موضوع: سوره بقره

عنوان: تفسير سوره مبارکه بقره جلسه 477

مدت زمان: 36.31 دقيقه اندازه نسخه كم حجم: 4.18 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 8.36 MB دانلود

رديف نوع عنوان عنوان
1 [قريب به حس بودن مطلب با تعبير «ألم تر...»]
2 دو تفسير در زمينه آيه [بيان تفسيرهايي درباره آيه محلّ بحث]
3 الف: ناظر بودن آيه به قضيه? خارجي
4 ب: مقام بيان بودن يك جريان تمثيلي
5 اشكالات مؤلّف المنار و ردّ تفسير اول
6 الف: دلالت آيات قرآن بر وقوع يك مرگ در دنيا
7 ب: عدم امكان عقلي زنده‌شدن كسي بعد از مرگ در اين دنيا
8 ج: عدم اشاره? قرآن به نام قوم و پيامبر مربوط به اين قضيّه
9 د: سازگاري سياق آيه با تمثيل و عدم سازگاري آن با قصّه
10 جواب علامه به شبهات مؤلّف المنار
11 الف: فتواي عقلي بر امكان حياي مُرده
12 ب: ذكر نمونه‌هاي قرآني درباره? زنده شدن دوباره مردگان
13 ج: قرآن, كتاب معرفت
14 بيان احسن النكات بودن قصّه‌هاي قرآني
15 د: لزوم حفظ ظهور دروني آيه
16 عدم امكان استفاده از وحدت سياق برخي آيات
17 عدم امكان فرار از مرگ
18 انحاء آشناكردن انبيا با احياي موتي?
19
20


اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
?أَلَمْ تَرَ إِلَي? الَّذِينَ خَرَجُوا مِن دِيَارِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ اللّهُ مُوتُوْا ثُمَّ أَحْيَاهُمْ إِنَّ اللّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَي? النَّاسِ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَشْكُرُونَ?
فرمود مگر نمي‌بينيد نمي‌نگريد توجه نمي‌كنيد به گروهي كه از ديارشان بيرون رفتند و جمعيت فراواني بودند و انگيزه بيرون رفتن از ديار هم ترس از مرگ بود, ولي خداي سبحان نسبت به اينها فرمان مرگ صادر كرد و اينها مردند دوباره خداوند اينها را زنده كرد تحقيقاً خداوند نسبت به بندگانش تفضل دارد, لكن اكثر انسانها حق شناس نيستند و شكرگزار ولي نعمت خود نيستند اين ترجمه آيه.
[قريب به حس بودن مطلب با تعبير «ألم تر...»]
درباره اين ?أَلَمْ تَرَ? مطلبي است كه در موارد ديگر هم مشابه آن گذشت مطلب اگر خيلي قريب به حس باشد تعبير به ?أَلَمْ تَرَ? مي‌كنند يعني اگر شما دقت كنيد مي‌بينيد, ما هم در تعبيرات عرفي اگر خواستيم درباره مطلبي با يك بيان تأكيدي سخن بگوييم مي‌گوييم مگر نمي‌بيني اين مگر نمي‌بيني به اين معناست كه مطلب به قدري روشن است كه اگر شما نگاه كنيد به حد رؤيت مي‌رسد. گاهي هم در مقام تعجب ذكر مي‌شود يعني من شگفتم با اينكه مطلب روشن است به رؤيت رسيده است شما هنوز نمي‌بينيد ?أَلَمْ تَرَ? و چون با ?إلي? استعمال شد معناي توجه و امثال ذلك را هم تضمين دارد در ضمن دارد, اگر معناي علم بود مي‌فرمود «الم تر الذين»; مگر اينها را نمي‌دانيد يا نمي‌بينيد, ولي چون معناي توجه و تأمل و امثال ذلك را هم در بر دارد با ?إلي? استعمال شده است ?أَلَمْ تَرَ إِلَي? الَّذِينَ?.
دو تفسير در زمينه آيه [بيان تفسيرهايي درباره آيه محلّ بحث]
اين گروه ظاهر كريمه اين است كه از ديارشان براي ترس از مرگ بيرون آمدند و خداوند دستور مرگ اينها را صادر كرد اينها مُردند و دوباره خداوند احيا كرد و خداوند نسبت به انسانها تفضل دارد.
