موضوع: سوره بقره
عنوان: تفسير سوره مبارکه بقره جلسه 40
مدت زمان: 32.20 دقيقه اندازه نسخه كم حجم: 3.70 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 7.40 MB دانلود
1 ـ دليل بهره نبردن منافقان از هدايت قرآن
2 ـ سرمايههاي علمي انسان
3 ـ خلقت انسان، همراه با سرمايههاي علمي
4 ـ آگاهي از فجور و تقوا، عامل تسويه جان آدمي
5 ـ عاقبت از دست رفتن سرمايه علم حضوري
6 ـ معناي فروش هدايت و خريد ضلالت
7 ـ فراموشي خداوند سبحان، عامل خودفاموشي منافقان
8 ـ عدم توفيق توبه براي دلهاي مختوم
9 ـ هدف از هدايت فطري، آزادي انسان از بندگي غير خدا
10 ـ تلاش انبيا و امام علي (عليه السلام) براي آزادي انسان از بندگي غير خدا
11 ـ متاع دنيا، پسمانده لذّت پيشينيان
12 ـ بهشت، بهاي تن آدمي
13 ـ برتر بودن بهاي جان از بهشت
14 ـ تقسيم مردم در دنيا از كلام امام علي (عليه السلام)
15 ـ حرام طلب نبودن غريزه انسان
16 ـ حق مولويت انبيا و اهلبيت (عليهم السلام)
17 ـ تعظيم به دنيا و ترجيح آن بر خداي سبحان
18 ـ عظمت انسان در تحقير دنيا
19 ـ معناي عدم اهتداي منافقان
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
أولئك الّذين اشتروا الضّلالة بالهدي فما ربحت تجارتهم و ما كانوا مهتدين ?(16)
ـ دليل بهره نبردن منافقان از هدايت قرآن
در بيان اينكه چطور اهل نفاق از قرآن بهره ندارند، استدلال قرآن كريم اين است: بهرهبرداري يك نحوه? كسب است [و] كسب بدون سرمايه ممكن نيست، اهل نفاق سرمايه را باختند و خداي سبحان كه قرآن را براي هدايت انسانها تنزّل داد، هر انساني را با سرمايه خلق كرد و اين سرمايه هم چيزي نيست كه انسان از كف بدهد [و] دوباره فراهم بكند؛ زيرا اين سرمايه به منزله? فصل اخير انسانيّت انسان است [و] اين سرمايه را كه همراه از انسان بگيرند ديگر انسانيّت نميماند [و] چيز ديگر آن خلأ را پر ميكند.
ـ سرمايههاي علمي انسان
ـ خلقت انسان همراه با سرمايههاي علمي
بيان ذلك اين است كه خداي سبحان، گرچه در سوره? «نحل» فرمود شما وقتي كه به دنيا آمديد از علوم حصولي و علومي كه از راه چشم و گوش استفاده ميكنند بهرهاي نداشتيد: ?و الله أخرجكم مّن بطون امهاتّكم لا تعلمون شيئاً و جعل لكم السّمع و الأبصار و الأفئدة لعلّكم تشكرون? ولي از نظر علم حضوري و علم شهودي، خدا شما را با سرمايه خلق كرد، فرمود: ?و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها? قبل از اينكه بفرمايد خداي سبحان انسان را با فجور و تقوايش الهام كرد، اين آيه را مقدّمتاً ذكر كرد، فرمود: ?و نفس و ما سويها?؛ سوگند به نفس و سوگند به مبدائي كه نفس را «مستوي الخلقه» خلق كرد؛ يعني نفس را «مستويالخلقه» خلق كرد به نفس چه چيز داد؟ ?فألهمها فجورها و تقويها? اين «فاء» نشانه? تفسير تسويه? خلقت است كه عامل خدا نفس را مُستوي خلق كرد، ناقص نيافريد. يعني نفس را چه داد؟ ?و نفس و ما سوّيها?
