موضوع: سوره بقره

عنوان: تفسير سوره مبارکه بقره جلسه 44

مدت زمان: 32.57 دقيقه اندازه نسخه كم حجم: 3.77 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 7.54 MB دانلود

1 ـ علت عدم بهره‌وري منافقان از هدايت قرآن
2 ـ كر، لال و كور بودن منافقان در قيامت (خلاصه بحث گذشته)
3 ـ تمثيلهاي قرآن درد و نگرش
4 ـ تمثيل جرياني به جريان ديگر در قرآن
5 ـ موارد رعايت تفنن در تمثيل
6 ـ تشبيه مفرد و مفرد
7 ـ تشبيه جمع به مفرد
8 ـ تشبيه جمع و جمع
9 ـ بازگشت به بحث (تمثيل جرياني به جريان ديگر در قرآن)
10 ـ چگونگي كر، كور و لال بودن كافران و منافقان
11 ـ مثالهاي قرآن، بيانگر وجود مثالي
12 ـ عدم نياز استشهاد به سوره «توبه»
13 ـ تمثيل جريان نفاق به جريان ديگر در قرآن
14 ـ پست‌تر دانستن غير مؤمنان از حيوانات در قرآن
15 ـ نور گرفتن منافقان از آتش، در قبضه? خداي سبحان
16 ـ حركت عامهانه كافران و منافقان
17 ـ حرمت تكويني تبه‌كار در رسيدن به مقصد
18 ـ كوردلي معاويه در سخنان حضرت علي (عليه السلام)
19 ـ حرمت تكويني داشتن كافران و منافقان در رسيدن به مقصد
20 ـ نتيجه بحث

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
مثلهم كمثل الّذي استوقد ناراً فلما أضاءت ما حوله ذهب الله بنورهم و تركهم في ظلمات لا يبصرون(17) صمٌ بكمٌ عميٌ فهم لا يرجعون(18)

علت عدم بهره‌‌وري منافقان از هدايت قرآن
ـ كر، لال و كور بودن منافقان در قيامت (خلاصه بحث گذشته)
بعد از استدلال بر آن مدّعا كه چطور منافقين از قرآن استفاده نمي‌كنند، اين مطلب را با تمثيل بيان كرده‌اند؛ چون تمثيل مي‌تواند معقول را محسوس كند؛ لذا مطلب را بيشتر در ذهن راسخ كند. فرمود: مَثَل منافقين همانند كسي است كه آتشي را براي روشني روشن كرده است، همين كه نور آتش اطراف او را روشن كرد، خداي سبحان نور منافقن را كه به اعتماد اين آتش خواستند نور بگيرند از بين بُرد و آنها را در تاريكيهاي انباشته و ظلمتهاي متراكم رها كرد و اين گروه صُمّ‌اند و بُكم‌اند و عمي؛ يعني ناشنوايند و نا گويايند و نابينا و برنمي‌گردند.

ـ تمثيلهاي قرآن درد و نگرش
استفاده? از مَثَل بين مفّسران دو نظر هست: يكي اينكه اين مَثَلها در حدّ تشبيه و تمثيل و تقريب به ذهن است، يكي اينكه اين مَثَلها توصيف است و بيان وجودِ مثالي اينهاست. بيان ذلك اين است كه بعضيها اين الفاظ را بر همان تشبيه، مجاز و امثال‌ذلك حمل مي‌كنند، مي‌گويند: اينكه خداي سبحان بعضي را به حمار تشبيه كرد، نه يعني واقعاً حمارند، بلكه مثل حمارند، چيز نمي‌فهمند، اين تشبه است. نظر دوم اين است كه اين بيان واقعيّت است [و] تمثيل؛ يعني توصيف و در موطني كه حقيقت ظهور مي‌كند، اينها به آن حق ظاهر مي‌شوند و وضعشان در قيامت روشن خواهد شد؛ لذا در قيامت به صورت حيوان محشور مي‌شوند. اين‌چنين نيست كه اين تشبيه باشد، تمثيل باشد، توصيف حقيقت است، بيان مرحله? مثال اينهاست [و] وجود مثال اينها را بيان مي‌كند و حقيقت اينها هم در قيامت كه ظهور مي‌كند به همين صورت خواهد بود؛ پس اين تشبيه نيست، اين توصيف حقيقت است.

