موضوع: سوره بقره

عنوان: تفسير سوره مبارکه بقره جلسه 42

مدت زمان: 30.00 دقيقه اندازه نسخه كم حجم: 3.43 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 6.86 MB دانلود

1 ـ هدف از مَثل، تنزل مطالب در قرآن
2 ـ ارزش مَثل، در ادراك معقول توسط محسوس
3 ـ عدم شناخت راه و مقصد، عامل وجود كفر و نفاق
4 ـ تمثيلهاي قرآن درباره? اعمال كافران و منافقان
5 ـ سراب، نتيجه عمل كافران و منافقان
6 ـ راه بي‌بازگشت كفر و نفاق
7 ـ واماندگي كافران و منافقان در پيمودن صراط مستقيم
8 ـ اعطاي هدايت فطري به كافران و منافقان توسط خداي سبحان
9 ـ سرگرداني منافقان و كافران در بين راه از سوي خداي سبحان
10 ـ افزوده شدن عذاب كافران و منافقان، علت فرصت دادن به آنان
11 ـ كمك كردن مثل در فهميدن مطالب
12 ـ عدم توجه كافران و منافقان به عقل، وحي و امتحان الهي
13 ـ هلاكت ابري، پايان نفاق و كفر
14 ـ سر فرصت دادن خداوند به كافران و منافقان در قرآن
15 ـ استدلال زينب كبرا (سلام الله عليها) در برابر عوام فريبي يزيد
16 ـ سر كرّ، لال و كور بودن كافران و منافقان
17 ـ نوراني و ظلماني بودن راه در قيامت براي مؤمنان و كافران
18 ـ عدم سخن از شمائل مؤمنان در قرآن
19 ـ وضع مؤمنان و منافقان در قيامت
20 ـ جواب مؤمنان به درخواست كمك منافقان در قيامت
21 ـ تبيين كوري منافقان در قيامت
22 ـ نشان دادن علت افزايش عذاب به كافران و منافقان
23 ـ سرّ گمراه‌تر بودن انسان از ديگر ؟؟؟









اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
مثلهم كمثل الّذي استوقد ناراً فلما أضاءت ما حوله ذهب الله بنورهم و تركهم في ظلمات لا يبصرون(17) صم بكم عمي فهم لا يرجعون(18)

ـ هدف از مَثل، تنزّل مطالب در قرآن
بعد از اقامه? برهان به اينكه اهل نفاق از قرآن بهره‌اي ندارند، اين مطلب را در ضمن «مَثَل» تبيين كرد. «مَثَل» را همان طوري كه در حث قبل عنايت فرموديد، خداي سبحان براي تنزّل مطلب در قرآن ذكر مي‌كند؛ چون مطلب وقتي از معقول به محسوس آمد متنزّل مي‌شود، آنگاه انسان به همراه اين «مَثَل» به آن اصل راه پيدا مي‌كند. «مَثَل» تنزّل‌يافته? آن مطلب است. اگر كسي با اين «مَثَل» آشنا شد، به همراه اين «مَثَل» به آن مُمّثل مي‌رسد و اگر بخواهد در حدّ همان «مَثَل» بماند، مرحله نازله? مطلب را درك كرده است.

ـ ارزش مَثَل در ادراك معقول توسط محسوس
نه‌تنها در قرآن كريم، بلكه در كتب انبيا پيشين «عليهم السلام» هم «مَثَل» مطرح است. امام رازي در تفسير نقل مي‌كند كه سوره‌اي در انجيل هست به نام «سورة الأمثال» اين نشانه? آن است كه خداي سبحان به «مَثيل» از اين جهت حرمت مي‌نهد كه سطح فكر مردم را بالا مي‌آورد. تشبيه معقول به محسوس كمك مي‌كند كه مردم با ادراك محسوس به آن معقول راه يابند.

ـ عدم شناخت راه و مقصد، عامل وجود و كفر و نفاق
مَثَلي كه خداي سبحان ذكر مي‌كند، گاهي لسان? مَثَل اين است [كه] مي‌فرمايد: كافر و منافق مثل كسي است كه يك راهي را طي مي‌كند، آن راه را هم به آساني طي مي‌كند. با سرعت طي مي‌كند، ولي وقتي به پايان رسيد مي‌بيند بي‌هدف است، گاهي «مَثَل» اهل نفاق را كه ذكر مي‌كند [و] مي‌فرمايد: اينها مانند كساني‌اند كه وسيله رفتن ندارند. سرّ اين دو نحوه بيان اين است كه انسان وقتي به مقصد مي‌رسد كه هم راهدان باشد و هم هدفدان. هم هدف را بداند و هم راه‌بلد باشد. اگر هدفي داشته باشد و راهي داشته باشد، با پيمودن اين راه به آن هدف مي‌رسد. اگر انسان به مقصد مي‌رسد، براي آن است كه هدف را مي‌داند و صراط مستقيم را مي‌شناسد [و] اين صراطي را طي مي‌كند [لذا] به آن مقصد مي‌رسد. اگر كسي واجد اين دو خصيصه نبود. گرفتار كفر و نفاق مي‌شود. اگر اصل هدف را ندانست يا هدف را مي‌داند، ولي صراط مستقيم را نمي‌شناسد به مقصد نمي‌رسد. آن كه اصلاً نرود، يا بيراهه برود به مقصد نمي‌رسد.

