موضوع: سوره بقره

عنوان: تفسير سوره مبارکه بقره جلسه 295

مدت زمان: 32.00 دقيقه اندازه نسخه كم حجم: 3.66 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 7.32 MB دانلود

رديف نوع عنوان عنوان
1 1 راههاي فهم و شهود قدرت مطلق خدا
2 ـ الف. برهان عقلي
2 2 ـ ب. شهود قلبي
3 2 ـ ج. مشاهده در حال عذاب شدن
4 3 خواندن خالصانه خدا در مواقع خطر
5 3 ملكه شرك و دروغ‌گويي مشرك در قيامت
6 2 ـ نتيجه بحث
7 3 آتش و داغ، آخرين راه درمان
8 1 مالكيت مطلق خداوند
9 2 ـ عجز مطلق غيرخداي سبحان
10 3 عجز بتان از ايجاد حيات
11 3 آفريدن توسط حضرت عيسي(عليه‌السلام) با اذن خداي سبحان
12 1 بازگشت به بحث: راههاي فهم و شهود قدرت مطلق خدا
13 1 امكان تعلق محبت به خدا
14 2 ـ تبيين معناي «محبت» و انگيزه‌هاي محبت به خداوند
15 2 ـ رهزنان طريق محبت خدا
16 2 ـ مظاهر محبت خداي سبحان
17 2 ـ نقد پندار مشركان بر عدم امكان تعلق محبت به خدا
18 2 ـ درآميختن تعليم با تربيت در طريق محبت
19 1 قلب متيمّم

أعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
?وَمِنَ النَّاسِ مَن يَتَّخِدُ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْدَاداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللّهِ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبَّاً لِلَّهِ وَلَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً وَأَنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعَذَابِ ? إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوْا وَرَأَوُا الْعَذَابَ وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأسْبَابُ?

راههاي فهم و شهود قدرت مطلق خدا
ـ الف. برهان عقلي
آنان كه مبتلا به شرك شدند، براي آن است كه غير خدا را منشأ اثر دانستند. چون منشأ اثر محبوب است و به زعم اينها غير خدا منشأ اثر است، لذا به غير خدا محبت ورزيدند و از غير خدا اطاعت كردند. برهان عقلي بر آن است كه غير خدا منشأ اثر بالاستقلال نيست و هر موجودي كه بي‌اثر است و مستقلاً اثري از او نشأت نمي‌گيرد محبوب نيست، پس غير خدا شايسته محبت عبادي نخواهد بود. اين معنا را يك انسان عاقل با برهان مي‌فهمد.
ـ ب. شهود قلبي
يك انسان عارف با مشاهده مي‌بيند [و] يك انسان كافر بعد از دنيا در حال عذاب مشاهده مي‌كند (اين معنا بالأخره يافتني و ديدني است). اگر كسي عاقل بود، با همان براهين گذشته مي‌فهمد كه قدرت ازآنِ خداست و لاغير و هر جا قدرت هست محبوبيت و مطاع بودن هست و چون غير خدا قادر و قوي بالاستقلال نيست، پس محبوب و مطاع هم نخواهد بود. و آنها كه اهل سير و سلوك‌اند، اين معنا را مشاهده مي‌كنند؛ نه تنها جهنم را مي‌بينند بلكه بهشت را مي‌بينند و مانند آن؛ همان جريان حارثة‌بن‌مالك [كه] مي‌گويد: «كاني أنظر الي عرش ربي جل جلاله و قد ابرز للحساب» بعد درباره? جهنم مي‌گويد: «كاني انظر الي اهل النار يتعاوون»، «وعواء أهلها» را مي‌شنوم و مانند آن.

ـ ج. مشاهده در حال عذاب شدن
و اگر كسي نه اهل برهان بود نه اهل تهذيب نفس و مشاهده، در حال عذاب اين معنا را مي‌بيند، خداي سبحان مي‌فرمايد اي كاش چنين حالت عذاب دردناكي پيش بيايد كه اينها بفهمند. ما راه تهذيب نفس را به اينها ارائه داديم گفتيم: ?إِن تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً? كه نرفتند، راه برهان عقلي را كه ?إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَالأرْضِ? تا آخرش ?لآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ? ارائه داديم كه نرفتند، خب اگر كسي از راه تهذيب نفس حق را مشاهده نكند و اگر از راه تفكر عقلي حق را نفهمد، در حال عذاب مي‌بيند. لذا فرمود اينها كه غير خدا را مي‌پرستند، براي اينكه غير خدا را منشأ قدرت مي‌دانند، ?وَلَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُوا?؛ اي ‌كاش يك حالي پيش بيايد كه آنها بفهمند كه از غير خدا كاري ساخته نيست.

