موضوع: سوره بقره

عنوان: تفسير سوره مبارکه بقره جلسه 488

مدت زمان: 34.58 دقيقه اندازه نسخه كم حجم: 4.00 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 8.00 MB دانلود

رديف عنوان
1 اذن خداوند جهت قتال در جريان طالوت و جالوت
2 فرق آيات سوره? حج و بقره در توجيه اذن قتال
3 گرفتن دِين مردم، هدفِ اول بيگانه‌ها
4 تفسير به رأي صاحب المنار در انتخابي جلوه دادن رهبري طالوت
5 طرح قضيه? تصميم اهل حل و عقد براي بيعت با أبوبكر
6 ردّ تفسير به رأي صاحب المنار
7 اشاره? خداوند به عبوديّت و أوّاب بودن داوود(ع)
8 معني إسنادِ دفع به خداوند در مقابل دفاع
9 سرّ عدم إسناد دفاع به خداوند
10 شواهدي بر بقاء دائمي حق
11 بيان اثباتي و سلبي شكست پذير نبودن دفع خدا
12 رواياتي دالّ بر رعايت حقوق بشر در فروش سلاح به كفار در حال جنگ



اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
?وَلَمَّا بَرَزُوا لِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالُوا رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْراً وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانْصُرْنَا عَلَي الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ ? فَهَزَمُوهُم بِإِذْنِ اللّهِ وَقَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ وَلَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الأرْضُ وَلكِنَّ اللّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَي الْعَالَمِينَ ? تِلْكَ آيَاتُ اللّهِ نَتْلُوهَا عَلَيْكَ بِالحَقِّ وَإِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ?
اذن خداوند جهت قتال در جريان طالوت و جالوت
در جريان طالوت و جالوت خداي سبحان فرمود كه اذن قتال داده شد، زيرا پيامبر اينها از طرف خداي سبحان فرمانده لشكر مشخص كرد، معلوم مي‌شود اذن داده شد. با اينكه حفظ نفوس محترم است و آدم كشي بد است چگونه خدا اذن خونريزي مي‌دهد. در اين بحث سخن از اذن خداست، براي اينكه فرمانده لشكر معين كردن يعني اذن جنگ دادن، چه اينكه در سوره? مباركه? «حج» هم در آيه 39 فرمود: ?أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا? يعني به افرادي كه مورد هجمه و قتال شدند چون مظلوم‌اند اذن دفاع داده شد، پس خدا اجازه خونريزي مي‌دهد. اين اذن را هم در سوره? مباركه? «بقره» كه محل بحث است مستدل فرمود هم در سوره «حج» استدلال كرد. در سوره «بقره» اين معنا را به صورت يك قياس استثنايي ذكر كرد، فرمود: ?وَلَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الأرْضُ? سؤال، چرا خدا اذن خونريزي مي‌دهد؟ براي آن است كه مهمي را فداي اهم بكند گرچه كشتن و خون ريختن نارواست، اما اگر اين دفاع نباشد فساد عالم را مي‌گيرد: ?لَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الأرْضُ? آن مقدم و اين تالي «ولكن التالي باطل» يعني «فساد الأرض باطل» چرا؟ «لأنّ اللهَ ذُو فَضلٍ عَلَي العَالَميِنَ»؛ خدايي كه ذو فضل است كه اجازه فساد نمي‌دهد، چون تالي باطل است مقدم هم مثل او خواهد بود. از اين جهت به قتال و دفاع اذن داده شد. مشابه همين قياس استثنايي در سوره? مباركه? «حج» ذكر شده است؛ منتها با يك تحليل دقيق‌تر در آيه چهل سوره «حج» فرمود: ?الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِم بِغَيْرِ حَقٍّ إِلاَّ أَن يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ?؛ آنها كه مظلومانه از وطنشان تبعيد شده‌اند هيچ جرمي ندارند مگر توحيدخواهي آنها، خدا به اين گروه اذن قتال داده است چرا، براي اينكه ?وَلَوْلاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثِيراً?؛ اگر دفاع نباشد افراد مفسد مراكز مذهب را ويران مي‌كنند، ويراني مراكز مذهب خواسته خدا نيست و خدا اجازه نمي‌دهد پس دفاع لازم است اين ?لَوْلاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ? مقدم و ?لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ? تالي، لكن التالي باطل فالمقدم مثله. چرا تالي باطل است، به همان اصل كلي كه در آيه محل بحث سوره «بقره» آمده ?وَلكِنَّ اللّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَي الْعَالَمِينَ?؛ خداي سبحان اهل تفضل است، مردم را هدايت مي‌كند و هدايت مردم به آبادي مراكز مذهب است اين‌چنين نيست كه خدا راضي باشد به هدم مساجد و امثال ذلك. آن ?لكِنَّ اللّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَي الْعَالَمِينَ? هم دليل بطلان تالي است در آن قياس استثنايي و هم دليل بطلان تالي است در اين قياس استثنايي؛ چون خدا ذو فضل است مانع فساد در ارض است، چون خدا ذو فضل است مانع هدم مساجد است.
