موضوع: سوره بقره

عنوان: تفسير سوره مبارکه بقره جلسه 7


تفسير سوره «بقره»
رديف نوع عنوان عنـــــوان
1 ايمان به غيب و مصونيت از ريب، دو ويزگي پارسايان
2 تقسيم موجود به غيب و شهادت، از نظر قرآن
3 نظر مادي‌گرايان در انكار غيب
4 اهل كتاب، منكران غيب در وحي و رسالت
5 عاقبت منكران غيب
6 حس‌گرايي، معيار شناخت منكران وجود غيبي
7 حس، عقل و وحي، ابزار شناخت وجود
8 غيب مطلق و غيب نسبي
9 عاقبت منكران غيب در قرآن
10 مصاديق غيب
11 چگونگي دلالت ?يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ? بر اعتقاد بهولي عصر (عليه‌السلام)
12 ايمان به رسالت رسول اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم)، يكي از مصاديق غيب

اعوذ بالله من الشيطان الرّجيم
بسم الله الرّحمن الرّحيم
? الم ? ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُديً لِلْمُتَّقِينَ ? الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ?
ايمان به غيب و مصونيت از ريب، دو ويزگي پارسايان
در اين جمله? مباركه? ?الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ? عنايت فرموديد [كه] اوّلين صفتي كه خداي سبحان براي اهل تقوا ذكر مي‌كند، ايمان به غيب است. ايمان در برابر شكّ و ريب است چه اينكه غيب در برابر شهادت است. كافر و منافق كه در مقابل متقين‌اند، آنها گرفتار ريب و شكّ‌اند: ?فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ? ؛ امّا مؤمن در امان است؛ يعني عقيده‌اي كه دارد مصون از ريب و شكّ است. اگر عقيده در امان نباشد، انسان يا كافر است يا منافق، زيرا شك، ريب و مانند آن، آفت اعتقاد است؛ ولي اگر يك اعتقادي در امان بود؛ يعني تزلزل و شك به آن راه پيدا نكرد، اين عقيده به حالت ايمان درمي‌آيد، مي‌شود «ايمان» [و] صاحب آن عقيده را مي‌گويند «مؤمن». «مؤمن» كسي است كه به عقيده خود اَمان بدهد؛ يعني در حرم اعتقاد او ريب و تردّد راه پيدا نكند (اين شخص مي‌شود مؤمن). اولين وصف متّقيان ايمان است كه ?الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ?. ايمان در برابر كفر و نفاق است كه كفر و نفاق با تردّد همراه است و امّا ايمان يعني «جَعْلُ المُعْتَقَد في الأَمْن» كه اين در يك قلعه‌اي است [كه] امان از شك و ترديد است. امّا مورد ايمان،عبارت از غيب است: ?الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ?.
تقسيم موجود به غيب و شهادت، از نظر قرآن
از نظر قرآن موجود دو قسم است: بعضي غايب‌اند، بعضي محسوس و مشهود؛ لذا عالَم را به عالَم غيب و شهادت تقسيم مي‌كند.پس موجود يا غايب از حواس است يا مشهود؛ يا مي‌توان با يكي از حواس، آن را درك كرد يا هرگز نمي‌توان آن را با حواس درك كرد.
