موضوع: سوره بقره

عنوان: تفسير سوره مبارکه بقره جلسه 37

مدت زمان: 32.36 دقيقه اندازه نسخه كم حجم: 3.73 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 7.46 MB دانلود

1 ـ علت عدم بهره‌وري منافقان از هدايت قرآن
2 ـ برخورد دوگانه منافقان با مؤمنان و كافران
3 ـ مراتب استهزاي منافقان
4 ـ همتاي كفر بودن استهزاي دين خداي سبحان
5 ـ كافران و منافقان در گرداب تباهي و سركشي
6 ـ فرق استهزاي منافقان با استهزاي الهي
7 ـ تكويني بودن استهزاي خداوند سبحان نسبت به منافقان
8 ـ تعبير قرآن كريم و حضرت علي (عليه السلام) از شيطان
9 ـ گرفتار وهم و خيال بودن كافران و منافقان
10 ـ عدم راهيابي بطلان در حريم پاك قرآن
11 ـ حق، و سينه سنجش اعمال
12 ـ شباهت اعمال كافران و منافقان به سراب
13 ـ اوصاف منافقان در بيانلت حضرت علي (عليه السلام)
14 ـ تحليل حضرت علي (عليه السلام) از وضعيت منافقان درصدر اسلام


اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
و إذا لقوا الّذين آمنوا قالوا آمنّا و إذا خلوا إلي شياطينهم قالوا إنتا معكم إنّنا نحن مستهزئون (14) الله يستهزئ بهم و يمدّهم في طغيانهم يعمهون ? (15)

ـ علت عدم بهره‌وري منافقان از هدايت قرآن
ـ برخورد دوگانه منافقان با مؤمنان و كافران
يكي از ادّله? ـ اينكه قرآن هدايت متّقيان است و غير اهل تقوا از قرآن استفاده نمي‌كنند ـ اين است كه غير اهل تقوا يا كافرند يا منافق كه بحث كافرين گذشت و در توصيف منافقين، صفاتي را بيان فرمود كه هر كدام از اين صفات به منزله? دليل است به اينكه منافق از قرآن بهره‌اي ندارد. يكي ا آن ادّله اين است كه اگر منافقين با مؤمنين برخورد كردند، مي‌گويند «ما ايمان آورده‌ايم» و اگر به شيطانشان رسيدند و با آنها خلوت كردند، گفتند: ما با شماييم و اگر در برخورد با اهل ايمان، اظهار ايمان كرديم به عنوان استهزا است ?إنّما نحن مستهزئون?

ـ مراتب استهزاي منافقان
خداي سبحان كه استهزا را تحريم كرده است، براي استهزا درجاتي قائل شد، يعني در حقيقت دركاتي قائل شد. استهزا گرچه حرام است، امّا نسبت به متعلّقش داراي دركات گوناگون است. يك وقت انسان يك مؤمن عادي و ساده را استهزا مي‌كند، يك وقت ولييّ از اولياي الهي را استهزا مي‌كند، يك وقت امام و پيامبر را استهزا مي‌كند و مانند آن. گرچه اصل استهزا و مسخره را قرآن تحريم كرد؛ فرمود: ?لا يسخر قوم من قوم عسي أن يكونوا خيراً منهم و لا نساء من نساءٍ عسي أن يكنّ خيراً منهّن? ابداً كسي حق ندارد ديگري را مسخره كند، شايد آنچه را كه انسان سبُك مي‌شمارد، پيش خدا سنگين و وزين‌تر از خود انسان باشد.

ـ همتاي كفر بودن استهزاي دين خدا
ولي اگر استهزا به خدا و آيات الهي تعلّق بگيرد، از حرمت بيشتري برخوردار است؛ لذا وقتي قرآن كريم به اين منافقين خطاب مي‌كند، در سوره? توبه ?أبالله و اياته و رسوله كنتم تستهزءون? سوره? توبه آيه? 65 و 66 اين است: منافقين وقتي دين را به استهزا گرفتند، خداي سبحان به رسولش مي‌فرمايد: ?قل أباله و اياته و رسوله كنتم تستهزءون? شما به خدا و آيات الهي استهزا مي‌كنيد؟ گرچه همه? استهزاها حرام است؛ إلاّ اينكه اگر طرف استهزا دين خدا باشد، آن گناه قابل بخشايش نيست. اين همان كفر خواهد بود. ?قل أبالله و آياته و رسوله كنتم تستهزءون? و اگر از جلسات خصوصي اينها سؤال كنيد كه شما در جلسات خصوصي چه مي‌كنيد. ?و لئن سألتهم ليقولّن إنّما كنّا نخوض و نلعب? اگر سؤال كني كه در جلسات خصوصي چه مي‌كرديد، مي‌گفتند: ما مشغول بازي‌گرفتن دين بوديم، خوض در دين را به بازيچه گرفتيم. صدر آيه? 65 سوره? توبه اين است: ?و لئن سألتهم? كه چه مي‌كرديد در جلسات سرّي‌تان؟ ?ليقولّن إنّما كنّا نخوض و نلعب? ما دين را بازي گرفتيم و در استهزا دين غوطه‌ور مي‌شديم، خوض مي‌كرديم. آن گاه فرمود: ?قل أبالله و اياته و رسوله كنتم تستهزءون ? لاتعتذرو قد كفرتم بعد إيمانكم? فرمود: ديگر عذرخواهي نكنيد، اين عذرتان هرگز مقبول نيست و به دست عذاب اليم گرفتار خواهيم شد؛ لذا خداي سبحان مي‌فرمايد: اينها كه دين را به استهزا گرفته‌اند، ما توفيق فهم را از اينها مي‌گيريم. اينها در عَمَه به سر مي‌برند، در تاريكي، در انديشه‌هاي ضلال به سر مي‌برند، سقوط مي‌كنند، ديگران را هم اسقاط مي‌كنند.

