موضوع: سوره بقره
عنوان: تفسير سوره مبارکه بقره جلسه 41
مدت زمان: 31.53 دقيقه اندازه نسخه كم حجم: 3.65 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 7.30 MB دانلود
1 ـ سر عدم بهرهمندي منافقان از هدايت قرآن
2 ـ نقش تمثيل در شناخت
3 ـ اصل مثل در شناخت براي تقريب ذهن
4 ـ تنزل معارف معقول به مطالب محسوس توسط مَثَل
5 ـ تبيين معرفت توحيد ربوبي در قالب مثال
6 ـ مقصود بودن ممثَلِ در تمثيل
7 ـ بهرهمندي عالمان از مثل در قرآن
8 ـ مقدمه بودن علم و هدف بودن عقل
9 ـ علم، وسيله عبور از مَثَل به ممثل
10 ـ تلاش قرآن براي رسيدن انسان به ايمان متعالي
11 ـ توانمندي عالم در عاقل شدن
12 ـ زندگي بيفروغ منافقان
13 ـ عدم بهرهوري منافق از لطف خداي سبحان
14 ـ معناي فراموش شدن منافقان توسط خداي سبحان
15 ـ حرمان منافقان از نور هدايت تكويني
16 ـ تابشگاه نور خاص الهي
17 ـ اذن تكويني خداوند بر ترفيع مساجد و خانه اهلبيت (عليهم السلام)
18 ـ معناي رها ساختن منافق به حال خود
19 ـ روشن كردن شعبه نفاق، توسط سران آنان
20 ـ عاقبت نور حق و نار منافق
21 ـ ناتواني منافقان در خاموش كردن نور الهي
22 ـ خاموش كردن آتش جنگ كفر و نفاق توسط خداي سبحان
23 ـ تمثيلي براي منافق به انسان سردرگم در شب ظلماني
24 ـ نتيجه بحث
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
مثلهم كمثل الّذي استوقد ناراً فلّما أضاءت ما حوله ذهب الله بنورهم و تركهم في ظلمات لا يبصرون (17) صمّ بكم عميٌ فهم لا يرجعون (18)
ـ سر عدم بهرهمندي منافقان از هدايت قرآن
ـ نقش تمثيل در شناخت
براي استدلال قسمت سلبي مدّعا كه منافقين از قرآن بهرهاي ندارند ادّلهاي اقامه شد [و] آن ادّله براي اثبات مدّعا كافي بود، ولي از آن جهت كه قرآن كريم نور همه? مردم است: ?هديً للنّاس? است و مردم در فهم معارف قرآن يكسان نيستند؛ لذا گذشته از آن تحليلهاي عقلي، مطلب را با «مَثل» هم تبيين ميكند. خاصيّت «مَثل» اين است كه دامنه? مطلب را تنزّل ميدهد تا در سطح فكر ديگران قرار بگيرد، آنگاه بتوانند او را بفهمند. در بسياري از موارد قرآن كريم «مَثَل» ذكر ميكند. گاهي ميفرمايد ما در هر امري «مَثَل» ذكر ميكنيم براي اينكه مردم بفهمند، گاهي ميفرمايد [كه] ما از تمثيل به مسايل ساده پرهيزي نداريم: ?إنّ الله لا يسحيي أن يضرب مثلاً ما بعوضةً فما فوقها? چون در بحثهاي بعد خواهد آمد.
ـ اصل مثل در شناخت، براي تقريب ذهن
اصل «مَثَل» در شناخت، نه شناخت جوهري و ذاتي شيء را نشان ميدهد؛ نه آن لوازم ذات را نشان ميدهد. «مثل» براي تقريب ذهن يك عامل خوبي است. شناختها را كه در منطق به چهار قسمت تقسيم كردند: يا حد تام است يا ناقص، يا رسم تام است يا ناقص. در كنار اين شناختهاي چهارگانه يك شناخت پنجمي هم در منطق مطرح است به نام «تمثيل» «تمثيل» نه كار حدّ را انجام ميدهد، نه كار رسم را؛ نه ذاتّيات شيء را نشان ميدهد؛ نه عوارض ذات را [بلكه] در حدّ يك توصيف است تا مطلب را به ذهن نزديك كند. مثلاً ميگويند: نَفس در بدن مثل ناخداي كشتي است يا سلطانِ مدينه است. اين تمثيلها براي تقريب به ذهن است؛ وگرنه نه براي بيان جنس و فصل و ذاتيّات شيء است؛ نه براي بيان عوارض ذاتي؛ تمثيل نقشش اين است. لذا قرآن كريم هر جا «مَثَل» ذكر ميكند آن ممّثل را قبلاً يا بعداً با براهين عقلي مستدل ميكند، آنگاه با «مثل» يك كمكي به فهم افراد متوسّط ميكند.