ـ آگاهي از فجور و تقوا عامل تسويه جان آدمي
تسويه نفس انساني به چيست؟ به آگاهي و معرفت اوست. فرمود: ?فالهمها فجورها و تقويها?. نفس مثل بدن نيست كه اگ درباره? استواي خلقت او سخن به ميان ميآيد، معنايش اين باشد كه داراي چشم باشد، گوش باشد، دهان باشد، دستش كج نباشد و پاي او كذا و كذا نباشد. نفس اگر جاهل باشد «مستويالخلقه» نيست، عارف و آگاه باشد «مستويالخلقه» است. خداي سبحان نفس را با خلقت مستوي آفريد، فرمود: ?و نفس و ما سويها? ؛ تسويه? روح آدمي به معرفت است؛ لذا فرمود: ?فألهمها فجورها و تقويها? ؛ پس انسان، گرچه از نظر علم حصولي كه از راه چشم و گوش به دست ميآورد چيزي نميدانست، بعداً بايد ياد بگيرد. فقط ابزار دانش را خدا به انسان داد كه چشم و گوش و دل باشد، ولي از نظر علم شهودي و معرفت دروني، خدا انسان را با سرمايه خلق كرد؛ لذا فرمود: ?فالهمها فجورها و تقويها? كه انسان فجور خود و تقواي خود را ميداند، اين معرفت اوست و اين سرمايه است.
ـ عاقبت از دست رفتن سرمايه علم حضوري
اگر كسي اين سرمايه را باخت؛ يعني انسانيّتش را باخت؛ لذا تعبير قرآن كريم اين است كه اينها با بهيمهاند يا شيطان؛ نه اينكه اگر سرمايه را باخت، باز روح انساني هست. نفس انساني هست؛ چون اين سرمايه يك وصف جدايي براي روح آدمي نيست. اين در سازمان آفرينش روح آدمي نقش دارد. اگر اين معرفت گرفته شد؛ يعني اين روح انساني عوض شد، شده حيوان ي شيطان؛ نه اينكه اين يك وصف زايدي باشد، نظير علوم حصولي كه اگر كسي علم حصولي يادش رفته است باز انسان است. اگر كسي چيزهايي را كه از خارج فراهم كرد از يادش رفت، اين انساني است كه فرآوردههاي خود را فراموش كرد، ولي اگر آن معرفت فطري را فراموش كرد، ديگر انسان نيست؛ چون خداي سبحان كه انسان را خلق كرد فرمود: من او را «مستويالخلقه» آفريدم و معناي تسويه? خلقت و «مستويالخلقه» بودن روح آدمي به همان معرفت اوست. اگر آن معرفت و الهام را از دست داد، ديگر آدم نيست؛ شده يا بهيمه يا شيطان؛ لذا اگر كسي آن معرفت را از دست داد، در تحت ولايت شيطان قرار ميگيرد و خود را فروخت.
ـ معناي فروش هدايت و خريد ضلالت
اينكه در بحث ديروز عرض شد كه گاهي مبيع غير از بايع است، گاهي مبيع عين بايع است [و] با تفاوت اعتباري از يكديگر جدايند. گاهي مشتري غير از ثمن است و گاهي عين ثمن [و] با تفاوت اعتباري از هم جدايند، ناظر به اين قسمت است. اگر كسي معرفت را از دست داد به حق خود را فروخت. اگر كسي معرفت را حفظ كرد و افزوده كرد، خويشتن خويش را حفظ كرد و بالا برد؛ لذا قرآن كريم تعبيرش اين است كه اينها خود را فروختهاند. و اگر درباره? منافقين فرمود: اينها هدايت را دادند و ضلالت را گرفتند؛ يعني حقيقت خود را فروختند؛ چون اين هدايت فطري در جان انسان نقش دارد و اگر انسان هدايت را فروخت اينچنين نيست كه وصف را فروخت و موصوف باقي مانده است؛ چون اين وصف، وصف دروني است و سرشت است. «فطرت» يعني سرشت. اگر خداي سبحان انسان را با توحيد آفريد؛ يعني سرشت انساني اينچنين است [و] اگر كسي فطرت توحيدي را از دست داد، آن سرشت هستي خود را عوض كرد و از دست داد، قهراً جا براي كسب جديد نيست و در حقيقت خود را فروخته ات و اين تعبيراتي كه در كتاب و سنّت آمده است «كافر و منافق، بنده? دنيايند يا عبد شيطاناند و خود را فروختهاند» تعبير مجازي نيست؛ وقتي تحليل بشود به صورت حق در ميآيد؛ يعني يك امر حقيقي است كه اينها واقعاً خود را فروختهاند و مؤمنين واقعاً خود را از بند شيطنت آزاد كردهاند.
پس از اينكه فرمود: ?أولئك الّذين اشتروا الضلاله بالهدي? معلوم ميشود يك سرمايهاي داشتند كه با آن سرمايه داد و ستد كردند؛ آن سرمايه هدايت است، اين هدايت هم هدايت فطري است كه خداي سبحان به همگان داد و از اينكه اين سرمايه را باختند، ضلالت گرفتند [و] شدند بنده? دنيا؛ براي اينكه حقيقت خود را فروختند و تسليم ديگري كردند. اگر حقيقت خود را فروختند و تسليم ديگري كردند، ديگر اهل تصميم و اراده نيستند؛ هر چه ديگري تصميم گرفت اينها انجام ميدهند؛ هر چه ديگري اراده كرد اينها انجام ميدهند.
