موضوع: سوره بقره

عنوان: تفسير سوره مبارکه بقره جلسه 35

مدت زمان: 32.41 دقيقه اندازه نسخه كم حجم: 3.74 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 7.48 MB دانلود

1 ـ اطلاق حقيقي شيطان بر كافران و منافقان
2 ـ تبيين معناي شيطان
3 ـ همراهي خلقت انسان با بينش فجور و تقوا
4 ـ سرانجام انتخاب راه فجور و تقوا
5 ـ نقش عقل در سعادت و شقاوت انسان
6 ـ اطلاق شيطان بر منافق در منظر قرآن
7 ـ نوع متوسط بودن انسان در قرآن
8 ـ بي‌اثر بودن دعوت منافقان به ايمان
9 ـ ره‌آورد سير آدمي در مسير درجات و دركات
10 ـ محبوب و محّب خداوند شدن انسان
11 ـ ولي الله شدن، شرط رسيدن انسان به مقام عين‌الله و يدالله
12 ـ نحوه تسلط شيطان بر انسان در كلام حضرت علي (ع)
13 ـ استعاذه به خداوند، پناهگاه مؤمنان در برابر وساوس شيطان
14 ـ چگونگي تسخير دل به دست شيطان

15 ـ شيطان، فصل اخير كافران و منافقان
16 ـ ملك شدن، فصل اخير انسان با ايمان
17 ـ بازگشت به بحث (اطلاق حقيقي شيطان بر كافران و انسان)

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
و إذا لقوا الّذين آمنوا قالوا آمنّا و إذا خلوا إلي شياطينهم قالوا إنّا معكم إنّما نحن مستهزئون ? الله يستهزئ بهم و يمدّهم في طغيانهم يعمهون?( 15)

ـ اطلاق حقيقي «شيطان» بر كافران و منافقان
در استدلال بر اينكه چطور منافقين از قرآن بهره نمي‌برند و چطور قرآن كريم ـ كه براي هدايت همه? انسانها تنزّل يافت ـ تنها اهل تقوا استفاده مي‌كنند، اموري را خداي سبحان يادآور شد. يكي از امور و خصلتهاي ناپسند منافقانه اين است كه اينها وقتي به مؤمنين رسيدند، مي‌گويند «ما مؤمنيم» ولي وقتي با شياطينشان خلوت كرده‌اند، مي‌گويند «اگر ما به مؤمنين گفتيم ما ايمان آورديم اين استهزائي بيش نبود و ما مستهزئيم» ?و إذا لقوا الّذين آمنوا الوا آمنّا? برخوردشان با مؤمنين، برخورد عادي است. داعي ندارند به سراغ مؤمنين بروند، اگر با مؤمنين برخورد كردند، مي‌گويند «ما مؤمنيم» ولي نسبت به كفّار داعي دارند، خلوت مي‌كنند؛ مجالس خصوصي دارند. نفرمود: «و إذا لقوا الكفار» فرمود: ?و إذا خلوا إلي شياطينهم? معلوم مي‌شود نسبت به كفّار، داعي بر تشكيل جلسات خصوصي دارند، نسبت به مؤمنين، داعي بر چنين كاري ندارند و آن هم از كفّار و از ديگر منافقان، تعبير به شياطين كرده است ?و إذا خلوا إلي شياطينهم? تعبير قرآن كريم (از گروه اهل نفاق و كفر به عنوان شيطان) يك تعبير حقيقي است نه تعبير مسامحه‌اي و مجازي شبيه شيطان نيستند، اينها واقعاً شيطان‌اند.

ـ تبيين معناي شيطان
شيطان آن موجودي است كه شيطنت، تمرّد و گريز دارد. آن «اسب جموح» را كه تابع زمامدارش نيست مي‌گويند. «تشيطن الفرس» شيطنت كرده است، مي‌رمد. انساني كه از راهنمايي رهبران الهي مي‌رمد و رام نمي‌شود، شيطنت دارد. اين شيطنت، اول مانند ديگر اوصاف به عنوان حال است، بعد مي‌شود ملكه. اگر صفت در جان، رسوخ كرد و ملكه شد در آن حال انسان، حقيقتاً شيطان است نه مجازاً؛ چون حقيقت انسان را همان نفس انسان تشكيل مي‌دهد و نه صورت و پيكر او و اندام او. اين هيأت و اين پيكر يك عَرَضي از اَعراض انساني است. اينكه انسان سخن مي‌گويد، روي دوپا حركت مي‌كند اين عرضي از عوارض انسان است [و] اين در حقيقت انسان دخيل نيست.