الف: ناظر بودن آيه به قضيه? خارجي
دو تفسير مهم در زمينه اين آيه مطرح است; تفسير اول كه اكثري مفسران بر آن‌اند و بعضي از روايات هم او را تأييد مي‌كند اين است كه گروه فراواني بر اي پرهيز از مرگ چون طاعوني آمده است و اينها بر‌اي فرار از طاعون از آن روستاهاي خود و شهرهاي خود هجرت كردند كه به مناطق امن سفر كنند, نمي‌دانستند كه مرگ همه جا هست. اين گروه براي پرهيز از مرگ از ديارشان هجرت كردند, آن‌گاه خداوند نسبت به همه اينها دستور مرگ صادر كرد; اينها را اماته كرد بعد به عنايت الهي خداوند اينها را زنده كرد تا روشن بشود كه ?أَيْنََما تَكُونُوا يُدْرِككُّمُ الْمَوْتُ وَلَوْ كُنتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ? ; اگر در جاهاي مستحكم و قرارگاه و پناهگاه هم باشيد باز مرگ به سراغ شما خواهد آمد. اگر در برج مشيّد يعني در برج مستحكم و متقن, خانه‌هايي كه شيد دارد يعني إحكام دارد يا با گچ بريهاي مستحكم خيلي متقن شده است, خلاصه هرجا باشيد مرگ هست يا زود يا دير براي اينكه خداوند به اينها بفهماند فرار از مرگ مشكلي را حل نمي‌كند اينها را ميراند و دوباره اينها را احيا كرد. پس يك گروه فراواني بودند براي پرهيز از مرگ از ديارشان رحلت كردند و هجرت كردند, خداوند مرگ دسته جمعي اينها را فرا رساند تا بدانند كه فرار از مرگ نافع نيست و بعد دوباره خداوند اينها را احيا كرد تا مطمئن باشند كه احيا و اماته به دست خداست و اين هم تفضل الهي است و حق شناسي كنند. اين ظاهر آيه به نظر اكثري مفسرين و بعضي از روايات هم اين معنا را تأييد مي‌كند.
پرسش ...
پاسخ: بسيار خب; حفظ نفس واجب است, اما اين به آن معنا نيست كه انسان مطمئن باشد بيرون از شهر يا برج مشيّد حافظ انسان است. انسان وظيفه‌اي دارد و عقيده‌اي. وظيفه‌اش آن است كه خود را در معرض خطر نيندازد, عقيده‌اش آن است كه ?أَيْنََما تَكُونُوا يُدْرِككُّمُ الْمَوْتُ وَلَوْ كُنتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ? چه بسا افرادي كه در قرارگاهها و پناهگاهها قبل از ديگران رخت بربستند. انجام وظيفه, مسئله‌اي است و مسئله اعتقاد مطلب ديگر.
ب: مقام بيان بودن يك جريان تمثيلي
تفسير دوم كه گروهي هم قائل به آن‌اند و روايتي او را تأييد نمي‌كند, ولي اينها اصراري دارند كه اين معناي دوم را از كريمه استنباط كنند مي‌گويند كه اين گروه فراوان, قضيه خارجيه نبود كه يك جمعيت فراواني براي فرار از طاعون و امثال ذلك ديارشان را ترك كرده باشند, بلكه اين يك جريان تمثيلي است. خداوند مي‌فرمايد گروه فراواني كه در برابر ظلم متجاوزان آرامند و به مبارزه برنمي‌خيزند اينها ديارشان را ترك مي‌كنند وقتي استقلال و آزادي و تماميت ارضيشان را ترك كردند در حقيقت مُردند اين يك مرگ سياسي و مرگ معنوي است. اينها مُردند, بعداً نسل اينها افراد روشن و آزادي‌خواه ظهور مي‌كنند و قيام مي‌كنند و ظلم هر متجاوزي را به خود متجاوز برمي‌گردانند و آن حيات معنوي و استقلال و آزادي و تماميت از دست داده را استرداد مي‌كنند به حياتشان مي‌رسند و اين آيه در حد تمثيل است نه قضيه خارجيه; اين‌چنين نبود كه گروهي از ترس مرگ فرار كردند بعد مُردند دوباره زنده شدند, بلكه آنهايي كه در مقابل ظالمان و متجاوزان چون از مرگ مي‌ترسند ساكت و آرام‌اند اينها مرده‌اند وقتي كه نسل بعد به نهضت و مبارزه آشنا شد حيات از دست رفته خود را برمي‌گرداند, اين اجمالي از وجه دوم.
