موضوع: سوره بقره

عنوان: تفسير سوره مبارکه بقره جلسه 32

مدت زمان: 31.03 دقيقه اندازه نسخه كم حجم: 3.55 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 7.11 MB دانلود

1 ـ مبناي تقسيم انسانها به مؤمن، كافر و منافق
2 ـ سر عدم بهره‌وري غير پارسايان از هدايت قرآن
3 ـ راز عدم استفاده منافقان از هدايت قرآن
4 ـ كذب خبري منافق
5 ـ استدلال قرآن بر عدم بهره‌وري غير پارسايان
6 ـ تحقيق بيجاي سران نفاق و تقليد كوركورانه از پيروان آنان
7 ـ جنگ و جهاد، عامل افشاي نفاق منافقان
8 ـ سر امتناع منافقان از ايمان به خداي سحان و پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)
9 ـ سخن مؤمنان و منافقان درباره? تنزل آيات
10 ـ محروم بودن فرعون از عقل نظري و عملي سليم
11 ـ منطق مشترك كافران و منافقان
12 ـ عقل كفار، اسير شهوت و غضب
13 ـ عاقبت به اسارت رفتن عقل منافقان و كفار
14 ـ شاخصه? عقل عملي سليم

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
و إذا قيل لهم لا تفسدوا في الأرض قالوا إنّما نحن مصلحون(11) ألا إنّهم هم المفسدون و لكن لا يشعرون(12) و اذا قيل لهم آمنوا كما آمن النّاس قالوا أ نؤمن كما آمن السّفهاء ألا إنّهم هم السّفهاء و لكن لا يعلمون(13)

ـ مبناي تقسيم انسانها به مؤمن، كافر و منافق
در بيان اينكه قرآن كريم با اينكه ?هديً للنّاس? است. چگونه به عنوان ?هديً للمتّقين? معرّفي شد. خداي سبحان مردم را در اين بخش از سوره? «بقره» به سه قسمت تقسيم كرد كه اين سه قسمت، تقسيمِ طولي است، نه تقسيم عرضي. به حسب قسمت اوّل، انسان يا درون و بيرون او موافق هم دين را مي‌پذيرد، اين مي‌شود مؤمن و اهل تقوا، يا اين‌چنين نيست كه درون و بيرون او دين را بپذيرد، ظاهر و باطن او اسلام را بپذيرد. اگر ظاهراً و باطناً اسلام را پذيرفت كه مؤمن باتقواست و اگر اين‌چنين نشد (يعني ظاهراً و باطناً اسلام را نپذيرفت) يا هم ظاهراً و باطناً اسلام را نفي مي‌كند [كه] مي‌شود «كافر» يا باطناً اسلام را نفي مي‌كند [و] ظاهراً مي‌پذيرد، مي‌شود «منافق» مجموع اين دو منفصله سه ضلع دارد: قهراً انسان يا مؤمن است يا كافر است يا منافق. اين در اثر دو تقسيم است: انسان يا ظاهر و باطنش دين را مي‌پذيد يا نه [نمي‌پذيرد] اين يك منفصل حقيقيه است. آن كه ظاهر و باطنش دين را پذيرفت مؤمنِ باتقواست، آن كه ظاهر و باطن [او] دين را نپذيرفت [پس] يا ظاهراً و باطناً دين را نفي مي‌كند [كه] مي‌شود «كافر» يا باطناً دين را بپذيرد و ظاهراً نفي كند [كه] اين در حال تقّيه است: ?إلاّ من اكره و قلبه مطمئنُّ بالإيمان? كه در حقيقت جزء مؤمنينِ باتقواست.
سوال.....
جواب: آن كفر عملي است؛ نظير ?و لله علي النّاس حج البيت من استطاع إليه سبيلاً و من كفر فإنّ الله غنيُّ عن العالمين? اين كفر در ذيل آيه «حج» كفرِ عملي است؛ چون ايمان هم در قلب بايد اثر داشته باشد، هم در زبان، هم در عمل. اگر ايمان اعتقاد به جَنان، اقرار به لسان و عمل به اركان است قهراً در هر مرتبه اگر ايمان نبود، كفر همان جا ظهور مي‌كند.