ـ همراه خلقت انسان با بينش فجور و تقوا
حقيقت انسان را نفس او تشكيل مي‌دهد، نفس او اول كه خداي سبحان او را آفريد با بينش فجور و تقوا خلق كرد و انسان را فرمود: با اين بينش من آفريده‌ام و سرِ دو راهي قرار دارد. اين دو راهي يك راهش مستقيم است، ديگري‌اش بيراهه است. نه هر دو مستقيم باشند. اينكه فرمود: من انسان را با سرمايه? فجور و تقوا آفريده‌‌ام. بعد ?و هديناه النّجدين? انسان را به دو نجد و به دو طريق آشنا كردم، نه يعني واقعاً در حقيقت، در خارج دو طريق مستقيم وجود دارد؛ چون راه مستقيم بيش از يكي نيست. اين دو نجد، نه يعني دو صراط ‌مستقيم، چون صراط مستقيم بيش از يكي نيست. دو نجد؛ يعني دو راه كه يكي مستقيم است و ديگري منحرف. آن راه منحرف به شعب فرعي تقسيم مي‌شود. اين راه مستقيم تا آخرش اين استقامت با آن اصالت و استقلال محفوظ است.

ـ سرانجام انتخاب راه فجور و تقوا
بيان ذلك اين است كه اينكه خداي سبحان فرمود: ?هديناه النّجدين? يا ?إنّا هديناه السّبيل إمّا شاكراً و إمّا كفوراً? اگر راه دين را طي كرد، اين صراط مستقيمي است كه راه انبيا و اولياي الهي است و انسان را به مرز فرشته‌ها مي‌رساند كه با فرشتگان محشور مي‌شود و اگر اين صراط مستقيم را طي نكرد، مي‌شود بيراهه. اين بيراهه گاهي سر از بهيميّت درمي‌آورد كه انسان واقعاً مي‌شود بهيمه؛ گاهي سر از سَبُعيّت و درندگي درمي‌آورد كه انسان واقعاً مي‌شود درنده؛ گاهي هم سر از مكر و شيطنت و سياست‌بازيهاي باطل و خيانتهاي سياسي و امثال ذلك سر در مي‌آورد، مي‌شود شيطان. واقعاً مي‌شود شيطان. يا تمام تلاش و كوشش انسان اين است كه همه? قُوا را در خدمت عقل بگمارد و عقل را زمامدار كند و واقعاً عقل بتواند دست و پاي اين شهوت و غضب را عِقال كند. او انساني است كه صراط مستقيم را طي مي‌كند و با فرشتگان محشور مي‌شود.