خواندن خالصانه خدا در مواقع خطر
آن حال براي بعضيها در دنيا پيش مي‌آيد كه ?فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ? ؛ وقتي سوار كشتي شدند خطر از هر جهت به اينها احاطه كرد اينها واقعاً الله را مي‌خوانند؛ نه اينكه در آن حال بر اساس كذب خداي سبحان را مسئلت كنند، زيرا [بر] اين حالت اينها كه حالت اخلاص است خدا صحه گذاشت، فرمود: ?دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ?.

ملكه شرك و دروغ‌گويي مشرك در قيامت
تا اينكه [شرك] ملكه بشود براي اينها، اگر ملكه شد ديگر البته دروغ مي‌گويند؛ ولي در حال عادي اگر كسي در اثر تبليغات سوء يا گرفتاريهاي ديگر به دام شرك مبتلا شد وقتي به حال خطر رسيد واقعاً خدا را مي‌خواند. ولي اگر خداي سبحان او را نجات داد و وقتي به ساحل آمد دوباره به دام شرك افتاد (مكرر اين حال پيش آمد و خدا مهلت داد، نجات داد او دست از شرك برنداشت) آن‌گاه اين كفر براي او ملكه راسخه مي‌شود و ديگر راست نمي‌گويد، لذا در قيامت وقتي اينها وارد جهنم شدند مي‌گويند ما را برگردان، خداي سبحان مي‌فرمايد دروغ مي‌گويند: ?وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ? ؛ اينها را ما اگر برگردانيم باز مبتلا به شرك‌اند. وقتي آخرين لحظه به ملكه راسخه مبدل شد كه ?قَسَتْ قُلُوبُهُمْ? آن‌گاه خطر را هم كه ببينند باز دروغ مي‌گويند؛ ولي قبل از اينكه به آن حالت منتهي بشود، خدا را واقعاً مي‌خوانند در حال خطر. خداي سبحان نفرمود اينها چون خطر را ديدند خدا را خواستند، چون خطر را ديدند و خطر غبارروبي كرد، گردگيري كرد و اين خاطرات باطل را از ذهنشان طرد كرد و ذهن اينها را روشن كرد و خدا را واقعاً ديدند، واقعاً خواستند؛ ?دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ?. بعد وقتي ما اينها را نجات داديم ?إِذَا هُمْ يُشْرِكُونَ? اين حالتها كه چند بار تكرار بشود به حدّي خواهد رسيد كه ?قَسَتْ قُلُوبُهُمْ?، بعداً اگر به دام خطر بيفتند آن‌گاه به دروغ خدا را مي‌خوانند، لذا وقتي در جهنم از خداي سبحان مدد طلب مي‌كنند، مي‌گويند ما را به دنيا برگردان تا ما عمل صالح انجام بدهيم، خداي سبحان مي‌فرمايد اين‌چنين نيست: ?لَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ?.

ـ نتيجه بحث
بنابراين اگر كسي از راه برهان عقلي مسئله براي او حل نشد؛ يا از راهي كه حارثة‌بن‌مالك و امثال او رفتند (راه تهذيب و رياضت صحيح) آن مشاهدات نصيبش نشد، از راه عذاب بالأخره مسئله براي او حل مي‌شود.

