موضوع: سوره بقره

عنوان: تفسير سوره مبارکه بقره جلسه 289

مدت زمان: 37.58 دقيقه اندازه نسخه كم حجم: 4.34 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 8.69 MB دانلود

رديف نوع عنوان عنوان
1 1 شبهه مادي‌گرايان در استدلال بر توحيد
2 1 پاسخ شبهه
2 ـ توحيد، طليعه? دعوت أنبيا
3 2 ـ احتجاج موجود ممكن به مبدأ هستي‌بخش
4 2 ـ تحليل معناي فاعل بعيد بودن خداي سبحان نسبت به پديده‌ها
5 2 ـ مستحيل بودن تفويض
6 2 ـ نتيجه: استناد همه پديده‌ها در نظام علّي و معلولي به خداي سبحان
7 3 دفع شبهه جبر و تفويض در قرآن
8 2 ـ اسناد پديده‌ها به فاعل قريب و بعيد در قرآن
9 1 اهل‌بيت(عليهم‌السلام) و مراعات سطح مخاطب در تعليم درجات توحيد
10 2 ـ وجه برتري حديث هشام بن سالم از ديگر احاديث توحيدي
11 2 ـ تبيين احتياج موجود ممكن به مبدأ هستي‌بخش، ره‌آورد همه? پيامبران
12 1 عظمت خطبه? توحيدي امير بيان علي(عليه‌السلام) در كلام مرحوم كليني
13 2 ـ علي(عليه‌السلام) معلم معرفت توحيدي بشريت
14 2 ـ آفرينش جهان بدون ماده اوليه و الگوي پيشين
15 3 سه شبهه ملحدان در آفرينش
16 3 پاسخ سه شبهه ملحدان
17 3 شرح بيان مرحوم كليني در قبسات محقق داماد
18 3 مبالغه‌آميز نبودن كلام شيخ كليني درباره? خطبه اميرمؤمنان علي(عليه‌السلام)
19 3 بازگشت سجده در برابر خطبه حضرت علي(عليه‌السلام) به سجده در برابر قرآن

أعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
?إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِى فِي الْبَحْرِ بِمَا يَنْفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ السَّماءِ مِن مَاءٍ فَأَحْيَا بِهِ الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِيهَا مِن كُلِّ دَابَّةٍ وَتَصْرِيفِ الرِّيَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّماءِ وَالأرْضِ لآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ?

شبهه مادي‌گريان در استدلال بر توحيد
در برهانِ بر دعواي توحيد بسياري از اين ادله را خداي سبحان به عنوان دليلِ نيازمندي موجودات به خداي سبحان ذكر فرمود و از نظم و هماهنگي موجودات هم، برهاني بر وحدت ناظم و هماهنگ كننده اقامه كرد.
بحث در اين بود كه آنها كه مبتلا به تفكر مادي‌اند، فكر مي‌كنند الهيون مسئله اعتقاد به خدا را در حد يك فرضيه مي‌دانستند، يعني چون براي هر موجودي يك سبب و علتي بايد قائل بود و سبب و علت پديده‌ها در دوران گذشته مجهول بود براي پيدايش حوادث در ادوار گذشته، فرض مي‌كردند مبدئي به نام خدا. كم كم كه علم ترقي كرد [و] پيدايش هر پديده‌اي به سبب خاصش استناد يافت، آن‌گاه آن دوران فرضيه سپري شد و دوران علم فرارسيد. ديگر زمان آن نيست كه كسي مثلاً بگويد ابر را خدا آفريد يا رعد و برق را خدا آفريد و مانند آن. اين توهم مبتلايان به فكر الحادي.

ـ توحيد، طليعه? دعوت أنبيا
غافل از اينكه انبياي الهي كه تاريخ بشريت با وحي و رسالت آغاز شد يعني؛ خدايِ سبحان اولين انساني كه در روي زمين خلق كرد به او سمت نبوت داد، آن انسان اولين فكري كه در زمين القا كرد و به بشرهاي بعدي آموخت همين فكر توحيد است و فكر توحيد مي‌گويد: «چيزي كه هستي او عين ذات او نيست، محتاج است به مبدئي كه هستي او عين ذات اوست» اينكه گفته مي‌شود «خدا هستي او عين ذات اوست» يعني او هستي محض است، يعني تعبير به الله و موجود و مانند آن الفاظش متعدد است، معاني‌اش متعدد است، ولي حقيقت و مصداقش واحد است خداي سبحان هستي محض است. هستي هستِ بالذات است. موجودات ديگر به وسيله افاضه مبدأ هستي مي‌يابند، اما هستيِ محض موجود است بذاته؛ اينكه گفته مي‌شود «خداي سبحان عين هستي است و هستي عين ذات اوست»؛ نه يعني ذاتي دارد و هستي، بلكه ذاتش عين هستي است. اگر گفته مي‌شود «صفاتش عين ذات اوست»؛ نه يعني صفتي دارد و ذاتي، ذاتي دارد جدا و علمي دارد جدا، بلكه ذاتش عين علم است. حرف أنبيا در آغاز پيدايش بشريت اين بود، الآن هم همين است و ساده‌ترين مطلب را به خدا استناد مي‌‌دادند؛ چه اينكه پيچيده‌ترين مطلب را هم به خدا استناد مي‌دهند.

