موضوع: سوره بقره

عنوان: تفسير سوره مبارکه بقره جلسه 498

مدت زمان: 34.28 دقيقه اندازه نسخه كم حجم: 3.94 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 7.89 MB دانلود

رديف عنوان
1 علت سيّد الايات بودن آية الكرسي
2 مراد از اسماي الهي
3 تبيين معناي «لا اله الا الله» بر مبناي فطرت
4 غير قابل تفكيك بودن توحيد و فطرت از هم
5 توجيه ابديت، عذاب اخروي بر اساس فطرت
6 جامعيّت و مستدل بودن اسماء الهي در آية الكرسي
7 اثبات ازليّت حيات الهي در قرآن
8 دليل با الذّات بودن حيات الهي
9 بررسي رابطه? حيّ و قيّوم بودن ذات اَقدس الهي
10 نتايج حيّ و قيّوم بودن باري‌تعالي
11 اعضاء توكّل به خداوند بلحاظ لايموت بودن او
12 مراحل پنج‌گانه ازليّت حيات خداوند
13 موانع قيوميّت و نفي آن از ذات اقدس اله


اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
?اللّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ الحَيُّ القَيُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ يُحِيطُونَ بِشَيْ‏ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاءَ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ يَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ العَلِيُّ العَظِيمُ?
علت سيّد الايات بودن آية الكرسي
اين آيه كه معروف به «آية‌الكرسي» است مشتمل بر بسياري از اسماي حسناي خداي سبحان است و احياناً مشتمل بر اسم اعظم هم است، لذا سيد‌الآيات است همان طوري كه بعضي از سور سيادت نسبت به سور ديگر را دارند بعضي از آيات سيادت نسبت به آيات ديگر را دارند، اين آيه كريمه سيد آيات است و سيادت به لحاظ مضمون آن آيه است اگر مضمون آيه‌اي سائد باشد نسبت به مضامين آيات ديگر آن آيه، سيد و بزرگوار است نسبت به آيات ديگر، مضمون آيات همان اسماي حسناي حق‌اند. اسماي الهي به چند قسم تقسيم مي‌شوند اسم عظيم نسبت به اسمايي كه زير پوشش او هستند سيادت دارد و اسم اعظم نسبت به همه اسما سيادت دارد و اگر آيه‌اي مشتمل بر اسم اعظم بود سيد آيات به شمار مي‌رود.
مراد از اسماي الهي
منظور از اسم آن لفظ نيست كه دلالت كند بر شخصي يا يك جوهر ديگري بلكه منظور اسم آن ذات است با تعيّن خاص و اين الفاظي كه در كتاب و سنت هست اين الفاظ اسماء الاسماء‌اند اينها اسماي حسناي حق نيستند اينها اسماء الاسماء‌اند. اينكه در ادعيه گفته مي‌شود خدايا تو را سوگند مي‌دهيم به آن اسمي كه با آن اسم كوهها مرتفع شد يا زمين گسترده شد معلوم ‌مي‌شود منظور از آن اسم ذات است با تعيّن خاص كه به وسيله آن تعيّن، كوه‌ها افراشته مي‌شود يا زمين پهن مي‌شود و مانند آن، هرگز لفظ بما انه لفظ مؤثر نيست يا صورت ذهني بما انه مفهوم ذهني مؤثر نيست تا كسي لفظي را بر زبان جاري كند يا مفهومي را در ذهن بگذراند و بتواند با اجراي آن لفظ يا تصور آن مفهوم مشكلي را حل كند مثلاً مرده‌اي را زنده كند يا نظاير آن. پس اينكه مي‌گويند اسماء‌الله مؤثر است يا اينكه مي‌گويند اسم اعظم، مؤثر است يا مي‌گويند اگر كسي اسماي الهي را احصا كند وارد بهشت مي‌شود كه ?لِلّهِ الأَسْماءُ الحُسْنَي? يا «ا?نّ لله تسعةً وتسعين اسماً مَن احصاها دخل الجنة» منظور شماره رياضي و رقم‌برداري نيست كه انسان با تسبيح بشمرد دعاهاي شامل بر اسماي حسنا را و اسماي حسنا را استخراج كند اين‌گونه از شماره‌ها يك عبادتهاي لفظي است احياناً، ثواب هم دارد اما عبادتي نيست كه انسان را مستقيماً تا بهشت راهنمايي كند، منظور از احصاي اسماي الهي تخلق به همان اسماي الهي است يعني اگر كسي مظهر عليم شد مظهر قدير شد مظهر حي شد مظهر باريء شد مظهر كريم شد مظهر سخي شد اين اسماء الهي را احصاء كرده است و البته وارد بهشت خواهد شد. بنابراين اين آيه مباركه آية‌الكرسي كه سيد آيات است ظاهراً براي اشتمال اوست نسبت به سيد اسماء، حالا ببينيم چگونه اين آيه سيد اسماء را در بر دارد.