آتش و داغ، آخرين راه درمان
اين همان بيان است كه در نهج‌البلاغه در سخنان حضرت امير(سلام الله عليه) آمده كه آخرين بار من شما را داغ مي‌كنم: «فآخر الدواء الكي» . اينكه گفتند: «علاجِ كِي كُنَمت آخرالدوا الكي» (نه علاج، كِي كنمت، علاجِ كِي) «كِيْ» يعني داغ كردن، ?فَتُكْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ? اين همان است، در يكي از بيانات حضرت امير در نهج‌البلاغه هست كه اگر هيچ يك از اين ادلّه و براهين اثر نكرد، آن‌گاه است كه با «كِيْ» يعني با ?فَتُكْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ? با داغ كردن بايد مسئله حل بشود. فرمود آن روزي كه اينها داغ شدند مي‌فهمند، اي كاش داغ بشوند تا بفهمند، كه اين «لو»ي تمني است: ?وَلَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً?. پس سه راه است، آن دو راه را اگر نرفتيم از راه سوم ما را مي‌برند، اين‌چنين نيست كه انسان براي هميشه در جهل بماند، لذا خداي سبحان ‌فرمود منشأ گرايش به غيرِ حق توهّم قدرت است، شما با برهان عقلي اگر فهميديد كه غير خدا اندازه قطمير مالك نيست فبها المطلوب، اگر از راه تهذيب يا برهان نفهميديد در حال عذاب مي‌بينيد كه ?أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً?. اين معنا را گذشته از اينكه در آيات قبل بيان كردند، در ساير سور اشاره فرمودند كه از غير خدا بالاستقلال كاري ساخته نيست.
پرسش...
پاسخ: يعني زمينه، زمينه [الي كاش] است؛ اي كاش اينها اين حالت خطر برايشان پيش مي‌آمد مي‌فهميدند. آخر اينها، در زمان فعل با بيان فعل اين تعبيرات را دارد، «ليت» و «لعل‌»اي كه خداي سبحان در مقام فعل دارد يعني اين فعل زمينه? شايد است، وگرنه خودش فرمود: ?وَمَا يَعْزُبُ عَن رَبِّكَ مِن مِثْقَالِ ذَرَّةٍ فِي الأرْضِ وَلاَ فِي السَّماءِ? .

مالكيت مطلق خداوند
آيه? 13 سوره? «فاطر» اين است كه ?يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمّىً ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ?؛ الوهيت و ربوبيت و مالكيت مال اوست، اين تعبيرات البته در كنار هم، در آيات فراواني هست؛ ?قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ ? مَلِكِ النَّاسِ ? إِلهِ النَّاسِ? ، اينها كنار هم‌اند (الوهيت، ربوبيت و مالكيت از آن خداي سبحان است) آن‌گاه فرمود: ?وَالَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِهِ مَا يَمْلِكُونَ مِن قِطْمِيرٍ? (آن پوست ضعيف روي هسته خرما را مي‌گويند «قطمير»، آن اثر رقيق را مي‌گويند «قطمير» كه اين ضرب‌المثل است براي شيء اندك و كم) فرمود از غير خدا كاري ساخته نيست، مالك قطمير نيستند، پس بنابراين چرا به آنها دل مي‌بنديد و از آنها مدد مي‌طلبيد؟! اگر بگوييد كه گرچه بالاستقلال مالك قطمير نيستند؛ ولي ما آنها را به عنوان شفاعت، عبادت مي‌كنيم، مي‌فرمايد اين حق شفاعت را بايد خدا بدهد (خدا بايد به كسي اجازه بدهد كه او شفاعت كند) به اين بتها اجازه نداد و نمي‌دهد؛ در سوره? مباركه? «زخرف» آيه 85 و 86 اين است فرمود: ?وَتَبَارَكَ الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَعِندَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ? وَلاَ يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ الشَّفَاعَةَ?. پس اينها نه به اندازه قطمير مالك‌اند؛ نه به اندازه قطمير هم حق شفاعت دارند، اين شفاعت بالقول‌المطلق نفي شده است (از اين بتها)، شفاعت فقط به اذن حق است، او به انبيا و اوليا اذن داد (به ديگري كه اذن نداد)، ?يَدْعُونَ مِن دُونِهِ الشَّفَاعَةَ إلاَّ مَن شَهِدَ بِالْحَقِّ وَهُمْ يَعْلَمُونَ? ، ?شَهِدَ بِالْحَقِّ? همان انبيا و اوليايند.

