موضوع: سوره بقره
عنوان: تفسير سوره مبارکه بقره جلسه 202
مدت زمان: 39.04 دقيقه اندازه نسخه كم حجم: 4.47 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 8.94 MB دانلود
أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
?وَ قَالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً سُبْحَانَهُ بَلْ لَهُ مَا فِي السَّمَاواتِ وَ الأَرْضِ كُلٌّ لَهُ قَانِتُونَ ? بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضِ وَإِذَا قَضَى أَمْراً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ?
وثنيّينِ حجاز. هم يهوديها قائلند به اينكه عزير ابن الله است و هم مسيحيها قائل بودند كه مسيح(سلام الله عليه) ابن الله است و هم وثنيّن حجاز معتقد بودند كه فرشتگان بنات اللهاند. جامع بين اين كفرها همان إتخاذ ولد است.
نزاهت خدا از اتخاذ فرزند
ـ الف . سبوح بودن خداوند
لذا خداي سبحان حرف اينها را يكجا نقل ميكند و يكجا هم جواب ميدهد. ميفرمايد: ?و قالوا اتّخذ الله ولداً?؛ اين اتّخاذ ولد با بينيازي سازگار نيست. زيرا إتّخاذ ولد يا براي آن است كه برخي از كارهاي والد را اين ولد به عهده بگيرد يا اگر والد كارهاي خود را به عهده? خود يا به عهده? ديگران واگذار ميكند با اين متّخذ الولديّه مأنوس بشود؛ نظير آنچه كه در باره? يوسف(سلام الله عليه) گفته شد. درباره? يوسف إمرئه آن عزيز مصر اينچنين گفت: ?وقال الذي اشتري?ه من مصرَ لامرأتِه اكرمي مثوي?ه عسي? أن ينفَعنا أو نتخذه ولداً? ؛ يا به حال ما نافع باشد كه بعضي از مشكلات ما را حل كند يا اگر از اين جهت به حال ما نافع نيست مورد أنس ما قرار بگيرد. ما با او مأنوس بشويم. اين تبنّي و ابن گرفتن و اتخاذ ولد براي أنس و سرگرمي است؛ اين هم يك نيازي است و اگر يك موجود منزّه از هر نياز بود، نه ولدي را براي نفع اتخاذ ميكند، نه براي انس اتخاذ ميكند لذا وقتي سخن قائلين به اتخاذ ولد را ميخواهد نفي كند با «سبحان» نفي ميكند كه اسمي است از اسماء جلاليّه? حق. چون خدا سبحان است و هر موجود سبحاني منزّه از نقص است؛ پس خدا ناقص نيست تا اتّخاذ ولد كند ?و قالوا اتّخذ الله ولداً سبحانه?
ـ ب . بنده? قانت بودن سراسر هستي
آنگاه فرمود به اينكه نه تنها عزير و مسيح و فرشتگان أولاد الهي نيستند، نه تنها اينها بندگان حقّند بلكه ?له ما في السّم?وات والأرض?؛ آنچه در آسمان و زمين است مِلك و مُلك خداست. آن هم نه اينكه خداي سبحان اينها را آفريد و چون خدا خالق اينهاست از اين جهت اينها مملوك خدايند. بلكه همه ميفهمند كه بايد در آستان خدا سر بسايند.