ـ احتياج موجود ممكن به مبدأ هستي‌بخش
مسئله استناد أشيا به خدا به عنوان يك قانون عليت و معلوليت است؛ نه به عنوان يك فرضيه تا انسان بگويد اين فرضيه? خداپرستي رخت بر بست و علم آمد و به دوران خداپرستي خاتمه داد و مانند آن. اين برهان قطعي براي اولين بار به وسيله? أنبيا به بشر آموخته شد و هم اكنون هم هست. شما هرچه جلوتر مي‌رويد مي‌بينيد آنهايي كه چهل قرن قبل از اين بودند و تاريخ مسلم دارند؛ نظير جريان ابراهيم(سلام الله عليه) حرفش همين است و از ابراهيم(سلام الله عليه) جلوتر مي‌رويد به زمان نوح مي‌رسيد، مي‌بينيد طرز تفكري كه نوح(سلام الله عليه) كه هنوز وضع تاريخش روشن نيست كه چند قرن قبل بود، او هم همين فكر را دارد [و] همين فكر را به بشر القا كرد يعني چيزي كه هستي او عين ذات او نيست موجود بذاته نيست، محتاج است به مبدئي كه هستي او عين ذات اوست. همين معنا را صحف أنبياي پيشين در بر دارد و قرآن كريم هم اين را بازگو كرد.

ـ تحليل معناي فاعل بعيد بودن خداي سبحان نسبت به پديده‌ها
قرآن كريم هم قانون عليت و معلوليت را امضا مي‌كند، لذا أشيا را به علل نزديكشان استناد مي‌دهد [و] مي‌گويد: ابر است كه به وسيله باد حركت مي‌كند، باد است كه ابرها را پراكنده مي‌كند. اين علت طبيعي‌اش را امضا مي‌كند، مي‌فرمايد: ?فَتُثِيرُ سَحَاباً? يعني اين رياح اين سحاب را اثاره مي‌كند؛ منثور و پراكنده مي‌كند. اين علت طبيعي را كه يك عامل قريب است ذكر مي‌كند، بعد مي‌فرمايد: خداي سبحان اين رياح را به عنوان رسالت مأموريت مي‌دهد، بعد مي‌فرمايد: بارش باران به وسيله ابر است، بعد مي‌فرمايد: خدا باران را مي‌باراند (هم به عامل قريب نسبت مي‌دهد هم به عامل بعيد) و معناي قرب و بعد هم اين نيست كه خدا اول يك كاري را انجام مي‌دهد، بعد نوبت را به ديگري مي‌سپارد تا ديگري بقيه كار را به عهده بگيرد؛ چون تفويض در هر ذره‌اي از ذرات عالم بخواهد تصوير بشود، محال است. ممكن نيست خداي سبحان كاري را به موجودي واگذار كند؛ نوبت خدايي خدا تمام بشود [و] نوبت فاعليت آن مبدأ ديگر فرا برسد. اين چنين نيست.

ـ مستحيل بودن تفويض
اگر خداي سبحان يك حقيقت نامحدود است و اگر هر موجودي ذاتاً محتاج است، نه فرض صحيح دارد كه كار خدا به پايان برسد و بقيه? كار را خدا به موجود ديگر واگذار كند به نام تفويض و نه فرض صحيح دارد كه يك موجود ممكني بتواند عهده‌دار يك امري بالاستقلال باشد؛ هم لازمه‌اش محدود شدن خداي سبحان است كه مستحيل است و هم لازمه‌اش مستقل شدن موجود ممكن است كه محال است.
پس تفويض در هيچ امري راه ندارد؛ نه تفويض در نظام تكوين كه خداي سبحان به انساني از انسانها يا فرشته‌اي از فرشتگان كاري را واگذار كند كه خود سهمي نداشته باشد و آن موجود بقيه كار را به استقلال به عهده بگيرد و نه در جهاتِ تخييري و تشريع تفويض در برابر جبر راه دارد كه انسان در كارهاي خود مستقل باشد؛ چون خطر تفويض بدتر از خطر جبر است.