ـ تنزل معارف معقول به مطالب محسوس توسط مَثَل
در سوره? «اسراء» ميفرمايد: ما در اين قرآن از هر نوع «مثل» ياد كرديم تا اينها آگاه بشوند؛ آيه? 89 سوره? «اسراء» اين است: ?و لقد صرّفنا للنّاس في هذا القرآن من كلّ مثلٍ فأبي أكثر النّاس إلاّ كفوراً? اين مضمون در چند جاي قرآن آمده است (با يك تفاوت كوتاهي). در بعضي از جاها اين ?للنّاس? مقدّم است، مثل سوره? «اسراء» در بعضي از جاها اين ?للنّاس? مؤخر است: ?و لقد صرفّنا في هذا القرآن للنّاس من كلّ مثلٍ? براي مردم «مثل» ذكركردن اين خاصيّت را دارد كه آن مطلب معقول را به صورت متخيّل و محسوس ميكند. انسان هر چه سادهانديشتر باشد احتياجش به «مثل» بيشتر است و هر چه به معارف عميق بيشتر انس بگيرد در بحثها نيازي به «مثل» ندارد. هر چه انسان عميقتر شد احتياجش به مثل كمتر است. ممكن است يك متفكّر رياضي مسئله را بدون مثل حل كند، امّا وقتي مسايل رياضي را براي يك انسان نوآموز مطرح كنند، حتماً به كمك «مثل» ذكر ميكنند، مخصوصاً مسايل هندسي را. آن مطلب معقول را به صورت محسوس در ميآورند تا به كمك حس، اينها بفهمند. در قرآن فرمود: ما براي هر مطلب «مثل» ذكر ميكنيم تا همگان بفهمند.
ـ تبيين معرفت توحيد ربوبي در قالب مَثَل
براهين توحيد را كه از مهمترين مسائل عقلي قرآن كريم است در ضمن استدلال با «مثل» ذكر ميكند؛ مثلاً برهان تمانع را در عين حال كه ميفرمايد ?لو كان فيها الهة إلاّ الله لفسدتا? به عنوان يك قياس استثايي تبيين ميكند همين معناي بلند عقلي را به صورت يك «مثل» ذكر ميكند، ميفرمايد اگر يك غلامي داراي چند مولاي بداخلاق نساز باشد، آيا وضع اين غلام با غلامي كه در اختيار يك مولاي واحد خوشاخلاق است يكسان است يعني اگر عالم را چند مبدأ بخواهند اداره كنند ميپاشد و متلاشي ميشود؛ مثل آنكه يك غلام را چند مولاي بد اخلاقِ ناسازگارِ ناهماهنگ بخواهند اداره كنند. همين مسئله برهان «تمانع» را براي افراد ساده به صورت يك «مثل» ذكر ميكند لذا ميفرمايد: ?و لقد صرفّنا للنّاس في هذا القرآن من كلّ مثلٍ فأبي أكثر النّاس إلاّ كفوراً? اگر در عظمت قرآن مثلاً ميفرمايد ?إنّا سنقلي عليك قولاً ثقيلاً? يا ميفرمايد ?إنّك لتقلّي القرآن من لدن حكيمٍ عليمٍ? ؛ قرآن را به عنوان يك علم لدّني معرّفي ميكند، براي فهميدن توده? مردم و پيبُردن اكثري مردم به حقيقت قرآن كريم آن «مثل» سوره? «حشر» را ذكر ميكند كه ?لو أنزلنا هذا القرآن علي جبلٍ لرأيته خاشعاً متصدّعاً من خشية الله و تلك الأمثال نضربها للنّاس لعلّهم يتفكّرون? خاصيّت «مثل» آن است كه آن مطلب معقول را متنزّل ميكند، در حدّ حس يا تخيّل قرار ميدهد، آنگاه فهمش دشوار نيست.