ـ سر عدم بهره‌وري غير پارسايان از هدايت قرآن
پس انسان به حسب اين تقسيم در اثر دو منفصله حقيقيه به سه قسم تقسيم مي‌شود: مؤمن، كافر، منافق.
قرآن كريم ادّعايش اين است كه ?هديً للنّاس? است، ?نذيراً للبشر? و مانند آن [است] مع‌ذلك در اوايل سوره? «بقره» فرمود: ?هديً للمتّقين? اين مدّعا را بايد مدّلل كند، بايد دليل بياورد كه چرا ?هدي للمتّقين? است. نسبت به كفّار استدلال فرمود كه ?سواء عليهم ءأنذرتهم أم لم تنذرهم لا يؤمنون? كه بحثش مبسوطاً گذشت. پس كافر به اين دليل از قرآن استفاده نمي‌كند كه «انذار»و «لا انذار» نزد او «علي‌السّواء» است، امّا منافق چرا از قرآن استفاده نمي‌كند و قرآن چرا هدايت براي منافقين نيست؟ براي اينكه منافق قرآن را اسطوره و افسانه مي‌داند. اگر كسي اين كتاب الهي را افسانه بپندارد، يقيناً از اين كتاب استفاده نمي‌كند.

ـ راز عدم استفاده منافقان از هدايت قرآن
آن‌گاه در اين بخشها خداي سبحان براي استدلال اين مطلب كه چرا قرآن ?هديً للمتّقين? است و منافقين از قرآن بهره نمي‌برند، اين مطلب را باز مي‌كند. مي‌فرمايد: دين گرچه براي نوراني‌كردن فرد و امّت آمده است: ?كتاب أنزلناه إليك لتخرج النّاس من الظلمات إلي النّور? و گرچه براي آن آمده است كه در مقام عمل، همه اهل قسط و عدل باشند: ?ليقوم النّاس بالقسط? ولي اين قيامِ به قسط را در سوره? «نحل» به دو امر واجب و حرام تحليل كرد، فرمود: دين يك سلسله دستورات واجب دارد، يك سلسله دستورات محرَّم. آن واجبها را به عنوان امر به معروف بر مردم لازم كرد، آن حرامها را به عنوان نهي از منكر بر مردم تحريم كرد، فرمود: ?إنّ الله يأمر بالعدل و الإحسان و إيتاه ذي القربي و ينهي عن الفحشاء و المنكر و البغي? پس اسلام به دو قسمت تقسيم مي‌شود: يك قسمت واجب، يك قسمت حرام. براي همان تعديل جناح تبّري و تولّي در انسان. آن‌گاه در اين بخش از سوره? مباركه? «بقره» استدلال مي‌كند مي‌فرمايد: ما آنها را به واجبها دستور مي‌دهيم، مي‌گويند «اين سفاهت است» ما آنها را به پرهيز از حرام دستور مي‌دهيم، مي‌گويند «كار ما اصلاح است» خب، گروهي كه مبنايش اين است [كه] فساد را صلاح مي‌پندارد و ايمان را سفاهت و ساده‌لوحي مي‌پندارد، چنين انساني از قرآن استفاده نمي‌كند. اين تفاوت و اختلاف مبنايي با مسلمين دارد، چگونه قرآن براي او هدايت باشد؟ لذا در اين دو آيه پشت‌سر هم اين‌چنين مي‌فرمايد، مي‌فرمايد: ما اگر گفتيم قرآن ?هديً للمتّقين? براي آن است كه قرآن انسان را به صلاح دعوت مي‌كند و از فساد باز مي‌دارد (يك) قرآن انسان را به ايمان دعوت مي‌كند و از كفر باز مي‌دارد (دو) ما اين هر دو مطلب را به اينها مي‌گوييم، اينها مي‌گويند «اين سفاهت است» مي‌گويند: اين فساد است و كار ما اصلاح: ?و إذا قيل لهم لا تفسدوا في الأرض? چه فساد فردي، چه فساد جمعي. نه فاسد باشيد و نه مفسد؛ يعني وقتي نهي از منكر كرديم [و] آن بخشهاي محرَّم دين را به اينها ابلاغ كرديم ?قالوا إنّما نحن مصلحون? يعني آنچه ما انجام مي‌دهيم صلاح است و ما جز اصلاح كار ديگر نداريم. خب، كسي كه در برابر نهي الهي مي‌گويد «كار من صلاح است» چگونه از قرآن استفاده كند؟ او كسي است كه قرآن را افسانه مي‌پندارد! آيات ديگر وقتي جريان كفّار را تشريح مي‌كند، مي‌گويد كفّار اين قرآن را اسطوره و افسانه كهن مي‌دانند. خب، اگر كسي ديدش درباره? قرآن اين بود، از قرآن بهره‌اي نمي‌برد. پس راجع به نهي از منكر، آنها مي‌گويند: ما خود صالح و مصلحيم: ?و إذا قيل لهم لا تفسدوا في الأرض قالوا إنّما نحن مصلحون? نه‌تنها [مي‌گويند] ما هم مصلحيم [بلكه] مي‌گويند: تنها كارِ ما اصلاح است، ما جز اصلاح كار ديگر نداريم ?ألا إنّهم هم المفسدون و لكن لا يشعرون? كه بايد علي‌حدّه بحث بشود. و در جناح امر به معروف هم اگر به آنها جريان ايمان را گوشزد كنيم مي‌‌گويند: ايمان سفاهت است:

