موضوع: سوره بقره

عنوان: تفسير سوره مبارکه بقره جلسه 421

مدت زمان: 40.55 دقيقه اندازه نسخه كم حجم: 4.68 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 9.36 MB دانلود

عناوين (تفسير سوره? بقره) شماره 421
رديف نوع عنوان عنـــــوان
1 وجوب جهاد با بيگانگان
2 تشيه وجوب كتب و قصاص
3 تبين اقسام وصيّت
4 مواد ?وَهُوَ كُرْهٌ لَكُم? در آيه
5 فرق «كُره» و «كَره»
6 ارزيابي معيار محبت و كراهت در شرع مقدّس
7 تأثير پذيري انسانها در مكتب انبياء
8 عموميت داشتن اصل مثال «كره»
9 جواب حق تعالي به فرصت طلبان هنگام جهاد
10 خدا مدافع و حافظ دين
11 كتاب فقهي و قضا و قدر
12 امتحان و ابتلاء الهي در اعطاكردن و محروم ماندن از اموال
13 خير و شر بودن برخي از اشياء در زندگي بشر
14 استنكاف از نظر مال و جان
15 انواع گريه


اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
?كُتِبَ عَلَيْكُمُ القِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَعَسَي أَن تَكْرَهُوا شَيْئاً وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَعَسَي أَن تُحِبُّوا شَيْئاً وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَاللّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ?
وجوب جهاد با بيگانگان
يعني كشتار و جهاد با سيف نسبت به بيگانگان بر شما لازم شد و اين كار براي شما دشوار است، بعضي از امور را شما نمي‌پسنديد براي شما ناخوشايند است در حالي كه خير شماست [و] بعضي از امور را مي‌پسنديد در حالي كه براي شما شر است و شما در تشخيص خير و شر عالم نيستيد در نتيجه در گرايش يا انزجار، آگاهانه رفتار نمي‌كنيد و خداوند مي‌داند و شما نمي‌دانيد.
تشيه وجوب كتب و قصاص
اين نوشتن كه فرمود: ?كُتِبَ عَلَيْكُمُ القِتَالُ? ظاهرش وجوب است؛ ظاهر اين ?كُتِبَ? لزوم است خواه لزوم عيني خواه لزوم كفايي مگر اينكه دليلي از خارج اين ظهور را از اين لفظ بگيرد و مايه انصرافش بشود وگرنه اصل «كُتب» در اين تعبيرات عرفي ظاهرش وجوب است. مشابه اين تعبير در همين سوره? مباركه? «بقره» بحثش گذشت، چه درباره قصاص آيه 178 فرمود: ?يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ القِصَاصُ فِي القَتْلَي? چون حكم لزومي است؛ هم بر حكومت اسلامي لازم است كه اين قصاص را اجرا كند هم بر قاتل لازم است كه اين حكم را بپذيرد البته چون حق اولياي مقتول است نسبت به آنها هم لازم نيست بلكه نسبت به آنها حق است، ولي بر اصل حكومت اسلامي و بر خود قاتلان پذيرش اين حكم واجب است چه اينكه مسئله صوم هم به عنوان ?يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ? تعبير شده است اين هم بر همه واجب است، منتها وجوب عيني است.
تبين اقسام وصيّت
درباره وصيت هم فرمود: ?كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ المَوْتُ إِن تَرَكَ خَيْراً الوَصِيَّةُ? منتها وصيت دو قسم است يك؛ قسمش واجب است [و] يك قسمش مستحب. اگر كسي ديني به عهده دارد حقوقي از خدا بر عهده اوست نمازها و روزه‌هاي قضا بر عهده دارد وصيت عند الموت واجب است، حجي را بايد مي‌رفت و نرفت وصيت واجب است، ديون مالي بدهكار است نظير زكوات و اخماس و كفارات، وصيت واجب است حق الناس بر عهده اوست خواه مال خواه غير مال وصيت واجب است در نوع اين موارد وصيت واجب است عند حضور امارات الموت و در ماعداي اينها مستحب است، پس نمي‌شود گفت چون وصيت مستحب است پس ?كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ المَوْتُ إِن تَرَكَ خَيْراً الوَصِيَّةُ? اين ?كُتِبَ? ظهور در استحباب دارد، البته وصيت به ثلث كه اين آيه تقريباً ناظر به اوست طبق شواهد خارجي حمل بر استحباب مؤكد مي‌شود، بنابراين اصل «كُتب» ظهور در لزوم دارد خواه لزوم عيني خواه لزوم كفايي، الا اينكه با قرينه خارجيه تخصيص پيدا كند.