ـ مقصود بودن ممثل در تمثيل
ولي انسان اگر در همين محدوده? «مثل» اكتفا بكند به عمق ممّثل نميرسد؛ لذا قرآن در عين حال كه «مثل» ذكر ميكند ميفرمايد: بكوشيد شما از اين «مثل» به آن ممثّل كه عمق مطلب است برسيد و اين راه را علما ميتوانند طي كنند و اين علم زمينه? انتقال از «مثل» است به ممّثل، تا از علم به عقل برسد، لذا ميفرمايد: ?و تلك الأمثال نضربها للنّاس و ما يعقلها إلاّ العالمون? در سوره? «عنكبوت» آيه? 42 اينچنين فرمود، يعني بعد از اينكه فرمود ?مثل الّذين اتّخذوا من دون الله أولياء كمثل العنكبوت اتّخذت بيتاً و إنّ أوهن البيوت لبيت العنكبوت لو كانوا يعلمون? ؛ تمسّك به غير خدا مثل تمسّك به بيت عنكبوت است،
ـ بهرهمندي عالمان از مثل در قرآن
آنگاه ميفرمايد: اين مَثَلها را كه ما ميزنيم براي روشن شدن مردم است و تنها علما هستند كه از اين مَثَلها استفاده ميكنند. پس «مَثَل» ميزند تا مطلب را تنزل بدهد، ولي هشدار هم ميدهد كه مطلب در حدّ اين «مثل» نيست. هشدار ميدهد كه اين «مثل» يك سَرپُلي است كه شما را بايد به ممّثل برساند و هشدار ميدهد كه تنها علما هستند كه اين راه را طي ميكنند و از مثال پي به ممّثل ميبرند.
ـ مقدمّه بودن علم هدف بودن عقل
و هشدار ميدهد كه علم نردبان است و اگر كسي به وسيله? داشتن علم از «مثل» به ممّثل نرسد عاقل نميشود و هشدار ميدهد كه علم مقدّمه است و عقل هدف و علم هرگز هدف نيست. عاقل شدن هدف است؛ نه عالم شدن. فرمود: ?و تلك الأمثال نضربها للنّاس? براي اينكه تعقّل كنند. خُب، چه افرادي تعقّل ميكنند؟ علما تعقل ميكنند: ?و متا يعقلها إلاّ العالمون? . خب اگر كسي عالم بود و عاقل نشد [پس] اين نردباني تهيّه كرد كه به مقصد نرسيد. [او] وسيلهاي تحصيل كرد كه به هدف نرسيد. علم براي آن است كه انسان را عاقل كند. اگر كسي عاقل شد، بركت عقل در بُعد عمل همان است كه العقل «ما عبد به الرّحمن و يكتسب به الجنان» ؛ عاقل هرگز گناه نميكند. عالم گناه ميكند، ولي عاقل گناه نميكند. عقل آن است كه همه? غرايز را عِقال كند و مهار كند؛ چه اينكه بحثش گذشت. اينها هشدارهايي است كه قرآن كريم به همه? ما در سطوح مختلف ميدهد. از اينكه فرمود «ما مَثَل ميزنيم» نشانه? آن است كه قرآن معارفي عميقتر از اين دارد؛ پس كسي خود را در حدّ «مثل» محدود نكند. مَثَل، مِثل آن است كه طنابي را از بالا آويختند كه انسان اين طناب را بگيرد و بالا برود؛ نه اينكه طناب را بگيرد و محكم نگه دارد و بالا نرود. جُمود بر «مَثَل» مِثل آن است كه انسان اين طنابي كه از بالا آويخته شده، محكم بگيرد و بالا نرود. خاصيّت «مثل» آن است كه انسان متوسّط را به ممثّل منتقل كند و اگر كسي در حدّ «مَثَل» بماند كه حق تمثيل ادا نشد
ـ علم، وسيله عبور از مَثَل به مُمَثّل
لذا ميفرماد شما حتماً بايد از اين «مثل» به آن ممّثل و عمق عبور كنيد و راه عبور از «مثل» به ممّثل علم است. عالم است كه ميتواند به عمق از راه «مثل» عبور كند؛ جاهل اين قدرت را ندارد، در حدّ «مثل» ميماند و علم است كه توان آن را دارد كه انسان را عبور بدهد. و اگر انسان با داشتن علم عبور نكرد، يعني با داشتن وسيله به مقصد نرسيده است: ?و تلك الأمثال نضربها للنّاس و ما يعقلها إلاّ العالمون? معلوم ميشود عقل هدف است و علم وسيله است و انسان با داشتن علم بايد به مرحله? عقل برسد.
ـ تلاش قرآن براي رسيدن انسان به ايمان متعالي
سوال...
جواب: قرآن ?هديً للنّاس? است، ولي گفتند «إقرأ و ارق» ؛ بخوانيد و بالا برويد و فرمودند: ?يرفع الله الّذين آمنوا منكم و الّذين أوتوا العلم درجاتٍ? ؛ اگر كسي در حدّ ايمان ساده بهسربَرَد درجه دارد، ولي اگر از حدّ ايمان ساده گذشت به ايمان متعالي رسيد، درجاتي دارد. اينچنين نيست كه براي قشر خاصّ باشد؛ همه از قرآن استفاده ميكنند، ولي همّ قرآن اين است كه انسان را بالا ببرد.
