موضوع: سوره بقره

عنوان: تفسير سوره مبارکه بقره جلسه 494

مدت زمان: 42.37 دقيقه اندازه نسخه كم حجم: 4.87 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 9.75 MB دانلود

1 اشاره¬اي به مباحث گذشته
2 سرّ اسناد تکلم و ترفيع به خداوند
3 وقوع مرادات الهي و انحصار اراده حق در ايجاد
4 تفاوت جنگ¬هاي قبل و بعد از بعثت انبيا
5 منشاء جنگ‌ها بعد از آمدن اديان الهي
6 تحقق امر به محض اراده الهي
7 منوط بودن وقوع هر چيزي در نظام تكوين و تشريع به اراده خداوند
8 بيان معناي «و الله جنود...»
9 جنود خدا بودن تمام جوارح انسان در بيان حضرت اميرالمؤمنين(ع)
10 دائم السؤال بودن مخلوقات و دائم الفضل بودن خداوند
11 ضروري نبودن مسأله? جبر و تفويض در كلام حاج آقا رضا همداني
12 برنامه‌ريزي وقوع تمام حوادث توسط خداوند
13 بررسي معناي لغوي و اصطلاحي «مصيبت»
14 بيزار بودن خداوند از برخوردهاي بد
15 بيان ارتداد عملي، شرك عملي و كفر عملي
16 ظهور كفر برخي از افراد در ابتلائات



اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
?تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ مِنْهُم مَن كَلَّمَ اللّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ وَآتَيْنَا عِيسَي ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ وَلَوْ شَاءَ اللّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِينَ مِن بَعْدِهِم مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ وَلكِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُم مَن آمَنَ وَمِنْهُم مَن كَفَرَ وَلَوْ شَاءَ اللّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَلكِنَّ اللّهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ?
عصاره? اين آيه كريمه در دو فصل و مقام تبيين مي‌شد كه قسمت مهمّ بحثهاي فصل اول گذشت نكته‌اي كه مربوط به فصل اول است آن است كه كلامِ ذاتي را كه برخي از حكما اثبات كرده‌اند سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) هم در تفسير الميزان نپذيرفت هم در كتاب شريف نهايةالحكمه ايشان رد كردند يعني آنچه در نهايه گفتند با آنچه در الميزان يك مطلب است منتها در الميزان مبسوط‌تر بيان كردند.
اما در فصل دوم فرمود: ?وَلَوْ شَاءَ اللّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِينَ مِن بَعْدِهِم مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ? فرمود اگر خدا نمي‌خواست اين دو گروه به جنگ هم نمي‌پرداختند معلوم مي‌شود جنگ به مشيئت الهي است.
پرسش:...
پاسخ: آنجا اشاره شد كه اگر ترفيع درجه به خداي سبحان اسناد داده نشود دليلي بر فضيلت نيست اين بود كه به خودش نسبت داد كه ?رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ? اگر بعضي‌شان نسبت به بعضي تفاوت پيدا كنند و به خدا ارتباط
پيدا نكند اين فخرآور نيست نظير كلام, كلام اگر به خدا ارتباط پيدا نكند فخرآور نيست اگر بگوييم خدا با او سخن گفت اين امتياز مي‌آورد لذا در اين گونه از موارد گاهي به اسم ظاهر, گاهي هم به ضمير تعبير مي¬کند كه به خدا برگرداند صِرف تفضيل يك اصل كلي است يعني اصل ?فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ? اصل كلّي است در هنگام تشريح اين متن گاهي به اسم ظاهر, گاهي به ضمير فعل را به خود اسناد داده است وگرنه صِرف كلام دليل بر فضيلت نيست صِرف رفع درجه دليل بر فضيلت نيست مگر اينكه رافع خدا باشد مگر اينكه مكلّم خدا باشد.
علي ايّ حال فرمود: ? وَلَوْ شَاءَ اللّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِينَ مِن بَعْدِهِم مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ? فرمود اگر خداي سبحان مي‌خواست كه مردم به جنگ هم نپردازند هرگز اينها اقتتال نمي‌كردند از مواردي كه افتعال معناي مفاعله را مي‌دهد همين‌جاست.
پرسش:...
پاسخ: البته, البته اراده? تكويني حق است وگرنه در اراده? تشريعيه خداي سبحان نهي كرده است فرمود متّحد باشيد و به جان هم نيفتيد ولي اين‌چنين نيست كه كاري در جهان اتفاق بيفتد بدون اذن خدا.