هوشمندي و قنوت مدركانه? سراسر جهان
?كلٌّ له قانتون?؛ اين جمع مذكّر سالم نشانه? هوشمندي سراسر جهان هستي است. اگر براي ما مسلّم شد كه جهان شعور و ادراك ندارد، آنگاه ميگوئيم: چون در بين موجودات برخي مدرِكاند و برخي غير مدركاند، خداي سبحان تغليباً از موجودات جهان به عنوان ?قانتون? ياد كرده است، صيغه? جمع مذكّر سالم آورد. ولي اگر براي ما ثابت نشد كه جهان داراي شعور و إدراك نيست بلكه ظواهر ديني تأييد ميكند كه هر موجودي مدرِك است و ميفهمد و براهين عقلي هم نه تنها نفي نميكند بلكه تأييد ميكند، آنگاه چه وجهي دارد كه ما بگوئيم اين ?كلٌّ له قانتون? تغليب است يعني چون فرشتگان و انسانها خدا را درك ميكنند و قانت و خاضعند موجودات ديگر گرچه درك نميكنند و خضوع با ادراك ندارند ولي تغليباً خداي سبحان فرمود: ?كلٌّ له قانتون?، اين نظير شمسين و يا والدين نيست كه ما يكي را يقين داريم شمس است ديگري را ميدانيم شمس نيست ميگوئيم: شمسين گفتن تغليب است. يكي والد است ديگري والده است ميدانيم كه اگر گفتيم: والدين تغليب است. ولي اگر براي ما ثابت نشد كه موجودات جهان مدرِك نيستند، بلكه شواهد ديني تأييد ميكند كه همه? موجودات جهان چيز ميفهمند و براهين عقلي هم نه تنها نفي نميكند بلكه تأييد ميكند، آن وقت اين ظواهر ميشود حجّت: ?كلٌّ له قانتون?؛ تنها سخن از مريم و أمثال مريم(سلام الله عليها) نيست كه خدا ميفرمايد: ?يا مريمُ اقنتي لربّك? ، تنها سخن از عالم با عمل نيست كه خدا ميفرمايد: ?امّن هو قانت ?اناءَ الليل ساجداً و قائماً يحذرُ الاخرةَ و يرجو رحمة ربّه? ، تنها سخن از قنوت فرشتگان وخضوع انسانهاي عالِم نيست، بلكه ?كلٌّ له قانتون?؛ همه? موجودات جهان خاضعاند، همه اهل صلاتاند، همه أهل تسبيحاند.
اهل نماز بودن همه? عالم
اين قنوت را، اين خضوع را، گاهي خداي سبحان باز ميكند، ميفرمايد: اين نماز تنها مال شما نيست كه شما انسانها أهل صلات باشيد. هيچ جنبندهاي نيست مگر اينكه اهل نماز است. هيچ موجودي نيست كه ذيروح باشد مگر اينكه اهل نماز است. فرمود: ?كلٌّ قد علم صل??واتهُ و تسبيحَه? ؛ نه تنها أهل نمازاند، بلكه ميفهمند چه ميكنند، نه تنها در پيشگاه خداي سبحان به عنوان صلات سر ميستايند و سر ميسايند، بلكه ميفهمند كه نماز ميخوانند: ?كلّ قد علم صلواته و تسبيحه? .
سوره? مباركه? نور آيه? 41 اين است: ?الم تر أنّ الله يُسبّح له من في السّم?وات والأرض والطّيرُ صافّات? ، فرمود: مسأله روشن است چرا شما نميبينيد؟ نه نميفهميد. يك وقت مسأله به قدري دقيق است كه اگر كسي كوشش و تلاش كند به زحمت ميفهمد، در اينجا سخن از تعقّل و تفكّر مطرح است. يك وقت مسأله به قدري روشن است كه اگر كسي چشم باز كند ميبيند. در اينگونه از موارد تعبير قرآن كريم اين است كه چرا نميبينيد؟ ?ألمْ تَرَ?، در احتجاجات امام هشتم(سلام الله عليه) وقتي برهان بر ذات اقدس إل?ه اقامه كرد آن زنديق به حضرت عرض كرد: «أحلت علي? غائب»؛ مرا به يك موجود غائب حواله دادي، فرمود: او غائب نيست تو غائبي. او كه ?عَلي? كلّ شيءٍ شهيد? است و همه جا شاهد است و همه جا حاضر است، تو غائبي نه او غائب است.
گناه، حجاب رؤيت جمال محبوب
[امام رضا(سلام الله عليه)] فرمود: خداي سبحان محجوب نيست. عرض كرد پس چرا نميبينم؟ فرمود: «لكثرة ذنوبهم» ؛ مردم در اثر گناه خدا را نميبينند. اگر چنانچه ?فأينما تُوَلّوا فثمَّ وجهُ الله? است، اگر بين خالق و مخلوق هيچ حجابي نيست: ?احتجب بغير حجاب محجوب و استتر بغير ستر مستور? ؛ پس بين انسان و بين لقاي حق ديواري نيست جز ذنب و اين گناه هم جلوي چشم انسان را ميگيرد نه در خارج يك حجابي باشد. حضرت فرمود: او محجوب نيست، او غائب نيست. تو كه نميبيني چون آلودهاي. تو پرده داري و گرنه او بيپرده خود را نشان داد. او ?نور السّم?وات والأرض? است.