سوال.....
جواب: نه؛ اين جنبه? تقدم ذكري است و اگر گفته ميشد «فألهمها فجورها» شايد با ساير خواتيمي كه در پايان سوره بود سازگار نبود. گاهي براي حفظ نظم آخر آيه است؛ و الّا انسان با فطرت توحيدي آفريده شده است. و فجور يك تحميلي بيرون بر انسان است [اگر] انسان را طبعاً رها كنند موّحد است.
سوال....
جواب: بله؛ چون ظلوم و جهول است، ما امانت را به او داديم؛ يعني چون عادل و عالم است ميتواند بار امانت را حمل كند چون اكثري اينطورند؛ (از اين جهت) نه طبعاً ظلوم و جهول است.
بنابراين انسان با سرمايه هدايت آفريده شد و اين سرمايه را اگر باخت ضلالت ميگيرد و ضلالت، يعني خود گم ميشود؛ نه چيزي را گم ميكند. انسان اگر خود گم شد؛ يعني آن حقيقتِ خود را از دست داد چيز ديگر شد؛ نه اينكه مكانش را گم ميكند، شهرش را گم ميكند؛ خود را گم ميكند؛ يعني خودي او گم شد چيز ديگر شد. مادامي كه در سيبل هدايت است در تحت ولايت خداست كه ?كفي بربّك هادياً و نصيراً? وقتي كه خود را گم كرد در تحت ولايت مُضل است كه شيطان مضل است، او اين شخص ضالّ را در تحت ولايت خود ميگيرد، گمشدهها را شيطان در تحت ولايت خود ميگيرد. اشياي گمشده را يكجا جمع ميكنند، گمشدهها را او زير ولايت خود ميگيرد و اداره ميكند. از اين به بعد اين شخص ميشود عبد شيطان و در تحت ولايت شيطان خواهد بود.
ـ فراموش كردن خداوند سبحان، عامل خودفراموشي منافقان
و اين تعبير كه منافق خود را فراموش كرده است، در حقيقت خود را فروخته است. در سوره? «توبه» وقتي آثار نفاق را تشريح ميكند، آيه? 67 سوره? «توبه» ميفرمايد: ?المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض يأمرون بالمنكر و ينهون عن المعروف و يقيضون أيديهم?؛ دستشان را از خدمت به خلق خدا و امّت اسلامي ميكشند، با اينها همكاري ندارند و به منكر امر ميكنند و از معروف نهي ميكنند، آنگاه فرمود: ?نسوا الله? اينها خدا رافراموش كردهاند.
اگر كسي خدا را فراموش كند كيفرش اين است كه ديگر مورد لطف خدا نيست، لذا فرمود: ?فنسيهم إن المنافقين هم الفاسقون? و در سوره? «حشر» هم فرمود: ?و لا تكونوا كالّذين نسوا الله فأنسيهم أنفسهم? صغري را در سوره? «توبه» بيان كرد، كبري را در سوره? «حشر»؛ در سوره? «توبه» فرمود: منافقين خودشان را فراموش كردند، در سوره? «حشر» به عنوان كبراي كلّي فرمود كه هر كس خدا را فراموش بكند،خدا آنها را از ياد خودشان ميبرد؛ پس صغراي قضيّه اين است كه منافقين خدا را فراموش كردند، كبراي قضيّه اين است كه هر كس خدا را فراموش بكند خودش را فراموش ميكند، خدا او را «إنساء» ميكند، ديگر ياد خودشان را در ذاكره? او حفظ نميكند؛ ديگر خودش به ياد خودش نيست. اگر در سوره? «حشر» فرمود: ?و لا تكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم? يعني مثل كساني نباشيد كه خدا را فراموش كردند و خدا آنها را «إنساء» كرد، يعني خود آنها را از ياد خودشان برد؛ به فكر همه چيز هستند؛ مگر به فكر خود! چطور ميشود انسان به فكر همه چيز باشد مگر به فكر خود! چون خود را از دست داد. وقتي خود را از دست داد يقيناً به فكر خود نيست و چيز ديگري الآن خويشتن او را پر كرده است.