در بين قدما به عنوان يك احتمال اين معنا مطرح بود ولي در بين متأخرين محمد عبده استاد مؤلف المنار و هم‌چنين بعضي از افرادي بعد از او حامي جدي و سرسخت اين وجه دوم‌اند. خلاصه استدلال آنها در حد احتمال نيست نمي‌گويند و يُحتمل كذا, بلكه مي‌گويند كه آن جريان تاريخي و روايي چون سند معتبري ندارد و اينكه در روايات و تاريخ آمده است كه خرقيل نبي بر اين مردم گذشت و از خداي سبحان خواست كه اين مرده‌ها را زنده كند و خداوند به بركت دعاي خرقيل پيامبر اين مرده‌ها را آزاد كرد, چون اين قصه در تورات در جريان داستان خرقيل نبي اصلاً نيست معلوم مي‌شود جزء اسرائيليات است; نه از نظر روايات داخلي صحت سندش تضمين شده است و نه در تورات فعلي در جريان خرقيل پيامبر چنين قصه‌اي است, پس اين روايات اسرائيليات است.
اشكالات مؤلّف المنار و ردّ تفسير اول
اصرار مولف المنار اين است كه چون روايات معتبري در اين زمينه نيست و در تورات هم در ضمن جريان خرقيل پيامبر اين قصه نيست, معلوم مي‌شود اين سلسله از رواياتي كه مي‌گويد به بركت دعاي حزقيل پيامبر اين مرده‌ها زنده شدند اينها اسرائيليات است. پس اين روايات معتبر نيست وقتي روايات معتبر نشد از خود آيه به كمك آيات ديگر ما مي‌فهميم اين حيات و موت حسي نيست حيات و موت معنوي است.
الف: دلالت آيات قرآن بر وقوع يك مرگ در دنيا
اولاً براي اينكه در قرآن كريم آمد انسان بيش از يك بار نمي‌ميرد وقتي وارد آن عالم شد خداوند مي‌فرمايد كه ?لاَ يَذُوقُونَ فِيهَا الْمَوْتَ إلاّ الْمَوْتَةَ الْأُولَي?? آيه? 56 سوره? «دخان» اين است.
?لاَ يَذُوقُونَ فِيهَا الْمَوْتَ إلاّ الْمَوْتَةَ الأُولَي? وَوَقَاهُمْ عَذَابَ الْجَحِيمِ? چون در آيه? 56 سوره? «دخان» آمده است كه انسان بيش از يك بار نمي‌ميرد, پس معلوم مي‌شود كه اين گروه به مرگ حسي و طبيعي نمرده‌اند.
پرسش ...
پاسخ: حالا وقتي كه موت حسي نفي شد, مي‌شود موت معنوي و شواهدي هم حالا دلالت مي‌كند لحظه به لحظه اينها را بيان مي‌كند. اگر مسئله روايات روشن شد به زعم ايشان كه اسرائيليات است پس به استناد روايات نمي‌شود آيه را معنا كرد ببينيم خود قرآن در اين زمينه محتواي او چيست, چون خود قرآن مي‌فرمايد انسان بيش از يك‌بار نمي‌ميرد پس اين گروه دوبار نمرده‌اند يعني يك بار بميرند و زنده بشوند و بعد بميرند و وارد برزخ بشوند و دوباره در برزخ زنده بشوند اين چنين نيست وگرنه لازمه‌اش آن است كه اينها داراي دو موت باشند و اگر داراي دو موت بودند, مثل آيه? يازده سوره? «غافر» اين ناظر به قيامت كبراست در قيامت كبرا انسانها به خداي سبحان عرض مي‌كنند كه ما را دو بار احيا كردي و دو بار اماته كردي يعني يك‌بار ما را از دنيا به برزخ آوردي اين يك موت كه از دنيا رخت بربستيم وارد برزخ شديم; حيات دنيايي را از دست داديم به حيات برزخي رسيديم بار ديگر حيات برزخي را از دست داديم وارد صحنه قيامت كبرا شديم; دو اماته است و دو احيا. از دنيا به برزخ بردن يك اماته است و وارد برزخ كردن و حيات برزخي دادن يك احياست. از برزخ به قيامت كبرا بردن هم يك اماته است و حيات ابدي در قيامت كبرا زنده شدن هم يك احياست, لذا در آيه? يازده سوره? «غافر» فرمود اين گروه در قيامت به خدا عرض مي‌كنند: ?رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَأَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ?; دوبار اماته كردي دوبار احيا كردي ?فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَي? خُرُوجٍ مِن سَبِيلٍ? اگر يك احيا و اماته هم در دنيا باشد جمعش مي‌شود سه اماته و سه احيا چون در سوره? غافر فرمود فقط دو اماته است و دو احيا معلوم مي‌شود كه در دنيا سخن از اماته و احيا نخواهد بود اين يك وجه
ب: عدم امكان عقلي زنده‌شدن كسي بعد از مرگ در اين دنيا
وجه دوم آن است كه اصلاً ممكن نيست كسي در دنيا بميرد و دوباره زنده شود و اين مخصوص آخرت است اين را به عنوان وجه عقلي احياناً ياد مي‌كنند پس مناسب آن است كه اين وجه عقلي اول ذكر بشود وجه عقلي آن است كه ممكن نيست كسي بميرد و دوباره زنده بشود در دنيا اگر مرد فقط در قيامت زنده مي‌شود اين وجه عقلي آن هم وجه قرآني يعني آيه? 56 سوره? «دخان» و آيه? يازده سوره? «غافر» مي‌گويد انسان در دنيا يك بار بميرد و زنده بشود نيست [بلكه] فقط در دنيا مي‌ميرد از دنيا مي‌ميرد و وارد برزخ مي‌شود و حيات بعد از موت براي برزخ است.
