موضوع: سوره بقره

عنوان: تفسير سوره مبارکه بقره جلسه 102

مدت زمان: 30.30 دقيقه اندازه نسخه كم حجم: 3.49 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 6.97 MB دانلود

أعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم
بسم الله الرّحمن الرّحيم
وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوْا لِ?ادم فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ ? وَقُلْنَا يَاآدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَكُلاَ مِنْهَا رَغَداً حَيْثُ شِئْتُما وَلاَ تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ

نتيجه تمثيل در امر به سجده
در بيان اينكه اين امر تكوينى بود يا تشريعى يا تمثيل مطالبى به عرض رسيد. حكم هر كدام از اين سه فرض هم روشن شد و معناى تمثيل هم اين بود كه عناصر اين قضيّه يك وجودات حقيقى و واقعى هستند. يعنى آدم(سلام‌الله‌عليه) و فرشتگان(عليهم السلام) و شيطان اينها عناصر حقيقى اين داستان هستند و وجود خارجى دارند. و همه? فرشتگان در برابر مقام انسانيّت ساجد و خاضعند، اليوم هم اينچنين است و شيطان در برابر مقام انسانيّت مستكبر هست و عدوّ مبين است اليوم هم اينچنين است. و آفرينش انسان يعنى پيدايش انسان كامل، حدِّ فرشته‌ها را از حدِّ شيطان جدا مي‌كند و همه? فرشتگان در برابر مقام انسانيّت خاضعند و شيطان با همه? ذريه? پليدش در برابر مقام انسانيت عداوت دارد. معناى تمثيل اين نيست كه فقط قصه بصورت يك سمبليك تلقى بشود كه قبلاً گذشت. اگر هم راه داشته باشد كه ما بر امر خارجى تشريعى يا تكوينى حمل كنيم هرگز بر تمثيل حمل نمي‌شود.
كلام سيد شرف الدين در تمثيلي بودن آيه? سوره? فصّلت
بيانى را مرحوم آقا سيّد عبد الحسين شرف الدّين جبل آملى (رضوان الله عليه) دارند در تفسير آيه? 11 سوره? فصلت كه آن را حمل بر تمثيل مي‌كنند. آيه? 11 سوره? فصّلت اينست: ?«ثُمَّ اسْتَوَي? إِلَي? السَّماءِ وَهِى دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ‌»?(1) ايشان يك رساله‌اى دارند بنام «فلسفة الميثاق و الولاية» در آن رساله جريان آيه? ذرّيّه را تفسير مي‌كنند. ?«وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِى آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ‌»?(2) آن را تبيين مي‌كنند و بسيارى از آياتى كه در اين حد است آن‌ها را بر تمثيل حمل مي‌كنند يكى آياتى كه در همان رساله بر تمثيل حمل مي‌كنند همين آيه? 11 سوره? فصّلت است كه خداى سبحان در اين كريمه فرمود: ?«فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ‌»?(3) يعنى خداى سبحان به زمين و آسمان فرمود بياييد خواه و ناخواه بايد بطرف ما حركت كنيد، تابع امر ما باشيد ?«ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ‌»? يعنى آسمان و زمين گفتند ما با طوع و رغبت به طرف شما حركت مي‌كنيم، امرتان را امتثال مي‌كنيم. ايشان در اين آيه اين را حمل بر تمثيل كرده‌اند(4) يعنى امرى در كار نبود. چون اينها مطيع فرمان خدا هستند مثل آن است كه خدا امر كرده باشد اينها اطاعت كرده باشند. آنگاه آن آياتى كه دلالت مي‌كند بر اينكه در قرآن تمثيل هست از آن آيات استفاده مي‌كنند، نظير همان آيه? سوره? روم، آيه? سوره? زمر كه: ?«وَلَقَدْ ضَرَبْنَا لِلنَّاسِ فِى هذَا الْقُرْآنِ مِن كُلِّ مَثَلٍ‌»?(5) و امثال ذلك.
نقد كلام سيد شرف الدين
ـ بيان علامه طباطبائي(ره)
سيّدنا الاستاد مرحوم علامه (رضوان الله عليه) مي‌فرمودند به اينكه، صرف اينكه قرآن فرمود ما مثل مي‌زنيم و صرف اينكه ما بتوانيم يك آيه را بر تمثيل حمل كنيم اين كافى نيست كه ما آيه را بر تمثيل حمل كنيم بايد شواهد ديگر هم تأييد كند.