اگر در دعاي شريف ابو حمزه? ثمالي آمده كه «انّك لا تحجب عن خلقك ولكن تحجبهم الأعمال دونك» ناظر به همين است. اين در اوائل دعاي شريف ابو حمزه? ثمالي است كه خدايا تو محجوب نيستي. عمل خلق نميگذارد كه تو را ببينند. اگر كسي بيگناه بود خدا را مشاهده ميكند با چشم دل آن مقداري كه يك موجود ممكن بتواند خدا را ببيند و گرنه ?لا تدركه الأبصار? را امام هشتم(سلام الله عليه) فرمود نه تنها ابصار خدا را احاطه ندارد، بصائرهم خدا را احاطه ندارد، عقول هم احاطه ندارد. آن مقداري كه براي يك موجود ممكن ادراك حق ميسّر است نصيب انسان بيگناه خواهد شد.
پس بنابراين اگر كسي بيگناه بود خدا را مشاهده ميكند چون ?فأينما تولّوا فثمّ وجه الله? ؛ پس سراسر جهان وجه خداست، آن وجه را هم ميبيند.
تسبيح عالمانه موجودات
خداي سبحان با انساني اينچنين خطاب ميكند، ميفرمايد: مگر نميبيني كه همه تسبيح ميكنند؟ مگر نميبيني كه همه ميفهمند كه چه ميكنند؟ ?الم تر انّ الله يسبّح له من في السموات والأرض والطّير صافّاتٍ? ، آنگاه براي اينكه خيال نشود اينها يك عبادتهاي تكويني دارند به اين معنا كه أصل هستي اينها نشانه? خضوع اينهاست و گرنه عبادتي در كار نيست براي دفع اين توهّم فرمود: اينچنين نيست، آنها اهل عبادتند، اهل نمازند، اهل ذكرند، اهل تسبيحاند، بلكه ميدانند چه ميكنند: ?كلٌّ قد علم صلاته و تسبيحه? ؛ همه ميفهمند چه ميكنند. اينكه فرمود: ?كلٌّ قد علم صلاته و تسبيحه? يعني اينها علم به علم هم دارند. و اگر در سوره? اسراء فرمود: ?و إنْ من شيء الاّ يسبّح بحمده و لكن لا تفقهون? ديگر نميشود ما بگوئيم كه «في قرائةٍ لا يفقهون» است. نه، آن قرائت صحيح همين ?لا تفقهون? است يعني شما نميدانيد، نه اينكه آنها نميدانند چه ميكنند؛ آنها ميدانند چه ميكنند. و نه اينكه بگوئيم: آن آيه مطلق است و اين آيه? سوره? نور مقيّد است و اين آيه? سوره? نور مربوط به «من في السم?وات و من في الارض و طير» است آن آيه سوره? اسراء عام است. ذي شعور را اين آيه ميگيرد، غير ذي شعور را آن آيه تحت عمومش نگه ميدارد. اينها روا نيست براي اينكه اين لسان عاري از تخصيص است. علي ايّ حال فرمود: ?كلٌّ قد علم صلاته و تسبيحه? ، آنگاه فرمود: ?والله عليم بما يفعلون? اين ?والله عليم بما يفعلون? هم جلوي هرگونه احتمالي را ميگيرد كه اگر كسي احتمال بدهد: ?كلٌّ قد علم صلاته?؛ يعني «كلٌّ قد علم الله صلاته و تسبيحه»، جلوي اين احتمال را ميگيرد؛ براي اينكه در ذيل آمده است خدا به همه چيز عالم است. پس اين كلٌّ علم يعني كلّ واحد از من في السموات و من في الارض و طيور به كار خود و صلات خود عالمند. پس همه ميفهمند چه ميكنند و همه هم نمازي دارند.
اگر شواهد ديني دلالت ميكند كه همه اهل تسبيحند و همه اهل ادراكند منتها فعلاً زبانشان بسته است و گرنه روزي فرا ميرسد كه ?يومئذً تحدّث أخبارها? ؛ روزي فرا ميرسد كه عليه انسان يا شهادت ميدهند يا به له انسان شفاعت ميكنند و شهادت ميدهند. مسجد شفاعت ميكند يا شكايت، زمين شهادت ميدهد يا شكايت. اگر همه? اينها نشانه? شعور همگاني است؛ پس ?كلٌّ له قانتون? به اين ظهورش مأخوذ است و باقي است. سخن از تغليب نيست كه گفته شود بعضيها أهل ادراك كند بعضي اهل ادراك نيستند، خداي سبحان تغليباً فرمود: ?كلٌّ له قانتون? صيغه? جمع مذكّر سالم آورد. نه، اين تغليبي در كار نيست همه ميفهمند و همه شاهدند و همه به نفع انسان يا عليه انسان شهادت ميدهند و در قيامت هم سخن ميگويند؛ پس ?كلٌّ قد علم صلاته و تسبيحه? و ساير آيات نشان ميدهد كه اين ?كلٌّ له قانتون? سخن از تغليب نيست.