ـ عجز مطلق غيرخداي سبحان
بنابراين نه اينها مالك‌اند نه وسيله، پس كاري از اينها ساخته نيست. لذا در آيات فراوان، گاهي مي‌فرمايد اينها مالك ضرّ و نفع نيستند؛ گاهي مي‌فرمايد اينها مالك موت و حيات نيستند؛ گاهي مي‌فرمايد اينها براي خودشان مالك نفع و ضرّ نيستند تا چه رسد به مالكيت نفع و ضرّ براي شما؛ گاهي هم برهان اقامه مي‌كند مي‌فرمايد اين بتهايي كه شما مي‌پرستيد (اينها) نمي‌توانند يك مگس بيافرينند و اگر مگس هم به آنها آسيب رساند، نمي‌توانند از خودشان دفاع كنند. خب اين نسبت به بعضيهاست، خب آن كه بالاتر از مگس مي‌آفريند (يك پرنده‌اي خلق مي‌كند) مثل عيساي مسيح، آن چطور؟ وقتي با آنها رسيد، با زبان آنها برهان ديگر اقامه مي‌كند؛ نسبت به ساير بت‌پرستان مي‌فرمايد اين نمي‌تواند مگس خلق كند و اگر مگس به او آسيب رساند نمي‌تواند از خودش دفاع كند، حالا اگر كسي پرنده‌اي خلق كرد؛ مثل عيساي مسيح او چطور؟ مي‌شود او را پرستيد يا نه؟ فرمود او هم در پيشگاه ما، عجزِ محض، دامنگيرِ او شد. پس الآن يك بحث در اين است كه خداي سبحان به اين بت‌پرستان عادي مي‌فرمايد اين بتانتان مالك هيچ چيز نيستند ولو به اندازه يك مگس، قدرتِ آفرينش ندارند؛ مقام ثاني نسبت به كساني است كه درباره عيساي مسيح(سلام الله عليه) داعيه ربوبيت داشتند، با آنها به زبان آنها سخن مي‌گويد.

عجز بتان از ايجاد حيات
در سوره? مباركه? «حج» آيه 73 اين است كه ?يَا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لَن يَخْلُقُوا ذُبَاباً? قرآن كريم آنجايي كه جريان داستان است، مي‌گويد اين مثل است و اما آنجا كه مثل نيست و نمي‌گويد من دارم مثل مي‌زنم (به عنوان قصه نقل مي‌كند) يك حقيقت تاريخي است. جريان فرزندان آدم يك حقيقت تاريخي است منتها حقيقت تاريخي است؛ براي هميشه زنده و اثربخش؛ جريان يوسف اين‌چنين است؛ جريان انبيا اين‌چنين است؛ نه يك جريان سمبليك باشد، يك حقيقت خارجي واقع شده? تاريخي است؛ منتها براي ابد زنده است. اما آنجا كه مثل است به عنوان تمثيل بازگو مي‌كند؛ مي‌فرمايد: ?يَا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ? آن مثل اين است: ?إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لَن يَخْلُقُوا ذُبَاباً وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ?؛ از غير خدا آفرينش و ايجاد حيات ساخته نيست ولو همه با يكديگر هماهنگي كنند؛ نه تنها نمي‌توانند مگس بيافرينند، بلكه اگر مگس چيزي از اينها را بربايد قدرت استنقاذ و استرداد ندارند: ?وَإِن يَسْلُبْهُمْ الذُّبَابُ شَيْئاً لاَّ يَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ? خب مگس كه خيلي ضعيف است، آنها هم (بتهاي شما هم) كه بخواهند از اين مگس چيزي را استرداد كنند مقدورشان نيست، آنها هم ضعيف‌اند اينها هم ضعيف (اين ناظر به بت‌پرستي كساني كه چوبها و امثال ذلك را مي‌پرستند).