ـ نقش عقل در سعادت و شقاوت انسان
از رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلم) رسيده است كه عقل را از اين جهت عقل مي‌گويند كه قواي ديگر را عِقال مي‌كند. آن زانوبندي كه «شتر جَمُوح» را رام مي‌كند و زانوهاي او را مي‌بندد آن زانوبند را مي‌گويند «عِقال» يك زمامدار براي اينكه از شرّ شيطنت اين شتر نجات پيدا كند، زانوهاي او را محكم مي‌بندد كه او جَموحي و چموشي نكند آن زانوبند را مي‌گويند «عقال» آن حديث معروف كه مي‌فرمايد: «إعقل و توكّل» يعني اوّل عِقال بكن بعد توكّل بكن، ناظر به همين است. و آن نيروي الهي كه در جان انسان است، وقتي عقل خواهد بود و از آن جهت عقل است كه زانوي شهوت و غضب و شيطنت را عقال مي‌كند، نمي‌گذاردئ اينها جَمُوحي كنند. زمام شهوت و غضب را به دست عقل مي‌سپارد نه به دست غير عقل. اين جموحي و اين چَمُوشي را عقل مهار مي‌كند و رام مي‌كند. از اين جهت اين نور الهي را به نام «عقل» ناميدند كه جهل را، شهوت و غضب را عِقال مي‌كند؛ يعني زانوي شهوت و زانوي غضب را مي‌بندد نمي‌گذارد سركشي كنند. اگر كسي اين‌چنين بود كه تمام تلاشش در اين راه صرف شد كه نيروهاي داخل را به رهبري عقل پيش ببرد اين صراط مستقيم را طي مي‌كند به دنبال اولياي الهي ـ تا در حدّ فرشتگان ـ با آنها محشور مي‌شود و اگر اين نشد يا زمام كارهاي دروني او را شهوت به عهده مي‌گيرد، غضب در اختيار شهوت است، انديشه‌هاي فكري در اختيار شهوت است كه خواسته‌هاي نفس امّاره در بعد شهوت تأمين مي‌شود، اين شخص اوايل يك انسان مُشتهي است؛ بعد در پايان مي‌شود حيوان شهوي. اگر صفت، ملكه شد با جان انسان عجين مي‌شود و نفس انسان به منزله? مادّه خواهد شد و آن صفت به منزله? صورت مي‌شود و جان انساني شكل مي‌گيرد، حقيقتاً مي‌شود بهيمه. و روز قيامت ـ كه روز ظهور حق است ـ اين شخص به صورت حيوان و بهيمه محشور مي‌شود و يا اگر تمام تلاشش را در بُعد غضب پياده كرد، شهوت را در اختيار غضب قرار داد، آن انديشه‌ها را در اختيار غضب قرار داد، اوايل اين شخص يك انسان عصباني است، وقتي اين غضب و عصبانيّت شكل گرفت به عنوان صورت براي نفس جا افتاد، اين نفس ماده شد و آن خصلت درنده‌خويي صورت شد، اين شخص واقعاً مي‌شود گرگ خون‌آشام. و در قيامت ـ كه حقيقت ظاهر مي‌شود ـ اين شخص به صورت يك درنده درمي‌آيد. و اگر تمام تلاش و كوشش بر اين خلاصه شد كه با نقشه و با نيرنگ و با حيله به سر برد، اين شخص اوّل شيطنت مي‌كند، شيطان است (به عنوان يك حال) وقتي اين خصلت پليد؛ يعني نقشه كشيدن و مكر و حيله به عنوان يك صورت براي جان او جا افتاد و نفس او به منزله? مادّه شد و آن خصلت به منزله? صورت، اين حقيقتاً مي‌شود شيطان، يعني فصل اخير او شيطان است؛ مثل اينكه فصل اخير آنها حيوان بود يا سُبع بود يا بهيمه بود، نه مجازاً و قيامت هم ـ كه حق ظهور مي‌كند ـ او به صورت يك شيطان درمي‌آيد. اينكه خداي سبحان فرمود: ?هديناه النّجدين? يعني دو راه است، يكي مستقيم و يكي غيرمستقيم. اگر كسي راه غيرمستقيم را طي كرد، اوايل (به عنوان يك حال) اين صفتها براي او مطرح است و امّا در پايان كار اين صفتها ـ كه ملكه شدند ـ به منزله? نفس حقيقي او قرار مي‌گيرند و به منزله? فصل اخير او مي‌شوند و حقيقت او را مي‌سازند.

ـ اطلاق شيطان بر منافق در منظر قرآن
اين است كه قرآن از گروه اهل نفاق و كفر به عنوان شياطين ياد مي‌كند، مي‌فرمايد: ?ذلكم الشّيطان يخوّف أولياءه? فلان جنگ از فلان انسان، منافق قرآن كريم به عنوان شيطان ياد كرده است، فرمود: او دشمنان دين را كه مي‌بيند به دوستان دين، به مؤمنين اخبار وحشتناك مي‌دهد، اين مؤمنين را مي‌ترساند. اين شيطان است كه مؤمنين را مي‌ترساند. ?ذلكم الشّيطان يخوّف أولياءه? در اين كريمه محل بحث هم فرمود: ?و إذا خلوا إلي شياطينهم? منافقين وقتي با ديگر منافقان و ديگر كفّار، خلوت كردند، سخنانشان اين است كه ?إنّما نحن مستهزئون? از ديگر منافقان و ديگر كفّار به عنوان شياطين ياد كرده است، اينها حقيقتاً شيطان‌اند و روز قيامت ـ كه روز ظهور حق است ـ معلوم مي‌شود كه اينها فصل اخيرشان شيطان است.