سؤال ...
جواب: آن در بحث ديروز ملاحظه فرموديد به اينكه در بسياري از اين أمور سخن از تذكير و تأنيث نيست. اين حجر نه مونث است نه مذكر.
خضوع مستمر و دائمي موجودات
اگر چنانچه ?كلٌّ له قانتون? است، يك معناي ديگري هم ضمناً فهميده ميشود و آن اين است كه قنوت آن إطاعت مستمرّ است، دوام در معناي قنوت مأخوذ است. قانت يعني دائم. اگر يك موجودي گاهي عبادت كند، گاهي عبادت نكند، گاهي خضوع كند، گاهي خضوع نكند نميگويند: «قَنَت». در معناي قنوت اين دوام إشراب شده است. اگر اينچنين است پس هيچ موجودي در هيچ لحظهاي سرپيچي ندارد: ?كلٌّ له قانتون? آناء الليل و أطراف النهار، در جميع حالات قانتند. اينطور نيست كه در بدأ پيدايش قنوت و خضوع داشته باشند، در مرحله? بقاء بينياز باشند؛ اينچنين نيست. اگر به مريم(عليها سلام) گفته شد ?اُقنتي لربّك? ؛ يعني دائم القنوت باش و اگر خداي سبحان به عالم بها ميدهد و ميگويد: عالم و غير عالم يكسان نيستند؛ به آن عالمي بها ميدهد كه هميشه أهل خضوع و تقوا باشد. اگر در سوره? زمر فرمود: ?هل يستوي الّذين يعلمون والّذين لا يعلمون? اين را بارها عنايت فرموديد كه ذيل آيه است نه خودش تمام آيه باشد. اوّل آن خضوع دائم را طرح ميكند ميفرمايد: ?أمّن هو قانت آناء الليل ساجداً و قائماً? كه اين گسترش ظرف هم يك تشريحي است كه از درون قنوت درآمده است. وگرنه اگر نميفرمود ?آناء الليل ساجداً و قائماً? از خود آن قنوت استفاده ميشد. قانت يعني آن عابد مستمرّ العباده: ?امّن هو قانت آناء الليل ساجداً و قائماً يحذرُ الآخرة و يرجو رحمة ربّه ...?، آنگاه ?... قل هل يستوي الّذين يعلمون والّذين لا يعلمون? اگر تقوا شد، اگر قنوتِ دائم شد، اگر خضوع هميشگي شد، عالمي كه اينچنين است با ديگران فرق دارد. و اين بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) اين است كه فرمود: سرّ اينكه مردم بچههايشان را عالم نميكنند براي اينكه كساني كه در كسوت علماند مواظب علم نيستند. و اگر چنانچه مردم كه عالم شدند حقّ علم را أدا كنند با عمل باشند، همه علاقهمندند كه بيايند عالم بشوند. سرّ زهدِ مردم، علم و بيرغبتي مردم از اينكه بچههايشان را عالم و روحاني كنند آن است كه ماها حقّ علم را ادا نميكنيم. اين در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) است فرمود: اگر عالم اهل عمل باشد همين عملش مردم را تشويق ميكند كه علم ياد بگيرند . چون علم نور است، ممكن نيست كسي از علم، آن هم علوم الهي، علمي كه تا ابد با انسان هست. اين علمي نيست كه فقط براي تهيه? نياز دنيا باشد. همه? مردم علاقهمندند اين علوم را ياد بگيرند؛ پس اگر خداي سبحان فرمود عالم و غير عالم يكسان نيستند در صدر آيه مسأله? خضوع مستمرّ را يادآور شد بعد تشريح كرد كه هر كسي ميترسد از پايان كار خود ميترسد، و اگر اميدي دارد به رحمت خدا اميدوار است. وگرنه از خدا كسي نميترسد. نفرمود يحذره الله فرمود: ?يحذر الآخرة و يرجو رحمة ربّه? يعني از آخرت خود، از پايان كار خود ميترسد، چون خود ميداند چه كرده است. اگر اين مسأله روشن شد كه قنوت و عبادت مستمر، به علم بها ميدهد، آنگاه هر كسي خواست به سراغ علم برود اوّل ميكوشد آن قانت آناء الليل بودن را تضمين كند بعد به سراغ علم برود كه يك نوري باشد در جامعه.
قنوت آن خضوع مستمر است نه خضوع مقطعي و موقّت؛ پس ?كلٌّ له قانتون?؛ يعني همه? موجودات در همه? شرايط قانتند و خاضعند.