آفريدن توسط حضرت عيسي(عليه‌السلام) با اذن خداي سبحان
درباره عيساي مسيح(سلام الله عليه) فرمود ما به او آن‌چنان قدرتي داديم كه به او گفتيم: ?إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنفُخُ فِيهَا فَتَكُونَ طَيْراً بِإِذْنِي? و عيساي مسيح(سلام الله عليه) هم گفته بود كه ?أَخْلُقُ لَكُم مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللّهِ? [يا] ?وَأُحْيِي الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللّهِ? و امثال ذلك. آن‌گاه خداي سبحان با ترساياني كه عيساي مسيح(سلام الله عليه) را در حدّ ربّ، محترم مي‌شمردند (با آنها) به اين زبان سخن مي‌گويد؛ مي‌فرمايد اگر او مي‌آفريند با اذن ماست و به دستور ماست؛ نه بالاستقلال. نشانه‌اش اين است كه اگر خدا بخواهد عيساي مسيح و مادرش كه دوتايي معجزه عالمي‌اند و همه مردم را از بين ببرد، كدام قدرت است كه جلوگيري كند و ممانعت كند؟! در سوره? مباركه? «مائده» آيه هفدهم مي‌فرمايد: ?لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ قُلْ فَمَن يَمْلِكُ مِنَ اللّهِ شَيْئاً إِنْ أَرَادَ أَنْ يُهْلِكَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَأُمَّهُ وَمَن فِي الأرْضِ جَمِيعاً?، خب اين سخن هميشه زنده است، با اينكه عيساي مسيح بر فرض هم رحلت كرده باشد (با اينكه عيساي مسيح مثلاً مرده باشد هم باز اين سخن صادق است) فرمود اگر مُرد كه پس ما او را از بين برديم، اگر هم زنده باشد ما بخواهيم او و مادرش و همه مردم روي زمين را هلاك كنيم، كدام قدرت است كه مقاومت كند؟! آن‌كه بخواهد عيسي(سلام الله عليه) را به عنوان اينكه او احياي موتا دارد، اِبراي اكمه و ابرص دارد، آفرينش پرنده دارد (باذن الله)، بپرستد، با او به اين زبان سخن مي‌گويد؛ آن‌كه غير مسيح را مي‌پرستد، بتان ديگر را محترم مي‌شمارد، با او به اين زبان سخن مي‌گويد (به زبان سوره «حج» سخن مي‌گويد). در اين آيه سوره «مائده» فرمود: ?قُلْ فَمَن يَمْلِكُ مِنَ اللّهِ شَيْئاً إِنْ أَرَادَ أَنْ يُهْلِكَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَأُمَّهُ وَمَن فِي الأرْضِ جَمِيعاً وَلِلّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَاللّهُ عَلَى كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ?.
بنابراين اينها براهيني است كه اقامه شده، مالكيت از غير ذات اقدس الهي تكويناً [و] بالاستقلال نفي شده و هر كس هر سمتي دارد به عنايت خداي سبحان است؛ بايد از كسي اطاعت كرد كه بالاستقلال مالك باشد و غير خدا بالاستقلال مالك چيزي نيستند، پس غير خدا معبود نخواهند بود. و با زبان هر گروهي هم مناسب آنها با آنها سخن گفت.

بازگشت به بحث: راههاي فهم و شهود قدرت مطلق خدا
آن‌گاه فرمود: اگر اين معنا را شما با برهان عقلي نيافتيد يا با مشاهده نگاه نكرديد، در حال عذاب مي‌بينيد؛ حالا يا عذاب دنيايي يا عذاب اخروي (در حال عذاب مي‌بينيد كه از غير خدا كاري ساخته نيست). نمونه‌هاي اين را در آيات فراواني خداي سبحان ذكر كرد؛ فرمود اگر خطري برسد، ?ضَلَّ مَن تَدْعُونَ إلاَّ إِيَّاهُ? ، سوره? مباركه? «انعام» آيه? چهل به بعد اين است: ?قُلْ أَرَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتَاكُمْ عَذَابُ اللّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السَّاعَةُ أَغَيْرَ اللّهِ تَدْعُونَ إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ ? بَلْ إِيَّاهُ تَدْعُونَ فَيَكْشِفُ مَا تَدْعُونَ إِلَيْهِ إِن شَاءَ?؛ اگر يك حادثه دردناكي پيش بيايد به نام قيامت؛ يا در دنيا، از چه كسي كمك مي‌طلبيد؟ جز از خدا از احدي نصرت طلب نمي‌كنيد، آن‌گاه خداي سبحان اگر مصلحت بداند شما را ياري مي‌كند، ?وَتَنْسَوْنَ مَاتُشْرِكُونَ?؛ آنچه را كه شرك مي‌ورزيديد آنها از يادتان مي‌رود، چون براي‌تان روشن مي‌شود كه كاري از آنها ساخته نيست. اين تعبير ?ضَلَّ مَن تَدْعُونَ إلاَّ إِيَّاهُ? در آيات ديگر هست. اين تمنّي را خداي سبحان براي آن بازگو مي‌كند كه اينها به فكر و هوش بيايند و بفهمند قوت، مطلقا ازآنِ خداي سبحان است. پس اگر سببيّت است مسبّب او و سلسله‌جنبان سلسله? اسباب خداست، اگر قدرت و قوّت است كه از ناحيه خداست.