سوال...
جواب: عالم به علوم اسلامي. اينكه مطالبي كه قرآن مطرح كرده است در توحيد، در نبوّت، در وحي و امثال ذلك. آنچه را كه قرآن بيان كرده است فرمود: كساني كه اين علوم را دارند بايد با داشتن اين علوم به مرحله? عقل برشند؛ چون علم يك نردبان خوبي است و اگر كسي عمري را به تحصيل علم گذراند مثل آن است كه عمري را به نردبانسازي و نردبانتراشي بهسربرد. كسي كه عمري دارد نردبان ميسازد كه هرگز پشتبام نميرود. علم براي آن است كه انسان را عاقل كند: ?و ما يعقلها إلاّ العالمون?
سوال.....
جواب: لأنّ العلم وسيلة التعقّل؛ ?و ما يعقلها إلاّ العالمون? و لا يصل اليها ?و ما يعقلها إلاّ العالمون? «فالعلم مقدّم علي العقل». لو لم يكن لهم علم لا ينالون إلي العقل. فإذا كان لهم عقل بالفعل لا يحتاجون أن يتحرّكوا إليه، قال سبحانه و تعالي: ?و ما يعقلها إلاّ العالمون? بالفعل، الّذين هم العالمون بالفعل، لهم أن يعقلوا، فهم علماء بالفعل و عقلاء بالقوة. فهم علماء بالفعل و عقلا بالقوة يعني أنّ العلم وسيلة للّنيل إلي العقل. عقل ميشود هدف و علم ميشود وسيله.
ـ توانمندي عالم در عاقل شدن
فرمود: علما هستند كه ميتوانند عاقل بشوند؛ عالم است كه ميتواند عاقل بشود؛ يعني اين شخص عالمِ بالفعل است، عاقل بالقّوة است؛ هنوز عاقل نشد، ولي ميتواند عاقل بشود: ?و ما يعقلها إلاّ العالمون? . اگر در كريمه? ?إنمّا يخشي الله من عباده العلماء? بيان كرد نشانه? آن است كه علم هم وسيله? خشيّت است.
سوال...
جواب: آن عقل بسيط در همه هست، امّا اين عقلي كه «عبد به الرّحمن و اكتسب به الجنان» مهم است. بنابراين اين هشداري كه داده است، نظير همان هشداري كه فرمود: ?إنّما يخشي الله من عباده العلماء? ؛ يعني علم آن است كه زمينه? خشيت باشد كه امام صادق «سلام الله عليه» در ذيل اين كريمه فرمود: يعني «بالعلماء من صدّق فعله قوله» ؛ اگر كسي بداند و عمل نكند عالم نيست. يعني عاقل نيست؛ زيرا العلم ما يعبد به الرّحمن كه نيامد العقل «ما عبد به الرّحمن» آمد.
سوال...
جواب: اين عقل ساده كه در همه هست، اين عقل تحصيل علم است؛ مثل كسي كه عقل دارد و با اين عقل نردبان ميسازد، امّا عقلي كه با اين نردبان بالا برود ندارد. يك مقدار عقلي دارد، ـ علمي تحصيل كند كه در جامعه محترم باشد.
مَثَلهاي قرآن كريم اينچنين است. در هر رشتهاي، خواه درباره? اهميّت قرآن كريم، خواه درباره? مسايل ديگر مثال ذكر فرمودند كه در طيّ آيات ديگر به خواست خدا خواهد آمد.
ـ زندگي بيفروغ منافقان
در جريان منافقين، بعد از اينكه با آن براهين عقلي خوب تحليل فرمود كه چطور اهل نفاق از قرآن استفاده نميكنند، آنگاه يك مَثَلي ذكر ميكند، ميفرمايد: انسان خود نور ندارد و اگر از نورِ ?نور السموات و الأرض? استفاده نكند در تاريكي فرو ميماند. منافق ذاتاً نور ندارد و از نور خدايي كه ?نور السموات و الأرض? است استفاده نكرده است؛ چون ايمان نياورده، گرچه قالوا ?امّنا بالله و باليوم الآخر? امّا ?و ما هم بمؤمنين? وقتي به خدا ايمان نياورد، از نورِ ?نور السموات و الأرض? بهرهاي نبرد و اگر از آن نور بهرهاي نبرد جاي ديگر براي تحصيل نور نيست؛ لقوله سبحانه و تعالي: ?و من لّم يجعل الله له نوراً فما له من نور? و اگر انسان مسافر است و مسافر بدون نور ممكن نيست، جريان منافق را در اين اسير ابدي تبيين ميكند كه اينها نور دروني ندارند، از بيرون نور طلب كردند و اين نورشان همين كه جلوي پاي اينها را روشن كرده است خدا تمام نورهاي اينها را خاموش كرده است: ?و تركهم في ظلمات لا يبصرون? لذا متحيّرند.
