قسم انتقام، كه در هيچ يك از اين اقسام سهگانه انتقام، كيفر عين عمل نيست.
امّا قسم چهارم انتقام اين است كه كيفر، متن عمل است؛ مثل انتقامي كه «ولي» از كودك بازيگوش ميگيرد. اگر مرّبي كودك به كودك بگويد «دست به آتش نزن» نه به اين معناست كه اگر دست به آتش زدي بعداً گرفتار عواقبي خواهي شد، بلكه دست به آتشزدن همان و سوختن همان. خودِ اين عمل، كيفر است، نه اينكه سوختن يك امري است كه بعدها حاصل ميشود. همين دستزدن سوختن است. كيفري كه خداي سبحان از انسان تبهكار ميگيرد، اگر بتوان براي آن نظيري در عالم ذكر كرد، نظير كيفري است كه «وليّ» از كورك بازيگوش ميگيرد. به كودك ميگويند: دست به آتش نزن كه ميسوزي يا دست به مار نزن كه مسموم ميشوي، تعبيرات قرآني هم اين است كه ?الّذين يأكلون أموال اليتامي ظلماً إنّما يأكلون في بطونهم ناراً? گفتند: دست به مال يتيم نزنيد؛ زيرا اين دستزدن به آتش است. يا در نامهاي كه اميرالمؤمنين «سلام الله عليه» براي سلمان مرقوم فرمود، فرمود: «مثل الحيوه الدنيا كمثل الحيّه ليّن مسّها قاتل سمّها» ؛ فرمود: اين رزق و برق دنيا، مثل آن مار خوشرنگ است كه بدنش نرم است، ولي همين نرم، مسمومكننده است، نه بعدها مسموم ميشوي.
ـ خودفريبي ناخودآگاه
يك وقت مريض غذايي را ميخورد و چون براي او گوارا نيست بعدها مسموميّت غذايي پيدا ميكند، يك وقت انسان هماكنون سم ميخورد. اگر جزا عين عمل است و نه جدا، اگر خداي سبحان ميفرمايد ?و هو خادعهم? خدا هم به عنوان كيفر با اينها معامله? خدعهاي ميكند، خدعه? خداي سبحان اين است كه اين شخص را به حال خودش بگذارد كه او خودش را فريب بدهد. همين كه انسان به فكر نفاق افتاد، همين اخذِ خداست، همين كيفرِ خداست؛ گذشته از آن كيفرهايي كه بر اين مترتّب است، گذشته از آن عذاب و جهنّمهايي كه بر اين مترتّب است، خود به نوبه? خود يك يك نحوه كيفر است، گذشته از آن عذاب اليمي كه بر اين مترتّب است.
ـ خدعه?، از صفات فعل خداوند
پس اينكه در سوره? «نساء» فرمود: اينها به فكر مخادعه? خدايند، امّا «و هو خادعهم» خداست كه با اينها دارد با مكر رفتار ميكند، يعني در مقام فعل (و كيفر) نيرنگبازيِ يك انسانِ منافق عين اخذ عزيز مقتدر است. اينگونه از اوصاف، صفات فعل حقاند، نه صفات ذات حق. صفات فعل را بايد از مقام فعل انتزاع كرد، نه از مقام ذات. پس اگر كسي بگويد «من گناه ميكنم ببينم چه ميشود» مثل آن است بگويد «من دست به اين مار سمّي ميزنم ببينم چه ميشود» اين دست به مار زدن همان مسموم شدن همان، ديگر ببينم چه ميشود ندارد. دست به آتشزدن همان و سوختن همان، نه اينكه ببينم بعد چه ميشود؛ پس اگر كسي به گرفتاري نفاق مبتلا شد، همان لحظه خداي عزيز مقتدر او را اخذ كرده است.
ـ جزاي خداي سبحان عين عمل انسان
سوال.....