اين ايمان به غيب را گرچه در آيه? اولي? به عنوان في الجمله و مطلق ذكر فرمود؛ولي در آيات بعد اين را به صورت مقيّد و بالجمله ذكر كرد، (نه في الجمله؛ يعني به نحو ايجاب جزئي، كافي نيست، [بلكه] به نحو اطلاق و موجبه? كليّه لازم است و در پايان سوره? «بقره» _كه خلاصه? اين سوره? در پايانش آمده است_ ايمان به كلِ آنچه غيب است مطرح شد. در پايان سوره? «بقره» _كه برگشتِ پايان، به صدر اين سوره? است_ فرمود: ??آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِن رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ? ؛ يعني هم رسول، ?بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ? ايمان آورد، هم مؤمنين، ??آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِن رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ?، اينكه تمام شد، آن ‌گاه فرمود: ?كَلٌّ? _يعني هم پيامبر، هم مؤمنين_ ?كَلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَمَلاَئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ? ؛ اين مي‌شود (غيب). «غيب» عبارت از خداي سبحان است و رسالتهايي كه از طرف حضرت باري ‌تعالي نصيب مرسلين مي‌شود، فرشتگان او، كتابهاي او و قيامت او؛ چون يكي از برجسته‌ترين ?أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِن رَبِّهِ?، همان مسئله? قيامت است؛ زيرا به دنبالش فرمود كه مي‌گويند: ?لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِن رُسُلِهِ وَقَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا غُفْرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ? . پس اين غيبي كه به عنوان في‌الجمله، در صدر سوره ذكر شد، بالجمله‌اش (يعني گسترده‌اش) را در پايان سوره? ذكر فرمود كه ايمانِ به خدا، ملائكه? خدا، كتب آسمانيِ خدا، مرسلينِ خدا و قيامتِ خدا [مي‌باشد]؛ اينها غيب است. پس موجود از نظر قرآن كريم دو قسم است: يك قسمش غايب از حواسّ است [و] يك قسمش قابل ادراك با حواس؛ يعني اصل ايمان مشترك است؛ منتها ايمان حضرت با ايمان ديگران خُب خيلي فرق مي‌كند، اينكه فرمود ?زِدْنَاهُمْ هُديً? يا ?آتَاهُمْ تَقْوَاهُمْ? يا ?زَادَهُمْ هُديً? _كه قبلاً هم مطرح شد_ نشانه? تشكيك ايمان و تفاوت درجات ايمان است.
پرسش ...
پاسخ: به علم حصولي اين اصطلاحها را نشنيدند؛ و الاّ اين حقيقت جانشان به آن حقيقت مطلق گرايش دارد و بين خود و آن حقيقت مطلق، وسايط فيضي معتقدند و او را حكيم و عادل مي‌دانند، در محضر او خود را مسئول مي‌بينند؛ يعني قيامت، رسالت، وحي و اصل اعتقاد به توحيد _كه اين خطوط كلي دين است_ اين بالفعل در او موجود است به نام ايمان فطري.
پرسش ...
پاسخ: معاني بله؛ لفظ و اصطلاح را نمي‌داند؛ امّا قلبش آن كمال نامحدود را مي‌طلبد؛ لذا فرمود: ?فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ? .
پرسش ...
پاسخ: نه؛ اصلاً عرف اين است كه با فطرتِ توحيد آفريد شده، با فطرتِ دين آفريده شده كه فرمود: اين دين است [كه] در نهان هر انساني تعبيه شد. تنها مسئله? اعتقاد به خدا نيست، [بلكه] ?فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً?، اصول كلّي دين همينهاست كه در نهاد هر انساني موجود است؛ [البته] اگر تربيتهاي بيروني، اين فطرتِ دروني را از بين نبرند.
نظر مادي‌گرايان در انكار غيب
پس موجود از نظر قرآن كريم دو قسم است: بعضي غايب از حواس‌اند؛ بعضي قابل احساس. در برابر اين مكتب، مكتب مادّيّين است؛ مادّيّين مي‌گويند: هر موجودي محسوس است، هستي در عالَمِ شهادت خلاصه مي‌شود و چيزي كه قابل حس نيست وجود ندارد؛ لذا مسئله خدا، قيامت، وحي، عصمت و امثال ذلك را جزء اوهام و خرافات مي‌پندارند. اينها مي‌گويند: هر موجودي محسوس است و هر چه محسوس نيست موجود نيست، بلكه اسطوره و افسانه است [اما] خداي سبحان مي‌فرمايد: موجود دو قسم است: يك قسمش غايب است؛ يك قسمش محسوس. [قرآن] حرف مادّيّين را كه نقل مي‌كند، يك مقدار در سوره? «بقره» است، يك مقدار در سوره? «نساء». در سوره? «بقره» آيه? 55 اين است؛ موساي كليم (سلام الله عليه) به بني‌اسرائيل كه به دنبال سامري حركت كردند و گوساله‌پرستي را پذيرفتند مي‌فرمايد: ?وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَي?؛ خداي سبحان مي‌فرمايد: اينها به موساي كليم اين‌چنين گفتند: ?لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً?؛ ما ايمانمان به شهادت است، ما به غيب ايمان نمي‌آوريم؛ ما هرگز به تو ايمان نمي‌آوريم، مگر اينكه «الله» را به طور آشكار ببينيم؛ اگر «الله» هست ما بايد ببينيم؛ چون هر موجودي محسوس است، چيزي كه موجود است بايد با احساس درك بشود و اگر چيزي قابل احساس نبود موجود نيست؛ ?لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً?، آن ‌گاه مي‌فرمايد: ?فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ?.
