موضوع: سوره بقره
عنوان: تفسير سوره مبارکه بقره جلسه 278
مدت زمان: 29.01 دقيقه اندازه نسخه كم حجم: 3.32 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 6.64 MB دانلود
رديف نوع عنوان عنوان
1 1 عموميت ابتلا به شرك ربوبي و عبادي
2 1 راز تأكيد قرآن بر توحيد ربوبي
3 2 ـ شركِ انسان هواپرست
4 1 توحيد و كلمه? «لا اله الا الله»
5 1 خبر محذوف «لا» در كلمه? «لا اله الا الله»
6 2 ـ بيان آخوند خراساني(رحمه الله) درباره? معناي «إله» در كلمه? توحيد
7 2 ـ نقد نظر آخوند خراساني(رحمه الله)
8 1 معناي واژه? إله در لغت و فرهنگ قرآن
9 1 الله، تنها مستحق عبوديت
10 1 معناي استثنا در كلمه? طيّبه
11 1 سرمايه فطرت توحيدي
12 1 نفي شرك بتپرستان و اهل كتاب در قرآن
13 2 ـ شرك خفي بودن معصيت
14 1 بازگشت به بحث: معناي استثنا در كلمه? طيبه
15 1 بازگشت به بحث: ابطال شرك بتپرستان و اهل كتاب در قرآن
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
?وَإِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ?
عموميت ابتلا به شرك ربوبي و عبادي
در طي هر بحثي خداي سبحان مسئله را به توحيد منتهي ميكند؛ چه اينكه هر بحثي را هم از توحيد آغاز ميكند. آنچه كه أنبيا عموماً و خاتم أنبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) خصوصاً، به آن مبتلا بودند، همان ابتلاي به مشركين در توحيد ربوبي و عبادي بود. نوعاً مردم ميپذيرفتند كه يك هستي محضي وجود دارد و ميپذيرفتند كه كل نظام انسان و جهانِ خارج را همان هستي محض آفريد، ولي ارتباط انسان با آن مبدأ هستي را نميپذيرفتند و در حقيقت قائل به تفويض بودند و معتقد بودند خداي سبحان نظام آفرينش را به دست فرشتگان يا ديگر موجودات برجسته واگذار كرد و اگر آن موجوداتِ كريم عبادت بشوند، وسيله? ارتباط اينها را با خدا فراهم ميكنند، اينها شفعاي بندگان پيش خدا خواهند بود و قهراً از اين شفاعت عبادت كنندگان طرفي ميبندند.
راز تأكيد قرآن بر توحيد ربوبي
و انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) آمدند تا ثابت كنند كه آن هستي محض بالضروره موجود است به نام واجب تعالي و همان مبدأ آفرينش انسان و جهان هست و همان مبدأ عامل پرورش و تدبير و تربيت انسانها هست و همان مبدأ هم هست كه بايد عبادت بشود و كارها را به أحدي واگذار نكرده است [و] تفويض مستحيل است.
و آنچه كه در اكثر آيات توحيدي مطرح است سخن از الوهيت است. «إله» يعني معبود موجودي ميتواند إله و معبود باشد كه كار و تدبير و تربيت به دست او باشد و موجودي ميتواند مدبر و مربّي باشد (پرورنده باشد) كه آفرينش در اختيار او باشد و موجودي ميتواند آفريننده باشد كه هستي محض باشد. اين براهين را در طول هم قرآن كريم ذكر ميكند، منتها بسياري از اين براهين ناظر به توحيد الوهيت است. در اين كريمه هم كه فرمود: ?وَإِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ? به همه مبتلايان به شرك دروني و بيروني خطاب ميكند. به همه بتپرستاني كه بت درون يا بيرون را ميپرستند خطاب ميكند.