ـ عدم بهرهوري منافق از لطف خاص خداي سبحان
فرمود: ?مثلهم? مثل منافقين ?كمثل الّذي استوقد ناراً أضاءت ما حوله ذهب الله بنورهم?؛ جريان نفاق مثل آن است كه كسي ناري را افروخته كند، وقتي كه اين نار اطراف اين شخص را روشن كرده است: ?فلمّا أضاءت? آن نار ?ما حوله? اطراف اين شخص را كه مستوقد است، يا ?فلمّا أضاءت ما حوله?؛ يعني اشيايي كه حول اين شخص است (بنابر اينكه اين ?أضاءت? لازم باشد و نه متعدّي، در هر دو حال) همين كه اطراف اين شخص روشن شد فرصت طيّ طريق به او داده نميشود: ?ذهب الله بنورهم?؛ به وسيله? تندباد يا به وسيله? باران يا علل و عوامل ديگر اين نور را خاموش ميكند. وقتي اين نور را خاموش كرد ?و تركهم في ظلمات لا يبصرون? اينها را رها ميكند. رها ميكند؛ نه يعني تفويض ميكند، كار اينها را به خود اينها واگذار ميكند. ممكن نيست خداي سبحان كسي را به حال خود او رها كند و كسي از تحت ربوبيّت ربّ العالمين بيرون برود. رها ميكند، يعني آن لطف خاصّ را نسبت به اينها اعمال نميكند؛ ديگر فيضي به اينها نخواهد داد؛ اينها ميمانند و قهر خدا، اينها ميمانند و مأموران قهري خداي سبحان ?و تركهم في ظلمات لا يبصرون?
ـ معناي فراموش شدن منافقان توسط خداي سبحان
اين همان تعبيري است كه در سوره? «توبه» آمده است كه ?نسوا الله فنسيهم إنّ المنافقين هم الفاسقون? اينها خدا را فراموش كردند، خدا هم اينها را فراموش كرده است. خدا كه فراموشكار نيست؛ چون فرمود: ?و ما كان ربّك نسيّاً? چيزي كه علم محض است نسيانپذير نيست. اگر يك موجودي عين علم بود و نسيان كرد، ميشود جمع بين نقيضين. نسيان، يعني غفلت و عدمالعلم. چيزي كه عين علم است، نسيان درباره? او فرض ندارد؛ نه فرض محال است، بلكه فرضش محال است. مگر علم ميشود نسيان بشود! خداي سبحان فرض نسيان دربارهاش محال است؛ چون او عين علم است. اگر عين علم است، علم بشود نسيان! لذا فرمود: ?و ما كان ربّك نسياً? او اصلاً نسيانپذير نيست؛ چون علم محض است. علمِ محض كه نميشود غفلت و نسيان باشد؛ لذا از اينكه فرمود ?نسوا الله فنسيهم? ؛ يعني خدا را اينها فراموش كردند و خداي سبحان لطف و مهرباني و رأفت خود را از اينها گرفت و ديگر احدي نيست كه به اينها نور اعطا كند. آن نور را خداي سبحان به افراد خاصّ مرحمت ميكند و آدر هم داد كه جايش كجاست.
ـ حرمان منافقان از نور هدايت تكويني
در سوره? «نور» فرمود: ?الله نور السّماوات و الأرض مثل نوره كمكشاةٍ فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنّها كوكب درّيٌ يوقد من جرة مباركةٍ زيتونةٍ لاّ شرقّيةٍ و لا غربيةٍ? آنگاه در ذيلش فرمود: ?يهدي الله لنوره من يشاء? يك نور همگاني است كه نور هستي است [و] خداي سبحان آن نور را به همه داد، منافق هم از آن هستي سهمي دارد، فكري دارد، شعوري دارد، ابزار درك و تحريكي دارد و هستي دارد، اينها جزء آن نور تكويني خداي سبحان است كه همه برخوردارند، امّا در ذيل آيه? «نور» فرمود: ?يهدي الله لنوره من يشاء? اين نور ديگر آن نور عمومي نيست، اين نور جزء آن نور ?نور السّماوات و الأرض? نيست؛ چون آن نور ?نور السّماوات و الأرض? همه را پوشانده و همه از آن نور بهره دارند، چه كافر، چه مؤمن؛ چه بهشت، چه جهنّم، امّا اين نور خصوصي است كه خداي سبحان فرمود: ?يهدي الله لنوره من يشاء? اين نور، نور توفيق است، نور ايمان است و آدرس هم داد كه جايش كجاست. آن نور (نور عمومي) آدرس مشخّص ندارد: ?الله نور السموات و الأرض? آن هستي جهان از خداي سبحان است و نور جهان به همان هستي است كه خداي سبحان اعطا كرده است و امّا اين نور خاص را به هر كس نميدهد؛ به افراد مخصوص ميدهد، فرمود: ?يهدي الله لنوره من يشاء? باز هم فرمود: ?و يضرب الله الأمثال للنّاس و الله بكلّ شيء عليم?.