اهل كتاب، منكران غيب در وحي و رسالت
همين معنا را در سوره? «نساء» بيان فرمود؛ آيه? 153 سوره? «نساء» اين است: ?يَسْأَلُكَ أَهْلُ الْكِتَابِ أَن تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتَاباً مِنَ السَّماءِ?؛ اهل كتاب، (يعني يهوديان و مسيحيان) از تو مي‌خواهند كتابي كه بشر عادي مي‌نگارد و مي‌نويسد و طبع و تأليف و منتشر مي‌كند، نازل بكني، بگويي بر قلب من چنين آيه‌اي نازل شد باور نمي‌كنند، [بلكه] يك كتاب ديدني نظير كتابهايي كه مطبعه در اختيار مردم قرار مي‌دهد [مي‌طلبند]؛ چنين كتابي: ?يَسْأَلُكَ أَهْلُ الْكِتَابِ أَن تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتَاباً مِنَ السَّماءِ فَقَدْ سَأَلُوا مُوسَي أَكْبَرَ مِن ذلِكَ? . اگر اينها درباره? رسالت و وحي‌ تو _كه يك امر غيبي است_ ايمان نمي‌آورند و خواهان كتاب حسّي‌اند و [به] كتابي كه بر قلب نازل بشود ايمان نمي‌آورند، از موساي كليم، مطلب بالاتر از اين [را] سؤال كردند؛ گفتند: خدا را (ما) تا نبينيم ايمان نمي‌آوريم؛ وحيِ تو را گفتند: «تا نبينيم ايمان نمي‌آوريم»؛ ولي از موساي كليم(سلام الله عليه) مهم‌تر از اين خواستند؛ گفتند: «تا خدايت را نبينيم ايمان نمي‌آوريم». قرآن كه بر قلب رسول نازل مي‌شود: ?نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمِينُ ? عَلَي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ? ، چنين كتابي است؛ اهل كتاب مي‌گويند: [اگر] كتابي كه بر قلب تو نازل بشود براي ما بخواني، ما ايمان نمي‌آوريم، يك كتابي كه مثل [اينكه] مطبعه و چاپخانه چنين كتابي نشان مي‌دهند، چنين كتابي بياور؛ يك كتابِ محسوس باشد كه از بالا بيفتد، ما ببينيم [كه] براي تو كتابي آمده، [و اگر] در قلب تو چيزي بيايد [و] براي ما بازگو كني، ما نمي‌پذيريم! اينها غيبِ درباره? وحي و رسالت را نمي‌پذيرفتند. خداي سبحان مي‌فرمايد: اگر اينها غيبي كه مربوط به وحي و رسالت است نمي‌پذيرند، همينها درباره? خدا كه مهم‌تر از مسئله وحي است به موساي كليم گفتند: ما به خدا ايمان نمي‌آوريم؛ مگر اينكه جهرتاً و آشكار او را ببينيم: ?يَسْألُكَ أَهْلُ الْكِتَابِ أَن تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتَاباً مِنَ السَّماءِ فَقَدْ سَأَلُوا مُوسَي أَكْبَرَ مِن ذلِكَ فَقَالُوا أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً? . اگر به تو مي‌گويند: «أرنا الوحي جهرة»، به موساي كليم گفتند: ?أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً?؛ اگر به تو مي‌گويند: «أرنا الكتاب جهرة»، به موساي كليم گفتند: ?أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً?، چون خواسته? آنها اين است كه يك امر محسوسي نصيب اينها بشود كه اينها از نزديك ببينند و لمس بكنند؛ مثل كتابهاي بشري. بعضي از اين خواسته‌ها را در سوره? «انعام» بيان كرده است؛ خداي سبحان در آيه? هفت سوره? «انعام» مي‌فرمايد: ?وَلَوْ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ كِتَاباً فِي قِرْطَاسٍ فَلَمَسُوهُ? اگر هم ما يك كتابي در يك كاغذي نازل بكنيم كه اينها لمس بكنند، مثل اين كاغذها و كتابهايي كه مطبعه? بشري منتشر مي‌كند (اگر چنين كتابي هم ما تنزّل بدهيم)، باز اينها نمي‌پذيرند؛ ?وَلَوْ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ كِتَاباً فِي قِرْطَاسٍ فَلَمَسُوهُ?؛ لمسش بكنند، ?بِأَيْدِيهِمْ لَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذَا إِلاَّ سِحْرٌ مُبِينٌ?؛ اينها مي‌گويند سحر ست.