تبيين معناي «لا اله الا الله» بر مبناي فطرت
اول نام مبارك الله است با وحدانيت مطلقه‌اش كه فرمود: ?اللّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ? در همين سوره? مباركه? «بقره» آيه 163 اين بود: ?وَإِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ? كه در آيه 163 همين سوره? مباركه? «بقره» كه بحثش گذشت آنجا روشن شد كه اين حرف استثنا به معناي غير است و اين كلمه طيبه ?لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ? دو جمله و دو قضيه نيست: يكي قضيه اثباتي و يكي ديگري سلب، يكي ?لاَ إِلهَ? يكي هم ?إِلاَّ اللَّهُ? كه اين به دو قضيه منحل بشود: يكي نفي آلهه دروغين و يكي اثبات ذات اقدس الهي اين‌چنين نيست. لازمه‌اش آن باشد كه هم اثبات يك چيز تازه‌اي باشد و هم نفي يك چيز جديدي اين طور نيست، بلكه اين «الا» به معناي غير است و اثبات تازه نيست فقط سلب تازه است و معناي اين كلمه مباركه اين است كه غير از اللهي كه مقبول و مسلم عند‌الفطرت است ديگري و ديگران نه ?لَا إِلهَ? غير از اللهي كه مسلم است و مقبول عند‌الفطرت است نه اينكه ما اول بايد نفي بكنيم تا توفيق اثبات را پيدا كنيم كه از اين به بعد خدا را ثابت بكنيم اين‌چنين نيست، نفي دليل مي‌خواهد اثبات فطري انسانهاست نه اينكه صحنه جان انسان نسبت به نفي شرك و اثبات توحيد نسبت به هر دو بيگانه باشد آن‌گاه هم بايد شرك را نفي كرد هم بايد توحيد را اثبات كرد كه بشود دو قضيه، اين‌طور نيست يك قضيه است يعني غير از اللهي كه فطرت به سوي او گرايش دارد و او را مي‌شناسد و مي‌پذيرد ديگران نه ?لاَ إِلهَ? غير از اين ?اللّهُ? پس آن چه در فطرت انسانهاست اصل وحدانيت ذات اقدس الهي است آن وقت نفي شرك به صورت قضيه ذكر مي‌شود.
غير قابل تفكيك بودن توحيد و فطرت از هم
پرسش ...
پاسخ: تمام تلاشها اين است كه غبارروبي كنند نه اينكه فطرت را با توحيد آشنا كنند، فطرت را نه مي‌شود از توحيد باز گرفت و نه توحيد را مي‌شود از فطرت جدا كرد، فرمود: ?لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ? آن مشرك متصلب هم فطرتاً موحّد است؛ منتها غبارهاي بدانديشي و گناه جلوي فطرت او را گرفت زبان قرآن كريم اين است كه ?كَلاَّ بَلْ رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ? يعني اين كارهاي بد رين دل است، اين‌چنين نيست كه دل را عوض كند: ?لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ? نه خدا اين دل را عوض مي‌كند، چون خوب آفريد نه غير خدا عوض مي‌كند، چون توان آن را ندارد، اينكه فرمود: ?فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا? در ذيلش فرمود: ?لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ? به عنوان نفي جنس؛ خدا عوض نمي‌‌كند، چون انسان را در احسن تقويم آفريد نه يعني به صورت زيبا درآورد اين انسان ولو بلال حبش باشد احسن تقويم است، اينكه فرمود: ?لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ? براي اينكه با اين فطرت الهي آفريد غير خدا عوض نمي‌كند چون قدرت ندارد.