ـ كافران و منافقان در گرداب تباهي و سركشي
اين تعبير قرآن كريم كه ?يمدّهم في طغيانهم يعمهون? يعني محدود به طغيان‌اند و گرفتار عَمَه‌ند. عمه؛ همان كوري دل است، تحيّر بصيرت است. در برابر «عمي» كه كوري بَصَر و ظاهر است. فرمود: اينها در طغيانشان چون نمي‌بينند، حركت مي‌كنند. درباره? كفّار تعبير قرآن اين است كه ?في طغيانهم يعمهون? در چند جاي قرآن كه اين تعبير آمده است يا مربوط به كفّار است يا مربوط به كفّار و منافقين يا مربوط به منافقين كه اين در اثر رسوخ كفر است، رسوخ كفر؛ يعني همه? مجاري ادراك صحيح را مي‌بندد. وقتي وَهم به جنگ عقل رفت و عقل را به اسارت درآورد، خود ميدان‌دار صفحه? نفس مي‌شود. اگر خيال و وهم، ميدان‌دار صفحه? نفس شدند و عقل را به اسارت رفته است، هرگز اين انسان انديشه? صحيح ندارد. و اينها غارت گراني‌اند كه بلوا مي‌كنند. وقتي عقل چراغي است روشن و روشني بخشيد، همه? اين خيال‌بافي‌ها برطرف مي‌شود. امّا اگر عقل را خاموش كردند و كار را به دست وهم و خيال دادند، همه? انديشه‌هاي باطل، صفحه? نفس را پُر مي‌كند. اين انسان در طغيانش، عامهانه حركت مي‌كند؛ لذا خداي سبحان درباره? اينها فرمود: ?الله يستهزئ بهم و يمدّهم في طغيانهم يعمهون?