ـ تمثيلهاي قرآن درباره اعمال كافران و منافقان
لذا خداي سبحان در جريان كفر و نفاق مثالهاي گوناگون ذكر مي‌كند، مي‌فرمايد: اينها مثل كساني‌اند كه با سرعت به سمت سراب مي‌روند، وقتي رسيدند چيزي نصيبشان نمي‌شود. گاهي هم مي‌فرمايد: اينها اصلاً قدرت رفتن ندارند؛ يعني راه حق را اصلاً نمي‌بينند و نمي‌روند و راه باطل را كه هدفي ندارد، به سرعت طي مي‌كنند. در اين كريمه? محل بحث فرمود: «مَثَل» منافقين «مَثَل» كسي است كه مقداري آتش روشن كرده است كه ببيند، ولي همين كه اين آتش اطرافش را روشن كرده است خداي سبحان نور او را از بين بُرد [لذا] اين در ظلمت ماند. اين نمي‌تواند راه مستقيم را تشخيص بدهد و طي كند.

ـ سراب، نتيجه عمل كافران و منافقان
در سورة «نور» مَثيلي كه براي كفّار ذكر مي‌كند اين است؛ آيه? 39، چهل سوره نور: ?و الّذين كفروا أعمالهم كسراب? چون بين كفر و نفاق يك حدّ مشتركي است و جامع مشتركي است؛ لذا از امثال هر يك براي ديگري هم مي‌توان استفاده كرد: ?و الّذين كفروا أعمالهم كسراب بقيعة يحسبه الظّمآن ماءً حتّي إذا جاءه لم يجده شيئاً و وجد الله عنده فوفّاه حسابه و الله سريع الحساب?؛ كافر عملي كه انجام مي‌دهد مثل سراب است؛ يعني آنچه او انجام مي‌دهد و به سراغ او مي‌رود سراب است. سراب آب‌نماست. آن را كه كافر به خوبي انجام مي‌دهد سراب است. در سرزمين باز، در كرانه? افق يك منطقه آب‌نماست و آب نيست، اين را «سراب» مي‌نامند.

ـ راه بي‌بازگشت كفر و نفاق
انسان تشنه به دنبال سراب حركت مي‌كند. انسان تشنه عطش دارد، امّا راه رسيدن به چشمه را نمي‌داند. بي‌راهه مي‌رود، وقتي هم كه به پايان افق رسيد عطشش مضاعف مي‌شود، امّا تمام نيروها را در اين بيراهه صرف كرد. نه راه رفتن دارد و نه راه برگشتن دارد و نه توان رفتن دارد و نه آبي نصيبش شده است. انسان تشنه اگر به سراب رسيد اين طور نيست كه قدرت برگشتن داشته باشد. فرمود: اعمال كافر مثل سراب است. تا مي‌تواند بي‌‌راهه مي‌رود. وقتي هم كه به مقصد رسيد، ديد خبري در مقصد نبود، راه برگشت نيست؛ چون تمام نيروها را مصرف كرده است؛ مثل انساني كه سخن راهنما را گوش نداد، از صراط مستقيم پَرت شد، به ته‌درّه افتاد، تمام قدرتها را از دست داد و دست و پايش شكست، آنگاه مي‌فهمد راه جاي ديگر است. آن وقت راه براي رفتن نيست و قدرت براي بازگشت نيست. كسي كه ته‌درّه افتاد، مي‌فهمد كه اين راهي كه آمده است بيراهه بود، ولي بعد از سقوط و شكستن اعضا وسيله براي رفتن ندارد؛ پس كافر يا راهي را به خوبي طي مي‌كند، منتها اين راهي كه او به آساني طي مي‌كند پايانش سقوط است، يا آن راهي را كه بايد طي كند نمي‌شناسد تا طي كند.
لذا در سوره? «نور» مي‌فرمايد: ?أعمالهم كسراب بقيعة? اين ناظر به نفي هدف است؛ يعني اينها هدف ندارند، نمي‌دانند كجا مي‌روند. در آيه? محلّ بحث سوره? «بقره» آن راهي كه پايانش هدف است، قدرت ديد ندارند كه آن راه را ببينند و بروند؛ پس آنجا «مقصود» نيست مي‌روند و آنجا كه «مقصود» هست نمي‌بينند تا بروند.