ـ تابشگاه نور خاص الهي
خُب، اين سؤال مطرح است كه آن خاصّ كجاست؟ آن نور عمومي كه ?نور السموات و الأرض? است ?أين ما توّلوا فثّم وجه الله? آن نور عمومي است. اين نور خصوصي كه فرمود ?يهدي الله لنوره من يشاء? اين جايش كجاست؟ فرمود: اين جايش ?في بيوت أذن الله أن ترفع? اين در مسجد هست، در خانه اهلبيت عصمت و طهارت (عليهم الصلاة و عليهم السلام) است، اين آنجاست. برويد در مساجد، برويد در خانه? اهلبيت (عليهم السلام) آن نور آنجاست. اين نور، نوري نيست كه هر جا پيدا بشود. جز «ثقلين» كه يكي جايش مسجد است و يكي هم أهلبيت (عليهم السّلام) جا براي نور نيست. اين ?إنّي تارك فيكم الثّقلين? نشانه? آن نور خاص است.
ـ اذن تكويني خداوند بر ترفيع مساجد و خانه? اهلبيت (عليهم السلام)
اگر فرمود: ?يهدي الله لنوره من يشاء? نشانه هم داد كه اين نور كجاست، فرمود: ?في بيوت أذن الله أن ترفع? خدا ميخواهد اين خانهها رفيع بشود. اذن تكويني داد؛ نه إذن تشريعي كه به همه داد، جلوي هيچ كس را نگرفتند، جلوي هيچ بيوت و خانههايي را نگرفتند. به همه گفتند: سعي كنيد خانههايتان را رفيع كنيد؛ نه خانههايتان را چند اُشكوبه خانه بسازيد. آن را در «كتاب المَسْكَن» وسايل و ديگر جوامع روايي ملاحظه ميفرماييد كه اگر كسي مافوق نياز خود خانه بسازد فرتگان ميگويند: «يا أفسق الفاسقين أين تريد» ؛ كجا ميآيي؟ اين منظور رفعت مكاني نيست كه انسان روي هم بسازد. اينكه فرمود: خداي سبحان اجازه? رفعت ميدهد؛ يعني اين را به درجات عاليه ميرساند، اين اذن تشريعاش عام است، خدا به همه اجازه داد كه خانهاش رفيع بشود، جلوي هيچ كس را نگرفتند، نگفتند بيت شما، بيت رفيع نباشد. همه را هم دعوت كردند و تشويق كردند، امّا خيليها توفيق اين رفعت را پيدا نميكنند. بعضي از خانهها هستند كه خداي سبحان اذن تكويني داد؛ گذشته از اذن تشريعي، آن مساجد است كه «بيوت الله في الأرض» است و خانههاي اهلبيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) است كه در حكم مساجد است. فرمود: اين نور اختصاصي در مركز ثقلين است؛ يعني جاي قرآن و جاي حديث، جاي نور خصوصي است: ?في بيوت أذن الله أن ترفع? بنابراين منافق كه كاري با مسجد ندارد، كاري با قرآن ندارد، كاري با حديث اهلبيت (عليهم السلام) ندارد، او از نور بيبهره است: ?و من لم يجعل الله له نوراً فما له من نور?