راز بديع بودن خدا
اگر همه? موجودات در همه? شرايط خاضعند خدا ميشود بديع. چرا؟ چون اگر كسي بديع نبود، مبتكر نبود، خواست با تمهيد مقدّمات كار كند براي آن است كه بعضي از امور در اختيار اوست، بعضي از امور مثل مقدّمات بعيده در اختيار او نيست. او منتظر است كه مقدّمات فراهم بشود تا شروع بكند به كار. اگر يك موجودي همه? موجودات عالم در همه? شرايط در برابر او خاضع بودند، او براي چه معطّل باشد؟ او منتظر چه باشد؟ هر امري كه مقدّمه? يك كاري هست، چه مقدّمه? قريب، چه مقدّمه? بعيد قانت است لله. اگر قانت است لله؛ پس او بديع السّموات والارض است: ?و إذا قضي? امراً فانّما يقول له كن فيكون? پس براي او تدريج معنا ندارد آنچه كه براي خداي سبحان است همان ?كن? گفتن است و أشياء در خارج واقع ميشوند.
بررسي معناي «قضي?»
و امّا آنچه كه مربوط است به اين كلمه? ?بديع السموات والارض و اذا قضي امراً?، براي ?قضي? معاني فراواني ذكر شده كه ملاحظه فرموديد. اينها مصاديق قضا است نه معاني، نه حقيقت و مجاز است، نه مشترك لفظي است، نه منقول عنه و منقول اليه است، هيچكدام از اينها نيست. براي همه? اينها يك جامعي هست موضوع آن جامع در موارد گوناگون بر مصاديق گوناگون تطبيق ميشود نه اينكه در مصاديق استعمال بشود. لفظ در مفهوم استعمال ميشود، نه در مصداق. گاهي مصداق يك قضاي تشريعي است مثل ?و ماكان لمؤمن ولا مؤمنه إذا قضي الله و رسوله امراً ان يكون لهم الخيره? . اگر اين مخصوص تشريع باشد يا ?و قضي ربّك الاّ تعبدوا إلاّ ايّاه? اگر اين قضا مخصوص قضاي تشريعي باشد و مانند آن. گاهي هم مسائل تكويني است نظير اينگونه از موارد. «قضاء» يعني حكم مبرم، آن امر قطعي را ميگويند: «قضا». همين كه شيء را از اضطراب و سرگرداني بيرون ميآورد، اين را ميگويند: «قضاء». اگر در قضيّه اين عنوان مأخوذ است ميگويند: نفس حكم ميكند يا اين دو طرف به هم بسته شدهاند اين قضيّه است يعني قبل از حكم قطعي نفس و ذهن، ارتباط محمول به موضوع ضعيف است؛ معلوم نيست كه محمول با موضوع رابطه دارد يا رابطه ندارد. وقتي نفس حكم كرد به اينكه زيد قائم هست، وقتي قضي? اين ميشود قضيّه. نظير تداعي يا مدّعي و منكري كه درباره? يك حق يا مال تنازع دارند، روشن نيست كه اين حق مال مدّعي است يا مال منكر است، وقتي حاكم قضي، در مقام تشريع از ترديد و نگراني و اضطراب بيرون ميآيد، اين فصل خصومت است؛ جامع همه? اين گونه از موارد آن حكم مبرم و حكم قطعي است.
كفايت اراده? الهي در آفرينش اشيا
خداي سبحان اگر حكم قطعي كرد براي شيئي آن شيء بلادرنگ يافت ميشود: ?و إذا قضي امراً فانّما يقول له كن فيكون?.