ـ نتيجه: استناد همه پديده‌ها در نظام علّي و معلولي به خداي سبحان
بنابراين اگر خداي سبحان فعلي را به فاعل نسبت داد با دو بيان ثابت مي‌كند كه اين فعل بايد به خدا برسد؛ گاهي همان فعل را به خدا نسبت مي‌دهد، گاهي هم به عنوان اصل كلي مي‌فرمايد: ?اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ? يعني هر چيزي كه به هر مبدأ قريب و فاعل قريب استناد دارد، همان شيء و فاعل قريبش و سببيّت آن فاعل نسبت به اين فعل همه و همه سهمي از هستي دارند و فعل خدايند. در عين حال كه قانون عليت را امضا مي‌كند [و] چيزي را ناقض اين قانون نمي‌داند اولاً و چيزي را مستثناي از اين قانون به حساب نمي‌آورد ثانياً، حتي معجزه را. اينكه يك انساني به مقام اعجاز مي‌رسد، يعني؛ مي‌تواند كاري بكند كه ديگران عاجزند؛ هم‌ اين معنا داراي علت است و هم كار آن كسي كه معجزه مي‌كند داراي علت است؛ هم اينكه عيساي مسيح(سلام الله عليه) به جايي رسيد كه مرده را زنده مي‌كند علت دارد و هم مرده زنده كردن مسيح علت دارد، منتها بعضي از علل روشن‌اند [و] بعضي از علل مخفي. دعا، صدقه، صله رحم [و] ساير مواردي كه اثر نامحسوس دارد، اينها هيچ كدام ناقض نظام علي و معلولي نيست، لذا خداي سبحان هر كاري را هم به فاعل قريب نسبت مي‌دهد و هم به خودش نسبت مي‌دهد، مي‌فرمايد: ?اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ? . اين به عنوان اصول كليه است (خواه آنها كه سبب روشني دارند خواه آنها كه سبب واقعي آنها روشن نيست) در مواردي كه يكي از آن موارد سوره? مباركه? غافر يعني همان سوره? مؤمن است، اين‌چنين فرمود ـ آيه? 62 سوره? غافر اين است ـ ?ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ لاَ إِلهَ إِلا هُوَ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ? ؛ فرمود: رب شما همان است كه خالق كل شيء است؛ چيزي كه مصداق شيء باشد و مخلوق الله نباشد فرض ندارد: ?ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ لاَ إِلهَ إِلا هُوَ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ? همين معناي كلي را در سوره? صافات بازتر بيان مي‌كند مي‌فرمايد: نه تنها نظام طبيعت مخلوق خداست، بلكه شما و هر كاري هم كه شما انجام مي‌دهيد مخلوق خداست، منتها كار شما با حفظ مبادي يعني از راه اختيار به خدا مي‌رسد؛ نه از راه اضطرار. كار شما به نفس شما متكي است كه نفس شما فاعل مختار است بين نجدين ايستاده است كه ?وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ? كار شما به روح شما مرتبط است و اين روح شما به خداي سبحان مرتبط است.

دفع شبهه? جبر و تفويض در قرآ‌ن
چيزي منقطع ارتباط از خداي سبحان نيست، لذا در سوره صافات آيه? 96 فرمود: ?وَاللَّهُ خَلَقَكُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ? ؛ شما و كار شما را خدا خلق كرد. در عين حال كه كار انسان را به انسان نسبت مي‌دهد كه شبهه? جبر پيش نيايد، براي رفع توهم تفويض مي‌فرمايد: كار شما هم بالأخره بايد به الله منتهي بشود، منتها با حفظ مبادي اختيار. كار انسان به انسان مي‌رسد، انسان يك موجود مختاري است كه مي‌تواند اطاعت كند [و] مي‌تواند عصيان كند، ولي اگر نقص و معصيت بود كه بالا نمي‌رود چون فقدان است و اگر كمال وجودي بود كه به بالا سرايت مي‌كند، اما عنوانش به بالا نمي‌رود [بلكه] اصل هستي‌اش بالا مي‌رود يعني انسان كه نماز مي‌خواند صلات بالا نمي‌رود كه خدا بشود مصلّي، ولي اصل هستي‌اش بالا مي‌رود كه خدا موجِد كلّ است، لذا فرمود: شما و كاري كه انجام مي‌دهيد مخلوق خداست: ?خَلَقَكُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ? ؛ اين بتي هم كه ساختيد مخلوق خداست، شمايي هم كه بت‌سازيد، شما هم مخلوق خداييد.
پس چيزي در جهان هستي وجود ندارد كه سهمي از هستي داشته باشد و به خداي سبحان استناد پيدا نكند.
پرسش ...
پاسخ: قتل هم آن نقص است كه ?مَا أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَفْسِكَ? .