در اين فصل ثاني چند مطلب است مطلب اول آن است كه هر چه خدا بخواهد واقع مي‌شود ممكن نيست چيزي را خدا اراده كند و واقع نشود. مطلب ثاني آن است كه ممكن نيست چيزي واقع بشود مگر به اراده? حق آن مطلب اول براي اثبات مطلب دوم كافي نيست چون آن فقط ناظر به عقد اثباتي قضيه است مطلب اول مي‌گويد خدا هر چه را اراده كرد واقع مي‌شود, مطلب ثاني آن است كه تا خدا چيزي را اراده نكند اصلاً واقع نمي‌شود چون مطلب اول مُغني از مطلب ثاني نيست لذا اين دو مطلب مستقلّ از هم بايد بحث بشود.
مطلب ثالث آن است كه جنگها دو قِسم است جنگ قبل از بعثت و جنگ بعد از بعثت و رسالت جنگ قبل از بعثت مربوط به همان خوي درندگي و توحّش است مبدأ فكري و اعتقادي ندارد جنگ بعد از رسالت و البعثت مبدأ اعتقادي دارد كه دين مايه? جنگ است, اگر انبيا و مرسلين(عليهم السلام) مبعوث نمي‌شدند بشر به جان هم مي‌افتاد از اين جهت برهان نبوّت و رسالت مي‌گويد كه يك راهنماي آسماني براي برطرف كردن هرج و مرج وجودش ضروري است قبل از رسالت و بعثت مردم به جان هم مي‌افتادند آن طوري كه درندگان بيابان به جان هم مي‌افتند بعد از بعثت و رسالت به جان هم مي‌افتند منشأش سوء برداشت ديني است و منظور از اين قبل و بعد, قبل و بعد تاريخي نيست چون عده‌اي بعد از رسالت يعني بعد از اينكه انبيا(عليهم السلام) آمدند باز همان خوي درندگي را حفظ كردند و جنگ اينها جنگ توحّش است نه جنگ دين سرّش آن است كه اينها قبل و بعد رسالت براي اينها يكسان است حادثه? رسالت در جهان افتاق افتاده ولي آنها اصلاً نپذيرفتند آنها كه مي‌گفتند ?سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُن مِّنَ الْوَاعِظِينَ? جنگ اينها نظير همان غارتهاي جاهلي قبل از رسالت و بعثت بود مثل اينكه الآن جنگ بين اين ابرقدرتها هست يعني جنگ ديني نيست اينكه گفته شد جنگ قبل از رسالت با جنگ قبل از بعثت فرق مي‌كند نسبت به مسلمين است وگرنه آنها كه اصل رسالت را نپذيرفتند جنگ اينها در هر دو حال، جنگ درنده‌خويي است اين هم سه مطلب كه در كنارش يك تذكره لازم بود.
مطلب بعدي آن است كه منشأ جنگهاي بعد از دين اين نيست كه دين مبهم است، بلكه ديندار اهل بغي و ستم است دين را نپذيرفت و باور نكرد، زيرا اگر كسي دين را باور كند و بپذيرد به خدا ارتباط دارد و كسي كه به خدا مرتبط است خدا از او بيزار نيست، در حالي كه قرآن فرمود همان طوري كه خدا از مشركين بيزار است از كافرين بيزار است از ملحدين و منافقين بيزار است از داعيان اختلاف كه شعله اختلاف را مشتعل مي‌كنند بيزار است، همان طوري كه فرمود پيامبر (صَلّي الله عَليهِ وَ آلهِ وَ سلّم) از مشركين بيزار است فرمود از طرفداران اختلاف هم بيزار است، فرمود اصلاً اختلاف با ما ارتباط ندارد مختلفين با خدا و پيغمبر كاري ندارند معلوم مي‌شود دين بما انه دين كه نور است مايه اختلاف نيست اين ديندار است كه گاهي در برداشت، صحيح برمي‌دارد گاهي هم باطل و خود را ديندار مي‌پندارد. در پايان هم باز مسا?له نفوذ تكويني حق سبحانه و تعالي را بازگو مي‌كند و مطالب ديگري هم باز در اين فصل ثاني و مقام ثاني مطرح است كه ممكن است در خلال اين مسائل طرح بشود.
