موضوع: سوره بقره

عنوان: تفسير سوره مبارکه بقره جلسه 3


تفسير سوره بقره
رديف نوع عنوان عنـــــوان
1 عدم ريب در دعوا و دعوت قرآن
2 عدم ريب در وقوع و تحقق قيامت
3 ظرف و متعلق‌شك‌نبودن قرآن كريم
4 سر عدم ريب در قرآن بر خلاف ديگر
5 تفاوت مؤمنان با غيرمؤمنان در پذيرش دعوت و ادعاي قرآن
6 تفاوت شك با شك ريب
7 اثبات ادّعا و دعوت قرآن توسط تحدّي و برهان
8 ايمان مؤمنان به ادّعا و دعوت پيامبر اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم)
9 ترديد كفار و منافقان در صدق دعوا و حقانيت دعوت پيامبر اكرم(صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم)
10 ترديد امتهاي پيشين در صدق دعوا و حقانيت دعوت پيامبرانشان
11 روشهاي دعوت امت توسط پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم)
12 قيّم و هادي‌بودن قرآن، متفرّع بر نفي اعوجاح از آن
13 سرّ اختصاص هدايت قرآن به پارسايان
14 همگاني و هميشگي‌بودن قرآن


اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الم ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُديً لِلْمُتَّقِينَ
ـ عدم ريب در دعوا و دعوت قرآن
بحث در كلمه مباركه لاَ رَيْبَ بود. به عرض رسيد كه قرآن كريم يك دعوا دارد و يك دعوت؛ دعواي قرآن اين است كه كلام‌الله است، دعوتش هم به اصول و فروع دين است. لاَ رَيْبَ فِيهِ يعني نه در دعوا و ادّعاي آن ريب است؛ چون يقيناً كلام‌الله است و نه در دعوت آن ريب است؛ چون به حق دعوت مي‌كند؛ نظير قيامت كه خداي سبحان از قيامت به عنوان روزي كه لاَ رَيْبَ فِيهِ است ياد مي‌كند: رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ .
عدم ريب در وقوع و تحقق قيامت
در قيامت ريب نيست؛ نه در اصل وقوع قيامت ريب است كه قيامت متعلّق ريب بشود، نه در آن روز شك وجود دارد كه ظرف شك بشود. در تحقّق قيامت هيچ ريبي نيست؛ چون آن ضروري‌الوقوع است و در خود آن روز هم شك واقع نمي‌شود؛ يعني آن روز، ظرفِ شك واقع نمي‌شود كه انسان در آن روز درباره چيزي شك كند؛ چون همه اسرار در آن روز علن و آشكار خواهد شد. آن روز ظرف شك نيست؛ چه اينكه آن روز متعلّق شك هم نيست؛ نه مي‌شود درباره آن شك كرد؛ چون ضروريّ‌الوقوع است و نه در آن روز مي‌شود درباره چيزي شك كرد؛ چون حق در آن روز ظهور كرده است؛ همه نهانها و نهفته‌‌ها علني و آشكار شدند.
ظرف و متعلق‌شك‌نبودن قرآن كريم
در قرآن هم اين‌چنين است؛ نه قرآن متعلّق شك است كه بتوان در انتسابش به خدا شك كرد كه كسي شك كند [كه] آيا قرآن كلام‌الله است يا نه، اين‌چنين نيست؛ چون يقيناً كلام‌الله است، و نه قرآن ظرف شك است كه در خلال مسائل و مباحث قرآن درباره چيزي از اموري كه قرآن متعرضش شده است انسان شك بكند. قرآن درباره اصول دين بحث كرد؛ درباره مواعظ بحث كرد؛ درباره قصص بحث كرد؛ درباره ملاحم بحث كرد؛ درباره احكام بحث كرد؛ درباره حِكَم بحث كرد؛ هيچ امري از امور قرآن كريم مورد شك نيست؛ يعني در ظرف قرآن، در متن قرآن، انسان درباره چيزي شك نمي‌كند؛ چون حق را مي‌بيند؛ مثل اينكه انسان وقتي وارد قيامت شد هرچه مي‌بيند حق مي‌بيند؛ باطل در قيامت راه ندارد (هرچه انسان در قيامت مي‌بيند حق است). اگر كسي معذّب شد، به حق معذّب است؛ اگر كسي منعَّم شد، به حق منعَّم است؛ نعمتش حق است، عذابش حق است. چيزي كه باطل باشد در قيامت نيست، قهراً شك هم وجود ندارد؛ چون شك در جايي است كه باطل راه داشته باشد. اگر در موطني حقّي بود و باطلي، انسان درباره يك فرد ثالث شك مي‌كند كه آيا از حق است يا از باطل؛ ولي اگر در موطني جز حق چيزي ديگر نبود، انسان هرچه مي‌بيند يقين دارد كه حق است؛ قيامت اين‌چنين است، بر خلاف دنيا؛ در دنيا شك وجود دارد؛ چون حقّي است در كنارش باطل. دنيا، دار حقّ محض نيست كه باطل در دنيا وجود نداشته باشد؛ اگر عدّه‌اي راست مي‌گويند، عدّه‌اي دروغ مي‌گويند؛ عده‌اي اگر خالص‌اند، عده‌اي مغشوش و اهل فريب و نيرنگ‌اند؛ پس در دنيا هم حق وجود دارد، هم باطل، [بنابراين] انسان شك مي‌كند كه اين شخص سخني كه مي‌گويد حق است يا باطل، چرا؟چون در دنيا، هم حق وجود دارد هم باطل، انسان شك مي‌كند كه اين فرد سوم «من الحق» است يا «من الباطل»؛ ولي در قيامت جا براي باطل نيست؛ قهراً جا هم براي شك نيست.