ـ تمثيل جرياني به جريان ديگر در قرآن
مَثَل ـ راجع به كفّار و منافقين و امثال اينها ـ گاهي مفرد به مفرد تشبيه مي‌شود، گاهي جمع به جمع تشبيه مي‌شود، گاهي جمع به مفرد تشبيه مي‌شود. در همه? اين اقسامِ گوناگوني كه قرآن ارايه داد، عمده تمثيلِ اوصاف منافقين يا كفّار است به اوصافي كه در مثال ذكر مي‌شود؛ يعني يك قصّه و جرياني را به قصّه و جريان ديگر تشبيه مي‌كند. سخن از فرد يا جمع نيست تا انسان بحث كند كه چطور در اينجا «مَثَل» مفرد است و «ممّثل» جمع؛ فرمود: ?مثلهم كمثل الّذي استوقد ناراً?؛ نفرمود «كمثل الّذين استوقدوا يا كمثل المستوقدين» جمع را به جمع تشبيه نكرد، جمع را به مفرد تشبيه كردتا انسان براي علاج اين چاره‌انديشي كند، بگويد اين ?الّذي? به منزله? «الّذين» است؛ نظير ?خضتم كالّذي خاضوا? كه در سوره «توبه» در جريان منافقين ذك شده است كه آنجا «الّذي» همانند «الّذين» است، فرمود ?و خضتم كالذي خاضوا? كه اين «الّذي» جاي «الّذين» نشسته است، معناي «الّذين» را مي‌دهد، آن هم در جريان كفّار ذكر شده است. منظور آن است كه نيازي به اين تكليف ادبي نيست. اگر تشبيه مفرد به مفرد است در بعضي از موارد، يا تشبيه جمع است به جمع در بعضي از موارد، يا تشبيه جمع به مفرد است در مورد ديگر، در همه? اين موارد يادشده، منظور [آن] تشبيه يك جريان است به جريان ديگر؛ به اصطلاح ادبي تشبيه قصّه‌اي است به قصّه? ديگر.

ـ موارد رعايت تفنّن در تمثيل
در موارد گوناگون قرآن كريم كه مثل مي‌زند ملاحظه مي‌فرماييد اين تفنّن در تمثيل هست.

ـ تشبيه مفرد به مفرد
گاهي مفرد به مفرد است، مِثل آنچه در سوره? «بقره» ذكر شده است؛ آيه? 264 سوره? «بقره» اين است؛ فرمود: ?يا أيها الذّين آمنوا لا تبطلوا صدقاتكم بالمنّ و الأذي كالّذي ينفق ماله رئاء النّاس و لا يؤمن بالله و اليوم الآخر فمثله كمثل صفوان عليه تراب فأصابه وابل فتركه صلداً لا يقدرون علي شيءٍ ممّا كسبوا و الله لا يهدي القوم الكافرين?؛ فرمود: كاني كه اهل ريايند، جريانشان اين است؛ اول از مفرد شروع مي‌‌كند [و] مي‌فرمايد: فرد مُرائي و رياكار مَثَلش، مثل آن سنگ صافي است. «صفوان» يعني آن حجر اَمْلَسي كه ?عليه ترابٌ? مقداري خاك روي آن سنگ باشد. ?فأصابه وابل? ؛ باران درشتي به اين سنگ صافي كه مقداري خاك روي اوست اصابت كند، اگر اين سنگ خُلَل و فُرَجي داشته باشد با بارش باران مقداري از اين خاكها به صورت گِل در لابه‌لاي آن سنگ مي‌ماند، ولي اگر سنگ «صفون» باشد؛ يعني صاف باشد، بارش باران همان و شست‌وشو شدن همه? خاكها همان [و] چيزي روي اسن سنگ نمي‌ماند. فرمود: كار منافق، مثل آن سنگ صافي است كه مقداري خاك روي اوست و باران درشت هم باريد به نام «وابل» آنگاه اين «صفوان» را به صورت «صَلْد» درآورد. «صلد» آن سنگي صافي كه بي‌غبار است، چيزي روي او نيست: ?فأصابه وابلٌ فتركه صلداً? در اينجا مفردي را به مفرد تشبيه كرد، ولي براي اينكه به ما بفهماند قرآن براي كلّ انسانهاست [و] سخن از سخن از شخص نيست. در پايان فرمود: ?لا يقدرون علي شيءٍ? . اينجا معلوم مي‌شود سخن از همه? مرائي‌ها و رياكنندگان است؛ نه سخن از يك شخص معيّن، فرمود: ?لا يقدرون?؛ افراد رياكار از عملشان هيچ بهره‌ ندارند؛ مثل كسي كه مقذداري خاك روي سنگ صاف گذاشت، باران شديد هم باريد و همه? اينها را شست‌وشو كرد و از بين بُرد، ديگر صاحب خاك هيچ بهره‌اي از آن خاك قبلي‌اش نمي‌برد. ذيل آيه هم استدلال كرد، فرمود: ?و الله لا يهدي القوم الكافرين? اينجا با اينكه از مفرد به مفرد شروع شد، سر از جمع درآورد؛ يعني معلوم مي‌شود كه كلّ افرادي كه مبتلا به ريايند اين‌چنين‌اند.