مواد ?وَهُوَ كُرْهٌ لَكُم? در آيه
اينكه فرمود: ?وَهُوَ كُرْهٌ لَكُم? اين مقدمه است براي مطلب آينده وگرنه پيداست كشتار و كشته شدن و به جنگ رفتن كار آساني نيست چون مقدمه است براي مطلب آينده اين جمله را فرمود وگرنه ?وَهُوَ كُرْهٌ لَكُم? يك امر معلومي بود كه براي طبع انسان، جنگ كردن و جنگيدن و كشته شدن دشوار است. اينكه فرمود: ?وَهُوَ كُرْهٌ لَكُم? براي آن است كه بگويد گرايش شما ميل شما رضا و سخط شما به انديشه شما وابسته است شما به مقداري كه مي‌فهميد حب و بغض داريد و فهمتان محدود و ناقص است. مسئله گرايش طبعي كه امر طبيعي است، نسبت به همه دردآور است هيچ كسي نيست كه بگويد من در برابر شمشير احساس لذت مي‌كنم. خب، اين يك كار دشواري است و اين هم تحت تكليف نيست كه شما مبادا سختتان باشد، اين مبادا سختتان باشد اين قابل تكليف نيست، نظير اينكه در جريان مادر شدن زن نسبت به فرزندانش خدا فرمود به مادرانتان احترام كنيد براي اينكه دوراني را مادر با دشواري فرزند را مي‌پروراند كه: ?حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَوَضَعَتْهُ كُرْهاً وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلاَثُونَ شَهْراً? «كره» يعني دشواري چيزي كه بر آدم سخت است كه تحت تكليف نيست كه مواظب باش برايت سخت نباشد، امر طبيعي تحت تكليف نيست بايد به مادر گفت كه اين براي شما خير است اين درد را تحمل كن. بايد گفت كه اين گرچه براي طبع شما دشوار است براي جان شما گواراست اين را تحمل كنيد، اينكه فرمود: ?وَهُوَ كُرْهٌ لَكُم? يعني براي طبع شما دشوار است، ولي مواظب باشيد كه براي فكر شما مكروه نباشد براي عقيده شما مكروه نباشد شما نسبت به قتال بي ميل نباشيد، البته دردآور است. اين دردآور بودن راجع به طبع است و تحت تكليف هم نيست، اما چون دردآور است شما متأثر باشيد و ناخوشايندتان باشد اين بد است، لذا فرمود: ?وَهُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَعَسَي أَن تَكْرَهُوا شَيْئاً وَهُوَ خَيْرٌ لَكُم?.
پرسش ...
پاسخ: نه، آن كه هر روز دارد مي‌جنگد با حوادث، اين دستگاه فرساينده او را مرتب تحليل مي‌برد در طي شش يا هفت سال كل اجزاي بدن و سلولها را از او مي‌گيرد ديگري را جاي او مي‌نشاند، مريض مي‌شود حوادث گوناگون را تحمل مي‌كند و مانند آن. در بين اين حوادث عادي جنگ از همه دردناك‌تر است. از اين جهت فرمود: ?وَهُوَ كُرْهٌ لَكُم? وگرنه انساني كه با طبيعت نجنگد كه عالم طبيعت او را نمي‌پذيرد كه.
فرق «كُره» و «كَره»
بعضي خواستند بين «كُره» و «كَره» اين‌چنين فرق بگذارند «كَره» آن فشاري كه از بيرون بر انسان تحميل مي‌شود كه انسان را مكره و مضطر مي‌كند، «كُره» آن فشار دروني است، مثل اينكه انسان كه بيمار مي‌شود اين مرض «كُره» است ولي ديگري كه او را وادار مي‌كند آزادي او را سلب مي‌كند مي‌گويد از اينجا برخيز اين «كَره» است، «كَره» آن فشاري است كه از بيرون بر او تحميل مي‌شود «كُره» آن درد و فشاري است كه از درون بر او تحميل مي‌شود اين آيه سوره «احقاف» هم كه فرمود ما به انسانها سفارش كرديم كه پدر و مادرشان را گرامي بدارند براي اينكه مادر چه در دوران بارداري چه در دوران شير دهي با كُره فرزندش را مي‌پروراند ناظر به همين است. آيه پانزدهم سوره «احقاف» اين است كه ?وَوَصَّيْنَا الإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ إِحْسَاناً? منتها در بين اين پدر و مادر، رنج مادر را ذكر مي‌كند. آيه پانزده سوره «احقاف» ?حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَوَضَعَتْهُ كُرْهاً?؛ مادر در حالي كه به كودكش علاقه‌مند است و اين كار را با طوع و رغبت تحمل مي‌كند، اما براي او دردآور است، نسبت به مادر «كَره» نيست ولي «كُره» است ?حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَوَضَعَتْهُ كُرْهاً? ديگران هم خواستند بگويند «كَره» و «كُره» مثل «ضَعف» و «ضُعف» است كه هر دو به يك معناست.