ـ معناي رها ساختن منافق به حال خود
اين است كه خداي سبحان او را به حال خودش رها ميكند، ميشود ?و تركهم في ظلمات لا يبصرون? نه اينكه خداي سبحان ترك كرد، اينها را رها كرد؛ چون ممكن نيست چيزي از حيطه? قدرت خداي سبحان بيرون برود، اين لازمهاش استقلالِ يك ممكن است! اينكه در دعاها عرض ميكنيم: «إلهي لا تكلني إلي نفسي طرفة عين أبداً» ؛ نه يعني ما را به حال خودمان رها نكن. مگر رها كردن ممكن است! مگر ممكن است خداي سبحان ما را به حال خودمان رها كند! يك چيزي كه عين فقر ربط به خداست، فرض ندارد كه خداي سبحان آن را رها بكند و او موجود باشد. منظور آن است كه خدايا! آن لطف خاص را، آن رحمت مخصوصت را آني از ما نگير! ما را اگر به حال غرايزمان بسپاري و آن فطرت ما را با عقل و وحي شكوفا نكني ما سقوط ميكنيم. اين از آن دعاهاي پُر بركتي است كه رسول خدا «عليه آلاف التّحية و الثناء» مكرّر عرض ميكرد: «الهي لا تكلني إلي نفسي طرفة عين أبداً» يا در ديگر ادعيه است كه «و لا تكلنا إلي غيرك و لا تمنعنا من خيرك» ؛ نه تنها ما را به حال ما رها نكن، ما را به ديگري هم نسپار! نه خود ما توان اداره? خود را داريم [و] نه ديگري توان اداره? ما را دارد؛ ما را فقط خودت اداره كن و بس و ما را از خيرت ممنوع نكن! اگر كسي گرفتار نفاق شد، از نور ثقلين محروم شد، اين راه را نميتواند طي كند؛ لذا همان جا ميماند: ?و تركهم في ظلمات لا يبصرون?؛ راه را نميتواند ببيند. آن ظلمت قبلي يك طرف، تحيّر بعدي طرف ديگر: ?و تركهم في ظلمات لا يبصرون?.
ـ روشن كردن شعله? نفاق توسط سران آنان
امّا از اينكه منافقين را در هنگام «مثَل» فرمود: جريان آنها مانند جريان كسي است كه آتش را روشن كرده است، شايد نكتهاش اين باشد كه اصولاً شعله? نفاق را آن سردمدار نفاق يك نفر است كه روشن ميكند و ديگران را به دنبال خود ميكشاند؛ لذا از اين طرف در «مثَل» مفرد ذكر كرد، فرمود: ?مثلهم كمثل الّذي استوقد?؛ نه كمثل الّذين استوقدوا، براي اينكه نفاق را در يك كشور، در يك مملكت، يك نفر اين كبريت را ميزند آتش را روشن ميكند وعدّهاي را ميسوزاند و اين نار هرگز كار آن نور الهي را نميكند.
سوال.......
جواب: او رهبر نفاق است و ديگران را به دنبال خود جمع كرده است. وقتي كبريت زد و آتش روشن كرد و آتش نفاق را روشن كرد، آنگاه طرفداران نفاق فراواناند؛ و إلا اوّل كبريت نفاق را يك نفر ميزند.
?مثلهم كمثل الّذي استوقد ناراً فلمّا أضاءت ما حوله? همين كه اطراف خودش را روشن كرد ?ذهب الله بنورهم? اين «باء» براي تعديه است «ذهب» يعني رفت، ولي «ذهب به» يعني برد؛ ?اذهب الله نورهم? يعني «أذهب الله نورهم» نورِ اينها را ميبَرَد.
سوال...
جواب: اين جريان را با محسوس تشبيه ميكند، ميفرمايد اگر در شب تاري مسافرماندهاي آتش روشن كرد براي اينكه راه را ببيند و اين راه را طي كند، همين كه آتش روشن شد روشنشدن همان و خاموش شدن همان، او را به نار حسّي تشبيه ميكند.
عاقبت نور حق و نار نفاق
ـ ناتواني منافقان در خاموش كردن نور الهي
در قرآن كريم اين هشدار را داد و اين وعده را هم به مؤمنين داد. نسبت به كفّار به عنوان تهديد، نسبت به مؤمنين به عنوان وعده، اين دو اصل كلّي را قرآن بيان كرد، فرمود: بدانيد! هرگاه بخواهند نور الهي را خاموش كنند، هرگز قدرت ندارند و خدا اين نورش را تتميم ميكند. اين را چه در سوره? «توبه»؛ چه در سوره? «صف» با يك تفاوت كوتاهي فرمود كه ?يريدون ليطئفوا نور الله بأفواههم و الله متّم نوره و لو كره الكافرون? يا ?يريدون أن يطفئوا نور الله بأفواههم و بأبي الله إلاّ أن يتّم نوره? با يك تفاوت كوتاهي در تعبير. فرمود: آنها ميخواهند با دهان جلوي نور را بگيرند. مگر انسان با فوت كردن ميتواند جلوي نور شمس رابگيرد! مگر اينكه خودش را خسته كند. فرمود: با اين تبليغات سوء مثل اينكه دارند با فوت جلوي نور شمس را ميگيرند: ?و يريدون ليطفئوا نور الله بأفواههم? اينها خيال كردند اين نور مثل يك نار كبريت هست كه با فوت خاموش ميشود، اينچنين نيست. اين يك وعده? آرامشبخشي است كه خداي سبحان به مؤمنين داد.