ـ شبيه جمع به مفرد
گاهي جمع بع مفرد تشبيه مي‌شود؛ نظير آنچه در سوره? مباركه? «جمعه» آمده است. در سوره? «جمعه» جمع به مفرد تشبيه شد، فرمود: ?مثل الّذين حمّلوا التّوراة ثّم لم يحملوها كمثل الحمار يحمل أسفار? اهل كتابي كه كتاب بر اينها تحميل شد، از طرف خداي سبحان متنزّل شد، اينها پذيرفتند، ولي وفادار نبودند و عمل نكردند، مثل حماري است كه از كتبي كه محمول اوست بهره‌اي ندارد اينجا جمع بع مفرد تشبيه شد: ?مثل الّذين حمّلوا التّوراة ثّم لم يحملوها كمثل الحمار يحمل أسفاراً? يا در سوره? 47 كه به نام مبارك رسول الله (عليه آلاف التّحية و الثناء) است آيه? بيست مي‌فرمايد: وقتي جريان جنگ و نبرد مطرح مي‌شود: ?رأيت الّذين في قلوبهم مرضٌ ينظرون إليك نظر المغشي عليه من الموت فأولي لهم?؛ فرمود: وقتي جريان جنگ و اعزام به جبهه مطرح مي‌شود، آنها كه قلبشان مريض است و ضعيف‌الايمان‌اند و مانند آن، به تو آن چنان نگاه مي‌كنند كه يك محتضر به تو نگاه مي‌كنند كه جمع به مفرد تشبيه شد: ?ينظرون إليك نظر المغّشي عليه من الموت? ، مانند يك محتضر به تو نگاه مي‌كنند كه از اين طرف جمع است و از آن طرف مفرد، نفرمود ?ينظرون إليك? نظر آن جمعيّتي كه از راه موت «مغشيٌ عليهم»اند، فرمود: «مغشي عليه من الموت» است كه جمع به مفرد تشبيه شد.

ـ تشبيه جمع به جمع
گاهي هم جمع به جمع تشبيه مي‌شود؛ نظير آنچه در سوره? «مدّثر» آمده است، آيه? پنجاه كه فرمود: ?فما لهم عن التّذكرة معرضين ? كأنّهم حمر مستنفرة ? فرّت من قسورةٍ? ؛ اينها كه از صحنه مي‌رمند مثل حمرند كه از شير بِرَمَد كه يك جمع به جمع تشبيه شده است. در سوره? «جمعه» جمع به مفرد تشبيه شده است: ?مثل الّذين حمّلوا التّوراة ثّم لم يحملوها كمثل الحمار? كه جمع به مفرد تشبيه شد، امّا اينجا جمع بع جمع تشبيه شد، فرمود: ?كأنّهم حمرٌ? كه «حمر» جمع «حمار» است: ?حمرٌ مستنفرةٌ ? فرّت من قسورةٍ?
سوال...
جواب: «فإذا كان الجنس يفيد معني الجمع فلا احتياج في سورة «المدّثر» إلي قوله سبحانه و تعالي ?كأنّهم حمر مستنفرة? «كأنّهم حمار مستنفرة»

ـ بازگشت به بحث (تمثيل جرياني به جريان ديگر در قرآن)
تعبير جمع به جمع براي آن نيست كه قصّه و جريان مطرح نيست يا تعبير مفرد به مفرد براي آن نيست كه ديگران در اين حكم سهيم نيستند يا تعبيرِ تشبيه جمع بع مفرد براي آن نيست كه در يك طرف مفرد دخيل است [بلكه] در همه? اين شواهد گوناگون تشبيهِ يك جريان است به جريان ديگر. اين همان تعبير ادبي است كه در كتابهاي ادبي مي‌‌گويند.
اين در حقيقت «تمثيل القّصه بالقصّه» است؛ نه تشبيه اشخاص به اشخاص. اينكه امروز رايج شد به جريان در كتابهاي ادبي از او به قصّه ياد مي‌شد؛ لذا در كتابهاي ادبي مي‌گفتند: قصّه به قصّه تشبيه شد، امروز مي‌گويند جريان و خط فكري به جريان و خط فكري تشبيه شد. سخن از شخص نيست.

