موضوع: سوره بقره

عنوان: تفسير سوره مبارکه بقره جلسه 33

مدت زمان: 29.35 دقيقه اندازه نسخه كم حجم: 3.38 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 6.77 MB دانلود

1 ـ سر اختصاص هدايت قرآن براي اهل تقوا
2 ـ حرمان منافقان از عقل نظري و عملي
3 ـ نشانه? محروم بودن منافقان از عقل عملي سالم
4 ـ نشانه? محروم بودن منافقان از عقل نظري سالم
5 ـ شناخت حسي و بينش مادي ئاشتن منافق
6 ـ عدم پذيرش نهي از منكر قرآن توسط منافقان
7 ـ علاقه‌مند بودن منافقان به برگرداندن مردم به كفر جاهلي
8 ـ عدم توحيد ربوبي و عبادي منافقان
9 ـ معيار صدق و كذب
10 ـ سر عدم دستيابي منافقان به علم عملي و نظري سليم
11 ـ سفيهانه دانستن انفاق مهاجران و انصار توسط منافقان
12 ـ اُسوه بودن مهاجران و انصار در ايمان
13 ـ معرفي الگوهاي قرآني و بعد سلبي و رشدي آنان
14 ـ سفيه انستن مسلمانان در پندار منافقان
15 ـ سر سفاهت منافقان
16 ـ ماده و حس، معيار شناخت منافقان در جهان‌بيني
17 ـ الگو بودن مومنان و اولياي الهي
18 ـ هدايت قرآن براي انسان واقعي
19 ـ سفيهانه بودن دستورات ديني در نزد منافقان
20 ـ فقدان معيار شناخت تقوا و فجور، عامل سفاهت منافقان












اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
و إذا قيل لهم لا تفسدوا في الأرض قالوا إنّما نحن مصلحون(11) ألا إنّهم هم المفسدون و لكن لا يشعرون(12) و إذا قيل لهم آمنوا كما آمن النّاس قالوا أنؤمن كما آمن السّفهاء ألا إنّهم هم السفّهاء و لكن لا يعلمون(13)

سر اختصاص هدايت قرآن براي اهل تقوا
ـ حرمان منافقان از عقل نظري و عملي سليم
براي ايمان يك عقل نظري سالم لازم است كه مسائل را درست بفهمند و يك عقل عملي سالم لازم است كه فهميده‌ها را درست پياده كند. و منافقين نه از عقل نظري سالم برخوردارند كه بتوانند مسائل عقلي را خوب بفهمند، نه از اراده و نيّتِ سالمِ عقلِ عملي برخوردارند كه احكام را درست بتوانند پياده كنند. اگر گروهي نه نيروي فهم خوب داشت و نه نيروي عمل، اين گروه چگونه از قرآن استفاده مي‌كنند؟! لذا خداي سبحان در عين حال كه قرآن را براي هدايت همه? مردم انزال فرمود مع‌ذلك فرمود: تنها اهل تقوايند كه از اين قرآن استفاده مي‌كنند. ?هديً للمتّقين? چرا؟ چون غير اهل تقوا چه كافر چه منافق، نه راه انديشه? صحيح را طي كرده است، نه راه عمل صالح را پيموده است. انسان با يك نيرو مي‌فهمد، با يك نيرو فهميده را عمل مي‌كند. منافق نه نيروي فهم صحيح دارد، نه حاضر است چيزي را به عنوان عمل صالح عمل كند.

ـ نشانه? محروم بودن منافقان از عقل عملي سالم
نشانه‌اش اين دو دستوري است كه به او مي‌دهند و آن دو عكس‌العملي است كه او نشان مي‌دهد. دستور عملي اين است كه اگر به منافقين بگويند «در بين مسلمين فساد نكنيد» مي‌گويند: اين كارهاي ما كارهاي اصلاحي است و ما مصلحيم و احياناً از سران نفاق به عنوان مصلح كبير ياد مي‌كنند. سرّش آن است كه اينها فساد را صلاح مي‌پندارند. ?و إذا قيل لهم لا تفسدوا في الأرض قالوا إنّما نحن مصلحون? دين براي نطم مردم آمده است. ?ليقوم النّاس بالقسط? شما به متديّنين بپيونديد و باعث فساد زمين نشويد. مي‌گويند «آنچه ما انجام مي‌دهيم صلاح است و ما مصلحيم» اين ارتباطشان را با كفّار صلاح مي‌دانند و اين ايجاد تفرقه بين مسلمين را هم اصلاح مي‌پندارند. گاهي هم سوگند ياد مي‌كنند كه ما مي‌خواهيم بين مسلمين و بين كفّار، هماهنگي برقرار كنيم. ?إن أردنا إلاّ إحساناً و توفيقاً? حرفشان اين است كه ما مي‌خواهيم بين مسلمين و غيرمسلمين يك توافقي برقرار كنيم؛ پس ?و إذا قيل لهم لا تفسدوا في الأرض قالوا إنّما نحن مصلحون ? ألا إنّهم هم المفسدون و لكن لا يشعرون??