ـ نوع متوسط بودن انسان در قرآن
انسان را گفته‌اند نوع متوّسط است، نه نوع اخير. انسان در تحتش انواع فراواني است. به حسب ظاهر انسان را نوع الانواع مي‌شمارند مي‌گويند «انسان نوع اخير است» ولي وقتي انسان وارد يك سلسله بحثهاي اخلاقي و مانند آن مي‌شود مي‌بيند كه انسان، نوع متوّسط است، در تحت او انواع فراوان است، نه نوع اخير. در تحت او چهار نوع است. يك انساني است كه فرشته‌خويي مي‌شود، انساني است كه ملك مي‌شود. در تعريف او اگر سؤال كردند كه اين شخص ما هو؟ انسان مي‌گويد «حيوان ناطق ملك» گاهي فصل اخير او بهيمه شدن است. اگر از انسان سؤال كردند فلان شخص ما هو؟ انسان مي‌گويد «حيوان ناطق بهيمة» يا اگر سؤال كردند فلان شخص ما هو؟ مي‌گويد «حيوان ناطق سَبُع» يا درباره? آن شخص مكّار سؤال كردند ما هو؟ جوابش اين است «حيوان ناطق مكّار و مُحتال و امثال ذلك» و روز قيامت ـ كه روز ظهور حق است ـ اين صور ظهور مي‌كند. انسان در حقيقت، نوع متوسّط است كه در تحت او انواع فراوان است. اينكه امام سجّاد (سلام الله عليه) گوشه‌اي از اسرار را به آن صحابي نشان داد، فرمود: ببين [و] او مشاهده كرد، آن گاه گفت: «ما اكثر الضجيج و اقل الحجيج» اينها كه من مي‌بينم، خيلي‌شان به صورت حال است، ولي اواخر وقتي به صورت ملكه شد با جان متّحد مي‌شود [و] به منزله? صورت انسان مي‌شود [و] به منزله? فصل اخير انسان مي‌شود و انسان با او محشور خواهد شد. وقتي به آن حالت درآمد، ديگر حرف در او اثر نمي‌كند؛

ـ بي‌اثر بودن دعوت منافقان به ايمان
لذا قرآن كريم مي‌فرمايد شما طمع داريد مؤمن بشوند، حرف شما در آنها اثر كند؟ اينها مي‌آيند در بين شما ـ به عنوان عامل نفوذي ـ جاسوسي كنند و در جلسات پنهاني شما را مسخره كنند. اينكه نمي‌آيد حرف گوش بدهد و استفاده كند، اين اصلاً براي اين آمده است كه مسخره كند. آن وقت چگونه شما توقّع داريد كه اينها مهتدي بشوند. ?أ فتطمعون أن يؤمنوا لكم? اين را در بخش ديگري كه تلاوت خواهيم كرد، ملاحظه مي‌فرماييد كه خداي سبحان مي‌فرمايد: شما طمع داريد، مايل هستيد كه اينها ايمان بياورند، حرف شما در اينها اثر كند. اينها براي شنيدن حق كه نمي‌آيند، براي استهزا مي‌آيند، چون براي استهزا مي‌آيند، حرف در آنها اثر نمي‌كند. اين است كه اگر در قرآن كريم از گروهي از نفاق و كفر به شياطين تعبير شد، تعبير مجازي نيست، حقيقتاً شيطان‌اند ?و إذا خلوا إلي شياطينهم قالوا إنّا معكم?

ـ ره‌آورد سير آدمي در مسير درجات و دركات
همان طوري كه انسان در مسير ولايت به جايي مي‌رسد كه خداي سبحان زبان او مي‌شود و خداي سبحان چشم او مي‌شود. در مسير دركات و انحراف هم به جايي مي‌رسد كه شيطان زبان او مي‌شود و او سخن‌گوي شيطان خواهد بود. بيان‌ذلك اين است كه اين حديث شريف را كه «قرب نوافل» است فريقين؛ هم علماي شيعه، هم علماي سنّت از رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلم) نقل كردند كه خداي سبحان فرمود: همواره بنده? من به من نزديك مي‌شود به وسيله? نوافل تا اينكه من او را دوست پيدا كنم. «و انه يتقرب الي بالنافلة حتّي أحبه فإذا اجبته كنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و لسانه الّذي ينطق به» و مانند آن. اين در نوع جوامع روايي ما است. در مقدّمه? عبادت وسايل هست، در كتاب قيّم كافي مرحوم كليني (رضوان الله عليه) هست، در ديگر كتب شيعه هست، در كتب اهل سنّت هم فراوان است و بزرگان علم هم نثراً و نظماً اين حديث شريف را شرح كرده‌اند.