سر عدم ريب در قرآن بر خلاف كتب ديگر
قرآن كريم هم اين‌چنين است؛ در ظرف قرآن انسان كه وارد اين درياي عظيم شد شك نمي‌كند؛ هر چه مي‌بيند حق مي‌بيند؛ اگر سخن از اصول دين است حق است؛ سخن از فروع دين است حق است؛ سخن از قصص انبياست حق است؛ سخن از مواعظ است حق است؛ هر چه در اين كتاب مي‌بيند حق مي‌بيند، بر خلاف ديگر كتب. انسان در ديگر كتابها بعضي از مسائلش را حق مي‌بيند؛ بعضي از مسائلش را باطل مي‌بيند؛ در بعضي از مسائل هم شك مي‌كند كه آيا حق است يا باطل. كتابي كه انسان عادي مي‌نگارد چون در آن حق است، اشتباهي هم هست؛ گاهي انسان وقتي به مطلب اين كتاب برخورد، شك مي‌كند كه آيا حق است يا باطل؛ پس در ديگر كتابها ريب وجود دارد، اما در قرآن جا براي ريب نيست؛ زيرا آن سخن كسي است كه هم از نظر علم لاَ يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ و هم از نظر ذُكر و توجه وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً ، بنابراين جا براي باطل نيست. وقتي جا براي باطل نبود، زمينه هم براي شك نيست؛ لذا ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ ؛ نه در دعوت آن و نه در ادّعاي آن؛ نه متعلّق شك مي‌شود، نه ظرف شك مي‌شود.
تفاوت مؤمنان با غيرمؤمنان در پذيرش دعوت و ادعاي قرآن
مؤمنين و كفّار را قرآن مي‌گويد: خصوصيت آنها اين است كه مؤمنين؛ نه در دعوت قرآن شك مي‌كنند، نه در دعوا و ادعاي قرآن؛ غيرمؤمن، هم در دعوت قرآن شك دارد، هم در ادّعاي آن؛ بنابراين قرآن «لا ريب فيه لا من حيث الدّعوة و لا من حيث الدّعوي»؛ مؤمنين و متّقين «لا يرتابون في القرآن لا من حيث الدّعوي ولا من حيث الدّعوه»؛ كفّار و منافقين «يرتابون في القران» هم «من حيث الدّعوة» هم «من حيث الدّعوي»، همه اين خطوط كلّي را قرآن بيان كرده است.
پرسش ...
پاسخ: ظرف هرچيزي به نسبت خود آن چيز است، انسان وقتي كتابي را كه بشر عادي نوشت وارد اين كتاب شد درباره بعضي از مطالب كتاب شك مي‌كند. يك وقتي [انسان] در اصل استنادِ اين كتاب به مؤلف شك دارد كه آيا اين كتاب از آن مؤلف است يا نه، يك وقتي در اصل استناد اين كتاب به آن مؤلف شك ندارد؛ مي‌داند اين كتاب نوشته فلان مؤلف است [ولي] وقتي وارد اين كتاب شد در بعضي از امور شك مي‌كند؛ چه آن امور هم باز بالأخره جزئي از اجزاي همان كتاب به شمار مي‌رود كه عندالتّحليل ظرف در آنجا به متعلّق برمي‌گردد. قرآن هم اين‌چنين است؛ نه انسان مي‌تواند درباره استناد اين كتاب به خدا شك كند؛ «لا ريب فيه من حيث الدّعوي» و نه وقتي وارد اين كتاب شد چيزي از اموري كه اين كتاب متعرض است، وقتي مي‌بيند باز هم قابل شك نيست.