تحقق امر به محض اراده الهي
آن مطلب اول كه هرچه خدا اراده كرد واقع مي‌شود اين را آيات فراوان دلالت مي‌كند كه ?إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ? يا ?إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشَيْ‏ءٍ إِذَا أَرَدْنَاهُ أَن نَّقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ? گاهي امر تعبير مي‌كند گاهي قول تعبير مي‌كند و مانند آن كه اراده خدا همان و تحقق مراد همان، لازم نيست خداي سبحان دستور لفظي بدهد به آسمان و زمين يا باران و غير باران كه فلان كار را انجام بدهيد اين در دعاي نوراني صحيفه سجاديه هست كه حضرت عرض مي‌كند خدايا! تو همين كه اراده كردي اشياء واقع مي‌شوند لازم نيست كه دستور بدهي دستور تو همان اراده توست و همان كه كراهت داشته باشي اشياء واقع نمي‌شوند، اگر كسي خواست آيتي براي اين مطلب پيدا كند جريان نفس و شئون نفس بهترين آيت است. اين حديث «من عرف نفسه فقد عرف ربه» راهگشاي بسياري از آيات است، چون بهترين آيه خود نفس است روح اگر اراده كرد ببيند كه ديگر به باصره دستور نمي‌دهد كه ببين، بلكه اراده روح همان و ديدن باصره همان روح اگر اراده كرد كه انسان چيزي را بردارد اراده روح همان و قبض و بسط يد همان، اين‌چنين نيست كه روح در كنار اراده به دست فرمان بدهد كه، همه قواي ادراكي و تحريكي تابع روح‌اند كه با اراده روح كار انجام مي‌گيرد نه اينكه روح بعد از اراده، دستور هم مي‌دهد. بنابراين اين كه در صحيفه‌سجاديه آمده است اشياء به اراده حق كار مي‌كنند و نيازي به دستور لفظي نيست اين هم از آيه استفاده مي‌شود كه ?إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ? و هم از اين آيت نفس و شئون نفس مي‌توان استفاده كرد.
پرسش ...
پاسخ: اينها سرّش اين است كه خودشان را گم كردند وگرنه اولياي الهي خودشان را مي‌شناسند، البته به اندازه‌اي كه خودشان را مي‌شناسند خدا را مي‌شناسند و چون انسان يك حد محدودي است و ذات اقدس الهي نامحدود آنهايي هم كه خودشان را بتمامه شناختند باز قدرت شناسايي كنه حق ميسورشان نخواهد بود.پس مطلب اول اثباتش سخت نيست كه هر چه خدا اراده كند واقع مي‌شود.
پرسش ...
پاسخ: اين قل همان ?كن? هست ديگر «قوله فعله» .
و همين مطلب اول را از آيه سوره «رعد» هم مي‌توان استفاده كرد كه در سوره «رعد» فرمود: ?أَوَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا نَأْتِي الأَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا وَاللَّهُ يَحْكُمُ لاَ مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ وَهُوَ سَرِيعُ الحِسَابِ? اين ?لاَ مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ? يعني چيزي حكم خدا را تعقيب نمي‌كند كه جلوي پيشرفت او را بگيرد؛ از اين طرف او به سرعت مي‌رود از اين طرف تعقيب كننده‌اي نيست پس از دو طرف راه باز است هم از جلو راه باز است، چون او ?سَرِيعُ الحِسَابِ? است هم از پشت سر مانعي نيست چون ?لاَ مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ? در عقب و پشت او مانعي نيست، يك وقت است كه مانع يا از جلو مانع مي‌شود يا از پشت سر، جلو مانع نيست چون او مي‌تازد ?سَرِيعُ الحِسَابِ? است، پشت سر كسي نيست چون ?لاَ مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ? به عنوان نفي جنس، خب اگر سالكي هم از جلو به سرعت مي‌رود هم از پشت‌سر در عقب معقب ندارد حكمش نافذ است ?وَاللَّهُ يَحْكُمُ لاَ مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ? پس از پشت‌سر مانعي نيست ?وَ هُوَ سَرِيعُ الحِسَابِ? پس از جلو هم ره بندي نيست اين براي اين، استفاده امر اول از آيات فراوان ميسر است عمده امر دوم است.
منوط بودن وقوع هر چيزي در نظام تكوين و تشريع به اراده خداوند
امر دوم آن است كه تا او نخواهد چيزي واقع نمي‌‌شود تا او اراده نكند چيزي واقع نمي‌شود. اين امر دوم را از آيه سوره? مباركه? «يوسف» مي‌توان استفاده كرد، زيرا در آيه چهل سوره «يوسف» فرمود: ?إِنِ الحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ? اين هم تشريع را شامل مي‌شود هم تكوين را؛ چيزي در جهان بخواهد نفوذ كند و محكم‌كاري كند و حكومت كند فقط به دستور خداست اگر قوانين تشريعي باشد كه روشن است بايد به وحي الهي باشد در قوانين تكويني هم حكم جز به دستور حق نيست: ?إِنِ الحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ? آن جمله بعدي كه آمده است ?أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ? مخصص اين اطلاق نيست كه اين را به خصوص تشريع تخصيص كند چون منافات ندارد.