اين آيه? سوره? فصّلت را ما نمي‌توانيم بر تمثيل حمل كنيم چون مي‌توانيم بر همان امر حقيقى حمل بكنيم. امرى كه در اينجاست امر تكوينى است و همه? موجودات طبق آيه? سوره? اسراء مسبّح حق هستند. اهل انديشه و ادراك و شعور و آگاهى هستند ?«إِن مِن شَيْ‏ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ‌»?(6) پس هر موجودى بر اساس آيه? سوره? اسراء ادراك و انديشه دارد اهل تسبيح است. چون اهل تسبيح است، اهل درك و شعور است. چون اهل درك و شعور است. اهل خطاب است پس مي‌شود اين امر ?«ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً‌»?(7) را بر همان امر تكوينى و امر حقيقى حمل كرد. آن جوابى هم كه اينها مي‌دهند ?«قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ‌»? بر جواب حقيقى حمل مي‌شود واقعاً يك سؤال است و يك جواب. يك امر است و يك پاسخ. چون اينها امرهاى تكوينى مي‌پذيرند و هيچ محذورى هم ندارد كه ما اين امر را بر امرتكوينى حمل كنيم.
ميزان براي حمل نمودن يك آيه? بر تمثيل
صرف اينكه قرآن مشتمل بر مَثَل هست و صرف اينكه ما يك آيه را مي‌توانيم بر تمثيل حمل بكنيم اينها كافى نيست كه به لفظ ظهور بدهد ما بگوييم منظور از اين آيه همان مطلب تمثيلى است بنحو ظهور. بلكه بايد شواهد خارجى اين را تأييد كند امّا در خصوص اين جريانِ امر فرشتگان و شيطان به سجده ملاحظه فرموديد كه هر يك از امر تكوينى و تشريعى محذور علي? حده دارد، جمع اينها هم دشوار است لذا احتمال اينكه مسأله? امر فرشتگان يك امر تمثيلى باشد و نه تكوينى و نه تشريعى اين احتمال منقدح است و قابل عرضه است. بر خلاف آنكه ما آيه? سوره? فصّلت را حمل بر تمثيل بكنيم. البته اين قصّه در بسيارى از موارد ديگر هست اگر همه? شبهات امر تكوينى و امر تشريعى حل شد وقتى به آن آيات ديگر رسيديم ممكن است اگر خداى سبحان توفيق داد يك احتمال ديگرى يك وجه ديگرى در ذهن منقدح شود.
سؤال ...
جواب: آنها هم مثل علماى خاصّه اين نظرات گوناگون را دارند.
سؤال ...
جواب: نه، اين سجده «وضع الجبهة على الأرض» نيست. چون اينها در زمين نبودند چون خود آدم(سلام‌الله‌عليه) كه مسجود بود در زمين نبود بعدها به زمين آمد. اين صحنه اصلاً در زمين نيست هنوز آدم به زمين نيامده است.
فرمان سكونت و بهره‌وري در بهشت
در آيه? بعد خداى سبحان امرى به آدم و همسرش مي‌كند مي‌فرمايد: ?«وقلنا يا ?ادم اسكن أنت وزوجك الجنة وكلا منها رَغداً حيث شئتُما ولاتقربا هذه الشجره فتكونا من الظالمين‌»? كه اين ?«قلنا‌»? ضمير متكلم مع الغير گفتند براى تعظيم و تكريم است، يا اگر در اين سخن فرشتگان هم سهيم باشند خداى سبحان مي‌تواند بفرمايد ما دستور داديم يعنى من و مدبّرات امر به اذن من، همه با هم به انسان گفتيم: شما در جنّت مستقر باشيد، مسكن داشته باشيد. ?«وَقُلْنَا يَاآدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ‌»?؛ گفتيم يا آدم تو در بهشت مسكن داشته باش و همسرت هم در بهشت مسكن داشته باشد.
خلقت حضرت حوا(سلام الله عليها)
از اين جريان معلوم مي‌شود كه همسر خلق شده بود در جريان آفرينش همسرش در سوره? نساء به اين مسأله اشاره كرد در آيه? اول سوره? نساء فرمود: ?«يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِى خَلَقَكُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا‌»?(8)؛ يعنى خداى سبحان شما را از يك نفس آفريد يعنى شما همه فرزندان يك انسان هستيد ـ كه آدم سلام الله عليه باشد ـ و خداى سبحان از همان آدم همسرش را آفريد يعنى اوّل آدم(سلام‌الله‌عليه) را خلق كرد بعد از آدم حوّا را آفريد يعنى از همان دستگاهى كه با آن دستگاه آدم(سلام‌الله‌عليه) خلق شد همسرش را هم از همان دستگاه آفريد
مراد از زوج در آيه