جواب: بله؛ چون خداي سبحان بايد كيفر بدهد، جزا بدهد، جزاي خداي سبحان همان عملي است كه اين شخص انجام ميدهد، فرمود: ?هل تجزون إلاّ ما كنتم تعلمون? اگر «وليّ» به كودك بازيگوش بگويد «دست به اين آتش نزن، وگرنه تنبيهت ميكنم» اين تنبيهت ميكنم، همان سوختن كودك است؛ ممكن است بعداً هم او را تنبيه بكند، ولي همين سوختنِ كودك انتقامگيريِ از اين كودك بازيگوش است؛ بنابراين اگر كسي گرفتار گناه شد، نبايد بگويد: ما گناه كرديم و چيزي نشد، همين گناه، اخذِ عزيزِ مقتدر است. اينطور نيست [انتقامِ] خدا كه منتقم است ?إنّا من المجرمين منتقمون? نظير انتقامي باشد كه قاضي ميگيرد يا نظير انتقامي باشد كه مظلوم براي تشفّي قلب ميگيرد يا نظير انتقامي باشد كه طبيب ميگيرد.
سوال....
جواب: «إذا تاب و صلح فرجع إلي أمره سبحانه و تعالي فأولئك يبدّل الله سيئاتهم حسنات» اگر جزا عينِ عمل است، خواه در دنيا، خواه در آخرت خودِ همين نفاق كيفر الهي است؛ البّته مافوق اين، يك عذاب اليم ديگر هم هست؛ نظير اينكه فرمود: ?الّذين يأكلون أموال اليتامي ظلماً إنّما يأكلون في بطونهم ناراً و سيصلون سعيراً? آن يك عذاب ديگري هم هست. اينكه فرمود: ?و ما يشعرون? براي اينكه يك امرِ دقيق است و هركس به اين دقّت توفيق پيدا نميكند [و] مؤمن است كه موفّق به اين دقّت است.
ـ سرّ عدم اسناد مرض به خداوند
امّا در آيه? محل بحث كه فرمود: ?في قلوبهم مرض فزادهم الله مرضاً و لهم عذاب أليم بما كانوا يكذبون? خداي سبحان هرگز مرض نميفرستد؛ چون يكي از اسماي حسناي خداي سبحان اين است كه او سلام است. در شمارش اسماي حسناي خدا در سوره? «حشر» اينچنين است: ?هو الله الّذي لا إله إلاّ هو الملك القّدوس السّلام المؤمن المهيمن العزيز الجبارالمتكبر سبحان الله عمّاً يشركون? يكي از اسماي حسناي خداي سبحان اين است كه او سلام است. از خدايي كه سلام است جز سلامت چيزي نشئت نميگيرد. خدا كه منشأ مرض نيست [تا] مرض بفرستد. خدايي كه «سلام» وصف اوست، از اين خدا جز سلامت چيزي تنزّل نميكند، منتها وقتي به اين قوابل ميافتد، به گيرندگان ميافتد، همين سلامت به صورت مرض در ميآيد؛ مثل اينكه يك انسان بخشندهاي كارش جز دادن ميوههاي شاداب و پرآب و شيرين چيز ديگر نباشد. وقتي اين ميوهها را تقسيم ميكند، آنها كه سالماند، اين ميوههاي شاداب را مصرف ميكنند، فربه ميشوند [و] آنها كه به زخم معده و بيماري دستگاه گوارش مبتلايند، در برابر آن ميوه? شيرين احساس درد ميكنند. آن بخشنده، مرض ندارد و ميوه مرض نميآورد، يك انساني كه دستگاه گوارشش ناسالم است در برابر اين ميوه مرض دريافت ميكند. اين طور نيست كه كسي، كسي را مريض بكند.اگر خدا «سلام» است، از اين خدا جز سِلْم چيزي تنزّل نميكند، منتها گيرندگان اين سلامت افراد وارستهاند، فرمود: ?و السّلام علي من اتّبع الهدي? حرف موسي و هارون «عليهما السّلام» اين بود كه گفتند: ?و السّلام علي من اتّبع الهدي? با اينكه خدا كه سلام است، براي عالمين سلام است و از خداي سبحان براي همه? عوالم سلامت تنزّل ميكند، امّا انسانِ مهتدي است كه از اين سلامت بهره ميبرد و انسانِ كافر و منافق است كه از اين سلامت به عنوان مرض تلّقي ميكند؛ نظير همان آيه? سوره? «اسراء» كه فرمود: قرآن شفاست (براي مؤمنين) در عين حال براي كفّار دردآور است و خسار و تبار به همراه دارد:
ـ ازدياد رحمت خداوند، عامل افزايش مرض در كفار و منافقان
?و ننزّل من القرآن ما هو شفاء و رحمه للمؤمنين? امّا ?و لا يزيد الظّالمين إلاّ خساراً? هرچه آيات بيشتر تنزل كند، مرضِ كفّار و منافقين بيشتر ميشود.