بنابراين در سوره? «توبه» فرمود: منافقين ?نسوا الله?؛ خدا را فراموش كردند، در سوره? «حشر» فرمود: هر كه خدا را فراموش كند خدا او را «إنساء» ميكند؛ يعني خود او را از ياد خودش ميبرد؛ پس منافق ديگر به ياد خود نيست [و] وقتي منافق به ياد خود نبود، ديگري جاي خود او نشست؛ يعني آن فطرت اوّلي را از دست داد؛ ديگري آمد جاي آن نشست؛ ديگري يا بهيمه است يا شيطان است. آنگاه اين خص در اين داد و ستد، خود را فروخت و شيطنت خريد، خود را فروخت و بهيمه بودن خريد.
ـ عدم توفيق توبه براي دلهاي مختوم
سوال....
جواب: زمينه را از دست بدهد؟ نه؛ ديگر به توبه موفّق نميشود، توبه را هم استهزا ميكند كه خداي سبحان ميفرمايد: ?أ بالله و اياته و رسوله كنتم تستهزؤون? اين ديگر به توبه موفّق نيست. اين همان كسي است كه صحيفه? نفس خود را با تباهي پر كرده است [و] وقتي تمام صفحه? نفس را گناه گرفت، در پايانِ صفحه? پرشده مُهر ميكنند: ?ختم الله علي قلوبهم? اگر كسي مقداري از صحيفه? نفس را روشن گذاشته باشد اميد برگشت هست و امّا اگر همه? صحيفه? نفس را با گناه پر كرده باشد، ديگر زير اين صحيفه? پرشده مُهر ميشود [كه] جا، جاي ختم است.
ـ هدف از هدايت فطري، آزادي انسان از بندگي غير خدا
بنابراين در قرآن كريم گاهي تعبير اين است كه اينها آخرت را دادند [و] دنيا را گرفتند، گاهي تعبير اين است كه هدايت را دادند، ضلالت را گرفتند و مانند آن. در روايات گاهي تعبير اين است كه اينها يقين را دادند و شك را گرفتهاند؛ «هلك من باع اليقين بالشك»؛ يقين را دادند و شك را گرفتند؛ يعني همان يقين فطري را دادند و شك را گرفتند. تمام اين تعبيرات هر كدام به نوبه? خود درست ات؛ زيرا انسان وقتي آن فطرت را داد هدايت را از دست ميدهد؛ توحيد را از دست ميدهد، آخرت را از دست ميدهد، چيز ديگر را ميگيرد، منتها اينها دو گروهاند: عدّهاي دينشان را براي دنياي ديگر ميفروشند، اينها «خسر الدّنيا و الآخرة؛ عدهاي دينشان را براي دنياي خود ميفروشند، در دنيا موقّتاً يك بهره? كاذبي ميبرند، در اخرت است كه گرفتار عذاب اليماند. و تمام تلاش قرآن كريم براي اين است كه، انسان اين سرمايهاي كه دارد و از طرف خداي سبحان مأمور به تجارت است با اين سرمايه، خود را ـ كه به عنوان عبد مكاتب است ـ از مولاي خود بخرد؛ يعني ورقه? آزالدي بگيرد كه فقط بنده? او باشد و بنده? احدي نباشد. انسان اگر خود را از خداي خود خريد، ديگر بنده? خالص خدا ميشود، از زقّيّت هر چه غير خداست بيرون ميآيد.
ـ تلاش انبيا وامامان براي آزادي انسان از بندگي غير خدا
تلاش انبيا «عليهم السلام» اين است كه انسان را آزاد كنند. در بيانات حضرت امير «عليه السّلام» اين است كه فرمود: من نسبت به شما خيلي احسان كردهام، من تلاش كردم شما را آزاد كنم. اين تعبير نشانه? آن است كه وحي براي آن است كه انسان از قيد بندگي غير خدا برهد و آزاد بشود. وقتي خدمات خود را حضرت ميشمارد، ميفرمايد: من نسبت به شما احسان كردهام؛ براي اينكه شما را از رقّيّت رهايي دادم و آزاد ساختم: ?و لقد أحسنت جواركم و احطت بجهدي من ورائكم و حلق ...? «ربق» جمع «ربقة» است؛ من شما را از رِبقههاي ضلالت آزاد كردم. [در] خطبه? 159 فرمود: «و لقد أحسنت جواركم و أحطت بجهدي من ورائكم و اعتقتكم من ربق الذّل و حلق الضيم»؛ من شما را از اين ربقهها، از اين بندهاي ذلّت آزاد كردم، در عين حال كه در كلمات قصار حضرت امير هست: «عبد الشّهوة أذل من عبد الرّق» معلوم ميشود كه حضرت تلاشش اين است كه انسان را از شهوت و غضب درون برهاند. فرمود: من تلاشم اين بود كه شما را آزاد كنم: «و أعتقتكم من ربق الذّل و حلق الضّيم» ؛ «ضيم» يعني ذلّت و خواري. اينكه فرمود «لا يمنع الضّيم الذّليل» ؛ يعني خواري و ظلم را جز آدم فرومايه نميپذيرد و اگر انسان خود را برهاند براي هميشه آزاد خواهد بود.
