موضوع: سوره بقره
عنوان: تفسير سوره مبارکه بقره جلسه 174
مدت زمان: 28.52 دقيقه اندازه نسخه كم حجم: 3.30 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 6.60 MB دانلود
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
?وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ قَالُوا نُؤْمِنُ بِمَا أُنْزِلَ عَلَيْنَا وَيَكْفُرُونَ بِمَا وَرَاءَهُ وَهُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِمَا مَعَهُمْ قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِيَاءَ اللّهِ مِنْ قَبْلُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ ? وَلَقَدْ جَاءَكُمْ مُوسَي? بِالْبَيِّنَاتِ ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَنْتُمْ ظَالِمُونَ ? وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ وَرَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ وَاسْمَعُوا قَالُوا سَمِعْنَا وَعَصَيْنَا وَأُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ قُلْ بِئْسَمَا يَأْمُرُكُمْ بِهِ إِيمَانُكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ?
ـ خلاصه? تفسير آيات گذشته
در اين كريمه با بنياسرائيل احتجاج ميكند، گاهي از راه حكمت و برهان، گاهي از راه جدال احسن، بعد از استنتاج ريشه? اين خوي بد بنياسرائيل را هم گاهي به صورت محبّت دنيا، گاهي به صورت كبرِ در برابر حق بازگو ميكند كه هر دو به يك اصل برميگردد.
بنياسرائيل در برابر قرآن كريم گاهي ميگفتند: اين حرفهاي شما را ما نميفهميم. همان حرفي كه قوم شعيب، به شعيب ميگفتند كه ?يا شعيب ما نفقه كثيراً ممّا تقول? ؛ ما حرف تو را نميفهميم، يا حرفي كه مشركين به رسول خدا(عليه آلاف التحية والثناء) ميگفتند كه ?قلوبنا في أكنة ممّا تدعونا? بنياسرائيل هم به رسول خدا ميگفتند كه ?قلوبنا غلف? ؛ يعني اين حرفهاي تو در دل ما راه ندارد، ما اين حرفها را نميفهميم. گاهي عذرشان اين بود، گاهي ميگفتند به اينكه ما چيزي را ميپذيريم كه بر يك پيغمبري كه از بنياسرائيل است نازل بشود. در آيه? 88 كه بحثش قبلاً گذشت، اين بود كه ?وقالوا قلوبنا غلف? يعني اَغَلف است و بسته است. خدا ميفرمايد: ?بل لعنهم الله بكفرهم فقليلاً ما يؤمنون? ؛ اين چنين نيست كه نفهمند، نميخواهند بفهمند. اين تجاهل است نه جهل، اين تعامي از ياد حق است نه اينكه اينها كور باشند، خود را به كوري ميزنند، نه اينكه نفهمند، نميخواهند بفهمند.
احتجاج خداي سبحان عليه يهوديان
ـ بهانه? يهوديان در كفر به قرآن
در اين آيه محل بحث هم كه ?وإذا قيل لهم آمنوا بما أنزل الله?؛ هم از راه حكمت و برهان خداي سبحان احتجاج ميكند، هم از راه جدال أحسن، امّا از راه حكمت و برهان ميفرمايد به اينكه وقتي ما به اينها گفتيم: ?آمنوا بما أنزل الله قالوا نؤمن بما أنزل علينا?، ما دستور به امر مطلق ميدهيم، اينها نسبت به امر مقيّد اجابت ميكنند. ما ميگوئيم: ?بما أنزل الله? ايمان بياوريد، اينها ميگويند: ?بما أنزل علينا? ايمان ميآوريم. يعني چه؟ يعني محور ايمان ما قوميّت خود ماست، اگر بر ما نازل شود ميپذيريم، نه هرچه خدا بگويد هرچه بر ما نازل بشود نه هرچه خدا بگويد اگر كسي مؤمن است بايد ?بما أنزل الله? ايمان بياورد نه ?بما أنزل علينا? ايمان بياورند، دستور خدا مطلق است امتثال اينها مقيّد، معلوم ميشود اينها در محور قوميّت دور ميزنند نه در محور حق ?وإذا قيل لهم آمنوا بما أنزل الله قالوا نؤمن بما أنزل علينا?؛ يعني در برابر آن وظيفه? الهي كه بايد بگويند: ?لانفرق بين أحد منهم? بالصّراحه ميگويند: «نفرّق بين الأنبياء»، اگر آن پيغمبر اسرائيلي بود ايمان ميآوريم و اگر نبود نميپذيريم. اين يك برهان عليه ايمان اينها، كه اينها در حقيقت مؤمن نيستند.