فرق آيات سوره? حج و بقره در توجيه اذن قتال
فرق آيه سوره «حج» با آيه سوره «بقره» كه محل بحث است آن است كه اينها در طول هم‌اند نه در عرض هم. بيان ذلك اين است كه آن طغيانگران كه بخواهند در زمين فساد كنند تا مراكز تعليم و تهذيب و تربيت را از بين نبرند قدرت فساد ندارند اول به هدم مساجد و كنائس و امثال ذلك مي‌پردازند بعد به فساد در زمين اقدام مي‌كنند پس اين دوتا قياس استثنايي در طول هم قرار مي‌گيرند جامع هر دو البته ?لكِنَّ اللّهَ ذُو فَضْلٍ? است، اما آن انسان ملحد و مفسد اول مَسَاجِد را و حوزه‌هاي علميه را و صَوامع را و بِيَع را و كنائس را و آنجا كه سخن از تهذيب و تربيت است ويران مي‌كند بعد فساد را در زمين گسترش مي‌دهد بر اساس اين نكته است كه خدا فرمود من اذن قتال داده‌ام ?أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ? چرا؟ ?بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا? پس به مظلوم اذن دفاع داده است.
پرسش ...
پاسخ: عام است كه هم شامل دليل بطلان است هم شامل ?لَفَسَدَت? مي‌شود كه تالي آن قياس استثنايي است در سوره «بقره» و هم شامل ?لَّهُدِّمَتْ? مي‌شود كه تالي اين قياس استثنايي است در سوره «حج»، چون خدا ?ذوُفَضلٍ? است اجازه نمي‌دهد كه مراكز مذهب ويران بشود چون خدا ?ذوُفَضلٍ? است اجازه نمي‌دهد كه فساد عالمگير بشود؛ منتها وقتي فساد عالمگير مي‌شود كه مراكز مذهب ويران بشود.
گرفتن دِين مردم، هدفِ اول بيگانه‌ها
مشابه همين معنا در بحثهاي قبلي همين سوره? مباركه? «بقره» گذشت. در آيه 217 گذشت كه تلاش بيگانه‌ها در درجه اول اين نيست كه شما را فاسد كنند بلكه تلاش بيگانه‌ها در درجه اول اين است كه دين را _معاذالله_ از شما بگيرند وقتي دين گرفته شد بشر درنده‌خوي خواهد بود. در همين آيه 217 سوره «بقره» كه بحثش گذشت اين بود، فرمود: ?وَلاَ يَزَالُونَ يُقَاتِلُونَكُمْ حَتَّي يَرُدُّوكُمْ عَن دِينِكُمْ إِنِ اسْتَطَاعُوا? سخن در اين نيست كه آنها مي‌جنگند تا معدن و آب و خاكتان را بگيرند، چون آن كار آسان است بلكه سخن در اين است كه آنها مي‌جنگند تا دينتان را بگيرند، مردم بي‌دين ديگر تابع طاغوتيانند، لذا فرمود: ?وَلاَ يَزَالُونَ يُقَاتِلُونَكُمْ حَتَّي يَرُدُّوكُمْ عَن دِينِكُمْ إِنِ اسْتَطَاعُوا? يعني نمي‌توانند اگر شما متدين باشيد آنها دينتان را بگيرند
پرسش ...