ـ چگونگي كر، كور و نابينا بودن كافران و منافقان
لذا در همه? اين موارد يك برداشت كلّ قرآن كريم دارد: ?كأنّهم حمرٌ مستنفرةٌ ? فرّت من قسورةٍ? نظر كساني كه در اين تمثيل برداشت تشبيهي دارند اين است كه كفّار و منافقين انسان‌اند، واقعاً بينايند، شنوايند، گويايند، ولي چون حق را نمي‌بينند حق نمي‌گويند، حق نمي‌شنوند مثل آن است كه نابينا و ناشنوا و ناگويايند، اين مي‌شود تشبيه.

ـ مثالهاي قرآن، بيانگر وجود مثالي
امّا نظر ديگران آن است كه اين تشبيه نيست، اين يك توصيف حقيقت است، يك تبيين واقعيّت است. منافق، مثل آدم كور نيست، واقعاً كور است. كافر، مثل آدم كور نيست، حقيقتاً كور است و روزي كه حق ظاهر مي‌شود كوري اينها هم معلوم مي‌شود، اينها مي‌گويند: ?ربّ لم حشرتني أعمي و قد كنت بصيراً? . اين تمثيل، تبيين حقيقت اينهاست؛ نه تشبيه ادبي باشد، بيان وجود مثالي اينهاست؛ نه صورت مثَل و قصّه باشد و آيه? سوره «حج» را هم شاهد ذكر مي‌كند كه ?فانّها لا تعمي الأبصار و لكن تعمي القلوبالّتي في الصّدور? فرمود: اگر ما گفتيم «اينها كورند» منظور كوري ظاهري نيست، كوري دل است و اينها چشمِ دلشان حقيقتاً كور است. نشانه‌اش اين است [كه در] قيامت ـ كه روز ظهور حق است ـ كوري اينها آشكار مي‌شود. ديگر نيازي به استشهاد سوره «توبه» نيست كه انسان بگويد به شهادت آيه? سوره? «توبه» اين ?الّذي? مفاد ?الّذين? را دربردارد.

ـ عدم نياز استشهاد به سوره? «توبه»
در سوره? «توبه» آيه 69 اين‌چنين فرمود، بعد از اينكه فرمود: ?وعد الله المنافقين و المنافقات و الكفّار نار جهنّم خالدين فيها هي حسبهم و لعنهم الله و لهم عذابٌ مقيمٌ? آنگاه فرمود: ?كالّذين من قبلكم? به منافقين مي‌فرمايد: شما همانند متمكّنين قبل بوديد كه ?كانوا أشّد منكم قوّةً و أكثر أموالاً و أولاداً? كساني قبل از شما بودند، متمكّن‌تر بودند، از امكانات مادّي بيشتر برخوردار بودند، از قدرتهاي بيشتري برخوردار بودند، ما همه? آنها را خاك كرديم، اين‌چنين نيست كه شما در برابر دين بايستيد و بتوانيد به دين آسيب برسانيد. ?كانوا أشّد منكم قوّةً و أكثر أموالاً و أولاداً فاستمتعوا بخلاقهم? ؛ آنها از خلاق و نصيبشان بهره گرفتند، شما هم ?فاستمتعم بخلاقكم? شما هم از نصيبها و بهره‌هاي دنيايي‌تان بهره‌مند بشويد؛ ?كما استمتع الّذين من قبلكم بخلاقهم و خضتم كالّذي خاضوا? ؛ شما هم خوض مي‌كنيد، فرو مي‌رويد در آن جرياني كه آنها فرو رفته‌اند، فرمود: ?و خضتم كالّذي خاضوا? نه «كالّذين خاضوا» اين‌جا ?الّذي? كار «الّذين» را مي‌كند، خواستند بگويند به شهادت آيه? سوره? «توبه» اين ?الّذي? كه در آيه? محل بحث در سوره? «بقره» است ?مثلهم كمثل الّذي استوقد? اين ?الّذي? كار «الّذين» را مي‌كند و منظور آن است كه نيازي به اين تكلّف نيست و اگر كار «الّذين» را مي‌كرد بايد مي‌گفتيم: «كالّذي استوقدوا» ولي كار «الّذين» را نكرد، نشانه‌اش آن است كه باز فعل را مفرد آورد. در سوره? «توبه» فرمود: ?خضتم كالّذي خاضوا? امّا در اينجا فرمود: ?مثلهم كمثل الّذي استوقد? باز فعل را هم مفرد آورد.