توجيه ابديت، عذاب اخروي بر اساس فطرت
اين مسئله فطرت كه به سمت توحيد گرايش دارد در خلود و توجيه ابديت عذاب سهم مؤثري دارد كه چطور انسان دائماً مي‌سوزد، با اينكه رذايل براي او ملكه شده است با اينكه رذايل براي او به منزله فصل مقوم شده است و مانند آن. آن فطرت را گرد مي‌گيرد ولي زايل نمي‌شود كه انسان فطرتاً بشود غير موحد اگر فطرتاً غير موحد شد مسئله خلود اثباتش آسان نيست. بنابراين آن فطرت، وحدانيت ذات اقدس الهي را مي‌پذيرد غير خدا را بايد نفي كرد كارهاي انبيا براي نفي شرك است براي اصل ذات اقدس الهي اينها تلاش نمي‌كنند، چون آن را فطرت مي‌پذيرد ?اللّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ? همان خدايي كه فطرت او را قبول دارد در خيلي از موارد بدون ذكر مرجع گفته مي‌شود «هو»: ?هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الأُمِّيِّينَ? «هو الذي كذا، هو الذي كذا» در آغاز سخن از هو ياد مي‌شود براي اينكه او مشار بالفطرت است هر فطرتي به آن سمت متوجه است، لذا اول سخن بدون اينكه مرجعي داشته باشد مي‌گويند اوست كه اين عالم را آفريد لازم نيست كه قبلاً مرجعي گذشته باشد تا انسان بگويد آن خدا، چون او مشهود عند‌الكل است، لذا در آغاز سخن ضمير غايب را مي‌شود ذكر كرد: ?هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الأُمِّيِّينَ? ?هو الذي? كذا وكذا». همان‌طوري كه در آيه 163 اين سوره بقره گذشت اين ?لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ? دو جمله نيست يك جمله است و ?إلّا? به معناي غير است و توحيد اصل است و شرك عاريتي است كه او را بايد نفي كرد ?لاَ إِلهَ? غير از همان خدايي كه فطرت او را مي‌پذيرد و به سوي او مي‌گرايد.
جامعيّت و مستدل بودن اسماء الهي در آية الكرسي
آن‌گاه اوصافي را به عنوان خبر بعد از خبر براي ذات اقدس الهي ثابت مي‌كند. اولين وصفي كه اينجا ذكر مي‌شود مسئله حيات است، چون مسئله حي بودن مسئله قيّوم بودن مسئله عليم بودن مسئله قدير بودن و مسئله علي عظيم بودن در اين آيه مباركه هست. در ساير آيات اين اسماي حسنا هست، اما مستدل نيست يا به اين جامعيت نيست. در اينجا حيات هست و ازليت حيات را اشاره مي‌كند قيوم بودن او هست و ازليت قيوم بودن او ا شاره مي‌شود علم هست و ازليت علم او اشاره مي‌شود قدرت هست و ازليت قدرت او اشاره مي‌شود، همه اين اسماي حسنا با ذكر ادله كه نشانه ازليت اوست اشاره شده است. فرمود او حي است. در اين گونه از موارد وقتي خبر معرفه شد با الف و لام مفيد حصر است او حي است و ديگري حي نيست نه يعني ديگري چند روز زنده است و بعد مي‌ميرد اين يك معناي ظاهري است، البته ديگران و موجودات ديگر زنده نبودند چند روزي زنده‌اند بعد هم مي‌ميرند: ?كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ المَوْتِ? اما وقتي انسان به يك حيات ابد و مطلق مي‌نگرد مي‌بيند جا براي حيات ديگري نيست اگر فرض كرديم «الف» بالقول المطلق حيات داشت حيات «الف» نامتناهي بود، ديگر نوبت به زيد به «باء» و با نمي‌رسد تا بگوييم «باء» حيات دارد؛ منتها متناهي «الف» حيات دارد؛ منتها حيات نامتناهي، چون نامتناهي اصولاً غير را به پهلوي خود راه نمي‌‌دهد وقتي به اين مرحله رسيديم مي‌بينيم ?إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُم مَيِّتُونَ? معناي ديگري به ما مي‌دهد، نه تو بعد مي‌ميري آن تو بعد مي‌ميري را ?كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ المَوْتِ? مي‌فهماند، تو هم اكنون ذاتاً مرده‌اي يك حيات ديگري است كه تو آينه دار آن حيات هستي، ما يك حياتي را در آينه هستي تو مي‌بينيم ديگري خيال مي‌كند كه تو زنده‌اي، اگر ذات اقدس الهي حياتش مطلق شد و نامتناهي، نامتناهي اصولاً غير را در كنار خود راه نمي‌دهد. بنابراين ديگري و ديگران هر كه هستند و هر چه هستند ذاتاً مرده‌اند نه بعداً مي‌ميرند هم اكنون مرده‌اند و اگر آثار حيات را ما در ديگران مشاهده مي‌كنيم براي اينكه اينها آينه دار حيات حي قيوم‌اند. پس ذات اقدس الهي بالقول المطلق حي است هم حيات، منحصر در اوست غير از او كسي زنده نيست و هم او منحصر در حيات است غير از حيات حال ديگر ندارد نه تنها حي است، بلكه قيوم هم است. قيوم كه يك صيغه مبالغه است آن موجودي را قيوم مي‌گويند كه هم قائم به ذات باشد و هم قيم ديگران. اگر موجودي قائم به ذات بود و قيم ديگران، مي‌گويند قيوم است و اين قيوم بودن متفرع بر آن است كه حيات او ازلي باشد.