پرسش ...
پاسخ: آن شكّي كه مؤمن دارد چون مستند است به آن علم اجمالي، به اين فكر است كه جهل خود را و شك خود را برطرف كند. مؤمن نمي‌داند كه اين آيه معنايش چيست؛ مي‌داند اين قرآن «مِن البدو الي الختم» نور است؛ مي‌رود نزد يك آقايي مشكل را حل كند، او نشد نزد ديگري [مي‌رود]، ديگر درباره قرآن شك نمي‌كند. اگر به عالمي مرجعه كرد، آن مفسر مشكلش را نتوانست حل كند، مي‌گويد: «اين مفسر نتوانست» نه [اينكه] قرآن ابهامي دارد. اين بر جزمش باقي است؛ در حقّانيت قرآن ترديد ندارد و در صحت دعوت آن هم ترديد ندارد؛ منتها نحوه اين خصوصيتها را آشنا نيست، بالأخره تحقيق مي‌كند كشف مي‌كند.
قرآن كريم اين دو مطلبي را كه بيان مي‌كند؛ مي‌فرمايد كه نه در دعواي قرآن ريب است، نه در دعوت آن، هر دو را مبرهَن مي‌كند؛ منتها صدق دعوا را با تحدّي بيان مي‌كند، مي‌فرمايد: «من ادّعايم اين است كه كلام خدايم، اگر شما در صدق اين ادّعا ترديد داريد همانند اين بياوريد»؛ اين را مي‌گويند «تحّدي» يعني مبارزطلب‌كردن. درباره حقّانيت دعوت خود، هم خود برهان اقامه مي‌كند و هم ديگران را مي‌گويد: اگر شما در حقّانيت دعوت من ترديد داريد دليل اقامه كنيد: قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ .
تفاوت شك با شك مريب
پرسش ...
پاسخ: ريب و شك يك حقيقت‌اند، دو چيز نيستند؛ منتها «شك» از آن جهت كه يك قَلَقي و اضطرابي در نفس ايجاد مي‌كند، به آن مي‌گويند «ريب».
پرسش ...
پاسخ: چون شك باعث قَلَق و اضطراب است و اين اضطراب محصول آن شك است گفتند «شكِ مُريب». اصل ريب، آن حالت اضطرابي است كه در اثر جهل (يعني جهل بسيط) و شك پيدا مي‌شود. بله؛ چون آن شك (يعني «ندانم») باعث ريب است. يك وقت است چيزي را انسان نمي‌داند؛ ما نمي‌دانيم فلان روستايي كه در فلان قسمت قطب است از [مركز] قطب چقدر فاصله دارد، اين ريبي در ما ايجاد نمي‌كند؛ چون «لا يضرّ من جهله و لا ينفع من علمه» ؛ اما يك وقت است درباره مسائلي كه روزانه به آن مبتلا هستيم [و] بايد با آن برنامه‌ها را تنظيم بكنيم، (درباره آن) شك مي‌كنيم، آن شكّ باعث ريب است. «ريب» يعني آن قَلَق و اضطرابي كه در اثر جهل پيدا مي‌شود؛ لذا ريب و مُريب، وصف شك قرار مي‌گيرد؛ شك مريب، شكّي [است] كه اضطراب مي‌آورد، در برابر اطميناني كه محصول ايمان است.
پرسش ...
پاسخ: چون اين امر مربوط به عقيده، اخلاق و عمل است كه انسان روزانه با آن ارتباط مستقيم دارد. اگر اين شك وجود داشت، يقيناً ريب هست. يك وقت است انسان نمي‌داند كه فلان درختي كه در فلان جنگل هندوستان است سالي چند بار ميوه مي‌دهد، اين شكّ است اما مُريب نيست؛ اما يك وقت نمي‌داند كه قيامتي هست يا نه، اين شكّي است مُريب؛ [يا] نمي‌داند فلان چيز واجب است يا نه، [اين] شكّي است كه قَلَق و اضطراب ايجاد مي‌كند. اگر كسي درباره اصول يا فروع دين شك كرد مضطرب خواهد شد، اما اين بر خلاف اين است كه ما نمي‌دانيم درختي كه در جنگل هندوستان است سالي چند بارـ مثلاً ـ ميوه مي‌دهد.
