موضوع: سوره بقره

عنوان: تفسير سوره مبارکه بقره جلسه 412

مدت زمان: 29.40 دقيقه اندازه نسخه كم حجم: 3.36 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 6.79 MB دانلود

رديف نوع عنوان عنوان
1 ديدگاه محمد عبده درباره? مدني بودن انسانها
2 ويژگي تفسير المنار در مورد مدني بالطبع بودن انسانها
3 ريشه‌يابي اختلافات در قرآن كريم
4 قرآن كتاب زندگي
5 سبر و تقسيم بودن اختلاف در حكم
6 سواد اعظم بودن جامعه
7 وحدت جامعه متضمن احياي قرآن
8 ابراز علاقه علي(عليه السلام) به مسئله? وحدت مسلمين
9
10
11
12
13
14
15
16
17
18
19
20

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
?كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الكِتَابَ بِالحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيَما اخْتَلَفُوا فِيهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ البَيِّناتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ فَهَدَي اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللّهُ يَهْدِي مَن يَشَاءُ إِلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ?
ديدگاه محمد عبده درباره? مدني بودن انسانها
با تشريح نظرات مرحوم استاد علامه طباطبايي (رضوان الله عليه) معلوم مي‌شود كه با اينكه انس عميقي به اين مسائل حكمت داشتند در هيچ جا مخصوصاً در تفسير اين كريمه، تحت الشعاع و متأثر از اين آرا نبودند ولي شما از اول تا آخر تفسير المنار را كه در اين بخش ملاحظه مي‌فرماييد مي‌بينيد اين ?كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً? را بر همان معنايي كه انسان مدني بالطبع است تطبيق كردند، حالا فرقها چقدر است ملاحظه خواهيد كرد. شاگرد عبده، رشيدرضا مي‌گويد كه من از استاد خواهش كردم تفسير اين آيه را شخصاً بنويسند يعني آيه ?كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً? را در تفسير آيات ديگر استاد تدريس مي‌كرد و ايشان تقرير مي‌كردند و تقرير درس ايشان به عنوان تفسير المنار چاپ شد. اين تفسير المنار تقريرات درس محمد عبده است ولي تفسير اين آيه مباركه، چند صفحه است كه به خط خود استاد يعني محمد عبده است و اين جريان هم در تفسير المنار آمده است و آرايي كه در مسئله بود ايشان اين رأي را كه از قرطبي و ديگري نقل شده است پذيرفت يعني محمد عبده مي‌گويد من اين رأي را مي‌پذيرم كه ?كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً? يعني انسانها مدني بالطبع‌اند، چون انسانها طبعاً اجتماعي‌اند و در اجتماع قانون لازم است و اختلاف راه پيدا مي‌كند، پس پيامبر مي‌خواهند كه اين ?كَانَ? را منسلخ از زمان دانستند الآن هم ?كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً? يعني انسانها مدني بالطبع‌اند، چون مدني بالطبع‌اند طبعاً امت واحده‌اند طبعاً اجتماعي‌اند قانون لازم دارند و قانون هم بايد قانون الهي باشد. در اينجا چند اشكال بود كه در خلال تبيين فرمايش مرحوم استاد گذشت.