اين مسأله? ?يقول? نه يعني خدا ميگويد. در بعضي از بيانات حضرت امير(سلام الله عليه) است كه «لا بصوت يقرع ولا بنداءٍ يسمع و انما كلامه سبحانه فعلٌ منه» و مانند آن. شما ملاحظه ميفرماييد در تفسير امام رازي به چه زحمتي اين شخص خواست مسأله را حل كند كه آيا اين ?كن? قديم است، اين ?كن? حادث است. نميتواند قديم باشد براي اينكه چيزي كه اجزائش تدريجي است؛ كافش مقدم بر نون است، نونش مؤخّر از كاف است، اين نميتواند قديم باشد. و اگر حادث باشد خودش محتاج به كن ديگر است به اين زحمت افتاده است، ولي شما وقتي به صحيفه? سجّاديّه كه زبور أهلبيت(عليهم السلام) است مراجعه ميكنيد، ميبينيد، ميفرمايد به اينكه خداي سبحان كه نميگويد ?كن? أشياء «فهي بمشيّتك دون قولك مؤتمرة و بإرادتك دون نهيك منزجرة» ، ما اين دعا را براي اين نبايد بخوانيم كه خداي سبحان روزيمان را زياد بكند. يكي از بهترين روزي ها همان مسائل علمي ماست، اينها را لاأقل بخوانيم. اين صحيفه? سجّاديّه يك دور معارف است، در همين صحيفه? سجاديه اينچنين قرائت ميفرماييد كه حضرت عرض ميكند: خدايا همين كه تو اراده كردي اشياء يافت ميشود نه اينكه امر بكني ?كن?، «فهي بمشيتك دون قولك مؤتمرة و بارادتك دون نهيك منزجرة» همين كه نخواستي يافت نميشود، همين كه خواستي يافت ميشود. گاهي نميخواهي عادت را به هم بزني4 نظير جريان عادي كه ?و قدّر فيها اقواتها في اربعة ايّام? يا ?خلق السّم?وات و الأرض في ستّة ايّام? و امثال ذلك. گاهي هم عادت را به هم ميزني مثل اينكه به نار ميگويي: ?كوني برداً و سلاماً? . نه اينكه حالا أمر صادر كردي كه كسي بگويد: اين امر حاضر است از كان يكون، اين لفظ نيست. همين كه إراده كرد شيء يافت ميشود. حالا لازم نيست كه امر بكند تا اينكه كسي بگويد: سنگهايي كه در منطقههاي فارس هستند، در ايران هستند عربي نميفهمند كه، يا سنگهايي كه در منطقههاي ديگر هستند، عبري نميفهمند كه، آنجا عبري و عربي نيست لفظ نيست. همين كه خدا اراده كرد، شيء يافت ميشود. همين كه اراده نكرد شيء يافت نميشود: «فهي بمشيّتك دون قولك مؤتمرة و بارادتك دون نهيك منزجرة» .
تذكّر:
اين امر و نهي تكويني همان إراده و كراهت خداي سبحان است كه ممكن نيست تخلّف پذير باشد؛ البتّه اراده و كراهت تشريعي خداي سبحان إختيار انسانها را حفظ ميكند و تخلّف پذير است تا ?ليميز الله الخبيث من الطيّب? ، ممكن است امر تشريعي داشته باشد و كسي امر تشريعي خدا را اطاعت نكند. مثل: ?امر ربّي بالقسط? ممكن است نهي تشريعي داشته باشد از معاصي نهي كند و كسي منتهي نشود و معصيت كند. مثل اينكه در سوره? إسراء بسياري از معاصي كبيره را ذكر فرمود. بعد فرمود: ?كلّ اولئك كان سيئُهُ عند ربّك مكروهاً? ؛ خدا از اين امور كراهت دارد يعني كراهت تشريعي دارد، نه كراهت تكويني. تكويناً شما را آزاد گذاشته است يا مؤتمريد يا منتهي، ولي شرعاً مكروه خداست. آن واجبها شرعاً «مأمور به» خداست، گاهي انسان امتثال ميكند، گاهي امتثال نميكند.