ـ شركِ انسانِ هواپرست
گاهي سخن از بتهاي بيرون است، ميفرمايد: ?أَلَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِهَا? و مانند آن، گاهي هم سخن از بتهاي درون است كه ?أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ? و جامع همه? اينها همان سخن حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) است كه ?أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ? ؛ اين سخن عند التحليل همه? هواپرستها را هم ميگيرد. اين طور نيست كه فقط يك توبيخي باشد نسبت به كساني كه در برابر چوب خضوع ميكنند، آن كسي كه هم در برابر هوس و ميل و اراده? خود خاضع است مشمول اين تعيير و توبيخ هم هست. اگر عدهاي هواپرستاند، اگر هواي عدهاي اله آنهاست: ?أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ? ، آنگاه آن قهر ابراهيم خليل(سلام الله عليه) شامل اينها هم ميشود. اين عابد و معبود هم مشمول تعيير و توبيخ حضرت ابراهيم[عليه السلام] هستند كه ?أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ? ، حالا يا كلاً يا بعضاً اگر انسان در يك لحظه تابع هوس بود، در همان يك لحظه هم مشمول قهر حضرت است كه ?أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ? .
توحيد و كلمه? «لا اله الاّ الله»
قبل از اينكه آن بحثها ادامه پيدا كند كه خداي سبحان اول كثرت را نفي ميكند (ارباب متفرقه را نفي ميكند) آلهه فراوان را نفي ميكند، بعد به تثليث ميپردازد [و] تثليث را نفي ميكند، بعد به تثنيه ميپردازد، تثنيه را هم نفي ميكند. لازم است اين حرف معروف كه «لاالهالاالله» مفيد توحيد است يا نه، مقداري بحث بشود تا معلوم بشود كه اين لا إله كاري به مسئله وجوب ذاتي و خالقيت و امثال ذلك ندارد.
اجمال آن حرف اين است كه اين كلمه مباركه? «لا اله الا الله» را گفتند: كلمه? توحيد است و معمولاً در كتاب شريف اصول در (فن اصول) از اين بحث در باب استثنا كه آيا استثنا مفهوم دارد يا نه، سخن به ميان ميآيد و خلاصه آن سخن اين است كه اين «لا اله إلا الله» چون نشانه توحيد است و وجود مبارك رسول خدا(عليه آلاف التحيّة و الثّناء) هر كس اين كلمه را ميگفت اسلام او را ميپذيرفت، معلوم ميشود اين كلمه دلالت بر حصر دارد و اين كلمه مشتمل بر «الاّ» است؛ پس حرف حصرِ استثناء، دلالت بر حصر دارد. استثنا مفهومش حصر است يعني اگر گفته شد: «لا عالم إلا زيد»، اين به دو قضيه موجبه و سالبه منحل ميشود يعني غير از زيد احدي عالم نيست. اين لا اله الا الله هم مفيد حصر است يعني إلهي غير از الله نيست؛ چون رسول خدا دعوت به توحيد ميكرد و چون هر كسي اين كلمه? طيبه را ميگفت رسول خدا اسلام او را قبول ميكرد، معلوم ميشود اين كلمه دلالت بر حصر دارد و چيزي هم كه در اين كلمه باشد و مفيد حصر باشد نيست، مگر همان إلاّ؛ پس استثنا مفهوم دارد و دال بر حصر است.
اين اجمال استدلال قائلين به حصر استثناء كه به اين كلمه مباركه استدلال كردهاند. اين را هم لابد در كتابهاي اصول ملاحظه فرموديد كه اين [كلمه? توحيد] چون محفوف به قرينه است، از آن توحيد فهميده ميشود و حصر فهميده ميشود، اما به قرائن منظمه است، شايد از خود كلمه ما نفهميم.
