موضوع: سوره بقره
عنوان: تفسير سوره مبارکه بقره جلسه 31
مدت زمان: 37.28 دقيقه اندازه نسخه كم حجم: 4.29 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 8.57 MB دانلود
1 ـ سر عدم بهرهوري منافقان از هدايت قرآن
2 ـ راز عدم اسناد مرض منافقان به خداوند سبحان
3 ـ دعوت انسانها به «دارالسلام» توسط خداي سبحان
5 ـ سنت الهي در كيفر منافقان
6 ـ از ديار مرض منافقان تا لحظه? مرگ
7 ـ تنزل آيات، عامل افزايش ايمان مؤمنان و نفاق منافقان
8 ـ كذب اعتقادي و عذاب دردناك منافقان
9 ـ اسناد عذاب دردناك به نفاق منافقان
10 ـ راز هدايت ناپذيري كافران و منافقان
11 ـ تلاش قرآن براي تبديل جناح جذب و دفع انسان به تولي و تبري
12 ـ عدم پذيرش امر به معروف و نه از منكر قرآن توسط كفار و منافقان
13 ـ تولي و تبري، از مراحل عاليه امثال امر به معروف و نهي از منكر
14 ـ استدلال قرآن در حصر هدايت براي اهل تقوا
15 ـ افشاي خداي سبحان از اسرار منافقان
16 ـ تطبيق هلاكت حرث و نسل به دين و انسان در روايات
17 ـ كوه اسناد منافقان در قرآن
18 ـ نفس مسوّلي، عامل خود فريبي ناخودآگاه منافقان
19 ـ كذب خبري و مخبري منافقان
20 ـ كذب خبري بودن خبر جاهل مركب
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
في قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا و لهم عذابٌ أليمٌ بما كانوا يكذبون (10) و اذا قيل لهم لا تفسدوا في الأرض قالوا إنّما نحن مصلحون (11) ألا إنّهم هم المفسدون و لكن لا يشعرون (12)
سر عدم بهرهوري منافقان از هدايت قرآن
ـ راز عدم اسناد مرض منافقان به خداوند سبحان
در بيان اينكه غير اهل تقوا از قرآن كريم استفاده نميكنند، با اينكه قرآن براي هدايت همگان تنزّل يافت، راجع به «كفّار» بياني داشتند كه گذشت و راجع به «منافقين» بياني دارند كه بعضي از آن بيانها گذشت و بعضي از آن بيانها محل بحث است. فرمود: چون قلب اينها مريض است و اين مرض در افزايش است؛ لذا اينها از قرآن كه دارو و شفاست استفاده نميكنند.
موت انسانها به دارالسلام توسط خداي سبحان
و قبلاً به عرض رسيد [كه] يكي از اسماي حسناي خداي سبحان «سلام» است كه خدا «سلام» است و از خداي «سلام» جز سلامت چيز تنزّل لذا در سوره? «يونس» فرمود: ?و الله يدعوا إلي دّار السّلام»؛ خداي سبحان انسانها را به دارالسّلام دعوت ميكند؛ آيه? 25 سوره? «يونس» اين است كه ?و اللّه يدعوا إلي دار السّلام و يهدي من يشاء إلي صراط مستقيم? تنها بهشت، دار سلام نيست كه دار سلام مربوط به بعد از موت باشد، بلكه ممكن است انسان در دنيا هم در دار السّلامه به سر ببرد؛ يعني در محيطي زندگي كند كه به سكي آسيب نرساند و شرايط آن محيط هم شرايطِ سلامت باشد. خدايي كه سلام است و دعوت هم «الي دارالسّلام» ميكند؛ از اين خدا «ژمرضن تنزّل نميكند؛ پس خداي هرگز كسي را مريض نخواهد كرد.
علت اسناد افزايش مرض به خداي سبحان
اگر فرمود ?في قلوبهم مرض فزادهم الله مرضاً? يعني همين دعوت به دارالسّلام باعث افزايش بيماري منافقين است. منافق در برابر اين داروي الاهي عكس العمل حاد نشان ميدهد و بيمارياش افزون ميشود، نه اينكه خدا مرض بفرستد. خدا جز «سلام» چيز ديگر نيست و جز به دارالسّلام به جاي ديگر هم دعوت نميكند. و اگر دعوت خدا به دارالسّلام است، منافق در برابر اين دعوت قرار ميگيرد و عكسالعمل حاد نشان ميدهد؛ لذا مرضش افزوده ميشود.