در اين آيه چهل سوره «يوسف» فرمود: ?إِنِ الحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ? جمله بعد كه ناظر به تشريع است منافي با اطلاق جمله قبل نيست ?أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ? اگر ?إِنِ الحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ? مي‌گويد چه تشريع و چه تكوين حاكم خداست پس تا او نخواهد واقع نمي‌‌شود اين يك شاهد، شاهد ديگر آن است كه سراسر جهان آفرينش ستاد و سپاه حق‌اند: ?لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والأَرْضِ? .
بيان معناي «و الله جنود...»
اين اضافه صفت به موصوف است نه اين كه ?لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والأَرْضِ? نظير آن است كه ما بگوييم سپاه تهران يا سپاه قم كه فقط ظرف مكان باشد اين‌چنين نيست يعني سماوات با?سرها جنودالله هستند، ارض با?سرها جنودالله است آنچه ارضي و سمائي است جنودالله است، نه اينكه آسمان جُند نباشد فقط فرشتگان جند باشند يا زمين جُند نباشد موجودات زميني جُند باشند زمين هم سپاه و ستاد خداست گاهي خدا دستور به زمين مي‌دهد كه بگير ?فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الأَرْضَ? اين زمين در حال عادي دهن بسته است وقتي فرمان حق صادر بشود دهن باز مي‌كند و قارون را در كام خود فرو مي‌برد. گاهي به آتش دستور مي‌دهد گاهي به زمين دستور مي‌دهد گاهي به دريا دستور مي‌دهد گاهي به ماه دستور مي‌دهد اين طور نيست كه ?لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والأَرْضِ? نظير ظرف و مظروف باشد كه يعني السماوات با?سرها و الارض با?سرها جنوده تعالي».
جنود خدا بودن تمام جوارح انسان در بيان حضرت اميرالمؤمنين(ع)
در بيانات حضرت امير (سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه هم بارها ملاحظه فرموديد كه فرمود خود شما هم سربازان حقيد اگر خداي سبحان خواست كسي را بگيرد لازم نيست كه از جاي ديگر سرباز اعزام كند كه، همان شخص را با دستش مي‌گيرد با دهنش با زبانش او را مي‌گيرد حرفي مي‌زند كه براي هميشه رسوا مي‌شود اين‌چنين نيست كه اگر خدا كسي را خواست بگيرد از جاي ديگر نيرو بياورد كه، فرمود: «وَجوارحكم جنوده» خب اگر دست و پا و چشم و گوش و مجاري ادراكي و تحريكي ما سربازان حق بودند آن وقت فرض دارد كه ما در برابر حق بتوانيم مقابله كنيم اصلاً فرض ندارد اين، نه مفروض محال است. فرمود دست شما سرباز حق است اين ديگر اعزام نيرو لازم ندارد كه، زبان ما سرباز حق است «وَجوارحُكم جنوده وَضمائرُكم عيونه وَخلواتكم عِيانه» و بدانيد كه «ا?نّ عليكم رصداً من أنفسكم و عيوناً من جوارحكم و حفاظ صدق يحفظون اعمالكم وَعدد أنفساكم»؛ گذشته از اينكه خود شما سربازان حقيد يك رصدخانه‌اي هم هست كه تمام نفَسهاي شما را اينها شماره مي‌كنند چون در رصد خانه براي طلوع و غروب ستاره‌ها تلاش و كوشش مي‌كنند اينها موظفند بدانند كه كدام خاطره طلوع كرد كدام خاطره غروب كرد در رصدخانه‌ها مشخص مي‌شود كه آفتاب چه زماني منكسف مي‌شود قمر چه وقت منخسف مي‌شود، فرمود يك سلسله فرشته‌ها هستند كه كاملاً از خسوف و كسوف انديشه‌هايتان باخبرند آنجا كه علمتان را ظل مي‌گيرد منخسف مي‌شود مي‌فهمند، انديشه‌تان منكسف مي‌شود مي‌فهمند، آن تصميم و ارادات خيرتان را شهوت منخسف مي‌كند كه «انارة العقل مكسوف بطوع الهوي» را مي‌فهمند اينها كاملاً رصد مي‌كنند حالا آنها رصدهاي خاص الهي‌اند، اما خود انسان با همه شئوني كه هست سرباز حق است آن وقت اين فرض ندارد كه كاري بكند بدون اجازه خدا اين شدني نيست.
پرسش ...