بنابراين، عدّه‌اي ايمان به وحي نمي‌آوردند، عدّه‌اي ايمان به الله نمي‌آوردند. و همين گروه، مستكبرانه مي‌گويند: اگر خدايي هست و فرشته‌اي هست، ما بايد ببينيم؛ زيرا ما جز به شهادت، به چيز ديگر ايمان نمي‌آوريم. در سوره? «فرقان» آيه? 21 و 22 اين‌چنين است: ?وَقَالَ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءَنَا?؛ آنهايي كه اميد لقاي حق ندارند؛ يعني منكر قيامت‌اند [و] قيامت را كه غيب است نمي‌پذيرند: ?وَقَالَ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءَنَا لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَيْنَا الْمَلاَئِكَةُ أَوْ نَرَي رَبَّنَا? ؛ [مي‌گويند] اگر خدا موجود است و اگر ملائكه موجود است، ما بايد ببينيم، چون هر موجودي محسوس است و چيزي كه محسوس نيست موجود نيست؛ اگر موجود است، بايد ديده بشود؛ پس چرا خدا و ملائكه تنزّل نمي‌كنند و ما نمي‌بينيم! ?وَقَالَ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءَنَا لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَيْنَا الْمَلاَئِكَةُ أَوْ نَرَي رَبَّنَا لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا فِي أَنفُسِهِمْ وَعَتَوْ عُتُوّاً كَبِيراً?.
عاقبت منكران غيب
اينها خضوعي در برابر غيب ندارند، اينها بالأخره يك روزي به اين خواسته‌شان مي‌رسند كه رؤيت ملائكه باشد؛ امّا آن روز به اينها بد مي‌گذرد. خدا، نه در دنيا، نه در برزخ، نه در قيامت، ديده نخواهد شد؛ امّا ملائكه در برزخ و عندالاحتضار ديده مي‌شوند [و] براي انسان متمثّل مي‌شوند، آن روزي كه اينها فرشتگان را مي‌بينند به اينها بسيار سخت مي‌گذرد. فرمود: ?يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلاَئِكَةَ?؛ روزي در پيش دارند كه ملائكه را مي‌بينند؛ امّا ?لاَ بُشْرَي يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِينَ?؛ آن روز براي تبهكاران روز خوشايندي نيست، ?وَيَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً? ؛ مي‌گويند: «منعاً ممنوعاً»؛ يعني ما را باز داريد، آنها را هم از ما باز داريد، كه ما اينها را در اين حال نبينيم. بنابراين اينها كه موجود را منحصر در حس مي‌كنند، مي‌گويند: چيزي كه محسوس نيست موجود نيست و افسانه و پندار است.
حس‌گرايي، معيار شناخت در منكران وجود غيبي
حالا چطور يك عدّه مي‌گويند: موجود دو قسم است: غايب و مشهود، و عدّه‌اي مي‌گويند: موجود يك قسم است، فقط محسوس؟ براي آنكه معيار شناخت نزد اين دو گروه فرق مي‌كند. آنها كه [قائل به] اصالت حسّ‌اند، معيار شناختشان احساس است؛ مي‌گويند: چيزي را ما مي‌توانيم بپذيريم كه حس گواهي دهد؛ تنها راه شناخت، حس است _حالا يا حسِّ مسلّح به نام دستگاه آزمايش و مانند آن؛ يا حسّ عادي_ چون معيار شناخت حسّ است، اگر اين معيارِ شناخت نسبت به چيزي نظر مثبت نداد معلوم مي‌شود آن موجود نيست و اگر چيزي موجود بود، اين معيارِ شناخت بايد نسبت به آن نظر مثبت بدهد. پس اگر قرآن كريم عدّه‌اي را به عنوان مؤمنِ به غيب و عدّه‌اي را به عنوان كافرِ به غيب تقسيم كرده است، ريشه‌اش را [هم] بيان كرد و آن اينكه بعضيها مي‌گويند: هر موجودي محسوس است و هر چه محسوس نيست، موجود نيست؛ بعضي مي‌گويند: موجود دو قسم است.