خبر محذوف «لا» در كلمه? «لا اله الاّ الله»
آنچه كه در كتابهاي اصول معمولاً به عنوان شبهه مطرح است اين است كه اين «لا إله» خبر ميخواهد چون اين «لا» اسمش مذكور است و خبرش محذوف [است]. خبر او يا موجود است يا ممكن؛ «لا اله موجودٌ إلاّ الله» يا «لا اله ممكنٌ إلاّ الله». اگر خبر لا، موجودٌ باشد، معناي اين كلمه اين است كه «لا إله موجود الا الله» كه الله موجود است و آلهه? ديگر موجود نيست. اين كلمه از آلهه ديگر نفي وجود ميكند، نه نفي امكان. و اگر خبري كه محذوف است ممكنٌ باشد يعني «لا اله ممكنٌ إلاّ الله» محتواي اين جمله آن است كه إله ممكني غير از الله نيست يعني غير از الله ديگران ممكن نيستند، الله ممكن است. اصل وجود را اثبات نميكند فضلاً از ضرورت وجوب را؛ پس اگر خبر لا، موجودٌ باشد معناي جمله اين است كه إلهي غير از الله موجود نيست، اما امكانش را نفي نميكند و اگر خبر ممكنٌ باشد محتواي جمله اين است كه غير از الله، موجود ديگر ممكن نيست. الله ممكن است، اما موجود است يا نه؟ ثابت نميكند. بر فرض وجود آيا ضرورت دارد يا نه؟ ثابت نميكند. دو مرحله لنگ است. اين خلاصه شبهه [بود].
ـ بيان آخوند خراساني(رحمه الله) درباره? معناي واژه? «إله» در كلمه? توحيد
مرحوم آخوند صاحب كفايه(رضوان الله عليه) جواب فرمودند كه منظور از إله واجب الوجود است (إله يعني واجب الوجود) و اگر إله به معناي واجب الوجوب شد، خبر موجودٌ باشد هم مطلوب حاصل است و هم محذوري در بين نيست؛ زيرا محتواي اين جمله و كلمه اين خواهد شد كه «لا واجب الوجود موجودٌ إلا الله»؛ واجب الوجودي غير از الله موجود نيست؛ پس الله واجب الوجود است و ديگران واجب الوجود نيستند. چون الله موجود است و واجب الوجود است، پس وجود او ضروري است. ديگران چون موجود نيستند، پس واجب الوجود نيستند؛ زيرا اگر واجب الوجود بودند، يقيناً موجود ميشدند. هم اصل وجود آنها نفي شد، هم اصل امكان آنها؛ زيرا ممكن نيست چيزي فرد واجب الوجود باشد و در امكان باقي بماند و به فعليت نرسد.
پس دو مطلب را درباره آلهه ثابت ميكند و يك مطلب را هم درباره? الله؛ درباره آلهه ثابت ميكند كه آن آلهه ديگر نه وجود دارند و نه امكان؛ زيرا اگر امكان ميداشتند، يقيناً موجود ميشدند. چون ممكن نيست چيزي مصداق واجب الوجود باشد، ولي موجود نشود. پس هم اصل وجود شريك حق و هم امكان شريك حق هر دو نفي ميشود، ولي درباره? الله ـ سبحانه و تعالي ـ كه خود مصداق واجب الوجود است يك مطلب كه بايد ثابت بشود، آن ثابت است و آن اصل وجود است يعني «لا واجب الوجود إلا الله» كه الله مصداق واجب الوجود است، هم اصل وجود ثابت شد هم ضرورت وجود. پس اگر خبر موجودٌ باشد، هيچ محذوري در پيش نيست. و اگر ممكنٌ هم باشد روي اين فرض (گرچه ايشان متعرّض نشدند) باز محذوري ندارد؛ چون اگر إله به معناي واجب الوجود شد، آن امكاني كه در تقدير است و خبر لا است امكان عام است نه امكان خاص؛ «لا اله يعني لا واجب الوجود ممكنٌ الا الله»؛ هيچ فردي براي اين مصداق نيست مگر الله. اين امكان چون امكان عام است با ضرورت همراه است (گرچه ايشان تعرض نفرمودند).
ـ نقد نظر آخوند خراساني(رحمه الله)
بر فرمايش ايشان چند نظر است: اولاً اينكه «إله» به معناي واجب الوجود نيست، اله يعني معبود (هم لغت و هم تعبيرات قرآني همه دلالت ميكند كه اله يعني معبود)
ثانياً بحث و اختلاف رسول خدا[صلي? الله عليه و آله و سلّم] با مشركين در واجب الوجود نبود، آنها كه اصل واجب الواجود را قبول داشتند، بلكه صفت خالقيت را هم براي حضرت [حق] ثابت ميكردند [و] ميگفتند: كل اين نظام را خدا آفريد. اختلاف فقط در اين بود كه ما اين بتها را بايد بپرستيم تا ما را به الله نزديك كند؛ پس رسول خدا نميخواست كه از مشركين اقرار به اصل وجود واجب الوجود بگيرد. آنكه مورد قبول همه? آنها بود و ميگفتند: ما اين بتها را ميپرستيم، ?مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونَا إِلَي? اللَّهِ زُلْفَي?? يا ?هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ? و مانند آن.