ـ واماندگي كافران و منافقان در پيمودن صراط مستقيم
در همان سوره? «نور» آيه? بعدش مثال ديگري ذكر مي‌كند: ?أو كظلمات في بحرٍ لجّيً يغشاه موجٌ مّن فوقه موجٌ من فوقه سحابٌ ظلماتٌ بعضها فوق بعض إذا أخرج يده لم يكد يراها و من لّم يجعل الله له نوراً فما له من نورٍ? آيه? چهل سوره «نور» فرمود: اعمال كفّار مثل كسي است كه در ظلمتهاي متراكم فرو رفته باشد، شب تار باشد در دريا غرق بشود، روي دريا را موج بگيرد، روي موج را ابر بگيرد كه ?ظلمات بعضها فوق بعضٍ? كه اين اگر بخواهد دستش را بيرون بياورد ببيند ?لم يكد يراها? ?إذا أخرج يده لم يكد يراها? نه‌تنها «لم يرها» نه اينكه اگر دستش را بيرون بياورد نمي‌بيند، بلكه نزديكِ ديدن هم نيست: ?لم يكد يراها? «كاد أن يري» يعني نزديك است كه ببيند. ?لم يكد يراها?؛ يعني نزديكِ ديدن هم نيست با اينكه دست در اختيار انسان است، آنگاه در ذيل به عنوان يك اصل كلّي استدلال مي‌كند، مي‌فرمايد: ?و من لّم يجعل الله له نوراً فما له من نور? اگر كسي نور الهي نصيبش نشد از كجا نور تهيّه كند! پس اگر كسي نور الهي نصيبش نشد [و] بخواهد خود آتشي و نوري روشن كند، اين خيال كرده است با اين نور به مقصد مي‌رسد يا راه را مي‌بيند؛ لذا ?مثلهم كمثل الّذي استوقد ناراً فلما أضاءت ما حوله ذهب الله بنورهم?

ـ اعطاي هدايت فطري به كافران و منافقان توسط خداي سبحان
منتها «يبقي‌الكلام» در اينكه خدا چرا به اينها مهلت روشن كردن اين نور را مي‌دهد؟ فرمود: «مثل» منافق «مثل» كسي است كه يك لحظه نور را روشن مي‌كند، همين كه نور اطراف را روشن كرده است خدا خاموش مي‌كند، اين براي چيست؟ اين براي آن است كه نور فطرت را كه خداي سبحان به اينها داده است [و] اين سرمايه را اينها از خدا دريافت كرده‌اند؛ لذا خداي سبحان اينها را در ظلمتها انداخت: ?و تركهم في ظلمات لا يبصرون?

ـ سرگرداني منافقان و كافران در بين راه از سوي خداي سبحان
سوال.....
جواب سوال: اگر فطرت را كافر خاموش بكند مثل همين است، منافق هم اين فطرت را كه خاموش مي‌كند، مثل كسي است كه ?استوقد ناراً? هر دو اين نور فطرت را دارند، منتها خاموش مي‌كنند ولي براي اينكه خداي سبحان منافق را به كيفر تلخش گرفتار بكند او را در بين راه مي‌گيرد. اگر لحظه? اوّل به او اجازه روشن كردن نور ندهد، در همان آغاز حركت مي‌ماند. انسان كه در آغاز حركت ماند، خيلي متّحير و سرگردان نيست، ولي در بين راه كه بماند سرگردان است، فرمود: ما منافق را در بين راه سرگردان مي‌كنيم. يك چند قدمي مي‌رود، آنگاه او را سرگردان مي‌كنيم: ?فلما أضاءت ما حوله ذهب الله بنورهم? اين‌چنين نيست كه اصلاً به او اجازه رفتن ندهيم. كسي كه در آغاز مانده است، گرفتار حيرت نيست. كسي كه چند قدم رفته است، در بين راه اگر همه? امكانات را از او بگيرند او متّحير است.