اين بيان را حضرت در كلمات قصار در كلمه? 456 فرمود: «أ لا حرّ يدع هذه اللّماظة لأهلها إنّه ليس لأنفسكم ثمنٌ إلاّ الجنّة فلا تبيعوها إلاّ بها»؛ فرمود: شما اوّلاً در اين داد و ستد بدانيد كه جانتان را ميدهيد و چه چيز ميگيريد. جانتان را به اين ماندههاي لاي دندان نسل گذشته نفروشيد! اگر كسي غذا خورد و سير شد و لاي دندانش چيزي ماند و رها كرد، آن را ميگويند «لُماظه» حضرت فرمود: شما اگر خودتان را به اين زرق و برق دنيا فروختيد خود را به «لماظه» فروختيد؛ زيرا اين زرق و برق دنيا را نسل گذشته داشتند و حفظ كردند و خوردند و پوشدند، لاي دندانشان ماند، افتاد و شما گرفتيد. اين طور نيست كه اين باغ و بستان را يا اين خانه و ملك را يا اين پُست و مقام را خداي سبحان تازه از نشئه غيب خلق كرده باشد. ادواري را پشت سر گذاشتند، اطواري هم پشت سر رفت. فرمود: آنچه فعلاً در دست شماست لماظه? نسل پيشين است. ديگران آمدند، نشستند، اتفاده كردند، بهره بردند، از لاي دندان عمرشان يك مقداري ماند كه به شما رسيد. شما خود را به اين «لماظه» نفروشيد: «ألا حرّ يدع هذه اللّماظه» يك انسان آزاد ميخواهد كه خود را به اين امر رايگان نفروشد.
ـ بهشت، بهاي تن آدمي
آنگاه فرمود: «إنّه ليس لأنفسكم ثمن إلا الجنّة» شما خيلي زياد ميارزيد، جانتان به اندازه? بهشت ميارزد و اگر به كمتر از بهشت فروختيد ضرر كرديد. سخن اين نيست كه انسان جهنّم نرود؛ جهنّم نرفتن خيلي مهم نيست؛ چون خيليها در قيامت به جهنّم نميروند؛ ديوانهها را خدا به جهنّم نميبرد، بچّهها را خدا به جهنّم نميبرد، آن كفّار مستضعفي كه هيچ راهي براي تحقيق نداشتند [و] دسترسي به تحقيقي نداشتند [و] حجّت الهي به اينها نرسيد، اينها معلوم نيست معذّب باشند، جهنّم نرفتن مهم نيست. فرمود: اينچنين نيست كه اگر جهنّم نرفتيد به جانتان رسيديد و حق جانتان را ادا كرديد؛ اگر به بهشت نرفتيد خود را كم فروختيد: «ليس لأنفسكم ثمن إلاّ الجنّة».
ـ برتر بودن بهاي جان از بهشت
اين بيان را ابي ابراهيم امام كاظم «سلام الله عليه» طبق نقل مرحوم كليني «رضوان الله عليه» در اصول كافي به يك تعبير ديگري فرمود، حضرت فرمود: «ليس لها ثمن إلاّ الجنّة» ؛ فرمود: اين تنتان خيلي ميارزد، اين تن را به كمتر از بهشت نفروشيد، اين تن اگر بهشت نرود و بسوزد ضرر كرديد. معلوم ميشود «روح» خيلي بيشتر از اين ميارزد. آن بيان امام كاظم «سلام الله عليه» با اين بيان از باب اطلاق و تقييد قابل جمع است. حضرت در اينجا به طور اجمال فرمود: شما به اندازه? بهشت ميارزيد؛ كمتر از بهشت اگر خود را فروختيد ضرر كرديد. امام كاظم «سلام الله عليه» مطلب را باز كرد و فرمود: اين بدنهايتان به اندازه? بهشت ميارزد، اين بدنهايتان اگر بهشت نرفت ضرر كرديد، امّا ارواحتان بايد به جنّةاللقاء برود، ارواحتان بيش از بهشت ميارزد، اين بهشت مشتاق شما خواهد بود. اگر بهشت مشتاق سلمان و اباذر هست معلوم ميشود روح پاك سلمان از بهشت بالاتر است. او بايد به جنّةاللقاء برسد؛ نه فقط در ?جنّات تجري من تحتها الأنهار? بماند. «ليس لأنفسكم ثمنٌ إلاّ الجنّة فلا تبيعوها إلاّ بها» ؛ فرمود: جانتان را به غير بهشت نفروشيد. اين همان بيان سوره? «توبه» است كه فرمود: ?إنّ الله اشتري من المؤمنين أنفسهم و اموالهم بان لهم الجنه? فرمود: جانتان را اگر به كمتر از بهشت فروختيد ضرر كرديد.