ـ اسناد پديده‌ها به فاعل قريب و بعيد در قرآن
در همين آيات محل بحث گاهي مي‌فرمايد: خدا ابرها را پراكنده مي‌كند (بدرقه مي‌كند)، گاهي مي‌فرمايد: باد ابرها را پراكنده مي‌كند. در سوره? شعراء آيه? 43 اين است كه ?أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُزْجِي سَحَاباً ثُمَّ يُؤَلِّفُ بَيْنَهُ? ؛ خداي سبحان ابرها را «ازجاء» مي‌كند (پراكنده مي‌كند) از پشت سر اينها را تعقيب مي‌كند براي اينكه به جايي برساند، بعد پراكنده‌ها را جمع مي‌كند. گاهي هم مي‌فرمايد كه خداي سبحان باد مي‌فرستد [و] اين بادها ابرها را پراكنده مي‌كنند. كاري كه رياح مي‌كند به خود نسبت مي‌دهد، فرمود: ?وَهُوَ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّيَاحَ? يا خداي سبحان با تعبير متكلم مع الغير ياد مي‌كند كه ?أَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ? يعني آن رياح اين سحاب را پراكنده مي‌كند، در حالي كه در آيه قبل فرمود به اينكه خداي سبحان اين ابرها را پراكنده مي‌كند. در مسئله اماته و قبض روح هم اين‌چنين است، گاهي مي‌فرمايد: ?اللَّهُ يَتَوَفَّى الأنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا? ، گاهي مي‌فرمايد: ?يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ? ، گاهي هم مي‌فرمايد: ? تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا ? يعني اگر فرشته مرگ عزرائيل(سلام الله عليه) توفي مي‌كند يا فرشتگان زير دست آن حضرت متوفي‌اند و ارواح را قبض مي‌كنند. اينها با توفي الهي كه الله قابض ارواح باشد سازگار است: ?اللَّهُ يَتَوَفَّى الأنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا? ؛ هم ناظر به درجات شاهدان حين احتضار است، هم ناظر به اين است كه فعل به علت نزديكش استناد دارد و از علت بعيدش هم جدا نيست.
پس ضمن اثبات قانون عليت سلسله علل را به خودش ارتباط مي‌دهد، مي‌گويد: كارها را مبادي قريبه او انجام مي‌دهند و كل اين كارها به اذن و تدبير خداي سبحان است كه ?اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ? .

اهل‌بيت(عليهم‌السلام) و مراعات سطح مخاطب در تعليم درجات توحيد
در توحيد مرحوم صدوق در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد كه براي شناساييِ توحيد درجاتي بود، گاهي كسي خدمت امام شرفياب مي‌شود، مرحوم صدوق نقل مي‌كند كه بعضي خدمت معصوم(سلام الله عليه) شرفياب مي‌شدند [و] عرض مي‌كردند: ما را بر توحيد راهنمايي كنيد حضرت مي‌فرمود: «هو الذي أنتم عليه» ؛ همين كه داريد توحيد است. يعني همين سطحي كه مي‌انديشيد خداي سبحان كل نظام را آفريد به وسيله? أنبيا و أهل بيت شما را هدايت مي‌كند توحيد است: «هو الذي انتم عليه» .
هشام [بن حكم] وقتي وارد مي‌شود از حضرت امام صادق(سلام الله عليه) سؤال مي‌كند دليل بر توحيد چيست؟ حضرت مي‌فرمايد: «اتصال التدبير و تمام الصنع» ، بعد آيه سوره? انبيا را قرائت مي‌كند كه ?لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلا اللَّهُ لَفَسَدَتَا? .
هشام بن سالم ظاهراً وقتي كه وارد مي‌شود غير از آن برخورد اول و غير از آن برخورد دوم حضرت او را در مسئله توحيد آگاهي بيشتري مي‌بخشد. در آن روايت أولي? سائل ابتدائاً از حضرت سؤال مي‌كرد كه دليل بر توحيد چيست و توحيد چيست؟ در روايت ثانيه هشام بن حكم اول از حضرت سؤال كرد كه دليل بر توحيد چيست؟ در اين روايت ثالثه كه اينها را مرحوم صدوق در سه بخش جداي از هم در كتاب شريف توحيد نقل كرد، وقتي هشام بن سالم وارد مي‌شود ابتدائاً امام از او سؤال مي‌كند. مي‌فرمايد «أتنعت الله» ؛ تو خداي سبحان را توصيف مي‌كني به وحدانيت؟ عرض كرد: آري. هشام مي‌گويد: «قلت: نعم» حضرت فرمود: «هات»؛ توصيف كن ببينم چگونه خدا را توصيف مي‌كني. عرض كرد: «هو السميع البصير» و امثال ذلك حضرت فرمود: «هذه صفة يشترك فيها المخلوقون» ؛ خب اگر صرف سميع بودن است، بصير بودن است، ديگران هم كه سمع و بصر را دارند. هشام عرض كرد كه پس شما توصيف كنيد، فرمود: «نور لا ظلمة فيه و حياة لا موت فيه و علم لا جهل فيه» و امثال ذلك، هشام مي‌گويد، «فخرجت من عنده(عليه السلام) و انا أعلم الناس بالتوحيد» ؛ من در اين مسئله اعتقادي از ديگران أعلمم يعني از ساير شاگردان حضرت أعلمم.