ارزيابي معيار محبت و كراهت در شرع مقدّس
به هر حال چه هر دو به يك معنا باشد چه فرق بكند «كُره» در اينجا فشار دروني است يعني با طبع شما ناسازگار است، ولي شما اين را مكروه ندانيد نسبت به اين بدتان نيايد منزجر نباشيد براي اينكه كراهت و محبت شما معيار صحيحي ندارد ?وَعَسَي أَن تَكْرَهُوا شَيْئاً وَهُوَ خَيْرٌ لَكُم? چيزي كه شرعاً و عقلاً براي شما خير است ممكن است او را دوست نداشته باشيد يا چيزي كه عقلاً و شرعاً براي شما بد است او را دوست داشته باشيد، بعضي از معاصي كه عقلاً و شرعاً بد است ممكن است نزد شما محبوب باشد ?وَعَسَي أَن تَكْرَهُوا شَيْئاً وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَعَسَي أَن تُحِبُّوا شَيْئاً وَهُوَ شَرٌّ لَكُم? بنابراين شما معيار محبت و كراهتتان را به دست شرع بدهيد نه به دست طبيعت، چون شما اگر در محدوده طبيعت خلاصه مي‌شديد براساس محور طبيعي كراهت و محبتتان ارزيابي مي‌شد، ولي چون اساس شما، جان شماست كه از محور طبيعت به ماوراي طبيعت بسته است آن را بايد با واحدهاي ماوراء طبيعي ارزيابي كنيد و آن عقل است و شرع، پس اگر چيزي براي طبع شما ناگوار است براي جان شما ناگوار نباشد؛ شما آن را يا دوست داشته باشيد مانند اوحدي از اهل ايمان يا لااقل نسبت به او بي‌ميلي نشان ندهيد مانند اوساط از اهل ايمان، لذا فرمود: ?وَاللّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ? اينكه فرمود خدا مي‌داند و شما نمي‌دانيد بيان صغرا و مصداقي است نسبت به آن كبراي كلي كه در آيه 151 بيان كرد.
تأثير پذيري انسانها در مكتب انبياء
در آيه 151 همين سوره «بقره» كه بحثش قبلاً گذشت فرمود انبيا آمدند چيزي به شما ياد مي‌دهند كه شما نمي‌دانيد ?وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ? نه تنها حكمت و كتاب ياد مي‌دهند كه اگر شما زحمت بكشيد بگوييد ما خودمان مي‌فهميم، بلكه در بين ره‌آورد انبيا مطالبي است كه نه شما بالفعل نمي‌دانيد اگر هم رنج ببريد هم باز نمي‌توانبد بفهميد. اگر نبود مسئله انبيا و وحي و رسالت مسئله بهشت و مسئله ابديت و مسئله عزت و مانند آن مطرح نبود. فرمود شما تن به سازش و صلح مي‌دهيد براي اينكه نميريد و نمي‌دانيد كه اين صلح و سازش براي شما ننگ است و نمي‌دانيد به اينكه عزت ابد در اين است كه در راه خدا شهيد بشويد اين در مكتبهاي بشرهاي عادي نيست اگر هم بشر عادي جايي مي‌جنگد اين حرف را از انبيا گرفته است كه زير بار ذلت نرود و اگر هم مي‌جنگد يا حرف را از انبيا گرفته يا از ذلتي به ذلت ديگر منتقل شده و نمي‌داند، مثل كسي كه در جهنم از پهلويي به پهلويي مي‌غلطد اين حركت براي رفع خستگي براي غير جهنم است، اما در درن جهنم كسي از جايي به جايي بغلطد كه از خستگي نجات پيدا نمي‌كند حالا اگر كسي با يك دشمن بشريت جنگيد زير پوشش قدرت يك دشمن ديگر، اين در جهنم است و از جايي به جايي غلطيد اين كه آزاد نشد بشر ممكن است اين معنا را بفهمد كه با يك كافري بسازد و عليه كافري ديگر بجنگد، اما به ماوراي طبيعت تكيه كند با همه كافران و اهل نفاق و شرك بجنگد اين در مكتب انبياست. فرمود انبيا به شما چيزي ياد مي‌دهند كه اگر آنها نباشند شما نه مي‌دانيد و نه مي‌توانيد ياد بگيريد ?وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ? اينجا هم به عنوان نمونه بيان كرد فرمود كه ?وَاللّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ? اين حرف براي هميشه زنده است الآن هم مي‌فرمايد شما نمي‌دانيد، چون قرآن «يَجري كَما يَجري الشمس و القمر» هر روز اين كتاب‌الله تازه است و هر روز به انسانها ولو در حد اعلاي از ترقيات علمي باشند خدا مي‌فرمايد ما مي‌دانيم شما نمي‌دانيد: ?وَاللّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ?.