پاسخ: الآن هم اگر آنها جزيه بدهند در حقيقت جزء شعب فرعي اسلام‌اند، ولي كليسايي كه الآن در خدمت غرب است و آن دستگاه اقرار گيري اينها به منزله اطلاعات جاسوسي غرب است از آن كليسا حمايتي نمي‌كند، اما آنجا كه سخن از دين مطرح است در حقيقت و از اين لحاظ از آن مراكز گاهي به عنوان ?بِيَعَ? ياد مي‌شود كه بِيَع جمع «بيعه» است و در آن مراكز انسان با خداي خود بيعت مي‌كند يعني جان و مال خود را بيع مي‌كند مي‌فروشد به خدا و اين كنائس فعلي بِيَع است به اين معنا كه دين را به آن مراكز سياستشان دارند مي‌فروشند اين‌چنين است و اگر اين كنائس و اين بِيَع وظيفه ديني خود را انجام مي‌دادند وضع اهل كتاب به اين روز سياه نمي‌رسيد.
به هر حال، مطلب بعدي آن است كه در جريان طالوت و جالوت كه فرمود: ?وَلَمَّا بَرَزُوا لِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالُوا رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا? اين به عنوان يك وظيفه عام است «بَراز» يعني يك ميدان وسيع و باز. اگر كسي در اين ميدان باز يعني در براز تن به تن به جنگ هم پرداختند مي‌گويند مبارزه كردند و انسان موحّد هر چه هم از عُدّه و عِدّه برخوردار باشد وظيفه‌اش آن است كه در معركه جنگ به ياد حق باشد، لذا در قرآن كريم هنگامي كه مسلمانها در نبرد با بيگانگان قرار گرفتند، فرمود در آيه 45 سوره «انفال» ?يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا لَقِيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَاذْكُرُوا?؛ چه شما بيشتر باشيد چه آنها بيشتر باشند چه برابر باشيد هرگز به قدرت خود تكيه نكنيد: ?يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا لَقِيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَاذْكُرُوا اللّهَ كَثِيراً? چيزي به اندازه ذكر خدا امر نشد، چون ساير عبادات محدودند فقط ذكرالله است كه محدود نيست پس اين جريان طالوت و جالوت يك «قضيه في واقعه» نيست، بلكه به عنوان يك دستور نظامي در هر سه حال به رزمنده‌ها داده خواهد شد، چه بيشتر باشند چه كمتر باشند و چه مساوي.
تفسير به رأي صاحب المنار در انتخابي جلوه دادن رهبري طالوت
مطلب بعد آن است كه اينكه فرمود: ?وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانْصُرْنَا عَلَي الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ ? فَهَزَمُوهُم بِإِذْنِ اللّهِ وَقَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ? همه اينها در سايه اطاعت از آن رهبري است به نام طالوت و اين طالوت را آن پيامبر نصب كرده است از طرف خداي سبحان. در كتاب تفسير المنار در حدود چهارده الي پانزده مسئله، چهارده مسئله را در ذيل اين آيه ذكر مي‌كند كه نوع آن تحقيقاتي كه ايشان كرده‌اند در خلال اين بحثها به لطف الهي بيان شد به ابسط وجه؛ منتها يك چيز زايدي دارند كه بيّن‌الغي است و آن بايد بازگو بشود و آن اين است كه در مسئله چهارم از مسائل چهارده‌گانه‌اي كه ايشان در ذيل اين كريمه دارند اين است كه ملت، اگر مظلوم واقع شد شعور سياسي‌اش تحريك مي‌شود كه مبارزه كند و براي مبارزه هم چاره جز داشتن رهبر نيست؛ آن رهبر است كه تبلور وحدت است و پراكندگي و بي‌رهبري و امثال ذلك كه مدآت تفرق است كاري از پيش نمي‌برد، لذا ملأي از بني‌اسرائيل يعني آن اهل حَلّ و عَقد آمدند شخصي را انتخاب كردند به نام طالوت، ملأي از بني‌اسرائيل كه ?أَلَمْ تَرَ إِلَي المَلاَءِ مِن بَنَي إِسْرَائِيلَ? ملأي از اين آوارگان يعني آن اهل حَلّ و عقد آنها يك فرمانده لشكري و يك قائد و زمامداري را انتخاب كردند، حالا درست دقت بفرماييد كه از كجا به كجا مي‌رسد و چگونه يك مطلب بيّن‌الرشد را زير پا مي‌گذارد به صورت بين‌الغي در مي‌آورد.