ج: عدم اشاره? قرآن به نام قوم و پيامبر مربوط به اين قضيّه
وجه سوم آن است كه اگر اين جريان تاريخي و يك قصه واقع شده را بخواهد بيان كند بايد اشاره كند در كدام ملت بود آن پيامبر چه كسي بود, چون بناي قرآن براين است كه وقتي قصه گروهي را نقل مي‌كند مي‌فرمايد: ?أَلَمْ تَرَ إِلَي? الْمَلاَءِ مِن بَنَي‌إِسْرَائِيلَ? و امثال ذلك. معلوم است كه اين مربوط به كدام قرن است كدام عصر است كدام ملت و امت است آن پيامبري كه به معجزه و دعاي او اين گروه فراوان زنده شدند چه كسي بود حزقيل بود ادريس بود كدام پيامبر از انبياي سلف بود, نه وضع امت معلوم است نه وضع آن پيامبر معلوم است نه آن سرزمين اشاره شده است نه آن عصر و قرن مشخص است. پيداست كه اين قصه نيست اين تمثيل است اين وجه سوم.
د: سازگاري سياق آيه با تمثيل و عدم سازگاري آن با قصّه
وجه چهارم اين است كه سياق آيه با قصه سازگار نيست [بلكه] با تمثيل سازگار است, چون بلافاصله بعد از اين آيه دستور جهاد مطرح است فرمود: ?وَقَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ وَاعْلَمُوْا أَنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ? چون جريان جهاد بعد از اين آيه مطرح است و جهاد و دفاع هم در سوره? «انفال» به عنوان عامل حيات تبيين شده است يعني مردمي كه اهل جهاد و دفاع نيستند مرده‌اند, مردمي كه اهل جهاد و دفاع هستند زنده‌اند و جهاد عامل دفاع است و مجاهدين زنده‌اند مناسب با آيه بعد آن است كه ما اين موت و حيات آيه محل بحث را بر تمثيل حمل كنيم نه بر قصه تاريخي. اينها تلخيصي است كه سيد الاستاد(رضوان الله عليه) از سخنان تفسير المنار بيان كرده‌اند و گفتند عصاره حرف ايشان اين چهار تا اشكال است بنابراين آيه را بر تمثيل حمل مي‌كنند, پس سخن تفسير المنار مشخص شد و خلاصه گيريش هم با آنچه سيد الاستاد بيان فرمود آن هم مشخص شد.