عموميت داشتن اصل مثال «كره»
در اين بخش كه فرمود اصل قتال كُره است اين يك امر عمومي است و نقص هم نيست. بعضيها اين درد را تحمل مي‌كنند، بعضي تحمل نمي‌كنند. شمشير دردآور است اين يك امر طبيعي است اين نقص نيست، مگر كسي به جايي برسد كه اصلاً احساسي نكند اين مسائل را، آن البته يك مقام ديگري است وگرنه انسان از شمشير متأثر بشود از سنگ و چوب احساس درد بكند اين نقص نيست اين يك امر طبيعي است، اما از حكم خدا منزجر باشد اين نقص است. آن كه نقص نيست به همه نسبت داد، فرمود: ?كُتِبَ عَلَيْكُمُ القِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَكُم? اما آنكه نقص است فقط به منافقين و ضعيف‌الايمان‌ها نسبت داد فرمود آنها هستند كه از قتال منزجرند و خوشايند نيست. قتال براي آنها وگرنه ديگران مي‌كوشند كه جبهه بروند اگر در وقت اعزام هم وسيله‌اي نبود كه اينها را به ميدان بفرستند مي‌نالند كه چرا جبهه نرفتند، همه اين گروهها نامشان در قرآن هست. فرمود يك عده هستند كه خوششان مي‌آيد در جنگ شركت نكنند، يك عده هستند كه اگر تداركات به اينها نرسد كه به جبهه بروند مي‌نالند كه چرا نرفتند، پس آن امر كه امر طبيعي است و نقص نيست يك اصل كلي است ?كُتِبَ عَلَيْكُمُ القِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَكُم? و اما آنكه نقص است آن را به عنوان قضيه موجبه جزئيه بيان مي‌كند نه موجبه كليه، افراد را در همين قرآن كريم دسته‌بندي مي‌كند. مي‌فرمايد در همين سوره «بقره» آيه دويست و چهل و ششم فرمود: ?قَالُوا وَمَا لَنَا أَلاَّ نُقَاتِلَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِن دِيَارِنَا وَأَبْنَائِنَا?؛ بعد از اينكه تبعيد شدند آنها را از زندگي و مالشان طرد كردند مي‌گويند ما البته مي‌جنگيم ?فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ القِتَالُ?؛ وقتي مبارزه بر آنها تثبيت شد واجب شد كه در جنگ شركت كنند ?تَوَلَّوْا إِلاَّ قَلِيلاً مِنْهُم?؛ اكثري نمي‌روند، گروه كم مي‌روند ?وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ? اينها تخصيص است كه يك عده اعراض مي‌كنند [و] يك عده اقبال مي‌كنند.
پرسش ...
پاسخ: نه؛ آنكه مرحله قضاست آيه 154 همين سوره? مباركه? «آل‌عمران» است حالا ملاحظه بفرماييد.
جواب حق تعالي به فرصت طلبان هنگام جهاد
در اين آيه [154 سوره? «آل‌عمران»] عده‌اي پيشنهاد دادند كه آيا نظر ما هم در جنگ مطرح است يا نه و آنها فقط به فكر خودشان هستند فرمود: ?وَطَائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُم?؛ اين گروه فقط به فكر خودشان هستند. قرآن كريم دوتا خود ثابت مي‌كند براي انسانها؛ يك خود اصلي و معنوي كه اصالت انسان را تعيين مي‌كند و يك خود حيواني و طبيعي. درباره اين گروه كه اهل نفاقند يا ?فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ? و امثال ذلك‌اند در سوره «حشر» مي‌فرمايد، چون اينها خدا را فراموش كردند خدا هم انسا كرد، اينها را از ياد خودشان برد اينها خودشان را فراموش كردند: ?وَلاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُم? در سوره? مباركه? «آل‌عمران» درباره همين گروه و مشابهان اينها مي‌فرمايد اينها فقط به فكر خودشان هستند اينها كه جنگ نمي‌روند فقط به فكر خودشان هستند، معلوم مي‌شود اين خودي كه اين جا فرمود اينها فقط به فكر خودشان هستند خود طبيعي است [و] آن خودي كه فراموش كردند آن خود اصيل و اصلي است كه خود ماوراي طبيعي است. در آنجا فرمود اينها خودشان را از يادشان رفته در اين آيه [آيه? 154 سوره? «آل‌عمران»] فرمود اينها فقط به فكر خودشان هستند: ?أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللّهِ غَيْرَ الحَقِّ ظَنَّ الجَاهِلِيَّةِ يَقُولُونَ هَل لَنَا مِنَ الأَمْرِ مِنْ شَي‏ءٍ قُلْ إِنَّ الأَمْرَ كُلَّهُ لِلّهِ يُخْفُونَ فِي أَنْفُسِهِم مَا لاَ يُبْدُونَ لَكَ يَقُولُونَ لَوْ كَانَ لَنَا مِنَ الأَمْرِ شَي‏ءٌ مَا قُتِلْنَا هاهُنَا? مي‌گويند اگر حق با ما بود و اگرما بهره‌اي داشتيم اينجا كشته نمي‌شديم اين حرف كساني است كه ?فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ? آيه? 154 سوره? «آل‌عمران» تتمه همان آيه‌اي است كه داريم ‌ مي‌خوانيم. آن‌گاه خدا در جواب اينها فرمود: ?قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ القَتْلُ إِلَي مَضَاجِعِهِم? فرمود شما اين همه استدلال و بهانه‌تراشي نكنيد حالا نيامديد نيامديد.