ـ كذب خبري منافقان
?و إذا قيل لهم آمنوا كما آمن النّاس قالوا أ نؤمن كما آمن السّفها?؛ اين مردمِ عوامِ ساده? سفيه‌اند كه مسلمان‌اند، ما خردمند و روشن‌فكريم. [آنها] اين دين را ـ معاذالله ـ سفاهت مي‌دانند. كسي كه دين را سفاهت بداند چگونه از قرآن بهره ببرد؟
اين همان است كه ديروز عرض شد [كه] اينها گرچه كذب خبري دارند، ولي كذب مخبري ندارند؛ اينها كاذب مخبري نيستند، گرچه سخن اينها باطل است و كذب است، ولي اينها مخدوع و فريب‌خورده‌اند و نه كاذب. كاذب كسي است كه بداند آنچه مي‌گويد خلاف است؛ ولي اگر كسي خود را صالح و مصلح بپندارد (در اثر آن عدم شعور و سفاهت دروني) اين خيال مي‌كند حق مي‌گويد، خيال مي‌كند صلاح و رشاد مي‌گويد. اين همان كسي است كه عمل فاسد او (در اثر تسويل نفس) براي او صلاح جلوه داده شد، فساد را صلاح ديد و سفاهت را عقل ديد [و] با اين ديد سخن مي‌گويد
وقتي قرآن از فرعون و امثال فرعون سخن مي‌گويد، مي‌گويد: اين عمل بد اينها براي اينها به عنوان زينت تجلّي كرد و خود را رشيد و مردم را بهع رشاد دعوت مي‌كردند و موساي كليم «سلام الله عليه» را به عنوان «مفسد في الأرض» مي‌دانستند. كسي كه ديدش اين است، با اسلام تفاوت مبنايي دارد. او خب، يقيناً از قرآن بهره نمي‌برد؛

ـ استدلال قرآن در عدم بهره‌وري غير پارسايان
بنابراين پس اگر خدا ادّعا فرمود [كه] اين قرآن ?هديً للمتّقين? است براي اينكه غير اهل تقوا بهره نمي‌برند [آن را] كاملاً استدلال كرد، فرمود: هدايت يا تلاوت آيات است يا بيان حديث رسول خدا «صلي الله عليه و آله و سلم» است يا راهنمايي امّت اسلامي است (به عنوان امر به معروف و نهي از منكر) اين ?إذا قيل? فاعلش روشن نيست كيست. گاهي پيام خدا را براي اينها مي‌خوانند، گاهي روايت امام را براي اينها مي‌خوانند، گاهي هدايت مردم به اينها مي‌رسد. از هر جا به اينها بگويند ?لا تفسدوا? و فاعلش هر كه باشد (يا خداست اگر آيه را براي او بخوانند، يا رسول خدا «صلّي الله عليه و آله و سلم» است اگر حديث را بخوانند، يا مؤمن است اگر از باب امر به معروف و نهي از منكر ـ كهاز دين برداشت كرد ـ او را هدايت كند). ?و غذا قيل لهم? فاعلش هر كه مي‌خواهد باشد، هر كس به او بگويد ?لا تفسدوا في الأرض قالوا إنّما نحن مصلحون?. در مسئله ايمان هم ?و إذا قيل لهم آمنوا? قائل هر كه مي‌خواهد باشد (يا الله است يا رسول الله يا مؤمنين؛ يا آيه است يا روايت يا پند مؤمنين) در برابر اين امر به معروف مي‌گويد ?أ نؤمن كما آمن السّفهاء?؛ اينها عوام‌اند و بسيط‌اند كه ايمان آورده‌اند، ما اهل نقشه و بينش سياسي هستيم، ما چرا ايمان بياوريم؟
سوال....
جواب: بله؛ وقتي كه به آنها گفته بشود، دلشان اين است كه ما هرگز مانند سفها ايمان نمي‌آوريم، امّا ?و إذا لقوا الّذين آمنوا قالوا آمنّا?
سوال.....
جواب: بله؛ چون منافق دو قول دارد: قول قلبي، قول لساني؛ هر دو را اينجا بيان كرده است. قول قلبي‌اش اين است كه ?أ نؤمن كما آمن السّفهاء? قول لساني‌اش اين است كه ?و إذا لقوا الّذين آمنوا قالوا آمنّا? كار منافق (كه دو چهره است) اين است.
سوال....
جواب: نه؛ اينها دين را افسانه مي‌دانند، مي‌گويند: اينها (مسلمين) دراثر بساطت و عوامي اسلام را قبول كرده‌اند. حالا شواهد ديگري كه درباره? كفّار و منافقين ـ چون يك طرز فكر دارند ـ ملاحظه مي‌فرماييد كه ديدشان درباره? اسلام چيست.
سوال....
جواب: بله ديگر؛ يعني اينها فريب مكتبشان را خوردند، يعني اين مكتب ـ معاذالله ـ مكتبِ فريب است.
سوال....
جواب: با خودشان مي‌گويند. در جمع خودشان يعني ?إذا خلوا إلي شياطينهم? مي‌گويند ?غرّ هولاء دينهم?
سوال....
جواب: [به] خودشان وقتي كه رسيدند واقعشان را مي‌گويند، حرف قلبشان را مي‌گويند. وقتي با مؤمنين برخورد كردند حرف زبانشان را مي‌گويند.