جواب علامه به شبهات مؤلّف المنار
جوابي كه سيد الاستاد(رضوان الله عليه) از شبهات صاحب المنار مي‌دهند اين است كه:
الف: فتواي عقلي بر امكان حياي مُرده
آن شبهه اول كه شبهه عقلي بود اين يا برگشتش به آن است كه اصل معجزه را كسي انكار كند يا خصوص احياي موت‌ها را انكار كند. بارها ايشان مي‌فرمودند كه بيش از بيست معجزه در همين سوره? مباركه? «بقره» هست و زير همه اينها را تفسير المنار آب بست همه را توجيه كرد. آنجايي كه مسئله احياست همه را به همين احيا و اماته‌هاي يا سمبليك يا تمثثيلي يا معنوي يا تخييل و امثال ذلك حمل مي‌كنند. نوع اين بيش از بيست معجزه‌اي كه در سوره? مباركه? «بقره» است زير همه اينها را تفسير المنار آب بست, اين است كه مطالعه كردن تفسيرهايي كه بر طريق اهل عترت طاهره نيست شرطش آن است كه انسان اول به مباني خودش آشنا باشد وقتي انسان صاحب‌نظر شد آن‌گاه هر كتابي را مطالعه كند نه تنها ضرر ندارد, بلكه سودمند هم است. اول انسان بايد به مباني خودش آشنا باشد بعد كتابهاي ديگران را نگاه كند. شبهه اول مبني برآن است كه احياي مرده ممكن نيست يا اصل معجزه ممكن نيست يا احياي مرده ممكن نيست در حالي كه عقل كاملاً به امكان اينها فتوا مي‌دهد; هيچ استحاله‌اي عقلاً بر احياي مرده نيست و اگر امكان عقلي هست صادق مصدق كه خبر داد يؤخذ به; هم معجزه في نفسه تام است هم اصل احياي موتي ممكن است, اين جواب شبهه اول.
ب: ذكر نمونه‌هاي قرآني درباره? زنده شدن دوباره مردگان
اما راجع به اشكال دوم در قرآن كريم آمده است كه نوع مردم در دنيا يك حيات دارند اين درست است, اما اينكه در قرآن كريم فرمود انسانها در دنيا زنده‌اند يك حيات دارند و از دنيا رخت برمي‌بندند اين مرگ اولشان محسوب مي‌شود غير از آن است كه عام است يا مطلق. آيا عام و مطلق قابل تخصيص و تقييد نيست يا هست. غير از يك ظهور و يك اصالة الاطلاق يا اصالةالعموم چيز ديگر كه نيست, نوع آن انسانها در دنيا زندگي مي‌كنند بعد مي‌ميرند و در برزخ زنده‌اند اين به نحو عام كه ?لاَ يَذُوقُونَ فِيهَا الْمَوْتَ إلاّ الْمَوْتَةَ الْأُولَي?? يا ?رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَأَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ? اين جز اصالة العموم و اصالة الاطلاق كه چيز ديگر نيست. اگر يك دليل جدايي بگويد خداي سبحان شخص معين يا گروه معيني را اماته كرد بعد احيا كرد, اين جز آن است كه خاص است نسبت به آن عام جز آن است كه مقيد است نسبت به آن مطلق اينكه تفاوتي نيست اين يك جمع بندي دِلالي. اما شواهدي هم كه سيدناالاستاد در جوابشان ذكر كردند شواهد تام است; منتها اين راهي كه عرض شد يك راه اصولي است و ايشان نمونه نشان دادند فرمودند كه خوب شما جريان موسي(سلام الله عليه) جريان عيسي(سلام الله عليه) جريان ابراهيم(سلام الله عليه) جريان عزير(سلام الله عليه) چه مي‌كنيد, مگر نه آن است كه در جريان موساي كليم خداي سبحان دستور به موساي كليم داد موسي هم به بني‌اسرائيل اعلام كرده است كه شما بقره‌اي را ذبح كنيد; با عضوي از اعضاي ديگر اين بقره مذبوحه به آن مقتول اسرائيلي بزنيد او زنده مي‌شود و شد. خب آنجا هم متاسفانه صاحب المنار زيرش را آب بست اين چنين نيست كه آنجا قبول داشته باشد كه چنين چيزي واقع شد كه, كه مرده‌اي زنده شد كه. جريان عيسي مسيح كه ?أُحْيِي الْمَوْتَي? بِإِذْنِ اللّهِ? اينجا هم جاي ترديد نيست جريان عزير [و همچنين] بشرح ايضاً است اينها نمونه‌هايي است كه واقع شده منتها در همه اين موارد اينها حمل بر حيات معنوي و امثال ذلك مي‌كنند. پس از نظر جواب قرآني با ذكر نمونه‌ها جواب آيه سوره? «دخان» و سوره? «مؤمن» داده خواهد شد.
ج: قرآن, كتاب معرفت
مي‌ماند اشكال سوم ايشان, اشكال سوم ايشان اين است كه اين اصلاً معلوم نيست در كدام ملت بود معلوم نيست پيامبرشان چه كسي بود قصه اگر هست بايد مشخص باشد. جوابش اين است كه قرآن كه كتاب قصه نيست, لذا در نوع موارد كه جريان قصه است گاهي به آن سرزمين و آن ملت اشاره مي‌شود اما كدام عصر بود كدام قرن بود چه زماني بود اصلاً نيست, چون قرآن كتاب معرفت است نه كتاب قصه، جريان موساي كليم(سلام الله عليه) بيش از 110 بار يا در حدود 120 بار آمده.