طرح قضيه? تصميم اهل حل و عقد براي بيعت با أبوبكر
آن اهل حل و عقد به فكر تعيين فرمانده لشكر و قائد و رهبر و زمامدار بودند، لذا رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) كسي را نصب نكرد _معاذالله_ و اهل حل و عقد براي اهميت مسئله قبل از دفن پيغمبر جمع شدند و ابي‌بكر را انتخاب كردند و چون همه مردم حضور نداشتند بعدا بيعت كردند كار را اهل حل و عقد انجام دادند، بعضي از صحابه استنباطي كردند و حرفي زدند، استنباطشان اين است كه وقتي رسول‌الله (صلي الله عليه و آله و سلم) ابا بكر را براي امر دنيوي يعني نماز جماعت صلاح مي‌داند كه مي‌گويد به جاي من نماز جماعت بخوان يقيناً براي امامت و خلافت هم صلاح مي‌داند، بر اساس اين استنباط رضاي پيغمبر را هم كشف كردند و از اين جهت كه توده مردم حضور نداشتند همين چند نفر اهل حلّ و عقد آمدند با ابي‌بكر بيعت كردند گفتند كه «كانت بيعة أبي‌بكر فَلتةً» چون دنباش كه «وقي اللهُ المسلمينَ شرَّها» كه دنبال اين قضيه است اين را نقل نمي‌كند.
ردّ تفسير به رأي صاحب المنار
شما صدر و ساقه اين قصه را بررسي كنيد مي‌بينيد جز بين‌الغي بودن چيزي ديگر است اين ملأ بني‌اسرائيل كه نيامدند انتخابات راه بياندازند اينها به فكر انتصاب بودند، آمدند به پيامبرشان گفتند، گفتند تو پيغمبر خدايي تو معين بكن، چه وقتي اينها جمع شدند گفتند امت بدون فرمانده نمي‌شود پس بلند شويم كسي را انتخاب كنيم ?أَلَمْ تَرَ? ا?لم تَرَاي صاحب المنار كه خدا فرمود كه ?إِذْ قَالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكاً? اين سخن از انتصاب است، سخن از انتخاب نيست چه وقتي اينها دور هم جمع شدند گفتند البته وحدت لازم است نظم لازم است رهبر لازم است بدون رهبر شدني نيست، اما نظام اسلامي كه نظام وكالت نيست بلكه نظام ولايت است اگر وكالت بود كه اين همه شرط براي امام قائل نمي‌شدند كه، به پيامبرشان گفتند: ?ابْعَثْ لَنَا مَلِكاً? آن پيامبر معصوم هم فرمود: ?إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكاً? نفرمود «نصبته» تا اينها بگويند از خودش بود، چون اينها باكي ندارند بگويند پيغمبر _معاذالله_ از خودش حرف مي‌زند. در همين تفسير المنار در ذيل آيه وصيت اين بحث گذشت كه اينها مي‌گويند پيغمبر _معاذالله_ دو جور احكام دارد؛ يك سلسله دستوراتي است كه از طرف خدا مي‌گيرد و يك سلسله استنباطات و اجتهاداتي خودش دارد _معاذالله_ اما قرآني كه مي‌گويد در مسائل احكامي هيچ ممكن نيست او بدون وحي سخن بگويد: ?مَا يَنطِقُ عَنِ الهَوَي? كه اين را نمي‌توانند جواب بدهند خب، پيامبر بني اسرائيل كه نفرمود «نصبتُ لكم طالوت ملكا» گفت: ?إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكاً? همه و همه را به خدا نسبت داد، نشانه اينكه طالوت من قِبَل الله فرمانده لشكر شد اين است كه ?إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَن يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِن رَبِّكُمْ? خُب اين را مي‌گويند تفسير به رأي تفسير به رأي، يعني چه؟ يعني آن پيش ساخته‌هاي خود را بر قرآن تحميل كردن وگرنه ما باشيم و بدون پيش ساخته‌ها خب، ظاهر قرآن كه اين است به آن پيامبرشان عرض كردند تو معين كن آن پيامبر هم فرمود خدا براي شما معين كرده و فرمود نشانه ملكش هم اين است كه تابوت مي‌آيد با «الف و لام» آن وقت اين دليل بر آن است كه مردم بايد خودشان معين كنند؟ مردم گرامي‌اند هيچ كم بهايي به مردم داده نمي‌شود، اما در نظام اسلامي آنكه حكومت مي‌كند در حقيقت دين است نه يك شخص معين، لذا شما مي‌بينيد در مسائل همه پرسي در مسائل انتخابات رأي رهبر با رأي يك شهروند يكي است وقتي صندوق جماران را مي‌شمارند كه ديگر نمي‌گويند او مثلاً به اندازه دو نفر رأيش مي‌ارزد ديگران به اندازه يك نفر او هم مثل يك بسيجي رأيش يكي است اين را مي‌گويند نظام اسلامي، او از آن جهت كه شخص است و مكلف است كاحد من الناس است از آن طرف كه فقيه جامع الشرايط است نائب الامام است البته مرجعيت دارد قضا دارد ولايت دارد حكومت دارد و امثال ذلك، اين است كه آنچه را كه خداي سبحان نصب مي‌كند مربوط به شخصيت حقوقي است يعني خدا فقاهت را نصب مي‌كند نه فقيه را، عدالت را زمامدار مي‌كند نه عادل را فقيه زمامدار نيست، لذا رأي او با رأي يك آدم عادي يكي است آنچه اساس كار است فقاهت است «و هو الدين و كفي بذلك فخراً» كه انسان تابع فقاهت باشد تابع عدالت باشد اين چهارده پانزده مسئله را كه در پايان همين جلد دوم تفسير المنار است ملاحظه بفرماييد آن حرفهايي كه خوب قابل گفتن است به لطف الهي در بحثهاي قبل، قبل از اينكه ما اصلاً مراجعه كنيم به حرف او و ببينيم چنين حرفي دارد گفته شد آن حرفي كه قابل گفتن نبود و بين‌الغي است همين مسئله چهارم ايشان است.
اشاره? خداوند به عبوديّت و أوّاب بودن داوود(ع)
مطلب بعدي آن است كه در جريان داوود خداي سبحان به رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) مي‌فرمايد تو به ياد داوود باش گاهي اسم انبيا را به عموم مي‌برد گاهي اولواالعزم را ياد مي‌كند گاهي بعضي افراد جنگجو را بالخصوص نام مي‌ برد مي‌فرمايد به ياد اينها باش گاهي مي‌فرمايد: ?فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُوْلُوا العَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ? گاهي تك تك اينها را نام مي‌برد، مي‌فرمايد: ?وَاذْكُرْ فِي الكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ?، ?وَاذْكُرْ فِي الكِتَابِ مُوسَي?، «و اذكر في الكتاب كذا و كذا» ?وَاذْكُر? يعني به ياد اينها باشد. داوود (سلام الله عليه) از آن انبياي مبارز و جنگجويي بود كه خداي سبحان بالصراحة نام او را برد، فرمود كه مثل داوود صابر باش! چون وقتي صابرين را خدا مي‌ستايد مي‌فرمايد: ?وَالصَّابِرِينَ فِي البَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ وَحِينَ البَأْسِ? كه ملاحظه فرموديد صبر غير از سكوت است آن كه پشت جبهه است او صابر نيست، مگر در حال خطر مشكلاتي را تحمل ‌كند بالأخره. آن كه در جبهه است او صابر است آن كه در خط آتش است صابر حين الباساء است كه او از همه افضل است ?وَالصَّابِرِينَ فِي البَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ وَحِينَ البَأْسِ? آن ?حِينَ البَا?سِ? از همه دشوارتر است. در جريان داوود در سوره? مباركه? «ص» آيه 17 فرمود: ?