هرچه رحمت خدا بيشتر تنزّل بكند، كافر و منافق مريضتر ميشوند. در طول ايّامِ هفته، روزي پربركتتر از روز جمعه نيست و همين روز جمعه بدترين روز براي كفّار و منافقين است. در طيّ ايّامِ سال، ماهي به عظمت ماه مبارك رمضان نيست و همين ماه مبارك رمضان بدترين ماه براي كفّار و منافقين است. در طيّ ايّامِ سال، شبي به عظمت ليله?قدر نيست و هيچ شبي هم شرّتر و بدتر از ليلةالقدر براي كفّار نيست؛ چون گناهِ در ليلةالقدر با گناه ليالي ديگر فرق ميكند. گناهِ در ماه مبارك رمضان با گناه ماههاي ديگر فرق ميكند. گناهِ در روز جمعه با گناههاي ديگر فرق ميكند؛ مثل انساني كه گرفتار زخم معده است اگر شما به او گلابي داديد، هرچه اين گلابي رسيدهتر، پرآبتر و شيرينتر باشد مرض او را بيشتر ميكند. كسي كه آب سرد براي او خوب نيست، هرچه گواراتر، لذيذتر و خنكتر باشد مرض او را بيشتر ميكند. اين نه به خاطر اينكه آب سرد براي او بد است، به كسي كه تازه او را از اتاق عمل آوردهاند پزشك معالج ميگويد: آب خنك ندهيد. اين عطشش، عطشِ كاذب است. بلكه به خاطر آنكه دستگاه گوارش او مريض است. هيچ شبي براي كافر بدتر از شبِ قدر نيست با اينكه ?سلامٌ هي حتّي مطلع الفجر? اين شب كه مرض نيست. اين شب، سلام است، سلامالله است: ?سلامٌ هي حتي مطلع الفجر? همه? امور در اين شب به عنوان سلامت تنظيم ميشود، امّا يك انسانِ كافر و منافق كه نه به وظايف ليالي ماه مبارك رمضان موفّق است، نه به وظايف روزهاي ماه مبارك رمضان موفّق است، هيچ شبي در ايّام سال بدتر از شبقدر براي او نيست. اينكه ميبينيد در قسمتهاي تعزير زايدي دارد، بين تعزير و حدّ جمع شده است، فرمود: اين عظمتِ اين ماه است. پس اينچنين نيست كه از خدا كه سلام است مرض تنزّل كند.
ـ سر رحمت مطلقه بودن جهنم
سوال....