ـ تمثيل جريان نفاق به جرياني ديگر در قرآن
سوال.....
جواب: آن با فاصله گذاشتن يك جمله اگر «الّذي» جاي «الّذين» بنشيند به شهادت آيه? سوره? «توبه» بايد همان سياق باشد، بفرمايد: ?و خضتم كالّذي خاضوا? امّا از اينكه نفرمود، معلوم مي‌شود كه سخن از شخص و گروه نيست؛ سخن از جريان به جريان است؛ يعني جريان نفاق، مثل جريان كسي است كه در تاريكي يك مقدار آتش روشن كرده است، همين كه اين آتش مشتعل شد و مقداري اطرافش را روشن كرد و خداي سبحان اين نور را بُرد و همه? گرفتاران نفاق را در تاريكيها رها كرد.
سوال...
جواب: نه؛ اين هم نظير آن آيه? سوره? «بقره» است، با اينكه صدر و ذيل همه مفرد بود، وقتي مَثَل تمام شد آنگاه فرمود: خداي سبحان منافقين را (اين گروه را) به مقصد نمي‌رساند، فرمود: ?مثله? يعني مَثَل انسان رياكار ?كمثل صفوان عليه ترابٌ فأصابه وابل فتركه صلداً لا يقدرون? . با اينكه صدر و ذيل همه مفرد بود [ولي] در پايان فرمود: ?لا يقدرون علي شيءٍ ممّا كسبوا? معلوم مي‌شود آنجا كه مفرد است سخن از شخص مطرح نيست، سخن از اصل جريان و اصل مسير فكري آنهاست.

ـ پست‌تر دانستن غير مؤمنان از حيوانات در قرآن
سوال....
جواب: خُب، اگر گفته شد ?فهي كالحجارة أو أشدّ قسوه? يك عدّه دلها حقيقتاً سنگ است. حقيقت اينها اين است؛ يعني دركي ندارند، در اين حدّ است؛ يعني قرآن كريم بعضي را در حدّ حيات حيواني مي‌داند، مي‌فرمايد: ?اولئك كالأنعام? بعضيها را مي‌فرمايد كه از حيوانات پست‌ترند؛ زيرا در حيوانات يك سلسله عواطفي احياناً پيدا مي‌شود [ولي] آنها از حيوانات پست‌ترند: ?بل هم أضل? . اين ?بل هم أضلّ? مي‌افتد و از حدّ گياه هم پايين‌تر كه ?فهي كالحجارة أو أشدّ قسوه? كه مي‌شود اين حقيقت است [و] دركي ندارد؛ چون انساني است كه سنگ شده است آن عذابش را دارد؛ يعني آن حسِّ عذاب‌چشي را دارد، آن درك انساني را كه بايد معرفت را درك كند، در ان جهت است؛ وگرنه دركهاي ديگر را براي تألّم و درد دارد و اين حقيقت در قيامت ظهور مي‌كند.