سنت الهي در كيفر بيماردلان
اينكه فرمود ?فزادهم الله مرضاً? اگر جمله انشائيه بود، نظير ?قاتلهم الله أنّي يؤفكون? كه يك انشا و نفرين الهي گاهي است و يك دعاي الهي است «عليالمنافقين» كه اين خودش يك اجابت است و انشاي فعلي. و اگر ?فزادهم الله مرضاً? انشا نباشد و نفرين نباشد، نظير ?قاتلهم الله? نباشد، تغييرش به فعل ماضي نه براي آن است كه يكمقدار در گذشته بيماريِ اينها را افزوده كرد و ديگر در آينده افزوده نميكند، بلكه چون در آينده هم مثل گذشته مسلّماً افزوده ميكند، از اين جهت به فعل ماضي تعبيرش شده است، فرمود: ?في قلوبهم مرض فزادهم الله مرضاً? يعني «زاد و يزيد» هم در گذشته افزوده كرد و هم در آينده افزوده ميكند. منافق از آن جهت كه منافق است راهِ درمان را به روي خود بسته است؛ چون راه درمان را به روي خود بسته است تا لحظه? حيات بيماري او روزافزون خواهد شد. اگر انشا باشد كه نفرين عملي است و اگر هم اِخبار باشد نه [اينكه] اِخبار از گذشته باشد كه در آينده افزوده نشود، بلكه گذشته و آينده دامنگير آنها خواهد بود تا لب مرگ اينها گرفتار افزايش نفاقاند، به شهادت آيه? سوره «توبه».
ـ از ديار مرض منافقان تا لحظهٌ مرگ
در سوره? «توبه» وقتي جريان نفاق را تشريح ميكند، آيه? 77به اينكه ?فأعقبهم نفاقاً في قلوبهم إلي يوم يلقونه يما أخلفوا الله ما وعدوه و بما كانوا يكذبون? عقوبتي كه خداي متعال نسبت به اينها كرد اين است كه اين مرضِ نفاق را بر اينها مسلّط كرد تا لقاءالله. لقاءالله طليعهاش عند الموت است. انساين كه ميميرد و اين نشئه? طبيعت را پشت سر ميگذارد. آنگاه است كه بعضي از اسماي حسناي حق را ملاقات ميكند [و] ميگويد ?ربّ ارجعون ? لعلّي أعمل صالحاً? در حال مرگب ه لقاي صفات جلال حق ميرسد، آن صفات قهريّه را ملاقات ميكند، ميگويد ?ربّ ارجعون? نه اينكه «إلي لقاء الله» تا آخرين نشئه? لقاي حق. لقاي حق به آن معناي محبوب و مطلوبش نصيب كفّار و منافق نخواهد شد. اينها در قيامت كورند، كور به لقاي حق محشور نميشود. اينها فقط آثار جلال و قهر خدا را ميبينند، در عين حال كه خدا را نميبينند عذا الهي را ميبينند [و] ميگويند ?ربّنا ابصرنا و سمعنا? همين افراد كور و نابينا كه جمال حق را در قيامت نميبينند حلال حق را ميبينند، ميگويند ?ربّنا ابصرنا و سمعنا? جهنّم را ميبينند، امّا نور را نميبينند، عذاب را ميبينند، امّا رحمت را نميبينند. همين گروه كه هرگز توفيق لقاي جمال حق را ندارند، جلال الهي را و قهر الهي را مشاهده ميكنند، ميگويند ?ربّنا ابصرنا وس معنا فارجعنا عمل صالحاً? اين گروه تا در دنيا زندهاند به مرض نفاق مبتلايند: ?فأعبهم يفاقاً في قلوبهم إًي يوم يلقونه? ؛ يعني عقوبتي كه خداي سبحان براي اينهاتسجيل كرده است، همان عقوبت نفاق است تا هنگام مرگ. هنگام مرگ به بعد، ديگر [آن] نشئه، نشئه? تكليف نيست و اينكه كيفر را عقاب مينامند، چون به عقب و به دنبال سيّئات ميآيد. از آن جهت كه متعاقب سيّئات انجام ميشود، او را عقوبت و عقاب مينامند. خداي سبحان فرمود: در تعقيب اين دروغگوييهاي آنها و خلف وعده? اينها ما مرض نفاق را بر اينها مسلّط كرديم تا هنگام مرگ: ?فأعقبهم نفاقاً في قلوبهم إلي يوم يلقونه بما أخلفوا الله ما وعدوه و بما كانوا يكذبون? براساس اين خلف وعدههايي كه ميكردند، براساس اين دروغهايي كه ميگفتند گرفتار نفاق شدند؛ پس ? فزادهم الله رمضاً? نه يعني يك مرتبه زياد كرد كه بعد قابل درمان است. اين بيماريِ نفاق روزافزون خواهد بود تا هنگام مرگ.
سوال...