پاسخ: آن اراده اصلي كه با «جف القلم» همراه است غير از اين ارادات فعلي است كه ?كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ? دائم السؤال بودن مخلوقات و دائم الفضل بودن خداوند
در سوره? مباركه? «رحمن» فرمود انسانها هر لحظه نياز دارند سؤال مي‌كنند خداي سبحان هر لحظه فيض تازه مي‌فرستد از آن طرف ?يَسْأَلُهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ? از اين طرف ?كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ? اينها هر دو در يك آيه است، سؤال دائمي جواب دائمي مي‌خواهد اين‌چنين نيست كه سؤال يك لحظه قطع بشود كه، مگر فرض دارد كه موجود ممكن چه انسان چه غير انسان يك لحظه بي‌نياز باشد پس اين‌طور نيست پس از اين طرف دائم السؤال‌اند از آن طرف هم او «دائمَ الفضل علي البرية» است ?يَسْأَلُهُ مَن فِي السَّماوَاتِ? خب اين سؤال دائمي را چه كسي پاسخ مي‌دهد ?كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ? ?كُلَّ يَومٍ? نه يعني هر 24 ساعت نه يعني روز در مقابل شب ?كُلَّ يَومٍ? يعني كل ظهور او در هر ظهور، فيض تازه‌اي دارد براي اينكه در هر آن سائلان سؤال جديد دارند پس اين ارادات هر لحظه تازه است، چون آن سؤالها هر لحظه جديد است پس از اين طرف كه چيزي در جهان واقع نمي‌شود مگر به اذن حق اين را از كريمه چهل سوره? مباركه? «يوسف» مي‌توان استفاده كرد و از اين روشن‌تر آيه‌اي است كه فرمود: ?وَمَا تَشَاؤُونَ إِلاَّ أَن يَشَاءَ اللَّهُ? در پايان سوره? مباركه? «تكوير» ? إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِلْعَالَمِينَ ? لِمَن شَاءَ مِنكُمْ أَن يَسْتَقِيمَ ? وَمَا تَشَاؤُونَ إِلاَّ أَن يَشَاءَ اللَّهُ رَبُّ العَالَمِينَ?؛ تا او نخواهد شما نمي‌خواهيد حالا او مشيء شما را مي‌خواهد يا شما مشيء و مراد او را مي‌خواهيد يا مشيئت و ارادت شما را او اراده مي‌كند به هر حال تا نخواهد نمي‌خواهيد چون همان طوري كه جبر مستحيل است تفويض هم محال است خطر تفويض بدتر از خطر جبر است تفويض معنايش آن است كه انسان مستقل است كاري با خدا ندارد فقط خدا در قيامت حساب او را تسويه مي‌كند الآن منقطع الارتباط عن‌الله است خدا او را آفريد مي‌تواند جلوي حياتش را بگيرد ولي الآن در كارها مستقل است اين آزادي را تفويض مي‌پندارد.
ضروري نبودن مسأله? جبر و تفويض در كلام حاج آقا رضا همداني
خدا رحمت كند مرحوم حاج آقا رضاي همداني را در اين كتاب شريف مصباح در بحث طهارت آنجا كه حرف كاشف الغطاء را نقل مي‌كند كه جبريه نجس‌اند مفوضه نجس‌اند براي اينكه منكر ضروري‌اند، ايشان مي‌فرمايد كه ممكن است مسئله جبر و تفويض براي صاحب‌نظراني مثل شما روشن باشد، اما جبر و تفويض جزء مسائل بسيار عميق نظري است؛ اين‌چنين نيست كه ضروري باشد و خيلي از علماي ما كه جبر را ابطال كردند به دام تفويض افتادند كه بدتر از جبر است اين را ايشان متعرض‌اند پس اگر كسي جبري شد يا مفوضه شد اگر بعد از تحقيق به اين مطلب رسيده است كه صاحب شريعت فرمود: «لا جبر وَلا تفويض» مع ذلك _معاذالله_ بعداً تن به جبر و تفويض داد، او البته روشن است حكم او، اما طرح مسئله جبر و تفويض مبادي تصوريه‌اش نظري است چه رسد به تصديقش اين از غامض‌ترين مسائل اسلام است، ضروري نيست كه اگر كسي يك طرف رفت نجس باشد البته وقتي كسي كه ميسورش نيست حق ورود ندارد، چون در چندين روايت گفتند شما استعدادتان را بسجنيد هر كسي هر بحثي را هر مسئله‌اي را طرح نكند آن شخص آمده حضور حضرت امير اين روايت در نهج‌البلاغه هست در نوع كتابهاي كلامي هست، حضرت فرمود تو چه كار به قدر داري «بحر عميق فلا تلجوه»؛ درياي گودي است تو كه قدرت غوص ندارد غرق مي‌شوي به جاي غواصي يا راه تاريكي است «فلا تسلكوه» تو استعدادت را بسنج هر كسي را خدا براي هر علمي خلق نكرد كه ?قَد خَلَقَكُمْ أَطْوَاراً? هر كسي ذوقي استعدادي رشته‌اي تفكري دارد شما ببين مي‌تواني اين مسئله قضا و قدر و جبر و تفويض را حل كني يا نه، اگر در خودت كشش نمي‌بيني آن عطش كاذب تو را به دام نيندازد تو اين بحث را نكن ديگري اين بحث را بكند تو يك ذوق ديگري داري يك رشته ديگر را تحصيل كن، حالا وقتي چند بار اصرار كرد حضرت بعضي از مسائل جبر و تفويض را با او در ميان گذاشت . غرض آن است كه اينها جزء مسائل خيلي عميق و نظري است مسئله جبر و تفويض حالا اينكه فرمود: ?