ـ افزوده شدن عذاب كافران و منافقان، علت فرصت دادن به آنان
اين معنا را در ديگر آيات قرآن كريم خداي سبحان به صورتهاي گوناگون بيان مي‌كند، مي‌فرمايد: ما به اينها يك مقدار مهلت مي‌دهيم تا در وسط حادثه قرار بگيرند، آنگاه از هر طرف اينها را مي‌گيريم. در سوره? «انعام» آيه? 44 و 45 اين است؛ گرچه بحث مستقيماً درباره? نفاق نيست، امّا چون ?إنّ الله جامع المنافقين و الكافرين? بحثهايي كه مربوط به كفّار است فراگير است و نسبت به منافقين هم خواهد بود. فرمود: اين اهل دنيا و فريب‌خوردگان، گاهي يك مقدار فشار مي‌بيند [و] اما اينها را در فشار قرار مي‌دهيم، بلكه متنّبه بشوند. ما وقتي اينها را آزموديم (با يك مقدار فشار) چرا اينها متنّبه نشدند؟ وقتي ما اين فشار را آورديم [و] آنها متنّبه نشدند [آنگاه] اين فشار را برطرف مي‌كنيم و آنها را به انواع نعمت سرگرم مي‌كنيم، همين كه غرق در نعمت شدند آنها را مي‌گيريم: ?فلولا إذ جاءهم بأسنا تضرّعوا? ؛ چرا وقتي كه فشار و عذاب ما آمد اينها تضرّع نكردند، ناله نكردند، دعا نكردند، نيايش نكردند؟ ما اينها را كمي فشار داديم كه اينها را به خود متوجه كنيم، اينان كه متوجه نشدند! يك مقدار سختي بر اينها روا داشتيم كه با اين سختي اينها به هوش بيايند، ولي به هوش نيامدند. چرا وقتي يك مقدار سختي ديدند ناله نكردند؟ لابد نكردند؟ به سمت ما برنگشتند؟ ?فلولا إذ جاءهم بأسنا تضرّعوا و لكن قست قلوبهم? ديديد افراد مؤمن اگر يك مقدار رنج مي‌بينند تضرّع، ابتهال و دعايشان مشهود است. غير مؤمن اگر رنج ببيند، به كائنات بد مي‌گويد، به نظام بد مي‌گويد. فرمود: ما به اينها يك مقدار فشار آورديم كه اينها متنّبه بشوند [تا] تضّرع و دعا كنند [ولي] نكردند: ?و لكن قست قلوبهم? آنگاه ?و زيّن لهم الشّيطان ما كانوا يعلمون? اينها كه در حال سرّاء و ضرّاء به ياد ما نبودند، در حال رفاه و رنج به ياد ما نبودند: ?فلما نسوا ما ذكّروا به? ؛ ما اينها را متذّكر كرديم، ولي اينها فراموش كردند: ?فتحنا عليهم أبواب كلّ شيءٍ? ؛ از هر دري ما نعمت را به روي اينها گشوديم: ?حتّي إذا فرحوا بما أوتوا? ؛ به اين نعمتهايي كه ما به عنوان آزمايش به اينها داديم، اينها فرحناك و مسرور شدند: ?.خذناهم بغتة فإذا هم مبلسون? ؛ دفعتاً اينها را گرفتيم (در بين نعمت) اينها مبلس‌اند، ديگر سراسيمه‌اند، ديگر نمي‌دانند چه كنند! منافق و كافر را خداي سبحان اين‌چنين مي‌گيرد. اگر يك چند لحظه به او مهلت مي‌دهد كه يك مقداري جلوي پاي خود را ببيند، اطرافش را روشن ببيند، براي آن است كه يك قدم جلوتر برود [تا] در وسط راه او را خدا بگيرد كه فرمود: ?و تركهم في ظلماتٍ فهم لا يبصرون? اين تركِ در ظلمت، عذابي است فوق عذاب؛ لذا فرمود: ?و تركهم في ظلمات لا يبصرون?

ـ كمك كردن مَثَل در فهميدن مطالب
سوال......
جواب: كتاب، كتاب برهان است. اوّل بايد برهان اقامه بشود، بعد براي اينكه آن مطلبِ معقول و مبرهَن را تنزّل بدهند «مَثَل» ذكر مي‌كنند «مَثَل» يك دستياري است كه براي يك مبيّن. براي گوينده يا يك نويسنده «مَثَل» يك دستيار است، امّا كسي كه رمان‌نويس است سرمايه او «مثل» است. و امّا يك مبرهِن، حكيم، مدّرس و مفسّر دستمايه او و سرمايه اوليه او برهان است [و] «مَثَل» يك دستيار و كمكي است براي فهميدن مطلب.

ـ عدم توجه كافران و منافقان به عقل، وحي و امتحان الهي
سوال....
جواب: خداي سبحان به وسيله? عقل و وحي اينها را هدايت كرد، اينها كتاب خدا را پشت‌سر گذاشتند، بعد يك مقدار فشار بر اينها وارد كرد، بلكه اينها متنّبه بشوند، باز هم متنّبه نشدند. فرمود: ما به وسيله? عقل و وحي اينها را هدايت كرديم، به راه نيفتادند اينها را با بلا ?و لنبلونّكم بشيءٍ من الخوف و الجوع و نقص من الأموال و الأنفس و الثّمرات? آزموديم، متنّبه نشدند. اگر يك مقدار سختي ديدند به جاي اينكه دعا و نيايش كنند به نظام بد مي‌گويند و بدبين مي‌شوند. انساني كه اين‌چنين است [كه] نه عقل، نه امتحان [و نه] هيچ عاملي او را به راه نمي‌‌آورد، او را سرگرم نعمت مي‌كنيم تا در بحبوحه? نعمت بگيريم، آن وقت سراسيمه مي‌شود. اين تعبير ?و تركهم في ظلمات لا يبصرون?? اين تنوين تنكير ?ظلمات? هم نشانه? انبوهِ ظلمتهاست كه در سوره? «نور» بيان كرده است كه فرمود: ?ظلمات بعضها فوق بعض? اين است كه منافق اگر بخواهد دست خود را ببيند نمي‌تواند تشخيص بدهد، چه رسد دوست خود را. اين قدرت تشخيص ندارد: ?و تركهم في ظلمات لا يبصرون?