ـ نشانه? محروم بودن منافقان از عقل نظري سالم
و از نظر مسائل اعتقادي هم اگر به آنها دستور اعتقاد داده بشود، مي‌گويند: اين بينش، بينش سفيهانه است. ?و إذا قيل لهم آمنوا كما آمن النّاس قالوا أنؤمن كما آمن السّفهاء? مي‌گويند: اعتقاد به عالم غيب، سفاهت است؛ زيرا معيار شناخت اين گروه حسّ و تجربه است، مي‌گويند: چيزي را كه انسان با حسّ نبيند و تجربه نكند، اگر به او ايمان بياورد؛ اين ايمان، ايمان سفيهانه است و انبياء را هم تسفيه مي‌كردند؛ مستقيماً مي‌گفتند: ?إنّا انراك في سفاهةٍ?

ـ شناخت حسي و بينش مادي داشتن منافقان
سرّ اينكه منافق و كافر انبياء را ـ معاذالله ـ سفيه مي‌دانند آن است كه معيار شناخت اينها حسّ است. چيزي كه محسوس نيست اينها نمي‌شناسند، او را به رسميّت نمي‌شناساند و انبيا انسانها را به غيب دعوت مي‌كنند، خود به غيب ايمان دارند؛ لذا كسي كه معيار شناخت او حسّ است، به كسي كه انسانها را به غير حس، يعني به غيب دعوت مي‌كند، مي‌گويد: ?إنّا لنراك في سفاهةٍ? به پيامبر مي‌گويند: مؤمنين را هم سفيه مي‌دانند. بينش مسلمانها را بينش سفيهانه مي‌پندارند. خود را روشن‌فكر مي‌پندارند و انبياء را ـ معاذالله ـ سفيه. ?و إذا قيل لهم آمنوا كما آمن النّاس قالوا أنؤمن كما آمن السّفهاء ألا إنّهم هم السّفهاء و لكن لا يعلمون? بنابراين قرآن هرگز نمي‌تواند منافقي كه ديدش در علم آن است و در عمل اين، هدايت كند؛ لذا فرمود: ?هديً للمتّقين?

ـ عدم پذيرش نهي از منكر قرآن توسط منافقان
امّا درباره? آن مطلب اوّل (كه سخن از نهي از منكر است و نهي از فساد) فرمود: منافقين كساني‌اند كه اين توطئه و ارتباط با كفّار را احسان و توفيق مي‌پندارند و بر اين هم سوگند ياد مي‌كنند كه ما هدفي جزء اصلاح و توفيق نداريم. آيه? 62 سوره? «نساء» اين است ?فكيف إذا أصابتهم مصيبةٌ بما قدمّت أيديهم ثّم جاءوك يحلفون بالله إن أردنا إلاّ إحساناً و توفيقاً? تو اينها را دعوت كردي، اينها اعراض كردند در اثر بدرفتاري يك حادثه? تلخي به اين اصابت كرد، برخورد كرد. اينها پيش تو مي‌آيند و سوگند ياد مي‌كنند، مي‌گويند: اين كار ما جزء احسان و ايجاد توافق بين مسلمين و غير مسلمين نبود. ما هدفي جز ايجاد هماهنگي بين مسلمانها و غيرمسلمانها نداشتيم؛ و اگر با كفّار ارتباط داريم براي اينكه رابطه? كفّار و مسلمين را هماهنگ كنيم؛ در حالي كه وقتي به كفّار رسيدند، مي‌گويند: ?إنّا معكم إنّما نحن مستهزئون? و اين را هم اصلاح مي‌پندارند. يا به عنوان اصلاح با مردم در ميان مي‌گذارند يا واقعاً ديدشان آن است كه اين اصلاح است. در سوره? «توبه» هم مشابه اين تغيير آمده است كه ما جزء حسنا هدف ديگري نداريم.
سوال.....
جواب: خدا را قبول ندارند، اين مردم مي‌گويند «اصلاحشان در اين است كه مكتب كفر اجرا بشود.
سوال...
جواب: مي‌گويند اين مردم را بايد با اين مكتبي كه ما داريم، اصلاح كرد. نه اسلام را بخواهند. مسلمين «بما أنّهم مسلمين» را اينها سفيه مي‌دانند، مي‌گويند «اصلاح اين مردم به مكتب ما است»
در سوره? «توبه» هم مشابه اين تعبير آمده است. آيه? 107 سوره? «توبه» وقتي جريان مسجد ضرار را تشريح مي‌كند، مي‌فرمايد: حرف اينها اين است كه ?و ليحلفّن إن أردنا الحسني? سوگند ياد مي‌كنند كه ما جزء خصلت نيك، هدف ديگر نداريم. اگر مسجد ساختيم، غرضمان خير بود. اين تفرقه را خير مي‌پندارند. يا نه اين تفرقه را به عنوان خير القا مي‌كنند. كسي كه تفرقه را خير مي‌پندارد و فساد را صلاح مي‌انگارد، هرگز از قرآن طرفي نمي‌بندد. نه تنها شخصاً عملشان اين است، بلكه يكديگر را به همين عمل تشويق مي‌كنند.