ـ تحقيق بيجاي سران نفاق و تقليد كوركورانه پيروان آنان
سوال....
جواب: او منافق نيست؛ او ضعيف‌الإيمان است. او اگر اين مرضِ ضعف را درمان نكند، ممكن است ـ معاذالله ـ به نفاق بيفتد.
و امّا اگر كسي سمپات آنها بود، تقليداً حرف آنها را مي‌پذيرد [و] ايمان دارد به صحّت آن مكتب. اين ايمان يا تحقيقي است (منتها بر اساس جهل مركّب، مانند سران نفاق) يا تقليدي است (براي دنباله‌رو نفاق) بالاخره اعتقاد يا منشأ برهاني دارد يا منشأ تقليدي، براي سردمداران نفاق بر اساس روشن‌فكريهاي بيجا و باطلشان [كه] تحقيق را باطل كردند، به خيال خام خود به آن راه افتادند [و] دنباله‌روهاي اينها [نيز] تقليدي‌اند ديگر.

ـ جنگ و جهاد، عامل افشاي تفاق منافقان
سوال....
جواب: اين قبلاً بحثش گذشت؛ اينها در حال عادي نه به آن سمت گرايش دارند، نه به اين سمت. وقتي كه جنگ و انقلاب و امثال‌ذلك پيش بيايد ?هم للكفر يومئذٍ أقرب منهم للايمان? چه اينكه عدّه‌اي از منافقين قبل از انقلاب اسلامي ?لا إلي هؤلاء و لا الي هؤلاء? با هر دو گروه بودند. وقتي كه مسئله انقلاب مطرح شد ?هم للكفر يومئذٍ أقرب منهم للايمان? . انسان در حالي كه وارد معركه بشود البته به آن سمت گرايش دارد كه قلب او گرايش دارد؛ اين بحثش قبلاً گذشت.