امكان تعلق محبت به خدا
مطلب بعدي آن است كه محبت در اينجا به چه معناست يك وقت انسان به چيزي علاقه‌مند است، براي اينكه او يك كمالي است يا يك موجود كاملي است، فقط در حدّ كمال به او دل مي‌بندد؛ يك وقت به چيزي علاقه‌مند است و از او پيروي مي‌كند. آنچه كه فعلاً مطرح است محبتي است كه زمينه اطاعت را و تبعيت را در بر دارد. بت‌پرستان به خدا علاقه‌مند بودند، براي اينكه او «رب‌العالمين» است و «رب‌الارباب» [و] بتها را عبادت مي‌كردند، براي اينكه اينها ارباب متفرقون‌اند و ارباب جزئي و وسايط فيض. لذا خدا را اصلاً عبادت نمي‌كردند، تنها بتها را عبادت مي‌كردند و بتها را به عنوان وسايط و وسايل فيض مستقل مي‌ديدند و به اينها دل بسته بودند و اينها را اطاعت مي‌كردند. خداي سبحان مي‌فرمايد: ?وَمِنَ النَّاسِ مَن يَتَّخِدُ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْدَاداً? كه ?يُحِبُّونَهُمْ? آن انداد را (ضمير جمع مذكر سالم آورد، براي اينكه از آنها كار ذوي‌العقول توقع داشتند، از اين جهت ?يُحِبُّونَهُمْ? تعبير كرد) ?يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللّهِ?؛ همان ‌طوري كه خدا را دوست دارند، اينها را هم دوست دارند؛ اما اين‌چنين نيست كه اينها را عبادت بكنند همان ‌طوري كه خدا را عبادت مي‌كنند. آنها اصلاً خدا را عبادت نمي‌كنند، فقط بتها را عبادت مي‌كنند (بتها را معبود بالاستقلال مي‌دانند) و محبت را؛ هم نسبت به بتها و هم نسبت به غير بتها دارند؛ ولي مؤمن، محبتش نسبت به خدا از محبت مشرك بيشتر است: ?وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبَّاً لِلَّهِ?؛ مؤمنين اين‌چنين‌اند. معلوم مي‌شود محبت كه يك وصف نفساني است، به خداي سبحان تعلق مي‌گيرد كه انسان، خدا را دوست داشته باشد.

ـ تبيين معناي «محبت» و انگيزه‌هاي محبت به خداوند
گرچه محبت، زمينه اطاعت و تبعيت را فراهم مي‌كند؛ اما محبت به معناي تبعيت نيست، محبت همان كشش دروني است كه زمينه اطاعت را فراهم مي‌كند. گاهي انسان خداي سبحان را دوست دارد، براي اينكه او را از جهنم برهاند يا او را از بهشت متنعم كند؛ يا اينكه او را براي خودش دوست دارد. علي‌ايّ‌حال آن‌كه «خوفاً من النار» يا «شوقاً الي الجنة» عبادت مي‌كند، او خدا را در همين حدّ دوست دارد (اين‌چنين نيست كه اصلاً دوست نداشته باشد)؛ ولي آنها كه احرارند، خدا را بر اساس محبوبيتش عبادت مي‌كنند، ?وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبَّاً لِلَّهِ?. پس محبت به خداي سبحان تعلق مي‌گيرد [و] در آيات قرآن كريم شواهدي هست كه خدا محبوب انسانهاي كامل است و انسانهاي مؤمن نسبت به خدا دل مي‌بندند.

ـ رهزنان طريق محبت خدا
در آيه? 24 سوره? «توبه» اين است كه فرمود: ?قُلْ إِن كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ وَعَشِيرَتُكُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَيْكُم مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ وَاللّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ? در هنگام اعزام نيرو به جبهه اينها رهزنان‌اند، خداي سبحان فرمود اين رهزنها اگر پيش شما از خدا و پيغمبر و جهادِ در راه خدا محبوب‌تر است، منتظر كيفر دردناك الهي باشيد. رهزنها اين است كه گاهي علاقه به پدر نمي‌گذارد پسر به ميدان برود، گاهي علاقه به پسر نمي‌گذارد كه پدر موافقت كند، گاهي علاقه برادر نمي‌گذارد، گاهي علاقه همسر يا عشيره و يا مال نمي‌گذارد، گاهي اشتغال به تجارت و پيشه نمي‌گذارد، گاهي آن مسكني كه در دست تعمير است و محبوب اوست و مسكن اوست نمي‌گذارد و مانند آن. خداي سبحان فرمود در روز غربت اسلام كه اسلام نياز به شما دارد، اگر اين رهزنها پيش شما از خدا و پيامبر و جهاد در راه خدا محبوب‌ترند، منتظر باشيد تا وعده الهي بيايد. معلوم مي‌شود مسلمانها به خدا و پيامبر و جهادِ في‌سبيل‌الله علاقه داشتند؛ منتها به آبا و ابنا و اخوان و ازواج و عشيره و اموال و تجارت و مساكن علاقه بيشتري داشتند. فرمود اگر آنها احبّ‌اند از خدا و پيامبر و جهاد، ?فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ? كه اين تهديد است و انذار.