حس، عقل، وحي، ابزار شناخت وجود
وقتي به اين مرحله رسيديم، مي‌بينيم قرآن يك ريشه‌يابي ديگر مي‌كند و آن اين است كه آنها كه معيارِ شناختشان حس و تجربه است مي‌گويند «ما تا منطقه حس ايمان داريم؛ جايي كه حس حضور ندارد ما نمي‌پذيريم» و ديگران كه معيار شناختشان «عقل» است (و نه «حسّ») مي‌گويند «هر چه را «حس» گفت مي‌پذيريم و هر چه را هم كه «عقل» گفت مي‌پذيريم؛ موجود يا معقول است يا محسوس، ما يك وقت از راه «حس» چيزي را مي‌پذيريم، يك وقت «حس» به آن دسترسي ندارد، دليل عقلي به آن دسترسي دارد؛ اگر چيزي نه دليل عقلي به آن دسترسي داشت و نه دليل حسّي [پس] موجود نيست؛ امّا اگر چيزي «حس» به آن دسترسي نداشت، ولي «عقل» به آن دسترسي داشت ما مي‌پذيريم». قرآن كريم اينها را يكي پس از ديگري به آن معيار شناخت برمي‌گرداند؛ مي‌فرمايد: معيار شناخت «عقل» است و نه «حس».
وقتي دستِ توده مردم را گرفت، از مرز حسّ بيرون برد و به معيار عقل رساند، آن ‌گاه يك مرحله? ديگري را با عُقلا و موحّدين در ميان مي‌گذارد؛ مي‌گويد: معيار شناخت، همان طوري كه تنها «حسّ» نيست، تنها «حسّ و عقل» هم نيست، بلكه يك معيار ثالثي است به نام «وحي» كه آن چيزهايي را مي‌بيند كه «عقل» هم نمي‌بيند. قدم‌به‌قدم انسان را در اين مدارج بالا مي‌برد؛ از «حس» به «عقل» و از «عقل» به «وحي». اگر «عقل» محقّق شد؛ هم «وحي» را مي‌پذيرد و هم «حسّ» را تعديل و هدايت مي‌كند. لذا قرآن وقتي برهان اقامه مي‌كند، مي‌گويد: اين سخن را اولواالألباب درك مي‌كنند، اين سخن را عقلا درك مي‌كنند، متفكّران درك مي‌كنند، عُلما درك مي‌كنند.
پرسش ...
پاسخ: «عقل» مي‌گويد: وحي‌اي در عالم هست و مدّعيِ وحي هم هست، [آن گاه] به سراغش مي‌رود تا پيدا كند. چون «عقل» مي‌گويد: اين جهان در تحت تدبير يك ربّ‌العالمين است و انسانها هم در تحت تدبير همان ربّ‌العالمين‌اند، آن خدايي كه كلّ جهان را دارد تدبير مي‌كند، قافله? انساني را رها نكرده است؛ بنابراين براي ما هادي فرستاده است.
پرسش ...
پاسخ: نه؛ عقل با علم حصولي است، وحي با علم شهودي و حضوري است؛ اصلاً دو قسم‌اند، دو قبيل‌اند (يك قبيل نيستند). «عقل» فقط مفهومات را درك مي‌كند با علم حصولي، با تصوّر، تصديق، قياس، استدلال و برهان و امّا «وحي» متنِ حقيقتِ خارج را مشاهده مي‌كند [و] با دل مربوط است.
بنابراين قرآن، معيار شناخت را بعد از اينكه از «حس» بالا رفتيم، «عقل» مي‌داند، آن گاه خود «عقل» را گواه قرار مي‌دهد كه يك معيار ديگري است به نام «وحي». براي اينكه اين معنا خوب تثبيت بشود، قرآن كريم براهين فراواني ذكر مي‌كند.