تبيين برهان آيه بر عدم ايمان يهوديان
آنگاه همين معنا را با سه راه تبيين ميكند، همين معنا را كه ميفرمايد: اينها بايد به مطلق ايمان بياورند ولي اطلاق را قبول ندارند به مقيد مؤمن ميشوند، بازگشتش به كفر و عدم ايمان است از سه راه.
طريق اوّل:
راه اوّل اين است كه ?ويكفرون بما وراءه وهوالحق?؛ آنچه كه غير تورات است حق است، باطل كه نيست، اينها بايد به حق ايمان بياورند؛ پس قرآن حق است و بايد به حق ايمان آورد، آنها بايد به قرآن ايمان بياورند، در حالي كه ?ويكفرون بما وراءه? اين شكل اول، كه قرآن حق است، هر حقي بايد مورد اعتقاد باشد، پس قرآن بايد مورد اعتقاد باشد و اينها به قرآن كفر ميورزند پس به حق كافرند. ?ويكفرون بما وراءه وهو الحق? اين يك راه.
طريق دوّم:
راه دوم و سوم براساس تلازم است. فرمود: ?و هوالحق مصدقاً لما معهم? اين قرآن گذشته از اينكه في نفسه حق است، همان حرفهايي كه در تورات و انجيل آمده آنها را تصديق دارد، خطوط كلّي قرآن با كتب أنبياي پيشين فرق نميكند. در جزئيات كه مربوط به فروع دين است فرق ميكند و همان خطوط كلّي را تكميل كرده است و بر آن كتابهاي پيشين هيمنه دارد وگرنه در آن محورهاي اصلي تورات و انجيل، قرآن با آنها موافق است، مخالف نيست. فرمود: ?وهوالحق مصدقاً لما معهم?؛ قرآن آن معارفي كه در عهدين هست تصديق ميكند. لازمه? ايمان به عهدين، ايمان به قرآن است. اگر كسي به تورات و انجيل مؤمن بود، لازمهاش آن است كه به قرآن ايمان بياورد چرا؟ چون قرآن مصدّق همان حرفهاست، و اگر كسي به لازم عمل كرد در حقيقت به ملزوم، ملتزم نشد. پس اين دو راه براي كفر، چون لازمه? ايمان به تورات و انجيل، آن است كه به قرآن ايمان بياورند و اگر به قرآن ايمان نياوردند معلوم ميشود به تورات و انجيل مؤمن نيستند، از راه تلازم.
طريق سوم:
راه سوم هم كه باز از راه تلازم است اين است كه، چون به قرآن كفر ورزيدند ?ويكفرون بما وراءه وهوالحق مصدقاً لما معهم?؛ كفر به قرآن مستلزم كفر به تورات وانجيل هم هست. چرا؟ چون قرآن خط جديدي كه در مسئله? معارف نياورد، همان اصول را تكميل كرد. درباره? توحيد، درباره? معاد، درباره? وحي و رسالت آنچه را كه انبياي پيشين گفتند قرآن تكميل كرد، مخالف آن را كه نياورد، آنها را كه نفي نكرد، در شريعت و جزئيات تفاوت است كه در فروع دين است و الآن بحث در اصلِ رسالت و نبوّت پيغمبر است. چون قرآن مصدِّق كتب انبياي پيشين است، كفر به قرآن مستلزم كفر به كتب انبيا هم هست.