ـ سر امتناع منافقان از ايمان به خداي سبحان و پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)
در سوره? «نحل» وقتي آيه نازل بشود از مؤمنين سؤال كنند چه چيز نازل شده است؟ مي‌گويند خير و رحمت و بركت نازل شد؛ يك دستور تازه‌اي نازل شد. از كفّار وقتي سؤال بكنند چه چيز نازل شد؟ مي‌گويند چيزي نازل نشد، يك افسانه‌اي او بافت؛ آيه? 24 اين است كه ?و إذا قيل لهم ما ذا أنزل ربّكم? خدا چه چيز نازل كرد؟ ?قالوا أساطير الأولين? به «رفع» نه «أسَاطِيرً الْأوَّلِينَ» ?قالوا أسَاطِيرً الْأوَّليِنَ?. با اين «رفعِ» اساطير دو حرف را زدند: يكي اينكه اوّلاً چيزي نازل نكرد؛ چون اگر انزال و وحي را قبول مي‌كردند، اين را به «نصب» جواب مي‌داند [و] مي‌گفتند «أسَاطِيرً الأوَّليِنَ» يعني «أَنْزَلَ أسَاطِيرَ الْأوَّلِينَ» اصل وحي را منكر شدند (اين يك مطلب) پس انزالي در كار نيست. مطلب دوم اينكه آنچه الآن مطرح است اسطوره و افسانه است. نه چيزي نازل شد و نه اين حق است ?قالوا أسَاطِيرُ الْأوَّلِينَ? جواب مطابق با سؤال نيست. سؤال كردند: ?ما ذا أنزَلَ رَبَّكُمْ? اينها بايد بگ.يند «أسَاطِيرُ الْأوَّلِينَ» يعني يك اسطوره را نازل كرده است، امّا جوابش اين است كه ?أسَاطِيرُ الْأوَّلِينَ? يعني اوّلاً چيزي نازل نكرد، اين وحي نيست و خودِ اين شخص ساخت، آن هم ساخته? او ـ معاذالله ـ يك سلسله اسطوره و افسانه بيش نيست.
سوال...
جواب: يعني ديگران املا و ديكته مي‌كنند [و] او مي‌آيد براي ما مي‌خواند؛ چون خودش امّي است، نمي‌تواند بنويسد، ديگران املامي‌كنند [و] اين مي‌‌آيد براي ما مي‌گويد. اين حرف كفّار، امّا حرف مؤمنين درهمين سوره? «نحل» آيه سي.

ـ سخن مؤمنان و منافقان درباره? تنزل آيات
در همين سوره? «نحل» آيه? سي اين است كه ?و قيل للّذين اتّقوا ما ذا أنزل ربّكم قالوا خيراً? اينها با ?قالوا خيراً? كه منصوب است دو مطلب را تفهيم مي‌كنند: يكي اصل اِنزال را مي‌پذيرند كه خدا نازل كرد، يكي اينكه اين چيز هم كه نازل شده است خير، رحمت و بركت است. خب، پس «مؤمن» عقيده‌اش اين است كه اين قرآن، سُور و آيات را خدا نازل مي‌كند، مبدأ فاعلي‌اش خداست، خودش هم خير و رحمت است. «كافر» و «منافق» كه باطناً كافر است نظرش آن است كه «خدايي در كار نيست كه چيزي نازل بكند و آنچه را كه پيامبر بر ايمان مي‌خواند اسطوره و افسانه است» اين تفاوتِ يك حركت اين دو معنا را مي‌سازد. ?و إذا قيل لهم? وقتي به كفّار گفته بشود ?ما ذا أنزل ربّكم قالوا أساطير الأوّلين? امّا اگر به مؤمنين گفته بشود ?و قيل للّذين اتّقوا ما ذا أنزل ربّكم قالوا خيراً? يعني «أنزل ربّنا خيراً» هم اصل اِنزال و وحي را قبول دارند، هم اينكه اين كتاب، آيات و سُوَر خير و رحمت است.
سوال....
جواب: و إذا قُلنا في سورة نساء ?إنّ الله جامعُ المنافقين و الكّفار في جهنّم جميعاً? و إذا قال الله سبحانه و تعالي ?إذا خلوا إلي شياطينهم? يستفاد اَن الشّاطين هم الكّفار اِخوان المنافقين».
سوال....
جواب: لا؛ لأنّه قال سبحانه قال ?إذا خلوا إلي شياطينهم?. شياطينهم هم الكفّار. إذا خلوا أي المنافقون إلي شياطينهم، أي الكفّار. إنّ الله جامع الكفّار و المنافقين جميعاً؛ لأنّ المنافق كافر لبّاً و قلباً».
اكر كافر حرفش اين است كه قرآن اسطوره است، ديگر ممكن نيست از قرآن استفاده كند و چون حرف خود را حق مي‌پندارد، گرچه او باطل است و كذب خبري، امّا او خود را محقّ و صادق مي‌پندارد. اين همان است كه قبلاً بحثش گذشت كه ?و هم يحسبون أنّهم يحسنون صنعاً?