اصْبِرْ عَلَي مَا يَقُولُونَ وَاذْكُرْ عَبْدَنَا دَاوُدَ ذَا الأَيْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ?؛ او قدرتمند است، اما مبادا كسي خيال كند اين قدرت را او از فلاخن دارد و امثال ذلك. اول كلمه عبد را مُصدَّر كرد فرمود به ياد بنده ما باش! آن‌گاه فرمود: ?ذَا الأَيْدِ? است ايد؛ هي القوة يعني اگر قدرتي دارد در سايه عبوديت دارد ?اصْبِرْ عَلَي مَا يَقُولُونَ? به ياد داوود باش كه صبر مي‌كرد براي اينكه داوود ?ذَا الأَيْدِ? است ?إِنَّهُ أَوَّابٌ?؛ اين مرتب به ما سري مي‌زد خلاصه، «آبَ» يعني رجع، گاهي به ياد خدا بودن مشكل را حل نمي‌كند انسان دائماً كه رفت و آمد بكند يك وقت در باز ‌شد اگر آن در باشد ديگر احدي نمي‌تواند آن در را ببندد: ?فَلاَ مُمْسِكَ? اين است كه ?ا?وّابٌ? بايد بود «آبَ» يعني رجع اگر «كثير الرجوع» بود مكرر در مكرر رجوع كرد مي‌شود ?ا?وّابٌ? هميشه كه در را باز نمي‌كنند، اما يكبار كه در باز شد براي هميشه كافي است.
پرسش ...
پاسخ: نه؛ راه هميشه هست در همين دعاي «ابوحمزه ثمالي» هست كه در سحرها خوانديد و در دعاي روز بيست و هفتم رجب هست، اين دعا اين است كه «ا?نّك لا تحتجب عن خلقك الاّ أن تحجُبَهُمُ الأعمالُ دونَك» در را گاهي خود ما مي‌بنديم ما در را محكم مي‌بنديم از اين طرف پشتش را فشار مي‌دهيم مي‌خواهيم برويم خب، اين نيست اين است كه خود ما مي‌بنديم چه در دعاي «ابوحمزه» چه در دعاي بيست و هفتم رجب كه از بهترين دعاهاست، آنجا آمده كه «ا?نّك لا تحتجب عن خلقك الاّ أن تحجُبَهم الأعمال دونك» مثل كودكي كه مي‌خواهد وارد اتاق بشود، اما بلد نيست در را محكم فشار مي‌دهد و فرياد هم مي‌كند ناله هم مي‌كند خب، آن ناله مي‌كند مي‌خواهد برود در اتاق، اما بايد به او گفت تو دست بردار تا در باز بشود ديگر به ما مي‌گويند: ?فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُم? در بسته است وگرنه كسي در را نمي‌بندد كه در باز است البته.
معني إسنادِ دفع به خداوند در مقابل دفاع
مطلب بعدي آن است كه انسانها را وقتي در مقابل هم مي‌سنجند مسئله جهاد است و مسئله دفاع خلاصه باب مفاعله است خب، آنها هم جهاد مي‌كنند اينها هم جهاد مي‌كنند آنها ?فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ? جهاد مي‌كنند مؤمنين ?في‌سبيل‌الله? جهاد مي‌كنند آنها ?فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ?دفاع مي‌كنند مؤمنين ?في‌سبيل‌الله?دفاع مي‌كنند، اما وقتي سخن از خداست باز دفاع است يا دفع اين كه طرف برنمي‌دارد كه، لذا در همين آيه محل بحث در سوره? مباركه? «بقره» و در آيه سوره «حج» وقتي به خدا نسبت مي‌دهد دفع است كيست كه در برابر خدا بايستد تا بشود دفاع، باب مفاعله نيست و اگر در بعضي از آيات آمده است ?إِنَّ اللَّهَ يُدَافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا? آن يا فعل مفاعله‌اي است كه به معناي فعل است، نظير سافر يا به لحاظ مظاهر اوست به اين دو نكته وگرنه اگر چيزي به خدا اسناد داده شد دفع است ديگر دفاع نيست و آيه سوره «مجادله» وقتي كه پيروزي حق را تثبيت كرده است ديگر سخن از دفاع نيست كه كسي در مقابل خدا توان مقاومت داشته باشد.