جواب:
ـ تنزل آيات، عمل افزايش ايمان مؤمنان و نفاق منافقان
آن را در آيات كه ?فزادتهم رجساً إلي رجسهم? خواند شد كه وقتي آيات الهي ميآيد همين كه آيه نازل شد، ايمان مؤمنين زياد ميشود و نفاق منافقين زياد؛ مثل اينكه آفتاب وقتي ميتابد، انسانِ سالم بهره ميگيرد، آن كسي كه ارمد است، مرمد است [و] چشمش معوف است او دردش شروع ميشود. همين كه آفتاب طلوع كرد، كسي كه بيماري چشم دارد دردش شروع ميشود، هر روز همينطور است. فرمود: ما قوتي آيات نازل ميكنيم، نسبت به مؤمنين ?فزادتهم إيماناً? اما نسبت به كفّار ?فزادتهم رجساً إلي رجسهم? مرض بر مرض. چرا؟ چون آيه كه نازل ميشود، تكليف جديد است. اين تكليف جديد، امتثال جديد ميطلبد. [آنها] امتثال نميكنند [لذا] گياه روي گناه ميآيد و منشأ همه? تابش اين نورها هم خداي سبحان است كه نيّر قيقي است. بنابراين اگر در قلوب اهل نفاق مرض هست، اين مرض روز افزون است؛ چون هر روز تكليفي جديد است و در برابر هر تكليف جديدي عصيان دارند و اين عصيان باعث افزايش مرض است ?إلي يوم يلقونه? تا لحظه? مرگ.
كذب اعتقادي و عذاب دردناك منافقان
و اما اينكه فرمود ?ولهم عذاب أليم بما كانوا يكذبون? گرچه كذب از معاصي كبيره است، اما نه آنطور كه از كفر بدتر باشد و در اين كريمه «عذاب اليم» را به كذب استناد داد. نفرمود چون كافرند عذاب اليم دامنگيرشان ميشود: «لهم عذابٌ أليمٌ بما كفروا» بلكه فرمود: ?لهم عذابٌ .ليمٌ بما كانوا يكذبون? اين كذب عادي نيست كه اگر كسي يك خبر دروغ گفت، مشمول اين كذب باشد. اين كذبي است كه به «حمل شايع» نفاق بر او حمل ميشود. اينها دروغ گفتند، گفتند: ?أمنّا بالله و ياليوم الآخر و ما هم بمومنين? اين كذبي كه مصداق نفاق است، اين كذبي كه به «حمل شايع» نفاق بر او حلم ميهشود و ميشود گفت «هذا نفاق» كاذبي كه ميشود گفت «هذا الكاذب منفاق» اين كذب البتّه از كفر بدتر است و چون از كفر بدتر است؛ لذا سند «عذاب اليم» شد، فرمود: ?لهم عذابٌ أليم بما كانوا يكذبون? نه «لهم عذاب أليم بما كفروا» اين كذب از آن كفر بدتر است. اين كذبي است كه به اصل بر ميگردد و اگر اين كذب مصطلح بود، يعني جزء معاصي ظاهري بود، اين به شدّتِ كفر نوبد تا خدا بفرمايد «عذاب أليم اينها در اثر كذب اينهاست». اگر كسي يك معصيت خفيف دارد و يك معصيت شديد، در هنگام استدلال بايد عذاب را به آن معصيت شديد استناد داد. بايد گفت «چون اينها كافرند معذّباند نه چون دروغ گفتند. اگر يك كافري [به] نامحرم نگاه كرد نميگويند «عذاب اليم دارد، چون نامحرم نگاه كرد» ميگويند «عذاب اليم دارد، چون كافر است» چون گفر منشأ همه? اين معاصي است. و امّا اگر درباره? منافقين گفته شد «منافق چون دروغ گفت عذاب أليم دارد» معلوم ميشود اين دروغ در أخبار عادي نيست؛ مثلاً اگر «زيد» نيامده و منافق گفت «زيد آمد» اين جزء معاصي كبيره است و امّا اين كذب، سند آن «عذاب اليم» نيست. كذبي كه براي منافقين سندِ آن «عذاب اليم» است، همان كذب از اخبار به ايمان است در حالي كه ?و ما هم بمؤمنين? ?و من النّاس من يقول آمنّا بالله و باليوم الآخر? اين ابخار از قلب دادند ?و ما هم بمؤمنين? پس اين اخبارشان كذب است. اين كذب، مصداق نفاق است و اين كاذب به «حمل شايع» منافق است.