بنابراين روي حكمت و برهان با سه دليل ثابت فرمود كه بنياسرائيل كافرند. يكي اينكه قرآن حق است و بايد به حق ايمان آورد. اينها كفر ورزيدند، اين حقّي است نفسي، كاري با قياس و سنجش ندارد. دوم اين است كه قرآن مصدِّق سخنان و مباني تورات و انجيل است، ايمان به تورات و انجيل مستلزم ايمان به قرآن است اگر كسي به قرآن ايمان نياورد معلوم ميشود به ملزوم هم ايمان نياورد، اين دو راه. راه سوم اين است كه كفر به قرآن مستلزم كفر به تورات و انجيل هم هست؛ چون تلازم از دو طرف هست چه در طرف وجود و چه در طرف عدم، ايمان به تورات و انجيل مستلزم ايمان به قرآن است روي تلازم وجودي، كفر به قرآن مستلزم كفر به تورات و انجيل است در تلازم عدمي، پس با سه راه آن حكمت و برهان را تبيين كرد.
جدال احسن يا يهوديان
امّا مسئله? جدال اَحسن، فرمود به اينكه اگر شما به حق به تورات و انجيل مؤمنيد، نبايد به اين تالي فاسدها ملتزم شده باشيد. اگر واقعاً به تورات و انجيل ايمان داريد، چرا أنبيايي كه اين كتابها را آوردند و با اين كتاب مردم را هدايت كردند كشتيد؟ اين يك، چرا توراتي كه شما را به توحيد دعوت كرده است در برابر او به گوسالهپرستي تن در داديد؟ دو، چرا توراتي كه به شما گفت: بگوييد ?سمعنا و أطعنا? گفتيد: ?سمعنا و عصينا?؟ اين سه، شواهد فراوان ديگري هم هست كه در آيات قبل ياد شده است كه فرمود: ما از آنها پيمان گرفتيم كه مسائل اخلاقي را رعايت كنند، جز گروه اندك همه اعراض كردند. از آنها پيمان گرفتيم كه خونريزي نكنند، مظلومي را نكشند، كسي را بيگناه را از محلّش تبعيد نكنند، به همه? اين معاصي تن در دادند، اين سه و چهار. آن راهها را فعلاً در اين آيه مطرح نميكند، فقط در اين آياتي كه امروز تلاوت شد از سه راه مورد نقض ذكر ميكنند. ميفرمايد به اينكه ?قل فلم تقتلون أنبياء الله من قبل إن كنتم مؤمنين?؛ اگر مؤمن به تورات و انجيليد، تورات و انجيل كه شما را نهي از كشتن انبيا ميكند چرا انبيا را كشتيد؟ اين يك.
دو ?ولقد جائكم موسي? بالبينات?؛ و با بينات شما را به توحيد دعوت كرد، ولي شما ?ثمّ اتّخذتم العجل من بعده وأنتم ظالمون?؛ تن به گوسالهپرستي داديد و از توحيد بازمانديد. اين دو.
سوم ?وإذ أخذنا ميثاقكم ورفعنا فوقكم الطور خذوا ما آتيناكم بقوةٍ واسمعوا?؛ ما در تورات گفتيم آنچه را كه آورديم با قدرت فكر و با قدرت بدن بگيريد. خوب بفهميد و از ديني كه خوب فهميديد با قدرت حمايت و دفاع كنيد. ?واسمعوا? بشنويد، شما گفتيد: ?سمعنا و عصينا? به جاي اينكه بگوييد: ?سمعنا وأطعنا? گفتيد: ?سمعنا و عصينا? اين سه.
پس اگر به تورات مؤمنيد اين موراد نقض را چه ميكنيد؟ دوباره به آن مسئله گوسالهپرستي پرداخت، فرمود: ?وأُشربوا في قلوبهم العجل?؛ آنقدر مسئله? وثنيّت و گوسالهپرستي پيش اينها محترم است؛ مثل اينكه درخت وجود اينها را با آب گوسالهپرستي آبياري كردهاند، در قلب اينها محبّت عجل را اشراب كردهاند.
مراد از «أشربوا»
?وأُشربوا في قلوبهم العجل?؛ يعني «أُشربَ في قلوبهم حبّ العجل»، دوستي آن گوساله مثل يك آبي است كه در نهال وجود اينها إشراب شده است و درخت هستي اينها را محبت گوسالهپرستي پر كرده است و با اين محبّت اين درخت آبياري شد، از بس اينها به گوسالهپرستي دل بستهاند.