ـ علاقه‌مند بودن منافقان به برگرداندن مردم به كفر جاهلي
با كدام آئين‌نامه و مكتب بر مردم حكومت بكنند؟ جزء آيين كفر! مي‌خواستند مردم را به جاهليّت برگردانند. ?ودّ الّذين كفروا لو تغفلون عن أسلحتكم و أمتعتكم? بهترين سلاح مؤمن كه كتاب آسماني اوست، كفّار مي‌خواهند مؤمنين از اين سلاح آسماني غفلت كنند. يا تعبيرات ديگر قرآن كريم اين است كه اينها علاقه‌مندند به اينكه شما برگرديد به كفر جاهلي. آنها مي‌خواهند مردم را اداره كنند يا نه؟ با كدام قانون اداره كنند؟ جز قانون جاهليّت! پس آنها يك مكتب و كتابي دارند، كتاب جاهلي. مردم را به جاهليّت دعوت مي‌كنند، يعني به كفر.

ـ عدم توحيد ربوبي و عبادي منافقان
سوال....
جواب: بله؛ چون در جاهليّت به «الله» معتقد بودند. «الله» را به عنوان خالق سماوات و أرض قبول داشتند، به عنوان «ربّ» نمي‌پذيرفتند. «الله» را به عنوان خالق مي‌پذيرفتند. ?و لئن سألتهم مّن خلق السماوات و الأرض ليقولنّ الله? حتّي در جاهليّت، طواف هم كه مي‌كردند، مي‌گفتند: ?لا شريك لك إلا شريك هو لك? تو شريك داري و آن شريك هم مال توست «تملكه و ما ملك» آنها به عنوان خالق. الله را قبول داشتند و به الله هم سوگند ياد مي‌كردند، ولي مع‌ذلك به عنوان ربّ نمي‌پذيرفتند. توحيد ربوبي نداشتند، قهراً توحيد عبادي هم نداشتند.

ـ معيار صدق و كذب
سوال....
جواب: آن سخني كه از جاحظ نقل شده است تام نيست، منتها چون معتَقَد گاهي عين واقع است؛ يعني خبر اگر مطابق با واقع باشد، صدق است؛ وگرنه كذب. خبر را كه با عقيده نمي‌سنجند با واقع مي‌سنجند، منتها «مخبرعنه» گاهي عقيده است، گاهي غير عقيده؛ بنابراين اگر درباره? منافقين گفته شد كه منافقين كاذب‌اند نه براي اينكه مطابق با معتَقَد نبود و معيار صدق و كذب معتَقَد باشد، معيار صدق و كذب، واقع است. يك وقت انسان مي‌گويد «جاء زيدٌ» از واقع خبر مي‌دهد. يك وقت مي‌گويد «إنّي أعتقَدُ» معتَقَد در آنجا واقع و مخبرعنه است،منتها اين مخبرعنه وجود ندارد. اين طور نيست كه معيار صدق و كذب عقيده باشد، معيار صدق و كذب واقع است، مخبرعنه است؛ منتها مخبرعنه گاهي شيء خارجي است، گاهي شيء اعتقادي است.
سوال....
جواب: نه گاهي براي اهميّت فاعل حذف مي‌شود. گاهي فاعل براي احترام و اهميّت، حذف مي‌شود. ?قيل يا نوح اهبط بسلام منّا و بركات عليك? به نوح گفته شد كه درواد بر تو، پايين بيا. گاهي براي تجليل و تكريم است. آنجا براي اينكه ـ همان‌طوري كه در بحث قبل گذشت ـ فاعل هر كه مي‌خواهد باشد، قائل هر كه مي‌خواهد باشد. گاهي خداست، گاهي پيامبر است، گاهي مؤمنين.