ـ نور گرفتن منافقان از آتش، در قبضه? خداي سبحان
بنابراين اگر منافق يك آتشي روشن كرده است كه خود از آن آتش نور بگيرد، نظير يك انسان گم‌شده? در بيابان كه اوّل آتشي رون مي‌كند تا از كمك آتش نور بگيرد، هرگز نفاق نمي‌تواند با اين آتش به مقصد برسد؛ چون خدا سبحان مهلت نمي‌دهد، فوراً او را خاموش مي‌كند؛ لذا فرمود: ?كمثل الّذي استوقد ناراً فلمّا أضاءت ما حوله ذهب الله بنورهم? اين «باء» براي تعديه است. گاهي باب افعال براي تعديه است، گاهي حرف جرّ. گاهي گفته مي‌شود «أذهب» گاهي گفته مي‌شود «ذهب به» در اين قسمت آكَد است؛ براي اينكه نشانه? مباشرت را مي‌دهد؛ يعني اين نورِ اينها در قبضه? قدرت خداست. «أذهب الله نورهم» شايد اين لطيفه را نفهماند كه ?ذهب الله بنورهم? مي‌فهماند اين ?ذهب الله بنورهم? يعني نورشان در قبضه? قدرت خداست [و] هر وقت بخواهد خاموش مي‌كند. اگر مي‌فرمود «أذهب الله نورهم» اصل معنا تفهيم مي‌شد كه خدا نور اينها را از بين مي‌برد، امّا اين لطيفه رعايت نمي‌شد كه نور آنها در قبضه? خداست، ولي وقتي فرمود: ?ذهب الله بنورهم?؛ يعني اين نورشان در قبضه? قدرت خداي سبحان است و هر وقت بخواهد خاموش مي‌كند وقتي خاموش كرد؛ ?و تركهم في ظلمات لا يبصرون?
همان معنايي كه در ايه? قبل فرمود: ?الله يستهزئ بهم و يمدّهم في طغيانهم يعمهون? مشابه همان تعبير اينجا آمده است: ?و تركهم في ظلمات لا يبصرون? نه اينكه خدا اينها را در ظلمت گذاشته باشد؛ خدا آن نور ظاهري را گرفته است، ديگر آن نور را به اينها نمي‌دهد و طبع اينها هم ظلمت است و در ظلمت گرفتارند، در ظلمت فرورفته‌اند. اينها كه در ظلمت‌اند، تلاش و كوشش زياد دارند، ولي در دور خود مي‌گردند [و] انسان خودمحور هرگز به مقصد نمي‌رسد. انساني كه گرفتار ظلماتي است ?بعضها فوق بعض? هرگز به هدف نايل نمي‌شود؛ لذا فرمود: اينها تلاش مي‌كنند، امّا ?و يمدّهم في طغيانهم يعمهون? . يا در تعبير ديگر فرمود: ?و نذرهم في طغيانهم يعمهون? .

ـ حركت عامهانه كافران و منافقان
اينكه در ذيل آيه? محل بحث فرمود: ?و تركهم في ظلمات لا يبصرون? همان معنا را تأييد مي‌كند كه در آيه? قبل فرمود: ?و يمدّهم في طغيانهم يعمهون? منتها ?يمدّهم في طغيانهم يعمهون? يعني اينها عامِهانه حركت مي‌كنند عامهانه، يعني نابينا. «عَمَه» آن كوريِ درون است. انساني كه كور باطن است مرتّب حركت مي‌كند، ولي نمي‌داند كجا مي‌رود؛ نظير همان بني‌اسرائيلي كه از هدايت موساي كليم «سلام الله عليه» بازماندند: ?يتيهون في الأرض? ؛ فرمود: اينها چهل انسان سال سرگردان بودند؛ اين را در سوره? «مائده» فرمود: اينها چهل سال سرگردان بودند و به مقصد نرسيدند؛

