موضوع: سوره بقره

عنوان: تفسير سوره مبارکه بقره جلسه 478

مدت زمان: 32.03 دقيقه اندازه نسخه كم حجم: 3.66 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 7.33 MB دانلود

رديف نوع عنوان عنوان
1 [تبيين معناي الوف]
2 قرينه? منفصل و متصل بر تكويني نبودن امرِ «موتوا»
3 ظهور حيات و ممات در حيات و ممات ظاهري
4 اسناد حيات و ممات به يك گروه
5 نقد سخنان صاحب تفسير المنار در ظهور حيات و ممات
6 شواهد قرآني در تقسيم شدن حيات و ممات
7 بياني از اشكال علامه طباطبايي
8 ارتكاب دو خلاف ظاهر در كلام عبده
9 لزوم وجود قرينه جهت تفكيك بين مرجع ضماير
10 نمونه‌هايي از تطبيق حيات و ممات بر امور معنوي در قرآن توسط تفسير المنار
11 اثبات وقوع معجزات و بيّنات مطرح‌شده در قرآن
12 اصدق القائلين بودن قرآن كريم
13 ذكر قرينه عقلي و نقلي در صورت بيان تمثيل
14 لزوم عرضه? مطالب تورات و انجيل به قرآن
15 سخن كاشف الغطاء در تثبيت قداست اديان ديگر توسط قرآن
16 لزوم فراگيري انجيل و تورات از قرآن
17
18
19
20


اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
?أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ خَرَجُوا مِن دِيَارِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ المَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ اللّهُ مُوتُوْا ثُمَّ أَحْيَاهُمْ إِنَّ اللّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَي النَّاسِ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَشْكُرُونَ?
[تبيين معناي الوف]
در اين كريمه خداي سبحان فرمود اين گروه ?أُلُوفٌ? بودند اين ?أُلُوفٌ? يا جمع سالم «اَلْف» است يا جمع «آلِف». عده‌اي برآن‌اند كه اين ?أُلُوفٌ? جمع «آلِف» است نظير شاهد و شهود و محتواي آيه اين است كه اينها بر اساس كينه و بغضاي داخلي شهر را ترك نكردند [بلكه] باهم الفت و انس داشتند و شهر را ترك كردند. پس اين ترك شهر در اثر قهر و بي‌مهري نسبت به هم نبود. اما ظاهرش اين است كه اين ?أُلُوفٌ? جمع سالم است و نشانه كثرت عدد است حتي از «آلاف» محتواي آن بيشتر است, زيرا «آلاف» جمع مكسر است و اين ?أُلُوفٌ? جمع سالم.
قرينه? منفصل و متصل بر تكويني نبودن امرِ «موتوا»
نكته بعد آن است كه اينكه فرمود: ?أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ خَرَجُوا مِن دِيَارِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ المَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ اللّهُ مُوتُوْا? نفرمود كه خدا دستور مرگ داد «فماتوا ثم احياهم» [بلكه] بر اساس دو نكته آن «ماتوا» ياد نشده است; نكته اول قرينه منفصله است [و] نكته دوم قرينه متصله. قرينه منفصله آن است كه ?إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ? ديگر ممكن نيست كه امر خدا امتثال نشود, چون منظور از اين امر، امر تشريعي نيست نظير «موتوا قبل ان تموتوا» يا «زِنوا أنفسكم من قبل ان توزنوا وحاسبوها من قبل ان تحاسبوا» امر در اين گونه از اين موارد ياد شده امر تشريعي است يعني قبل از اينكه با جريان عادي بميريد با مرگ ارادي بميريد و قبل از اينكه شما را در قيامت وزن كنند خودتان را توزين كنيد و مانند آن, كه اينها اوامر تشريعي است و تربيتي. اما اين امر، امر تكويني است و امر تكويني خدا همان اراده الهي است كه عصيان ناپذيراست ?إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ? اين خطاب مقدّم بر مخاطب است برخلاف خطابهاي اعتباري كه خطاب فرع است و مخاطب اصل در خطابهاي تكويني مخاطب فرع است و خطاب اصل, اين ?كُن فَيَكُونُ? همان ايجاد است.
پرسش ...