ـ وجه برتري حديث هشام بن سالم از ديگر احاديث توحيدي
اينكه مي‌گويد: «فخرجت من عنده(عليه السلام) و أنا أعلم الناس بالتوحيد» براي آن است كه حضرت براساس اين برهان بسيط الحقيقه‌اي كه بعدها حكماي الهي تبيين كردند، سخن گفت، نفرمود خدا نوراني است، خدا عليم است [بلكه] فرمود: علم محض است. نفرمود «هو الحي الذي لا يموت» كه كسي خيال كند ذاتي است كه داراي حيات است، فرمود: او حيات محض است او علم محض است، او نور صرف است و اگر نور صرف شد ظلام بردار نيست؛ چون اگر نور ظلمت بپذيرد جمع بين نقيضين است و اگر علم محض شد، غفلت و غيبت و سهو و نسيان‌پذير نيست؛ زيرا علم سهوپذير نيست علم كه سهو نمي‌شود، عالم سهو مي‌كند ولي علم كه سهو نمي‌شود. سهو زوال صورت است، علم حضور صورت است [و] هرگز علم سهو نمي‌شود، علم غفلت نمي‌شود، علم ذهول نمي‌شود، علم نسيان نمي‌شود؛ زيرا علم شهود است و سهو و نسيان و غفلت و ذهول غيبت‌اند و غيبت با علم سازگار نيست. فرمود: «علم لا جهل فيه» و امثال ذلك. خب اين طرزي كه حضرت به هشام بن سالم آموخت، غير از آن است كه به هشام بن حكم آموخت و غير از آن است كه با يك فرد عادي در ميان گذاشت.

ـ تبيين احتياج موجود ممكن به مبدأ هستي‌بخش، ره‌آورد همه پيامبران
بنابراين چيزي كه هستي او عين ذات او نيست محتاج است به چيزي كه هستي محض است و اين حرف همه أنبيا بود تا آن روزي كه تاريخ يادش است. جريان نوح(سلام الله عليه) از نظر تاريخي روشن نيست كه چندين قرن [قبل] است، ولي الان بيش از چهل قرن است كه حرف ابراهيم(سلام الله عليه) دنيا را گرفته اين ابراهيم(سلام الله عليه) كه برهان اقامه مي‌كند و مي‌گويد: ساقي خداست، مطعم خداست، محيي خداست، مميت خداست، آورنده آفتاب از شرق به غرب خداست، اين فكر بر آن است كه چيزي كه هستي او عين ذات او نيست محتاج به چيزي است كه هستي او عين ذات اوست و همان فكر است كه قبل از ابراهيم أنبياي پيشين گفتند، بعد از ابراهيم انبياي بعدي گفتند و قرآن كريم هم مصدِّق حرف همه انبياست هم مهيمن و سايه‌افكن حرف همه انبيا [است].

عظمت خطبه? توحيدي امير بيان علي(عليه‌السلام) در كلام مرحوم كليني
اما آن خطبه‌اي كه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) نقل كرد كه اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) در هنگام اعزام نيرو براي دفع شرّ حكومت ننگين اموي ذكر كرد اين است؛ مرحوم كليني اين را در كتاب شريف كافي در باب جوامع توحيد نقل كرده است مرحوم محقق داماد در شرح اصول كافي در صفحه 324 به بعد نقل ‌كند، به نام «باب جوامع التوحيد» مي‌فرمايد به اينكه اين سخن از امام ششم(سلام الله عليه) است كه «ان اميرالمؤمنين(عليه السلام) استنهض الناس في حرب معاوية في المرّة الثانية فلما حشد الناس قام خطيبا فقال» ؛ وقتي همه جمع شدند براي مردم اين چنين سخنراني كرد: «الحمد لله الواحد الاحد الصمد المتفرد الذي لا من شيء كان و لا من شيء خلق ما كان» اين خطبه را كه تا حدودي هم مبسوط است مرحوم كليني كه نقل كرد، آن‌گاه مي‌فرمايد: «و هذه الخطبة من مشهورات خطبه(عليه السلام) حتي لقد ابتذلها العامة» كه همه مردم سعي مي‌كردند اين خطبه را حفظ كنند؛ چون جنگي كه بر اساس توحيد نباشد و بر اساس خداشناسي نباشد ممكن است انسان در خلال سخنان گرفتار بشود؛ چه اينكه مي‌بينيد «و هي كافية لمن طلب علم التوحيد إذا تدبرها و فَهِمَ ما فيها» ؛ اگر اين خطبه را كسي محور بحث قرار بدهد و در او تدبر كند در مسائل توحيد براي او كافي است. آن‌گاه فرمود: «فلو اجتمع السنة الجن وَ الإنس ليس فيها لسانُ نبي علي أن يبينوا التوحيد بمثل ما أتي به بابي و أمي ما قدروا عليه» ؛ فرمود اگر همه جن و انس جمع بشوند و در بين آنها پيامبري باشد و بخواهند معارف توحيدي را مثل آنچه كه اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) بابي و امي بيان كنند، قادر نيستند. اين تفديه بعد از شهادت و رحلت حضرت نشانه خلوص ارادت است وگرنه انسان در زمان حيات به كسي مي‌گويد كه پدر و مادرم به فداي تو يعني ما حاضريم كه از بين برويم تا شما بمانيد، اما بعد از ارتحال اين تفديه نشانه? خلوص ارادت است يعني‌ اي كاش همه ما رخت برمي‌بستيم و شما مي‌مانديد «بابي و امي ما قدروا عليه» قادر نيستند.