جواب: آنوقت بهشت ميشود جهنم. خودِ جهنّم قبلاً بحثش گذشت كه از خداي سبحان به عنوان رحمت تنزّل كرد. اگر جهنّم نباشد اكثراً اهل ايمان نخواهند بود. اكثر [ايمان] مردم از ترس است؛ و الاّ تشويق، مردم را به بهشت نميبرد. اينكه ميبينيد همه برميخيزند و سعي ميكنند نماز صبح را بخوانند امّا اكثراً از فيض نماز شب محروماند؛ براي اين است كه مردم از ترس عبادت ميكنند، نه براي اشتياق. اگر مردم به دنبال ثواب و اشتياق حركت ميكردند، كسي نماز شب را ترك نميكرد. فضايلي كه براي نماز شب ذكر شده است كم است؟ معلوم ميشود اكثر ماها گرفتار ترس از عذابيم: ?خوفاً من النّار? است و اگر جهنم نبود كه انسان عبادت نميكرد. تنها بهشت كافي نيست كه ماها را به خداي سبحان نزديك بكند. اكثر ماها ?خوفاً من النّار? است؛ والاّ اگر براي اشتياق به بهشت بود، آن همه فضايلي كه براي ماه رجب، اعتكاف و براي صيامِ ماه رجب است چه كسي انجام ميدهد؟ اين رحمتِ خداست.
اگر خداي سبحان «سلام» است و از اين خدا جز سلامت چيزي تنزّل نميكند؛ پس معلوم ميشود ?فزادهم الله مرضاً? يعني اين سلامت وقتي آمد، آمد در قلب مريض قرار گرفت، باعث افزايش مرض او ميشود، نه [اينكه] از آن بالا مرض بيايد، از آن بالا سلامت ميآيد [اما] وقتي به اينجا رسيد (وقتي به اين مجراي آلوده رسيد) آلوده ميشود. شما اگر آب زلال را در مجراي آلوده ريختسد، آلوده ميشود؛ نه براي اين آبِ زلال به همراهش آلودگي آورد [بلكه] اين مَجرا و اين ظرف آلوده است. و اين آيات الهي وقتي در قلب لبمار تلّقي ميكند با كفر و استنكار او روبهرو ميشود، ميشود افزايشِ مرض؛ والاّ از خدايي كه «سلام» است جز رحمت و لطف چيزي تنزّل نميكند.
سوال....
جواب: ضلالتِ پاداشي هم همانطور كه ايشان اشاره كردند مثل جهنّم رحمت مطلقه است. اگر جهنّم نبود، كسي اطاعت نميكرد. در بحثهاي قبل گذشت همان طوري كه در سوره? مباركه? «الرّحمن» بهشت را و نعمتهاي بهشت را به عنوان رحمت ميشمارد و از ماها اقرار ميگيرد ميفرمايد ?فبأيّ الاء ربكّما تكذّبان? وقتي جهنّم و آثار جهنّم را ميشمرد، از ما اقرار ميگيرد ميفرمايد ?فبأيّ الاء ربّكما تكذّبان?
ـ رحمت بودن اضلال كيفري خداوند
سوال....
جواب: ضلالتِ پاداشي هم معنا شد كه فيض را خداي سبحان ميگيرد. وقتي فيض را گرفت، او را به حال خودش رها ميكند، ميافتد. ضلالتِ پاداشي كه امرِ وجودي است، يعني فيض را كه خداي سبحان از او گرفت، او خودش ميافتد. افتادنِ او نسبت به نقص قواي كمالي او ـ اگر هم يك امر وجودي باشد ـ از طرف خداي سبحان اين امر وجودي نيامده. خداي سبحان مأموران الهي را مثل شيطان و نفس امّاره وادار كرده است كه او را بگيرد. اين گرفتنش، يك نحوه رحمت است (در رحمت مطلقه) اگر كسي هر كاري را بكند و خدا او را نگيرد كه ميشود «نقص». خودِ اين [گرفتن] جزء رحمت مطلقه است. وقتي ريزش ?آن شواظ من نار? را بر سر كفّار ميشمرد، ميفرمايد: ?يرسل عليكما شواظ من نار و نحاس فلا تنتصران فبأيّ الاء ربّكما تكذّبان? اين هم جزء رحمت است. اگر خداي سبحان بر اساس آن رحمت مطلقه كسي را گرفتار اضلال كيفري ميكند، اين رحمت است.
سوال.....