ويژگي تغير المنار در مورد مدني بالطبع بودن انسانها
اين تفسير المنار اين بخشش را اول تا آخر ملاحظه بفرماييد چند اشكال در اين مطلب هست؛ يكي اينكه انسان مدني بالطبع نيست چهار دليل نقل شد هم دليل عقلي هم دليل قرآني هم دليل روايي و هم شواهد تاريخي. طبق آن چهار دليل ثابت شد كه انسان طبعاً طغيان‌گر است و اگر بتواند تنها زندگي كند تن به جامعه نمي‌دهد و اين هم كه تن به اجتماعي بودن مي‌دهد براي اينكه ناچار است از ديگران كار بگيرد و به ديگران كار بپردازد و اگر بتواند فقط از ديگران بهره بگيرد همان‌طوري كه از طبايع بهره مي‌گيرد همان‌طوري كه از گياهان بهره مي‌گيرد همان‌طوري كه از حيوانات بهره مي‌گيرد از انسانهاي ديگر هم بهره مي‌گيرد او طبعاً اجتماعي نيست؛ به اجتماع روي اضطرار تن درمي‌دهد نه اينكه طبعاً و فطرتاً اجتماعي باشد. محصول آن چهار دليل اين بود كه انسان، طبعاً استخدام كننده است و چون توان آن را ندارد تمكين مي‌كند كه با ديگران بسازد ، پس نمي‌توان گفت ?كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً? يعني انسان مدني بالطبع است.
پرسش ...
پاسخ: نه؛ طبع اولي‌اش نيست طبع اولي‌اش انسان با ديگري نمي‌سازد، طبع اولي انسان استثمار است و استخدام. طبق آن چهار دليل و چون مي‌بيند كه ممكن نيست تنها زندگي كند و اين فكر استثمار را ديگري هم دارد ناچار با ديگري توافق مي‌كنند و منتظر قدرتمندي‌اند. روزي هم كه به قدرت رسيدند آن قراردادها را لغو مي‌كنند. هر روزي كه بشر به دستش برسد آن قرارداد را لغو مي‌كند پس انسان طبعاً هماهنگ نيست هم برهان عقلي بود هم قرآني بود هم روايي بود هم مسائل تجربي. انسان طبعاً طوري است كه مي‌خواهد از ديگران بهره بگيرد، چون اين خوي در ديگران هم هست ناچار با يكديگر توافق مي‌كنند بر يك قانوني.
مطلب دوم آن است كه روش تفسيري مرحوم استاد علامه (رضوان الله عليه) اين بود كه اولاً در خود آيات تأمل مي‌كردند، چون خود قرآن نور است و در او ابهامي نيست و آيات يكديگر را تبيين مي‌كنند و چون خود قرآن ما را به اهل‌بيت(عليهم‌السلام) ارجاع داد، در كنار آيات قرآني روايات را مطالعه مي‌كردند و چون هم قرآن و هم روايت به عقل بها دادند گفتند عقل چراغ است نه كالا؛ اين چراغ در دستتان باشد با اين چراغ راه را از غير راه تميز بدهيد آب زلال را از آب شور تشخيص بدهيد و مانند آن، با چراغ عقل با برهان عقل هم آيات را مي‌شناختند هم روايات را، لذا شما وقتي در نوع اين كتاب الميزان به بحثهاي روايي مي‌رسيد مي‌بينيد گاهي خود روايت را نقل مي‌كنند بدون اينكه در روايت بحثي بكنند فقط يك جمله كوتاه مي‌گويند، مي‌فرمايند: «هذا يؤيد ما مر و به ظهر اتقان ما تقدم و معناه ما قدمناه» يعني هم آيات را مي‌ديدند هم روايات را كنار هم مي‌ديدند هم از برهان عقلي غفلت نداشتند آن‌گاه دست به قلم مي‌كردند اين معناي تفسير قرآن به قرآن است و عترت، چون اين روش در المنار و امثال المنار نبود آنچه را كه مرحوم امين الاسلام در مجمع البيان از اصحاب نقل كرد كه «روي اصحابنا عن ابي جعفر الباقر(سلام الله عليه) انه قال كانوا قبل نوحٍ امة واحدة» چون به اين روايت و امثال اين سرنمي‌سپردند اين ?كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً? را همان مدني بالطبع معنا كردند، ولي مرحوم علامه به استناد همين روايتي كه مرحوم امين الاسلام به عنوان «روي اصحابنا عن ابي جعفر الباقر (سلام الله عليه)» نقل كردند، هم در آنچه از حكما رسيده است به دقت تأمل كردند ديدند تام نيست و هم در اين روايت به دقت تأمل كردند ديدند حق است، آيه را بر طبق اين روايت معنا كردند كه ?كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً? يعني انسانهايي كه بعد از حضرت آدم و قبل از نوح (سلام الله عليهما) بودند انسانهايي بودند كه در حد بساطت به‌ سر مي‌بردند كم كم در اثر رشد صنعت و غير صنعت اختلاف پيدا شد نيازي به مجموعه قوانين پيدا شد و اولين مجموعه، همان كتاب نوح (سلام الله عليه) است. اين خصوصيت تفسير ايشان است.