اثبات ازليّت حيات الهي در قرآن
ازليت حيات را در قرآن كريم از چند راه ثابت كرده است. فرمود بعضي از حيات‌اند كه از بين نمي‌روند، ولي گاهي ضعيف مي‌شوند انسان زنده در حال خواب حياتش ضعيف است يك حيات گياهي دارد كه فقط بدن را دارد اداره مي‌كند وگرنه آن حيات عقلي يا حيات حيواني معمولاً درحال خواب نيست اصل حيات را گفتند چيزي است كه عامل درك و فعل باشد يعني اگر موجودي اهل انديشه و ادراك نباشد و چيز نفهمد او زنده نيست. اگر موجودي اهل كار و كوشش نباشد او زنده نيست اگر اهل درك است و اهل كار است، ولي اين كار از آن درك مددي نمي‌گيرد و آن درك بر اين كار سايه افكن نيست اثبات حيات او مشكل است. حيات، آن حقيقت هستي خاصي است كه هماهنگ كننده درك و كار است يعني مي‌انديشد به روي انديشه كار مي‌كند كار را زير رهبري علم انجام مي‌دهد و مانند آن، لذا حيات غير از علم است غير از قدرت است غير از مجموع علم و قدرت است بلكه حيات يك حقيقت جدايي است كه عامل تحقق و پيدايش و هماهنگ كننده علم و قدرت است اين معنا را مي‌گويند حيات. آنچه اين معنا را از بين مي‌برد يا تضعيف مي‌كند در قرآن كريم از ذات اقدس الهي سلب شد. مقدمات خواب آن فتور و پينكي و چرت و امثال ذلك اين معنا را يعني حيات را تضعيف مي‌كنند. خود خواب اين معنا را تضعيف مي‌كند مرگ هم اين معنا را از بين مي‌برد. خواب يك مرگ موقت است اين «ا?نّ النومَ اخُ الموت» براي آن است كه در قرآن كريم از خواب به عنوان وفات ياد شده است كه ?هُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُم بِاللَّيْلِ وَيَعْلَمُ مَا جَرَحْتُم بِالنَّهَارِ? يا ?اللَّهُ يَتَوَفَّي الأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا? انسان كه مي‌خوابد در حقيقت مي‌ميرد يك مرگ موقتي است و همان طوري كه انسان در حال مردن روحش را به ذات اقدس الهي تقديم مي‌كند، هر لحظه‌اي كه مي‌خوابد روحش را به خدا تقديم مي‌كند هر شب خدا او را قبض روح مي‌كند و هر روز برمي‌گرداند، لذا هم خوابيدن يك دعاي مخصوصي دارد هم برخاستن از خواب يك دعاي مخصوصي دارد: «الحمد لله الذي أحياني بعد ما أماتني و إليه النشور» اينكه مستحب است انسان بعد از خواب بگويد خدا را شكر مي‌كنم كه من را بعد از مرگ زنده كرده است براي همين است كه هر شب مي‌ميرد در حقيقت.
پرسش ...
پاسخ: آن مفارقت تامه است مرحله عقلي‌اش مفارقت است مرحله نفسي و حيواني‌اش مفارقت است فقط در حد تعلق گياهي روح به بدن تعلق دارد اين غذاهاي خورده را هضم مي‌كند نفس مي‌كشد و مانند آن انسان در حال خواب يك حيات گياهي دارد نه حيات حيواني دارد و نه حيات عقلي، روح در ديار خودش مشغول سير و سفر است حالا يا اضغاث و احلام مي‌بيند يا روياي صالح و صادق در مرحله ضعيف كه همان مرحله حيات گياهي است با بدن ارتباط دارد.