تعبير كنايهآميز بر عدم ايمان يهوديان
?وأُشربوا في قلوبهم العجل بكفرهم? آنگاه نتيجهگيري ميكند. ميفرمايد: شما به حق مؤمن نيستيد، اين چه ايماني است كه شما را به اين قبايح و معاصي امر ميكند، ?قل بئسما يأمركم به إيمانكم إن كنتم مؤمنين? يا بالصّراحه بگوييد: ما مؤمن نيستيم و كافريم، يا اگر مؤمنيد اين ايمان شما دستورات بدي ميدهد. اين كنايه از آن است كه ايمان نداريد، چون اگر ايمان باشد، كه ايمان به آدم دستور بد نميدهد. مثل اينكه كسي بگويد: اين يك آتش بدي است. براي اين كه جز برودت چيزي به آدم نميدهد؛ يعني اين آتش نيست، اگر آتش بود كه حرارت ميداد، كه برودت نميداد. اين را به عنوان تعبيرات تحكّمي و استهزايي انسان براي اينكه ثابت كند اين بخاري آتش ندارد يا اين دستگاه گرم كننده آتش ندارد ميگويند: عجب آتشي است كه جز سرما چيزي به ما نميدهد، يعني آتش ندارد نه اينكه آتش دارد و سرما ميدهد. در پايان نتيجهگيري خداي سبحان فرمود: اين ايمان شما دستورات بدي به شما ميدهد، يعني شما ايمان نداريد و گرنه ايمان كه دستور بد به آدم نميدهد. ?قل بئسما يأمركم به إيمانكم إن كنتم مؤمنين? يعني مؤمن نيستيد.
پس روي برهان از سه راه، روي جدال اَحسن، از سه راه نتيجه گيري شد كه اينها مؤمن نيستند.
دلبستگي به دنيا، منشأ اصلي عدم ايمان بنياسرائيل
آنگاه منشأ عدم اينها را هم، آنها اَغلَف بودن قلب ذكر كردند. گفتند: ما اين حرفها را نميفهميم. خدا اين را هم تكذيب كرد كه نه اين حرفها را به خوبي ميفهميد و منشأ ايمان نياوردن همان استكبار است كه در آيه? 87 بحثش گذشت كه فرمود: ?أفكلّما جاءكم رسولٌ بما لاتهوي أنفسكم استكبرتم? همانطوري كه ملاحظه ميفرماييد، لحظه به لحظه قرآن كريم ريشهيابي ميكند تا به آن ريشه? اصلي برسد. اگر مسئله? «بغي» و «حسد» هست، يك ريشه? متوسط است براي كفر، نه ريشه نهايي و اوّلي و همچنين اگر مسأله? استكبار هست آن هم ريشه? اوّلي نيست براي اينكه انسان چون دلباخته? طبيعت و دنياست، گاهي غضب را در راه محبّت دنيا اِعمال ميكند، گاهي شهوت را در راه محبت دنيا اعمال ميكند. گاهي خداي سبحان ميفرمايد: اين استكبار نميگذارد شما ايمان بياوريد، گاهي هم نظير آيه? 96 كه بعداً خواهد آمد ميفرمايد به اينكه ?ولتجدنّهم أحرص الناس علي حياةٍ? ؛ چون ميبينيد يهوديها خيلي به دنيا دلبستهاند، از اين جهت ايمان نميآورند. پس آن استكبار هم منشأش حبّ دنياست. يعني دنيا خواهي گاهي به انسان دستور جذب مشتهي? و ملايم ميدهد، گاهي به انسان فرمان ميدهد كه عليه حق به مبارزه برخيزد، غضب و شهوت هر دو در اثر دلباختگيِ به طبيعت و دنياست. اين است كه فرمودند: «حبّ الدّنيا رأس كلّ خطيئة» ، فرمود: چون به دنيا دلبستهاند حريصترين مردم به دنيا يهوديها هستند از اين جهت گاهي با شهوت، گاهي با غضب عليه دين ميايستند. اين تحليلي است هم از نظر مسائل اخلاقي و هم از نظر مسائل برهاني، مسائل اخلاقيش آن است وقتي كه انسان دلبسته به طبيعت شد، در برابر حق خاضع نيست. آن مسائل علميش هم گاهي به صورت برهان از سه تقرير، گاهي به صورت جدال اَحسن آن هم از سه تقرير استنتاج ميكند كه بنياسرائيل مؤمن به وحي نيستند. ?قل بئسما يأمركم به إيمانكم إن كنتم مؤمنين? اين ?إن كنتم مؤمنين? را در پايان مسأله? ?فلم تقتلون أنبياء الله من قبل إن كنتم مؤمنين? هم فرمود، يعني در حقيقت مؤمن نيستيد.