ـ تقسيم مردم در دنيا از كلام امام علي (عليه السلام)
اين نشانه? آن است كه انسان تجارتي كه ميكند، يا خود را ميفروشد يا خود را ميخرد؛ نظير همان عبد مكاتَبي ـ كه از طرف مولاي خود نماينده است (وكيل است)كه يا بفروشد يا بخرد. انسان بيرون از خود كه تجارتي ندارد بله ديگر، ميتواند باشد آن جنةاللقاء است ثمن آنهاست در كلمه? 133 از كلمات قصار حضرت امير (سلام الله عليه) بيان ميكند كه دنيا جاي تجارت است، منتها افرادي كه در دنيا هستند، يا خود را ميفروشند يا خود را بنده ميكنند؛ يا خود را آزاد ميكنند يا خود را بنده ميكنند، فرمود: «الدّنيا دار ممّر» ؛ دنيا جا براي عبور است؛ «دارالقرار» نيست؛ دار مرور است. دار القرار، آخرت است. مسافر وقتي به مقصد رسيد ميآرمد و قرار ميگيرد، امّا در بين راه هنوز مرور ميكند: «دار ممّر دار مقّر و الناس فيها رجلان»؛ مردم در دنيا دوقسمند: «رجل باع فيها نفسه فاوبقها» ؛ كسي است كه خود را فروخت و خود را به هلاكت انداخت؛ يعني جانش را (حقيقت خود را) فروخت: «رجل باع فيها نفسه»؛ خود را فروخت، «فأوبقها»؛ خود را به هلاكت انداخت، «و رجلٌ ابتاع نفسه فأعتقها» ؛ گروه دوّم كسانياند كه خود را فروخت و خود را خريدند و خود را آزاد كردند؛ پس انسان در دنيا يا خود را ميفروشد و بنده? شيطان ميكند يا خود را از مولاي خود ميخرد، نظير عبد مكاتَب [و] آزاد ميشود: «رجل باع فيها نفسه فأوبقها و رجل ابتاع»؛ يعن خريد «نفسه فأعتقها». چطور انسان مالك خود نميشود؛ مگر كسي مالك خود ميشود! انسان همين كه پول داد و خود را از مولا خريد آزاد ميشود [و] ديگر نيازي به عتق ندارد كه صيغه? عتق بخواند و بگويد «أعتقت نفسي». انان اصولاً مالك خود نميشود. براي صحّت بيع گفتنئد «آناً ما قبل العتق» عبد مكاتب خودش را ميخرد و آزاد ميشود، اين طور نيست كه انسان مالك خود بشود (بشود بنده? خودش) آن كه ميگويد من هر كار دلم بخواهد ميكنم، او بنده? هوس است، او مالك نيست، او اگر مالك باشد، ميگويد: «هي نفسي اروضها بالتقوي» . همان طور كه حضرت امير «سلام الله عليه» فرمود؛ فرمود: اين نفس من، مال من است؛ يعني به اين معني كه من بر او مسلّطم، او را با تقوا رياضت ميدهم: «هي نفسي أروضها بالتقوي»
ـ حرام طلب نبودن غريزه انساني
سوال....
جواب: غرايز خدادادي هرگز به طرف معصيت نيست. انسان غذا ميخواهد، نه حرام؛ انسان غريزه جنسي ميخواهد، نه از راه حرام. هرگز غريزه، حرامطلب نيست. راه حلال باز است. گرسنگي، غذا ميخواهد اگر به حدّ اضطرار رسيد كه «رفع ما اضطرّوا إليه»، ديگر حرام نيست. غريزه? خداداد، هرگز حرام نميخواهد. چشم اگر چيزي ميخواهد، حلالش هست، حرامش هم هست؛ گوش اگر چيزي ميخواهد، حلالش هست، حرامش هم هست؛ بدن اگر چيزي ميخواهد، حلالش هت، حرامش هم هست. خداي سبحان اين چشم و گوش و بدن را به سمت حلال آفريد. اگر كسي اين راهها را بست و از راه حرام او را تأمين كرده است، به سوء اختيار خود، خود را باخت. اين طور نيست كه غريزه، حرام بخواهد. غريزه، همسر ميخواهد نه حرام؛ شكم، غذا ميخواهد، نه حرام؛ بنابراين انسان يا دارد خود را برده ميكند يا خود را آزاد ميكند، مثل همان عبد مكاتَب.