خدا مدافع و حافظ دين
اين‌چنين نيست كه اگر دين در جامعه در معرض خطر باشد خدا دست از دينش بردارد شما اگر در خانه‌هايتان باشيد آن رادمرداني كه سرنوشت آنها شهادت است خدا آنها را به جبهه‌ها اعزام مي‌كند و پر مي‌كند جبهه‌ها را ?لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُم? اگر در خانه‌هايتان باشيد، عده‌اي كه اهل مبارزه‌اند به ميدان مي‌روند ?لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ القَتْلُ? اين ?كُتِبَ? «كُتِبَ»ي فقهي نيست، چون «كُتِبَ»ي فقهي براي همه هست فرمود: ?كُتِبَ عَلَيْهِمُ القَتْلُ? همه مكلف‌اند اين يك «كُتِبَ»ي تكويني است و قضا و قدر است. فرمود آنها كه خداي سبحان در لوح قضا و قدر شهادت را نصيب اينها كرده است اينها جبهه را پر مي‌كنند: ?لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ القَتْلُ إِلَي مَضَاجِعِهِم? در اين ميدانهاي جنگ، ما بستر خواب براي اينها فراهم كرديم كه آنجا بخوابند «مضجع» يعني خوابگاه چون انسان وقتي مي‌ميرد به خواب فرو مي‌رود نابود كه نمي‌شود. آيه سوره «يس» هم كه مي‌گويد: ?مَنْ بَعَثَنَا مِن مَّرْقَدِنَا? «مَرقد» همان خوابگاه است، «مضجع» همان خوابگاه است فرمود: ?لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ القَتْلُ إِلَي مَضَاجِعِهِم? آن‌گاه فرمود: ?وَلِيَبْتَلِيَ اللّهُ مَا فِي صُدُورِكُمْ وَلُِيمَحِّصَ مَا فِي قُلُوبِكُمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ? وقتي هم كه ابن زياد(عليه‌اللعنة) به زينب كبري(صلوات الله عليها) گفت «كيف رأيت صنع الله بأخيك؟» فرمود: «ما رأيت الاّ جميلاً» آن گاه فرمود: «ه?ؤلاء قوم كَتب اللهُ عَليهم القَتل فَبرزوا الي مضاجعهم» ؛ اينها رادمرداني بودند كه خداي سبحان شهادت را در عالم قضا براي آنها تثبيت كرده است اينها به آرامگاهشان آرميده‌اند. اين جواب زينب كبري بر اساس همين آيه سوره? مباركه? «آل‌عمران» است وگرنه خدا به همه فرمود: ?كُتِبَ عَلَيْكُمُ القِتَالُ? ديگر به آن اهل بيت (عليهم السلام) كه نفرمود، اين يك كتابت تكويني و قضا و قدر است. يك عده را خدا توفيق نمي‌دهد، خدا فرمود من ميل ندارم يك عده بروند جبهه، به اينها مي‌گويم بنشين . به اينها مي‌گويند شما مثل زنان مردان پير كور نابينايان خردسالان مثل اينها در خانه‌هايتان بنشينيد ما نمي‌خواهيم شما برويد در جبهه كه آنجا بترسيد و بترسانيد. يك عده را هم تشويق مي‌كند، درباره گروهي فرمود اينها اگر نيايند بهتر است، لذا فرمود ما توفيق جنگ را از اينها مي‌گيريم، البته تشريعاً همه مكلف‌اند آن توفيق كه فضل عظيم الهي است يك فضل زايدي است آن را خدا به همه نمي‌دهد مقدماتش را خود انسان بايد فراهم بكند.
كتاب فقهي و قضا و قدر
پس دو نوع كتابت است يك كتابت فقهي است كه همگان در اين كتابت سهيم‌اند كه ?كُتِبَ عَلَيْكُمُ القِتَالُ? يك كتابت قضا و قدر است كه نسبت به افراد صالح است. در همين سوره? مباركه? «آل‌عمران» جهاد مالي را هم مثل جهاد با جان مي‌گويد شما ناخوشايندتان هست خوشتان نمي‌آيد. آيه? 180 سوره? «آل‌عمران» فرمود: ?وَلاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ هُوَ خَيْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُم? خب، اين مال‌دوستي را هر كسي دارد، از آن جهت كه انسان است. طبع انسان اين گونه از امور لذت‌بخش را دوست دارد، هم مال را دوست دارد هم قتال براي او ناخوشايند است. در مكروه فرمود شما تشخيصتان ناقص است، در محبوب فرمود تشخيصتان ناقص است. فرمود مال را دوست داريد اما اين دوستي‌تان بي‌جاست، قتال را دوست نداريد آن كرهتان كراهتتان بي‌جاست.