وجود علمي و ادراكم مخاطبان«كُن»
بنابراين لفظي در كار نيست تا آن زحمات امام رازي بجا باشد و چون همه? موجودات چيز ميفهمند به حق هم مسبّحند و نشانه? فهم همه? موجودات عند أشراط الساعه روشن ميشود. در قيامت روشن ميشود كه زمين شهادت ميدهد يا شكايت ميكند و مانند آن، اگر همه? موجودات چيز ميفهمند؛ پس اين بحثي كه درباره? ?كن فيكون? گفته شد كه اوّلاً اينها معدومند و ثانياً جامدند، ذي شعور نيستند؛ خطاب به معدوم يا خطاب به غير ذيشعور اين روا نيست، پس مجاز است كه اين را امام رازي خيلي بحث كرد و أمين الاسلام(رضوان الله عليه) هم تا حدودي اين مشرب را در كتاب شريف مجمع تأييد كرد و آنها را بر مجاز و تمثيل حمل كردن اين روا نيست. اين كريمه? ?فقال لها وللارض ائْتِي?ا طوعاً أوْ كرهاً? اين را بر تمثيل حمل كردهاند. يعني نه اينكه خداي سبحان واقعاً امر كرده باشد، نه اينكه اينها واقعاً گفته باشند ما ميآييم. مثل اينكه خدا امر كند، مثل اينكه اينها مؤتمر باشند. خب، چرا مثل اينكه؟ اگر سراسر عالم عبد قانتند و مسبّح حقند و چيز ميفهمند و درك ميكنند، چرا اين الفاظ را برمجاز حمل كنيم؟! اگر اينها ميفهمند و اگر در قيامت همه? اين صحنهها را بازگو ميكنند منتها فعلاً مجاز نيستند كه حرف بزنند خب، چرا ما اين حرفها را بر مجاز حمل بكنيم؟! اگر ما تعجّب كرديم به اين دست و پا در قيامت گفتيم: ?لم شهدتم علينا? ، آنها گفتند: ?أنطقنا الله الّذي أنطق كلّ شيء? ؛ پس براي ما روشن ميكنند كه همه چيز، چيز ميفهمند، همه? اشياء درك ميكنند. خب، اگر همه? اشياء چيز درك ميكنند، چرا اينها را ما بر مجاز حمل كنيم؟! چرا اينها را بر تمثيل حمل بكنيم؟! اينها معدوم خارجياند و موجود علمياند. خداي سبحان وقتي كه چيزي را خلق كرد عالم بود كه خلق كرد. فرمود: ?ألا يعلم من خلق? ؛ پس اينها در نشئه? علم حق بودند، علم به معدوم محض كه تعلّق نميگيرد علم نور است بايد يك جايي را روشن كند، اگر يك شيئي معدوم محض باشد خب، علم كجا را روشن كند؟ علم به عدم تعلّق نميگيرد. البتّه چيزي كه در يك نشئه موجود نيست در نشئه? ديگر موجود است؛ در نشئه? علم خداي سبحان موجود است. به آنچه كه در نشئه? علم وجود دارد خدا امر ميكند كه تنزّل كن. تنزّل يعني تجلّي كن، نه تجافي. اين هم از آن بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج است كه فرمود: «الحمد لله المتجلّي لخلقه بخلقه» ؛ خداي سبحان براي خلقش با اين آيات الهي تجلّي كرد. اگر خداي سبحان به موجودات عالم امر دستور تنزّل بدهد يعني متجلّي بشويد، نه متجافي. تجافي آن است كه چيزي از جايي به جاي ديگر سقوط كند و بيفتد، وقتي در جاي اوّل بود در جاي دوُم نيست. وقتي در جاي دوّم هست در جاي اوّل نيست. مثل اينكه قطرات باران وقتي از بالا پايين ميآيد به نحو تجافي است، يعني يك قطره وقتي كه در ده متري بالاي سر ماست در زمين نيست وقتي هم كه به زمين آمد در فضا نيست، اين را ميگويند: تجافي. يا چيزي كه از پايين به بالا ميرود مثل دخان و بخار، اگر در زميناند در آسمان نيستند اگر در آسماناند در زمين نيستند. اينها را ميگويند: تجافي. و امثال ذلك، امّا خداي سبحان فيضاش را و لطفش را به جهان تجلّي ميدهد، نه تجافي و اين از تعبيرات زيباي كتاب و سنّت است كه تعبير تجلّي ياد شده است و سراسر خلقت عالم به عنوان تجلّي است در همين دعاي ختم القرآن صحيفه? سجّاديّه يعني بعد از اينكه قرآن تمام شد حالا يا تمام القرآن يا قرآن خوانده شد، بالاخره بعد از ختم قرآن دعايي در صحيفه? سجّاديه است كه حضرت امام سجاد(سلام الله عليه) اين را داشت. همه? ادعيه نوراني است اين دعا فرازهاي بسيار نوراني دارد. در آنجا امام سجّاد عرض ميكند خدايا؛ آن وقتي به ما رحم بكن كه «وتجلّي ملك الموت لقبضها حُجبُ الغيوب» ؛ خدايا آن لحظهاي كه فرشته? مرگ، عزرائيل(سلام الله عليه) از پشت پردههاي غيب براي ما تجلّي كرده است. اينطور نيست كه وقتي عزرائيل(سلام الله عليه) آمد به منزل براي قبض روح، ديگر در عرش نباشد، حامل عرش نباشد، آن موطن خود را رها كرده باشد، اينطور نيست، اين تجافي نيست، اين هبوط مادّي نيست. فرمود: «و تجلّي ملك الموت لقبضها من حجب الغيوب» خب، اگر همه? موجودات درك ميكنند و در نشئه? علم همه حضور دارند پس هم موجودند، خطاب، خطاب به معدوم نيست، هم مدركند، خطاب تمثيلي نيست. حقيقت خطاب هست.