ـ اسناد عذاب براساس نفاق منافقان
آنگاه ميفرمايد: ?لهم عذاب أليم بما كانوا يكذبون? يعني «لهم عذاب أليم بما كانوا ينافقون». در حقيقت «عذاب اليم» به نفاق استناد دارد، نه به كذب كه جزء معاصي كبيره است كه در انسان مؤمن هم پيدا ميشود. اگر يك مسلماني دروغ بگويد كه گرفتار «عذاب اليم» (چون منافق) نخواهد شد. و در همان آيه? 77 سوره? «توبه» كه الآن خوانده شد، سبب اينكه خدا اينها را به نفاق تا روز مرگ مبتلا كرد همان كذب اعتقادي اينهاست، فرمود: ?فأعقبهم نفاقاً في قلوبهم إلي يوم يلقونه بما أخلفوا الله ما وعدوه و بما كانوا يكذبون? اين كذب همان است كه در سوره? «منافقون» فرمود: ?و الله يشهد إنّ المنافقين لكاذبون? اين همان كذب است. وقتي كه منافقون آمدند ?و إذا جاءك المنافقون قالوا تشهد إنّك لرسول الله و الله يعلم إنّك لرسوله و الله يشهد إنّ المنافقين لكاذبون? اين كذب است كه باعث «عذاب اليم» است. اخبار از ايمان ميدهند، در حالي كه مؤمن نيستند. اخبار از اعتقاد به رسالت رسول خا «سلّي الله عليه و آله و سلّم» ميدهند، در حالي كه معتقد نيستند.
راز هدايت ناپذيري كافران و منافقان
امّا در تحليل اين معنا كه منافق خود را فريب ميدهد، هم فاسد است و هم خود را فريب ميدهد و فكر ميكند كه صالح و مصلح است، اين آيه? بعدي بيانگر اين مطلب است. فرمود: ?و اذا قيل لهم لا تفسدوا في الأرض قالوا إنّما نحن مصلحون? اين ?و إذا قيل? تقريباً به منزله? تعليل همان حضر هدايت براي متّقين است. قرآن ميفرمايد: گرچه اين كتاب براي هدايت همه? مردم نازل شده است، امّا تنها اهل تقوا استفاده ميكنند: ?هديً للمتّقين? چرا؟ براي اينكه غير متّقي كه منافق و كافر باشد در برابر هدايتِ قرآن اعتراض دارد.
ـ تلاش قرآن براي تبديل جناح جذب و دفع انسان به تولي و تبري
قرآن يك امر به معروف دارد و يك نهي از منكر،انسان را به طرف فضيلت دعوت ميكند واز رذيلت باز ميدارد؛ يعني اين دو وصف ممتازي كه در حيوانات هم هست، در نباتات هم هست، در جمادات هم هست، در انسان به نحو كمال هست و قرآن كريم ميكوشد اين دو وصف ممتازي كه در اسنانب ه نحو كمال موجود است آن را تعديل و هدايت كند، و آن جذب و دفع است. در سطح جمادات اين جذب و دفع هست. اينطور نيست كه ارگ يك تكّه خاك خواست معدن عقيق بشود لعل در بدافشان بشود اين خاك هر خاكي را جذب بكند، اينچنين ينست. اگر يك تكّه خاكي خواست عقيق بشود، اين قرون متمادي آن خاكهاي ملايم را جذب ميكند و خاكهاي ناملايم را دفع ميكند. اين جذب و دفعدر گياهان هم هست، در حيوانات هم به عنوان شهوت و غضب هست،در توده? انسانها هم به عنوان شهوت وغضب هست؛ هم به عنوان محبّت و عداوت هست و اگر در انسان اين و جناح ترقيق شد، به صورت ارادت و كراهت در ميآيد و اگر خيلي رقيقتر شد، به صورت تولّي و تبرّي در ميآيد. اين تولّي و تبرّي، همان رقيقشده و لطيفشده ارادت و كراهت است، همان تلطيفشده? محبّت و عداوت است كه به عنوان شهوت و غضب در حيوانات است، به عنوان جذب و دفع در گياهان هم هست، در سطح طبيعت هم هست. تلاش قرآن كريم اين است كه انسان را در اين دو جناح جذب و دفع، به صورت تولّي و تبرّي در بياورد كه وليالله بشد و اولياي الهي عدوّ اعداي الهي بوشد. تمام تلاش اين است كه متولّي خدا و اولياي خدايي و متبرّي از اعداي الهي [شود] اينكه ميفرمايد «اسوه? شما در اين تولّي و تبرّي ابراهيم خليل «سلام الله عليه» است براي اينكه او و پيروانش به كفّار گفتند: ?إنّا براؤا منكم? نسبت به نزديكترين بستگانش فرمود «من از روش تو بريئم و مانند آن، پس تلاش قرآن اين است كه اين و جناح گُريز و گرايش را به صورت تولّي و تبرّي صحيح در بياورد،
عدم پذيرش امر به معروفو نهي زا منكر قرآن توسط كفّار و منافقان
امّا درباره امر به معروف كه انسان را در جناح تولّي تقويت ميكند درباره? كفّار و منافقين ميفرمايد: ما اينها را از راه امر به معروف ميخواهيم به مقام تولّي برسانيم، به آنها ميگوييم ?آمنوا? اينها ميگويند ?امنّا بالله و باليوم الآخر? ولي ?و ما هم بمؤمنين? پس جناح «تولّي» ايننها كه امتثال امر به معروف، زمينه? پيدايش تولّي صحيح است باطل خواهد بود، در ناحيه? اينها فاسد است. اينها از اين جهت از قرآن بهرهاي نميگيرند، امّا در جناح «تبرّي» قرآن اگر بخواهد اين جناح دفع را بسازد كه انسان چه چيز را دفع كند ميفرمايد: ?لا تفسدوا في الأرض? نه بد باشيد، نه بد كسي را بخواهيد؛ در زمين فساد نكنيد. اين نهي از منكرها براي تعديل آن جناح دفع است، جناح عدداوت است، جناح غضب است، جناح كينه است و سرانجام جناح تبرّي است. آنگاه انسان در تولّي و تبرّي ميشود شايسته.