ـ علي(عليه‌السلام) معلم معرفت توحيدي بشريّت
«و لولا ابانته(عليه السلام) ما علم الناس كيف يسلكون سبيل التوحيد» ؛ اگر حضرت اين سخنان را نمي‌گفت مردم در مسائل خداشناسي لنگ بودند چه اينكه شما مشاهده مي‌كنيد بسياري از مردم در بسياري از علوم پيشرفت كردند، اما در معارف الهي در آن ساده‌ترين مراحل مانده‌اند. شما وقتي به اين كشورهاي شرك سفر مي‌كنيد، اين ژاپن و امثال ژاپن وقتي مسافرت مي‌كنيد مي‌بينيد آنها در اين صنعتها آن چنان پيشرفت كرده‌اند كه الآن شايد از سالهاي قبل به اين فكر بودند كه چيزي بسازند كه وقتي شما حرف مي‌زنيد، آن بنويسد در برابر نوار ضبط صوت كه انسان هرچه مي‌گويد او ضبط مي‌كند، از سالها قبل به اين فكر بودند نه حالاها، چيزي بسازند كه وقتي شما حرف مي‌زنيد آن بنويسد. خب به اينجا‌ها رسيدند؛ تحت البحر [زيردريايي] ساختند، فوق سما رفتند، ولي وقتي كه به سراغ مذاهب و عقايد مي‌رويد مي‌بينيد، خرافي‌ترين خرافات براي اينها مقدس است؛ اينكه مي‌بينيد آسمان رفته، دريا را شكافته تحت البحري ساخته [امّا] در معارف لنگ است و خرافي‌ترين خرافات را گرامي مي‌شمارد، براي آن است كه در اين معارف كار نكرده [است]. اين هيچ استبعادي هم ندارد كه انسان در علم و تكنيك پيشرفت بكند [و] در معرفت لنگ باشد. فرمود: اگر اين خاندان اين علوم را براي انسانها بازگو نمي‌كردند، ديگران در اين معارف مي‌ماندند، قدرت سلوك نداشتند: «ما علم الناس كيف يسلكون سبيل التوحيد» .

ـ آفرينش جهان بدون ماده اوليه و الگوي پيشين
آن گاه برهاني كه مرحوم كليني اقامه مي‌كند كه اين خطبه چگونه حكيمانه است اين است، مي‌فرمايد: «ألا ترون إلي قوله(عليه السلام) لا من شيء كان و لا من شيءٍ خلق ما كان، فنفي بقوله لا من شيءٍ كان معني الحدوث و كيف أوقع علي ما احدثه صفة الخلق و الاختراع بلا اصل و لا مثال نفيا لقول من قال ان الاشياء كلها محدثة بعضها من بعض و ابطالا لقول الثنويه الذين زعموا انه لا يحدث شيئاً إلا من اصل و لا يدبر الا باحتذاء مثال فدفع(عليه السلام) بقوله لا من شيء خلق ما كان جميع حجج الثنوية و شُبَهِهِم».

سه شبهه ملحدان در آفرينش
مي‌فرمايد به اينكه آنچه كه به عنوان مهم‌ترين شبهه ماديين است، اين است كه اگر خداي سبحان باشد او را كه آفريد و او از چه خلق شد؟ اين يكي و اگر خداي سبحاني در عالم باشد و أشيائي را بيافريند يا «من شيء» مي‌آفريند يا «من لا شيء» پس اين سه سؤال است. يك سؤال اين است كه خود خدا از كجا پيدا شد؟
سؤال دوم اين است كه اگر او آفريد يا «من شيء» مي‌آفريند.
سؤال سوم اين است كه يا «من لا شيء» مي‌آفريند. اين مهم‌ترين شبهه ملاحده است. اگر خداي سبحان از چيزي باشد پس او همانند ديگر موجودات است و اگر چيزي را «من شيء» خلق كند پس قبلاً يك موجودي بود به نام ماده و ازلي بود و خداي سبحان كارش را از آن شيء آغاز كرد و اگر «من لاشيء» خلق كند؛ «لا شيء» كه عدم است چيزي نيست تا بتواند مبدأ قابلي يك خلقت باشد و امر هم از نقيضين بيرون نيست «من شيء»اش محال است، «من لا شيء» هم محال است.
پس اگر خدايي باشد يا «من شيء» چيزي را خلق مي‌كند؛ پس شيء سابقه دارد واز آن شيء خداي سبحان صورتي مي‌سازد؛ پس ماده ازلي است و اگر «من لا شيء» خلق كند «لا شيء» كه عدم محض است نمي‌شود از «لا شيء» چيزي را خلق بكنند و امر هم از نقيضين بيرون نيست اين خلاصه شبهه‌هاي ثنويه و مانند.