وَمَا تَشَاؤُونَ إِلاَّ أَن يَشَاءَ اللَّهُ? يعني تا او نخواهد شما نمي‌خواهيد يا او اراده شما را اراده مي‌كند و اراده شما در طول اراده اوست به هر تقدير انسان مفوَّض نيست مستقل نيست گرچه مختار است، بين جبر و تفويض هم تناقض نيست كه اگر جبر و تفويض نقيض هم بودند آن‌گاه رفعشان محال است، اينكه در حديث معروف آمده است جبر نيست و تفويض نيست براي اينكه نقيض هم نيستند اگر نقيض هم بودند كه رفعشان مستحيل بود واسطه‌اي بين نقيضين نبود. در بعضي از روايات آمده است كه فاصله بين جبر و تفويض آن‌قدر است كه «اوسع مما بين السماء وَ الأرض» خب يك صاحب‌هنر مي‌خواهد كه بين ارض و سماء پرواز كند نه به دام جبر بيفتد نه به دام تفويض، ولي به هر حال اين آيه پاياني سوره «تكوير» مي‌گويد تا او نخواهد شما نمي‌خواهيد اين راجع به كارهاي ما و اما آنچه در كل جهان مي‌گذرد.
برنامه‌ريزي وقوع تمام حوادث توسط خداوند
در سوره مباركه? «تغابن» و همچنين «حديد» مطلبي است وسيع‌تر از آنچه در پايان سوره «تكوير» بود. در پايان سوره «تكوير» راجع به ارادات خود انسان بود كه مي‌فرمود شما چيزي را نمي‌خواهيد، مگر اينكه او بخواهد. در آيه يازده سوره «تغابن» آن است كه ?مَا أَصَابَ مِن مُصِيبَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَمَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَي‏ءٍ عَلِيمٌ?؛ هيچ برخوردي نيست مگر به اذن حق.
پرسش ...
بررسي معناي لغوي و اصطلاحي «مصيبت»
مصيبت در اصطلاح گرچه حوادث دردناك و ناگوار است و اما لغتاً و حقيقتاً هر چيزي را كه برخورد مي‌كند اصابت مي‌كند مي‌شود مصيبت، فرمود هيچ چيزي نمي‌رسد مگر به اذن خدا. در سوره «حديد» به اين صورت آمده است ?مَا أَصَابَ مِن مُصِيَبةٍ فِي الأَرْضِ وَلاَ فِي أَنفُسِكُمْ إِلاَّ فِي كِتَابٍ مِن قَبْلِ أَن نَبْرَأَهَا إِنَّ ذلِكَ عَلَي اللَّهِ يَسِيرٌ?؛ هيچ برخوردي چه در زمين و چه در باره? شما چه مربوط به زمين در گياهان معادن حيوانات و امثال ذلك چه درباره جوامع بشري.
پرسش ...
پاسخ: نه؛ اينكه آزمون الهي است البته به عنوان امتحان است اينها هم استقبال كردند امتحان الهي را اين مصيبت به معناي مصطلح نبود اين چيز جميلي بود كه زينب كبرا (عليها سلام) فرمود: «ما رأيت الاّ جميلاً» .
?مَا أَصَابَ مِن مُصِيَبةٍ فِي الأَرْضِ وَلاَ فِي أَنفُسِكُمْ إِلاَّ فِي كِتَابٍ مِن قَبْلِ أَن نَبْرَأَهَا? ما قبل از اينكه بارئ باشيم كاتب بوديم؛ قبل از اينكه اندازه‌گيري بكنيم صورت‌گيري و صورت‌سازي بكنيم بشويم باريء قبلاً نقشه‌پرداز بوديم تنظيم كرديم، بعد آن كتابمان را به عنوان تعيين حدود و تصوير صور باريء شديم، نظير اينكه «برَأ النَّسَمة» كذا و كذا بعد اينها را صورت‌سازي كرديم صورت‌دهي كرديم. پس چه در زمين چه درباره انسانها هيچ حادثه‌اي رخ نمي‌دهد، مگر اينكه قبلاً برنامه‌اش تنظيم شده است؛ منتها در سوره? مباركه? «نساء» مشخص كرد كه ?مَا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَمَا أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَفْسِكَ? دارد: ?قُلْ كُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ فَمَالِ هؤُلاَءِ القَوْمِ لاَ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً? فرمود همه اين برخوردها ?مِنْ عِندِ اللّهِ? است، ولي حسنه هم ?مِنْ عِندِ اللّهِ? است هم ?مِنَ الله?، سيئه فقط ?مِنْ عِندِ اللّهِ? است، مِنَ‌ الله نيست ?مِن نَفسِكَ? است اگر خداي سبحان توفيق داد به سوره «نساء» رسيديم روشن مي‌شود كه فرق بين حسنه و سيئه چيست كه فرمود: ?كُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ فَمَالِ هؤُلاَءِ القَوْمِ لاَ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً? ولي درباره حسنه فرمود: ?مَا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَمَا أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَفْسِكَ? كه حسنه هم ?مِنَ الله? است هم ?مِنْ عِندِ اللّهِ? ، سيئه فقط ?مِنْ عِندِ اللّهِ? است، «من‌الله» نيست اين بايد آنجا روشن بشود.