ـ هلاكت ابدي، پايان نفاق و كفر
لذا چون مؤمن هم راه بلد است، هم هدفدان، با طيّ راه به هدف مي‌رسد [ولي] كافر و منافق، نه هدف دارند و نه راه‌بلد؛ لذا رسول خدا «صلّي الله عليه و آله و سلم» آن طوري كه در سوره? «تكوير» آمده است ? به زبان رسولش فرمود: ?فأين تذهبون?؛ آيه? 26 سوره «تكوير» اين است كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به اينها مي‌فرمايد: ?فأين تذهبون?؛ به كجا مي‌رويد؟ چون راه، غير از اين نيست و اگر بيراهه رفتيد تمام نيروها را صرف مي‌كنيد، آن‌گاه راه براي بازگشت نيست. اين‌چنين نيست كه شما برويد تجربه بكنيد [و] نفاق يك امر تجربه‌اي باشد كه پايان نفاق راه برگشت باشد يا كفر يك راه تجربه‌اي باشد كه پايانش براي برگشت هم آماده باشد، پايان نفاق و كفر هلاكت ابدي است؛ لذا فرمود: ?فأين تذهبون? اگر راه همين است كه من دعوت مي‌كنم: ?أدعوا إلي الله علي بصيرةٍ أنا و من اتّبعني? و من در صراط مستقيمم، اگر مرا رها كرديد كجا مي‌رويد؟ ?فأين تذهبون? اين نظير يك غذاي عادي نيست كه انسان بخورد ببيند ترش است يا نه، اگر تجربه كرد [آن را] برگردانَد، فرمود: اين عمر است و آن فطرت اگر عمر را از دست داديد و فطرت را خاموش كرديد راه بازگشت نيست: ?فأين تذهبون? اين تعبير مه راه بازگشت بسته است را در همين آيه محل بحث سورة «بقره» بيان كرد، فرمود: ?صمٌ بكمٌ عميٌ فهم لا يرجعون? ديگر برنمي‌گردند؛ چون راه براي بازگشت نيست. اين‌چنين كه انسان، مداركِ شعوري را از دست بدهد باز بتواند برگردد.

ـ سرّ فرصت دادن خداوند به كافران و منافقان در قرآن
در بخشهاي ديگر قرآن كريم هم اين «مثل» هست كه كفّار فكر نكنند كه اگر ما چند صباحي به اينها فرصت داديم، اين براي اينها خير است، اين يك بلاي الهي است كه اينها را مي‌خواهيم در بين اين بلا غرق كنيم. در سوره? «آل عمران» آيه? 178 مي‌فرمايد: ?و لا يحسبن الّذين كفروا أنّما نملي لهم خيرٌ لأنفسهم?؛ كفّار فكر نكنند كه اگر چند صباحي به آنها «املاء و مهال» مي‌شود [و] به آنها مهلت داده مي‌شود اين مهلت خير است [بلكه] اين براي آن است كه ما آنها را در بحبوحة قدرت بگيريم: ?و لا يحسبّن الّذين كفروا أنّما نملي لهم خيرٌ لأنفسهم إنّما نملي لهم ليزدادوا إثماً? اين «لام»، لامِ هدف نيست؛ لامِ عاقبت است. ما به اينها مهلت نداديم كه اينها گناهانشان زياد بشود، ولي پايان كارشان اين است؛ نظير ?فالتقطه آل فرعون ليكون لهم عدوّاً و حزناً? كه اين «لام»، لامِ عاقبت است؛ نه لامِ غايت. خدا قدرت نمي‌دهد تا كفر زياد بشود، ولي پايان كار كافرِ قدرتمند افزايش كفر است، فرمود: ما اين قدرت را كه داديم اين كفرش را زياد مي‌كند، به جاي نعمت و به جاي شكر نعمت: ?إنّما نملي لهم ليزدادوا إثما و لهم عذابٌ مهين?

ـ استدلال زينب كبرا (سلام الله عليها) در برابر عوام‌فريبي يزيد
اين آيه همان آيه‌اي است كه زينب كبري «سلام الله عليها» در شام به اين آيه استدلال كرد، در برابر آن عوام‌فريبي و سوءاستفاده يزيد «عليه اللعنة» كه يزيد خواست به [وسيله] اين آيه به آن حكومت باطله‌اش مشروعيّت ببخشد، گفت: ?قل اللهم مالك الملك تؤتي الملك من تشاء و تنزع الملك ممّن تشاء و تعزّ من تشاء و تذلّ من تشاء بيدك الخير إنّك علي كلّ شيءٍ قديرٌ? ؛ يعني اين مُلك ما را خداي سبحان امضا كرده است و به ما عزّت داد مثلاً؛ آنگاه زينب كبري (سلام الله عليها) اين آيه را استدلال كرد و با فرياد او را خاموش كرد، فرمود: اين آيه را بخوان ?و لا يحسبّن الّذين كفروا أنّما نملي لهم خيرٌ لأنفسهم إنّما نملي لهم ليزدادوا إثماً? اين ?ليزدادوا إثماً? يعني پايان كارِ كافر افزايش كفر است و خداي سبحان كافر را در بحبوحه? كفر مي‌گيرد؛ بنابراين منافق اگر چند لحظه از نور موضعي هم برخوردار است براي اينكه بيفتد در ظلماتي كه هرگز راه نجات ندارد: ?و تركهم في ظلمات لا يبصرون?