غيب مطلق و غيب نسبي
غيبي كه در قرآن كريم است چند قسم است: بعضيها غيب مطلق‌اند؛ بعضي غيب مقيس و غيب نسبي. «غيب مطلق» آن است كه نسبت به همه در هر شرايط و در هر عالمي از عوالم هستي غيب باشد؛ مثل ذات اقدس الهي [كه] آن غيب مطلق است كه احدي او را نمي‌بيند؛ يعني قابل احساس نيست؛ نه در دنيا، نه در برزخ و نه در قيامت؛ نه در خواب و نه در بيداري. اكتناه به ذات اقدس الهي يا مشاهده? ذات اقدس الهي به شهادت حسّي، اين مقدور احدي نيست و ممتنع است: «لم تره العيون بمشاهدة الأبصار» ؛ اين غيب مطلق است، تمثّل هم ندارد كه خداي سبحان براي كسي متمثّل بشود. قسم دوم «غيب مقيس» است؛ «غيب مقيس» آن است كه گرچه نسبت به بعضيها غايب است يا در بعضي از مقاطع غايب است، نسبت به بعضي ديگر يا در مقاطع ديگر مشهود است و نه غايب؛ مثل جريان قيامت كه جريان قيامت اگر الآن براي اكثريِ ما غايب باشد، براي اوحديّ از انسانها غايب نيست. كساني هستند كه در عالَم بگويند: «لو كشف الغطاء ما ازددت يقيناً» ، كساني هستند كه هم‌اكنون جهنّم و‌ عوايِ اهل نار را مي‌شنوند؛ بهشت و لذّت اهل بهشت را مشاهده مي‌كنند.
عاقبت منكران غيب در قرآن
و اگر اين مقطع دنيا گذشت، انسان به عالَمي مي‌رسد كه عين بهشت و جهنّم را مشاهده مي‌كند. آن روز به كافر مي‌گويند: ?أَفَسِحْرٌ هذَا? ؛ شما حرف انبيا را به سحر متّهم مي‌كرديد، اينكه مشهودِ شما شد و هم‌اكنون مي‌بينيد اين هم سحر است؟ اين منكرين معاد مي‌گفتند: دعوت انبيا سحري بيش نيست و جريان دعوت و رسالت را، يك دعوت ساحرانه _معاذالله_ مي‌دانستند. خداي سبحان مي‌فرمايد: در قيامت، ما وقتي آتش را به اينها ارائه داديم، مي‌گوييم: ?هذِهِ النَّارُ الَّتِي كُنتُم بِهَا تُكَذِّبُونَ ? أَفَسِحْرٌ هذَا?؛ اين هم سحر است يا نمي‌بينيد؟ ?اصْلَوْهَا فَاصْبِرُوا أَوْ لاَ تَصْبِرُوا? ؛ حالا گرفتار اين شعله خواهيد شد چه صبر بكنيد چه صبر نكنيد. اينها همانهايي هستند كه ?سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ? كه بحثش بعد مي‌آيد. اين تسويه? در دنيا، آن تسويه? [در] آخرت را به دنبال دارد؛ اينها كه به جايي رسيدند [كه] ?سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ?، در دنيا براي اينهاست، در قيامت هم به اينها گفته مي‌شود: ?فَاصْبِرُوا أَوْ لاَ تَصْبِرُوا سَوَاءٌ عَلَيْكُمْ?؛ در دنيا، چه پند و اندرز به شما مي‌رسيد، چه نمي‌رسيد بي‌تفاوت بوديد؛ اينجا هم، چه جزع بكنيد، چه جزع نكنيد، كسي به شما توجّه نمي‌كند.
?فَاصْبِرُوا أَوْ لاَ تَصْبِرُوا سَوَاءٌ عَلَيْكُمْ? چرا؟ چون ?إِنَّمَا تُجْزَوْنَ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ? ؛ نه «بما كنتم تعملون»، سخن از «باء» نيست، فرمود:عين همان كه در دنيا داشتيد هم‌اكنون مي‌چشيد؛ در دنيا به پيامبرتان مي‌گفتيد: ?سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُن مِّنَ الْوَاعِظِينَ? ؛ به پيامبرتان مي‌گفتيد «چه موعظه بكنيد، چه موعظه نكنيد بي‌تفاوت است»، الآن هم به شما گفته مي‌شود «چه ناله بكنيد، چه ناله نكنيد كسي به دادتان نمي‌رسد»؛ اين همان كار شما بود در دنيا، ?سَوَاءٌ عَلَيْكُمْ? .