پرسش ...
پاسخ: البته آن شاهد ديگري هم هست كه فرمود: ?قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ المَوَدَّةَ فِي القُرْبَي? بعد بلافاصله فرمود: ?وَمَن يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْناً? اين از آن آيات بسيار روشني است كه دلالت مي‌كند برا اينكه ولايت اهل بيت (عليهم السلام) مصداق بارز حسنه است البته صلات حسنه است صوم حسنه است، اما مصداق بارز همين است.
بيزار بودن خداوند از برخوردهاي بد
پس چيزي در جهان واقع نمي‌شود، مگر به اذن‌الله. برخوردهاي بد از خدا نيست و خدا از آنها بيزار است، چه اينكه در سوره? مباركه? «اسراء» وقتي سيئات را مي‌شمارد در آيه 38 سوره «اسراء» مي‌فرمايد: ?كُلُّ ذلِكَ كَانَ سَيِّئُهُ عِندَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً? و اختلاف از همين قبيل است اختلاف واقع مي‌شود. آن اختلاف قبل‌العلم كه دو صاحب‌نظر با هم دارند تا مسئله را با تبادل نظر حل كنند، چون يك اختلاف محمود و ممدوح است هم ?مِنْ عِندِ اللّهِ? است هم ?مِنَ‌ الله?، اما اختلاف بعد العلم كه يكي گردن مي‌نهد و ديگري گردن كشي مي‌كند اين اختلاف ?مِن نَفسِكَ? است نه من‌الله، لذا خداي سبحان به رسولش مي‌فرمايد آنهايي كه اختلاف دارند اصلاً ازتو جدايند از ما جدايند ?لَسْتَ مِنْهُمْ فِي شَيْ‏ءٍ? اين ?لَسْتَ مِنْهُم? نظير همان برائتي است كه از مشركين دارد، چطور درباره مشركين فرمود: ?وَأَذَانٌ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ إِلَي النَّاسِ يَوْمَ الحَجِّ الأَكْبَرِ أَنَّ اللّهَ بَرِي‏ءٌ مِنَ المُشْرِكِينَ وَرَسُولُهُ?؛ چطور خدا و پيغمبر از مشركين منزجر و بيزارند به همان نام خداي سبحان و پيامبرش از داعيان اختلاف بيزارند. سوره? مباركه? «روم» آيه سي اين است كه فرمود ما سرمايه نورانيت را به همه داديم كه فطرت است هيچ كس نمي‌تواند بگويد من در جريان نبودم من نمي‌دانم، ندانم كاري شده ممكن است از خطوط ريز مسئله بي‌خبر باشد، ولي آن مصباح هدايت در درون همه مي‌تابد. اين را به عنوان اصل در سوره «روم» بيان كرد كه ?فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ القَيِّمُ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ ? مُنِيبِينَ إِلَيْهِ وَاتَّقُوهُ وَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَلاَ تَكُونُوا مِنَ المُشْرِكِينَ? كدام مشركين ?مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَكَانُوا شِيَعاً كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ? .