اثبات ادّعا و دعوت قرآن توسط تحدّي و برهان
قرآن كريم كه ادّعا كرد؛ فرمود: لاَ رَيْبَ فِيهِ يعني نه در دعواي آن ريب است و نه در دعوت آن ريب، صدق دعوا را با تحدّي بيان كرد؛ فرمود: در دعواي من كه من ادّعا مي‌كنم «كلام‌الله» هستم ريبي نيست، اگر شك داريد، مثل اين بياوريد: إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَي عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ ، تحدّي مي‌كند.
در حقّانيت دعوت خود؛ هم خود برهان اقامه مي‌كند و هم از ديگران برهان مسئلت مي‌كند؛ ادلّه اقامه مي‌كند؛ نظير لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا _كه اين گونه از براهيني كه گاهي به صورت قياس اقتراني است، گاهي به صورت قياس استثنايي است در قرآن كريم فراوان است_ از دشمن و خصم هم برهان طلب مي‌كند؛ مي‌فرمايد: هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ ؛ دليل ما بر توحيد اين است، شما بر شرك دليل بياوريد. با برهان، حقانيتِ دعوت خود را اثبات مي‌كند؛ با تحدّي و تشريح اعجاز، صدق دعواي خود را بيان مي‌كند كه تحدّي و اعجاز هم به نوبه خود برهان است.
ايمان مؤمنان به ادّعا و دعوت پيامبر اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم)
آن‌گاه مؤمنين، هم درباره صدق دعواي رسول خدا ترديد ندارند: «لا ريب في قلوبهم» و هم در حقّانيت دعوت پيامبر ترديد ندارند: «لا ريب في قلوبهم». اين دو مطلب را در بسياري از آيات قرآن بيان فرمود، در همين پنج آيه اوّل سوره «بقره» كه ملاحظه مي‌فرماييد هم مطرح كرد؛ فرمود: متّقين كساني‌اند كه يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِكَ ؛ يقين دارند كه آنچه بر تو نازل شده است كلام‌الله است، ايمان دارند به وحي؛ پس به دعواي تو ايمان دارند، و هم يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ است، وَبِالآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُون است كه به دعوت تو ايمان دارند. تو اينها را به مبدأ، معاد، نماز و احكام ديگر دعوت مي‌كني[و] اينها يُؤْمِنُونَ اند و يُوقِنُون ، يُقِيمُونَ اند و يُؤْتُونَ . هم اينها را مي‌گويي «اين سخنم كلام‌الله است»، اينها هم يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ ؛ به وحي و آنچه كه رهاورد وحي است اينها ايمان دارند؛ پس مؤمن «لا ريب في قلبه من حيث الدّعوي و لا ريب في قلبه من حيث الدّعوة».
ترديد كفار و منافقان در صدق دعوا و حقانيت دعوت پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم)
اما كفّار، هم درباره صدق دعواي تو ترديد دارند، هم درباره حقّانيت دعوت تو ترديد دارند؛ هم شك دارند كه آيا اين سخن كلام‌الله است يا نه و هم شك دارند كه آيا قيامتي هست، خدايي هست، نمازي واجب است، روزه‌اي واجب است و مانند آن. درباره صدق دعوا در چند جا [اشاره فرمود]، يكي از آن موارد همين سوره مباركه «بقره» آيه 23 است كه وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَي عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ ؛ اينها ريب در دعواي پيامبر داشتند؛ مي‌گفتند: ما شك داريم كه آيا اين كتابي كه آوردي كلام‌الله است يا نه، لذا خداي سبحان تحدّي كرد. چه اينكه در سوره «يونس» هم مشابه اين معنا را خداي سبحان نقل كرد، در سوره «يونس» ترديدشان اين است؛ آيه 37 سوره «يونس» اين است؛ فرمود: وَمَا كَانَ هذَا الْقُرْآنُ أَن يُفْتَرَي مِن دُونِ اللَّهِ ؛ اين كتاب، كتابي نيست كه بشود افترا بست؛ اين قابل افترا