جواب: آنچه از طرف خداي سبحان ميآيد «خير» است. وقتي پايين آمد و در قوابل «سوء» ريخته شد، ميشود بد؛ والاّ فرمود ?أنزل من السّماء ماءً? وقتي اينجا كه آمد سيل ميشود. سيل كه شد، كفي هم دارد؛ والاّ آنجا كفي نميآيد: ?أنزل من السّماء ماءً فسالت أوديه بقدرها? در نشئه? كثرت كه راه پيدا كرد ?فسالت أوديه بقدرها فاحتمل السيل زبداً رابياً? والاّ خدا «كف» نميفرستد. اينجا كه آمد سيل ميشود؛
بنابراين مرض از خدايي كه «سلام» است تنزّل نميكند، از او چيزي جز رحمت تنزّل نميكند، وقتي در قوابلِ سوء ريخته شد به صورت مرض يا ازدياد مرض در ميآيد: ?فزادهم الله مرضاً?
ـ نزول آيات قرآني باعث افزايش ايمان مؤمنان و رجس پليدان
اين را هم قرآن كريم تبيين ميكند، ميفرمايد: ما كه ميگوييم مرضِ آنها افزوده ميشود [يعني] يك دستورالعمل جديد صادر ميشود و آنها عكسالعمل حاد نشان ميدهند. اين دستورالعمل، ايمان يك عدّه را اضافه ميكند و مرض و پليديِ عدّهاي ديگر را اضافه ميكند. دستورالعملِ ما دو اثر دارد. در سوره? «توبه» آيه? 125 و 124 اينچنين ميفرمايد: فرمود ?و إذا ما أنزلت سوره فمنهم من يقول ايّكم زادته هذه ايماناً? اگر يك سوره? جديدي، احكام جديدي تنزّل كند، گروهي از اينها ميگويند: اين سوره، ايمانِ كداميك از شما را افزوده كرد؟ ?فأمّا الّذين امنوا فزادتهم ايماناً? اين سورهاي كه تنزّل كرد، ايمام مؤمنين را اضافه كرد. مثل آن است كه شما يك سبد گلابي بين يك عدّه تقسيم بكنيد، آنها كه سالماند، از مصرفكردن اين گلابي بهره ميبرند و فربه ميشوند، آنها كه مريضاند، در برابر اين قدرت هضم ندارد، دستگاه هاضمه عكسالعمل حاد نشان ميدهد، بر دردشان افزوده ميشود: ?فأمّا الّذين آمنوا فزادتهم إيماناً و هم يستبشرون ? و أمّا الّذين في قلوبهم مرضٌ فزادتهم زجساً إلي رجسهم? اين سوره «پليدي» آورد، يعني اين سوره ـ معاذالله ـ به همراهش «پليدي» داشت ـ اينكه «نور» بود ـ يا وقتي در قلب يك انسانِ پليد قرار گرفت، باعث افزايش پليدي اوست. اين سيلي است كه راه افتاد، يك كفي هم به همراه دارد [ولي] از آن بالا كه ميآيد كف ندارد. وقتي اينجا آمد، كف پيدا ميشود، فرمود: ما كف نميفرستيم. كف، چيز فريبي است. وقتي آمد، خروشيد و در بين شما قرار گرفت، كفي پيدا ميشود: ?أنزل من السّماء ماءً فسالت أوديه? هر وادي و هر ذرّه و هر ظرفي ?بقدرها? از اين ?ماءً? گرفتند ?