ـ محبوب و محبّ خداوند شدن انسان
در آن حديث ذاتِ اقدس‌اله فرمود: وقتي انسان به مقام «قرب‌النوافل» رسيد، محبوب من مي‌شود، وقتي محبوب من شد، من مُحّب او شدم، من زبان او مي‌شوم. او حرف مي‌زند، ولي زبان او منم. اينها چون در مقام اسماي حسنا و صفات فعلي حق است نه صفات ذاتي، محذوري ندارد. اينها صفات فعلي خداي سبحان است نه صفات ذاتي اقدس‌اله. در مقام ذات، احدي را راه نيست. انبيا و اوليا را راه نيست، چه رسد به ديگر انسانهاي متوسّط. اينها مقام فعل حق است، صفات فعل حق است؛ زائد بر ذات اقدس‌اله است. اينها را از مقام فعل انتزاع مي‌كنند نه از مقام ذات. اينها موجود حادث‌اند، ممكن‌اند، فقيرند. از اين مرحله اين كمالات فعليه و اسماي فعليّه انتزاع مي‌شود. فرمود: من گوش اويم، او مي‌شنود، ولي به وسيله? من مي‌شنود. «كنت سمعه الّذي يسمع به و بصره الذي يبصر به» من چشم اويم كه او با آن چشم مي‌بيند.

ـ ولي‌الله شدن، شرط رسيدن انسان به مقام عين‌الله و يدالله
از اين بالاتر مقامي است كه كسي به جايي برسد كه بشود عين‌الله آن بيان حضرت امير (سلام الله عليه) است كه «أنا عين‌الله و انا جنب‌الله و انا يدالله» كه آن حديث شريف را مرحوم صدوق (رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيدش نقل كرده است. او بالاتر از اين مقام است. اين اوايل مسئله ولايت است كه اگر كسي ولي‌الله شد، خدا چشم او مي‌شود، خدا زبان او مي‌شود. اين مال كسي است كه در مسير درجات حركت كرد.

ـ نحوه تسلط شيطان بر انسان در كلام حضرت علي (ع)
ولي اگر در دركات حركت كرد، راه‌هاي علمي و عقلي همين معنا را تثبيت مي‌كند. روايات هم همين معنا را تأييد مي‌كند. مي‌گويد: انسان در دركات به جايي مي‌رسد كه شيطان در دل او اوّل آشيانه مي‌كند، بعد تخم‌گذاري مي‌كند، بعد بچّه شيطانهاي فراواني آنجا توليد مي‌كند، بعد اگر بخواهد حرف بزند با زبان او حرف مي‌زند. اگر خواست ببيند با چشم او مي‌بيند؛ لذا اين انسان به جايي مي‌رسد كه حرفش جزء گناه چيز ديگر نيست و نگاهش هم جزء معصيت چيز ديگر نيست. اين را حضرت امير (سلام الله عليه) در آن خطبه شريف فرمودند كه در اوايل نهج [البلاغه] است. خطبه? هفتم ص 53. حضرت درباره? گروه نفاق ـ كه اتباع شيطان‌اند ـ و هم‌چنين كفّار اين‌چنين فرمود: (چون در اين صفت كفّار و منافقين شبيه هم‌اند.) «اتّخذوا الشّيطان لأمرهم ملاكاً». خداوند براي اينها ميزان فرستاد، اينها ملاك كار خود را سخنان شيطان مي‌دانند. «و اتّخذهم له أشراكاً» اينها شيطان را ملاك كار دانستند و معيار ارزش قرار دادند، شيطان هم اينها را شريك خود قرا داد، بند و دام خود قرار داد و عبد خود قرار داد «فباض و فرّخ في صدورهم و دبّ و درج في حجورهم فنظر بأعينهم و نطق بألسنتهم» فرمود: شيطان اوّل در دل اينها آشيانه ساخت. يك كبوتر اگر بخواهد يك جايي تخم‌گذاري كند، اوّل عُشّ و وَكر و آشيانه مي‌سازد، مصالح ساختماني را به تدريج فراهم مي‌كند. اين طور نيست كه دفعتاً يك پرنده يكجا آشيانه بسازد. كم‌كم يك بار مي‌آيد يك بند مي‌آورد، يك تكّه چوب مي‌آورد، مي‌بيند كسي مزاحم او نيست. بار دوم يك تكّه چوب ديگر مي‌آورد، مي‌بيند كسي مزاحم او نيست. بار سوم و چهارم با طمأنينه تا اينكه آشيانه‌اش را مي‌سازد، وقتي آشيانه ساخت آنجا تخم‌گذاري يك حيوان است. حضرت فرمود: اوّل شيطان، قلب اينها را جاي آرامي ديد براي آشيانه ساختن، چون در قرآن كريم فرمود: متّقي كسي است كه همين كه ببيند در درون دلش يك وسوسه‌اي است، فوراً بيدار مي‌شود و شيطان را طرد مي‌كند ?الّذين اتّقوا إذا مسّهم طائف من الشيطان تذكّروا فإذا هم مبصرون? اينها مبصراند، بيناي‌اند. مي‌بيند اين وسوسه، آمدن شيطان است در صفحه? نفس، فوراً طردش مي‌كنند.