ـ محروم بودن فرعون از عقل نظري و عملي سليم
در تأييد اين مطلب كه انسان گاهي به جايي مي‌رسد كه باطل را حق و حق را باطل مي‌پندارد، جريان موسي و هارون (عليهما السّلام) از يك طرف و فرعون، قارون و آن گروه و هامان از طرف ديگر مطرح است. درباره? فرعون سخنش اين است؛ در سوره? «غافر» سخن فرعون اين است كه ?قال فرعون ما أُريكم إلاّ ما أري و ما أهديكم إلاّ سبيل الرشاد? همين فرعوني كه خدا مي‌فرمايد ?فأكثروا فيها الفساد? همين فرعوني كه خداي سبحان او را «مفسد في الأرض» معرّفي كرد، سخن فرعون اين است كه من جز راه هدايت و ارشاد چيزي به شما مردم مصر نمي‌گويم ?قال فرعون ما أريكم إلاّ ما أري و ما أهديكم إلاّ سبيل الرشاد? در حالي كه سخن مؤمن آل‌فرعون اين است كه او مي‌گفت «از موسي و هارون پيروي كنيد كه صلاح در آن است». خب، سرّ اينكه فرعون ديدش اين بود همان آيه? 37 سوره? «غافر» است كه خداي سبحان مي‌فرمايد: ?و كذلك زيّن لفرعون سوء عمله?؛ يعني اين بدعملي براي او مزّين شده است. او را زيبا مي‌بيند كه اين در اثر تسويل نفس مسوّله است كه بحثش گذشت. نفس مسوّله آن قدرت را دارد كه باطل را حق نشان بدهد و زشت را زيبا نشان بدهد. انسان، باطل را حق ببيند. اگر باطل را حق ديد، قهراً سخنش باطل است، ولي خود را محق مي‌پندارد و ديدشان درباره? موساي كليم (سلام الله عليه) اين است كه موساي كليم ـ معاذالله ـ مفسد است. به فرعون گقتند: ?و قال الْملا الذين كفروا? به فرعون گفتند: ?أتذر موسي و قومه ليفسدوا في الأرض? كه موسي (سلام الله عليه) و پيروانش را «مفسد في الأرض» مي‌دانند، خود را «مصلح في الأرض» مي‌دانند:

ـ منطق مشترك كافران و منافقان
?أتذر موسي ليفسدوا في الأرض? در سوره? «احقاف» آيه? يازده سخن كفّار را به اين صورت بيان مي‌كند، مي‌فرمايد: حرف كفّار اين است: ?و قال الّذين كفروا للّذين آمنوا لو كان خيراً ما سبقونا إليه?؛ ايمان و اسلام اگر يك مكتب سودمندي بود ما مي‌پذيرفتيم؛ چون يك چيز خير و سودمندي نيست، ما رها كرديم و اينها گرفتند. اگر خير بود، هرگز آنها سبقت نمي‌گرفتند، ما قبلاً مي‌پذيرفتيم، امّا چون خير نيست، ما رهايش كرديم. خب، كسي كه ديدش اين است اين چگونه از قرآن استفاده مي‌كند؟ ?و قال الّذين كفروا للّذين آمنوا لو كان خيراً ما سبقونا إليه و إذ لم يهتدوا به فسيقولون هذا إفك قديم? چون از اين قرآن بهره‌اي نبردند، گفتند «اين افك است». افك يعني آن دروغهاي‌بافته. قديم، يعني كهن، يعني اين افسانه‌اي است كهن.
پيش از رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم بود، انبياي پيشين هم بودند كه داعيان مدّعيان نبوّت بودند، يا نه؛ آنچه را كه پيامبر آورد افسانه? نوح و ابراهيم (عليها السلام) كه يك افسانه? كهني است. اين ?هذا إفك قديمٌ? يا به اين معناست كه قبل از اين شخص هم مدّعيان نبوّت بودند [و] دروغ‌بافي داشتند ـ معاذالله ـ يا منظور آن است كه اين شخص افسانه‌هاي نوح و ابراهيم را آورده است كه ـ معاذالله ـ افسانه‌هاي كهن است: ?هذا فك قديم?
بنابراين ديد اينها اختلاف مبنايي با اسلام است؛ نه از اين قرآن بهره مي‌برند و نه مي‌توان گفت اينها كاذب مخبري‌اند؛ اينها مخدوع‌اند (در اثر جهل مركّب) لذا قرآن كريم در هر دو بخشي كه محل بحث است (در سوره? مباركه? «بقره») مي‌فرمايد: هم در آن مسئله نهي از منكر كه جواب بد دادند نمي‌فهمند چه مي‌گويند، هم در مسئله امر به معروف كه جواب بد دادند باز هم نمي‌فهمندكه چه مي‌گويند.