پس اولين درجه قطع علاقه، همان مقدمه خواب است ?سِنَة? همان پينكي و مقدمه خواب است. در تعبيرات حضرت امير (سلام الله عليه) هست در درر و غرر كه مبادا انسان وسنان باشيد اين «وسنان» يعني انسان خواب آلوده، «سنه» از همين باب است «سنه» مثل «عِده» آن واوش افتاده و «تاء» در آخرش اضافه شده كه «وعد» بود شده «عِده» اين هم «وسن» است كه شده «سنه» در آن روايات كه دارد وسنان راه به جايي نمي‌برد يعني انسان سنه زده انساني كه گرفتار پينكي است، مقدمه خواب است بعضي هم كه خوابيده‌اند بعضي هم كه خوب _معاذالله_ مرده‌اند. پس مقدمات ضعف اول از سنه و پينكي شروع مي‌شود بعد به خواب مي‌رسد بعد هم موت. فرمود چون خداي سبحان ?لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ?؛ نه پينكي و چرت عارضش مي‌شود نه خواب عارضش مي‌شود و نه مرگ به سراغ او ‌مي‌آيد كه در بعضي از آيات ديگر فرمود: ?تَوَكَّلْ عَلَي الحَيِّ الَّذِي لاَ يَمُوتُ? آيه 58 سوره? مباركه? «فرقان» اين است ?وَتَوَكَّلْ عَلَي الحَيِّ الَّذِي لاَ يَمُوتُ? بنابراين نه ضعيف‌ترين مرحله نه متوسط و نه عالي‌ترين مرحله ضد حيات هرگز عارض ذات اقدس الهي نخواهد شد. خُب، پس حياتش مصون از آن است كه سنه يا نوم يا موت سراغش بيايد ديگري يا ديگران ممكن است نخوابند فرشته هم نمي‌خوابد، اما اين‌چنين نيست كه حيات فرشته براي خود فرشته باشد، لذا خداي سبحان گذشته از اينكه حي است محيي ساير احيا هم خواهد بود او به عنوان محيي كل شيء در قرآن ستايش شده است، پس هر موجودي كه زنده است حياتش را از خداي سبحان دريافت مي‌كند. در سوره? مباركه? «آل‌عمران» وقتي حيات موجودات شمرده مي‌شود، درباره خداوند اين‌چنين آمده است كه او زنده كننده همه مرده‌هاست ?تُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَتُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيلِ وَتُخْرِجُ الحَيَّ مِنَ المَيِّتِ وَتُخْرِجُ المَيِّتَ مِنَ الحَيِّ وَتَرْزُقُ مَنْ تَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ? يا تعبيرات ديگر قرآن كريم است كه ?أَمَاتَ وَأَحْيَا?؛ ?خَلَقَ المَوْتَ وَالحَيَاةَ?.
دليل با الذّات بودن حيات الهي
پس اگر اوست كه مرده‌ها را زنده مي‌كند و زنده‌ها را مي‌ميراند و نه تنها احيا و اماته به دست اوست، بلكه اصل مرگ و حيات به دست اوست كه ?خَلَقَ المَوْتَ وَالحَيَاةَ? معلوم مي‌شود حيات او بالذات است چرا، براي اينكه آنچه دارد قابل تضعيف يا ازاله نيست، آنچه را هم كه ديگران دارند او داده است خود حيات را هم او آفريد پس اين سه بخش از آيات قرآن كريم به خوبي نشان مي‌‌دهد كه حيات او ازلي است. حيات خودش كه ?لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ?، و ?وَتَوَكَّلْ عَلَي الحَيِّ الَّذِي لاَ يَمُوتُ? اين سه وصف براي حيات او، حيات ديگري هم كه داده اوست كه ?تُخْرِجُ الحَيَّ مِنَ المَيِّتِ وَتُخْرِجُ المَيِّتَ مِنَ الحَيِّ? يا ?أَمَاتَ وَأَحْيَا? يا ?يُحْيِيْ وَيُمِيتُ? و مانند آن. بخش سوم اين است كه نه تنها ديگران را زنده مي‌كند، بلكه اصل زندگي را خودش خلق كرد، نه تنها ديگران را مي‌ميراند اصل مرگ را خودش خلق كرد چون مرگ همان انتقال از يك نشئه به نشئه است فرمود: ?خَلَقَ المَوْتَ وَالحَيَاةَ? خب حيات او مي‌شود بالذات، چون اگر حيات او بالذات نباشد اين سؤال مطرح است كه پس حيات او را چه كسي داد؟
بررسي رابطه? حيّ و قيّوم بودن ذات اَقدس الهي