خداي سبحان امر ميكند اينها مؤتمرند. منتها دو جور امر داريم يك امر لفظي داريم، يك امر اعتباري داريم، يك امر تكويني؛ شما اگر خواستيد امر كنيد كه دستتان حركت كند يعني به دست ميگوييد: حركت كن يا همين كه اراده كرديد دست حركت ميكند؟ اگر شما به چشم خواستيد أمر بكنيد كه چشم ببيند. يعني به چشم ميگوييد ببين «أنظر» يا همين كه اراده كرديد چشم ميبيند. اين «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» كه از بيانات نوراني رسول خدا(صلّي الله عليه وآله وسلم) است و از بيانات ائمّه(عليهم السلام) است و فريقين نقل كردهاند خيلي راهگشاست براي شناختن آيات الهي كه «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»؛ در بسياري از امور البتّه اينطور است به مقداري كه مقدور ماست.
عدم ا مكان اكتناه ذات و اوصاف ذاتيه خداي سبحان
وگرنه آن مقداري كه خود حضرت فرمود: «لم يُطلِع العقول علي تَحْدِيد صفته ولم يحجُبْه?ا عن واجب معرفته» ، هر دو قسم را در نهج البلاغه در يك خطبه جمع كرد. فرمود به احدي اجازه? اكتناه داده نشد. ممكن نيست كسي بتواند كُنه وصفِ خدا را بفهمد، فضلاً از ذات. اين نه براي اولياء ممكن است، نه براي أنبيا ممكن است، نه براي آحاد مردم: «لم يُطلع العقول علي تحديد صفته» كه حدّي برايش ذكر كنند. وقتي از امام هشتم(سلام الله عليه) سؤال كرد آن شخص: «فحدّه»؛ حالا كه خدا را با برهان اثبات كردي تحديد كن، معرّفي كن فرمود: «لا حدّ له» ؛ حدّ خدا اين است كه حد ندارد. اين هم موجبه? معدولة المحمول نيست، اين سالبه محصّله است. نه اينكه حدّش لا حدّي است. يعني حدّ بردار نيست. پس أحدي نميتواند تحديد كند.
عمل صالح و پرهيز از دنيا مقدمه شهود حقّ
آنگاه فرمود: آن مقداري كه بر عقل شناختش واجب است، آن مقدار راهش باز است: «ولم يحجبها عن واجب معرفته» ؛ آن مقداري كه معرفتش واجب است حجابي در كار نيست. پس اگر انسان به راه بيفتد اوّل ميفهمد بعد ميبيند. فهميدن با برهان است و ديدن جز با عمل صالح و پرهيز از دنيا راه ديگر نيست. شما اينكه ميبينيد در بيانات حضرت آمده كه «طلاق الدّنيا مهر الجنّة» ناظر به اين است. يعني اگر كسي بخواهد با معرفة الله بياميزد بايد مهريّه بدهد، مهريّهاش ترك دنياست. هر چه كه انسان را از خدا باز ميدارد دنياست. گاهي مال است، گاهي اولاد است، گاهي مقام است گاهي تكاثر مال است، گاهي تكاثر شاگرد است، گاهي تكاثر امّت است، گاهي تكاثر نمازگزار است. هر چه كه انسان را از خدا باز ميدارد، اين دنياست. فرمود: اگر خواستي به اين امر راهيابي بايد مهريّه بدهي مهريّهاش طلاق الدّنيا است. بهشت رفتن مهريّهاش طلاق دنياست: «طلاق الدّنيا مهر الجنّة». انسان به دنيا بچسبد بخواهد همه چيز را داشته باشد به همه چيز دل ببندد، خدا را هم آن طوري كه هست بشناسد به مقدار ميسورش ممكن نيست. اگر اين راهها را طي كرد راه باز است. فرمود: «ولم يحجبها عن واجب معرفته» ، آنگاه اگر ما از راه معرفت نفس مقداري جلو رفتيم، ميتوانيم بسياري از مسائل را حل كنيم. ما بدون اينكه امر لفظي داشته باشيم ميتوانيم بر اعضاء و جوارحمان مسلّط باشيم. صرف اراده? ما كافي است كه چشم ببيند و گوش بشنود و مانند آن4 پس لفظي در كار نيست تا امام رازي و امثال ذلك درباره? كاف و نون بحث كنند و اينها موجودي هستند در نشئه? علم بالفعل هستند و عالم و مدرك كند و قابل توجيه خطاب.
«والحمد لله رب العالمين»
|