و كلمه زوج افصح از زوجه است معمولاً در لغت فصحي? به زن نمي‌گويد زوجه. مرد و زن هر دو زوج هستند، چون هر كدام به انضمام ديگرى مي‌شوند زوج. از اين جهت بر مرد هم مي‌گويند زوج بر زن هم مي‌گويند زوج. اطلاق كلمه زوجه بر زن در عربى افصح و لغت فصحي? نيست لذا قرآن كريم بر زن زوج اطلاق كرده است نه زوجه. اَزواج دارد كه جمع زوج است. از زنها به عنوان زوجات، جمع نبست به عنوان ازواج جمع بست ?«و لهم فيها أزواج مطهّرة‌»?(9) كه همسران بهشتيان زنان پاكند كه از طمس و امثال طمس پاك هستند در همين سوره? بقره كه آياتش قبلاً بحث شد وقتى نعمت بهشتي‌ها را توصيف مي‌كند كه در بهشت نعم فراوان است يكى از آن نعماء اينست در آيه? 25 سوره? بقره (كه قبلاً بحثش گذشت) ?«و لهم فيها أزواج مطهّرة‌»? نه زوجات و از زن به عنوان زوج ياد مي‌كند نه بعنوان زوجه. بنابراين در اوّل سوره? نساء فرمود كه خداى سبحان آدم را اول آفريد: ?«و خلق منها زوجها‌»?(10) يعنى از همين نفس زوج او را آفريد بنابراين اگر كسى اينچنين توهّم كند كه اول خدا حوّا را خلق كرد بعد آدم را به شهادت اينكه هم تعبير به زوج كرد و هم فرمود: ?«و خلق منها زوجها‌»? و نفرمود «منه زوجته» اين ناشى از آن است كه فكر مي‌كردند زوج يعنى مرد زوجه يعنى زن و چون در اين آيه از آدم(سلام‌الله‌عليه) بعنوان نفس واحده ياد كرده است ضميرى كه به اين نفس برگشت مؤنّث بود و از حوّا(عليهاالسلام) هم به عنوان زوج تعبير كرد فرمود: ?«خلقكم من نفس واحدة‌»?(11) كه آدم سلام الله عليه باشد. آنگاه فرمود ?«و خلق منها‌»? يعنى از همين نفس واحده ?«زوجها‌»? همسرش را كه حوّا(عليها‌سلام) باشد. جريان آفرينش حوّا را در همان آيه? اول سوره? نساء اشاره كرد. تاكنون اين دو نفر خلق شده‌اند امّا فرزندان اينها چگونه خلق شدند و چگونه با هم ازدواج كردند در همان آيه? اول سوره? نساء بايد مطرح بشود وقتى آدم و حوا(عليهما‌السّلام) خلق شدند
سكون در برابر اضظراب، نه در برابر حركت
آنگاه خداى سبحان مي‌فرمايد به اينكه ما امر كرديم كه اينها در بهشت سكونت پيدا كنند. سكون در برابر اضطراب است نه در برابر حركت فرمود شما اينجا ساكن باشيد نه يعنى حركت نكنيد يعنى اينجا بيارميد نظير آنچه كه خداى سبحان به پيامبر دستور داد فرمود وقتى اينها زكات را پرداخت كردند ?«خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِم بِهَا وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ‌»?(12) تو نسبت به اينها دعا بكن دعاى تو باعث سكونت و طمأنينه و آرامش اينهاست اگر دعا كردى اينها مي‌آرمند. مسكن يعنى جايى كه انسان مي‌آرمد. سكون يعنى آرامش نه سكون يعنى در برابر حركت! كه خدا فرمود اينجا ساكن باشيد يعنى حركت نكنيد نه، يعنى اينجا بيارميد. ?«وَقُلْنَا يَاآدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ‌»? تو و همسرت در اين بهشت بيارميد. پس هنوز اينها به زمين نيامده‌اند.
مراد از «أكل» مطلق تصرف است
آنگاه فرمود: ?«و كلاّ منها رغداً‌»?؛ هر ميوه‌اى كه از اين جنّت خواستيد بهره بردارى كنيد. اين اكل تنها همان معناى لغويش مراد نيست كه بخوريد يعنى همه? بهره‌ها را مي‌توانيد ببريد. مثل اينكه مي‌گويند: ?«وَلاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ‌»?(13)؛ مال را باطل نخوريد مگر اينكه با تجارت عن تراض باشد. چون مهمترين مصرف اكل است از اين تصرفات به اكل ياد كرده‌اند وگرنه اگر كسى لباس را بعنوان تجارت لا عن تراض فراهم بكند باز مشمول نهى آيه است. مسكن را هم كه خوراكى نيست بخواهد تهيه كند بايد روى تجارت عن تراض باشد. كتاب را كه خوراكى نيست بايد روى تجارت عن تراض باشد. اينكه فرمود: ?«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُم بَيْنَكُم بِالْبَاطِلِ إِلَّا أَن تَكُونَ تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ‌»?(14) اين همين تعبير ادبى و عرفى ماست كه مي‌گوييم مال مردم را خورد. اين مال مردم را خورد نه يعنى فقط درباره? خوراكي‌ها اين حرف صادق است. اگر لباس غصبى هم در بر كند مي‌گويند مال مردم را خورد. خانه غصبى هم فراهم بكند مي‌گويند مال مردم را خورد. اين أكل كنايه از مطلق تصرّف است. فرمود همه? انحاى تصرّفات در اين بهشت براى شما رواست فقط نزديك اين درخت نرويد ?«و كلا منها رغداً‌»? رغد آن سود فراوان است يعنى بهره‌هاى واسع و فراوان مي‌توانيد از بهشت ببريد. ?«و كلا منها رغداً‌»? كه اين اباحه است ?«حيث شئتُما‌»? هر طورى كه بخواهيد مقدور شماست. نظير همان‌طورى كه در بهشت به بهشتيان مي‌گويند ?«لهم ما يشاؤن فيها‌»?(15) هرچه بخواهند حاصل است در بهشت اصولاً بد نمي‌خواهند و بد هم وجود ندارد. در اين كريمه فرمود: ?«حيث شئتُما‌»? هرچه بخواهيد و هر جا بخواهيد براى شما رواست.