ثالثاً بر فرض كه إله به معناي واجب الوجود باشد و آنها هم توحيد ذاتي را با اين كلمه پذيرفته باشند، آن مطلب اساسي از دست ميرود و آن اين است كه «لا اله إلاّ الله» اگر به اين معنا شد كه لا واجبَ الوجود موجود إلا الله يعني هيچ واجب الوجودي غير از الله نيست، آنها با اقرار به اين وحدت معذلك غير خدا را ميپرستند، ميگويند: غير خدا واجب نيست، ولي معبود هست. آن كلمهاي كه بيايد عبادت را مخصوص خدا كند و عبادت غير اله را عبادت باطل اعلام كند، آن كلمه كدام است؟ اگر اله به معناي واجب الوجود باشد (گذشته از آن دو اشكال) اين اشكال سوم هم مطرح است يعني هيچ واجب الوجودي غير از الله نيست. بسيار خوب، اما اين دليل نيست كه اينها كه گفتند «لا اله الا الله» يعني لا واجب الوجود إلا الله، بتها را نپرستند كه. آنها ميگويند: بت واجب الوجود نيست، ولي ما را به واجب الوجود نزديك ميكند. دين ميگويد واجب الوجود به شما از حبل الوريد نزديكتر است، چرا چوب و در و ديوار را ميپرستيد؟ هر خيري هم كه ميخواهيد از او بخواهيد كه ?أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ? .
اين سه شبهه بر فرمايش مرحوم آخوند وارد است.
معناي واژه? اله در لغت و فرهنگ قرآن
اساس كار اين است كه إله به معناي مستحق عبادت است يعني هيچ موجودي استحقاق عبادت ندارد إلا الله. اين معناي اله است. لغتاً كه إله به معناي معبود است به كتابهاي لغت مراجعه كنيد تا روشن بشود، اما در تعبيرات قرآن كريم ملاحظه ميفرماييد هر جا إله به كار برده شود به معني معبود است.
در چند مورد خداي سبحان ميفرمايد كه اله اينها هواي اينهاست؛ چه در سوره? فرقان، چه در سوره? جاثيه، ميفرمايد: ?أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ? كه اين مضمون در دو جا آمده [است]، هم در سوره? فرقان، هم در سوره? جاثيه. اينها كه اله خود را هوا اتخاذ كردند. اله يعني واجب الوجود؟ اله يعني خالق؟ يا اله يعني معبود؟ هر كسي در هر لحظه به ميل خود عمل كرد، هواپرست شد (خواه در معصيت صغيره، خواه در معصيت كبيره يا در اكبر معاصي) آيه? 43 سوره? فرقان اين است كه ?أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ أَفَأَنتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلاً? ، در سوره? جاثيه يك تعبير جداگانه هم دارد كه ?وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَي? عِلْمٍ? خب، إله يعني معبود. اينها كه هواي خود را اله قرار دادند يعني به ميل خود عمل كردند. در پيشنهاد بنياسرائيل نسبت به حضرت موسي(سلام الله عليه) كه گفتند: ?اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ? ، بعد از اينكه از دريا به سلامت گذشتند، گفتند: ?يَامُوسَي? اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ? ؛ اين إله نه به معناي واجب الوجود است، نه به معناي خالق. آيه? 138 سوره? أعراف فرمود: ?وَجَاوَزْنَا بِبَنِيإِسْرَائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلَي? قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلَي? أَصْنَامٍ لَهُمْ قَالُوا يَامُوسَي? اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ? ؛ همانطوري كه مردم اين منطقه بتي دارند و اين بت را ميپرستند، تو هم براي ما يك إله محسوس نصب كن؛ براي ما إله قرار بده. اله يعني معبود؛ پس إله كه در اين آيات استعمال ميشود به معناي معبود است. همان حرف فرعون كه ميگفت: ?مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي? اين همان است يعني «لا معبود سواي»؛ نه اينكه يعني لا خالق الا انا يا ?مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي? يعني «ما علمت لكم من واجب الوجود غيري» يا «ما علمت لكم من خالق غيري» اينچنين نبود. إله يعني معبود يعني بايد حرفي كه من ميگويم شما اجرا كنيد [و] اين داعيه ربوبيت است.