ـ تولي و تبري، از مراحل عاليه امتثال امر به معروف و نهي از منكر
اينكه در رديف بهترين دستورات دينيمان نير صوم و صلات، حجّ و زكات، توّلي و تبّري قرار دارد براي آن است كه توّلي و تبّري آن مراحل عاليه? امتثالِ امر به معروف و نهي از منكر است كه ترقيق شده است. اين همان است كه به صورت حبّ فيالله و بغضفيالله تبيين ميشود كه انسان اگر به چيزي علاقه دارد، «لله» است و اگر از چيزي هم منزجر است «لله» خواهد بود.
ـ استدلال قرآن در حد هدايت براي اهل تقوا
پس قرآن اگر فرمود اين كتاب ?هديً للمّّقين? است، دارد استدلال ميكند. چرا ?هديً للمتّقين? است؟ براي اينكه ما به منافقين ميگوييم «ايمان بياوريد» اينها ميگويند ?آمنّا بالله و باليوم الاخر? ولي ?و ما هم بمؤمنين? در جناح تبّري به آنها ميگوييم ?لا نفسدوا في الأرض? آنها ميگويند «ما مصلحيم؛ ما هم صالحيم، هم صلاح امّت اسلامي را ميخواهيم». اين همان است كه قبلاً فرمود «اينها خودشان را فريب دادهاند و نميدانند». يك انساني كه خود را فريب داد (در اثر تسويل نفس) در عين حال كه فاسد است خود را صالح ميپندارد، در عين حال كه مفسد است خود را مصلح ميپندارند، در عين حال كه سعياش در زمين براي اهلاك حرث و نسل است خود را مصلح ميپندارد. فرمود: ?و اذا قيل لهم لا تفسدوا في الأرض قالوا إنّما نحن مصلحون? پس اگر قرآن ادّعا ميكند كه اين كتاب ?هديً للمتّقين? است، تمام اين فرازها را مستدَل بيان ميكند، ميفرمايد: هدايت يا به امر به معروف است يا نهي از منكر. ما امر به معروف ميكنيم آنها دروغ ميگويند، نهي از منكر ميكنيم آنها در برابر نهي از منكر ما ميگويند: ما مصلحيم ?و اذا قيل لهم? يعني به اين منافقين كه ?لا تفسدوا في الارض قالوا إنّما نحن مصلحون? نهتنها ما مفسد نيستيم، نهتنها ما مصلحيم، بلكه تنها مصلح ماييم. اين كلمه حصر نشان ميدهد كه داعيه حصر دارند. نهتنها ميگويند ما فساد نميكنيم، ميگويند كار ما صلاح است و جز ما احدي مصلح نيست: ?إنّما نحن مصلحون? ما فقط كارمان اصلاح است. خب، درباره اين گروه قرآن چگونه هدايت كند؟ قهراً «هديً للمنافقين» نيست؛ براي اينكه قرآن نهي ازمنكر ميكند، او اين منكر را معروف ميبيند. در اثر اينكه خود را فريب داد، منكَر را معروف ميبيند و معروف را منكَر ميانگارد، آن وقت چگونه قرآن او را هدايت كند؟
ـ افشاي خداي سبحان از اسرار منافقان
اين بيان «افساد في الأرض» را در همين سوره? مباركه? «بقره» آيه? 205 و در سوره? 47 بيان فرمود؛ سوره? «بقره» آيه? 204 و 205 اين است [كه] ميفرمايد: ?و من النّاس من يعحبك قوله في الحياة الدنيا و يشهد الله علي ما في قلبه و هو ألد الخصام?؛ بعضي از مردم كه منفقاند، حرفهاي اينها شما را به شگفت در ميآورد. خيلي با بيان خوب، خيلي پُرمدّعا و ميگويند: خدا گواه است اين حرفهايي كه ما ميگوييم از دل ميگوييم، در حالي كه همين قلبي است كه مريض است: ?و يشهد الله علي ما في قلبه? در حالي كه ?و هو ألدّ الخصام? ؛ در بين دشمنها از همهدشمن بدتر منافق است. «لَدود» يعني عدّو. «الدّ» يعني اعدي?، يعني دشمنتر. گرچه قرآن آمده است كه دشمنان سرسخت را بترساند: ?