نهي ارشادي خداوند در *«لا تقربا»*
ولى ?«و لا تقربا هذه الشجرة‌»?؛ نزديك اين درخت نشويد. به يك درخت معين اشاره كرد فرمود نزديك اين درخت نشويد. اگر نزديك اين درخت شديد آنگاه ?«من الظّالمين‌»? خواهيد شد. اين نزديك اين درخت نشويد يعنى در اين درخت تصرف نكنيد. كه اين هم كنايه از نهى از تصرّف است، نه اينكه نزديك نشويد يعنى از كنارش نگذريد. مثل اينكه مي‌گويند نزديك مال يتيم نشويد. ?«وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِى هِى أَحْسَنُ‌»?(16) نزديك مال يتيم نشويد نه به اين معناست كه اگر يك كسى خواست از يك خيابانى عبور كند كه خانه يتيم در آن خيابان است بايد حتماً فاصله بگيرد كه به ديوار خانه نزديك نشود. نزديك نشويد يعنى كنايه از آنست كه تصرف نكنيد منتها چون مسأله مهم است تعبير به نهى از قرب كرده‌اند چون اگر يك وقتى نزديك شديد خداى ناكرده ممكن است انسان مبتلا بشود. مثل اينكه مي‌گويند نزديك مار نرويد. نزديك اين قرقگاه نرويد چون آنجا ناامن است. كنايه از اهميّت موضوع و خطر مسأله است.
كان در *«فتكونا من الظالمين»* به معناي صار است
?«وَلاَ تَقْرَبَا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الْظَّالِمِينَ‌»? يعنى «فتصيرا من الظالمين» اينجا كان مي‌تواند بمعناى صار باشد ولى برخلاف ?«كان من الكافرين‌»? آنجا شواهدى بود كه كان بمعناى خودش هست با اين تفاوت كه در آنجا «فاء» نداشت نفرمود «فكان من الكافرين» نظير جريان پسر نوح كه فرمود: ?«فكان من المغرقين‌»?(17) يعنى «فصار من المغرقين» كه با «فاء» بود. در سوره? هود وقتى كه جريان پسر نوح را نقل مي‌كند مي‌فرمايد: ?«فكان من المغرقين‌»? يعنى «فصار من المغرقين» امّا درباره? شيطان فرمود ?«و كان من الكافرين‌»? كه اين «كان» بمعناى «صار» در جريان شيطان نخواهد بود. امّا در جريان آدم(سلام‌الله‌عليه) و حوّا(عليهاسلام) خداى سبحان فرمود اگر نزديك اين درخت شديد ?«فتكونا من الظالمين‌»? يعنى «فتصيرا من الظّالمين».
نهي ارشادي خداوند
ـ چون نهي *«لا تقربا»* در بهشت صادر شده، مولوي نمي‌تواند باشد
اين ترجمه آيه بود حالا وارد بحث بشويم ببينيم كه اين امر و نهيى كه در اين آيه است اين تشريعى است؟ تكوينى است؟ چگونه است؟ آنچه كه نظم طبيعى اين قصه نشان مي‌دهد اينست كه هنوز آدم و حوّا(سلام‌الله‌عليهما) به زمين نيامده‌اند و هنوز مسأله وحى و رسالت طرح نشد. چون بعد از چند آيه خداى سبحان مي‌فرمايد به اينكه، ما به همه? اينها دستور داديم كه ?«اِهبطوا منها جميعاً‌»?(18) از اين منزلت پايين بياييد ?«فإمّا يأتينّكم منّى هديً‌»?(19) اگر از اين به بعد يك قانون دينى از طرف من براى شما آمد شما مواظب باشيد اطاعت كنيد اگر كسى اطاعت كرد كه از خوف و حزن محفوظ است و اگر كسى كفر ورزيد و تكذيب كرد از اصحاب نار خواهد شد. در دو سه آيه? بعد كه خواهد آمد تازه مسأله? دين و شريعت و وحى مطرح است كه مي‌فرمايد: ?«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّى هُديً‌»?(20) يعنى اگر از اين به بعد يك هدايت و قانون تشريعى از طرف من براى شما نازل بشود شما دو قسم خواهيد شد ?«فَمَنْ تَبِعَ هُدَاى فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ ? وَالَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِآيَاتِنَا أُولئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ‌»?(21) بعداً سخن از دين و شريعت است هنوز سخن از دين و شريعت و وحى نيست. بعداً مي‌فرمايد به اينكه اگر هدايتى بيايد هركه بپذيرد از خوف و حزن محفوظ است و هركه نپذيرد از اصحاب نار خواهد شد. پس فعلاً هنوز آدم(سلام‌الله‌عليه) به زمين نيامد، هنوز سخن از وحى و شريعت هم مطرح نشد، آنگاه بايد ديد كه اين امرها و اين نهي‌ها چه امر و نهى است. اگر چنانچه اين صحنه در زمين اتفاق افتاده باشد و بعد از طرح اصل شريعت و دين باشد آنگاه جاى اين هست كه انسان بگويد اين نهي، تحريمى است يا تنزيهى است يا ترك اولي? است و امثال ذلك. ولى اگر هنوز به زمين نيامده است در نشئه ديگر است و هنوز مسأله? هدايت براى انسانها طرح نشد قانون الهى نيامد اين امر و نهى لابد معناى ديگرى خواهد داشت.