امتحان و ابتلاء الهي در اعطاكردن و محروم ماندن از اموال
در سوره «آل‌عمران» آيه 180 فرمود: ?وَلاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ هُوَ خَيْراً لَهُم? مال، فضل‌الله است كه خدا مي‌دهد اما مالدار مفضل بر بي‌مال نيست بين اين دو مطلب خيلي فرق است، مال البته نعمت خداست. خدا اگر مال را به كسي داد فضل را به او داد. فضل خود را به عنوان امتحان به او داد نه او را تفضيل داد فضل غير از تفضيل است گاهي مال را كه فضل است به عنوان آزمون مي‌دهد، گاهي نعمت را به عنوان تفضيل و اكرام مي‌دهد. هر نعمتي كه در بهشت به بهشتيان مرحمت مي‌كند اين تفضيل است و اكرام، اما هر نعمتي كه در دنيا به انسان مي‌دهد اين اكرام نيست، اين تفضيل نيست كه غني افضل از فقير باشد، مال فضل خداست مال بهتر از بي‌مالي است چون بي‌مالي عدم است اما نه مالدار بهتر از بي‌مال است [بلكه] مالدار هم مبتلا به مال است بي‌مال هم مبتلا به فقر است كه در سوره «فجر» تبيين كرد فرمود اين فضل خداست كه ما به عنوان امتحان داده‌ايم. [درباره] آن كه مبتلا به مال است و گرفتار عيش و نوش است [فرمود:] ?مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكاً? [يعني] خسارت او بدتر است. اين كسي كه بي‌مال است يك مقدار رنج مادي دارد و ممكن است كه وضعش بهتر بشود و اصل دين را ببازد كه «إن من عبادي المؤمنين لَمن لا يَصلُحُ إيمانه الاّ بالفقر ولو أغنَيته لأفسده» اما در اين آيه? 180 سوره? «آل‌عمران» فرمود آنها كه به مال علاقه‌مندند و بخل مي‌ورزند خيال نكنند كه اين خير است.
پرسش ...
پاسخ: اين داراي مالي است كه آن مال فضل است، اين وصف به حال متعلق موصوف است ذي‌فضل [آن است كه] بايد در درون جان آدم يك چيزي باشد وگرنه «مررت برجل منيع جاره» اين وصف به حال متعلق موصوف است فرش يك چيز جدايي است از جان. خب، فرش چيزخوبي است خانه چيزخوبي است چه كار به آدم دارد، ممكن نيست چيزي جداي از جان آدم باشد و انسان را فاضل كند اين اصلاً معقول نيست، مثل اينكه همسايه آدم خانه‌اش وسيع است «مررت برجل منيع جاره» او خانه‌اش وسيع است به ما چه، قدري جلوتر بياييم مي‌بينيم اين فرش يا اين خانه يا اين باغ و راغ به زيد داده شد خب به زيد چه، آنچه در درون جان زيد است فضل است البته زيد داراي اوست وگرنه امور اعتباري كه فضل نمي‌آورد.
پرسش ...
پاسخ: شر نمي‌شود بخل شر است، چون بخل يك مار و عقربي است در درون آدم وگرنه مال كه شر نمي‌شود.
پرسش ...
پاسخ: انفاق صفت است فعل است، انفاق كار آدم است خب فضل مي‌آورد. مال، خود اين مال، فضل الهي است مادامي كه اين فضل الهي به دست مالدار است مالدار متوسخ است و چركين وقتي همين مال به دست ولي‌الله آمد مي‌شود تبرك چطور سهم امام بركت است، چطور اگر مالي را نذر سيد الشهدا (سلام الله عليه) كردند مي‌شود بركت دست او كه هست وَسخ است، مال وسخ است يا تملك وسخ است گفتند زكات وسخ است خب، اگر اين را به دست مرجع تقليد دادند كه مي‌شود تبرك، مال كه وسخ نيست اين تعلق به مال است كه وسخ است فرمود زكات را از اينها بگير اينها را پاك بكن: ?خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِم بِهَا? آن بستگي به مال چركين است و چرك است. اين وقتي تطهير شد قطع علاقه شد به دست صاحب اصلي‌اش رسيد مي‌شود تبرك وگرنه مال بما انه مال كه وسخ نيست.
خير و شر بودن برخي از اشياء در زندگي بشر
در اين آيه 180 سوره «آل‌عمران» فرمود كه ?وَلاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ هُوَ خَيْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ القِيَامَةِ وَلِلّهِ مِيرَاثُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ? پس نه مكروه بودن بعضي از اشياء براي انسان معيار اساسي است نه محبوب بودن. در اينجا بخل را فرمود محبوب شماست و شر است در آنجا فرمود قتال مكروه شماست و خير است. در سوره «نساء» جريان قتال و مبارزه را به صورتهاي گوناگون بيان كرد، گاهي در مسائل خانوادگي مي‌فرمايد چيزي ممكن است براي شما خير باشد و شما ندانيد و خدا خير كثير برايش قرار بدهد، نظير آيه? نوزده سوره? «نساء» كه فرمود: ?وَعَاشِرُوهُنَّ بِالمَعْرُوفِ فَإِن كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسَي أَن تَكْرَهُوا شَيْئاً وَيَجْعَلَ اللّهُ فِيهِ خَيْراً كَثِيراً? در بعضي از مسائل خانوادگي براي اينكه اساس خانواده محفوظ باشد و متلاشي نشود به همسرها مي‌فرمايد يك سلسله مسائل دردآور خانوادگي را تحمل كنيد، اگر براي شما ناخوشايند است اين را تحمل كنيد كه خير كثير را ممكن است به دنبال داشته باشد. اين نشانه آن است كه انسان در تشخيص خير و شر نيازمند به وحي است. در سوره? مباركه? «نساء» فرمود وقتي كه ما فرمان قتال داديم عده‌اي خب استقبال مي‌كنند و عده‌اي عذرتراشي مي‌ كنند نظير آيه? 77 همين سوره «نساء» فرمود: ?أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ القِتَالُ إِذَا فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً?؛ اين همان كتابت فقهي است فرمود ما وقتي قتال را بر اينها واجب مي‌كنيم اينها همان‌طوري كه از خدا مي‌ترسند از خلق خدا هم مي‌ترسند يا بيشتر از آن ?وَقَالُوا رَبَّنَا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا القِتَالَ لَوْلا أَخَّرْتَنَا إِلَي أَجَلٍ قَرِيبٍ قُلْ مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ وَالآخِرَةُ خَيْرٌ لِمَنِ اتَّقَي وَلاَ تُظْلَمُونَ فَتِيلاً? اين درباره اكثري انسانها كه در برابر قتال اظهار ناخوشايندي مي‌كنند و امثال ذلك، اما عده‌اي هستند كه كمال علاقه را نشان مي‌دهند و تلاش و كوشش آنها اين است كه به جبهه بروند. در مقابل عده‌اي كه بهانه‌تراشي مي‌كنند و سعي مي‌كنند نروند. جريان هر دو گروه را در سوره? مباركه? «توبه» بيان كرد. فرمود كه آيه? 81 سوره? «توبه» ?فَرِحَ المُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلاَفَ رَسُولِ اللّه? «خلاف» يعني پشت‌سر، آنهايي كه پشت‌سر حضرت نشستند حضرت با همراهان به جبهه رفتند اينها پشت‌سر نشستند خوششان آمد كه جبهه نرفتند [يعني] «فَرِحَ المُخَلَّفُونَ بِقعَودِهِمْ خِلاَفَ رَسُولِ اللّهِ»؛ حضرت با همراهانش به جبهه رفتند اين گروه قعود داشتند «خلفَ رَسُولِ اللّهِ»، «فَرِحَ المُخَلَّفُونَ بِقعَودِهِمْ خِلاَفَ» يعني «خلفَ رَسُولِ اللّهِ» (صلي الله عليه و آله و سلم) ?وَكَرِهُوا أَن يُجَاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ? . اين جمع كرده بين آيه سوره «آل‌عمران» و آيه محل بحث سوره «بقره».
استنكاف از نظر مال و جان
در آيه سوره «بقره» كراهت قتال بود در سوره «آل‌عمران» كراهت جهاد مالي بود اين جا گروهي هستند كه هم از جهاد مالي استنكاف دارند هم از جهاد با جان ?وَكَرِهُوا أَن يُجَاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ? آن‌گاه مي‌گويند در هواي گرم تابستان اعزام نكنيد بسيجي نشويد، «نفر» يعني همان بسيجي شدن: ?لاَتَنْفِرُوا فِي الحَرِّ قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرّاً لَوْ كَانُوا يَفْقَهُونَ? و امثال ذلك آيات فراواني در همين زمينه هست. اما درباره آن اوحدي از انسانها فرمود اينها اين‌چنين نيستند. اينها اگر وسيله نباشد كه اعزام بشوند مي‌رنجند. در سوره «توبه» بعد از اينكه فرمود: ? لَيْسَ عَلَي الضُّعَفَاءِ وَلاَ عَلَي المَرْضَي وَلاَ عَلَي الَّذِينَ لاَيَجِدُونَ مَايُنْفِقُونَ حَرَجٌ إِذَا نَصَحُوا لِلّهِ وَرَسُولِهِ مَا عَلَي المُحْسِنِينَ مِن سَبِيلٍ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ? آن‌گاه نسبت به اين گروه خاص ذكر فرمود: ?وَلاَ عَلَي الَّذِينَ إِذَا مَا أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لاَأَجِدُ مَا أَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوا وَأَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلاَّ يَجِدُوا مَا يُنفِقُونَ? فرمود بر اينها هم حرج نيست اينها كساني‌اند كه مي‌آيند در آن دفتر اعزام از شما سؤال مي‌كنند مي‌خواهند كه اينها را اعزام بكنيد شما مي‌گوييد ما وسيله حمل و نقل نداريم كه شما را به جبهه اعزام كنيم تداركاتمان ضعيف است. اينها وقتي فهميدند كه توفيق رفتن جبهه نصيب آنها نشده است، در برابر توي پيامبر اعتراض نمي‌كنند اما تمام چشمشان پر از اشك مي‌شود كه چرا ما نرفتيم. خب، اينها هم هستند فرمود: ?وَلاَ عَلَي الَّذِينَ إِذَا مَا أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لاَأَجِدُ مَا أَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ? تو در جواب اينها گفتي، وسيله نقليه نيست يا وسيله اعزام پياده نيست تا ما شما را اعزام كنيم ?تَوَلَّوا وَأَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ? نه يعني گريه مي‌كنند اين گريه مي‌كنند يعني «تبكي» يا «تدمع» يك وقت است انسان چند قطره اشك از چشمش مي‌آيد اين بكا است يك وقتي آن قدر اين شبكه چشم را اشك پر مي‌كند كه با هم وقتي مي‌ريزد مثل اينكه چشم دارد مي‌ريزد نه اشك نه «فاضت الدموع» [بلكه] «فاضت العيون» نفرمود اشكشان مي‌ريزد فرمود چشمشان مي‌ريزد. خب، چشم چه زماني مي‌ريزد چشم آن وقتي مي‌ريزد كه تمام اين شبكه چشم را اشك پر كند، بغتتاً بريزد. اين ظرف و مظروف مثل اينكه باهم دارند پايين مي‌آيند اين را مي‌گويند «فاضت العيون» آن قطرات را مي‌گويند «فاضت الدموع».