سرّ عدم إسناد دفاع به خداوند
سرّش اين است كه خود طرف با همه عِدّه و عُدّه جزء سپاهيان حق‌اند كه فرمود: «جوارحُكم جنوده و ضمائرُكم عيونه» خب اگر زيد با عمرو دارند مي‌جنگند عمرو با همه سلاحهايي كه دارد خود اين عمرو با همه تجهيزاتش جزء اسلحه زيد است اين فرض ندارد كه عمرو در قبال زيد دفاع كند كه، در اينجا چاره جز اندفاع نيست. در سوره? مباركه? «مجادله» آيه 21 فرمود: ?كَتَبَ اللَّهُ لأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِي? اين تثبيت شده است خب اگر يك طرف يقيناً غالب و طرف ديگر يقيناً مغلوب، اين مي‌شود دفع نه دفاع، لذا در اين دو آيه محل بحث سخن از دفع است.
شواهدي بر بقاء دائمي حق
دفع هم براي آن است كه سر انجام آنچه حق است بماند، لذا در سوره? مباركه? «رعد» آن آيه معروف كه ?أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً? در آيه هفده فرمود: ?فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الأَرْضِ?؛ بالأخره اين سيل خروشان تمام آن گل و لاي را كه مواد اصيل كشاورزي است آنها را نگاه مي‌دارد آب را نگه مي‌دارد خب، كف رفتني است در اين آيات هم مي‌فرمايد كافر، كف اين عالم است اين رفتني است اينكه فرمود: ?جَاءَ الحَقُّ وَزَهَقَ البَاطِلُ إِنَّ البَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً? ملاحظه فرموديد اين ?كَانَ? از همان «كان» هايي است كه منسلخ از زمان است نه «كان» به معناي فعل ماضي است، نظير ?كَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً? نه اينكه در گذشته باطل رفتني بود حالا در حال يا آينده اين‌چنين نيست اين ?كَانَ? فعل ماضي نيست كه هم معناي حدثي داشته باشد و هم زمان خاص در حد مصدر است، آن فعلي كه يك ضلعش به نام زمان را از او بگيرند فقط معناي مصدري و حدثي را تفهيم مي‌كند. بنابراين اگر بگوييم «ان الباطل زاهق»، «ان الباطل زهوق» حق است اين زهوق هم صفت مشبهه است نشانه ثبات است يعني اصلاً باطل دائماً رفتني است؛ منتها يك فشار لازم است از اين جهت ?أَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الأَرْضِ? خواهد بود.
پرسش ...
پاسخ: درست است، اما يك وقت است كه مي‌گوييم ?جَاهِدوا? ?فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الكُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُم? اين درست است ?قاتِلوُا? ، ?جَاهِدُوا? درست است دوتايي باهم جنگ مي‌كنند. يك وقت است مي‌فرمايد كه مؤمن ابزار دست خداست خدا دارد اين كار را مي‌كند خدا به وسيله مؤمن سر كافر را مي‌زند اينجا ديگر دفع است منهاي ارتباط الي الله، بله اين دو صف، صف جهاد و قتال و دفاع است از باب مفاعله است، اما اگر به خدا اسناد داده شد كه خدا دارد به وسيله مؤمنين كفار را سركوب كند اين مي‌شود دفع.
بيان اثباتي و سلبي شكست پذير نبودن دفع خدا
مطلب بعدي آن است كه اين اصل كلي را خداي سبحان به عنوان آيه ياد كرد. فرمود كه اگر خدا بنا شد دفع كند اين شكست‌پذير نيست اين را هم به صورت اثبات بيان كرد هم به صورت سلب، به صورت اثبات همان آيه سوره «مجادله» بود كه قرائت شد: ?كَتَبَ اللَّهُ لأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِي? به صورت سلب همان است كه در سوره «طور» آيه هفت و هشت آمده است كه ?إِنَّ عَذَابَ رَبِّكَ لَوَاقِعٌ ? مَا لَهُ مِن دَافِعٍ? اين گرچه سياق درباره عذاب آخرت است، اما اين‌چنين نيست كه از اطلاق و ظهور اطلاقي بكاهد عذاب خدا دافع ندارد اين جزء قضاي الهي است كه «لا راد لقضائه» در تعبيرات ديگر قرآن كريم هست كه ?لاَ مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ? يعني نه چيزي جلوي حكم خدا را مي‌گيرد نه چيزي از پشت سر مي‌آيد حكم خدا را تعقيب مي‌كند اين‌طور نيست. پس گاهي مي‌فرمايد اين عذاب واقع است ?مَا لَهُ مِن دَافِعٍ? كه لسان لسان سلب است و گرچه در مورد قيامت است و مورد مخصِّص نيست گاهي هم به لسان اثبات.