بيان علاّمه طباطبائي در كفر بنياسرائيل به تورات
و به تعبير سيدنا الأُستاد(رضوان الله عليه) ميفرمايد: اينكه خداي سبحان ميفرمايد: اينها ميگويند ?نؤمن بما أنزل علينا و يكفرون بما وراءه?، نه اينكه فقط به قرآن كفر بورزند و به تورات ايمان بياورند، نسبت به قرآن بالصّراحه مدّعي كفرند، نسبت به تورات به ظاهر مدّعي ايمان. خدا نفرمود به اينكه اينها «آمنوا بالتّورات وكفروا بالقرآن»، بلكه فرمود: ?قالوا نؤمن بما أنزل علينا? نسبت به ايمان به تورات فرمود: اينها گفتند، نسبت به كفر به قرآن بالصّراحه نسبت داد، فرمود: ?ويكفرون بما وراءه?. نفرمود «يؤمنون بالتورات ويكفرون بالقرآن»، نسبت به قرآن فرمود: ?يكفرون بما وراءه? بالصّراحه كفر را به اينها نسبت داد، اما نسبت به تورات فرمود: اينها ميگويند ما به تورات ايمان داريم نه اينكه «يؤمنون بالتوراة»، ?قالوا نؤمن بما أنزل علينا? قهراً كفرشان هم مطلق است و اينكه درباره? خصوص قرآن گفته شد ?يكفرون?؛ يعني يظهرون كفر به قرآن را و يكتمون كفر به تورات را؛ وگرنه نسبت به هر دو كافرند .
جدال أحسن ديگر با يهوديان
آنگاه به يك جدال اَحسن ديگر ميپردازند در آيه? 94، ميفرمايند: ?قل إن كانت لكم الدّار الآخرة عندالله خالصة من دون الناس فتمنّوا الموت إن كنتم صادقين ? ولن يتمنّوه أبداً بما قدّمت أيديهم والله عليم بالظالمين? يك خوي برتري طلبي كه در بنياسرائيل بود ايجاب ميكرد، آن خوي كه بگويند: ما اَحِباءِ خداييم، فرزندان خداييم و مانند آن، خود را از ديگران بهتر و برتر بدانند.
باز خداي سبحان همين مسأله را گاهي با برهان جواب ميدهد، گاهي با جدال اَحسن، در اين كريمه از راه جدال اَحسن جواب ميدهد در آيات ديگر از راه برهان، در اين كريمه ميفرمايد به اينكه ?قل?؛ يعني به پيغمبر دستور احتجاج ميدهد از راه جدال اَحسن ?قل إن كانت لكم الدّار الآخرة عند الله خالصة من دون الناس?؛ اگر بهشت مال شماست و ديگران سهمي از بهشت ندارند و شما بعد از مرگ يقيناً بهشت ميرويد؛ پس خواهان مرگ باشيد، چون بهشت به مراتب بهتر از دنياست. اگر يقيناً بعد از مرگ جاي شما بهشت است؛ پس تمنّي مرگ كنيد، بخواهيد كه بميريد. چرا بيش از همه به دنيا علاقمنديد؟ ?ولتجدنَّهم أحرص الناس علي حيوةٍ?؛ از همه انسانها دلباختهتر به دنيا بنياسراييلند، فرمود: اگر شما اَحباء خداييد و اَبناء اللهايد و آخرت مال شماست و بعد از مرگ بهشت جاي شماست خب ?فتمنّوا الموت?، گاهي اين معنا را در سوره? جمعه فرمود: ?إن زعمتم أنّكم أولياء لله من دون الناس فتمنّوا الموت إن كنتم صادقين? ، گاهي هم در اين كريمه ميفرمايد: اگر بهشت مال شماست، خب تمنّي مرگ كنيد.