سؤال ...
جواب:
آموزش نماز در معراج
آن «ارض» هم در مخزن الهى ارض است مثل اينكه در جريان معراج مسأله? رسول خدا (صلّي‌الله‌عليه‌وآله) به عنوان نماز خواند و كيفيت نماز را حضرت در آنجا آموخت و سجده رفت و ركوع كرد و امثال ذلك، آنجا هم على الأرض بود با اينكه در معراج بود. نماز را حضرت در معراج ياد گرفت، اين نمازى كه هفده ركعت است بعد از معراج تنظيم شد و الاّ قبل از معراج نماز دو ركعت بود مسأله? فرض النّبى و فرض الله و اينكه «الرّكعتان أوليتان فرض الله» است «و لاتحتملان السّهو و ركعتان أخيرتان فرض النّبى» است. «و تحتملان السّهو» و امثال ذلك. همه? اينها از معراج به بعد تنظيم شد.(22) حضرت در همان شب در مدّت كوتاه كه به معراج رفت همه? مسئله? نماز پنجگانه را فراگرفت و امتثال كرد و خواند به زمين آمد با اينكه آنجا «وضع الجبهة على الأرض» بود يك ارضى است كه با آن عالم هم سازگار است نه اين عرض در برابر آن عالم.
سؤال ...
جواب:
نوع درخت ممنوع
در همين قصه شواهد فراوانى است كه امام ارشاد فرمود، در همين قصه? آدم(سلام‌الله‌عليه) ملاحظه مي‌فرمايد كه امام(سلام‌الله‌عليه) چگونه ارشاد كرده است. مثلاً سؤال مي‌كنند از امام(سلام‌الله‌عليه) كه اين درخت چه درختى بود. بعضى مي‌گويند درخت انگور بود بعضى مي‌گويند، گندم بود بعضى مي‌گويند، ميوه ديگر بود. كدام يك از اين نقلها درست است؟ حضرت فرمود: همه? اين نقلها درست است.(23) براى اينكه آن درخت مثل درخت دنيا نيست كه اگر درخت انگور بود فقط انگور بدهد كه يك درختى است كه هر چه شما بخواهيد مي‌دهد. از اين يك قدرى جلوتر مي‌رويد مي‌بينيد در تفسير امام حسن عسگري(سلام‌الله‌عليه) هست كه اين درخت، درخت علم است. علم محمّد و آل محمّد(عليهم الصّلاة وعلهيم السّلام) است.(24) كه اين مقام مخصوص اهل بيت عصمت و طهارت است و آدم نبايد به آنجا برسد و اگر طمع بكند سقوط مي‌كند. خب ببينيد اين روايت با آن روايت چقدر با هم فرق دارند. هر دو آن درست است. در همين تفسير امام آمده است كه منظور شجره? علم است، آن مقامى كه مال اهل بيت است آن مقام مخصوص اين خاندان پيغمبر و آدم(سلام‌الله‌عليه) نبايد به آن مقام برسد. به او گفته‌اند تو به اين مقام نمي‌رسى.
وجوه جمع بين روايات نوع درخت ممنوع
اينكه درباره? شجره، تفسيرات گوناگونى است درجات گوناگونى است نشان مي‌دهد كه ائمه(عليهم‌السّلام) با هر كسى به اندازه? فهم او حرف مي‌زنند.