ـ سر عدم دستيابي منافقان به عقل عملي و نظري سليم
منافق كه فساد را صلاح مي‌پندارد و صلاح را فساد مي‌پندارد؛ يكديگر را به عنوان امر به منكر و نهي از معروف دعوت مي‌كنند. در سوره? «توبه» آيه? 67 مي‌فرمايد: ?المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض يأمرون بالمنكر و ينهون عن المعروف? نه اينكه چيزي را كه خود منكَر مي‌دانند، يكديگر را به او امر بكنند. چيزي كه عقل و وحي او را پنداشت و چيزي را كه عقل و وحي معروف مي‌شمارد و مردم را به آن معروف دعوت مي‌كند، آنچه را كه خود معروف پنداشت و چيزي را كه عقل و وحي معروف مي‌داند، منافق او را منكَر خيال مي‌كند و مردم را از او باز ني‌دارد. ?يأمرون بالمنكر و ينهون عن المعروف و يقبضون أيديهم? دستشان را از امّت اسلامي مي‌كشند با آنها عماهنگي و همدستي ندارند؛ چون خدا را فراموش كردند، خدا هم اينها را فراموش كرده است.
بنابراين منافق در مسائل عملي آن اراده را ندارد، آن نيّت را ندارد كه يك عقلِ عمليِ سالم داشته باشد و دستورالعملهاي دين را درست عمل كند. در مقام عقل نظري هم آن جهان‌بيني را ندارد كه به غيب ايمان بياورد؛ لذا مؤمنين به غيب را سفها ياد مي‌كنند ?و إذا قيل لهم آمنوا? كه اين مربوط به اعتقاد است نه تنها مربوط به عمل. ?آمنوا كما آمن النّاس قالوا أنؤمن كما آمن السّفهاء? اگر به اينها گفته شود كه مانند اين مسلمين ايمان بياوريد، اينها كه ظاهرشان با باطنشان مطابق است. همانند اينها ايمان بياوريد. مي‌گويند: ما روشن‌فكريم و اينها سفيه. اين يك تجليلي هم از مردم است و هم مردمِ مسلمان را براي ديگران الگو قرار دادن است. وقتي به منافقين گفته مي‌شود: الگوي شما اين مردمند، همانند اين مردم ايمان بياوريد، اينها مي‌گويند «ما اهل رشديم و اينها اهل سفاهت‌اند.
سوال....
جواب: همين‌ها را مي‌خواهند روشن كنند، بيدارشان كنند به زعم خودشان. يك انسان عاقل به دنبال سفيه نمي‌رود، ولي سفيه به دنبال كسي به زعم خود سفيه است، مي‌رود.
سوال...
جواب: ممكن است دستور خدا را به عنوان نقل آيه به اينها برسانند، ممكن است پيامبر [صلي الله عليه و آله و سلم] را به عنوان سنّت، سخني به اينها بگويد؛ ممكن است مؤمنين به عنوان امر به معروف اينها را دعوت به ايمان بكنند؛ هر سه صحيح است.
سوال....
جواب: چرا، مؤمنين مي‌شناسند به اينكه اينها در باطن كفر دارند. به اينها مي‌گويند «مانند ديگران ايمان بياوريد» يك مسلمان اگر به اينها بگويد: مانند ساير مسلمين ايمان بياوريد، دو چهره نباشيد، مي‌گويند «اينها سفيه‌اند»
سوال...
جواب: اگر يكي از مؤمنين به اينها بگويد شما صفتان را از مسلمين جدا نكنيد، اين مي‌گويد: ما اينها را سفيه مي‌دانيم؛ وقتي در جمع اينها قرار مي‌گيرد، مي‌گويد كه:?إنا معكم?

ـ سفيهانه دانستن انفاق مهاجران و انصار توسط منافقان
?و إذا قيل لهم آمنوا كما آمن النّاس قالوا أنؤمن كما آمن السّفهاء? اينها آن نثار و ايثار مسلمين را كه مي‌ديدند، مي‌گفتند:اين كار سفاهتاست، مهاجرين را مي‌ديدند كه دست از مال و زندگي مي‌كشند، براي حفظ اسلام. انصار را مي‌بينند كه هرچه از زندگي دارند، بين خود و مهاجرين توزيع مي‌كنند براي حفظ اسلام؛ اين نثار و ايثار مالي و جاني را كه مي‌بينند، مي‌گويند «اين سفاهت است» انسان براي مال و براي جان زنده است؛ مگر مي‌شود انسان دست از زندگي‌اش بكشد، دست از خانه و كار بكشد، به عنوان هجرت از مكّه به مدينه بيايد، اين سفاهت است. انصار مدينه را كه مي‌ديدند اينها با ايثار ?و يؤثرون علي أنفسهم و لو كان بهم خصاصة? مي‌گويند: مگر مي‌شود يك انسان با نيازمندي خود هرچه دارد به ديگران بدهد و ديگران را بر خود ايثار كند، اين سفاهت است. اين را «سفيه» مي‌دانند. ايثار را سفيه مي‌داند، هجرت را سفاهت مي‌پندارند.