ـ مظاهر محبت خداي سبحان
معلوم مي‌شود خدا و پيامبر و جهادِ در راه خدا محبوب قرار مي‌گيرند؛ منتها همان طوري كه در بحثهاي قوّت، در بحثهاي عزت، در بحثهاي شفاعت [و] در ساير بحثها ملاحظه فرموديد، هر كمالي را كه خداي سبحان به غير خودش نسبت مي‌دهد، در جاي ديگر آن كمال را منحصراً ازآنِ خود مي‌داند تا معلوم بشود كه اين كمال در جاهاي ديگر به عنوان مظاهر ظهور دارد نه بالاستقلال، مسئله محبت هم همين ‌طور است. در اينجا هم فرمود محبت خدا و پيغمبر و جهاد، معلوم مي‌شود جهاد مي‌تواند محبوب انسان باشد، پيامبر مي‌تواند محبوب انسان باشد خدا هم مي‌تواند محبوب انسان باشد؛ اما محبتِ جهاد و پيغمبر براي آن است كه يكي راهنماست، يكي راه است؛ راهنما انسان را به خدا مي‌رساند، راه هم انسان را به خدا مي‌رساند. جهاد، راهي از راههاي الهي است (سبيل‌الله است) و پيامبر «هادي‌السبيل» است؛ هادي سبيل و سبيل هر دو براي اينكه انسان را به مقصد مي‌رسانند محبوب‌اند (محبوبيت اينها بالاصاله نيست). بنابراين اصل محبت به اين امور تعلق مي‌گيرد و انسان چيزي را دوست دارد؛ نه‌تنها محبت به معناي متبوع و مطاع بودن است، بلكه گرايش قلبي هم در اينجا مراد است. براي اينكه انسان پيامبر را دوست دارد، ممكن است بگويند معناي محبت پيامبر اين است كه از او اطاعت كنيد، خدا را دوست دارند يعني از او اطاعت مي‌كنند، خب جهاد را دوست دارند يعني چه [يعني] از جهاد اطاعت مي‌كنند؟ در حالي ‌كه خود جهاد حكم است، جهاد كه فرمانده نيست فرمان است.