پاسخ: اين همان ?فَقَالَ لَهُمُ? مثل اينكه ?إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن? يك قول است كه «يقول كن» وقتي بخواهند آن امر را به صورت لفظ تبيين كنند, مي‌گويند ?إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن? اين ?أَن يَقُولَ? كه تأويل به مصدر مي‌رود مي‌شود قول, اين قول مفسر همان امر است و آن امر و اين قول به صورت ?كُن? بيان مي‌شود و اين ?كُن? هم لفظ نيست يعني اين سه تعبيري كه آمده است هيچ كدام لفظ نيست نه امر خدا نه قول نه كلمه ?كُن?, لذا در بيانات امام سجاد (سلام الله عليه) در صحيفه‌سجاديه اين‌چنين آمده است كه اراده و كراهت تو در جهان كارساز است تو امر لفظي و نهي لفظي مثل «افعل و لاتفعل» نداري. بنابراين اينكه فرمود: ?فَقَالَ لَهُمُ اللّهُ مُوتُوْا? همان فعل خداست امر خداست, چون امر تكويني تخلف‌بردار نيست, لذا نفرمود «فماتوا» اين قرينه منفصله و يا لبي متصل. قرينه متصله ديگر آن است كه فرمود: ?ثُمَّ أَحْيَاهُم? نشان مي‌دهد كه آنها مُردند اگر نمي‌مردند كه تعبير به احيا نمي‌فرمود.
مطلب بعدي آن است كه از اين آيه دو امر به خوبي استفاده مي‌شود; يكي اينكه آن گروهي كه خارج شدند و مردند همان گروه زنده شدند اين مرجع ضمير «هُمْ» همان «اُلُوف»‌اند: ?فَقَالَ لَهُمُ اللّهُ مُوتُوْا ثُمَّ أَحْيَاهُم? همان گروه را خدا اماته كرد و همان گروه را دوباره احيا كرد اين يك ظهور.
ظهور حيات و ممات در حيات و ممات ظاهري
ظهور ديگر آن است كه ظاهر حيات و ممات حيات ظاهري است گرچه حيات و ممات بر معنوي هم حمل مي‌شود و مصداق دارد, ولي اگر ما خواستيم حيات را بر امر معنوي و همچنين موت را بر امر معنوي حمل بكنيم قرينه مي‌خواهد يا قرينه عقلي يا قرينه لفظي, اين يك مطلب.
اسناد حيات و ممات به يك گروه
مطلب دوم همان بود كه اول اشاره شد كه اين افرادي كه مُردند همان‌هايي بودند كه زنده شدند و آنهايي كه زنده شدند همان‌هايي بودند كه مُردند. اگر ما بخواهيم بين اين ضمير‌ها از نظر بيان مرجع, تفكيك قائل بشويم قرينه مي‌خواهد آن هم يا عقلي يا لفظي. فتحصل كه ظاهر اين موت و حيات موت و حيات عادي و متعارف است مگر اينكه دليل عقلي يا نقلي برخلاف اقامه شود و ظاهر ?لَهُمُ اللّهُ مُوتُوْا ثُمَّ أَحْيَاهُم? اين است كه مرجع ضمير همان گروهي‌اند كه خارج شدند; همان‌هايي كه مُردند بعينه همان‌ها زنده شدند.
نقد سخنان صاحب تفسير المنار در ظهور حيات و ممات
آنچه در گفتار محمد عبده آمده است و در تفسير المنار شاگردش رشيد رضا و هم چنين در تفسير مراغي كه آن هم از فكر محمد عبده الهام مي‌گيرد آمده است كه خلاصه سخنان ايشان را سيدنا الاستاد نقل كرد و نقد كرد و ابطال كرد اين بود كه اينها آيه را بر تمثيل حمل كردند. منظور از اين حيات و ممات، حيات وممات معنوي است و مرجع ضمير‌ها هم يك گروه نيست يعني يك مردم ستم‌پذيري كه زير بار ستم رفتند و مبارزه نكردند اينها با مرگ حقيقي مُردند, گرچه ظاهراً زنده بودند با ذلت زندگي مي‌كردند و اين زندگي ذليلانه مرگ است پس اينها مُردند. نسل بعد افراد آزاد‌منش قيام كردند و خود را به حيات معنوي رساندند و زنده شدند. آنها كه زير بار ذلّت رفتند و مرگ معنوي دامن‌گيرشان شد گذشته‌ها بودند آنهايي كه از حيات معنوي برخوردارند گروه ديگر بودند. اين دو خلاف ظاهر را اينها مرتكب شدند; يكي اينكه منظور از اين موت وحيات، موت وحيات معنوي است نه ظاهري; دوم اينكه اين ضمير‌ها به يك مرجع برنمي‌گردد آنهايي كه مُردند غير از آنهايي هستند كه زنده شدند.