ـ اسوه بودن مهاجران و انصار در ايمان
و قرآن كريم اين مسلمين را الگو قرار داد؛ فرمود: مثل اينها اسلام بياوريد و اينها را در سوره? «حشر» معرّفي كرد كه اينها چه گروهي‌اند. در سوره? «حشر» فرمود: اينها كساني‌اند كه آيه هشتم و نهم ?للفقراء المهاجرين الّذين أخرجوا من ديارهم و أموالهم يبتغون فضلاً من الله و رضواناً و ينصرون الله و رسوله اولئك هم الصادقون? مهاجرين را كه مي‌خواهد تعريف كند، مي‌گويد: اينها از ديارشان تبعيد شدند؛ اينها هجرت كردند براي ابتغا فضل خدا، براي نصرت دين خدا. انصار را وقتي كه معرّفي مي‌كند، مي‌فرمايد: ?و الّذين تبوّءوا الدّار و الإيمان من قبلهم يحبّون من هاجر إليهم?انصار كساني‌اند كه مهاجرين را دوست دارند و آنها را پذيرايي مي‌كنند. از نظر مسكن و غير مسكن با آنها هماهنگي مي‌كنند و اگر از غنائم سخني به ميان مي‌آيد، آنها را بر خويش مقدّم مي‌دارند و ايثار مي‌كنند. ?ولو كان بهم خصاصة? گرچه خود خصاصه و حاجت و نياز هم داشته باشند. اين منافقين، مسلمين را كه مي‌بيننند، مي‌بينند يك عدّه مهاجراند، آن‌جور فداكاري مي‌كنند. يك عدّه انصارند، اين‌جور نثار و ايثار مي‌كنند، مي‌گويند «اين سفاهت است» و قرآن هم مي‌فرمايد: مانند اين مسلمين فداكار، ايمان بياوريد ?و إذا قيل لهم آمنوا كما آمن النّاس? مانند همين مردم ?قالوا أنؤمن كما آمن السّفهاء? و اين تجليلي است كه قرآن كريم از مسلمين مي‌كند و اينها را الگو قرار مي‌دهد و اگر چنان چه منافقين اينها را با چشم سفيهانه مي‌نگريستند، خداي سبحان هم اينها را الگو قرار داد، هم منافقين را تسفيه كرد، فرمود: ?ألا إنّهم هم السّفهاء و لكن لا يعلمون?

ـ معرفي الگوهاي قرآني و بُعد سلبي و رشدي آنان
در سوره? «ممتحنه» وقتي جريان ابراهيم خليل (سلام الله عليه) و همراهان آن حضرت را معرفي مي‌كند، به مؤمنين ديگر مي‌فرمايد: اين گروه اسوه? شمايند. در سوره? «ممتحنه» اصولاً سوره? ائتسا و اقتدا است. در چندجا فرمود؛شما به اين بزرگان اقتدا كنيد. آيه? چهار و آيه? شش سوره? «ممتحنه» دستور اسوه‌گيري و اقتدا مي‌دهد، منتها به همه نمي‌گويد «به پيامبر [صلي الله عليه و آله و سلم] اقتدا كنيد» چون مقدور همه نيست. به خواص مسلمين مي‌گويد «به پيامبر [صلي الله عليه و آله و سلم] اقتدا كنيد. به توده? مسلمين مي‌گويد «به صحابه اقتدا كنيد» در همان سوره? «ممتحنه» مي‌فرمايد: ?قد كانت لكم أسوة حسنة في إبراهيم و الّذين معه? در سوره? «احزاب» جريان اقتدا به پيامبر [صلي الله عليه و آله و سلم] را مطرح مي‌كند، ولي در سوره? «ممتحنه» مي‌فرمايد: ?قد كانت لكم أسوة حسنة في إبراهيم و الّذين معه إذ قالوا لقومهم إنّا برآء منكم و ممّا تعبدون من دون الله? از نظر تبرّي، ابراهيم و صحابه? ابراهيم (سلام الله عليه و عليهم) اسوه? شمايند. آن‌گاه در آيه? شش مي‌فرمايد: ?لقد كان لكم فيهم أسوة حسنة? به اينها تأسّي كنيد. اگر بخواهيد عاقل بشويد به اينها تأسّي كنيد و اگر به اينها تأسّي نكرديد و از، دين ابراهيم خليل [سلام الله عليه] إعراض كرديد، سفيه خواهيد بود؛ چون ?و من يرغب عن ملّة إبراهيم إلاّ من سفه نفسه? پس گاهي براي بُعد اثباتي دستور اقتدا به سيره? ابراهيم خليل (سلام الله عليه) مي‌دهد، گاهي هم تهديد مي‌كند، آن بُعد سلبي را مطرح مي‌كند، كه اگر اقتدا نكرديد و إعراض كرديد، مي‌شويد «سفيه» بُعد اثباتي را در سوره? «ممتحنه» بيان فرمود و بُعد سلبي را در همين سوره? بقره فرمود: ?و من يرغب عن ملّة إبراهيم إلاّ من سفه نفسه? و معيارش را هم مشخّص كرد، فرمود: ?و لقد آتينا إبراهيم رشده من قبل و كنّا به عالمين? اين الگوي رشد است. آن گاه فرمود: به اين رشد و الگوي رشد اقتدا كنيد و اگر به معيار رشد اقتدا نكرديد، مي‌شويد سفيه. اگر رشد ابراهيم (عليه السلام) را خدا داد و خداي سبحان ابراهيم (عليه السلام) را به عنوان راشد و رشيد معرّفي كرد، فرمود: رشدش را ما به او داديم. ?و لقد آتينا إبراهيم رشده من قبل و كُنّا به عالمين? بعد به ما دستور اقتدا داد، فرمود: ?لقد كان لكم في رسول الله أسوة حسنة? آن گاه فرمود: ?و من يرغب عن ملّة إبراهيم إلاّ سفه نفسه?