ـ نقد پندار مشركان بر عدم امكان تعلق محبت به خدا
گاهي انسان چيزي را دوست دارد آنها چون فكر مي‌كردند كه خدا طرف محبت قرار نمي‌گيرد و انسان نمي‌تواند دوست خدا باشد (چون محبت را در حدّ همين عاطفه و شهوت و اين ‌گونه از امور تلخيص و تخليص مي‌كردند) خيال مي‌كردند كه خدا محبوب نمي‌شود و نمي‌شود انسان دوست خدا باشد، در حالي كه كمال، محبوب است [و] آن‌كه كمال محض است، محبوبيّت صرفه دارد. و برهاني كه در بحث قبل اشاره شد، همان جريان ابراهيم خليل(سلام الله عليه) است كه محبت را حدّ وسط قرار داد براي اينكه تعليم با تربيت آميخته باشد. يك وقت انسان برهانِ محض اقامه مي‌كند، مي‌گويد خداي سبحان كسي است كه اين نظم در اختيار اوست، اين تعليم محض است (آميخته با تربيت نيست) تربيت را با دليل و لسان ديگر بيان مي‌كنند، يك وقت طرزي دليل اقامه مي‌كنند كه اين تعليم با تربيت آميخته است. آن همين راه محبتي است كه ابراهيم خليل(سلام الله عليه) طي كرد؛ در سوره? مباركه? «انعام» اين بود كه ?فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأى كَوْكَباً قَالَ هذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لاَأُحِبُّ الآفِلِينَ? يعني انسان حتماً بايد دوست داشته باشد، براي اينكه محتاج نمي‌تواند دوست نداشته باشد [و] بايد به كسي دل ببندد كه آفل نباشد، زيرا در حال افول نياز را با چه كسي در ميان بگذارد؟ مگر نياز افول مي‌كند؟! اگر نياز دائمي است [و] آن رافع نياز آفل شد، پس معلوم مي‌شود او محبوب نيست. خب حالا اگر شمس و قمر ربّ بودند، در حال غروب و افول و غيبت كاري كه از آنها ساخته نيست، مگر آن ربّ افول كرد حاجت انسان هم افول مي‌كند؟! انسان در هر لحظه محتاج است؛ هم در اصل ذاتش هم در كمالات ذاتي‌اش، اگر هستي او عين ذات او نيست، در همه حالات به غير محتاج است؛ چه در هستي‌اش چه كمالات هستي‌اش. خب حاجت كه افول نمي‌كند، آن مبدأ حاجت كه آفل است، پس معلوم مي‌شود او محبوب نيست. انسان محتاج است، به كسي بايد دل ببندد كه افول نكند و غير خدا هر كه است آفل است؛ يا قبلاً نبود يا بعداً مرگ به انتظار اوست، ?لاَأُحِبُّ الآفِلِينَ?. هم به صورت شكل اول قابل تقرير است، هم به صورت شكل دوم؛ اينها آفل‌اند و هيچ آفلي محبوب نيست پس اينها محبوب نيستند، اينها آفل‌اند و خدا آفل نيست پس اينها خدا نيستند، گاهي با اختلاف مقدمتين گاهي با نظم شكل اول، اين بيان قابل تقرير است.

ـ درآميختن تعليم با تربيت در طريق محبت
بنابراين راه تعليم را با تربيت آميخت. يك وقت است انسان بحثهاي عقلي را مطرح مي‌كند كه خدايي هست؛ حالا يا براساس حدوث يا براساس حركت يا براساس امكان؛ ولي چيزي در خلال استدلال نصيب مستدل يا مستمع نمي‌شود، فقط فكر است ممكن است به عمل بنشيند ممكن است به عمل ننشيند. اما راه محبت، تعليم را با تربيت آميخت، لذا خداي سبحان فرمود مؤمن محبتش نسبت به خدا بيش از محبت ديگران است نسبت به خدا يا نسبت به بتان (اين در آيات).

قلب متيمّم
در روايات هم كه مسئله مناجات محبين يا تشويق به نيايش محبت و امثال ذلك فراوان است؛ در همين فرازهاي نوراني دعاي كميل اين است كه «وَ قلبي بحبّك متيما» (آن قلب لبريز از محبت را مي‌گويند متيم كه تيّمه الحب)، در آن فرازهاي نوراني دعاي شريف ابوحمزه ثمالي هم اين است كه «اللهم اني اسئلك ان تملأ قلبي حبا لك»، خب اگر سراسر قلب مملوّ و پر شد از محبت حق، جا براي غير نمي‌ماند. يك وقت بحث در اين است كه اگر كسي به چيزي محبت داشت، ولي از او اطاعت نكرد اين چطور است، اين عيب ندارد. اگر انسان به مالش، به فرزندش، به مسكنش، به تجارتش علاقه داشت [و] دستورات عبادي را هم انجام داد، اين عيب ندارد براي اينكه اين براي تنظيم امور است؛ ?وَجَعَلَ بَيْنَكُم مَوَدَّةً وَرَحْمَةً? . اما همين شخصي كه به اين حبّ حلال مبتلاست، قلبش متيّم به حبّ حق نيست، قهراً نه حضور آن‌چناني دارد و نه خلوص اين‌چنين، اين حرام نيست؛ ولي جلوي كمال را مي‌گيرد. اين است كه در اين دعاها گفتند: «أنْ تملأ قلبي حبا لك و خشية منك» و امثال ذلك كه سراسر قلب مملوّ و پر مي‌شود از محبت حق و اين محبت چون محبت عقلي است؛ نه نفسي و امثال ذلك، محبوب هرچه كامل‌تر باشد محبت عقلي پرفروغ‌تر است.
«و الحمد لله رب العالمين»