آرزوي مرگ و ترس از آن
سرّ اينكه انسان از مرگ ميترسد براي اينكه از بعد از مرگ اطمينان ندارد، وگرنه آنها كه از بعد مرگ مطمئناند كه آماده? مردنند. در بيان مبارك حضرت امير آمده است، «لو لا الأجل الذي كتب الله عليهم لم تستقر أرواحهم في أجسادهم طرفة عين شوقاً إلي ثواب» ؛ فرمود: اگر آن قضا و قدر الهي نبود اينها حاضر نبودند يك لحظه در دنيا بمانند، براي اينكه جاهاي خوبي آنها در بهشت آماده كردهاند، منتها منتظر اجل الهيند و اگر نبود آن آجال الهي يك لحظه حاضر نبودند در دنيا بمانند. اين معيار ترس از مرگ يا شوق مرگ است؛ چون مرگ يك قنطره و پلي بيش نيست طبق بيان سيّد الشّهدا(سلام الله عليه) كه فرمود: «صبراً بني الكرام فما الموت إلاّ قنطرة» ؛ مرگ يك سر پلي است كه شما را به آن طرف پل ميرساند. مرگ چيزي نيست كه انسان را نابود كند. مرگ درّه نيست كه انسان در درّه مرگ بيفتد و سقوط كند. مرگ پل است آنكه خيال ميكند مرگ درّه است و انسان با مرگ در ته دره ميرود و نابود ميشود، از مرگ ميترسد. ولي آنكس كه بداند مرگ قنطره و پل است كه انسان را از جاي بد به جاي خوب ميرساند كه وحشتي از مرگ ندارد. فرمود: «ففما الموت إلاّ قنطرة» در اين كريمه خداي سبحان به بنياسرائيل ميفرمايد كه اگر شما از آينده مطمئنّيد و آخرت خالصة مال شماست، خب ?فتمنّوا الموت?، اگر در سوره? مباركه? جمعه آمده است كه ?إن زعمتم أنكم أولياء لله من دون الناس فتمنّوا الموت? ، آن هم ناظر به همين قسمت است. شما خود را اولياي الهي ميدانيد و به مردم اين سهم را نميدهيد، خب اگر واقعاً شما جزء اولياي الهي هستيد، ?فتمنّوا الموت إن كنتم صادقين? . در همان سوره? مباركه? جمعه هم باز خداي سبحان سخن اينها را نفي كرده است، فرمود به اينكه ?ولايتمنّونه أبداً بما قدمت أيديهم والله عليمٌ بالظّالمين? . در همين آيه? محل بحث هم فرمود به اينكه ?ولن يتمنّوه?، در اين آيه محل بحث با «لن» كه تأكيدش بيشتر است ذكر فرمود، در سوره? جمعه با لام ذكر فرمود. آنجا فرمود: ?و لا يتمنّونه?، اينجا فرمود: ?ولن يتمنّوه?. پس معيار ترس از مرگ يا علاقه? به مرگ آن است كه انسان از بعد از مرگ مطمئن باشد، فرمود: اگر شما از آخرت سهم بيشتري داريد، خب تمنّي مرگ كنيد، اينقدر براي دنيا تلاش نكنيد. در حالي كه نه تنها تمنّي مرگ نميكنيد مانند ديگران نيستيد، بلكه از ديگران بدتريد، ?ولتجدنّهم أحرص الناس علي حيوةٍ?(49).
پس روي جدال اَحسن ميفرمايد: اگر آخرت مال شماست پس از مرگ نبايد بترسيد، در حالي كه مانند ديگران از مرگ ميترسيد. پس از ديگران امتياز نداريد اين يك. بعد از اين مرحله هم دقيقتر ميفرمايد، ميفرمايد: نه تنها مانند ديگرانيد بلكه از ديگران بدتريد، ديگران اينقدر براي حيات دنيا حريص نيستند. ?ولتجدنّهم أحرص الناس علي حيوةٍ? پس ديگران بدتريد. ?قل إن كانت لكم الدار الآخرة عند الله خالصةً من دون الناس?؛ شما نه تنها خود را اهل بهشت ميدانيد، بلكه ميگوييد اين آخرت مخصوص ماست و ديگران سهمي ندارند. رو همان آن خصوصيتي كه براي نژاد خود قائلند، ?خالصةً من دون الناس فتمنّوا الموت إن كنتم صادقين?.