پاسخ سه شبهه ملحدان
آن مرحوم كليني بيان مي‌كند كه امام(سلام الله عليه) به همه اين شبهه‌ها پاسخ داد. فرمود: خداي سبحان سؤال ‌بردار نيست. چرا؟ چون چيزي كه هستي او عين ذات او نيست، اين سؤال مي‌شود كه از كجا پديد آمد؟ و اگر چيزي عين هستي بود او لا يُسئل است. شما از چه چيزي بخواهيد سؤال بكنيد؟ اول سؤالتان را تصحيح كنيد تا منتظر جواب باشيد. شما از هستي محض نمي‌توانيد سؤال كنيد [كه] از چه چيزي پيدا شد او هستي است و محض است و نامحدود، او «از» ندارد، لا يسئل، ذاتش تحت سؤال نيست [و] كارش هم تحت سؤال نيست؛ نه مبدئي دارد كه شما سؤال كنيد او را چه كسي آفريد؟ نه هدفي جداي از خود دارد تا سؤال كنيد كه او عالم را براي چه هدفي آفريد كه به آن هدف برسد. چون هستي محض است سؤالتان صحيح نيست؛ پس خدا «لا من شيء كان»؛ از چيزي خلق نشد؛ چون خود عين هستي است.
و اما درباره اينكه كار خدا از چيست؟ گفتيد يا «من شيء» آفريد يا «من لاشيء» آفريد، جوابتان اين است كه سؤالتان ناقص است، يك شق سومي است كه شما آن شق سوم را به حساب نياورديد و آنچه را هم كه به حساب آورديد آنها را نقيض هم خيال كرديد اين «من شيء» با «من لا شيء» هر دو موجبه است، اينها نقيض هم نيستند منتها من شيء موجبه محصله است [و] من لا شيء موجبه معدوله است اينها كه نقيض هم نيستند «من لاشيء» نقيض «من شيء» نيست؛ نقيضِ «من شيء»، «لا من شيء» است و امير المؤمنين(سلام الله عليه) فرمود: «خلق ما خلق لا من شيء» يعني «من شيء» نيافريد وگرنه لازمه‌اش ازليت ماده است، «من لاشيء» نيافريد؛ براي اينكه «لا شيء» نمي‌تواند مبدأ قابلي باشد، بلكه «لا من شيء» آفريد، نقيض «خلق من شيء»، «لا من شيء» است؛ نه «من لا شيء». سالبه نقيض موجبه است؛ نه موجبه? معدوله نقيض موجبه باشد؛ پس خداي سبحان عالَم را «لا من شيء» آفريد يعني او فاطر است؛ مواد اوليه را، آن صادر اول را، آن مخلوق اول را از چيزي نساخت. البته مخلوقهاي جزئي و حوادث جزئيه را از مواد قبلي ساخت، ولي مواد قبلي و اصيل و مواد خام عالم را از چيزي نساخت، لذا مرحوم كليني مي‌فرمايد به اينكه حضرت هم وجودش «لا من شيء» است هم آفرينشش «لا من شيء»؛ نه «من لا شيء».