ـ فرق استهاي منافقان با استهزاي الهي
اين استهزا ـ چون صفت فعل است ـ از مقام فعل انتزاع مي‌شود. هر كاري كه باعث خِفّت و سبُك‌مغزي طرف ديگر باشد، اين استهزا است. ديگران مؤمنين را استهزا مي‌كنند؛ يعني مي‌پندارند كه آنها خفيف و سبُك‌مغزاند، ولي خداي سبحان كفّار و منافقين را استهزا مي‌كند؛ يعني آنها را سبُك‌‌مغز مي‌كند. فرق است بين استهزا منافقين و استهزا خدا. منافقن، مؤمنين را استهزا مي‌كنند؛ يعني آنها را سبُك‌مغز مي‌پندارند، ولي خدا كه منافقين را استهزا مي‌كند، آنها را سبُك‌مغز مي‌كند، انديشه? صحيح ندارد. نه اينكه آنها را به عنوان يك استهزا، بگويد «شما سبُك مغزيد» اين يك امر قراردادي است [و] استهزاي خدا كه قراردادي نيست. اگر كسي به ديگري پوزخند زد، طبق قرارداد نظام اجتماعي اين را مي‌گويند «استهزا و تحقير» امّا هيچ نقش تكويني ندارد. اگر كسي نسبت به كسي ادب را رعايت نكرد [و] او را تحقير كرد، اين يك امر قراردادي است در نظام قرارداد كه باعث رنجش خاطر طرف است و هچ اثري هم ندارد. امّا خداي سبحان كه منافقين را استهزا مي‌كند؛ يعني به حق آنها سبُك‌مغز مي‌كند. آن قدرت انديشه كه باعث ثقل و سنگيني است از آنها مي‌گيرد، اين توفيق فهم را به آنها نمي‌دهد. آن گاه مي‌شوند سبُك و قيامت ـ كه روز ظهور حق است ـ وقتي اينها را مي‌سنجند، معلوم مي‌شود سبُك‌اند. براي اينها (يعني براي كفّار و منافقين) از بس سبك‌اند كه ديگر ترازو نصب نمي‌كنند. افراد گناهكار و مسلمان فاسق، آنها در اثر گناهشان گرفتار سبُك‌مغزي‌اند، انها را در قيامت مي‌سنجند، معلوم مي‌شود اينها سبك‌اند امّا براي كفّار و منافقين ترازويي نصب نمي‌كنند كه آنها را بسنجند؛ چون هيچ ندارند تا سنجيده بشوند؛ لذا درباره? كفّار فرمود: ?فلا نقيم لهم يوم القيامة وزناً? تراو را كه براي كافر و منافق نمي‌آورند، ترازو را براي كسي مي‌آورند كه كالا دارد؛ كسي كه متاعي دارد در آن روز مي‌سنجد تا معوم بشود وزن اين متاع چقدر است، چقدر سنگين است و چقدر سبك. امّا كسي كه هيچ متاعي ندارد كه براي او ترازو وضع نمي‌كنند. از اينجا معلوم مي‌شود آنكه خداي سبحان فرمود: اگر به اندازه? خردلي باشد ما او را به حساب مي‌آوريم. ?أتينا بها و كفي بنا حاسبين? اگر به اندازه? يك پَر اسفنج باشد، به اندازه? پر خَردل باشد، فرمود: ما آن را مي‌آوريم و او را مي‌سنجيم، اين نسبت به مسلماني است كه گناه كرده‌اند؛ وگرنه براي كفّار، ترازو نصب نمي‌كنند؛ چون چيزي ندارد كه بسنجد. ?فلا نقيم لهم يوم القيامة وزناً? آن گاه براي آنها يك ميزانِ دركاتي هست كه آن از راه ديگري بايد توزين بشود؛ وگرنه در آن موقف سنجش حق، باي كفّار و منافقين ترازو نصب نمي‌كنند، چيزي ندارد كه بسنجد. اين خطر استهزا خداست. نه اينكه خدا استهزا مي‌كند به مؤمنين مي‌گويد «شما به اينها بخنديد» اين يك توبيخ قراردادي است، اين يك رنج اعتباري است.

ـ تكويني بودن استهزاي خداوند نسبت به منافقان
امّا كيفر خداي سبحان ـ كه يك امر تكويني است ـ به اين صورت خلاصه نمي‌شود؛ لذا فرمود: ?الله يستهزي بهم و يمدّهم في طغيانهم يعمهون? زِمام اينها را مي‌گيرد و اينها را در همان نفهمي، آن قدر سير مي‌دهد كه تمام نفهميها، اينها را احاطه مي‌كند. در بعضي از تعبيرات، قرآن كريم فرمود كه اينها در تحت ولايت شيطان‌اند و شيطان زِمام اينها را مي‌گيرد: ?كتب عليه أنّه من تولّاه فأنّه يضلّه و يهديه إلي عذاب السّعير? زِمام اينها را شيطان مي‌گيرد، آن قدر مي‌برد تا لب جهنّم كه خود با اين قافله با هم به جهنّم بيافتند؛ فتحصّل [در نتيجه] كه استهزا خدا صفت فعل است نه صفت ذات اوّلاً، و فعلش هم يك امر تكويني است ثانياً، و اثر استهزا خدا سبك‌مغزي كفّار و منافقين است ثالثاً؛ يعني آنها به حق سبُك مي‌شوند، به حقيقت تهي‌مغز مي‌شوند. و روز قيامت ـ كه روز ظهور حق است ـ اين تهي‌مغزي ظهور مي‌كند، آن روز معلوم مي‌شود ?أفئدتهم هواء? دلهاي اينها تهي ات. چطور انسان اگر غافل بود، چند لحظه به حال غفلت بود، مي‌بيند در صفحه? نفسش، اوهام و خيالات فراواني راه پيدا كرد؛ وقتي به حال توجّه آمد، متوجّه شد، مي‌بيند همه? اين خيالها كنار رفت.

ـ تعبير قرآن كريم و حضرت علي (عليه السلام) از شيطان
اين همان تعبير لطيف قرآن كريم است كه شيطان خنّاس است. خنّاس است؛ يعني در گوشه‌اي مي‌خزد. تعبير لطيف عليّ‌بن ابي طالب (سلام الله عليه) در نهج [البلاغه] اين است كه شيطان همواه يك پا جلو و يك پا عقب، مثل يك دزد ترسو كه براي گرفتن مال مسروق، يك پا جلو و يك پا عقب كه اگر صاحب مال ديد، فوراً فرار كند. او مانند يك انسان مبارز نيست كه هر دو پا را به جلو بيندازد كه روي دو پا بايستد. فرمود: شيطان؛ مثل آن دزد ترسو است كه يك پا جلو يك پا عقب. همين كه انسان متوجّه او شد، خودش را جمع مي‌كند.