آنگاه فرمود: ?ولن يتمنّوه?، اين نظير قياس استثنايي است منتها بر محور جَدَل، كه اگر آخرت مال شما باشد بايد خواهان مرگ باشيد، لكن خواهان مرگ نيستيد، پس آخرت مال شما نيست به صورت قياس استثنايي تبيين ميشود، منتها جدل هست به صورت قياس استثنايي، چون قياس استثنايي گاهي برهان است، گاهي جَدَل. چه اينكه قياس اقتراني هم اينطور است. اگر دار آخرت مال شما باشد ?من دون النّاس? لازمهاش آن است كه تمنّي مرگ كنيد، لكن تمني مرگ نميكنيد، معلوم ميشود آخرت مال شما نيست. اگر آفتاب طالع باشد هوا روشن است، لكن روز روشن نيست، پس آفتاب طالع نيست. اين همان قياس استثنايي است.
سؤال:
تمني مرگ مذموم و ممدوح
جواب: نهي از تمنّي مرگ شده، به همان بياني است كه حضرت امير فرمود: «لولا الأجل الذي كتب الله عليهم لم تستقِرُّ أرواحهم في أجسادهم» ، كه انسان بر خلاف خواسته? خدا پيشنهاد موت ندهد وگرنه مؤمن همواره مشتاق لقاي حق است، هرگز حاضر نيست كه از لقاي حق محروم باشد.
خطر دلبستگي به دنيا
آنگاه فرمود به اينكه نه تنها اينها تمنّي موت ندارند، بلكه از ديگران بدترند. ?ولتجدنّهم أحرص الناس علي حيوةٍ ومن الذين أشركوا يودّ أحدهم لو يعمّر ألف سنة وما هو بمزحزحة من العذاب أن يعمّر والله بصيرٌ بما يعملون?؛ يهوديها و گروهي اهل شرك، اينها از همه? مردم به دنيا دلبستهترند. ?أحرص الناس علي حيوةٍ?؛ معلوم ميشود كه هر جا حبّ دنياست خطر هست و هر جا محبت بيشتر است، خطر بيشتر است؛ چون بنياسرائيل ?أحرص الناس علي حيوةٍ?اند اين محبت دنيا براي اينها بيش از ديگران است، خطرات و معاصي اينها هم بيش از خطرات و معاصي ديگران است. گاهي ميگويند: ?قلوبنا غلف? ، گاهي ميگويند: ?نؤمن بما أنزل علينا? ولي منشأ همه? اينها حبّ دنياست، ديگران اين حبّ را دارند در برابر وحي مبارزه ميكنند، اينها اين محبت را بيشتر از ديگران دارند مبارزه اينها در برابر وحي بيشتر از ديگران است؛ لذا خطراتي كه دامنگير اينها شد بيش از خطراتي است كه دامنگير ديگر مشركين شد. آنها به لعنِ ?كونوا قردةً خاسئين? مبتلا نشدند، اينها مبتلا شدند. هر جا محبت دنيا بيشتر باشد، سخط و غضب الهي بيشتر است. ساير مشركين بالاخره به عذاب الهي گرفتار شدند و از بين رفتند، امّا اين چنين رسوا نشدند آنطوري كه بنياسرائيل رسوا شدند. چون فرمود: ?كونوا قردةً خاسئين? ، ?فبظلم من الذين هادوا? چه كرديم، چه كرديم، چه كرديم و همه آن عذابهاي گوناگوني كه بر اينها آمد و اينها را در تاريخ براي أبد رسوا كرد. بازگو ميكند. درباره? كدام مشرك خدا فرمود: ?كونوا قردةً خاسئين? درباره? آنها نفرمود درباره? اين گروه كه ?أحرص الناس علي حيوة?اند فرمود: ?كونوا قردةً خاسئين? تتمهاش براي بعد انشاء الله.
«والحمدلله رب العالمين»
|