نيست، نظير كتابهاي بشري نيست كه انسان بتواند فصلي از فصول آن كتاب را بنويسد و به مؤلّفش نسبت بدهد؛ (اين كتاب قابل افترا نيست)؛ وَمَا كَانَ هذَا الْقُرْآنُ أَن يُفْتَرَي مِن دُونِ اللَّهِ وَلكِن تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ الْكِتَابِ لاَ رَيْبَ فِيهِ مِن رَبِّ الْعَالَمِينَ ؛ اين كتاب، كتب انبياي پيشين را تصديق مي‌كند و حقايق مجموعه دين را به طور گسترده و مفصّل بيان مي‌كند، لاَ رَيْبَ فِيهِ مِن رَبِّ الْعَالَمِينَ ؛ ترديدي در آن نيست و اين كتاب از نزد خداست؛ يعني در دعواي پيامبر كه اين كتاب كتاب‌الله است و كلام‌الله است ترديدي نيست؛ لاَ رَيْبَ فِيهِ كه چه؟ [كه] مِن رَبِّ الْعَالَمِينَ ؛ در اينكه اين كتاب، مِن رَبِّ الْعَالَمِينَ است ترديدي نيست؛ يعني در اين دعواي پيامبر ترديدي نيست. مشابه اين تعبير در آيه دوم سوره «سجده» اين‌چنين است: بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ الم تَنزِيلُ الْكِتَابِ لاَ رَيْبَ فِيهِ مِن رَّبِّ الْعَالَمِينَ ؛ ترديدي نيست كه اين كتاب، مِن رَبِّ الْعَالَمِينَ است. پس منافق و كافر مي‌گويد: من در صدق دعواي تو ترديد دارم؛ در اينكه اين كتاب خداست مردّدم، خدا مي‌فرمايد: لاَ رَيْبَ فِيهِ مِن رَّبِّ الْعَالَمِينَ . اينها ناظر به آن بخشي است كه كفّار در دعواي پيامبر ترديد داشتند كه آيا اين كتاب «من الله» است يا نه.
و اما در دعوت پيامبر؛ قرآن كريم فرمود: اينها در دعوت پيامبر مردّدند؛ در سوره «توبه»، آيات 44 و 45 اين است كه لاَ يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ أَن يُجَاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ ؛ در هنگام جهاد و دفاع، مؤمنين از تو اجازه نمي‌گيرند كه جبهه نروند و پشت جبهه بمانند؛ (اينها اين كار را نمي‌كنند)، كساني بهانه مي‌آورند و از تو اجازه مي‌گيرند كه پشت جبهه بمانند و جبهه نروند كه مؤمن نيستند: إِنَّمَا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ ؛ آنها در حقّانيت اين عمل مردّدند كه آيا اين عمل حق است يا نه؛ اين [عمل] كه آنها را به حق دعوت كردي، به جهاد دعوت كردي، حق است يا نه؛ به قيامت دعوت كردي، حق است يا نه؛ به توحيد دعوت كردي، حق است يا نه؛ فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ .
ترديد امتهاي پيشين در صدق دعوا و حقانيت دعوت پيامبرانشان
پس كفّار و منافقين؛ هم در صدق دعوا ريب دارند، هم در حقّانيت دعوت؛ چه اينكه امتهاي پيشين هم گرفتار اين دو امر بودند؛ آنها در حقّانيت دعوت انبياي پيشين هم ترديد داشتند، در سوره «ابراهيم» آيه نُه و ده اين‌چنين است؛ وقتي جريان انبيا را بازگو مي‌كند، مي‌فرمايد: قوم تبهكار انبياي پيشين به آنها مي‌گفتند: وَإِنَّا لَفِي شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونَنَا إِلَيْهِ مُرِيبٍ ؛ شما انبيا كه ما را به توحيد و قيامت دعوت مي‌كنيد، ما درباره حقانيت دعوت شما شك داريم، آن‌گاه انبيا فرمودند: قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِي اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ ؛ چه جا[يي] براي شك [است]؟ ما شما را به «الله» دعوت مي‌كنيم، او كه جاي شك نيست. اين شكِ در دعوت است؛ شكِ در حقّانيت دعوت انبياست: قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِي اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ ؛ چه اينكه درباره حقّانيت رهاورد رسول هم همين ترديد را صريحاً مي‌گفتند.