الله، تنها مستحق عبوديت
پرسش ...
پاسخ: إله يعني مستحق عبوديت، آن وقت اين مستحق عبوديت غير از الله كس ديگر نيست وگرنه اگر سخن از نفي وجوب وجود از غير حق بود، مسئله توحيد عبادي را كه مسئله مهم أنبيا بود، اثبات نميكرد.
پس إله به معناي مستحق عبادت است و اين كلمه? طيبه هم معنايش آن است كه هيچ موجودي استحقاق عبادت ندارد إلا الله.
معناي استثنا در كلمه? طيبه
و اين إلا هم به معناي غير است كه «إلا»ي وصفيه است. نشانهاش اين است كه كلمه? شريفه الله مرفوع است لا اله الا اللهُ؛ نه إلاّ اللهَ اين إلاّ به معني غير است. در موارد ديگر كه كلمه اِلاّ آمده جمله به دو قضيه منحل ميشود، يكي مستثني? منه، يكي مستثني?. اگر گفته شد: ما جاء القوم إلاّ زيدٌ» اين دو قضيه است يعني زيدٌ جاء والقوم لم يجيء اين دو قضيه است، ولي كلمه طيبه? لا اله الا الله دو قضيه نيست كه يكي موجبه ديگري سالبه كه هر دو را انسان بايد اثبات كند، يكي نفي آلهه و ديگري اثبات الله، بلكه اين إلاّ معناي غير است. وقتي إلا به معناي غير شد، الله ثبوتش مفروغ عنه است.
سرمايه? فطرت توحيدي
اينچنين نيست كه انسان از نظر عقيده فطرتش و روحش نسبت به شرك و توحيد علي السّواء باشد و ارتباطش به شرك و توحيد يكسان باشد تا أنبيا آمده باشند به انسانها بگويند: شركي كه در قلب شما نيست، توحيدي كه در قلب شما نيست، شرك را به قلبتان راه ندهيد [و] توحيد را به قلبتان راه بدهيد. أنبيا نيامدند اين سخن را بگويند و انسانها هم قلبشان نسبت به شرك و توحيد علي السواء نيست. أنبيا آمدند كه مطابق فطرت سخن بگويند، به انسانها بگويند: فطرت شما كه فطرت توحيدي است و الله را پذيرفت، غير از اللّهي كه مقبول شماست، فطري شماست [و] جان شما با اين صبغه? توحيدي رنگ گرفته، غير از الله ديگران نه؛ نه اينكه روح انساني نسبت به شرك و توحيد علي السواء باشد و هر دو نسبت به روح بيگانه باشند و أنبيا آمدند كه يكي را به انسانها بدهند و يكي را به انسانها بگويند: نپذيريد، اينچنين نيست. فطرت انساني يك سرمايهاي دارد كه همان فطرت توحيدي است كه ?فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا? ، اين سرمايه را خداي سبحان به عنوان فطرت توحيدي به همان انسانها داد. أنبيا آمدند به انسانها بگويند «غير از اين سرمايه فطري كه توحيد است، بيگانه را راه ندهيد يعني غير از اللّهي كه وجودش مفروغ عنه است و يقيني است و فطري است ديگران نه؛ نه اينكه نفس نسبت به شرك و توحيد علي السواء باشد و تعليمات أنبيا يك تعليمات ابتدايي باشد كه به انسانها بگويند: شرك نه و توحيد آري كه لا اله الا الله بشود دو قضيه موجبه و سالبه? جداي از هم، بلكه يك قضيه است و«إلا» به معناي غير است يعني غير از اللّهي كه مسلم القبول است ديگران نه. اين ميشود فطري.