ـ سفيه دانستن مسلمانان در پندار منافقان
بنابراين منافقين مردم عادي را و مسلمين را تسفيه مي‌كردند، وقتي از بلال يا از صُهيب يا از سلمان (رضوان الله عليهم) سخن به ميان مي‌آمد، مي‌گفتند «سفيه» بني‌فلان به آن قبيله نسبت مي‌دادند؛ مي‌گفتند: فلان سفيه ايمان آورده، ما ايمان بياوريم. خود را روشن‌فكر مي‌پنداشتند و مسلمين را سفيه و خداس سبحان مي‌فرمايد: مثل اين مسلمانها ايمان بياوريد. اگر بخواهيد عاقل باشيد، مثل اينها ايمان بياوريد؛ اين تجليل از مسلمين است. تنها نفرمود «آمنوا» فرمود: ?آمنوا كما آمن النّاس?. مثل اين مردم‌ها اين مردمي كه مهاجرينشان از مكه آن‌چنان و انصارشان در مدينه اين‌چنين‌اند مثل اينها ايمان بياوريد.

سر سفاهت منافقان
ـ ماده و حس، معيار شناخت منافقان در جهان‌بيني
همين گروه چون معيار شناختشان مادّه و حسّ است به انبياءشان مي‌گويند: شما ـ معاذالله ـ سفيهيد. در آيه? 65 سوره? «اعراف» وقتي سخن از هود (سلام الله عليه) مطرح است، مي‌فرمايد: ?و إلي عادٍ أخاهم هوداً قال يا قوم اعبدوا الله ما لكم من إلهٍ غيره أ فلا تتّقون? ?قال الملاُ الّذين كفروا من قومه إنّا لنراك في سفاهة و إنّا لنظنّك من الكاذبين?
اين يا براي آن است كه مي‌گويند «دنيا نقد است و آخرت نسيه» يا براي آن است كه مي‌گويند «دنيا مقطوع است و آخرت مشكوك» كه معيار همه? اسن ديدها «اصالة‌الحسّ» است. انساني كه معيار شناختش حسّ است، مي‌گويد «دنيا مقطوع است و آخرت مشكوك» چرا ما دست از يك امر يقيني برداريم، براي سك امر مشكوك. يا مي‌گويند: دنيا نقد است و آخرت نسيه، ما چرا از نقد دست برداريم و به آخرت ـ كه نسيه است ـ بپردازيم. در برابر اين ديد خداوند مي‌فرمايد: ?و الآخرة خيرٌ و أبقي? آن نسيه نيست، آن مشكوك نيست. ?إنّ الدّار الآخرة لهي الحيوان?