وقتي ثابت شد بالقول المطلق كه حيات و زندگي را او آفريد معلوم مي‌شود او خودش زنده بالذات است، حالا كه زنده بالذات است مي‌شود قيوم ديگران. پس حيي است كه قيوم هم است از نظر سير بحثي اينها از هم جدايند يعني بايد ثابت بشود كه حيات او در اين سه مقطع براي خودش است بعد نتيجه بگيريم كه «الله حي لا تاخذه سنة و لا نوم و هو الحي الذي لا يموت» اين صغرا «و كل حي» كه «?خَلَقَ المَوْتَ وَالحَيَاةَ? فهو قيوم لما سواه فالله تعالي قيوم لما سواه» اين شكل اول بعد از سير اين آيات نتيجه مي‌دهد اما وقتي كه به نتيجه رسيديم مي‌بينيم همان حيات مايه قيوم بودن اوست ديگر قيوم بودن چيز ديگري نيست، لذا بزرگان وقتي به اين نتيجه رسيدند مي‌گويند: ?الحَيُّ القَيُّومُ? مثل بعلبك دو كلمه يك اسم است؛ اسم است براي يك مقام . اول اينها از هم جدايند با استدلال بايد ثابت بشود كه او قيوم است، چون حياتش در سه مرحله تثبيت شده است پس قيم ديگران هم است، ولي وقتي به آن آخر كه رسيديم مي‌بينيم كه اين حي، قيوم هم خواهد بود، چون جداي از هم نيستند آن وقت ?الحيُّ القَيَّومُ? دوتايي مي‌شود يك اسم، نظير بعلبك.
نتايج حيّ و قيّوم بودن باري‌تعالي
?هُوَ الحَيُّ القَيُّومُ? در قسمتهاي ديگر كه مسئله حيات ذات اقدس الهي را طرح مي‌كند مي‌فرمايند به اينكه او محيي همه موجودات است. در آيه 111 سوره «طه» فرمود: ?وَعَنَتِ الوُجُوهُ لِلْحَيِّ القَيُّومِ? اين تعليق حكم بر وصف مشعر به عليت است، مثل اينكه بگويند «اكرم العالم» يعني لعلمه اگر گفتند: ?عَنَتِ الوُجُوهُ لِلْحَيِّ القَيُّومِ? چرا چون «لانه حي قيوم» خب انسان در پيشگاه قيم خود خاضع است موجودي كه حيات را از حي گرفت قيام خود را از قيوم گرفت خب، در برابر او خاضع است ?عَنَتِ الوُجُوهُ لِلْحَيِّ القَيُّومِ? اگر گفته بشود «عنت الوجوه له» سؤال مي‌شود كه چرا وجوه در برابر او خاضع است، جواب اين است كه چون او حي قيوم است و چهره انسانها و موجودات ديگر در پيشگاه حي قيوم خاضع است پس ?عَنَتِ الوُجُوهُ لِلْحَيِّ القَيُّومِ? اما وقتي خود وصف ذكر شد ديگر جا براي سؤال نيست ?عَنَتِ الوُجُوهُ لِلْحَيِّ القَيُّومِ? از آن طرف مي‌فرمايد او سايه افكن است ?أَفَمَنْ هُوَ قَائِمٌ عَلَي كُلِّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَت? كه آن را در سوره? مباركه? «رعد» بيان كرد؛ آيه 33 «رعد» اين است: ?أَفَمَنْ هُوَ قَائِمٌ عَلَي كُلِّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَت?؛ هر كسي كه هر چه كرد در تحت قيوميت و قيموميت ذات اقدس الهي است؛ از طرف بالا كه نگاه مي‌كنيم مي‌فرمايد او سايه‌افكن بر همه است از پايين كه نگاه مي‌كنيم ?وَعَنَتِ الوُجُوهُ لِلْحَيِّ القَيُّومِ? همه در پيشگاه او خاضع‌اند و او سايه‌افكن بر همه است. برهان مسئله همان سه مقطع حيات اوست و اگر در آيات ديگر مسئله حيات را بازگو مي‌كند به عنوان اينكه ذاتاً و ازلاً براي اوست مطرح است. آيه 58 همان سوره? مباركه? «فرقان» اين بود كه خوانديم ?وَتَوَكَّلْ عَلَي الحَيِّ الَّذِي لاَ يَمُوتُ? كه حد وسط اين مدعا با خودش است چرا وكيل بگيرم؟ چرا خدا را وكيل بگيرم؟ براي اينكه خودت كه زنده‌اي هم گرفتار سنه‌اي هم گرفتار نومي هم گرفتار مرگ كسي را وكيل بگير كه ?لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ? «هو الحيّ الّذي لا يموت» مگر انسان فقط در مسائل فرش و‌ باغ و راغ وكيل مي‌خواهد انسان خوابيده وكيل نمي‌خواهد، فرمود چه كسي شما را در خواب حفظ مي‌كند: ?مَن يَكْلَؤُكُم بِالَّليْلِ وَالنَّهَارِ مِنَ الرَّحْمنِ? هزارها مصيبت در خواب به سراغ آدم مي‌آيد انسان محفوظ مي‌ماند، فرمود در بيداري خيال مي‌كني حافظ خودت خودتي در خواب چه كسي حافظ توست؟ چه كسي كه تو را از پهلويي به پهلويي مي‌غلطاند چه كسي اين همه حشرات گزنده و غير گزنده را از تو سلب مي‌كند چه كسي تو را از روياهاي وحشت‌زا حفظ مي‌كند چه كسي تو را در خواب حفظ مي‌كند؟ پس انسان كه مي‌خوابد بايد توكل كند اين تنها در حال بيداري يا سفر يا غير سفر نيست كه انسان بگويد «توكلت علي الله» كه.