ـ حرمت تكويني داشتن تبه‌كار در رسيدن به مقصد
آيه? 26 سوره «مائده» اين است، فرمود: ?فإنّها محرّمة عليهم أربعين سنةً يتيهون في الأرض فلا تأس علي القوم الفاسقين?؛ فرمود: نيل به آن مقصد براي اينها حرام است، يعني تكويناً حرام است؛ نه تشريعاً. تشريعاً هر انساني موظّف است راه را طي كند [و] به مقصد برسد، امّا آن توفيق را خداي سبحان به انسانِ تبه‌كار نمي‌دهد؛ لذا فرمود: اينها چهل سال سرگردان بودند و اين حرمت، حرمت تكويني است؛ نه تشريعي. تشريعاًً موظّف‌‌‌‌‌اند كه بروند، ولي تكويناً توفيق پيدا نمي‌كنند؛ نظير ?و حرمّنا عليه المراضع من قبل? در جريان موساي كليم «سلام الله عليه» فرمود: ما براي اينكه به وعده وفا كنيم [و] اين كودك را به مادر برسانيم، پذيرش پستان همه? اين دايه‌‌‌ها را براي موساي كليم تحريم كرديم، اين ?و حرمّنا عليه المراضع من قبل? يك تحريم تكويني است، نه تحريم تشريعي؛ نه اينكه به موساي كليم گفتيم «گرفتن پستان دايه‌ها بر تو حرام است» [بلكه] يعني به او اجازه نداديم. اگر به دريا اجازه نمي‌دهيم كه اين موسي را غرق كند، به موساي كليم هم اجازه نمي‌دهيم كه هر پستاني را بپذيرد، به او مي‌گوييم آن قدر ضجّه بزن، آن قدر ناله بزن كه اينها به ستوه بيايند تا به مادرت برسي: ?و حرمّنا عليه المراضع من قبل? اين يك تحريم تكويني است. تحريم تكويني، يعني خداي سبحان انسان را از آن كار محروم مي‌كند، آن كار را مقدور انسان قرار نمي‌دهد. آن فيض و توفيق را به انسان نمي‌دهد، اين مي‌شود حرمت تكويني. حرمت تشريعي همان نهي است. اينها تشريعاً مأمور بودند و تكويناً محروم بودند؛ مثل كافر و منافق كه تشريعاً مأمورند، ولي تكويناً محروم‌اند، حرمت تكويني دارند، آن توفيق از اينها گرفته شد. درباره? بني‌اسراييل هم كه فرمود ?فإنّها محرّمة عليهم أربعين سنةً يتيهون في الأرض? يعني تلاش و كوشش مي‌كنند، ولي به مقصد نمي‌رسند.

ـ كوردلي معاويه در سخنان امام علي (عليه السلام)
در آن نامه 28 كه از نامه‌هاي نهج البلاغه است، حضرت امير (سلام الله عليه) براي معاويه «عليه اللعنة» نوشت [و] فرمود: «إنّك لذهّاب في التّيه روّاغٌ عن القصد»؛ فرمود: تو خيلي حركت مي‌كني، امّا بيراهه مي‌روي «ذهّابي؛ خيلي حركت مي‌كني، امّا در گمراهي، در «تيه» در بيابان بي‌مقصد حركت مي‌كني، نمي‌داني چه بكني: «لذّهابٌ في التّيه روّاغٌ عن القصد» ؛ از آن صراط مستقيم و حدّ معتدل و سوّي و صراط فاصله گرفتي، ميل به انحراف را ترجيح دادي. وقتي به بيابان بي‌مقصد و بيراه رسيدي حالا به سرعت مي‌روي، نمي‌داني كجا مي‌روي: «إنّك لذّهاب في التّيه روّاغٌ عن القصد».

ـ حرمت تكويني داشتن كافران و منافقان در رسيدن به مقصد
كافر و منافق اين طور نيست كه ايستا [متوقف] باشند (به زعم خودشان) به زعم خود پويايند، ولي اين پويايي را قرآن كريم ايستا [توقف] مي‌داند؛ زيرا انساني كه به دور خود بگردد [و] به بيراهه حركت كند به مقصد نمي‌رسد، فرمود: اينها هرگز به مقصد نمي‌رسند، اين يك حرمت تكويني است. چهل سال هم بِدَوَند به مقصد نمي‌رسند: ?يتيهون في الأرض? وقتي نور را خداي سبحان از انسان بگيرد كه انسان به مقصد نمي‌رسد؛ لذا فرمود: «و تركهم في ظلمات لا يبصرون ? صمٌ بكمٌ عميٌ فهم لا يرجعون».

ـ نتيجه بحث
اين نتيجه تمثيل است [و] اگر ما مَثَل را به همان روش معنا كرديم، يعني منافقين مِثل آدم نابينا و ناشنوا و ناگويايند [و] اگر به روش دوم معنا كرديم يعني حقيقتاً نابينايند، چون اين گوش كه حق نمي‌شنود، اين گوش يك امر مادّي و عادي است. آن گوشِ دل است كه بايد حق بشنود، او را هم كه ندارند.
سوال....
جواب: گاهي در اثر اهميّت تشبيه و شدّت مبالغه ادات تشبيه حذف مي‌شود؛ مثل زيدٌ اسدٌ. «اسدٌ عليّ و في الحروب نعامه». اين حرف تشبيه گاهي حذف مي‌ود براي شدّت مبالغه بنابراين ?صمٌ بكمٌ عميٌ فهم لا يرجعون?
«و الحمد لله ربّ العالمين»