ـ عقل كفار اسير شهوت و غضب
سوال....
جواب: اگر براي اينها حق روشن مي‌شد (نظير فرعون) مي‌فرمود: ?و جحدوا بها و استيقنتها أنفسهم ظلماً? آن هم براي آن است كه در آن جمع آن علمِ به را پيدا كردند، آن علم نهايي را پيدا نكردند و خود را همين فرعون به عنوان رهبرِ رشد معرّفي مي‌كند، مي‌گويد كه ?ما أريكم إلاّ ما أري و ما أهديكم إلاّ سبيل الرّشاد? ولي درباره? اين دو گروه قرآن نفرمود «حق برايشان روشن شد» فرمود «نمي‌خواهند حق را بفهمند، نمي‌خواهند بيايند بحث كنند، نمي‌خواهند آيات بر ايشان روشن بشود». البتّه حق روشن است ?قد تبيّن الرّشد من الغيّ? در اينها هم كساني هستند كه نظير ابوسفيان و امثال اينها كه حق را تشخيص داده‌اند، امّا آن طوري كه بايد خود را تسليم حق بكنند نيستند؛ براي اينكه اين عقل ضعيفشان كه حق را تشخيص داد در اسارت شهوت است: «كم من عقل اسير تحت هويً امير» آنچه در جان اينها حاكم است همان شهوت و غضب است، حرف شهوت و غضب اين است. انساني كه در جهاد اكبر فريب خورد، عقلش را شهوت به اسارت مي‌گيرد؛ پس سخنگوي اين انسان همان شهوت است، هر حرفي كه مي‌زند «غضبش» مي‌گويد نه «عقل» او. طبق بيان حضرت امير «سلام الله عليه» كه فرمود «كم من عقل أسير تحت هويً أمير» اگر كسي در ميدان جهاد اكبر (كه بين عقل و شهوت او جنگ است) عقلش به اسارت رفت، شهوت دست عقل را بست، هر سخني كه اين شخص مي‌گويد سخنگوي او همان شهوت و غضب اوست، عقل او كه اسير است حرفي ندارد. اگر عقل به اسارت غضب رفت، اگر عقل به اسارت شهوت رفت، انسان در جهاد اكبر شكست خورد و اسير هوس شد گوينده? همه? حرفهاي او شهوت و غضب اوست. لذا در هر دو بخش خدا مي‌فرمايد: اينها نمي‌فهمند دارند چه مي‌گويند. چرا؟ چون آن كه بايد بفهمد عقل است [و] آن را كه در جهاد اكبر باختند، اين خدعه كه «ألحرب خدعة» در جهاد اكبر ثمرش اين شد كه بين شهوت و عقل اينها يا بين غضب و عقل اينها در درون جنگ بود و عقل به اسارت رفت و شهوت به امارت رسيد [و] هر حرفي كه اين شخص مي‌زند يعني شهوتش مي‌گويد؛ هر سخني كه مي‌گويد غضبش مي‌گويد؛ اين عقلِ اسير حرفي ندارد، دركي ندارد. اوّل خدا فرمود: اينها دارند خودشان را فريب مي‌دهند و نمي‌فهمند ?و ما يخدعون إلاّ أنفسهم? اينها با خودشان نيرنگ‌بازي مي‌كنند كه بر اساس خدعه و نيرنگ عقل را به اسارت بگيرند و شهوت را به امارت بنشانند.