ـ گرفتار وهم و خيال بودن كافران و منافقان
خيال اين‌چنين است، وهم اين‌چنين است. اينها صفحه? نفس را پُر مي‌كند. همين كه انسان به حال خود آمد و توجّه كرد، مي‌بيند همه? اين بافته‌ها كنار رفته است. در قيامت، وقتي حقّ ظهور مي‌كند، همه? اين بافته‌ها كنار مي‌رود. كنار انسان هرچه مي‌گردد، پيدا نمي‌كند؛ چون فقط سرابي را مي‌ديد و اگر انسان نزديك شد، چيزي به عنوان آب نمي‌بيند كه به دنبال او حركت كرده بود، خاصيّت سرابي اين است. لذا كافر و منافق هرچه كه در دنيا بافت مي‌بيند آن روز پنبه شد، چيزي در درست او نيست ?أفئدتهم هواء? فؤاد اينها خالي است. فكري، انديشه‌اي در آن روز نيست؛ چون روزي كه حق بتابد، جا براي هيچ گونه فكر باطل نيست؛ مثل اينكه در دنيا روزي كه عقل ظهور كند، جا براي انديشه‌هاي باطل و خيال نيست. هر يك از ما بارها تجربه كرده‌ايم كه گاهي چند لحظه غافليم در اين لحظاتي كه غافليم، مي‌بينيم ذهن ما، خيالهاي ما، شهري ساخت، باغي ساخت، راغي ساخت، بوستاني ساخت، جنگ و صلحي ساخت، وقتي به عقل آمديم، مي‌بينيم همه? اينها كنار رفته است. وقتي عقل بتابد، جا براي موهومات و متخّيلات نيست و انچه در صفحه? نفس كافر و منافق است، جزء وهم و خيال چيز ديگر نيست و عقل هرگز نمي‌تابد؛ زيرا در جنگ درون، وهم اين عقل را به اسارت گرفته است، حكمي براي عقل او نيست؛
بنابراين اينكه خدا فرمود: ما آنها را استهزا مي‌كنيم، براي تبيين استهزا فرمود: ?و يمدّهم في طغيانهم يعمهون? استهزاي خداي سبحان يك امر تكويني است نه قراردادي و استهزا به معني استخفاف است. استخفاف؛ يعني سبُك تلّقي كردن و سبُك نمودن و خداي سبحان اينها را تهي‌مغز مي‌كند. آن عصاره اينها (كه انسانيّت است) مي‌گيرد.
سوال....
جواب: بله، امّا كلّ عقلشان را از دست ندادند، راه براي توبه باز هست، امّا وقتي گرفتار كيفر الهي شدند، ديگر راه انديشه صحيح بسته است. ?و يمدّهم في طغيانهم يعمهون?
سوال....
جواب: بله، كيفر است، به عنوان كيفر است. آنها گفتند: ?إنّما نحن مستهزئون? خدا فرمود: ?الله يستهزئ بهم? كيفر استهزاي آنها، استهزاي خداست.
سوال.....
جواب: قبلاً گفته شد، اينها به جايي مي‌رسند در اثر تسويل نفس كه حق را باطل مي‌پندارند و باطل را حق مي‌پندارند. وقتي به جايي رسيدند كه ديدشان عوض شد در اثر تسويل نفس ?و هم يحسبون أنّهم يحسنون صنعاً? در عين حال كه كار بد مي‌كنند، خيال مي‌كنند خوب است. آن وقت راه انديشه? صحيح بسته شد.

ـ عدم راهيابي بطلان در حريم پاك قرآن
سوال....
جواب: اگر چنانچه فعل به يك انساني كه كار قراردادي ندارد، استناد داده شد، معلوم مي‌شود تكويني است. اگر به يك انسان كه كارهاي اجتماعي و قراردادي دارد آن فعل مي‌شود، فعل قراردادي. اينها كه نسبت به دين خدا استهزا مي‌كنند كه نمي‌توانند دين را سبك‌مغز كنند. اين قول، قول ثقيل است. ?إنّا سنلقي عليك قولاً ثقيلاً? و اين قول ثقيل و اين قول وزين از گزند هرگونهاستخفافي مصون است ?لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه? از هيچ راهي نمي‌شود بطلان را در حرم امن قرآن راه دارد. امّا خداي سبحان كه تكويناً اينها را به عنوان كيفر استهزا مي‌كند، تهي مغزشان مي‌كند.