در همين تفسير نورالثّقلين ملاحظه مي‌فرماييد: در ذيل آيه? ?«ن و القلم‌»?(25) دو، سه روايت است كه امام(سلام‌الله‌عليه) با هر راوى به اندازه? فهم او حرف مي‌زند. به يكى مي‌گويد ن و قلم، قلم حسب ظاهر همان قلمى است كه انسان مي‌نويسد. به يكى مي‌فرمايد: به اين‌كه يك نهر روانى است خداى سبحان دستور داد جامد شو، جامد شد و بعد از آن مركب شد و نوشتند به يكى مي‌فرمايد: به اينكه اين‌ها نور است به سفيان مي‌فرمايد: «اللّوح و القلم مَلَكان»(26) دو فرشته هستند بعد مي‌فرمايد: برخيز من بيش از اين نمي‌توانم با تو حرف بزنم اينجا هم جاى امن نيست. اينها را در همين تفسير نورالثّقلين ملاحظه بفرماييد(27) كه با هر كسى به اندازه? فكر او حرف مي‌زدند بعد مي‌فرمودند به اين كه حالا كه فهميدى ن و قلم دو فرشته‌اند برخيز من ديگر در امان نيستم.
هماهنگي اشاعره با عباسيان در عدم طرح مسائل ولايي و معنوي
آن روز كه روز حكومت اشاعره بود خب سعى مي‌كردند همه? الفاظ را بر ظواهر حمل بكنند و دستگاه حكومت هم اشاعره را مي‌پروراند كه جامدانديش بودند اينها جبرى بودند و مورد حمايت دستگاههاى بنى العباس بودند. و آنچه كه بوى معنويّت و ولايت و امثال ذلك مي‌داد سعى مي‌كردند كه اصلاً مطرح نشود. اينكه مي‌بينيد امام(سلام‌الله‌عليه) در همين ?«ن و القلم‌»?(28) قلم را چند جور معنا مي‌كند، لوح را چند جور معنا مي‌كند بعد آخر مي‌فرمايد به اينكه لوح و قلم دو فرشته از فرشتگان الهى هستند بعد به سفيان مي‌فرمايد برخيز كه ما در امان نيستيم، بيش از اين نمي‌توانم بگويم.
استعداد برتر، زمينه‌ساز دريافت معارف لطيف‌تر
معلوم مي‌شود كه انسان اگر جلوتر برود، استعداد داشته باشد با انسان حرفهاى لطيف‌تر طرح مي‌كنند چه اين‌كه در همين تفسير شريف صافى ملاحظه مي‌فرماييد كه اين روايت [روايت قصه? آدم و شجره] به چه گونه تفسير شده است.(29) بعد حالا مرحوم فيض معناهاى لطيف‌ترى كردند چون هم حكيم بود هم محدّث خوبى بود. انس فراوانى به روايات داشت. و اينچنين نيست كه اگر يك معناى لطيفى انسان از آيه استفاده كرد بگويد همين است و ديگر غير از اين نيست و ديگران سهمى ندارند نه ديگران هم سهم دارند و قرآن كريم يك طرفش به دست خداست يك طرفش به دست انسانهاست هر كسى به هر اندازه از قرآن بفهمد قرآن را فهميده است اينكه به ما فرمودند: ?«و اعتصموا بحبل الله‌»?(30) در روايات اعتصام بحبل الله آمده است كه يك طرف قرآن بدست شماست يك سرش هم بدست خداست. «حبلٌ» كه « طرف بيد الله و طرف بأيديكم»(31) از دست شما تا دست خدا هرچه برويد به عمق سفر كنيد قرآن است
نكته: ظواهر قرآن سرپل رسيدن به باطن قرآن
منتها ظواهر بايد سر پل باشد كه انسان از ظاهر به باطن برسد نه اينكه ظواهر را ترك كند با حفظ همه? ظواهر به باطن برسد هر كسى از ظاهر قرآن استفاده كرد مقدارى از قرآن بهره‌اش، شد هر كسى از اين يك مقدار عميق‌تر و لطيف‌تر استفاده كرد مقدار بالاتر تا اينكه برسد به مسأله? ?«وَإِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ‌»?(32)
چهره? «عليّ» و «حكيم» قرآن
به پيغمبر هم اينچنين فرمود، فرمود اين قرآن يك سرش عربى است، براى اين‌كه فرمود: ?«إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً‌»?(33) يك سمتش ديگر نه عبرى است و نه عربي، نه تازى است و نه فارسى چون سخن از لفظ و كلمه و قرارداد نيست. فرمود: ?«إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ‌»? امّا همين كتاب ?«وَإِنَّهُ فِى أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِى حَكِيمٌ‌»?