فاحتمل السيّل زبداً رابياً? اين سيل به همراه خود، بارِ كف را حمل كرده است. «احتمال» كرد، يعني حمل كرد؛ يعني وقتي سيل شد، كفي دارد؛ والاّ ما كف نفرستاديم. و اگر اين آيه باعث افزايش پليدي كفّار و منافقين است، براي آن است كه كفّار در برابر اين «نه» ميگويند مرضشان افزوده ميشود [و] جذب نميكند. اگر يك انسان ناسالمي اين غذا را (اين ميوه? شيرين را) نتوانست هضم كند، بر مرض او افزوده ميشود. اين ميوه، مرض نياورد [بلكه] اين هاضمه نتوانست هضم كند: ?فزادتهم رجساً إلي رجسهم و ماتوا و هم كافرون? پس همين يك سوره باعث افزايش ايمان مؤمنين است (آن جنبه? وجودي) و باعث افزايش رجس پليدان است (اين جنبه? عدمياش)
ـ شيطان، واسطه? در اضلال الهي
امّا از آن جهت كه ايمان يك امر وجودي است به صورت يك اِضلال در ميآيد، اين را خداي سبحان در سوره? «اعراف» مشخّص كرده است كه «ما مدّتهايي انسان را به حال او رها ميكنيم، اگر ديديم به هيچوجه قابل اهتدا نيست، شيطان را ـ كه به منزله? كلبِ معلّم است ـ براي او مأموريت صادر ميكنيم كه اين شخص را بگيرد» آن وقت اين شخص از اين لحظه به بعد، در تحت ولايت شيطان است. اينچنين نيست كه شيطان در نظام عالَم بتواند خودمختار باشد، كسي را گمراه كند. شيطان در حدّ وسوسه براي همه نامه? دعوت و گناه ميفرستد كه اين نامه? دعوت چيز خير و رحمتي است.
سوال....
جواب: [وقتي] شيطان او را تحويل نميگيرد، همين تحويلنگرفتن شيطان، يعني اِغوا كردنِ شيطان؛ يعني طوري است كه از شيطان هم دارد بدتر ميشود.
ـ رحمت بودن وساوس شيطان
اگر كسي از ولايتالله منقطع شد، ممكن نيست در تحت تدبير غير خدا (يعني شيطان) قرار نگيرد، منتها شيطان به عنوان كلبِ معلَّم است، يك سگِ شكاري درندهاي است كه حسابشده ميگيرد [و] براي همه وسوسه ميكند[كه] اين وسوسه، رحمت است. اگر وسوسه نباشد كه مسئله تزكيه نيست [اگر] وسوسه نباشد كه جهاد با نفس نيست [اگر] وسوسه نباشد كه جهاد اكبر نيست، اگر وسوسه نباشد انسان به مقام ولايت نميرسد. وسوسه، رحمت است، منتها «گرفتن» و «گزيدن» اين عذاب است [كه] اين را خدا بر همه كس مقرّر نكرده است.
سوال.....
جواب: بله؛ اين شرّ نسبت به آن هدايت شر است؛ وگرنه در نام اَحسن اين وسوسه، رحمت است. اگر وسوسه نباشد، اوليا پيدا نميشوند، اتقيا پيدا نميشوند، جهاد اكبر پيدا نميشود. اگر كسي با كسي كار نداشته باشد، ديگر ما انسان نخواهيم داشت، يا حيوان داريم و يا فرشته. يك موجود متفّكرِ دوبُعدي كه بر موقفِ نَجْد خير و بر موقف نَجْد شر بايستد، نداريم. اين وسوسه است كه انسان اگر او را زيرِ يا گذاشت وليّ الله ميشود.