مصاديق غيب
اينها كه نسبت به معاد منكر بودند به اين «غيب مقيس» و «غيب نسبي» ايمان نداشتند. قيامت بعضي از درجاتش غيب نسبي است؛ يعني الآن غايب است، در آينده مشهود خواهد بود؛ يا نسبت به بعضي غايب است، نسبت به بعضي مشهود خواهد بود. فرشتگان «غيب مقيس» و «غيب نسبي»‌اند؛ فرشته غيب مطلق نيست [و] گاهي متمثّل مي‌شود، ممكن است مادّي نباشد؛ امّا تمثّل براي فرشته ميسّر است، براي انبيا و اوليا ميسّر است، براي حضرت مريم(عليها سلام) ميسّر بود و مانند آن؛ در حال احتضار ميسّر است؛ در برزخ و قيامت، انسان فرشته‌ها را مي‌بيند. فرشته يك غيب مطلق نيست كه احدي او را متمثّلاً نبيند يا در هيچ مقطعي قابل ديدن نباشد، [پس] مي‌شود يك غيب نسبي. [و]
چگونگي دلالت ?يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ? بر اعتقاد بهولي عصر (عليه‌السلام)
اما مسئله حضرت ولي عصر (ارواحنا فداه) كه يكي از مصاديق غيب است، اين به عنوان «جري و تطبيق» ذكر شده است.
در روايات، يكي از مصاديق غيب، حضت حجّت(سلام الله عليه) است. اين را امام رازي و ديگران به عنوان يك طعن بر شيعه ذكر كرده‌اند. آنها نمي‌دانند كه شيعه اين را به عنوان «جري» مي‌داند نه به عنوان «تفسير»، «جري و تطبيق» عبارت از تطبيق يك معناي كلّي است بر مصداق. يك وقت انسان مي‌گويد: «غيب» _يعني اين لفظ_ در حضرت حجّت(سلام الله عليه) استعمال شد [كه] ?يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ? يعني يؤمنون به حضرت حجّت(سلام الله عليه)، اين را كه كسي نمي‌گويد؛ شيعه مي‌گويد: «غيب»، لفظي است كه «له معنيً مطلق»، مصاديقي دارد، اين مصاديق يك قسمتش در قرآن بيان شده است، يك قسمت در ثقل ديگر _كه آن هم يك قرآن ناطق است_ بيان شده است. گفتند وجود مبارك حجّت(سلام الله عليه) يكي از مصاديق غيب است، آن هم يك «غيب مقيس» و «غيب نسبي» است؛ اگر در يك مقطعي غايب است [اما] در مقطع ديگر مشهود و محسوس خواهد بود، اگر براي بعضي غيب است [اما] براي خود و براي اولياي خاص و اصحاب مخصوص خود غيب نيست ?يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ? يعني آنچه را كه خداي سبحان به عنوان غيب، ايمانش را بر متّقيان لازم كرده است، اينها ايمان دارند و به طور بازش در پايان سوره? «بقره» آمده است كه ?كَلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَمَلاَئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ? كه اينها همين ايمان به غيب است، اجمالش را در اوّل ذكر فرمود و بعد مختصري هم توضيح دادند.
ايمان به رسالت رسول اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم)، يكي از مصاديق غيب
ايمان به رسول(صلي الله عليه و آله و سلم)، ايمان به غيب است، چون ايمان به شخصيتِ رسالتي حضرت است؛ نه ايمان به شخص ظاهري او، شخص ظاهري او را كه خب همه مي‌ديدند؛ به رسالت او ايمان‌آوردن، ايمان به غيب است. او از آن جهت كه يك عرب است و انساني است كه ?وَيَمْشِي فِي الأَسْوَاقِ? يك موجود محسوس و مشهودي است، مثل ديگر انسانها؛ او از آن جهت كه ?إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُم مَيِّتُونَ? ، يك انساني است همانند ديگر انسانها؛ امّا از آن جهت كه ?دَنَا فَتَدَلَّي ? فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَي? دارد؛ يا ?خَاتَمَ النَّبِيِّينَ? است كه براي هميشه رسالتش مستدام است، اصل رسالتش و دوام رسالتش، غيب است؛ لذا در پايان سوره? «بقره» فرمود: مؤمنين كساني‌اند كه به جميع انبيا ايمان بياورند. انبيا از آن جهتي كه داراي رسالتهاي الهي‌اند، غيب‌اند [و] ايمان به آنها ايمان به غيب است، [البته] شخص آنها و جسم آنها مشهود است. اينكه مي‌فرمايد: ?أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ? اين «مشهود» است؛ امّا ?يُوحَي إِلَي‏ أَنَّمَا إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ? ، اين «غيب» است. ايمان به رسول، ايمان به غيب است، چون شخصش مشهود است؛ ولي رسالتش غيب است. اينها را با توضيحات بعد ملاحظه بفرماييد.
«و الحمد لله رب العالمين»