ـ الگو بودن مؤمنان و اولياي الهي
?الآخرة خير أبقي? اگر انسان جزء اوليا الهي شد، سخن از آخرت نيست، سخن از ?و الله خير و أبقي? است. اوايل به انسانهاي متوسّط مي‌گويند: ?و ما عند الله خير? آنچه كه خدا براي شما پيش خود ذخيره كرده است، خير است به آن سمت حركت كنيد. وقتي انسان جلوتر رفت، مي‌بيند خدا مي‌فرمايد: به فكر آخرت نباشيد، به فكر «الله» باشيد ?و الله خير أبقي? آنكه عبادتش جزء احرار است كه براي بهشت عبادت نمي‌كند، گرچه بهشت در اختيار اوست. بهشت به دست او تقسيم مي‌شود؛ مثل حضرت امير (سلام الله عليه) كه او «قسيم الجنّة و النّار» است. بهشت به اين گونه از اولياي الهي فخر مي‌كند. بهشت مشتاق لقاي اهل‌بيت (عليهم السلام) است. خدا به اين گروه نمي‌فرمايد: ?و الآخرة خيرٌ و أبقي? به اين گروه مي‌فرمايد: ?و الله خير و أبقي? به توده? مؤمنين و متوسّطين از اصحاب ايمان مي‌فرمايد: ?و الآخرة خير و أبقي? يا ?ما عند الله خير و أبقي? امّا وقتي كه به اولياي خاص مي‌رسد، سخن از «ما عند الله» نيست، سخن از «الله» است. مي‌فرمايد: ?و الله خير و أبقي? نظير تذكاري كه به مؤمنين مي‌آموزد، مي‌فرمايد: ?اُذكروا نعمتي الّتي أنعمت عليكم? وقتي انسان جلوتر رفت، مي‌بيند وضع عوض مي‌شود، سخن از ذكر نعمت نيست، سخن از ذكر مُنعم است، مي‌فرمايد: ?فاذكروني أذكركم? آن اوايل امر است كه مي‌فرمايد به ياد نعمتهاي من باشيد. وقتي انسان جلوتر رفت، مي‌بيند وضع جور ديگر است. به انسان مي‌گويد: خود را به نعمت من سرگرم نكن، خود را به بهشت من سرگرم نكن، بهشت من به تو سرگرم است. تو خود را به من سرگرم كن ?فاذكروني أذكركم? براي تجليل از مؤمنيني كه اين‌چنين مي‌انديشند، خداي سبحان به اين منافقين مي‌فرمايد: ?آمنوا كما آمن النّاس? مثل اين مردم.

ـ هدايت قرآن بر انسان واقعي
آن گاه معلوم مي‌شود كه چرا خدا فرمود: ?هديً للنّاس? يكي از جوابهايي كه جمع مي‌كرد بين ?هديً للمتّقين? و ?هديً للنّاس? اين بود كه در حقيقت «ناس» همان متقين‌اند و غير متّقين را قرآن «ناس» نمي‌داند. براي اينكه ?إن هم إلاّ كالانعام بل هم أضّل? ديگر نيازي به اين جمعهاي ديگر نبود. اشكالي نيست تا انسان جمع كند به وجوهي.
قرآن مي‌فرمايد: ?هديً للنّاس? بعد مي‌فرمايد: ?هديً للمتّقين? . در حقيقت متّقين همان ناس‌اند، غير از متّقين كسي «ناس» نيست ?اولئك كالانعام بل هم أضل?
سوال...
جواب: اين همان «ناس» صوري است؛ وگرنه ناسي را كه قرآن روي آن تكيه مي‌كند و او را ديگر ?كالانعام? نمي‌داند؛ همان ناسي است كه از قرآن استفاده مي‌كنند؛ لذا به منافقيني كه درباره? همين منافقين الآن فرمود: ?و من النّاس من يقول آمنّا بالله و باليوم الآخر و ما هم بمؤمنين? به همين منافقين مي‌فرمايد: مثل مردم ايمان بياوريد. معلوم مي‌شود منافقين را خدا انسان نمي‌داند. براي اينكه مي‌فرمايد: ?هديً للنّاس? جاي ديگر هم مي‌فرمايد: ?أولئك كالأنعام بل هم أضل? اينهائي كه صورتاً ناسي‌اند سيرتاً انسان نيستند. خدا به اينها مي‌فرمايد: مثل كساني كه انسان واقعي‌اند، ايمان بياوريد ?آمنوا كما آمن النّاس? مثل اين مردم. آن‌وقت ديگر نيازي به آن جوابهاي علي‌حدّه نبود كه انسان جمع كند بين ?هديً للمتّقين? و ?هديً للنّاس? مردم واقعي متقي‌اند، مي‌گوييد نه، قيامت معلوم مي‌شود؛ چون قيامت روز ظهور حق است. هر كس در قيامت به صورت انسان در آمده است او اهل تقواست. كي انسان است و كي انسان نيست؟ روز ظهور حق روشن مي‌شود ?ذلك اليوم الحق? روزي كه حق ظهور مي‌كند.
اين هيكل و اين پيكر كه صورت انساني نيست؛ اين صورت عرض است نه صورت در برابر مادّه. صورت انساني نفس انسان است. نفس انساني هم امر جوهري است. اين در قيامت معلوم مي‌شود كه انسان است يا حيوان. اينها خيليها حيوان ناطق‌اند؛ يعني حيواني هستند كه حرف مي‌زنند، امّا آنكه عقل دارد و در حقيقت قرآن او را انسان مي‌داند، او در قيامت بايد انسان محشور بشود.