ـ سر كر، لال و كور بودن كافران و منافقان
براي اينكه خوب اين معنا تبيين بشود در آيه? بعد فرمود: ?صمٌ بكمٌ عميٌ فهم لا يرجعون? اينها ناشنوايند، كرند، بكم‌اند، قدرت گويايي ندارند و عمي‌اند، نابينايند؛ چون خداي سبحان اين اعضا و جوارح را به انسان مرحمت كرد كه در مجاري ادراك صحيح به‌كار‌برده شود و در اين راه مصرف بشود. اگر از زبان و گوش و چشم كسي، جز كفر و تباهي چيزي نشئت نگرفت، آن در حقيقت گوش و چشم نيست؛ لذا كافر در قيامت نابيناست، شنوا هم هست؛ زيرا آنچه را كه او تهيّه كرده است در قيامت نيست تا او ببيند و آنچه را كه در قيامت هست او چشمي كه آن اشيا را ببيند فراهم نكرده است؛ لذا نابيناست، در دنيا چشمش باطل مي‌ديد و حق را نمي‌ديد و قيامت روز ظهور حق است، او هم كه چشمِ حق‌بين نداشت، لذا كور است. اين چشم عادت كرد كه باطل را ببيند و حق را نبيند، در قيامت هم كه جز حق چيزي ديگر نيست و باطل را در آنجا راهي نيست؛ پس او نابيناست.

ـ نوراني و ظلماني بودن راه در قيامت براي مؤمنان و كافران
همين معنا را كه به صورت «مثل» در آية محل بحث بيان كرد به صورت ممّثلش در سوره «حديد» بيان شده است. در سوره «حديد» مي‌فرمايد وضع مؤمنين و غير مؤمنين در قيامت به اين صورت است؛ آيهدوازده و سيزده سوره «حديد» فرمود: ?يوم تري المؤمنين و المؤمنات يسعي نورهم بين أيديهم و بأيمانهم بشراكم اليوم جنّاتٌ تجري من تحتها الأنهار خالدين فيها ذلك هو الفوز العظيم? بعد از اينكه فرمود: ?من ذا الّذي يقرض الله قرضاً حسناً فيضاعفه و له أجرٌ كريم? ؛ اگر كسي به خدا قرض‌الحسنه داد، خدا به او اجر كريم مي‌دهد، آنگاه ظرف اين اجر كريم را بيان كرده است. خدا چه زماني به انسان اجر كريم مي‌دهد؟ ?يوم تري المؤمنين? در آن روز. مردم را در آن روز به دو قسمت تقسيم كردند، فرمود: مردان با ايمان و زنان با ايمان نورشان [در] جلوي آنها و طرف راست آنها تلألؤ دارد و شتابان شتابان نورشان پيشاپيش مي‌رود، اينها با نور خود اين راه را طي مي‌كنند؛ يعني راه بهشت را مي‌بيند. كافر و منافق راه جهنّم را هم نمي‌بينند؛ يعني اگر به كسي بگويند «پاداش عملت اين بوستان است» اين بوستان را ببيند [و] راه رفتن به اين بوستان را ببيند، لذّت مي‌برد؛ ولي اگر به كسي بگويند «كيفرتو جهنّم است، بايد اين راه را طي كني» و نتواند راه جهنّم را و راه زندان را ببيند عذابي است فوق عذاب. اين طور نيست كه او در قيامت راه جهنّم را ببيند، اگر ببيند كه عذابش كمتر است، اين سرگردان است. راه جهنّم را هم نمي‌بيند كه از كدام طرف بايد برود؛ مثل يك زنداني كه راه زندان را هم نتواند ببيند. درباره? مؤمنين فرمود «مردان با ايمان و زنان با ايمان نور اينها پيشاپيش اينها حركت مي‌كند: ?يسعي نورهم بين أيديهم و بأيمانهم?