روشهاي دعوت امت توسط پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله و سلم)
دعوتي كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) نسبت به آن دارد اين است كه من مردم را به «الله» دعوت مي‌كنم، مردم را به راه خدا دعوت مي‌كنم. دو تعبير هست؛ گاهي مي‌فرمايد: أَدْعُوا إِلَي اللَّهِ عَلَي بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي ؛ گاهي هم خداي سبحان به او مي‌فرمايد: ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ . اين دعوت؛ چه به «الله» باشد، چه به «سبيل‌الله» باشد، براي اوساط از مؤمنين، «سبيل‌الله» است كه به بعضي از شئون و اسماي حسناي متوسط مي‌رسند؛ براي اوحدي از اهل ايمان دعوت «الي الله» است كه به لقاي حق راه پيدا مي‌كنند (مانند صاحبان نفوس مطمئنّه)، هر دو قسمش حق است؛ هم أَدْعُوا إِلَي اللَّهِ آن عَلَي بَصِيرَةٍ است؛ هم ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ ، هم «علي بصيرةٍ» است؛ زيرا دعوت به سبيل حق هم؛ يا به حكمت است يا به موعظه حسنه است يا به جدال احسن، كه هر سه طريقش حق است؛ چون جامعش را در آن سوره «يوسف» بيان كرد؛ فرمود: أَدْعُوا إِلَي اللَّهِ عَلَي بَصِيرَةٍ ؛ گزاف در دعوت من نيست؛ مي‌دانم هر كه را به چه دعوت كنم و چگونه دعوت كنم؛ أَدْعُوا إِلَي اللَّهِ عَلَي بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي ، آن ‌گاه خداي سبحان روش دعوت را هم به حضرت آموخت؛ فرمود: ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ اين روشهاي سه‌گانه هم كه براي افراد گوناگون مطرح است همه‌اش حق است؛ بعضي را با حكمت، بعضي را با موعظه، بعضي را با جدال احسن؛ هر سه‌اش حق است: حكمت كه في نفسه حق است؛ موعظه هم اين‌چنين نيست كه بخواهد پند و اندرز بدهد، از راههاي باطل يا مَثَلهاي دروغين و مانند آن پند و اندرز بدهد، [اينكه] موعظه حسنه دارد، جدال هم كه بخواهد بكند اين‌چنين نيست كه از ضعفِ فكرِ طرف سوء استفاده كند كه بشود جدال محرّم، بلكه وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ كه جدال حق است؛ يعني از حقوق و قضاياي حقّه و مسلّمه استفاده كن؛ نه [اينكه] از ضعف طرف سوء استفاده كني كه بشود جدال محرّم؛ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ . اين سه روش را هم در سوره «نحل» به پيامبر گرامي تعليم داد؛ در آيه 125 سوره «نحل» فرمود: ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ . فتحصّل [در نتيجه] هم دعوايش صدق است و هم دعوتش حق است و نحوه صدق‌بودن دعوا، به تحّدي و معجزه است [و] نحوه حق‌بودن دعوت، به برهان است. مؤمنين؛ هم به صدق دعوا معتقدند، هم به حقانيت دعوت؛ لذا «لا ريب في قلوبهم اصلاً»، كفّار و منافقين؛ هم در صدق دعوا ترديد دارند، هم در حقّانيت دعوت: فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ .
پرسش ...
پاسخ: بله؛ نه اينكه «لا يشك فيه احد» [بلكه] «لا ينبغي ان يرتاب»؛ مثل اينكه ما مي‌گوييم «شمس حجابي ندارد»، حالا اگر كسي نابينا بود يا «اعشا» شد يا امثال ذلك شد [و] نديد، اين در اثر اين است كه شمس محجوب است يا او در حجاب است؟ قرآن را خداي سبحان به نور تعبير كرد؛ فرمود: اگر «اعما» نباشد كسي، در دعواي اين ترديد دارد، خُب مثل اين بياورد؛ در دعوت اين ترديد دارد؛ برهان اقامه كند. پس اين طبعاً لاَ رَيْبَ فِيهِ ؛ مثل اينكه درباره قيامت هم همين طور است، قيامت روزي است كه متعّلق شك نمي‌شود: لاَ رَيْبَ فِيهِ ؛ اما خيليها شك دارند كه قيامتي هست يا نه. اگر كسي گفت «شمس روشن است و حجابي ندارد» اين نه به اين معناست كه نابينا هم مي‌بيند، اگر نابينا نديد، در اثر اين [است] كه خود محجوب است؛ وگرنه شمس حجابي ندارد ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ ، لذا بالقول المطلق، ريب از حريمِ امنِ اين كتاب آسماني نفي شده است.