پرسش ...
پاسخ: بله تكويناً است؛ منتها آنها خطا در تطبيق دارند آنها درباره كساني سر مي‌ستايند كه آنها را مقتدر مي‌پندارند. وقتي كه حادثه سهمگين شد ?ضَلَّ مَن تَدْعُونَ إِلاَّ إِيَّاهُ? مي‌شود؛ همه از يادشان مي‌رود، لذا در حال خطر آن فطرتشان شكوفا مي‌شود واقعاً موحد مي‌شوند، نه اينكه يك ايمان منافقانه در دريا نصيبشان بشود، فرمود: ?فَإِذَا رَكِبُوا فِي الفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ? نه اينكه منافقانه در دريا مي‌گويند يا الله، موحدانه مي‌گويند؛ منتها متأسفانه آن حال، ادامه ندارد آنكه خود خدا به ما فرمود: ?فَادْعُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ?؛ با كمال اخلاص بگوييد يا الله، همين دستور الهي را مشرك در دريا وقتي به كام خطر نزديك رفت مي‌گويد: ?فَإِذَا رَكِبُوا فِي الفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ? وقتي كه آن وقت دوباره همان شرك جلوي فطرتشان را مي‌گيرد.
اعضاء توكّل به خداوند بلحاظ لايموت بودن او
در اين آيه 58 سوره «فرقان» كه فرمود: ?وَتَوَكَّلْ عَلَي الحَيِّ الَّذِي لاَ يَمُوتُ? برهان قضيه با او است چرا توكل كن بر خدا، براي اينكه او ?لاَ يَمُوتُ? و تو «تموت» و ديگران هم «يموت»، اگر غير خدا هر كسي باشد مي‌ميرد حتي مرگ هم روزي فرا مي‌رسد كه مي‌ميرد انسان به غير خدا چگونه تكيه كند، چون او ?لاَ يَمُوتُ? است و بايد به ?لاَ يَمُوتُ? تكيه كرد پس ?تَوَكَّلْ عَلَي الحَيِّ الَّذِي لاَ يَمُوتُ? در سوره? مباركه? «روم» آيه پنجاه اين‌چنين فرمود: ?فَانظُرْ إِلَي آثَارِ رَحْمَةِ اللَّهِ كَيْفَ يُحْيِي الأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا إِنَّ ذلِكَ لَمُحْيِي المَوْتَي وَهُوَ عَلَي كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ?؛ نه تنها زمين مرده را حيات گياهي مي‌دهد بلكه همه مرده‌ها را هم او زنده مي‌كند كه جمع محلّي به الف و لام است. اين معنايي كه زمين مرده را او زنده مي‌كند نه به اين معناست كه گياهان را او زنده مي‌كند اين درختي كه در زمستان خواب است او در بهار زنده مي‌كند اين‌چنين نيست. اگر به درخت و ساير گياهان اضافه كرديم اين خواب موسمي كه «ا?نّ النومَ اخُ الموت» باشد مراد است، ولي او درخت را كه خوابيده است بيدار مي‌كند اين خاك مرده را زنده مي‌كند. آنچه در كنار ريشه درخت است به نام خاك طولي نمي‌كشد كه مي‌شود برگ سبز اين درخت خاك مي‌خورد و برگ مي‌روياند، چه كسي آن خاك را برگ كرده است؟ پس خود درخت در زمستان خواب است او خوابيده‌ها را در بهار بيدار مي‌كند وقتي بيدار شد اين خاك مرده را تغذيه مي‌كند به صورت برگ و ميوه درمي‌آورد، پس هم مرده‌ها را او زنده مي‌كند هم خوابيده‌ها را بيدار مي‌كند: ?إِنَّ ذلِكَ لَمُحْيِي المَوْتَي وَهُوَ عَلَي كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ? .