ـ حق، وسيله? سنجش اعمال
وزن را در سوره? «اعراف» فرمود: حق است: ?و الوزن يومئذٍ الحقّ? چون در هنگام توزين، يك ميزاني هست و يك وزني هست و يك موزوني. گاهي ممكن است وزن، عين ميزان باشد، ولي عنواناً و مفهوماً فرق مي‌كند. انسان اگر خواست كالايي را بسنجد، يك ترازويي است كه در يك كفّه‌اش وزن مي‌گذارند، در كفّه ديگر موزون. در توزين يك ميزان لازم است، يك وزن لازم است، يك موزون. اين خاصيت توزين است. گاهي وزن و ميزان يكي است. در سوره? «اعراف» فرمود: ما آن روز كه عقائد، اخلاق و اعمال را مي‌سنجيم با سنگ و چوب و متر كه نمي‌سنجيم، ايم مثل هوا نيست كه با هواسنج بسنجند، اين نظير درجات برودت و حرارت انسان نيست كه با تب‌سنج بسنجند، اين نظير شعر نيست كه با عروضِ «فاعلاتٌ فاعلاتٌ» بسنجند، اين نظير افكار نيست كه با روش منطق بسنجند. فرمود: ما عقيده، اعمال و اخلاق را با حق مي‌سنجيم. ?و الوزن يومئذٍ الحقّ? نه «و الوزن حقٌ» يك وزنب هست؛ نه وزن، حق است: ?و الوزن يومئذٍ الحقّ? اگر وزن حق شد، چيزي كه هيچ سهمي از حق ندارد براي چه بسنجند؟! ولي اعمال مسلمانها كه مقداري حق گذاشت، يك طرفش هيچ سهمي از حق ندارد، اين قابل توزين نيست، ولي اعمال مسلمانها كه مقداري حق دارد ?خلطوا عملاً صالحاً و آخر سيّئاً? اين عمل را در ترازو با حق مي‌سنجند، معلوم مي‌شود كه چقدرش حق است و چقدرش باطل. امّا اگر عملي اصلاً وزن نداشت، حتّي به اندازه? پرِ كاه هم نبود، به اندازه? مثقال ذرّه هم نبود، هيچ ثقلي نداشت، اين اصلاً قابل سنجش نيست. عمل مسلمانها را مي‌سنجند كه يك مقدار حق است، يك مقدار باطل. آن كسي كه ?خلطوا عماً صالحاً و آخر سيّئاً? او را مي‌سنجند. يا آنكه فقط كار حق انجام داده است. ?إنّما نطعمكم لوجه الله? او را مي‌سنجند؛ چون وزن دارد.

ـ شباهت اعمال كافران و منافقان به سراب
امّا عمل كافر كه سراب است؛ مگر سراب را مي‌سنجند، مگر با وسيله? فشارسنج يا آب‌سنج كسي مي‌تواند سراب را بسنجد؟! قرآن كريم اعمال كفّار را ?كسراب بقيعه? مي‌داند ?أعمالهم كسراب بقيعه? سراب قابل سنجش نيست؛ لذا در قرآن فرمود: ما براي اعمال كفّار، كار خيري كه اينها خير مي‌پنداشتند ?فلا نقيم لهم يوم القيامة وزناً?
سوال.....
جواب: بله، براي اينكه كفّار و منافقين نامه? اعمالشان من وراي ظَهر داده مي‌شود. اينها كه ?فنبذوه وراء ظهورهم? كتاب آسماني را پشت‌سر انداخته‌اند، در قيامت هم از پشت‌سر نامه? اعمال را دريافت مي‌كنند.
در آن بخشي كه حسنات را مي‌سنجند، در آنجا او ترازو ندارد، امّا منافقين، چون دركاتشان فرق مي‌كند، سيّئاتشان فرق مي‌كند، يك ميزان خاصّ ديگري است به مقدار بُعد و انحراف از ميزان حق. آن گاه دركات منافقين روشن مي‌شود؛ وگرنه آنجا كه جاي توزيع درجه است كه درجه مي‌دهند، آنجا اعمالي ندارند كه بسنجند. كسي كه هميشه به ئنبال سراب رفت؛ سراب را كه نمي‌سنجند؛ لذا شخص در حقيقت، استهزا شده است؛ يعني تُهي‌مغز شد، يك انسان سبكي است. ?و يمدّهم في طغيانهم يعمهون?