پرسش ...
پاسخ: اين را هم مي‌گويند ?حَزَناً أَلاَّ يَجِدُوا مَا يُنفِقُونَ? اين نكته را هم فرمودند، دردشان همين است كه چرا وسيله ندارند بروند، اما نفرمود چند قطره اشك از چشمشان مي‌آيد، هدفشان از گريه كردن اين است كه چرا وسيله اعزام ندارند براي رضاي خدا چرا به جبهه نتوانستند بروند براي اين گريه مي‌كنند.
انواع گريه
اما گريه كردن چند گونه است؛ يك وقت است چند قطره اشك مي‌ريزد مي‌گويند «بكت» يا «دمعت» و امثال ذلك. مسئله بكاء مسئله ريزش دمع يك مطلب است مسئله ريزش چشم مطلب ديگر است: «فاضت العيون»، «تفيض اعينهم» اين را به هر گريه‌اي نمي‌گويند كه آن كه تمام چشمش را اشك مي‌ريزد و پايين مي‌آيد، مثل اينكه چشمش پايين آمده ?تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلاَّ يَجِدُوا مَا يُنفِقُونَ? در قبال اينها گروهي هم مثل ما هستند كه موقع سخنراني در حال آرامش خيلي داغ و تند و تيز حرف مي‌زنيم، در جبهه رفتن كه شد مثل اينكه دارند ما را به گورستان مي‌برند.
فرمود در حال آرامش خيلي تند و تيز حرف مي‌زنند، وقتي مسئله جنگ مطرح شد ?يَنظُرُونَ إِلَيْكَ نَظَرَ المَغْشِيِّ عَلَيْهِ مِنَ المَوْت? فرمود در حال عادي وقتي كه امر شد ?سَلَقُوكُم بِالسِنَةٍ حِدَادٍ أَشِحَّةً عَلَي الخَيْرِ? «سلق» يعني «بسط لسانه بالقهر» فرمود وقتي اوضاع آرام است زمان سخنراني است ?سَلَقُوكُم? يعني «بسطوا السنتهم بالقهر» تند و تيز حرف مي‌زنند بايد جنگ كرد بايد ميدان رفت شهادت كذا و كذاست و امثال ذلك ?أَشِحَّةً عَلَي الخَيْرِ?؛ خيلي تشويق مي‌كنند به خير، اما وقتي مسئله جنگ پيش آمد و جبهه رفتن پيش آمد و امثال ذلك مثل اينكه اينها را به ميدان مرگ مي‌خواهند ببرند. آن در سوره «احزاب» است حالا اين آيه‌اي كه مربوط به سوره «47» است كه به نام مبارك رسول خداست اين را بخوانيم، در سوره «47» كه به نام مبارك حضرت است آيه بيستم اين است كه ?وَيَقُولُ الَّذِينَ آمَنُوا لَوْلاَ نُزِّلَتْ سُورَةٌ?؛ عده‌اي از مؤمنان مي‌گويند چرا دستور تازه‌اي حكم تازه‌اي نيامده؟ ?فَإِذَا أُنزِلَتْ سُورَةٌ مُحْكَمَةٌ وَذُكِرَ فِيهَا القِتَالُ?؛ وقتي سوره‌اي بيايد كه داراي آيات قطعي و محكم است هيچ تشابهي در مضامين آن سوره نيست ?رَأَيْتَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ نَظَرَ المَغْشِيِّ عَلَيْهِ مِنَ المَوْت?؛ مثل اينكه حال غشوه به او دست داد، مثل اينكه حال احتضار اوست وقتي در اين سوره سخن از جبهه مطرح شد، مثل اينكه دارد به قبر نزديك مي‌شود آن‌گاه فرمود: ?فَأَوْلَي لَهُم? براي اين گروه همين ترس اولي است و اين‌چنين نيست كه خدا توفيق جنگ را به همگان مرحمت كند. در آن آيه سوره «احزاب» اين معنا را بازتر بيان كرد: ?قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ المُعَوِّقِينَ مِنكُمْ وَالقَائِلِينَ لإِخْوَانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنَا وَلاَ يَأْتُونَ البَأْسَ إِلاَّ قَلِيلاً ? أَشِحَّةً عَلَيْكُمْ فَإِذَا جَاءَ الخَوْفُ رَأَيْتَهُمْ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ كَالَّذِي يُغْشَي عَلَيْهِ مِنَ المَوْتِ? اين چشمها دارد مي‌گريد مثل اينكه دارد مي‌ميرد ?فَإِذَا ذَهَبَ الخَوْفُ سَلَقُوكُم بِالسِنَةٍ حِدَادٍ أَشِحَّةً عَلَي الخَيْرِ? .