مراحل پنج‌گانه ازليّت حيات خداوند
در آيات ديگر نسبت به ازليت حيات خود اين مرحله را گفت كه اگر خواستيم در كنار آن سه بخش و در كنار آن سه مقطع اضافه كنيم اين دو مقطع و دو بخش ديگر كه جمعاً مي‌شود پنج بخش بايد در آن فصل اول نوشته شود كه چطور حيات ذات اقدس الهي ازلي است؟ قسم اول اين بود كه ?لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ? قسم دوم اين بود كه ?لاَ يا?خذه نَوْمٌ? قسم سوم اين بود كه ?لاَ يَمُوتُ? قسم چهارم اين است كه حيات ما خستگي بر نمي‌دارد بعضي از موجودات زنده‌اند كه بعد از مدتي عاجز مي‌شوند يا خسته مي‌شوند دو بخش ديگر از آيات هم، عجز را هم خستگي را از ذات اقدس الهي برطرف مي‌كند كه اصلاً او خسته نمي‌شود و عاجر نخواهد شد. اگر يك موجود زنده‌اي نه سنه داشت نه خواب داشت نه مرگ داشت نه عجز داشت نه خستگي مي‌شود قيوم مطلق.
موانع قيوميّت و نفي آن از ذات اقدس اله
اگر در بعضي از مقاطع خسته بشود در آن مقطع ديگر قيم نيست يا اگر عاجز بشود در مقطع عجز ديگر قيم نيست. در سوره? مباركه? «غافر» ما را دعوت كرده است فرمود: ?هُوَ الحَيُّ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ? اما در سوره? مباركه? «ق» آيه پانزدهم و همچنين آيه سي و هشتم اين دو مطلب را اشاره كرد. در آيه پانزدهم سوره «ق» فرمود: ?أَفَعَيِينَا بِالخَلْقِ الأَوَّلِ? «عي» يعني عجز يعني حالا ما اين دنيا را كه آفريديم عاجز شديم ديگر نمي‌توانيم بار ديگر جهاني را به نام معاد خلق كنيم؟ «عي» آن خستگي فرساينده و عجز را مي‌گويند در آيه 38 فرمود: ?وَلَقَدْ خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَمَا مَسَّنَا مِن لُغُوبٍ? «لغوب» همان خستگي را مي‌گويند. پس نه عي و عجز و واماندگي به سراغ ذات اقدس الهي مي‌رود و نه خستگي. اينها همه از شعب قدرت مطلقه اوست، چون قدرت او مطلق است قدرت مطلقه كه با دست و پا كار نمي‌كند كه آن موجودي كه خسته مي‌شود با دست و پا خسته مي‌شود شما الآن اراده كنيد كه سماوات سبع را در محدوده جانتان تصور كنيد و بيافرينيد صرف اراده همان و آفرينش همان، شما را خسته نمي‌كند كه كار دست و پا خستگي دارد، اما علم كه خستگي ندارد كه قدرت او به علمش برمي‌گردد. اينكه مي‌بينيد در كتابهاي عقلي اول علمش را مطرح مي‌كنند اول علم او را ثابت مي‌كنند بعد قدرت او را براي اينكه قدرت او به علم او بسته است نحوه علم، قدرت است. اگر كار با دانستن انجام بگيرد خستگي ندارد كه پس نه عي و عجز و واماندگي است نه لغوب و خستگي ?مَا مَسَّنَا مِن لُغُوبٍ? اگر لغوب نيست اگر عي و عجز نيست اگر سنه نيست اگر نوم نيست اگر موت نيست اين مي‌‌شود قيوم مطلق، پس ?هُوَ الحَيُّ القَيُّومُ? آن‌گاه ساير بخشهايي كه در اين سيدالآيات است هم بي‌ارتباط به مسئله حي و قيوم نيست هم ارتباط به مسئله علم و قدرت دارد.
«وَ الحَمدُ للهِ رَبّ العالمين»