پرسش ...
پاسخ: اينها آنچه را كه مي‌خواهند بيش از آن مقدار و قوي‌تر از آن مقدار را آيات قرآن فرموده و در پيش داريم. در اينكه افرادي كه مبارزه نكنند مرده‌اند و در اينكه مبارزين زنده‌اند و در اينكه بايد قيام كرد, مكرر در آيات گذشت و در پيش داريم, اما نمي‌شود هرجا سخن از موت و حيات آمد بر اين گونه از موارد حمل كرد كه.
پرسش ...
پاسخ: ثمره اجتماعي را درخت‌هايي كه ثمرات اجتماعي مي‌پرورانند فراوان است, اما آن شجره‌اي كه ثمره‌اش معجزه است و معارف است آن را كه نبايد انسان زير رو كند كه, همان آيه بعد ?وَقَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ? است, چه اينكه آيات فراواني هم داريم كه در پيش داريم كه اگر كسي اهل مبارزه نباشد از نظر قرآن كريم مرده است.
شواهد قرآني در تقسيم شدن حيات و ممات
اين دو تا خلاف ظاهر را اينها بايد يك مصحح داشته باشند, گرچه حيات هم بر ظاهري و هم بر معنوي حمل مي‌شود يعني دو قسم دارد چه اينكه موت هم اين‌چنين است, نظير آيه سوره «انفال» كه ?يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ المَرْءِ وَقَلْبِهِ? كه اين اصلاً در سياق آيات دفاع است وقتي آيات دفاع و جهاد را در سوره «انفال» بيان كرد بعد فرمود اين دفاع شما را زنده مي‌كند خب اينجا ما قرينه داريم كه منظور از اين حيات، حيات معنوي است زيرا خداي سبحان به زنده‌ها خطاب مي‌كند مي‌فرمايد: ?يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا? خب, اين معلوم است كه منظور از اين حيات، حيات معنوي است وقتي خدا به زنده‌ها خطاب مي‌كند مي‌فرمايد ‌اي انسانها اگر خواستيد زنده بشويد دفاع كنيد منظور معلوم است كه حيات معنوي است يا در سوره مباركه «يس» دارد كه ?لِيُنذِرَ مَن كَانَ حَيّاً وَيَحِقَّ القَوْلُ عَلَي الكَافِرِينَ? رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم )مبعوث شده است تا زنده‌ها را بترسانند, معلوم مي‌شود كه كساني كه موعظه پذيرند كساني كه حيات معنوي را مي‌پذيرند و داراي حيات معنوي‌اند از تبليغ حضرت استفاده مي‌كنند, اينها محفوف به قرينه هستند.
يا مثلاً ?أَوَمَن كَانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ? خوب اين معلوم است كه خداي سبحان فرمود اينها در اثر شرك و ضلالت مرده بودند ما به وسيله دين اينها را زنده كرديم, گرچه حيات داراي اقسامي است كه يكي از آن اقسام حيات معنوي است, اما اين‌چنين نيست كه ما مطلقا حيات را بر حيات معنوي حمل بكنيم بدون قرينه. ظاهر حيات و ممات همان حيات و ممات ظاهري است مگر اينكه قرينه داشته باشيم اين قرينه نه عقلي است و نه نقلي, نه محال است كه خداي سبحان كسي را بعد از مرگ زنده كند و نه دليل معتبري داريم كه منظور از اين حيات و ممات، حيات و ممات معنوي است.