ـ عدم سخن از شمائل مؤمنان در قرآن
سرّ اينكه درباره? مؤمنين سخن از شمائل نيست، نه براي آن است كه در قيامت آن است كه در قيامت فق جلو روي اينها روشن است و طرف راست اينها روشن است؛ براي اينكه مؤمن «كلتا يديه يمين» او اصلاً دست چپ ندارد. او دست چپش هم راست است، دست راستش هم راست. راستي و چپي كه اعتباري و قرادادي نيست. كسي كه اصحاب يمين است، يعني كار او ميمون و با ميمنت و با بركت است، اين انساني كه اصحاب يمين است با دست چپ هم كارهاي خير مي‌كند، با دست راست هم كارهاي خير مي‌كند، او اصحاب يمين است: «كلتا يديه يمين». كسي كه «اصحاب المشمئه» است، گرفتار مشئوم بودن و شئامت و زشتي و بدي است، با دست راست هم معصيت مي‌كند؛ چه اينكه با دست چپ هم معصيت مي‌كند؛ آن شخص «كلتا يديه شمال» [ولي] مؤمن «كلتا يديه يمين» لذا قرآن كريم [وقتي] سخن از مؤمنين كه مطرح مي‌شود، دست چپ را مطرح نمي‌كند؛ نه اينكه طرف چپ اينها روشن نيست؛ براي اينكه اينها اصلاً طرف چپ ندارند. مؤمن اين‌چنين است، اصحاب يمين اين‌چنين‌اند، فضلاً از مقرّبين.
سوال....
جواب: ملعوم مي‌شود نمي‌توانند حرف بزنند، كورند. در دنيا خيال مي‌كردند بينايند، خيال مي‌كردند كه گويايند، خيال مي‌كردند كه شنوايند، بعد معلوم شد نيست.
سوال....
جواب: او يك حيواني است كه مي‌بيند. آن ديد انساني، بيان انساني، سمع انساني را از دست داد؛ چون سرمايه را مي‌دانست كه دارد و باخت.

ـ وضع مؤمنان و منافقان در قيامت
در قيامت براي مؤمنين اين‌چنين است كه نور پيشاپيش اينها و اطراف اينها و اطراف اينها محيط است: ?يسعي نورهم بين أيديهم و بأيمانهم? آنگاه به اينها گفته مي‌شود: ?بشراكم اليوم جنّات تجري من تحتها الأنهار خالدين فيها ذلك هو الفوز العظيم? امّا در همين روز وضع منافقين به اين صورت است: ?يوم يقول المنافقون و المنافقات للّذين آمنوا انظرونا نقتبس من نوركم? ، منافق كه در آن روز در ظلمت فرورفته است به مؤمنين مي‌گويد: يك قدري صبر كنيد ما از نور شما بگيريم، يا به ما هم نظر كنيد كه از نور شما بگيريم؛ چون خود نور ندارند، آنگاه ?قيل ارجعوا وراءكم? ديگر مؤمنين به اينها اعتنا نمي‌كنند كه خودشان جواب بدهند، يك گوينده‌اي به اينها مي‌گويد: شما برگرديد نور را از دنيا بگيريد. اينجا كه جاي تحصيل نور نيست؛ چون «دنيا دار عمل است و لا حساب و غداً حساب و لا عمل» ?قيل ارجعوا وراءكم فالتمسوا نوراً? و چون راه برگشت نيست، در اين حال ?فضرب بينهم بسورٍ له بابٌ باطنه الرّحمة و ظاهره من قبله العذاب? آنگاه ?ينادونهم? حالا كه فاصله زياد شد از دور ندا مي‌دهند، منافق به مؤمن از دور ندا مي‌دهد؛ چون فاصله زياد شد كه نداست و نه نجوا،

ـ جواب مؤمنان به درخواست كمك منافقان در قيامت
آنگاه منافقين به مؤمنين مي‌گويند: ?ألم نكن معكم? مگر ما در دنيا با هم نبوديم! ?قالوا بلي? با هم بوديم، امّا ?و لكّنكم فنتنتم أنفسكم و ترّبصتم و ارتبتم و غرّتكم الأمانيُ حتّي جاء أمر الله و غرّكم بالله الغرور? ، شما با ما بوديد، چرا با هم بوديم و امّا خودتان را گول زديد. اين بحثهايي كه قبلاً گذشت [كه] انسان خود را مي‌فروشد، اين خودفروشي در قيامت ظهور مي‌كند. مؤمنين به منافقين مي‌گويند: شما خودتان را فريب داديد: ?فتنتم أنفسكم?؛ كسي را فريب نداديد، كسي هم فريب شما را نخورد ?فتنتم أنفسكم?.

ـ تبيين كوري منافقان در قيامت
اينها راه را نمي‌بينند كه حقّ است، بهشت را نمي‌بينند كه حقّ است، آنچه را كه باعث عذاب اينهاست اين را مي‌بينند. مؤمن را به چهره? عذاب مي‌بينند. اينها جهنّم را مي‌بينند، آتش را مي‌بينند [حتي مي‌دانند] جهنّم هم حق است، مي‌گويند ?ربنّا ابصرنا و سمعنا? آن كس كه مي‌گويد: ?ربّ لم حشرتني أعمي و قد كنت بصيراً? همان انساني كه كور محشور مي‌شود، همان انسان جهنّم را مي‌بيند؛ نظير دنيا نيست كه انسان اگر كور است، هم زندان را نمي‌بيند، هم بوستان را و اگر چشم دارد، هم زندان را مي‌بيند، هم بوستان را. اين بهشت را نمي‌بيند، ولي جهنّم را مي‌بيند. اين نور را نمي‌بيند، ولي گرفتار ظلمت است. همين كسي كه مي‌گويد: ?ربّ لم حشرتني أعمي و قد كنت بصيراً? همين شخص مي‌گويد: ?ربّنا ابصرنا و سمعنا? جهنّم را مي‌بيند؛ براي اينكه جهنّم را ببيند عذابش افزوده مي‌شود.