ريشه‌يابي ‌«‌اختلاف» بوسيله قرآن
مطلب بعدي آن است كه اختلاف را قرآن كريم ريشه‌يابي كرد و به اهل علم سپرد. همان‌طوري كه در اسلام علما ورثه انبيايند ، علوم و معارف را از انبيا ارث مي‌برند آن وحدت و هماهنگي و صفاي ضمير را هم بايد از انبيا ارث ببرند. انبيا هر كدام كه آمدند گذشته را تصديق كردند ?مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ? بود. علما هم بايد اين‌چنين باشند و اگر علماي اديان الهي اين‌چنين بودند، هرگز نه به روزگار مردم مي‌آمد آنچه را كه آمد، نه بر سر خود علما مي‌آمد آنچه را كه آمد. الآن بيش از سه ميليارد مردم روي زمين زندگي مي‌كنند خدا و پيامبر و وحي و فرشته و همه را قبول دارند يعني مسلمان و مسيحي و يهودي و اما اين تفرقه مذاهب به وسيله همان علما و احبار و رهبان شد؛ آنها يا آيات صريح عهدين را كتمان كردند تحريف كردند يا آيات ظاهر عهدين را تفسير به رأي كردند و اين اختلاف پيدا شد وگرنه در عهدين در كمال صراحت و ظهور بشارت به ظهور وجود مبارك رسول اكرم (عليه وعلي آله آلاف التحية و الثناء) داده است، لذا در همان صدر اسلام خداي سبحان به رسولش فرمود به علماي كتاب بگو ?فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ? ؛ شما آن تورات را بياوريد و تلاوت بكنيد و طبق تورات عمل بكنيد اگر راست مي‌گوييد و واقعاً يهودي هستيد و به تورات بها مي‌دهيد؛ ?فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ? بعد از آن اختلافي كه بين علماي اديان هست، اختلافي بين علماي مذاهب هست چون دين بيش از يكي نيست، نمي‌شود گفت اديان آسماني چون اديان نشانه آن است كه چند دين نازل شده است در حالي كه ?إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ? ولي همين دين واحد را آنها اديان كردند، چه اينكه همين مذهب واحد را بعضيها مذاهب اربعه و امثال ذلك در كنار مذهب حق ساختند اگر آن دين‌سازي و اين مذهب‌تراشي به دست علما صورت نمي‌گرفت جامعه انساني و اسلامي هيچ مشكلي نداشت، لذا همان‌طوري كه اصل علم را علما از انبيا ارث مي‌برند اين وحدت و شرح صدر و همسازي هم را هم بايد ارث ببرند. در قرآن كريم اين مطلب آمده است كه اگر كسي اختلاف كرد از تو نيست و تو هم از اينها جدايي. در سوره? مباركه? ‌«انعام‌» خطر اختلاف را اين‌چنين بازگو كرد، آيه? 159 سوره? ‌«انعا‌م‌» ?إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَكَانُوا شِيَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِي شَيْ‏ءٍ?