بياني از اشكال علامه طباطبايي
آن آيه بعدي كه ايشان خواستند و به عنوان كمك ذكر بكنند به عنوان اشكال چهارم در بحث ديروز گذشت اولا ً معلوم نيست كه اين دو آيه باهم نازل شدند تا از وحدت سياق بخواهيم مدد بگيريم, ثانياً ظهور دروني مقدم است بر ظهور بيروني, ثالثاً از ابن عباس نقل شده است آنهايي كه از شهرشان بيرون رفتند براي طاعون و وبا نبود, چون جنگي پيش آمد نخواستند بجنگند بيرون رفتند. خوب اگر اين روايتي كه بعضي از مفسرين از ابن عباس نقل كردند مسئله طاعون نباشد, بلكه مسئله جنگ باشد اين كاملاً مناسب با آيه بعدي است. ابن عباس گفته كه جريان جهاد و دفاعي در منطقه‌اي رخ داد عده‌اي نخواستند در جنگ شركت كنند رفتند بيرون, نظير اينكه در سوره مباركه «احزاب» مشابه اين قصه آمده است كه فرمود گروهي رفاه طلب در مدينه بودند وقتي حادثه نظامي پيش مي‌آمد اينها به روستاها مي‌رفتند و آرام بودند وقتي استراحتهايشان تمام شد عصر قدم زنان مي‌آمدند سر راه از عابرين سؤال مي‌كردند مدينه چه خبر, چنين گروهي بودند كه فرمود اينها بيرون مي‌رفتند وقتي كه اوضاع آرام مي‌شد حال مردم مدينه را از عابرين سؤال مي‌كردند: ?يَسْأَلُونَ عَنْ أَنبَائِكُم?, سؤال مي‌كردند كه مدينه چه خبر. اين گروه هميشه بودند خوب آنها را قرآن كريم با يك قرينه روشني ياد مي‌كند, در سوره? مباركه? «احزاب» هست البته.
پرسش ...
پاسخ: وقتي جنگ عمومي باشد اين‌چنين است اگر جنگ عمومي باشد اين‌چنين است ممكن است كه نسبت به افراد ديگر اين طور بود. در سوره مباركه «احزاب» آيه بيستم اين است كه ?يَحْسَبُونَ الأَحْزَابَ لَمْ يَذْهَبُوا وَإِن يَأْتِ الأَحْزَابُ يَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُمْ بَادُونَ فِي الأَعْرَابِ يَسْأَلُونَ عَنْ أَنبَائِكُمْ وَلَوْ كَانُوا فِيكُم مَا قَاتَلُوا إِلاَّ قَلِيلاً?; اگر گروه‌ها حمله بكنند احزاب حمله بكنند اينها علاقه‌شان اين است كه بادون باشند «بادون» يعني بروند پيش بدوي‌ها «بدو» يعني روستا ?جَاءَ بِكُم مِّنَ البَدْوِ? «بدو» نه يعني ابتداء, اينكه احياناً گفته مي‌شود «من البدو الي الختم» بايد گفته مي‌شد «من البدء الي الختم» «بدو» نه يعني ابتداء «بدو» يعني دِه «بادون» يعني روستايي‌ها. فرمود اينها وقتي حادثه‌اي پيش مي‌آيد علاقه‌مند‌اند بادون باشند يعني ساكنين في البدو باشند خب, در باديه‌ها زندگي كنند فقط از رسانه‌ها باخبر بشوند كه شهر چه گذشت ?يَسْأَلُونَ عَنْ أَنبَائِكُم? شما در متن جريانيد اينها بادون‌اند فقط از جريان شما مي‌خواهند باخبر بشوند; صرف خبر. اگر چنين حادثه‌اي براي مردم آن منطقه پيش آمد و آنها براي فرار از دفاع و جهاد از آن محل هجرت كردند و خداوند آنها را اماته كرد و دوباره احيا كرد اين با عين جريان و آيه ?قَاتِلُوا? خيلي مناسب هم است.
ارتكاب دو خلاف ظاهر در كلام عبده
عمده آن است كه اين دو خلاف ظاهر را اين آقايان چه طور توجيه مي‌كنند ظاهر اولش اين است كه حيات و ممات، حيات و ممات ظاهري است; ظاهر دوم اين است كه مرجع اين ضمير‌ها يكي است; آنها آمدند گفتند منظور از اين حيات و ممات، حيات و ممات معنوي است و اين مرجع‌ها هم يكي نيست آن گروهي كه ذلت‌پذير بودند ذليلانه زندگي كردند, آن‌گاه نسل بعد آمده است و مبارزه كرد و حيات از دست رفته را استرداد كرد.