رواياتي دالّ بر رعايت حقوق بشر در فروش سلاح به كفار در حال جنگ
آخرين مطلبي كه عرض مي‌شود آن روايتي كه ديروز خوانده شد مرجع آن روايت و سند آن روايت را عرض كنيم؛ كتاب شريف فروع كافي جلد پنجم صفحه 112 و 113 باب بيع السلاح منهم كه آيا انسان مي‌تواند اسلحه را به كفار بفروشد يا نه؟ اگر دوتا كافري هستند كه مهدورالدم هستند مثل اينكه دو ابرقدرت به جان هم افتادند اينجا هيچ عيبي ندارد آدم كه اسلحه بفروشد، چون هر دو مهدورالدم هستند به اين شرط كه ديگر جهاني نشود و مظلومي زير دست و پا له نشود كه دوتا مهدورالدم به جان هم افتادند. اگر شوروي با اسرائيل اگر آمريكا با اسرائيل اگر اسرائيل با يك گروهي مثل خودش افتادند عيب ندارد كه مسلمانها به اينها سلاح بفروشند در صورتي كه مظلومي اين زير دست و پا له نشود و اما اگر مظلومي زير دست و پا له مي‌شود مخصوصاً مسلمان، بيع سلاح به كفار در اين حال حرام است. آن روايتي كه ديروز خوانده شد كه اساس اسلام بر اين است كه در غير مهدورالدم‌ها جنبه حقوق بشر رعايت شد انسان دوستي رعايت شد تا حدودي خون ريخته نشود، روايت سوم اين باب است كه صحيحه هم هست؛ احمد‌بن‌محمد عن علي‌بن‌الحكم عن هشام‌بن‌سالم عن محمد‌بن‌قيس «قال سالت ابا عبد الله (عليه السلام) عن الفئتين تلتقيان من اهل الباطل»؛ دو گروه‌اند كه اهل باطل‌اند اينها به الآن ملاقات نبرد رفته‌اند هر دو باهم در جنگند خب، قهراً خريد و فروش اسلحه الآن سودمند است خيلي نفع دارد «أنبيعهما السلاح»؛ به اينها اسلحه بفروشيم يا نه، حضرت اين جواب را فرمود «بعهما ما يَكُنُّهما كالدِّرعِ و‌الخُفَّينِ وَ نحوِ هذا» كه اين جواب، سه مطلب فقهي داشت كه ديروز عرض شد؛ يكي اصل تجويز بيع؛ يكي به هر دو گروه نه اينكه يكي را بر ديگري بيجا ترجيح بدهيد؛ سوم اينكه سلاحهاي دفاعي بفروشيد نگوييد حالا شمشير را گران مي‌خرند، بلكه سعي كنيد زره سپر خُف چكمه خُود و امثال ذلك بفروشيد، اين عالي‌ترين نمونه است براي رعايت حقوق بشر. آن مسئله فقهي‌اش هم اين است كه اگر حالا كسي معصيت كرده اسلحه را فروخته به كافري آيا اين بيع باطل است يا نه، چون شرايط وضعي اين بيع حاصل است بيع، صحيح است گرچه كار تكليفاً حرام است، زيرا هم مبيع ملك بايع است و هم بايع واجد شرايط است شرايط عوضين هم محقق است شرايط معوَّضين هم محقق است آن وقت نهي به خارج بيع خورده است، قهراً يك تكليف محض بيش نيست اما وضعاً آن بيع و معامله صحيح است.
«وَ الحَمدُ للهِ رَبّ العالمين»