بيان احسن النكات بودن قصّه‌هاي قرآني
تاريخ [جزء] علوم آلي است يعني آلت است براي درك چيز ديگر, چون تاريخ و قصه جزء علوم اصالي نيست بلكه ابزار است و جزء آلات و ادوات است, لذا قرآن كريم آن نكات درخشان و حساس را ذكر مي‌كند. در جريان يوسف صديق نفرمود چه عصري بود چه قرني بود چند روز در زندان بود چند روز در چاه بود چند روز در دستگاه سلطنت بود و امثال ذلك. فقط آن فراز‌هاي نوراني را آنجا كه چاه مي‌اندازند يوسف در چاه چه چيزي گفت, آنجاست وقتي كه به زندان مي‌برند مي‌گويد ?رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي? اما در چه عصري بود كه قصه است قصه در قرآن نيست.
پرسش ...
پاسخ: اگر نه; اينكه احسن القصص است براي همين است كه آن احسن النكات را ذكر مي‌كند وگرنه حالا بگويد كه عصر روز سه شنبه اين قضيه اتفاق افتاده اينكه مشكلي را حل نمي‌كند, سرّ اينكه احسن القصص است اين است كه هم حق است هم وقت‌گير نيست آن نكته برجسته را ذكر مي‌كند اين مي‌شود احسن القصص. آن‌كه قصّاص است كه عمر تلف مي‌كند. بنابراين قرآن كريم آنجايي كه هم ذكر مي‌كند به همان نكات تابنده مسئله مي‌پردازد. نمونه‌اش هم در قرآن كريم هست. در سوره? مباركه? «بروج» وقتي جريان اصحاب اخدود را نقل مي‌كند مي‌فرمايد: ?قُتِلَ أَصْحَابُالاُخْدُود ? النَّارِ ذَاتِ الْوَقُودِ ? إِذْ هُمْ عَلَيْهَا قُعُودٌ ? وَهُمْ عَلَي? مَا يَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِينَ شُهُودٌ? نه معلوم است در كدام قرن و عصر بود نه معلوم است در كدام سرزمين بود نه معلوم است در كدام ملت و امت بود نه معلوم است در عصر كدام پيامبر بود, خود اين مطلب درس مقاومت مي‌دهد بالأخره عده‌اي را در كانال آتش سوزاندند و اينها هم دم نزدند لله مقاومت كردند آنها نشسته بودند و شاهد خاكستر شدن اين عزيزان بودند يعني بدتر از آنچه كه فعلاً در حلبچه و امثال حلبچه است بر اين امتهاي الهي گذشت و مردم صبر كردند. اينها اصلاً يك كانال آتشي مشتعل كردند و دهنه اين كانال بر اين سرزمين نشستند تا ببينند چطور اينها خاكستر مي‌شوند: ?وَهُمْ عَلَي? مَا يَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِينَ شُهُودٌ?; در جلوي چشم اينها هم بود خب, اين حالا براي كدام سرزمين بود؟ قصه كه نقشي ندارد, لذا در كتابهاي تاريخي بايد جستجو كرد اصل اين قضيه حق لاريب فيه حالا چه كار داريم كه در زمان كدام پيامبر بود در كدام سرزمين بود هر سرزميني و هر پيامبري, بالاخره عده‌اي از ترس مرگ رفتند فرار كردند و كافي نبود و خدا اينها را اماته كرد بعد زنده كرد و امثال ذلك.
د: لزوم حفظ ظهور دروني آيه
اما جواب اشكال چهارم, اينكه فرمودند اگر ما حمل بر تمثيل نكنيم و حمل بر قصه بكنيم با آيه بعد سازگار نيست كه فرمود: ?وَقَاتِلُوا فِى سَبِيلِ اللّهِ وَاعْلَمُوْا أَنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ? اين دو تا جواب دارد; يكي را سيدنا الاستاد فرمود يكي هم باز قابل گفتن است. آن جوابي كه سيدنا الاستاد فرمودند اين است كه ما قبل از هر چيزي بايد ظهور دروني آيه را حفظ كنيم تا برسيم به ظهور بيروني. وحدت سياق يك ظهور بيروني است ما داخله آيه را بايد تأمين كنيم بعد به شواهد بيروني بپردازيم اين يك.