لزوم وجود قرينه جهت تفكيك بين مرجع ضماير
گرچه امتي كه ماضي و حال و استقبال دارند اين امت را يك گروه خطاب مي‌كنند اما اين قرينه دارد, مثل اينكه در سوره مباركه «اعراف» خداي سبحان به بني‌اسرائيلي كه در زمان نزول قرآن بودند مي‌فرمايد ما شما را از آل‌فرعون نجات داديم; آيه 141 سوره «اعراف» اين است كه ?وَإِذْ أَنْجَيْنَاكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ العَذَابِ?; به بني‌اسرائيل عصر نزول قرآن, خدا خطاب مي‌كند ما شما را از شرّ فرعونيان نجات داديم شما يعني شما به عنوان اينكه از اعضاي امت بني‌اسرائيل هستيد خوب, اينجا قرينه داريم وگرنه اينها كه در عصر فرعون نبودند چندين قرن فاصله است يا در جريان كشتي نوح خداي سبحان به امت حاضره مي‌گويد: ?حَمَلْنَاكُمْ فِي الجَارِيَةِ? طوفاني آمد و ما شما را سوار كشتي كرديم خوب در اين گونه از موارد معلوم است كه منظور آن سلسله متصل مخاطب است نه شخص و گروه خاص مخاطب اينجا درست است و اما اگر ما قرينه نداشتيم باز هم مي‌آييم بين اين مرجع ضميرها تفكيك قائل مي‌شويم گروهي را به نسل قبل و گروهي را به نسل حاضر منطبق مي‌كنيم يا ظاهر را حفظ مي‌كنيم. اگر كسي خواست به دام اسرائيليات نيفتد بايد اين دو ركن وثيق را داشته باشد; خود قرآن را به خوبي بشناسد و سخنان عترت طاهره را هم به خوبي درك كند يعني ثقلين را; منتها همان طوري كه در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد قرآن و عترت طاهره يعني مجموعه اينكه يك واقعيت‌اند اينها صراط مستقيم‌اند و هرگز با راه و صراط مستقيم هيچ كس به مقصد نمي‌رسد, مگر اينكه چراغ داشته باشد اين راه را ببيند. اين چراغ به نام عقل است كه خداي سبحان حجت درون قرار داد دين صراط است نه با چراغ, كسي به مقصد مي‌رسد چراغ بي‌راه كسي را به مقصد نمي‌رساند نه راه بي‌چراغ كافي است, لذا سراجي لازم است كه حجت دروني است يك صراط لازم است كه وحي بيروني است آن‌كه چراغ عقل دارد هم قرآن را خوب مي‌شناسد هم روايات را خوب مي‌شناسد هم به دام پيشرفتهاي علمي نمي‌افتد. شما تفسير مراغي را ملاحظه بفرماييد تفسير المنار را ملاحظه بفرماييد ببينيد اينها چگونه در تحت تأثير محمد عبده كه آن هم البته يك شخصيت علمي است قرار گرفتند بعد القرآن و العقل مرحوم حاج سيد نورالدين را هم ملاحظه بفرماييد خب, اين يك فقيه است يك حكيم است در جنگ هم اين كتاب را نوشته مكرر گفته اين را وقتي به موصل رسيديم نوشتم اين آيه را وقتي به فلان منطقه رسيديم نوشتم هيچ كتابي نزد من نبود مگر يك معالم كه براي پسرم درس مي‌گفتم خب, يك آدمي كه هم فقيه باشد هم حكيم الهي باشد اين چراغ همواره با او هست او ديگر به دام اين نمي‌افتد كه فوراً اين را بر حيات او خودش در جنگ است اصلاً اين سه جلد كتاب القرآن و العقل در جبهه نوشت اما كسي كه عاقل باشد مي‌داند كه آيه را چه‌طور معنا كند بعضي از آيات بعد كه شرح شد تفسير شد آنجا مرقوم فرمودند كه اين را ما وقتي كه به موصل رسيديم نوشتم اين آيه را وقتي در فلان جبهه بودم تفسير كردم و امثال ذلك اصلاً اين كتاب, كتابي است كه در جنگ نوشته شده, اما مع ذلك گير اين اوهام نبود و به دام روشنفكري اين و آن هم نيفتاد. اگر ظواهر آيه مخالف با عقل نبود و روايات هم تأييد كرد چرا ما اخذ نكنيم.