ـ استعاذه به خداوند، پناهگاه مؤمنان در برابر وساوس شياطين
چطور اگر يك اژيري انسان شنيد، مي‌گويند «فوراً به پناه‌گاه برويد» پناه‌گاه مؤمن، استعاذه به خداي سبحان است، فوراً مي‌گويد: خدايا! من به تو پناه مي‌برم و اگر تو من را حفظ نكني، اين «عدّو مبين» مرا هلاك خواهد كرد. نه اينكه بگويد. «أعوذ بالله من الشيطان الرجيم» ?فاستعذ? نه يعني «قل أعوذ بالله من الشيطان الرجيم» ?فاستعذ? يعني برو پناه‌گاه. اگر كسي آژير شنيد، بگويد «من دارم مي‌روم پناه‌گاه» اينكه پناهگاه رفتن نيست. ?فاستعذ? نه يعني بگو، يعني برو، رفتنش اين است كه انسان بگويد. بگويد: با اراده كردن معنا و با انشا و دعا است. اخبار كه نيست، اين انشا است، دعا است و دعا انشا است. اينكه فرمود: اگر شيطان آمد دارد وسوسه‌ مي‌كند، فوراً برو پناه‌گاه ?و إمّا ينزغنّك من الشّيطان نزع فاستعذ بالله? يعني پناه ببر. نه اينكه بگو «أعوذ بالله من الشيطان الرجيم» اين گفتن؛ مثل آن است كه انسان وقتي صداي آژير را شنيد، بگويد «من دارم مي‌روم پناه‌گاه» اينكه پناه‌گاه نشد. فرمود: پناه ببر، نه بگو. البّته انسان وقتي كه مي‌گويد اين لفظ را، معنايش را مي‌فهمد. به قصد انشا و جدّ مي‌گويد، اين پناه بردن است. مؤمن كسي است كه همين كه يك بار وسوسه شنيد، فوراً پناه مي‌برد ?الّذين اتّقوا إذا مسّهم طائف من الشيطان تذكروا? فوراً مي‌فهمد اين شيطنت است ?فإذا هم مبصرون? اينها بيدارند و فوراً مي‌روند پناه‌گاه و خدا هم اينها را پناه مي‌دهد

ـ چگونگي تسخير دل به دست شيطان
ولي اگر كسي يك بار شيطان در نفس او وسوسه كرد ديد او كاري به وسوسه? شيطان ندارد و آرام است. بار دوم وسوسه مي‌كند، مي‌بيند نه، براي او بي‌تفاوت است. كم‌كم مصالح ساختماني را مي‌آورد. يك كبوتر اگر بخواهد يك جا آشيانه بسازد كه اوّل مصالح ساختماني را نمي‌آورد، اوّل خودش تنها مي‌آيد. اگر آمد ديد كسي كاري با او نداشت، خوب اطراف را بررسي كرد، ديد كسي به او كاري ندارد، كم‌كم شروع مي‌كند يكي پس از ديگري مصالح ساختماني را مي‌آورد. آن هم يكايك مي‌آورد، نه دفعتاً همه جمع بشوند و مصالح ساختماني را يك جا بياورند، يكي پس از ديگري مي‌آورد. شيطان هم كارش اين است. اگر اوّل خودش را نشان داد، ديد انسان درباره او عكس‌العملي نشان نداد، كم‌كم مصالح ساختماني‌اش كه مكر، شيطنت، حيله و امثال او باشد، مي‌آورد. وقتي آشيانه درست كرد و لانه درست كرد، آن‌گاه شروع مي‌كند به تخم‌گذاري. اين «فباض» را حضرت تشريح مي‌كند؛ يعني بيضه و تخم‌گذاري مي‌كند. اين‌چنين نيست كه تخم بگذارد و رها كند، تا اين تخمها را به صورت بچّه جوجه و بچّه شيطان در نياورد كه رها نمي‌كند. «و فرّخ» يعني فَرخ و فروخ جوجه است. اين تفريخ مي‌كند؛ يعني تخمها را به صورت جوجه در مي‌آورد. كجا اين جوجه‌ها را پرورش مي‌دهد، دامداري‌اش كجاست؟ ?في صدورهم? در دلهاي منافقين، درصدرشان، در سينه‌شان.