شرح بيان مرحوم كليني در قبسات محقق داماد
اين بيان مرحوم كليني را مرحوم محقق داماد در قبسات به صورت فني كه تا حدودي عرض شد بيان مي‌كند به اينكه بنابراين اگر كسي بگويد «من لاشيء» است يا «من شيء» جوابش اين است كه سؤال ناقص است «لا من شيء» است. نقيض موجبه، سالبه است؛ نه موجبه معدوله مرحوم محقق داماد مي‌فرمايد به اينكه، اينكه شيخ ما و محدث عالي‌مقام اسلامي مرحوم كليني اين بيان را فرمود، سرش آن است كه «بين سيدنا و مولانا صلوات الله و تسليماته عليه بلفظته الشريفة البليغة» اينكه «ان الترديد هناك غير حاصل للشقوق و لا مستوفٍ للاقسام فمن المستبين أن نقيض «من شيء»، «لا من شيء» علي ان يكون سلب البسيط وارداً علي مِن، قاطع للنسبة رأسا لا «من لا شيء» «من لا شيء» نقيض «من شيء» نيست، تا مادي بگويد اگر «من شيء» باشد پس ماده ازلي است، «من لا شيء» باشد «لا شيء» كه ماده قرار نمي‌گيرد. جوابش اين است كه خداي سبحان موجودات جزئيه را از مواد قبلي ساخت، اما مواد خام و مواد اوليه را «لا من شيء» آفريد يعني مُبدَع است، مَنشَأ است مسبوق به ماده و مُدّه نيست، لذا اين‌چنين بيان كردند «علي ان يكون سلب البسيط واردا علي مِنْ» اين بيان را كه توضيح مي‌دهند آن گاه مي‌فرمايند: «فقد بان و ظهر أن شيخنا الافخم اباجعفر الكليني(رضوان الله تعالي عليه) قد قوّم الفحص و دقّق النظر و سلك الصراط السويه في تفسير كلامه(عليه السلام) حشره الله تعالي في أسوة ائمته الطّاهرين و جزاه خيراً عنّا زمرة أهل الدين و إصابة اصحاب اليقين و أولانا من حظهم و سقانا من كأسهم(عليهم الصلاة و عليهم السلام) أنّه أكرم من سئل و أرحم من استرحم»، اين بيان است كه مرحوم كليني مي‌گويد: همه? شبهه‌هاي ملاحده را حضرت با اين بيان حل كرد؛ چون خدا هستي محض است نيازِ به غير ندارد، اين درباره ذات خدا. چون كارهاي او ابداعي است او ?فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ? است. «من شيء» چيزي را نيافريد تا ماده بشود ازلي، «من لا شيء» نيافريد تا كسي توهم كند كه «لا شيء» كه مبدأ قابلي نيست؛ پس «لا من شيء» آفريد. آن‌گاه اصل اين بيان را مرحوم محقق داماد كه بعد مراجعه مي‌فرماييد مبسوطاً تمام اين جمله‌ها را يكي پس از ديگري بيان مي‌كند و هم آن جمله «المتفرد الذي لا من شيء» كه به اصل ذات برمي‌گردد و هم «و لا من شيء خلق» كه به فعل برمي‌گردد.

مبالغه‌آميز نبودن كلام شيخ كليني درباره? خطبه اميرمؤمنان علي(عليه‌السلام)
اما اين تعبير مرحوم كليني تعبير اغراق‌آميزي نيست؛ اينكه مي‌گويد: اگر همه جن و انس جمع بشوند و در حقيقت دارد تحدي مي‌كند، اين تعبير تعبيرِ اغراق‌آميز نيست؛ چون مشابه اين تعبير را ابن ابي الحديد معتزلي در شرح خطبه‌اي كه حضرت امير(سلام الله عليه) هنگام تلاوت ?أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ? در ذيل اين آيات آن خطبه مفصل را ايراد كرد، ابن ابي الحديد كه مي‌گويد: من «منذ خمسين سنة» يعني در طي اين پنجاه سال اخير بيش از هزار بار اين خطبه را خواندم و هربار كه اين خطبه را خواندم براي من تازگي داشت و اگر همه? [افراد] ادب‌شناس ـ خطبه‌شناس و كارشناسان فصاحت و بلاغت ـ را يكجا جمع بكنند و اين خطبه حضرت را بخوانند شايسته است آنها سجده بكنند ؛ زيرا همان‌طوري كه قرآن بعضي از سورش آياتي دارد كه هنگام تلاوت بايد سجده كرد، علي بن ابي طالب(سلام الله عليه) خطبي دارد كه هنگام شنيدن بعضي از آن خطب بايد سجده كرد. اين تعبير را ابن ابي الحديد در شرح اين خطبه دارد.

بازگشت سجده در برابر خطبه حضرت علي(عليه‌السلام) به سجده در برابر قرآن
يك وقتي همين بيان را به عرض سيّدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي(رضوان الله عليه) رساندم عرض كردم: اين تعبير خيلي بلند است، فرمود: ابن ابي الحديد اغراق نگفت؛ براي اينكه همان بيان قرآني است كه به صورتِ زبانِ قرآن ناطق درآمده [است]. در حقيقت انسان دارد براي قرآن سجده مي‌كند؛ همان معارف قرآن است كه منتها قرآن ناطق فهميد و بيان كرد و اگر كسي براي خطبه حضرت سجده مي‌كند، روحش به اين برمي‌گردد كه دارد براي قرآن سجده مي‌كند؛ چون اين قرآن ناطق آن حقيقت را بيان كرده [است]. الان هم كه مرحوم كليني مي‌گويد اگر همه جن و انس جمع بشوند بخواهند مثل علي (سلام الله عليه) سخن بگويند مقدورشان نيست، اين اغراق نيست در حقيقت همان بيان قرآن كريم است كه از زبان قرآن ناطق شنيده شده «بابي انتم و امي يا اهل بيت النبوة».
«و الحمد لله رب العالمين»