نمونه‌هايي از تطبيق حيات و ممات بر امور معنوي در قرآن توسط تفسير المنار
حالا چند جاست كه سخن از مرگ و حيات است تا آنجا كه ممكن است اين مرگ و حيات را در تفسير المنار بر همين مرگ و حيات معنوي حمل مي‌كنند آنجايي كه ممكن نيست و ظاهرش همان مرگ و حيات ظاهري است قبول مي‌كنند, مي‌گويند اما واقع نشده. در جريان موسي (سلام الله عليه) يعني در همان بحث ذبح بقره كه بحثش قبلاً گذشت اين مطالب البته آنجا بازگو شد, اما حالا به مناسبت بحث اين آيه اشاره مي‌كنيم. در آنجا كه خداوند فرمود شما گاوي را ذبح كنيد و بزنيد به بدن مقتول ?كَذلِكَ يُحْيِي اللّهُ المَوْتَي? آنجا به بر همين حيات معنوي تطبيق كردند, چه اينكه اين آيه 55 و 56 [سوره? بقره] را بر همين معنا تطبيق كردند: ?وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَي لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ ? ثُمَّ بَعَثْنَاكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ? آن را هم به همين حيات معنوي معنا كردند. در جريان اينكه خدا فرمود: ?إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تَذْبَحُوا بَقَرَةً? آيه 73 [سوره? بقره] به اينجا مي‌رسد كه فرمود: ?فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا كَذلِكَ يُحْيِي اللّهُ المَوْتَي وَيُرِيكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ? در ذيل اين آيه كريمه هم باز اصل احياي موتي? را نمي‌پذيرند با اينكه ظاهرش اين است اين آيات الهي است, خداي سبحان آيات و معجزات خود را اين‌چنين به شما نشان مي‌دهد اينها را توجيه مي‌كنند بر حيات و ممات معنوي. در جريان عيسي مسيح (سلام الله عليه) كه به خوبي دلالت مي‌كند بر اينكه او قدرت احياي موتي دارد اين را مي‌پذيرند كه احياي موتي? ممكن است معجزه است, اما خب چه كسي گفت واقع شده به چه دليل واقع شده. آيه 49 سوره «آل‌عمران» اين است كه ?وَرَسُولاً إِلَي بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُم بِآيَةٍ مِن رَبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُم مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللّهِ وَأُبْرِئُ الأَكْمَهَ وَالأَبْرَصَ وَأُحْيِي المَوْتَي بِإِذْنِ اللّهِ وَأُنَبِّئُكُم بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ? در ذيل اين آيه سوره «آل‌عمران» مي‌پذيرند كه احياي موتي? ممكن است, اما مي‌گويند معجزه را تا نخواهند واقع نمي‌شود. قرآن هم كه نگفت خواستند و واقع شد كه, قرآن گفت تو چنين قدرتي داري, اما شد يا نشد كه دلالت نمي‌كند. خب حالا اگر كسي ادعا كند كه من مي‌توانم مرده را زنده كنم آن ادعاي قبلي را با اين ادعاي بعدي تثبيت مي‌كنند آنها چنين آدم خوش باوري بودند ادعاي نبوت او را قبول نكردند ادعاي احياي موتاي او را قبول كردند.
اثبات وقوع معجزات و بيّنات مطرح‌شده در قرآن
پيامبر دعوايي دارد و دعوتي. دعواي او اين است كه ?إِنِّي رَسُولُ اللّهِ? دعوتش هم به توحيد است و به معارف ديگر. اين دعوا را با دليل بايد تثبيت كند خب, دعوا را كه با دعواي ديگر تثبيت نمي‌كنند كه اگر آمده ادعا كرده كه من مرده را زنده مي‌كنم بسيار خب, و واقع هم نشده آن مدعاي قبلي با اين ادعاي بعدي تثبيت مي‌شود و از اين طرف هم خداي سبحان اين را آيه بداند، معجزه بداند گذشته از اين شاگردش اعتراف مي‌كند كه آيه سوره مباركه «مائده» از اين دلالتش قوي‌تر است. آيه 110 سوره «مائده» اين است كه ?إِذْ قَالَ اللّهُ يَاعِيسَي ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتِي عَلَيْكَ وَعَلَي وَالِدَتِكَ إِذْ أَيَّدتُّكَ بِرُوحِ القُدُسِ تُكَلِّمُ النَّاسَ فِي المَهْدِ وَكَهْلاً وَإِذْ عَلَّمْتُكَ الكِتَابَ وَالحِكْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالإِنْجِيلَ وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي?; تو اين كار را مي‌كني نه به مردم بگو من مي‌كنم ?وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنفُخُ فِيهَا فَتَكُونَ طَيْراً بِإِذْنِي وَتُبْرِئ الأَكْمَهَ وَالأَبْرَصَ بِإِذْنِي وَإِذْ تُخْرِجُ المَوْتَي بِإِذْنِي?; اين كارها را مي‌كني نه به مردم بگو من مي‌كنم ?وَإِذْ كَفَفْتُ بَنِي إِسْرَائِيلَ عَنكَ إِذْ جِئْتَهُم بِالبَيِّنَاتِ? اين جمع محلّي با الف و لام نشانه آن است كه معجزات واقع شده است وگرنه دعاوي را كه بينات نمي‌گويند كه دعاوي خودشان به بينات محتاج‌اند; كسي ده تا ادعا كرد تازه نياز به ده دليل دارد و اين را بينه نمي‌گويند كه, بينه يعني يك مطلب آفتابي چيزي كه خيلي روشن است و آفتابي است مي‌گويند بينه و در مسئله بينه كه شاهد را مي‌گويند بينه براي آن است كه به همان مرسله‌اي است كه مرحوم محقق در متن شرايع ذكر كرده كه معصوم (سلام الله عليه) به شاهد ـ مشيراً الي الشمس ـ فرمود «علي مثلها فاشهد او دع»; فرمود اگر مسئله براي شما مثل اين آفتاب روشن است برو شهادت بده وگرنه نه «علي مثلها فاشهد او دع» يعني اگر مطلب محسوس شد نه حدسي اگر مسئله‌اي را ديديد و عن حسٍ گزارش مي‌دهي مي‌تواني شهادت بدهي نه عن حدسٍ حالا شهادت عن حدسٍ مسئله ديگر است. غرض اين است كه اگر چيزي در خارج واقع شد مي‌شود بينه, اما اگر چيزي ادعا شد كه بينه نيست. ظاهرش اين است كه اين قضايا واقع شده و همه اينها را اينها حمل مي‌كنند به اينكه يا منظور حيات و ممات معنوي است يا اگر حيات و ممات ظاهري است اينها قدرت دارند, اما حالا كردن يا نكردن نه قرآن خبر داد نه دليل معتبر نقلي, اين خلاصه حرف المنار است.
اصدق القائلين بودن قرآن كريم
مطلب بعدي آن است كه قرآن كريم چون سخن اصدق القائلين است ?وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِيلاً? اگر جايي بخواهد مثل ذكر بكند يا در صدر آيه يا در ذيل آيه يا در محتوا و مضمون آيه, تمثيل را اشراب مي‌كند نظير ?وَاضْرِبْ لَهُم مَثَلاً? يا يا در ذيل آيه بيان مي‌كند: ?وَتِلْكَ الأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ? و امثال ذلك.
ذكر قرينه عقلي و نقلي در صورت بيان تمثيل
اما آيه‌اي نه در صدرش نه در ذيلش نه در وسطش هيچ بويي از مثل استشمام نشود آن‌گاه ما بگوييم اين تمثيل است و قرآن كريم كتابي نيست كه تمثيل را با تحقيق خارجي خلط بكند, هرجا سخن از واقع شده است آن را به جريان عادي نقل مي‌كند هرجا سخن از چيزي است كه واقع نشده مي‌خواهد مثل ذكر بكند براي اينكه مبادا كسي توهم بكند كه چنين چيزي واقع شده آن با يك قرينه‌اي حالا يا عقلي يا نقلي در كنارش ذكر مي‌كند, آن‌گاه ما بياييم اين آيه را به صورت مثل تفسير بكنيم چنان كه در تفسير المنار آمده بدون اينكه هيچ گوشه از گوشه‌هاي اين آيه سخن از تمثيل به ميان بياورد. بنابراين آنچه سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) فرمود و در نوع تفاسير اماميه آمده است اين مطابق با ظاهر است حالا اگر روايتي بود آن روايت مؤيد مسئله است و لو بر فرض روايت, معتبر نباشد. ظاهر اين قضيه اين است كه واقع شده يعني عده‌اي مردند و خدا دوباره اينها را احيا كرد.
لزوم عرضه? مطالب تورات و انجيل به قرآن
اينكه گفتند در تورات در جريان حزقيل پيامبر اين نبود بعضي از مفسرين اهل سنت هم ادعا كردند كه اين در فصل سي و هفتم از جريان قصه حزقيل در تورات هست كه اين كار را كرده به دعاي حزقيل پيامبر اين معجزه واقع شده در تورات هم هست. اينها مؤيد‌اند اگر هم در تورات نبود ما مي‌گفتيم ما تورات را و انجيل را و هر حرف مذهبي سراسر عالم را به كتاب الله عرضه مي‌كنيم, چون تنها كتابي كه علي وجه الارض از گزند حوادث سالم ماند و سالم است و سالم مي‌ماند قرآن كريم است.