ـ اوصاف منافقان در بيانات حضرت علي (عليه السلام)
بيانات حضرت امير (سلام الله عليه) در نهج [البلاغه] اين است كه قرآن همه? حقايق را گفته است و شما قرآن را استنطاق كنيد؛ يعني او را به حرف در بياوريد، اگر توانستيد، ولي قرآن با شما حرف نمي‌زند، با من حرف مي‌زند. «فاستنطقوه و لن ينطق» اگر توانستيد قرآن را استنطاق كنيد؛ يعني او را به سخن در بياوريد، امّا او با شما حرف نمي‌زند. و من هستم كه «أنبئكم بما فيه» ببينيم كه حضرت درباره? منافقين چگونه اوصاف نفاق و منافقين را تشريح مي‌كند. در بعضي از قسمتهاي نهج البلاغه بعد از جريان جنگ بصره فرمود: اينها كساني‌اند كه دينشان، نفاق است. در ذّم اهل بصره فرمود: «كنتم جند المراة و أتباع البهيمة رغاً فاجبتم و عقر فهربتم أخلاقكم دقدق و عهدكم شقاق و دينكم نفاق» دين؛ يعني آن روش و سيره? اعتقادي و اخلاقي و عملي. فرمود: اصلاً دينتان اين است و امّا كل خصوصيات اينها را در بخشهاي ديگر بيان فرمود. در خطبه? 194 اين چاب، صفحه? 307 بعد از خطبه? همام كه اوصاف متّقين را تشريح فرمود، فرمود: «أوصيكم عباد الله بتقوي الله و أحذّركم أهل النفاق فأنّهمالضالّون المضلّون»؛ اينها گمراه‌اند و گمراه كننده. «و الزّالّون المزلّون»؛ لغزنده‌اند و لغزاننده؛ هم مي‌لغزند و هم مي‌لغزانند. «يتلّونون ألواناً»؛ به رنگهاي گوناگون درمي‌آيند. «و يفتنّون افتناناً»؛ با فنون گوناگون زندگي مي‌كنند، هر روز يك فنّ تازه‌اي دارند. افتنان؛ يعني فن جديد گرفتن. «و يعمدونكم بكلّ عماد»؛ با هر عامل كوبنده‌اي به سراغ شما مي‌آيند كه منهدمتان كنند و بكوبندتان «و يرصدونكم بكلّ مرصاد»؛ در همه? كمين‌گاه نشستند تا شما را صيد كنند. «قلوبهم دوّية و صفاحهم نقيّة»؛ قلب اينها مرض دارد، «دوا: يعني مرض، برخلاف «دواء ـ كه با الف ممدوده است به معناي چيزي كه درد را معالجه مي‌كند ـ دوا مقصوراً [به معناي] مرض و ممدواً [به معناي] عاملي است كه مرض را برطرف مي‌كند. فرمود: «قلوبهم دويّة»؛ دلهاي اينها مريض است، امّا «و صفاحهم نقيّة»؛ صورتهاي اينها و صفحه? اينها هيچ نشان نمي‌دهد كه مريض‌اند. مرض در دل طوري است كه صورت نشان نمي‌دهد. چهره? اينها چهره? انسان سالم است، ولي دلهاي اينها مريض است. همين ?في قلوبهم مرض? «يمشون الخفاء و يدبّون الضراء» ؛ مشيشان مخفيانه است، نحوه? حركتشان طوري است كه در سِتار حركت مي‌كنند. «ضَراء» آن شجر مُلتف است. اگر كسي پشت درختهاي فراوان خود را پنهان كند مي‌گويد اين «يدّب خَلَف الضراء مثلاً» يعني پشت اين درختهاي پيچيده دبيبي دارد، جنبشي دارد «وصفهم دواء و قولهم شفاء و فعلهم الداء العياء» ؛ حرف اينها، توصيف اينها دوا و شفاست. حرف كه مي‌زنند به خيال نجات مردم است، سخن كه مي‌گويند به عنوان رفاه امّت است، ولي كار اينها دردي است دردناك. «و فعلهم الداء العياء» ؛ دردي است، خسته كننده. «حسد الرخاء» ؛ هر وقت مؤمن و مسلم در رفاه و اسايش باشد، اين گرفتار حسادت است و اگر بلائي به سراغ مؤمنين بيايد، اينها آن بلا را دو چندان مي‌كنند: «مؤكد و البلاء» و اگر اميدي باشد، اينها سعي مي‌كنند روح يأس را در مردم احيا كنند و روح اميد را خفه كنند: «و مقنطو الرجاء» «لهم بكلّ طريق صريع» اينها در هر راهي كشته‌ها دارند، خيليها را كشتند و خيليها را از بين بردند. در هر راه اينها صريعي دارند، مصروعي دارند، افتاده‌اي دارند. هر راهي كه قدم زدند، يك عدّه‌اي را كشتند «و إلي كلّ قلب شفيع» ؛ سعي مي‌كنند به هر دل راه پيدا كنند. جامعه‌شناس خوبي‌اند. سعي مي‌كنند هر كسي را از راه خاص او را بفريبند و در قلب او را پيدا كنند «و لكلّ شجو دموع» ؛ در هر اندوهي هم، اشكهاي آماده دارند، فوراً اشك مي‌ريزند. هر گاه مسلمين گرفتار شَجْو و اندوه و غُصّه بشوند، اشك اينها هم مي‌ريزد: «لكلّ شجو دموع» «يتقارضون الثناء و يتراقبون الجزاء»؛ مدح را به يكديگر قرض مي‌دهند [و] يكديگر را تمجيد مي‌كنند و