ـ سفيهانه بودن دستورات ديني در نزد منافقان
به منافقين مي‌فرمايد: شما كه بينشتان در مسائل اعتقادي آن است و عملتان در مسايل عمل اين است، خودتان را اصلاح كنيد، مثل اين مردم اسلام بياوريد و اينها كساني‌اند كه رهبران اسلامي را سفه مي‌دانند، چه رسد به مسلمانها!
به هود (سلام الله عليه) گفتند: ?إنّا لنراك في سفاهة? با تأكيد. ?إنّا لنراك في سفاهة و إنّا لنظنُّك من الكاذبين? آن گاه ادب حضرت هود (سلام الله عليه) را ملاحظه بفرماييد. رنجي كه انبيا تحمل كردند ملاحظه بفرماييد. در برابر اين بي‌ادبي چگونه جواب دادند. فرمود: ?قال يا قوم ليس بي سفاهة? ؛ من سفيه نيستم. ?و لكنّي رسول من ربّ العالمين ابلّغكم رسالات ربّي و أنا لكم ناصح أمينّ? خب، اگر انساني در برابر اين ادب الهي قرار بگيرد و هدايت نشود، او انسانيّتش را مي‌تواند حفظ بكند؟ يا «يوم‌القيامه» با آن صورتها محشور مي‌شود كه «يحسن عندها القردة» منافق ديدش اين است كه دين به عنوان يك امر سفيهانه در بين مردم مطرح است و بايد اين امر سفيهانه را برداشت.

ـ فقدان معيار شناخت تقوا و فجور، عامل فقاهت منافقان
و قرآن كريم هم مي‌فرمايد: ?ألا إنّهم هم السّفهاء و لكن لا يعلمون? چرا ?لا يعلمون?؟ براي اينكه معيار شناخت عقل است و اين عقل در خلال غرائز شهوت و غضب دفن شد؛ لذا در سوره? «بقره» فرمود: نفسش سفيه است: ?إلاّ من سفه نفسه? يعني «سفه نفساً» جانش سفيه است؛ آن گاه شما با چي مي‌خواهيد [اين را] بفهمانيد. اگر كسي معيار شناختش را كه آن ترازوي تشخيص تقوا و فجور است او را در بين و لا‌به‌لاي غرائز دفن كرد ?و قد خاب من دسّاها? ?دسّاها? يعني تدسيس كرده، دسيسه كرده، دفنش كرده. اگر كسي ترازو را زير خاك دفن بكند با چه معيار و ميزاني مي‌تواند تشخيص بدهد، اين كالا سبك است يا سنگين. وزن را دفن كرده. يك موزوني بي‌وزن و ميزان نزدش مانده. با چه معياري بفهمد، اين سبك است يا سنگين؟ ترازو ميزان است، يك واحد سنجشي دارد به نام «وزن» كه اين وزن را در يك كفّه ترازو مي‌گذارند، آن موزون را كه كالا است، در كفّه ديگر مي‌گذارند. اين ميزان مي‌سنجد. اگر كسي اين ميزان؛ يعني ترازو و آن وزن؛ يعني واحد سنجش را هر دو را در زير خاك دفن بكند، آن گاه كالايي كه در دست اوست با كدام معيار بسنجد؟! اگر كسي ?قد خاب من دسّاها? يعني اين نفسش كه ميزان تشخيص فجور و تقوا است و خداي سبحان اين ترازو را در نهاد و نهان انسانها فطرةً داد اين را با شهوت و غضب در لا‌به‌لاي شهوت دفن كرد، آن وقت با كدام معيار بسنجد؟! لذا مي‌فرمايد ?من سفه نفسه? در آيه? محل بحث فرمود: ?لا يشعرون? ?لا يعلمون? نمي‌دانند، شعور ندارند. آنكه بايد بفهمد كه دفن شد. آنكه زنده است، روي خاك ايستاده است او كه نمي‌فهمد؛ لذا فرمود: ?ألا إنّهم هم السّفهاء? با اين تأكيد و با اين حصر ?و لكن لا يعلمون? چرا؟ براي اينكه راه خودشان را بستند.
«و الحمد لله ربّ العالمين»