ـ حق مولويت انبيا و اهلبيت (عليهم السلام)
و انبيا (عليهم السّلام) و اهلبيت (علهم السّلام) حقّ مولويّت دارند. اينكه گفتهاند «كيست مولا آنكه آزادت كند» همين است. اگر اينها وليّ مايند، براي اينكه دارند ما را آزاد ميكنند، به ما ميگويند «خودتان را به خدايتان بفروشيد كه آزاد بشويد». بيان حضرت امير (سلام الله عليه) اين است كه من نسبت به شما خيلي احسان كردم، من شما را آزاد كردم: «فأعتقتكم من ربق الذّل و حلق الضّيم» اين ميشود مولاي آدم. مولايي كه عبدش را آزاد كند حقّ ولاء دارد. اين ميشود مولاي آدم. [حضرت] فرمود: من خيلي خدمت كردم نسبت به شما؛ نفرمود من فلان جا را گرفتم، بصره را گرفتم، فلان شهر را گرفتم، وضع ماليتان روبهراه شد. اينها امور فرعي است. اينها را كفّار اگر بيش از مسلمين نداشته باشند، لااقل در حدّ مسلمين دارند. اينها كه نشانه? سعادت نيست. فرمود: من حقّ مولويّت دارم، من شما را آزاد كردم، گفتم زير بار ظلم احدي نرويد: «فأعتقتكم من ربق الذّل و حلق الضيم»؛ من نگذاشتم حكومت اموي بر شما سلطه پيدا كنند؛ من نگذاشتم بيگانگان بر شما مسلّط بشوند؛ گرچه كشته داديد، امّا من شما را آزاد كردم. من بر شما حق عتق دارم. من مولاي شمايم؛ با اينكه خود را خاكسار ميدانست. در اين بيان هم فرمود: مواظب باشيد كه انسان يا خود را ميفروشد يا خود را ميخرد؛ اگر خود را فروخت همواره بنده است كه «عبد الشّهوة أذل من عبد الرّق» و اگر خود را خريد، خريد همان و آزادي همان، انسان ميشود آزاد. در نامهاي كه براي حسنبن علي (عليه الاف التّحية و السّلام) نوشت، فرمود: «لا تكن عبد غيرك و قد جعلك الله حرّاً? يا «قد خلقك الله حرّاً? اين در نامههاي حضرت امير (سلام الله عليه) در نهج هست. فرمود: بنده? كسي نباش؛ خدا تو را آزاد آفريد. معلوم ميشود حريّت يك سرمايه خداداد است. انسان ميتواند بنده? خدا باشد و آزاد از غير خدا، و نبايد اين امانت الهي الهي را رايگان از كف بدهد و خود را بفروشد و اگر فروخت، ميشود بنده? دنيا.
ـ تعظيم به دنيا و ترجيح آن بر خداي سبحان
در تعبيرات حضرت امير (سلام الله عليه) راجع به اينكه عدّهاي بنده? دنيا هستند شواهد فراواني است. فرمود: يك عدّه آن چنان به سمت دنيا رفتهاند كه دنيا بر اينها مسلّط شده است. گاهي نعبير به «تعبّد» ميفرمايد، گاهي تعبير به «عبد» ميفرمايد: در خطبه? 160 اينچنين ميفرمايد: «و كذلك من عظمت الدّنيا في عينه و كبر موقعها من قلبه آثرها علي الله تعالي فأنقطع إليها و صار عبداً لها»؛ كسي كه دنيا را با عظمت ميبيند و در چشمش عظيم جلوه ميكند، اين خواه و ناخواه دنيا را بر خدا ترجيح ميدهد و عبد دنيا ميشود. شما اگر ديديد يك كسي با يك اتومبيل خوبي، با يك لباس خوبي، با يك فرش خوبي، با يك جلال و شكوه خوبي از كنار شما رد شد او را با چشم تحقير ديديد، بدانيد در صراط مستقيميد. اگر چشم شما را گرفت، پر كرد، بايد انسان خودش را علاج كند. اينچنين است اگر انسان جايي رفت، زرق و برقي ديد و اين زرق و برق در انسان اثر گذاشت، انسان را مرعوب كرد، چشمگير انسان شد؛ معلوم ميشود انان براي اين زرق و برق، جلال و شكوه قائل است و خواه و ناخواه يك روزي هم به دام اين زرق و برق خواهد افتاد، وقتي