ـ عاقبت به اسارت رفتن عقل منافقان و كفار
حالا كه اين‌چنين شد، عقل به اسارت رفت و شهوت و غضب امير شد، مي‌گويند «ما مصلحيم، ما عاقليم، مردم و مسلمين مفسدند، مردم سفيه‌اند» اين حرف آنهاست. ?و إذا قيل لهم? كه قائل هر كه مي‌خواهد باشد [كه] يا خدا يا رسول خدا [صلي الله عليه و آله و سلم] يا مردم يا به عنوان آيه يا به عنوان حديث يا به عنوان امر به معروف و نهي از منكر ?و إذا قيل لهم لا تفسدوا في الأرض قالوا إنّما نحن مصلحون ? ألا إنّهم هم المفسدون و لكن لا يشعرون? نمي‌فهمند چرا؟ چون آن كه بايد بفهمد كه عقل است، عقل هم كه به اسارت رفت و حقِ فهم ندارد. انسانِ شَهَوي قدرت انديشه ندارد. آن كه بايد بفهمد و فرمان بدهد عقل است، او كه اسير شد، آن كه نمي‌فهمد فرياد مي‌زند ?إنّما نحن مصلحون? خدا مي‌فرمايد ?ألا?. اين ?ألا? ضمناً حصر را هم مي‌رساند؛ چون يك «همزه» است با يك حرف «نفي». ?ألا? نظير ?أ ليس ذلك بقادر علي أن يحيي الموتي? نظير آن لسان است. ?ألا? مگر نه آن است كه مطلب اين‌چنين است. فرمود ?ألا? تنها به معناي آگاهي و تنبيه نيست آن‌گاه فرمود: ?ألا إنّهم هم المفسدون? كه حصر است ?و لكن لا يشعرون? نمي‌فهمند چه كار مي‌كنند؛ چون آن كه بايد بفهمد به اسارت رفت، آن كه نمي‌فهمد حرف مي‌زند. اگر اينها خودشان را در جهاد اكبر فريب دادند و خويشتن خويش را به اسارت گرفتند و به شهوت سپردند آن ‌كه بايد بفهمد كه اسير است، آن كه بايد حرف بزند كه اسير است، آن كه نمي‌فهمد و حرف مي‌زند امير است: ?ألا إنّهم هم المفسدون و لكن لا يشعرون? در مسئله امر به معروف و ايمان هم همين طور جواب داد، فرمود: ?و إذا قيل لهم آمنوا كما آمن النّاس قالوا أنؤمن كما آمن السّفهاء? اگر عقل اسير شد و شهوت امير شد [لذا] شهوت خود را عقل مي‌پندارد و عقل را سفيه مي‌داند، مي‌گويد: اين مردم ساده‌لوح سفيهانه ايمان آوردند، ما كه روشن‌فكريم ?أنؤمن كما آمن السّفهاء? باز هم خداي سبحان مي‌فرمايد: ?ألا إنّهم هم السّفهاء و لكن لا يعلمون? آن كه بايد بفهمد كه اسير شده است، آن كه الآن سخن مي‌گويد كه شهوت و غضب اوست او كه نمي‌فهمد: ?ألا إنّهم هم السّفهاء و لكن لا يعلمون? چون دين «عقل» است ?و من يرغب عن ملّة إبراهيم إلاّ من سفه نفسه?

ـ شاخصه? عقل عملي سليم
اگر عقل در جوامع روايي ما به اين بيان طبق بيان سيّدنا الأستاد «رضوان الله عليه» مشخّص شد كه «العقل ما يُعبد به الرحّمن» عكس نقيض اين قضيه چه خواهد بود؟ هر چه «لا يعبد به الرّحمن فليس بعقل» در روايات مگر عقل به اين تعبير شريف تفسير نشده است كه «العقل ما عبد به الرّحمن» أو «ما يعبد به الرّحمن» اين عقل است، اين يك قضيه است. العقل ما هو؟ العقل (كه اين عقل، عقل عملي است) (اين موضوع) ما لا يعبد به الرّحمن (اين هم محمول). عكس نقيضش اين است كه «ما لايعبد به الرّحمن فليس بعقل» آن نيرويي كه با داشتن او خدا عبادت نمي‌شود او عقل نيست، اين عكسِ نقيض را آن آيه? كريمه تبيين كرد كه ?و من يرغب عن ملّة إبراهيم إلاّ من سفه نفسه? ؛ اگر كسي در نهاد او چيزي نيست كه خدا را عبادت كند او سفيه است. چرا؟ چون عقل آن است كه به وسيله? او انسان خدا را عبادت كند و اگر چيزي وسيله? عبادت نبود، عقل نيست، يعني سفاهت است. اين عكسِ نقيض در آن كريمه بيان شده است كه اگر اين آيه? كريمه? ?و من يرغب عن ملّة إبراهيم إلاّ من سفه نفسه? را با آن بياني كه از معصوم (سلام الله عليه) رسيده است كنار هم ملاحظه بفرماييد كه «العقل ما يعبد به الرّحمن» همين نتيجه را مي‌گيريد. العقل ما هو؟ عقل چيزي است كه «يعبد به الرّحمن» عكس نقيض اين قضيه چيست؟ «ما لا يعبد به الرّحمن فليس بعقل». در نهان انسان اگر چيزي باشد كه انسان را بنده? خدا نكند او سفاهت است، او عقل نيست؛ لذا فرمود: ?و من يرغب عن ملّة إبراهيم إلاّ من سفه نفسه? اين اصل كلّي. مصداقش را هم بيان فرمود كه منافق اين‌چنين است: ?ألا إنّهم هم السّفهاء و لكن يعلمون?.
«و الحمد لله ربّ العالمين»