(34) آنجا على حكيم است اينجا عربى است اينجا انسان بايد با قواعد عربى يك آيه را بفهمد، آنجا سخن از عبرى و عربى نيست سخن از لفظ نيست قبل از اينكه آسمان و زمين خلق بشود و بشر خلق بشود و قرارداد خلق بشود تا انسان ادبيات خلق بكند، آنجا اين حقيقت قرآن بود چون ادبيّات جزو علوم اعتبارى است. اين لفظى كه ما در لغتمان براى چند معنا او را بكار مي‌بريم؛ در فرهنگ ديگر مهمل است بعضي‌ها در لغت‌شان براى الفاظ خاص معانى خاصّه دارند كه در لغت ما مهمل است اينها جزو قرارداد است عربى بودن، سريانى بودن، عبرى بودن، فارسى بودن، تازى بودن اينها قرارداد است. وقتى انسان از محلّ قرارداد بيرون آمد با على حكيم در تماس است. ?«وَإِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ‌»?(35) بنابراين، اين شجره كه در تفسير او روايات فراوانى است همه‌اش قابل تطبيق است، منتها هر كسى به اندازه? سهم خودش از قرآن بهره مي‌گيرد و نبايد بگويد حالا كه ما بهره‌مند شديم ديگران حقّى ندارند. چه اين‌كه نبايد نااميد بشود بگويد اگر معارف اين بود كه ائمه فرمودند پس ما تا حال چه مي‌كرديم. در همين شجره روايات فراوان هست كه گوشه‌اى از اين در ذيل آيه? ?«لامقطوعة و لاممنوعة‌»?(36) در چند روز قبل به عرضتان رسيد
بهشت حضرت آدم و حوا
ـ بهشت آدم باغي از باغهاي دنيا نبوده است
خب اگر آدم(سلام‌الله‌عليه) هنوز به زمين نيامد و اگر اين جريان در آن منزلت و در بهشت است و اگر در بهشت جاى تكليف نيست و اگر دين و شريعت بعداً تشريع شده است طبق رواياتى كه در همين سوره? مباركه? بقره داريم بايد ديد كه اين امر و نهى به چه صورت است. و آن بهشت هم چه بهشتى است بهشت دنيايى يعنى باغى از باغهاى دنيا باشد اينكه مقام نيست كه مثلاً اينها را به يك باغ ييلاقى جا دادند كه شيطان اين‌جا راه نداشته باشد در دنيا هر چه باغ است و امكانات هست رفاه هست كه شيطان بهتر راه پيدا مي‌كند پس اين را نمي‌شود گفت «جنّة من جنان الدّنيا»(37) يعنى باغى از باغهاى همين دنيا يعنى از امكانات چون هرچه امكانات مادى بيشتر باشد اصلاً ابزار شيطنت فراهم است. چون ?«زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِينَ وَالْقَنَاطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ‌»?(38) اين‌ها را چه كسى تزيين مي‌كند؟ اين‌ها را شيطان تزيين مي‌كند، پس نمي‌شود گفت به اين‌كه باغى از باغهاى دنياست. يعنى نظير همين باغ‌هايى كه در دنياست. گاهى نشئه? برزخ را در برابر آخرت قرار مي‌دهند. شما وقتى كه سه عالم را ملاحظه مي‌فرماييد عالم دنيا عالم برزخ عالم قيامت كبرا گاهى اين برزخ را به حساب قيامت مي‌آورند، از مرگ به بعد را به حساب دار آخرت حساب مي‌كنند اگر از اين طرف شروع بشود يعنى ما كه در دنياييم مرگ به بعد را جزو آخرت حساب مي‌كنيم گاهى برزخ را به حساب دنيا مي‌آورند. اگر وارد قيامت كبرا شديم جريان برزخ به حساب زمين مطرح است به حساب دنيا مطرح است لذا وقتى ما در قيامت سر از قبر برداشتيم بعضي‌ها از يكديگر سؤال مي‌كنند ?«كم لبثتم فى الأرض عدد سنين‌»?(39) شما چند سال در زمين بوديد؟ آنها مي‌گويند: ?«لبثنا يوماً أو بعض يوم‌»?(40) مثل اينكه يك روز يا يك نصف روز يا يك مقدارى چند ساعتى ما روى زمين نبوديم بعضي‌ها كه اهل معنا هستند در قيامت مي‌گويند «بل لبثتم فى الأرض» يعنى شما در زمين مانديد ?«إلى يوم البعث فه?ذا يوم البعث‌»?(41) يعنى اين قابل تاريخ نيست كه ما بگوييم چند ميليون سال مانديد يا چند سال مانديد. كار يك روز و يك نصف روز نيست شما اينقدر در زمين مانديد تا روز قيامت. ?«لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِى كِتَابِ اللَّهِ إِلَى يَوْمِ الْبَعْثِ فَهذَا يَوْمُ الْبَعْثِ‌»?