توع جزاي و تمجيد دارند. اين طور نيست كه مدح و ثناي او روي معيار و روي اُسلوب صحيح باشد. اين به او ثنا قرض مي‌دهد و از او ثنا توقّع دارد. مدح و ثناي يكديگر را به يكديگر قرض مي‌دهند نه اينكه روي معيارهاي حقيقي از كسي تعريف كنند. اگر از كسي تعريف كردند، در ترقّب جزا و پاداش‌اند. «يتقارضون الثناء»؛ تعريف را به يكديگر قرض مي‌دهند «و يتراقبون الجزاء»؛ ترقّب جزا دارند كه فوراً أن طرف هم جبران كنند [و] در يك نوشته‌اي، در يك گفته‌اي از اينها تعريف كند. «إن سألوا ألحفوا» ؛ اگر چيزي خواستند، الحاق مي‌كنند، اصرار مي‌كنند در خواسته? خود. «و إن عزلوا كشفوا» ؛ اگر خواستند كسي را ملامت كنند، آبروي او را مي‌برند. اصولاً اگر كسي خواست كسي را سرزنش كند، نبايد صريحاً پرده‌دري كند [بلكه] بايد تعريضاً بگويد آن حرفي كه آنجا زدي، درست نبود يا آن كاري كه آنجا كردي، درست نبود يا اگر مثلاً انسان آن حرف را نمي‌زد بهتر بود، مشابه آن كار را نمي‌كرد بهتر بود، به طوري كه با كنايه به طرف انسان بفهماند كه اين كاري كه كردي و اين سخني كه گفتي ناصواب بود، ولي صريحاً پرده‌دري كنند و حيثيّت را ببرند، اينكه راه موعظه و اندرز نيست، اين راه توبيخ و كوبيدن و تحقير كردن است. «و إن حكموا أسرفوا» ؛ اگر حكومت به دست انها بيافتد، همان تعدّي و ستم و اسراف در مال و جان است كه در بحثهاي قبل، طبق آيات قرآني گذشت.
«قد أعدّوا لكلّ حقّ باطلاً» ؛ براي هر حق، يك باطلي آماده كرده‌اند، بدلي ساخته‌اند. كارگاه بدلي‌سازي قوّيي دارند. در برابر هر حق باطل مي‌سازند. «و لكلّ قائمٍ مائلاً» ؛ براي هر ستوني كه سر جايش ايستاده است، يك ستون انحرافي هم مي‌سازند كه به آن ستون انحرافي ديگران تكيه بدهند كه همراه آن ستون ا هم بيافتند. «و لكلّ حيّ قاتلاً» ؛ براي هر انسان زنده‌اي هم يك مأمور گماشته‌اند كه او را از بين ببرد. «و لكلّ باب مفتاحاً» ؛ براي هر دري هم يك كليد ساخته‌اند كه وارد آن در بشوند. «و لكلّ ليل مصباحاً» ؛ براي هر شب هم يك چراغ روشن كردههاند كه چگونه مردم را بفريبند. در جريان جنگ صفّين وقتي كه اوضاع داشت تاريك مي‌شد، عليه بني‌اميه و به نفع حكومت اسلامي فوراً مسئله? قرآن به‌سر كردن را به عنوان يك چراغ راه نفاق افروختند. فرمود: اينها براي هر شب يك چراغ فراهم كرده‌اند: «و لكلّ ليل مصباحاً» «يتوصلون إلي الطمع باليأس»، براي اينكه در مال مردم طمع كنند، خود را زاهد نشان مي‌دهند، خود را نااميد از مال و آيس از مال معرّفي مي‌كنند و از راه يأس به طمع مي‌رسند. تمام اين كارهاي پليد را براي اين انجام مي‌دهند كه «ليقيموا به أسواقهم» ؛ تا بازارشان را گرم كنند [و] سوقشان را با اين روش اقامه كنند، سرپا كنند. «و ينفقوا به أعلاقهم» ؛ آنچه را كه اينها علق و نفيس و گرانمايه مي‌دانند، اين را به فروش برسانند، آنچه را كه اينها متاع عِلق و گران مي‌دانند و مي‌پندارند، اين را به فروش برسانند. «يقولون فيشبّهون» ؛ حرف مي‌زنند، امّا شبيه حق، نه حق. «و يصفون فيموّهون» ؛ چيزي را توصيف مي‌كنند، امّا تحقيق نيست، تدليس است، تلبيس است. لباس حق را بر پيكر باطل مي‌پوشانند. «قد هوّنوا الطّريق و أضلعوا المضيق» ؛ اينها راه را آسان معرّفي مي‌كنند، ولي مع‌ذلك اين راه تنگ را هم باز به صورت اضلاع و خطوط مُنكسره مي‌شكنند. خود راه تنگ است، اينها راه تنگ را، راه وسيع و پهن و آسان معرّفي مي‌كنند. همين راه تنگ را هم تضليع مي‌كنند؛ يعني براي او ضلع‌ضلع درست مي‌كنند، شكسته‌اش مي‌كنند. «فهم لُمة الشيطان» ؛ اينها باند شيطان‌اند «لمه» يعني گروه. اينها باند شيطان‌اند. اگر شيطان بخواهد كاري انجام بدهد با اين گروه انجام مي‌دهد. «فهم لُمة الشيطان و حُمة النّيران» حُمَه: آن نيش عقرب است، آن سمّ عقرب است، «حُمَّه» آن اشتعال آتش است. فرمود: اينها نيش عقرب‌اند، اينها باند شيطان‌اند: ?اولئك حزب الشيّطان ألا إنّ حزب الشّيطان هم الخاسرون?