قيم و هادي‌بودن قرآن متفرّع بر نفي اعوجاج از آن
بعد از اينكه صفت سلبي اين كتاب را ذكر فرمود كه لاَ رَيْبَ فِيهِ است، آن ‌گاه به صفات ثبوتي اين كتاب مي‌پردازد كه اين هُديً لِلْمُتَّقِينَ است، در بحثهاي قبل هم نمونه‌اش را ملاحظه فرموديد. كتابي مي‌تواند مردم را به راه مستقيم دعوت كند كه خود اعوجاج نداشته باشد. اگر چيزي خود گرفتار اعوجاج بود، نمي‌تواند به صراط مستقيم دعوت كند؛ لذا در آن كريمه فرمود: خداي سبحان اين قرآن را بر رسولش فرستاد: لَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجا قَيِّماً لِّيُنذِرَ بَأْساً شَدِيداً مِن لَّدُنْهُ ؛ ؛ فرمود: چون عِوَج ندارد قيّم مردم است؛ يعني چون خود قائم است، خود مستقيم است، توان آن را دارد كه قيم باشد؛ لَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجا قَيِّماً . سرّ تقديم لَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجا بر قَيِّماً قبلاً ذكر شده است. اوّل سوره «كهف» [اين] است: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنزَلَ عَلَي عَبْدِهِ الْكِتَابَ وَلَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجا ، پس اعوجاجي در اين كتاب نيست بالقول المطلق؛ چون اين‌چنين است، قَيِّماً ؛ حالا كه عِوَج و كَژي در اين كتاب نيست [و] كتابي است مستقيم، اين كتابِ مستقيم مي‌تواند قيّم امت باشد؛ مي‌تواند مردم را به صراط مستقيم دعوت كند؛ چون خودش عِوَج ندارد، شايسته است كه قيّم باشد.
سرّ اختصاص هدايت قرآن به پارسايان
در اينجا هم فرمود:چون اين كتاب، خود ريب ندارد، توان آن را دارد كه هُديً لِلْمُتَّقِينَ باشد؛ گرچه اين كتاب هُديً لِلنَّاسِ است، اما آن كه بهره مي‌برد اهل تقواست؛ نه اينكه براي متّقيان هدايت است، [بلكه] في نفسه هدايت است؛ مثل اينكه اگر كسي گفت «شمس براي بينايان نور است»؛ نه به اين معناست كه نسبت به نابينا نور نيست؛ نسبت به او هم نور است، ولي نابينا نمي‌بيند. اين كتاب چون لاَ رَيْبَ فِيهِ ، پس مي‌تواند هُديً باشد، نفس هدايت باشد: هُديً لِلْمُتَّقِينَ .
پرسش ...
پاسخ: خبرِ بعد از خبر است، اوّل به اوصاف سلبيه خبر داده شد؛ مثل لَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجا ، بعد به اوصاف ثبوتيه خبر داده مي‌شود: قَيِّماً . اينجا هُديً لِلْمُتَّقِينَ . چون ريب ندارد _نه در دعوتش؛ نه در دعوايش_ هداي متّقين است. اگر در حريم اين كتاب ريبي راه پيدا مي‌كرد، اين توان آن را نداشت كه هدايت باشد براي متّقيان؛ هُديً لِلْمُتَّقِينَ ، آن نفس هدايت است.
در اينكه فرمود: هُديً لِلْمُتَّقِينَ ؛ يعني [فقط] اهل تقوا بهره مي‌برند، وگرنه آن هُديً لِلنَّاسِ است؛ اين را براي همه جهانيان فرستاد؛ اما وقتي عده‌اي استفاده نكنند بهره‌مندان اين قرآن تنها متّقين خواهند بود؛ از اين جهت گفته مي‌شود: هُديً لِلْمُتَّقِينَ مثل مسئله «انذار» كه فرمود: تو مي‌ترساني با اين قرآن كساني را كه اهل خشيت‌اند ؛ از قيامت مي‌ترسند؛ از آيات الهي هراسناك‌اند؛ در حالي كه هم فرمود: اين كتاب براي ترساندن جهانيان است ؛ هم درباره خصوص كفّار و منافقين فرمود: وَتُنذِرَ بِهِ قَوْماً لُّدّاً ؛ آنها كه «لُدّ» هستند، «الدّ الخصام» اند، دشمنيِ سرسخت نسبت به دين دارند، آنها را بترسان. با اينكه فرمود: تو با اين قرآن، آن كفّار و منافقيني كه «لدّ» هستند [را مي‌ترساني] _كه جمع «اَلَدّ» است؛ «اَلَدّ» آن دشمن كينه‌توز و سرسخت [را گويند]_ با اينكه فرمود: دشمن «لُدّ» را و «الدّ الخصام» را مي‌ترساني، مع‌ذلك فرمود: تو مي‌ترساني كساني را كه اهل خشيت‌اند ، فقط مؤمنين‌اند كه تو آنها را مي‌ترساني؛ يعني فقط مؤمنين‌اند كه استفاده مي‌كنند.