و تنذر به قوماً لُّداً? كه «لُدّ» جمع اَلَدّ است؛ مثل «حُمّر» جمع أحمر، امّا در بين اينها منافقين جزء ?الدّ الخصام? اند، معذلك ميگويند: خدا ميداند [و] از قلب ما باخبر است كه ما خيرخواه مردميم: ?و إذا تولّي سعي في الأرض ليفسد فيها و يهلك الحرث و النّسل و الله لا يحبّ الفساد? او اگر متوّلي زمين بشود يا متوّلي امّت بشود، كارش جزِ اِفساد نيست (اگر ?تولي?? يعني زمام را به دست بگيرد) يا ?إذا توّلي?? يعني اگر از نزد تو رفت، رخ برتافت و اِعراض كرد، همين كه از حضور شما رفت، سعي در فساد دارد. معناي اوّل را آنچه در سوره? [محمد] 47 آمده است تأييد ميكند. در سوره? [محمد] 47 آيه? 22 اين است؛ ميفرمايد ?فهل عسيتم إن تولّيتم أن تفسدوا في الأرض و تقطّعوا أرحامكم? چون قبلش درباره? ?في قلوبهم مرض? بود كه منافقين را هم شامل ميشود. فرمود: شما آن كساني هستيد كه اگر كار به دست شما بيفتد، كاري جز فساد چيز ديگر از شما متّوقع نيست. قطع ارحام، فساد در زمين و مانند آن: ?فهل عسيتم إن توليّتم? اگ شما متوّلي زمين و اهل زمين بشويد، ولايت به دست شما و حكومت به دست شما بيفتد، كاري جز اِفساد در ارض و قطع ارحام نداريد: ?إن توليّتم أن تفسدوا في الأرض و تقطعوا أرحامكم ? اولئك الّذين لعنهم الله فأصمّهم و أعمي أبصارهم?
بنابراين اين ?تولي? [در] ?و إذا توّلي سعي في الأرض? يا به معناي «مَلكالولايه» است يا به معني «اَعرَض» [يعني] وقتي كه از حضور شما رفت. در حضور شما احتجاب ميكند، بد نميكند، ولي همين از حضور شما رفت و اعراض كرد، شروع به فساد ميكند. اين انسان مفسد في الأرض خود را مصلح ميپندارد: ?و إذا تولّي سعي في الأرض? تلاشش اين است كه فساد در زمين ايجاد كند.
ـ تطبيق هلاكت حرث و نسل به دين و انسان در روايات
?ليفسدوا فيها و يهلك الحرث و النّسل و الله لا يحبّ الفساد? اين در بعضي از روايات «حرث» و «نسل» به «دين» و «انسان» تطبيق شده است. دينِ انسان را فاسد ميكند و انسانيت را از بين ميبرد؛ چون دين است كه انسان ميسازد و اگر دين نباشد كه انسان نيست. يك عدّه اگر قرآن كريم آنها را ?كلأنعام بل هم أضّل? ميداند،چون آنها منهاي ديناند، افراد (بشر) منهاي دين همان ?كالانعام بل هم أضّل? خواهند بود. و اگر فرمود «اينها حرث و نسل را فاسدميكنند» و در روايت تطبيق شد به دين و انسانيت، براي آن است كه دين است كه تغذيه ميكند [و] به منزله? كشاورزي است. در ذيل كريمه ?فلينظر الإنسان إلي طعامه? ؛ انسان به طعام خود نگاه كند، ببيند كدام غذا را ميخورد، آنجا از معصوم (سلام الله عليه) رسيده است كه منظور از طعام علم است، ببيند چه علمي ميآموزد؛ چون مهمترين طعام و غذا، غذاي روح است كه همان علم باشد. بهترين مصداق براي مفهوم كلّي طعام، همان علم است: ?فلينظر الإنسان إلي طعامه? يعني «إلي علمه» كه چه علمي ميآموزد.
بنابراين اگر حرث يعني كشاورزي [و] در روايت به «دين» تطبيق شده است. براي اينكه بهترين مصداق تغذيه «دين» است و اگر «نسل» در روايت به «انسانيّت» تطبيق شده است براي اينكه بهترين نمونه? نسل «انسانيّت» است و اگر اين دين را در بردارند كه آن «نسل» نيست، آن ميشود ?كالأنعام? آن ديگر نسل الإنسان نيست.