ـ شيطان، فصل اخير كافران و منافقان
خب، حالا كه دامداري‌اش تمام شد، بچّه‌ها را بيرون مي‌برد يا اين بچّه‌ها تازه حرف در مي‌آيند خواسته‌اي دارند. چه جايي بهتر از قلب منافق «و دبّ و درج في حجورهم» جايي بهتر از اين نيست. حالا از سينه پايين مي‌آيند، حالا از آشيانه پايين مي‌آيند، مي‌آيند دامن. تو دامن اين منافقين «دبيب» دارند. دبيب؛ آن حركت خفيف است كه مي‌گويند شرك «أخفي من دبيب النملة في اليلة الظلماء علي الصخرة» دبيب؛ آن حركت ضعيف است. دابّه؛ آن جنبنده را مي‌گويند. دبيب، آن جنبش است. فرمود: «دبّ» حالا ديگر مي‌جنبند، جنبش پيدا مي‌كنند و به تدريج حركت مي‌كنند. كجا؟ «في حُجُورهم» . حالا از صدور به حجور آمدند؛ از دل به اعضا و جوارح آمدند. در همين دامن تربيت مي‌شوند؛ لذا با فاي تفريع بيان كرد. خوب چه‌جور اين جوجه شيطانها از سينه به دامن مي‌آيند، از دل به بدن مي‌آيند؟ از اين راه؛ «فنظر بأعينهم» شيطان وقتي كه مي‌خواهد نگاه كند با چشم اينها نگاه مي‌كند. آن‌وقت نگاه اينها، نگاه شيطاني است. قبلاً وسوسه است، بعد نظر به نامحرم، همان بچّه‌شيطاني است كه پر درآورد از دل به دامن آمد، از راه چشم آمد؛ بعد انسان غيبت يا دروغ يا تهمت گوش مي‌دهد. از راه گوش از دل به دامن مي‌آيد. با نوشتن از راه دست، آن بچّه‌شيطان از صدر به حجر مي‌آيد. از دل به دامن مي‌آيد. «فنظر بأعينهم و نطق بالسنتهم» اينها ابزار شيطان‌اند. شيطان است كه حرف مي‌زند؛ چون عقل اينها و آن نيروي الهي و الهامي خداي سبحان را شيطنت گرفت، چون جايي كه شيطان آشيانه بسازد و تخم‌گذاري كند كه جا براي عقل نيست. آن گاه همه? سرزمين نفس شده، ملك مشاع شيطان. همه جا را او تخم‌گذاري كرده و بچّه شيطان ساخته. اگر بخواهد حرف بزند با زبان اين منافق سخن مي‌گويد؛ پس اين حقيقتاً شيطان است، نه مجازاً. آن اوايل تا ملكه نشد، حال است و قابل علاج. امّا وقتي تخم‌گذاري كرد و صحنه? نفس را تصاحب كرد و شد ملك مشاع او، ديگر جا براي عقل نمي‌ماند. اين شخص «حيوان ناطق شيطان» فصل اخير او «شيطانٌ» است