نفي شرك بتپرستان و اهل كتاب در قرآن
آنگاه اول هر گونه كثرتي را نفي ميكند، بعد تثليت را، بعد تثنيه را. اول آن شركي كه بتپرستها داشتند آن را نفي ميكند، بعد تثليث مسيحيّت را نفي ميكند، بعد تثنيه? يهوديّت را نفي ميكند و همچنين ثنويت را بعد به داخله? حوزه اسلامي كه رسيد آن شرك دروني را نفي ميكند تا انسان بشود موحّد خالص. گاهي نفي أرباب متفرقه است؛ چه اينكه در سوره? يوسف بود گاهي نفي آلهه بيروني است كه ?أَجَعَلَ الآلِهَةَ إِلهاَ وَاحِداً إِنَّ هذَا لَشَيْءٌ عُجَابٌ? كه در سوره? ص بود. گاهي نفي تثليث است كه فرمود: ?لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ? ، گاهي ميفرمايد: ?وَلاَ تَقُولُوا ثَلاَثَةٌ انْتَهُوا خَيْراً لَكُمْ? . گاهي نفي تثنيه است كه ?لاَ تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ? ؛ اينها بتهاي معروف و سرشناسند [و] اين شركها شركهاي جلي است.
ـ شرك خفي بودن معصيت
وقتي انسان را از اين شركهاي جلي نجات داد، به درون ميبرد [و] ميگويد: اگر هوس را پرستيدي، اين هوس خداي توست: ?أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ? ، فرق نميكند، هر انساني در هر أمري كه خلاف شرع ميكند بت پرست است، منتها گاهي شرك جلي است، گاهي شرك خفي است و امثال ذلك.
اينكه ملاحظه ميفرماييد قلب موحد نميسوزد براي آن است كه موحد گناه نميكند. وقتي اين شرك خفي را هم از درون زدود و تطهير كرد، آنگاه ميفرمايد: ?أَلاَ لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ? و مانند آن.
بازگشت به بحث: معناي استثنا در كلمه? طيبه
پرسش ...
پاسخ: در بعضي از آيات ميفرمايد: ?إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ? ، اصلاً كلمه ادبي «الا» به معناي «غير» ميآيد در بعضي از موارد قرآن كريم ميفرمايد: ?فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاّ اللَّهُ وَاسْتَغْفِرْ لِذَنبِكَ وَلِلْمُؤْمِنِينَ? كه «الا» دارد، گاهي هم تعبير غير دارد «آيا الهي غير از الله هست يا نه؟ در بعضي از آيات دارد غير الله الاهي نيست، گاهي هم دارد كه ?لاَ إِلهَ إلاّ اللَّهُ? .
پرسش ...
پاسخ: چون «الا» اصولاً به معناي غير است، به شهادت اينكه ما الله را مرفوع ميخوانيم.
پرسش ...
پاسخ: كعبه معبَد است، نه معبود. اينها معبود ميخواستند، اينها معبود ميخواستند، اگر هم بتي پيدا ميكردند، در بيت المقدس ميگذاشتند، بيت المقدس ميشد معبد.
بنابراين همه? مراحل را يكي پس از ديگري قرآن كريم نفي كرد، اما در بعضي از موارد كلمه? إلا را به كار بردند در بعضي از موارد كلمه? غير را كه آن را هم در همين آيات ميخوانيم.
بازگشت به بحث: نفي شركت بتپرستان و اهل كتاب در قرآن
درباره تثليث ملاحظه فرموديد كه فرمود: ?لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ? ؛ چه اينكه فرمود: ?لاَ تَقُولُوا ثَلاَثَةٌ? ، سوره? مائده، آيه? 73 به بعد اين است: ?لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ وَمَا مِنْ إِلهٍ إلاّ إِلهٌ وَاحِدٌ? ، بعد از اينكه ?ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ? را در سوره? يوسف نفي فرمود، و بعداز اينكه فرمود: ?أَجَعَلَ الآلِهَةَ إِلهاَ وَاحِداً? آن را نفي كرد، شرك بتپرستها را ابطال كرد، شرك اهل الكتاب را ابطال ميكند. تثليث و تثنيه و امثال ذلك شر ك اهل الكتاب است وگرنه شرك بتپرستها كه خب به هوس است. در بحث قبل ملاحظه فرموديد، هر كسي مقدورش بود يك بت براي خودش ميساخت، آن حدّ و حصري ندارد، گذشته از بتهاي عمومي بتهاي خصوصي هم داشتند.