؛ آنها كه دينشان را تفرقه كرده‌اند چون با اينكه دين نور واحد است و صراط واحد است هيچ پراكندگي در او نيست آنها كه دينشان را متفرق كردند ?وَكَانُوا شِيَعاً? يعني ‌«‌صاروا شيعا» گروه، گروه شدند ?لَسْتَ مِنْهُمْ فِي شَيْ‏ءٍ?؛ در هيچ امري از امور آنها تو حضور نداري ?إِنَّما أَمْرُهُمْ إِلَي اللّهِ ثُمَّ يُنَبِّئُهُم بِمَا كَانُوا يَفْعَلُونَ?؛ خدا كار اينها را يكسره خواهد كرد. در بيانات حضرت امير (سلام الله عليه) راجع به اختلاف مطالبي است كه بعضي از آن مطالب قبلاً خوانده شد، حالا تبركاً بعضي از آن مطالب را مي‌خوانيم چون همه علوم اسلامي علم حيات است، اما قرآن واقع كتاب زندگي است يعني كتابي است كه انسان وقتي درس مي‌خواند بحث مي‌كند مطالعه مي‌كند واقعاً آداب زندگي را ياد مي‌گيرد كه چطور زندگي كند و اگر آداب زندگي در اوايل سن مشخص شد بعداً انسان راحت است و اگر خداي ناكرده در اوايل سن مشخص نشد بعد طرفي نمي‌بندد.
سبر و تقسيم بودن اختلاف در حكم
در خطبه? هجدهم نهج‌البلاغه صفحه شصت از اين چاپ فرمود كه منشأ اختلاف فتوا چيست؟ منشأ اختلاف حكم چيست؟ البته اين صدر و ذيلش نشان مي‌دهد كه ناظر به كساني است كه «جُعِل الرُّشْد في خِلافهم» نه ناظر به روش اماميه، فرمود: «تَرِدُ عَلَي أَحَدِهُم الْقَضِيَّةُ فِي حُكْمٍ مِنْ الْأَحْكامِ فَيَحْكُمُ فِيها بِرَأْيِهِ»؛ بر يكي از آنها يك قضيه و يك داستان و جرياني اتفاق مي‌افتد با رأي خود حكم ‌مي‌كند نه به كتاب الله «ثُم تَرِدُ تِلْكَ الْقَضِيَّةُ بِعَيْنِهَا عَلَي غَيْرِهِ»؛ همان جريان بر غير آن قاضي و حاكم وارد مي‌شود «فَيَحْكُمُ فِيهَا بِخِلافِهِ»؛ اين دومي بر خلاف رأي اولي طبق رأي خود حكم مي‌كند «ثُمَّ يَجْتَمِعُ الْقُضَاةُ بِذلِكَ عِنْدَ الْإِمَامِ الَّذِي اسْتَقْضَاهُمْ»؛ اين قاضياني كه گوناگون، حكم كردند پيش آن رهبرشان كه همه اينها را به سمت قضا وادار كرد جمع مي‌شوند آن رهبر هم رأي همه اينها را تصويب مي‌كند و صحيح مي‌داند؛ «فيُصَوِّبُ آرَاءَهُمْ جَمِيعاً» در حالي كه «وَ إِلهُهُمْ وَاحِدٌ! وَ نَبِيُّهُمْ وَاحِدٌ! وَ كِتَابُهُمْ وَاحِدٌ! أَفَأمَرَهُمُ اللَّهُ ـ سُبْحَانَهُ ـ بِالْاختِلافِ فَأَطَاعُوهُ!»؛ آيا خداي سبحان ـ معاذالله ـ اينها را به اختلاف دعوت كرده است كه اينها اطاعت خدا كردند يا نه «أَمْ نَهَاهُمْ عَنْهُ فَعَصَوْهُ»؛ يا اينكه خدا اينها را از اختلاف نهي كرد اينها معصيت كردند و به اختلاف تن در دادند. خب، اين از باب سبر و تقسيم است، نظير آنچه در قرآن آمده است كه خدا به پيامبرش فرمود به اينها بگو: ?إِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَي هُديً أَوْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ? ؛ اين انصاف در داوري است فرمود به مردم بگو يا ما گمراهيم يا شما گمراهيد. با اينكه رسول خدا ?عَلَي بَيِّنَةٍ مِن رَبِّهِ? بود با اينكه خدا فرمود: ?إِنَّكَ عَلَي الحَقِّ المُبِينِ? ، ?فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذِي أُوحِيَ إِلَيْكَ إِنَّكَ عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ? و مانند آن. اين از باب انصاف در تعبير است. در بخش ديگر درباره دعوت به اتحاد اين‌چنين فرمود خطبه صد و بيست و هفتم، فرمود: «وَ الْزَمُوا السَّوَادَ الْأَعْظَمَ» منظور از سواد اعظم شهر بزرگ نيست منظور از سواد اعظم جامعه اسلامي است. ممكن است كسي در شهر بزرگ به سر ببرد، اما فكرش فكر روستايي باشد و ممكن است كسي در روستا به سر ببرد اما فكرش، فكر جامعه باشد. فرمود: «وَ الْزَمُوا السَّوَادَ الْأَعْظَمَ فَإِنَّ يَدَ اللَّهِ مَعَ الْجَمَاعَةِ. وَ إِيَّاكُمْ وَ الْفُرْقَةَ»؛ از اينكه فرمود به سواد اعظم تن در بدهيد [و] ملازم باشيد يعني انبوه مردم، همين تعبيري كه رايج است مي‌گويند ميليوني.
پرسش ...
پاسخ: دليلش همين است، نفرمود شما در شهر بزرگ برويد براي اينكه امكانات آنجا فراوان است خيابان دارد،8 سواد يعني جمعيت اين مردم وقتي زياد شدند مي‌شود سواد، سواد به معني شهر نيست كه.
پرسش ...
پاسخ: اصولاً چيزي كه انبوه است به سياهي مي‌زند به آن مي‌گويند سواد وگرنه سواد كه يعني بلد نيست. دليل را ملاحظه بفرماييد «وَ الْزَمُوا السَّوَادَ الْأَعْظَمَ» چرا «فَإِنَّ يَدَ اللَّهِ مَعَ الْجَمَاعَةِ» يعني با اين توده ميليوني مردم باشيد. حالا هر جا مي‌خواهيد زندگي كنيد نه اينكه مهاجرت كنيد بياييد شهر نفرمود: «وَ الْزَمُوا السَّوَادَ الْأَعْظَمَ» همه‌تان از روستاها بياييد تهران. فرمود همه‌تان در اين تظاهرات ميليوني شركت كنيد هر جا مردم‌اند باشيد چرا «فَإِنَّ يَدَ اللَّهِ مَعَ الْجَمَاعَةِ» نفرمود بياييد سواد اعظم براي اينكه امكاناتش فراوان است. فرمود در جمعيت باشيد با مردم.
فرمود: «وَ الْزَمُوا السَّوَادَ الْأَعْظَمَ» چرا «فَإِنَّ يَدَ اللَّهِ مَعَ الْجَمَاعَةِ»؛ يعني قدرت خدا و عنايت خدا با جماعت است. شما به اين فكر نباشيد كه تنها زندگي كنيد و تك‌رو باشيد اين يك دليل.