ـ نشان دادن علت افزايش عذاب به كافران و منافقان
سوال....
جواب: اينها در احتضار است (در حال احتضار) و در بهشت هم مي‌گويند: اين جاي شما بود، اگر خلاف مي‌كرديد گرفتار اين عذاب مي‌شديد. به كافر و منافق به عنوان اينكه يك سرزنشي هم بشود،? يك عذابي هم روي عذاب او بشود، يك تحسّري هم براي او باشد، مي‌گويند: اين جاي تو بود و اگر كار خوبي مي‌كردي به اينجا مي‌رسيدي. آنچه باعث تأثر و باعث عذاب و باعث افزايش كيفر است مي‌بيند.
سوال.....
جواب: بله؛ عذاب است؛ لذا نشانش مي‌دهند. در آن روزي كه سخن از فردوس هست: ?يرثون الفردوس? چنين چيزي هم هست؛ يعني آن ديدني كه باعث افزايش عذاب است مي‌بيند.
سوال....
جواب: بله. او را تشخيص مي‌دهد. آن دركي كه در درون اوست يك درك حيواني است، بالاخره يا شيطان است يا بهيمه. اين مي‌داند آن فطرت اوّلي و سرمايه? اساسي كه انسانيّت بود او را از دست داد. او حيواني است كه به اين صورت درآمده است. [او] مي‌داند كه سرمايه را باخت؛ مثل يك مريضي كه تمام سلامت را از دست داد [و] فعلاً سلامت ندارد، ولي به طبيب مي‌گويد: سلامت مرا به من برگردان! به كسي مي‌گويد كه مرا درمان كن و مانند آن. اين لازمه‌اش آن نيست كه فعلاً سالم باشد.

ـ سرّ گمراه‌تر بودن انسان از ديگر بهايم
سوال....
جواب: ماهيّتش را از دست نمي‌دهد. اين انسانيّتش را از دست داد [و] در طرف بهيمه بودن يا در طرف شيطنت كامل شده است، يك شيطان كامل شده است. او انساني بود كه بهيمه شد؛ نه بهيمه! اين اين‌چنين نيست كه انسان تبديل بشود به حيوان، نه! انساني است كه حيوان مي‌شود؛ لذا ?بل هم أضّل سبيلاً? . اگر يك كسي به صورت مار و عقرب در بيايد از شرّ او مي‌شود نجات پيدا كرد، امّا انساني كه درنده است، انسانيّتش را در راه بهيميّت صرف مي‌كند؛ لذا از شرّ او نمي‌شود در امان بود. اين بهيمه‌بودن اگر در عرض ساير بهيمه بودن است كه انسان از ساير بهيمه‌ها و بهايم اضل نمي‌شود! سرّ اينكه انسان از ديگر بهايم گمراه‌تر است؛ براي اينكه «انساني» است كه بهيمه شده است! «انساني» است كه درنده شده است و اگر انسان در حدّ همان درندگي، اين نفس ناطقه را تبديل بكند به نفس ضارئه، يعني گرگ خون‌آشام، اين نظير گرگهاي ديگر خواهد بود، ديگر ?بل هم أضل? نيست، امّا اگر يك كسي به سمت درندگي افتاد، تمام مجاري ادراكي و هوشش را در خدمت غضب قرار مي‌دهد؛ لذا ?بل هم أضلّ? مي‌شود. اين ?بل هم أضل? يك برهان عقلي است كه يك گرگ تمام درندگي‌اش در حدّ خيال و وهم است؛ لذا اگر گرگ عاقل بود كه كسي نمي‌توانست زندگي كند. يا مار و عقرب اگر انديشه داشتند كه كسي از شرّ آنها نمي‌توانست زندگي كند. امّا انساني كه به طرف گزندگي و درندگي رفت، انساني است كه همه? هوشها را در خدمت غضب قرار مي‌دهد؛ درس مي‌خواند، عالم مي‌شود، مهندس مي‌شود، طبيب مي‌شود، رشته‌هاي ديگر را مي‌گيرد [و] همه? اين رهاورد را به غضب مي‌دهد [و] مي‌گويد: تو بيا اِعمال بكن؛ بمب شيميايي بساز، آن كار را بكن! اين است كه ?بل هم أضل? مي‌شود و در قيامت كه خداي سبحان حيوانات را نمي‌سوزاند، امّا اينكه همه? مجاري ادراك را در اختيار غضب قرار داد از هر سبعي «ضارء» مي‌شود، از هر بهيمه‌اي بهيمه‌تر مي‌شود. اگر به فكر شيطنت افتاد، از شيطان هم جلوتر مي‌زند. اين معنا كه منافق در ظلمتها مانده است در دنيا در حدّ يك «مثل» است، در قيامت كه روز ظهور حق است اين ممثّل ظهور مي‌كند؛ يعني اينها در تاريكي مي‌مانند، هيچ راه براي نور نيست.
«الحمد لله ربّ العالمين»