عدم امكان استفاده از وحدت سياق برخي آيات
ثانياً وحدت سياق در جايي است كه عند المحاوره و عند المكالمه متكلم كنار هم حرف بزند نه وحدت سياق آنجاست كه كنار هم نوشته شده باشد. اگر اين كتاب محاوره بود صدر و ساقه‌اش يكجا نوشته مي‌شد يا صدر و ذيلش يكجا گفته مي‌شد مي‌توانستيم از وحدت سياق مدد بگيريم, اما ما از كجا احراز بكنيم كه اين دو تا آيه باهم نازل شده‌اند اين دو تا آيه الآن كنار هم هستند شايد مدت‌ها طول كشيد كه آن آيه بعد نازل شده است, اگر ما احراز كنيم كه يك مجموعه‌اي دفعتاً نازل شد از آنجا مي‌شود وحدت سياق را به عنوان شاهد بازگو كرده ولي ما قبل از اينكه از ظهور دروني يك آيه فارق بشويم; بياييم وحدت سياق را مايه انعقاد ظهور دروني قرار بدهيم اينكه راه تفسير نيست.
عدم امكان فرار از مرگ
مطلب بعدي آن است كه آيه بعدي هم درباره قتال است; آن كه از جنگ مي‌ترسد چون از مرگ مي‌ترسد, خدا فرمود از مرگ نترسيد هرجا برويد مرگ هست خيليها هستند كه جبهه نرفتند و قبل از اينكه عزيزان و فاتحانه برگردند مُردند, اين چنين نيست كه اگر كسي پشت جبهه ماند براي هميشه زنده است يا لااقل به اندازه آنها زندگي مي‌كند خيليها هستند از سربازي فرار كردند با تصادف يا غير تصادف مردند و اين عزيزان بسيج زنده برگشتند. اين‌چنين نيست كه اگر انسان از مرگ فرار كند مي‌ماند اين‌طور نيست ?وَقَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ وَاعْلَمُوْا أَنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ? و بر‌اي تأمين اين مسئله مقدمتاً ذكر مي‌كند كه عده‌اي از مرگ فرار كردند خدا آنها را ميراند و دوباره زنده‌شان كرد. پس اين‌چنين نيست كه اگر ما ظاهر آيه را حفظ بكنيم با آيه بعد هماهنگ نباشد اينها البته نقل آراي طرفين. ظاهر اين آيه كريمه با دو گروه آياتي كه در پيش داريم اينها ـ ان‌شاءالله ـ كه كنار هم كه قرار بگيرد معلوم مي‌شود كه تماس مستقيمي با احياي مرده دارد.
انحاء آشناكردن انبيا با احياي موتي?
خداي سبحان سه نحو مرده‌ها را زنده مي‌كند سه گونه انبيا را با احياي موتي? آشنا مي‌كند و سه نحو شاگردان انبيا را به اينكه مرده را مي‌توان زنده كرد آشنا مي‌كند و مانند آن. نحوه اول آن است كه گروهي مي‌ميرند به دعاي پيامبري از انبياي الهي اينها زنده مي‌شوند كه اين مرگ و حيات به عنوان يك اعجاز بيرون از هستي يك پيامبر است و اين پيامبر دعا مي‌كند يا مي‌طلبد خداي سبحان در بيرون از هستي او, اين معجزه را ايجاد مي‌كند اين يك.