سواد اعظم بودن جامعه
‌«وَ إِيَّاكُمْ وَ الْفُرْقَةَ» ؛ از تفرقه بپرهيزيد معلوم مي‌شود سواد اعظم يعني جامعه همين توده ميليوني، آن‌گاه اين دو دليل همه‌اش سخن از جامعه است نه سخن از شهر و روستا «وَ الْزَمُوا السَّوَادَ الْأَعْظَمَ فَإِنَّ يَدَ اللَّهِ مَعَ الْجَمَاعَةِ» اين يك شاهد «وَ إِيَّاكُمْ وَ الْفُرْقَةَ»؛ از تفرقه بپرهيزيد اين دو شاهد، آن‌گاه فرمود: «فَإِنَّ الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّيْطَانِ كَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ»؛ همان‌طوري كه گوسفند وامانده از رَمِه از سرپرستي شبان محروم است [و] طعمه گرگ مي‌شود، انساني كه از جامعه جدا بشود به اين فكر باشد كه تك زندگي كند از سرپرستي رهبر جامعه هم محروم است و طعمه شيطان است «فَإِنَّ الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّيْطَانِ كَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ» آن‌گاه فرمود: «أَلَا مَنْ دَعَا إِلَي هذَا الشِّعَارِ»؛ اگر كسي مردم را به شذوذ دعوت كرد به تفرقه دعوت كرد به تك‌روي دعوت كرد مردم را ارباً اربا كرد «أَلَا مَنْ دَعَا إِلَي هذَا الشِّعَارِ فَاقْتُلُوهُ وَ لَوْ كَانَ تَحْتَ عِمَامَتِي هذِهِ» ؛ اگر زير عمامه من هم باشد عمامه مرا هم در سر داشته باشد اين شعار تفرقه را بدهد او را طردش كنيد و از پا دربياوريد.
بعد جريان حكمين را بازگو مي‌كند، مي‌فرمايد: «فَإِنَّمَا حُكِّمَ الْحَكَمَانِ لِيُحْيِيَا مَا أَحْيَا الْقُرْآنُ وَ يُمِيتَا مَا أَمَاتَ الْقُرْآنُ»؛ فرمود اين حكمين را كه شما بر ما تحميل كرديد ما به حكمين از اين جهت رضا داديم كه اينها بيايند آنچه را قرآن زنده كرد احيا كنند، آنچه را قرآن اماته كرد بميرانند اين يك اصل كلي است كه «فَإِنَّمَا حُكِّمَ الْحَكَمَانِ» ابوموسي و عمروعاص (عليهما من الرحمان ما يستحقان) «لِيُحْيِيَا مَا أَحْيَا الْقُرْآنُ وَ يُمِيتَا مَا أَمَاتَ الْقُرْآنُ» اين اصل كلي.
وحدت جامعه متضمن أحياي قرين
بعد فرمود: «وَ إِحْيَاؤُهُ الاِجْتَِماعُ عَلَيْهِ»؛ احياي قرآن اين است كه همه با قرآن باشند «وَ إِمَاتَتُهُ الاِفْتِرَاقُ عَنْهُ» اگر جامعه مبتلا به تفرقه شد قرآن را از بين برد اگر جامعه باهم بود قرآن را زنده كرد «وَ إِحْيَاؤُهُ الاِجْتَِماعُ عَلَيْهِ وَ إِمَاتَتُهُ الاِفْتِرَاقُ عَنْهُ» پس قرآن، وحدت را احيا مي‌كند و اگر كسي دم از اختلاف زد قرآن را اماته كرد. تعبيرات بعدي هم ناظر به همين است. آن‌گاه در مطلب ديگر فرمود كه اگر كسي به اين فكر است كه با افتراق به ناني برسد به مقامي برسد به جاهي برسد اين را من به او هشدار مي‌دهم كه با تفرقه هيچ كس به جايي نرسيد و به جايي نمي‌رسد .
پرسش ...