ـ حدود اختيارات شيطان نسبت به انسانها
پس اگر شيطان بخواهد كسي را بگزد، به عنوان كَلب معلَّم مأموريت پيدا ميكند. در سوره? «اعراف» آيه? 27 فرمود: ?إنّه يراكم هو و قبيله من حيث لا ترونهم إنّا جعلنا الشياطين أولياء للّذين لا يؤمنون?؛ ما شياطين را اولياي كفّار و منافقين و تبهكاران قرار داديم. آنها در تحت ولايت شيطاناند. اينچنين نيست كه خودِ شيطان مستقلاً به سراغ كسي برود. سخن از يزدان و اَهْرِمَن در مقابل هم نيست، سخن از نور و ظلمت در مقابل هم نيست، سخن از اهورامزدا در برابر اينها [در] كنار هم نيست [بلكه] هرچه هست در تحت ربوبيّتِ ربّالعالمين است. شيطان يك مأموريّتي دارد در حدّ وسوسه و يك مأموريتي دارد در حدّ گزيدن، گرفتن و سرپرستي. همه هم مشخّص است كه براي چه كساني وسوسه كند، نسبت به چه كساني بگَزَد و نسبت به چه كساني هم تأدّب كند و به سراغ آنها هم نرود. كارهاي شيطان در سه قسمت خلاصه شد: نسبت به مخلَصين حقّ وسوسه و تعرّض ندارد، نسبت به اوساط از مؤمنينفقط وسوسه ميكند و لاغير، نسبت به تبهكاران سرپرستي آنها را به عهده ميگيرد. آنگاه اگر خداي سبحان كسي را ميگيرد با اين مَجاري است [كه] شيطان را در اين راه قرار ميدهد.
ـ هدايت باواسطه و بيواسطه خداوند
درباره? هدايت فرمود: اگر كسي ايمان بياورد، ما هدايت او را افزوده خواهيم كرد. درباره? مرض هم فرمود: اگر كسي مريض بود، ما مرض او را افزوده خواهيم كرد، منتها درباره? هدايت، هم افزايشِ معالواسطه راه دارد، هم افزايش بلاواسطه؛ يعني انسان ممكن است به جايي برسد كه بلاواسطه خداي سبحان هدايتِ او را اضافه كند؛ چون يك امر وجودي و كمال و خير است [لذا] تا آنجا انسان تابِ رفتن را دارد كه بلاواسطه از خداي سبحان فيض دريافت كند.
ـ راز لزوم باواسطه بودن اضلال الهي
امّا ضلالت يا مرض و امثالذلك در مراحل بالا وجود ندارد و انسانِ تبهكار آن قدرت را ندارد كه لَدَيالله قرار بگيرد تا آنجا بلاواسطه مرض بگيرد. مرض، بلاواسطه وجود ندارد؛ مثل كمالِ وجودي نيست، خير نيست. اصولاً در جهانِ بالا جا براي ضلالت، وسوسه، مرض و امثالذلك نيست. پس اگر در بعضي از قسمتها فرمود «خداي سبحان هدايتِ عدّهاي را زياد ميكند؛ چه اينكه مرضِ عدّهاي را هم اضافه ميكند» مرض، حتماً معالواسطه است و امّا هدايت، هم معالواسطه و هم بلاواسطه هر دو فرض دارد؛ سوره? 47 [محمد] آيه? هفده اين است: ?و الّذين اهتدوا زادهم هديً و اتاهم تقويهم?؛ آنها كه هدايت شدند، خدا به آنها كه پاداش مرحمت ميكند. آن هدايتِ پاداشي، غير از هدايتِ بدوي است. هدايت بدي، نصيب همه شده است؛ يعني راهنمايي. هدايتِ پاداشي كه «ايصال إلي المطلوب» است و مانند آن، نصيبِ مؤمنينِ خاص ميشود. فرمود: آنها كه هدايت شدند، خداي سبحان هدايت آنها را افزوده ميكند. اينجا هم به واسطه? فرشتهها راه دارد، هم بلاواسطه.
انسان ممكن است به جايي برسد كه بلاواسطه فيضِ افزايش هدايت را دريافت كند، اين ميشود هدايت لدّني، امّا مرضِ لدّني نداريم؛ چون [در] لديالله جا براي مرض نيست. ضلالتِ لدّني نداريم، امّا هدايت لدّني داريم، علم لدّني داريم، جهل لدّني نخواهيم داشت. جهل در بالا نيست تا در نزد خدا بشود جهلِ لدّني. مرضِ لدّني نداريم، امّا سلامت لدّني داريم. مرض، حتماً معالواسطه است با اين وسائطِ يادشده، امّا سلامت هم ميشود بلاواسطه باشد، هم معالواسطه.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
|