ـ ملك شدن، فصل اخير انسان با ايمان
برخلاف آن انساني كه در صراط مستقيم رشد كرد كه فصل اخير او ملك شدن است. چه اينكه با ملائكه محشور مي‌شود؛ نظير آنچه كه در سوره? «فاطر» فرمود: ?الحمد لله فاطر السّماوات و الأرض جاعل الملائكة رسلاً أولي أجنحة مثّني و ثلاث و رباع يزيد في الخلق ما يشاء? ذيل اين كريمه در تفسير شريف نور الثّقلين هست كه خداي سبحان به آن شهيد، يعني جعفر طّيار (سلام الله عليه) دو بال مرحمت كرد كه ?بطير بهما مع الملائكة في الجنّة? خداي سبحان به اين شهيد، دو بال داد كه با ملائكه در بهشت پرواز مي‌كند. ذيل اين آيه حديث شريف هست. گاهي با آن وضع با فرشتگان محشور مي‌شود، گاهي با اين وضع حقيقتاً مي‌شود شيطان. نه اطلاق شيطان بر انسان مكّار از باب «زيد اسدٌ» باشد كه سخن از تشبيه باشد. اين‌چنين نيست كه نفس به سمت صفت حركت نكند يا اين‌چنين نيست كه اين حركتها همه روبنايي باشد. اگر حركت كرد، حركت زيربنايي است و نفس به هر سمتي كه حركت كرد، همان صفت را مي‌پذيرد و مادّه براي همان صفت مي‌شود و آن صفت براي نفس مي‌شود و فصل اخير را انسان با اين حركت مي‌سازد؛ لذا حقيقتاً مي‌شود شيطان.
سوال......
جواب: هر معنايي كه براي بال فرشتگان تفسير شده است براي حضرت جعفر (سلام الله عليه) هم همين‌طور مي‌شود.

ـ بازگشت به (اطلاق حقيقي شيطان بر كافران و منافقان)
آن گاه زِمام اين افراد به دست شيطان است. «فركب بهم الزلّل و زيّن لهم الخطل فعل من قد شركه شيطان في سلطانه و نطق بالباطل علي لسانه» لغزشها را به وسيله? اين منافقين، شيطان مرتكب مي‌شود و اينها را در پرتگاه و لغزشگاه مي‌برد و فساد را براي اينها زيور و زينت معرّفي مي‌كند. اينها اين فساد در جامعه را هنر مي‌پندارند. اين فساد را، اين خَتَل را ، اين فساد مهّم را زينت مي‌شمارند و خيال مي‌كنند مزيّن شدند، اگر جامعه را به تباهي كشاندند. اين كار كسي است كه شيطان در سلطنت او شريك است «و نطق بالباطل علي لسانه» كار كسي است كه شيطان به وسيله? زبان او به باطل سخن گفت. سخنگوي اين شخص، شيطان است، منتها به زبان او سخن مي‌گويد. اين شخص خيال مي‌هكند خودش حرف زده است. اين خودش را فراموش كرد، ديگري آمد در آنجا الآن دارد حرف مي‌زند. ?نسوا الله فأنساهم أنفسهم? درباره? منافقين، بالصراحه ذكر فرمود: اينها كساني‌اند كه خدا اينها را فراموش كرده است و از يادشان هم برده است. اينها خودشان را گُم كرده‌اند. آنكه حرف مي‌زند شيطان است، اينها خيال مي‌كنند آنها حرف مي‌زنند «و نطق بالباطل علي لسانه» روي اين بيان ما داعي نداريم كه بگوييم ?إذا خلوا إلي شياطينهم? اين اطلاق شياطين بر كفّار و منافقين از باب تشبيه و امثال ذلك باشد. اگر ظاهر لفظ اين است كه اينها واقعاً شيطان‌اند و اگر دليل عقلي بر خلافش هم اقامه نشده است، بلكه دليل عقلي اين ظواهر را تأييد مي‌كند، اين ظواهر حجّت است و يؤخذ بالظواهر.
سوال......
جواب: آن ابليس يك وجود خارجي شخصي است. جريان ابليس غير از شياطين است. شيطان يك مفهوم كلّي خواهد بود. مصاديق فراوان دارد ?شياطين الانس و الجن? فرمود: هر پيامبري كه ما اعزام كرديم ?شياطين الإنس و الجن? به عداوت او برخواستند. آنكه وجود خارجي و جريان علي‌حدّه دارد، او ابليس است.
سوال.....
جواب: گوينده ديگري است، منتها اين شخص ابزار است؛ پس «نطق بألسنتهم» تمام اين افكار و تمام انديشه‌ها. مال شيطان است، منتها به صورت يك شخص معيّن سخن مي‌گويد، نه اينكه اين شخص سخن بگويد يا اين شخص بينديشد.
سوال.....
جواب: باطنش شيطان است، ظاهرش انسان. دارد معرّفي مي‌كند، مي‌فرمايد: در قيامت كه ظاهر و باطن يكسان خواهد شد، معلوم مي‌شود اينها شيطان‌اند، امّا در دنيا ظاهرش انسان است، باطنش شيطان.

«و الحمد لله رب العالمين»