پاسخ: وجه تشبيه نيست اين سخنراني است، با مردم دارد بعد از جريان صفين سخنراني مي‌كند مردم را به اتحاد دعوت مي‌كند و اينها آمدند زمينه تفرقه را ايجاد كردند، پس بنابراين حكميت اينها را زير سؤال برده اصلاً. در خطبه صد و هفتاد و ششم اين‌چنين مي‌فرمايد: «فَإِيَّاكُمْ وَ التَّلَوُّنَ فِي دِينِ اللَّهِ» چون اختلافات مردم اختلافات ريشه‌اي نيست [بلكه] اختلافات مردم به وسيله اختلاف رهبران ديني آنهاست. فرمود: «فَإِيَّاكُمْ وَ التَّلَوُّنَ فِي دِينِ اللَّهِ فَإِنَّ جَمَاعَةً فِيما تَكْرَهُونَ مِنَ الْحَقِّ خَيْرٌ مِنْ فُرْقَةٍ فِيما تُحِبُّونَ مِنَ الْبَاطِلِ»؛ فرمود اگر با هم باشيد گرچه براي شما ناگوار است براي اينكه در يك روستا يا يك شهر يا يك مركز دو نفر هم‌دوره بودند كسي به مقامي رسيد و ديگري به مقامي نرسيد، اگر اين دومي كه مقام اثبات ندارد گرچه مقام ثبوتش مثل ديگري است با ديگري باشد، هم دنياي او تأمين است هم آخرتش گرچه براي ذائقه او تلخ است ولي فرمود اين تلخي بهتر از شيريني كاذب اختلاف است؛ «فَإِنَّ جَمَاعَةً فِيما تَكْرَهُونَ مِنَ الْحَقِّ خَيْرٌ مِنْ فُرْقَةٍ فِيما تُحِبُّونَ مِنَ الْبَاطِلِ» آن‌گاه فرمود: «وَ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ يُعْطِ أَحَداً بِفُرْقَةٍ خَيْراً مِمَّنْ مَضَي وَ لاَ مِمَّنْ بَقِيَ» فرمود احدي با تفرقه خير نمي‌بيند، نه در گذشته خير ديد نه در آينده خير مي‌بيند. قبلاً هم عرض شد كه اين بيان را حضرت بر اساس وحي مي‌فرمايد نه بر اساس تجربه و تاريخ چون تجربه و تاريخ حداكثر درباره گذشته است درباره آينده كه به ضرس قاطع نمي‌شود حكم كرد. حضرت فرمود چه در گذشته چه در آينده احدي را خدا با تفرقه‌افكني خير نمي‌دهد اين هم يك مطلب.
پرسش ...
پاسخ: ?حَبِطَ مَا صَنَعُوا فِيهَا? در قرآن كريم فرمود كه اين درخت دنيا هرگز براي كسي ميوه نمي‌دهد ?لاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَي مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا? ‌«زهره‌» مثل تمره است ‌«زهر و زهره‌» مثل تمر و تمره است ‌«زهر‌» يعني شكوفه ‌«زهر الربيع‌» يعني شكوفه بهار، تعبير كرد فرمود نگاه به اين شكوفه نكن درخت دنيا براي هيچ كسي ميوه نمي‌دهد، مثل درختي است كه يك باغبان ناآشنا اين درخت را در يك منطقه سردسير بكارد اين بهار ديررس دارد و پاييز زودرس، فقط اين درخت در منطقه سردسير شكوفه مي‌دهد اين شكوفه ميوه نمي‌شود تا اين شكوفه بخواهد ببندد كه ميوه بشود آن پاييز زودرس مي‌آيد و اين را از بين مي‌برد. فرمود دنيا براي هيچ كس ميوه نداد و ميوه نمي‌دهد «وَ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ يُعْطِ أَحَداً بِفُرْقَةٍ خَيْراً مِمَّنْ مَضَي وَ لاَ مِمَّنْ بَقِيَ» اينها در خطبه‌هاي حضرت است.