امتحان پيش بيايد؛ امّا اگر نه؛ به چشم تحقير [ديديد] تحقير غير از بيادبي است، انسان بايد مؤدّب باشد، ولي كسي را به عنوان عظيم نبيند، سرمايهدار را به عنوان عظيم نبيند؛ فرمودند: شما ادب را ولو نسبت به «ان جالسك يهودي فاحسن مجالسة» اين در باب ادب اسلامي در رواات ما هست. ما را مؤدّب كردهاند و به تأدّب اسلامي آشنا كردهاند، ولي گفتند هيچ چيزي شما را به خود جذب نكند، شما غير حق را با چشم تحقير نگاه كنيد؛نه تعظيم. اگر انسان اينچنين شد كه ـ معاذ الله ـ دنيا در چشمش عظيم جلوه كرد، بالاخره او را بر خدا ترجيح ميدهد، اين خطر هست: «و كذلك من عظمت الدّنيا في عينه و كبر موقعها من قلبه اثرها علي الله تعالي فانقطع اليها و صار عبداً لها» ؛ عبد دنيا ميشود و ديگران اگر بخواهند انسان را بفريبند از اين راه ميفريبند. وقتي ديدند كه در چشم انسان جا دارند، قهراً نفوذ پيدا ميكنند.
ـ عظمت انسان در تحقير دنيا
بيان حضرت امير (سلام الله عليه) درباره? اباذر يا مقداد اين است كه چون دنيا نزدش كوچك بود نزد من عظيم بود: «كان يعظمه في عيني صغر الدّنيا في عينه» ؛ او چون دنيا را كوچك ميديد من او را عظيم ميديدم. وقتي به او نگاه ميكردم در چشمم عظيم جلوه ميكرد: «كان يعظمه في عيني صغر الدّنيا في عينه»؛ چون دنيا را كوچك ميديد، من او را به عنوان يك انسان عظيم و بزرگ ميديدم، اين خطر است.
ـ معناي عدم اهتداي منافقان
بنابراين در آيه? محل بحث اينكه فرمود: ?و ما كانوا مهتدين? يعني اينها سرمايهها را به كلّي با ختند. وقتي سرمايه را باختند، ديگر جا براي برگشتن نيست. و سرمايه هم يك وصف زائد نيست كه حقيقت انساني محفوظ باشد و سرمايه را از كف داده باشد. حرّيّت، سرمايه است. اگر كسي در جنگ با دشمن شكست خورد، دشمن او را اسير ميگيرد. اسير كه شد، ميشود برده؛ اين سرمايه را باخت. انسانِ آزاد اگر در جبهه? جنگ شكست خورد، اسير ميشود، اسير در اسلام [و] در جنگ با كفر رقّ است؛ يعني ميتواند او را استرتاق كند. اگر او را منّت نگذاشتند، فدا نگرفتند، آزادش نكردند، ميتوانند استرتاق كنند. اين در جبهه? بيرون است. جنگ كوچك است كه سه تا راه براي اسير است، ولي جنگ درون بيش از يك راه نيست. مگر شيطان فديه ميگيرد! مگر شيطان اهل كرم است كه منّت بگذارد و انسان را آزاد بكند انان را رقّ ميكند و استرتاق ميكند و ديگر هيچ. خطر جبهه? درون از اين جهت هم هست؛ چون در جنگِ درون فقط يك راه دارد. انسان اگر اسير شد، ديگر انتظار آزادي ندارد. در جنگ بيرون بالاخره سه راه است. كافر اگر اسيرِ مسلم شد، مسلم يا او را منّت ميگذارد يا ميكشد يا بالاخره استرتاق ميكند (به دستور رهبر الهي). و امّا در جبهه? درون، اگر انسان اسيرِ اين دشمن (به نام شيطان) شد نه سخن از منّتگذاري است، نه سخن از كشتن است، آدم را نميكشد كه راحت بشود؛ تا ابد انسان گرفتار اوست، در جهنّم هم با او هست و از حشر با او رنج ميبرند، فقط استرتاق ميكند و راه براي آزادي اصلاً نيست. قهراً انسان اگر سرمايه را باخت، ديگر «و ما كانوا مهتدين» و اين تجارت هم تجارتي هم نيست كه سودآور باشد: «فما ربحت تجارتهم و ما كانوا مهتدين»
«أعاذنا الله من شرور أنفسنا و الحمد لله ربّ العالمين»
|