پرسش ...
پاسخ: ما هم مثال نفي عرض كرديم: «ماجائني القوم ألاّ زيداً».
پرسش ...
پاسخ: چرا «الاّ زيدٌ»؟ فاعلِ فعل خودش است يعني «أعني زيداً» استثنا كارش اين است، احياناً يجوز أن يرفعَ
پرسش ...
پاسخ: بله ميگوييم؛ براي اينكه «أعني و استثني زيداً».
پرسش ...
پاسخ: آن مستثناي مفرّغ است اگر مستثني? منه در كلام نباشد، اين است. در مستثنايي كه مفرّغ است مستثني? منه در كلام نباشد، يجوز فيه الوجهان و گرنه يكي از منصوبات مستثني? است.
پرسش ...
پاسخ: خبر حذف شد، نه مستثني? منه [و] خبر غير از مستثني? منه است. مستثني? منه إله است، خبر موجودٌ است يا ممكنٌ. مستثني منه همان إله است كه مذكور است
?لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ وَمَا مِنْ إِلهٍ إِلاّ إِلهٌ وَاحِدٌ? ؛ پس همانطوري كه اصل كثرت نفي شد، تثليث هم نفي شد، بعد فرمود به اينكه ?مَا الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ? ؛ او هم همانند انبياي ديگر است؛ چه اينكه در سوره? مباركه? مائده آيه? 17 هم فرمود: ?لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ? ، آنها كه ميگفتند: ثالث ثلاثه يعني از هر سمت شروع كني يكي خداست (سومي خداست) آنها كه به صراحه نگفتند عيسي ابن مريم الله است گفتند: الله است و عيسي است و روح القدس؛ اينها در عرض هماند؛ پس اين هم مثل إله خواهد بود لذا فرمود: ?لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ?
مشابه اين را خداي سبحان در أواخر سوره? مباركه? نساء آيه? 171 باز به اهل كتاب خطاب ميكند [و] ميفرمايد كه ?يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لاَ تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ وَلاَ تَقُولُوا عَلَي? اللّهِ إِلاّ الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَي? ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللّهِ وَكَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَي? مَرْيَمَ وَرُوحٌ مِنْهُ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَلاَ تَقُولُوا ثَلاَثَةٌ? ، آنهايي كه درباره عيسي معتقد نبودند كه عيسي خالق السموات و الارض است، عيسي واجب الوجود است و امثال ذلك [بلكه] ميگفتند: او را بايد عبادت كرد براي اينكه از يك قداست خاصي برخوردار است؛ نظير آنچه را كه يهود درباره عزير گفتند.
تعبيراتي كه گاهي به صورت «الا» است، گاهي به صورت غير در قرآن كريم كم نيست. گاهي ميفرمايد كه ?أَمْ لَهُمْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ? كه تعبير به غير فرمود حالا آن آيات هم كه كلمه? غير را آورده در قرآن كريم و چند جا هم هست، آن را به خواست خدا در خلال بحث عرض ميكنيم. عمده آن است كه در اين آيات مورد استدلال خداي سبحان ادّعاي توحيد كرده است، برهان را نظم عالم قرار داد. نظم واحد، مبدأ واحد ميخواهد اين آيه بعدي كه ?إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَالأرْضِ? تا آخرش كه ?لآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ? ادلّه? توحيد است، همين ادله را در آيات ديگر با تعبيرات ديگر بيان ميكند.
پس ادّعاي اين است كه «لا اله الا الله»، دليلش اين است كه وحدت نظم دليل وحدت ناظم است. اين ادله را ملاحظه ميفرماييد.
«و الحمد لله رب العالمين»
|