ـ نحوه? افساد و منافقان در قرآن
و نحوه? اِفساد اينها را هم در سوره? «توبه» مشخّص فرمود كه اينها چگونه فاسد هستند و اِفساد ميكنند، معذلك خود را مصلح ميپندارند. [آنها] ارتباط با كفّار را صلاح امّت اسلامي ميدانند؛ ايجاد تفرقه در بين مسلمين را صلاح به حال امّت اسلامي ميدانند! در سوره? «توبه» وقتي جريان منافقين را مطرح ميكندآيه? 107 ميفرمايد كارشان اين است: ?و الّذين اتّخذوا مسجداً ضراراً و كفراً و تفريقاً بين المؤمنين و ارصاداً لمن حارب الله و رسوله من قبل و ليحلفنّ إن أردنا إلاّ الحسني?؛ اينها ساختن مسجد ضرار را، مسجدي كه به زبان اسلام است، ناخودآگاه براي ضرار اسلام و مسلمين است و عامل تفرقه است، اين عامل تفرقه را صلاح ميدانند و خود را ميپندارند؛
ـ نفس مسوله، عامل خودفريبي منافقان
آنگاه روشن ميشود كه خداي سبحان چگونه فرمود ?و ما يخدعون إلاّ أنفسهم و ما يشعرون? اگر خود را كسي در درون فريب داد (در اثر تسويل نفس مسولّه) بد را خوب ميبيند و خوب را بد ميپندارند. منافق عقيدهاش اين است كه اين فساد «صلاح» است و اين افساد «اصلاح» است و سوگند ياد ميكنند ميگويند: ما هدفي جز اصلاح نداريم: ?و ليحلفنّ إن أردنا إلاّ الحسني? اين ايجاد تفرقه بين مسلمين را «حُسني» ميدانند. نامهاي كه اميرالمؤمنين «سلام الله عليه» براي ابوموسي اشعري نوشت، آن اواخر نامههاي نهج البلاغه است، در آن نامه مرقوم فرمود: «ليس رجل فاعلم» «أحرص علي جماعت امة محمد (ص) و ألفتها منّي» ؛ فرمود: در بين امّت پيغمبر [صلي الله عليه و اله و سلم]، احدي به اندازه? من علاقهمند به وحدت مسلمين نيت؛ من از همه? حقوق خودم صرفنظر كردم كه مسلمين اختلاف نكنند. اين اتّفاق كه جزء بهترين نعم است، به دست منافق آسيب ميبيند، آنگاه منافق ميگويد: من جز صلاح چيزي در اين كار قصد نداشتم: ?و ليحلفن إن أردنا إلاّ الحسني? اين همان نيست كه خدا فرمود ?و ما يخدعون إلا أنفسهم و ما يشعرون? انسان به جايي ميرسد كه فساد را صلاح ميبيند. همان طوري كه در ديد ممكن است يك انسان «احوال» باشد و «يك» را «دو» ببيند و خلاف ببيند، در بصيرت هم ممكن است گرفتار بصيرت «حولاء» بشود كه فساد را صلاح بپندارد. اينها خود را فريب دادند و نميداند چه ميكنند.
سوال.....
جواب: خودشان نميدانند وقتي سيل آمده است احدي از اينها را ابقا نميكند. اينها صلاح امّت اسلامي را مسئلت ميكنند، ميگويند: صلاح در اين است.
آنگاه در اين آيه? قبل كه خداي سبحان فرمود ?و ما يخدعون إلاّ أنفسهم? با اين آيه? بعد استدلالش كاملاً روشن ميشود. انسان به جايي ميرسد كه خود را فريب ميدهد و نميداند. چطور خود را فريب ميدهد؟ براي اينكه فساد را صلاح ميپندارد و اگر به او به عنوان نهي از منكر بگويند ?لا تفسدوا في الأرض? ميگويد ?إنّما نحن مصلحون? باورش شده است كه مصلح است؛ باورش شده است كه ايجاد اختلاف در داخله? مسلمين كه هر دو بخشش قبلاً گذشت، يك بخشش هم اخيراً اشاره شد.
ـ كذب خبري و مخبري منافقان
امّا اينها منطقشان اين است كه ?إنّما نحن مصلحون? حرف انبيا را ميزنند. شعيب پيامبر (عليه السلام) سخنش اين بود كه ?إن أُريد إلاّ الإصلاح ما استطعت? اينها هم حرفشان اين است كه ما هم جز صلاح هدف ديگري نداريم. اين را دروغ نميگويند، اين را چون مُنخدِع شدند اينچنين ميفهمند، اين بر اساس جهل مركّب است، اين كذبِ خبري است، نه كذب مُخبري. در آنجا هم كذب خبري بود، هم كذب مخبري؛ يعني اينها كه ميگفتند ?آمنّا بالله و باليوم الآخر? اين يك خبر بود، امّا ?و ما هم بمؤمنين? هم كذب خبري است در آنجا، هم كذب مخبري؛ يعني هم دروغ گفتند، هم ميدانند كه دروغ ميگويند. يك مخبر اگر خلاف واقع را بداند و خلاف واقع را عمداً گزارش بدهد، در آن موطن هم خبرش كذب است، هم خودش كاذب؛ ولي كذب مخبري. در بعضي از موارد هست كه انسان اشتباهاً خبر دروغ ميدهد [و] كذبِ خبري هست، ولي كذبِ مخبري نيست. آدمِ خوبي است، آدم عادلي است، منتها اشتباه كرده است؛ او مخبرِ كاذب نيست، ولي خبرش كذب است. منافقين در آن داعيه? اول، هم خبرشان كذب بود، هم گرفتار كذب مخبري، گفتند: ?آمّنا بالله و باليوم الآخر? اين خبر مطابق «نفسالأمر» نبود، دروغ بود؛ چون ايمان نياورده بودند و خودشان هم ميدانستند كه مطابق با واقع نيست؛ پس هم خبر كذب بود و هم مخبر كاذب. [بود] هم كذب خبري، هم كذب مخبري. و امّا در اين جريان ميگويند ?إنّما نحن مصلحون? فقط كذب خبري است، نه كذب مخبري. اينها حرفشان دروغ است، ولي دروغگو نيستند، تعمّدِ بر كذب ندارند [بلكه] نميفهمند.