ـ خاموش كردن آتش جنگ كفر و نفاق توسط خداي سبحان
نسبت به كفّار هم اين تهديد را كرد، فرمود: شما مطمئن باشيد هر وقت آتش جنگ را روشن كرديد من شخصاً خاموش ميكنم: ?كلّما أوقدوا ناراً للحرب أطفأها الله? هر وقت كفر و نفاق، عليه دين آتش جنگ را روشن كردند من خودم خاموش ميكنم. هم به خود نسبت داد، هم از او فعل ماضي ياد كرد؛ نفرمود: «من به ملائكه دستور ميدهم، به سماوات و جنود سماوات دستور ميدهم كه اينها خاموش بكنند بعداً. اين نشانه از قطعي بودن امر است. هم به خود نسبت داد بدون واسطه، هم از او به فعل ماضي ياد كرد. فرمود: اينچنين نيست كه من دين را به وسيله? انبيا براي مردم فرستاده باشم، آنگاه عدّهاي بخواهند دين را خاموش كنند و اتش جنگ عليه دين مشتعل كنند و من به اينها مهلت بدهم، اين شدني نيست. نشانه اين است كه دنياي كنوني را الآن اين پيامبران اداره ميكنند و الآن هم اگر سرِنيهها را از اين اتّحاد جماهير شوروي يا از آن ابرقدرت غرب بردارند، همه مسلمان ميشوند. الآن هم زير سلطه? اين دو بلوك است كه عدّهاي قدرت كشيدن ندارند. اين وعده? قرآن كريم است بدون كمترين ترديد. فرمود: ?كلّما أوقدوا ناراً للحرب أطفأها الله? ؛ اگر عليه دين كسي بخواهد آتش روشن كند به طور جزم خدا خاموش ميكند. اين در ضمن اينكه هشداري به كفّار و منافقين است، يك تشويق و ترغيب هم هست به اهل ايمان.
ـ تمثيلي براي منافق به انسان سردرگم در شب ظلماني
آنگاه به منافق ميگويد: تو با كدام نور ميخواهي حركت كني! در بحثهاي قبل از مستدرك نهج البلاغه اين حديث شريف از بيانات حضرت امير «سلام الله عليه» استفاده شد و نقل شد كه فرمود: آن كسي كه اهل دين و اهل ايمان نيست، در اين سير طولاني مثل آن مسافري است كه در شب تار گرفتار امواج مهآلودِ شب ظلماني است و گاهي رعد و برق ميجهد و با جهش برق يك چند لحظهاي جلوي پاي خود را ميبيند. اين برق همان لحظه كه جهيد، فوراً خاموش ميشود. حضرت فرمود: يك مسافرِ راهگمكرده در شبِ تار به اميد برق نميتواند به مقصد برسد: «ليس في البرق الخاطف مستمتع لمن يخوض في الظّلمة» آن كسي كه در تاريكي فرو رفت، او نميتواند انتظار برق هوا راه پيدا كند، آن يك لحظه است فرمود: زرق و برق دنيا يك لحظه جلوي پاي انسان را روشن ميكند، انسان يك سير ابد دارد. هرگز با زرق و برق فريباي دنيا انسان نميتواند راه را ببيند تا طي كند، كه آن با آيه? بعدي مناسبتر است كه ?أو كصّيبٍ من السماء فيه ظلمات و رعدٌ و برق?
ـ نتيجه بحث
عليأيّحال اگر كسي نور الهي نداشت كه خداي سبحان آن نور را مشخّص كرد، خصوصيّاتش را هم گفت، آدرسش را هم بيان كرد، اثرش را هم گفت [كه] اگر كسي آن نور را نداشت ممكن نيست اين راه را طي كند. ناچار يك آتشي روشن ميكند كه با اين «نار» نوري بگيرد، فوراً همواره مانده است. نهتنها در اخرت، در دنيا هم مانده است و مهمترين حالت آن وقتي براي نفاق ظهور ميكند كه حالت احتضار فرا برسد؛ يعني اگر يك زرق و برق كاذبي هم چند صباحي داشت و به اطمينان آن زرق و برق كاذب چند قدم جلو رفت، لحظه? مرگ كه فرا ميرسد ميبيند ?و تركهم في ظلمات لا يبصرون?. «أعاذنا الله من شرور أنفسنا و الحمد لله ربّ العالمين»
|