قسم دوم آن است كه اين احيا و اماته مرگ و زندگي معجزه‌آميز در درون حيات پيامبري واقع مي‌شود كه او با عين اليقين در خود مي‌بيند يعني مي‌ميرد و زنده مي‌شود اين ?أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَي? قَرْيَةٍ? كه آيه? 259 همين سوره? مباركه? «بقره» است كه در پيش داريم. كل اين جريان در محدوده هستي خود پيامبر واقع مي‌شود. قسم سوم بالاتر از اين دو مرحله است. آن قسم سوم آن است كه يك اماته و احيايي است بيرون از حيات پيامبر و معجزه هم است, ولي كارگردان همه صحنه به اذن‌الله خود پيامبر است; خود پيامبر اماته مي‌كند و احيا مي‌كند, اين جريان ابراهيم(سلام الله عليه) است. در جريان ابراهيم كه عرض كرد ?رَبَّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَي?? اين براي آن نيست كه ابراهيم(سلام الله عليه) بفهمد خدا چگونه مرده را زنده مي‌كند, اين از ابتكارات سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) است. ابراهيم(سلام الله عليه) شاگرد ممتاز حق شد عرض كرد خدايا! به من نشان بده كه تو چگونه مرده‌ها را زنده مي‌كني اين درس را هم به من بده كه من هم مرده را زنده كنم نه «كيف تحيي الاموات» يا «تحيي الموتي», چگونه مرده‌ها زنده مي‌شوند, نه تو چه كار مي‌كني مثل آن دانشجوي داروسازي كه فارغ التحصيل مي‌شود از استادش سؤال مي‌كند من چطور اين دارو را بسازم او هم دستور مي‌دهد و در حضور استاد شاگرد برجسته دارو را تركيب مي‌كند و مي‌سازد و استاد مي‌پذيرد. سخن اين نيست كه چگونه مرده زنده مي‌شود, اين مراحل را ابراهيم(سلام الله عليه) از قبل گذراند به اينجا رسيد كه چطور مي‌كني, كه يك وقت مي‌گويي ?يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ? من هم بخوانم و مرده زنده بشود. فرمود اين كار را بكن ?ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِيَنَّكَ سَعْياً? خب, همه افراد اگر جمع مي‌شدند مي‌خواندند كه نمي‌آمدند ابراهيم بايد بخواند تا بيايد.
او كه قبلاً در احتجاجات با نمرود وقتي كه گفت خدايت كيست؟ گفت ?رَبِّي الَّذِي يُحْيِيْ وَيُمِيتُ? اين مسائل را خود ابراهيم از قبل گذراند, فرمود او كسي است كه احيا به دست اوست او كسي است كه اماته به دست اوست. اين ابراهيمي كه در احتجاجهاي قبلي خودش فرمود خداي من محيي است خداي من مميت است آنجا بي اطمينان گفت؟ بنابراين حالا بايد به خواست خدا به آن آيه برسيم. اگر اين سه حلقه را به هم مرتبط كنيم آن‌گاه معلوم مي‌شود كه خداي سبحان درباره احياي موتي? سه مرحله تعليم و تربيت دارد. يك وقت است به دعاي پيامبري مرده‌هايي را زنده مي‌كند. يك وقت است كه اين احيا و اماته در محدوده حيات خود پيامبر واقع مي‌شود, نظير همان آيه? 259 سوره? «بقره» كه در پيش داريم ?أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَي? قَرْيَةٍ وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَي? عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّي يُحْيِيْ هذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللّهُ مِاْئَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ?. قسم سوم آن است كه احيا و اماته به دست خود پيامبر واقع بشود, اينها مراحل سه‌گانه است. ظاهر اين آيه آن است كه اينها مردند و احيا شدند ظاهرش اين است. حالا بر فرض روايت صحيح نباشد اگر هم روايت صحيح باشد مؤيد است, چون در فروع دين ملاحظه فرموديد روايات سند بود و حجت, اما در اين مسائل اصولي و اعتقادي كه خبر واحد حجت نيست حالا بر فرض هم صحيح. آن مسائل فقهي ميدان، ميدان روايت است اما در مسائل اعتقادي كه انسان بخواهد جزم پيدا كند خبر واحدي كه شما از اينجا تا به معصوم برسيد اگر حساب كنيد مي‌بينيد انباري از ظنون و اصول است به تك تك راويان كه مي‌رسيد ده، پانزده‌تا اصل بايد جاري كنيد; اصالة عدم غفلت اصالة عدم سهو اصالة عدم نقيصه اصالة عدم زيادة اصالة عدم ... همه اينها جزء اصول عقلايي است تا برسيد به آن اصل, لذا در مسائل عملي چون بايد تعبد و عمل باشد قابل عمل است, ولي در مسائل اعتقادي عقيده كه دست انسان نيست اگر مبادي‌اي پيدا شد انسان معتقد مي‌شود نشد معتقد نمي‌شود, ولي در حد مظنه معتبر است البته. اگر كسي بخواهد در بين ظنون تفسيريه به امري مظنه پيدا كند اين روايات صحيح, ظن نوعي مي‌آورد از اين جهت معتبر است. ظاهر آيه اگر با يك روايت معتبري هماهنگ بود يك اطمينان بيشتري مي‌آورد, حالا تتمه اين بحث به خواست خدا فردا.
«والحمد لله رب العالمين»