ـ تحليل حضرت علي (عليه السلام) از وضعيت منافقان درصدر اسلام
يك تحليل تاريخي درباره? همين منافقين دارد، فرمود: قرآن كريم شما را ا جريان نفاق باخبر كرده است. خداي سبحان جريان منافقين را كاملاً به شما گفت. فرمود: درصدر اسلام يك رقم قابل توجّه را اهل نفاق تشكيل مي‌دادند. تقريباً بيش از سيصد نفر در جريان جنگ اُحد، بين راه برگشتند و رزمنده‌ها را از آن اعزام به جبهه باز مي‌داشتند، مي‌ترسيدند و مي‌ترساندند. يك‌سوّم نيروهاي مسلّح اسلام را اين منافقين تشكيل داده بودند. يك استدلالي حضرت در نهج البلاغه دارد؛ خطبه? 210 صفحه? 326 كه: اين منافقين را شما اگر خوب شناسايي كنيد، اينها كساني بودند كه در صدر اسلام، دست از هر كار باطلي كه به نفع اينها بود، نمي‌كشيدند. اينها اگر با مسلمين بودند. بدرفتاري مي‌كردند، با رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلم) هم بدرفتاري كردند. سنگين‌ترين تهمت را ـ كه تهمت ناموسي است ـ به رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) زدند. آيات سوره? «نور» در اين زمينه است. چه كسي به رسول خدا (عليه آلاف التّحية و الثناء) تُهمت ناموسي زد؟ چه كسي جريان «افك» را به راه انداخت؟ همينها بودند به راه انداختند. قصّه? «افك» را اينها به راه انداختند كه هيچ تهمتي و توطئه‌اي از اين تهمت سنگين‌تر و بدتر نيست. توطئه? قتل يك مسئله است، توطئه? تهمت‌هاي ناموسي مسئله? ديگر است. كاري از منافقين برنيامد كه نكنند. حضرت فرمود: اينها را ما خوب شناسايي كرديد، ديديد اينها با پيغمبر [صلي الله عليه و آله و سلم] نساختند. بعد از رحلت پيغمبر [صلي الله عليه و اله و سلم] وقتي مرا خانه‌نشين كردند، اوضاع آام شد. من نمي‌دانم اين منافقين كجا رفتند؟ اينها يكسره مُردند يا يكسره توبه كردند، مثل سلمان و اباذر آدم خوب شدند؟! يا با حكومت ساختند، فرمود: اينها كه با پيغمبر [صلي الله عليه و آله و سلم] نساختند، هر روز مسئله? داشتند، چطور شد وقتي رسول خدا [صلي الله عليه و آله و سلم] رحلت كردند و ما را هم خانه‌نشين كردند، اوضاع آام شد؟! اين است كه در پايان مي‌فرمايد: «فتقّربوا إلي أئمّة الضلالة و الدّعاة إلي النّار بالزور و البهتان فولّواهم الأعمال» ؛ هر كدام به يك پُستي رسيدند. «و جعلوهم حكاماً علي رقاب النّاس فأكلوا بهم الدّنيا و إنّما النّاس مع الملوك و الدّنيا» اين تعبير معروف كه «الناس علي دين ملوكهم» مُقتبس از اين جمله? مبارك حضرت امير ات كه فرمود: «إنّما النّاس مع الملوك و الدّنيا»؛ آنها كه مؤمن و موحّد نيستند، بنده? دنيا هستند و بنده? قدرت. «إنّما النّاس مع الملوك و الدنيا إلاّ من عَصَم الله»
«و الحمد لله ربّ العالمين»