سخن كاشف الغطاء در تثبيت قداست اديان ديگر توسط قرآن
حرف لطيف مرحوم كاشف الغطاء در كتاب شريف كشف الغطاء اين است كه قرآن اصلاً يهوديت را و مسيحيت را آبرو داد, اگر قرآن نبود كسي ديگر يهودي نمي‌ماند چون ديني كه اينها تحويل مردم دادند ديني نبود كه عقل بپذيرد آن عيسي و موسايي كه كليسا به خورد مردم داد رهبراني نبودند كه مردم قبول كنند آن مريمي كه اينها به مردم معرفي كردند بانويي نبود كه كسي به قداست او تن در بدهد اگر نامي از مسيحيت و يهوديت امروز در روي زمين هست به بركت قرآن است وگرنه با پيشرفت علوم با پيشرفت معارف عقلي هرگز كسي به قداست و جنبه معنوي آن انبيايي كه كُشتي مي‌گيرند و _معاذالله_ معصيت مي‌كنند و _معاذالله_ شراب مي‌نوشند نمي‌رفت. اين از آن حرفهاي بلند مرحوم كاشف الغطاء كه فرمود صاحب اديان ديگر هم بايد خود را مهمان قرآن كريم بدانند. اين آمد قداست مسيح را تثبيت كرد قداست موسي را تثبيت كرد قداست مريم (صلوات الله عليهم اجمعين) را تثبيت كرد و به اينها معرفي كرد اينها مردان الهي‌اند جهانيان را به اينها آشنا كرد اينها را به جهانيان معرفي كرد و امثال ذلك. بنابراين اگر چيزي در تورات و انجيل هست بايد بر كتاب آسماني عرضه بشود اگر مطابق بود حق است وگرنه ?يُحَرِّفُونَ الكَلِمَ عَن مَواضِعِهِ? .
لزوم فراگيري انجيل و تورات از قرآن
پرسش ...
پاسخ: درست است اما نه آبروي يهوديت, البته فرمود اينها ?كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ? ?فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هَادُوا? كذا و كذا اما يهوديت را آبرو داد يهود‌ها را فرمود قرده خاسئين‌ايد مسيحيت و انجيل را آبرو داد, آن كه مي‌گويد دين مسيح دين سازش است قرآن كريم او را تخطئه مي‌كند مي‌گويد حرفي كه ما درباره جهاد زديم تنها در قرآن نيست اين حرف مبارزه را در تورات گفتيم در انجيل گفتيم ? إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ المُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ? فرمود اين مخصوص قرآن نيست ?وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً فِي التَّوْرَاةِ وَالإِنْجِيلِ وَالقُرْآنِ? اين حرفي است كه ما در همه كتاب‌ها گفتيم كه بايد بجنگيد حالا اگر در انجيل فعلي مبارزه مطرح نيست اين ?يُحَرِّفُونَ الكَلِمَ عَن مَواضِعِهِ? است, نبايد انجيل را از زبان كليسا شناخت بايد انجيل را از زبان قرآن ياد گرفت نبايد تورات را از زبان قسيسين فرا گرفت بايد تورات را از زبان قرآن ياد گرفت, زيرا آن تورات و انجيلي كه قابل بقا و دوام‌اند همان‌هايي هستند كه قرآن معرفي كرده. فرمود ما اين مسئله جنگ و دفاع را در همه كتاب‌ها گفتيم الآن در كتابهاي آنها از اين مسائل خبري نيست آن‌طوري كه كليسا فتوا مي‌دهد. بنابراين ظاهر آيه اين است آن‌گاه اين يك تفضل الهي است كه حيات مجدد به اينها داد براي خود آنها مسئله رجعت حل شد براي خود آنها مسئله معاد حل شد براي ديگران هم مسئله معاد حل شد مسئله رجعت حل شد سؤال قبر حل شد كه انسان از بين نمي‌رود و دوباره مي‌تواند زنده بشود و حيات دارد و امثال ذلك و نعمتي است براي همه; منتها همان‌طوري كه در برابر ساير نعم عده‌اي كفران مي‌كنند, نسبت به اين آيه هم كفران مي‌كنند: ?وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَشْكُرُونَ?.
«و الحمد لله رب العالمين»