همگاني و هميشگي‌بودن هدايت قرآن
پرسش ...
پاسخ: نه؛ منظور اين است كه [قرآن] تشريعاً براي همگان هدايت است، هُديً لِلنَّاسِ است؛ اما كسي كه بهره مي‌برد متقين هستند؛ نظير مسئله انذار، با اينكه فرمود: نَذِيراً لِلْبَشَرِ يا ذِكْرَي لِلْبَشَرِ مع‌ذلك فرمود: تو مي‌ترساني كساني را كه اهل خشيت‌اند.
پرسش ...
پاسخ: نه؛ اصلاً معنايش اين است كه آنها بهره مي‌برند؛ و الاّ دعوت براي همه است. براي همه كفّار از سلاطين عالَم، حضرت نامه نوشت.
پرسش ...
پاسخ: به سوء اختيار خودش وقتي كه فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ ، [آن‌گاه] سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ . اين به سوء اختيار خودش، دلش را مهر كرد و اگر كسي دلش به وسيله تبهكاريها مهر شد؛ نه مي‌توان آن اوصاف رذيله را از دل بيرون آورد، نه مي‌شود اوصاف فاضله را جا داد.
پرسش ...
پاسخ: آن چون فطرت را خاموش نكرده، نفس لوّامه داشت. اگر آن فطرت اصلي را به طور كل خاموش بكند؛ نظير آياتي كه بعد مي‌فرمايد: إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ ، چرا؟ چون خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ ؛ اما اگر كسي فطرت اصلي را خاموش نكرد، ولو معصيت كبيره دارد، ولي در برابر معصيت كبيره يك نفس لوّامه‌اي دارد كه همواره او را سرزنش مي‌كند، چنين انساني قابل هدايت است.
خُب، متقين را چگونه هدايت مي‌كنند؟ اهل تقوا چه كساني‌اند كه قرآن براي آنها هدايت است؟ اگر هدايت بَدْوي باشد، منظور از اين متّقين كساني‌اند كه آن فطرتِ تقوا يا فطرتِ توحيد را خاموش نكردند، اگر منظور، استدامه هدايت باشد، مراد از متقين كساني‌است كه دين را قبول كردند، به اعمال دين عمل كردند، به راه افتادند؛ لذا بقائاً اين قرآن تأييدشان مي‌كند؛ مثل اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ ، اگر تكويني هم باشد، منظور از آن متّقين همان اهل تقوايند كه فطرت را خاموش نكردند (يك)، و اهل تقوايند كه به نداي فطرت پاسخ مثبت دادند و دين را پذيرفتند و عمل كردند (دو)؛ آن ‌گاه قرآن هدايت تكويني است نسبت به اينها كه يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ أَنَابَ . همان بحثهايي كه در يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ أَنَابَ [كه] در سوره «رعد» بود [بيان شد] و همان بحثهايي كه در اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ بود خواهد آمد.
هُديً لِلْمُتَّقِينَ ؛ اين كتاب، نفسِ هدايت است؛ خود، نور است. حالا اطلاق هدايت بر اين كتاب از باب مبالغه است؛ نظير «زيدٌ عدلٌ» است كه كلمه‌اي محذوف است يا نه؛ اين متن هدايت است و كسي كه اهل قرآن است او مهتدي است و اين جوهر و اين گوهر؛ هم ذاتاً هدايت است، هم هادي ديگران؛ مثل اينكه نور؛ هم ذاتاً نور است، هم منوّرِ ديگران. اگر اين‌چنين شد، ديگر لازم نيست كه در اطلاق هدايت بر قرآن، ما بگوييم «كلمه‌اي محذوف است، مضاف محذوف است يا مثلاً حمل، حمل «هو ذو هو» است و مانند آن.
«و الحمد لله رب العالمين»