(42) وقتى انسان وارد قيامت شد مسأله برزخ را به حساب زمين و دنيا مي‌آورد. وقتى كه در دنياست مسأله برزخ را به حساب آخرت مي‌آورد. قدر مسلّم اينست كه اين بهشتى كه آدم(سلام‌الله‌عليه) بود آن «جنة الخلد» نبود آن جنّتِ قيامت كبرا نبود چون آنجا هر كس رفت ديگر بيرون نمي‌آيد. خلد است دارى نيست كه شيطان در آنجا راه داشته باشد انسان را بيرون كند چون شيطان در «جنّة الخلد» راه ندارد. و انسان هم كه خود بخود بيرون نمي‌آيد. تا آنجا كه مرز شيطنت هست آنجا جنّة الخلد نيست جنّة الخلد جايى است كه ?«لَا لَغْوٌ فِيهَا وَلاَ تَأْثِيمٌ‌»?(43) اصلاً خيال باطل در آنجا نيست. نسبت به يكديگر هم در صفاى محض هستند ?«وَنَزَعْنَا مَا فِى صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ‌»?(44) هيچ كينه‌اى نسبت به هم ندارند و جز صفا چيزى در بهشت حاكم نيست. ?«لَا لَغْوٌ فِيهَا وَلاَ تَأْثِيمٌ‌»?(45) اين «جنّة الخلد» است پس اين مرز شيطنت نيست اين در تيررس وسوسه نيست بنابراين اين جنّتى كه خداى سبحان به آدم اجازه? سكونت داد نه جنّت دنياست يعنى (باغى از باغهاى دنياست) چون هنوز حضرت به زمين نيامده است و نه «جنّة الخلد» است براى اينكه در اين جنّتى كه آدم سلام الله عليه بود وسوسه راه پيدا كرد و در جنّة الخلد جاى وسوسه و شيطنت نيست اولاً و آنجا جاى جاودانه است و انقطاع ندارد كه كسى وارد «جنّة الخلد» بشود و از آن بيرون بيايد ثانياً، آنگاه بايد حساب كرد كه اين جنّت كجا بود در كدام نشئه از جهان هستى بود تا قهراً آن امر و نهى هم وضعش روشن بشود.
«و الحمد لله ربّ العاليمن»

پاورقي‌ها:
(1) سوره? فصّلت، آيه? 11.
(2) سوره? اعراف، آيه? 172.
(3) سوره? فصّلت، آيه? 11.
(4) فلسفة الميثاق والولاية، ص 3.
(5) سوره? روم، آيه? 58؛ سوره? زمر، آيه? 27.
(6) سوره? اسراء، آيه? 44.
(7) سوره?? فصّلت، آيه?? 11.
(8) سوره? نساء، آيه? 1.
(9) سوره? بقره، آيه? 25.
(10) سوره? نساء، آيه? 1.
(11) سوره?? نساء، آيه?? 1.
(12) سوره? توبه، آيه? 103.
(13) سوره? بقره، آيه? 188.
(14) سوره? نساء، آيه? 29.
(15) سوره? ق، آيه? 35.
(16) سوره? انعام، آيه? 152.
(17) سوره? هود، آيه? 43.
(18) سوره? بقره، آيه? 38.
(19) سوره? بقره، آيه? 38.
(20) سوره? بقره، آيه? 38.
(21) سوره? بقره، آيات 38 ـ 39.
(22) ر . ك وسائل الشيعة، ج 5، ص 466 ـ 468.
(23) تفسير صافي، ج 1، ص 102.
(24) تفسير الامام العسكري، ص 221؛ «فقال الله تعالى *«ولا تقربا هذه الشجرة»* شجرة العلم فإنّها لمحمّد وآله خاصة دون غيرهم و ...»
(25) سوره? قلم، آيه? 1.
(26) تفسير نور الثقلين، ج 5، ص 388؛ حديث 5؛ «فنون ملك يؤدى الى القلم وهو ملك، والقلم يؤدى الى اللوح وهو ملك».
در روايت ديگر در تفسير برهان، ج 4، ص 368 حضرت مي‌فرمايند: «هما ملكان»
(27) تفسير نور الثقلين، ج 5، ص 387 ـ 389، حديث 3 ـ 11.
(28) سوره? قلم، آيه? 1.
(29) تفسير صافي، ج 1، ص 102 ـ 103.
(30) سوره? آل عمران، آيه? 103.
(31) تفسير القمي، ج 1، ص 3؛ «... كتاب الله الثقل الاكبر طرف بيد الله و طرفٌ بأيديكم ...».
تذكر: اين عبارت در حديث ثقلين آمده است.
(32) سوره? نمل، آيه? 6.
(33) سوره? زخرف، آيه? 3.
(34) سوره? زخرف، آيه? 4.
(35) سوره?? نمل، آيه? 6.
(36) سوره? واقعه، آيه? 33.
(37) كافي، ج 3، ص 247.
(38) سوره? آل عمران، آيه? 14.
(39) سوره? مؤمنون، آيه? 112.
(40) سوره? مؤمنون، آيه? 113.
(41) سوره?? روم، آيه? 56.
(42) سوره? روم، آيه? 56.
(43) سوره? طور، آيه? 23.
(44) سوره? اعراف، آيه? 43؛ سوره? حجر، آيه? 47
(45) سوره?? طور، آيه? 23.