ابراز علاقه علي(عليه السلام) به مسئله? وحدت (با عنايت به كتابت نام به ابوموسي)
در نامه‌هاي حضرت يك نامه‌اي براي ابوموسي مرقوم فرمود در آنجا به ابوموسي خطاب مي‌كند فرمود بدان كه احدي در بين امت اسلامي مثل من علاقه به وحدت ندارد براي اينكه حق مسلم مرا غصب كردند ديگر در اينكه حرفي نيست و ما نيامديم جنگ داخلي راه بيندازيم. كسي به اندازه من مظلوم نشد «ما زِلْتُ مظلوماً مُنْذُ قُبِضَ رسولُ الله» اول مظلوم اوست. فرمود آن روزي كه رسول اكرم (صلي الله عليه وآله و سلم) رحلت كرد تا الآن من مظلومم؛ «ما زِلْتُ مظلوماً مُنْذُ قُبِضَ رسولُ الله»؛ فرمود از آن وقتي كه آن حضرت رحلت كرد تا الآن بر من ظلم شده است فرمود ما نيامديم يك حزبي درست كنيم نيامديم اختلافي راه بيندازيم نيامديم مردم را به جان هم بيندازيم من آن قدرت را هم كه دارم الآن هم كه در زمان حكومت آن حضرت بود به سن شصت سالگي رسيد كسي داشت پيشنهاد جنگي مي‌داد حضرت فرمود من آن وقتي كه سنم بيست ساله بود جنگها را من فتح مي‌كردم «إِذَا نَعَرَ الْبَاطِلُ نَجَمْتَ نُجُومَ قَرْنِ الْمَاعِزِ» ؛ تو الآن مثل بز براي من شاخ درآوردي ‌«‌ماعز» يعني بُز ‌«نَجَمَ‌» يعني ظَهَر فرمود: «نَجَمْتَ نُجُومَ قَرْنِ الْمَاعِزِ» ‌«قَرْنْ‌» هم يعني شاخ فرمود. حالا تو داري دستور جنگ و لشكركشي به من نشان مي‌دهي من اصلاً در اين چهل سال يا شمشير زدم يا شمشير خوردم عمرم در جنگ گذشت آن وقتي كه من بيست سالم بود كه جنگ را من فتح مي‌كردم كه، در تمام اين چهل سال هم كه سابقه نظامي دارم «إِذَا نَعَرَ الْبَاطِلُ نَجَمْتَ نُجُومَ قَرْنِ الْمَاعِزِ» داري به من دستور مي‌دهي. خب، با اين قدرت بود پس قدرتش قابل كتمان نبود و مي‌توانست بالأخره يك باند و حزبي هم بسازد. فرمود اين كار هيچ كس را به جايي نمي‌رساند «إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ يُعْطِ أَحَداً بِفُرْقَةٍ خَيْراً مِمَّنْ مَضَي وَ لاَ مِمَّنْ بَقِيَ» در بحثهاي ديگر هم به حضرت گفتند كه شما اختلاف كرديد در دين، حضرت فرمود ما نگذاشتيم در دين اختلاف پيدا بشود ـ به آن يهودي فرمود فرمود ـ شما در متن دين اختلاف كرديد شما در موسي و تورات اختلاف كرديد ما از قرآن اختلاف كرديم نه در قرآن. اين در كلمات قصار حضرت هست. در كلمات قصار شماره 317 «و قال له بعض اليهود: ما دفنتم نبيكم حتي اختلفتم فيه؟» آن يهودي به حضرت گفت شما هنوز پيامبرتان را دفن نكرديد كه درباره او اختلاف كرديد «فقال(عليه السلام) له إِنَّما اخْتَلَفْنَا عَنْهُ لاَ فِيهِ»؛ ما اختلاف كرديم كه از او چيزي رسيده يا نرسيده، وصي تعيين كرده يا نكرده نه در او و حقانيت او در دين او و در حقيقت او، ولي شما در پيامبرتان اختلاف كرديد آن هم در زمان حيات پيامبرتان «فقال(عليه السلام) له إِنَّما اخْتَلَفْنَا عَنْهُ لاَ فِيهِ وَ لكِنَّكُمْ مَا جَفَّتْ أَرْجُلُكُمْ مِنَ الْبَحْرِ حَتَّي قُلْتُمْ لِنَبِيِّكُمْ ?اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ? »
«و الحمد لله رب العالمين»