ـ كذب خبري بودن خبر جاهل مركب
جاهلِ مركّب، كاذب مخبري نيست؛ يعني اگر كسي در اثر سوءِ پنداشت يك حق را باطل و باطل را حق ديد و طبق آن (ديدش) گزارش داد، خبر او دروغ است، مطابق با واقع نيست، ولي او خودش دروغگو نيست، او فريب خورد؛ او مخدوع است، نه كاذب.
سوال.....
جواب: براي اينكه مرض روي مرض آمده است و تسويل نفس. در بحثهاي قبل گذشت كه انسان همواره در جهاد اكبر بين اين دو جناح درگير است. اگر شهوت و غضب عقل او را خام كردند و فريب دادند، عقل (كه نيروي فهمنده است) تمام ذخيرههاي فهمي را در اختيار فهمي را در اختيار شهوت و غضب قرار ميدهد و چون محاربه بين جناح شهوت و غضب از يك طرف و عقل و فطرت ديگر هست و اين جنگ خدعه است «الحرب خدعة» شهوت و غضب او عقل او را فريب دادند و عقل او فريب خورد آنوقت عقلِ فريبخورده چنين سخن ميگويد. اينها مخدوعاند، نه كاذب.
سوال....
جواب:ميگويند: ?و يشهد الله علي ما في قلبه إن أردنا إلاّ الحسني? درست ميگويند. به نظر آنها ايجاد تفرقه كار خوبي است؛ بايد مسلمتنها را پراكنده كرد؛ با كفّا رابطه برقرار كرد، اين را خوب تشخيص ميدهند. آنجا كه ميگويند «ما ايمان آورديم» اين هم كذب خبري است، هم كذب مخبري، آنجا كه در سوره? «منافقون» ?إذا جاءَك المنافقون قالوا نشهد إنك لرسول الله? آنجا هم كذب خبري است، هم كذب مخبري، امّا اينجا كه ميگويند ?إنّما نحن مصلحون? اينجا فقط كذب خبري است، نه كذب مخبري؛ چون فريبخورده اين را حق ميپندارد. اگر يك كسي باطلي را حق ديد، يك شبحي را از دور به عنوان زيد پنداشت، بعد گفت زيد دارد ميآيد، يك شبحي را در افق به عنوان ماه خيال كرد و خيال كرد ماه را ديد، اين خبرش كذب است، ولي خودش كاذب نيست، خودش مخدوع است (فريبخورده است) و نه كاذب. منافق كه خود را فريب داد، درباره? اينكه ميگويد «من مؤمنم به خدا و قيامت و نبوّت» هم كذب خبري دارد، هم كذب مخبري و امّا وقتي خود را مصلح جامّعه معرّفي ميكند، فقط كذب خبري است؛ چون نظرش اين است، ديدش عوض شد كه صلاح جامعه در اين راهي است كه ما داريم ميرويم. انسان فريبخورده كاذب نيست، گرچه خبرش كذب است [بلكه] او كخدوع است، فريبخورده و در اثر جهلِ مركّب سخن ميگويد: جاهلِ مركّب، گرچه خبرش كذب است، ولي او تعمد بر كذب ندارد، او كاذب نيست.
سوال.....
جواب: چون اين با سوء اختيار به اينجا رسيد؛ يعني اوّل كه ديگري او را فريب نداد [بلكه] او با سوء اختيار خود (شهوت او عقل او) را فريب داد؛ و الاّ عقل از درون خواست شهوتش را تعديل كند و غضبش را هدايت كند نشد، وحي از بيرون خواست عقلش را تأييد كند نشد، اين ?و ما يخدعون إلاّ أنفسهم? نشانه? آن است كه انسان در درون خود احياناً نيرنگ ميبيند و نيرنگ در او اثر ميگذارد. وقتي در او اثر گذاشت، ميشود ?سولت لكم أنفسكم? لذا بد را خوب ميبيند و خوب را هم بد ميپندارد.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
|