بيان ارتداد عملي، شرك عملي و كفر عملي
بعضي از گناهان به جايي مي‌رسد كه انسان را در حد ارتداد معرفي مي‌كند ولو ارتداد عملي، چطور نقض حكم وليّ مسلمين انسان را مرتد مي‌كند خب ارتداد اعتقادي كه نيست كه نجس بشود كه، اين ارتداد عملي است در ذيل آن حديث معتبر فرمود اينها منصوب من‌اند: «فاذا حكمَ بحكمنا فلم يقبله منه فانّما استخفّ بحكم الله و علينا رَدَّوَ الرّادُّ علينا الرّادّ علي الله»، «الراد علي الله» هم كه مرتد است و كافر است خب اگر كسي حكم ولايي وليّ مسلمين را ردّ كرد اين ارتداد عملي است ارتداد اعتقادي كه نيست نجس بشود كه، ولي معصيت به قدري مهم است كه در حد ارتداد است. در جريان حج هم فرمود اگر كسي مستطيع بود و مكه نرفت در ذيلش فرمود: ?وَمَن كَفَرَ? كه اين كفر، كفر عملي است نه كفر اعتقادي. درباره كساني كه شق عصاي مسلمين مي‌كنند؛ جامعه اسلامي را ارباً ارباً مي‌كنند اين درحد شرك است فرمود: ?وَلاَ تَكُونُوا مِنَ المُشْرِكِينَ ? مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَكَانُوا شِيَعاً? شيعه، شيعه گروه، گروه دسته، دسته امثال ذلك آن‌گاه ?كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ? فرمود اين خطر، خطر شرك است، نظير اينكه فرمود: ?وَوَيْلٌ لِلْمُشْرِكِينَ ? الَّذِينَ لاَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُم بِالآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ? گاهي معاصي به قدري مهم است كه همتاي شرك قرار مي‌گيرد، مثل اينكه كسي زكات را عمداً ندهد در بعضي از آيات فرمود ?لَسْتَ مِنْهُمْ? اصلاً تو با اينها نيستي آنها با تو نيستند اينهايي كه يك نظام را مي‌كوشند ارباً ارباً كنند، فرمود تو از اينها نيستي اينها هم از تو نيستند. در آيه 159 سوره? مباركه? «انعام» ملاحظه بفرماييد: ?إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُم? اينكه خطاب به كفار و مشركين و بت‌پرستان و ملحدين و ماركسيستها نيست كه، فرمود: ?إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَكَانُوا شِيَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِي شَيْ‏ءٍ? يعني تو از اينها بيزاري آنها با تو ارتباط ندارند تو با آنها ارتباط نداري ?إِنَّما أَمْرُهُمْ إِلَي اللّهِ ثُمَّ يُنَبِّئُهُم بِمَا كَانُوا يَفْعَلُونَ? و مشابه اين را در بخشهاي ديگر به خودش نسبت داد كه فرمود اينها از ما نيستند. در همان آيه 213 سوره? مباركه? «بقره» كه بحثش گذشت ?كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً? در پايانش آمده بود كه ما قرآن را نازل كرديم كه اختلافات را حل كند خب، اختلاف اگر خداي ناكرده از مرحله نظر و سليقه به سيف كشيد بايد همين طور اجازه داد ادامه پيدا كند بلغ ما بلغ.
پرسش ...
پاسخ: بسيار خب؛ خداي سبحان در اراده تكويني جلوي كفار و مشركين و ملحدين را نگرفت تا اينها را بيازمايد، ولي تشريعاً ما چه وظيفه‌اي داريم اينها وظايف تشريعي ما را بيا ن مي‌كند. شما در نهج‌البلاغه ملاحظه مي‌كنيد نامه‌اي حضرت امير براي ابوموسي نوشت فرمود هيچ كسي در بين امت اسلامي مثل من داعيه اتحاد ندارد، براي اينكه من ديدم اگر براي حقم سخن بگويم بايد دو نفر به جان هم بيفتيم فرمود: «ليس رجل فأعلم احرص علي جماعة اُمة محمد (صَلّي الله عَليهِ وَ آلهِ وَ سلّم) و اُلفَتِها منّي»؛ فرمود هيچ مسلماني مثل من حامي وحدت نيست براي اينكه از حقم گذشتم براي اينكه مردم به جان هم نيفتند. امروز اگر به جان هم افتادند كه فردا نمي‌توانند در برابر مشرك بجنگند كه، لذا فرمود آنها كه دينشان را ارباً ارباً كردند از تو نيستند تو هم از آنها نيستي، همان اعلان خطري كه در آغاز سوره «برائة» نسبت به مشركين دارد كه آنها از ما نيستند ما از آنها نيستيم، در سوره «انعام» هم به پيامبر فرمود كه ?لَستَ مِنهُم في شَيءٌ? ?إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَكَانُوا شِيَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِي شَيْ‏ءٍ?؛ اينها كاري با تو ندارند تو هم كاري به آنها نداري. اين آغاز فصل ثاني بحثمان در آيه كريمه اين است كه فرمود: ? وَلَوْ شَاءَ اللّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِينَ مِن بَعْدِهِم مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ البَيِّنَاتُ? راه بهشت معلوم است راه جهنم معلوم است همه احكام معلوم است ?قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَيِّ? چيزي پيچيده و مبهم نيست. اگر مقام است كه خب بالأخره زيد انجام بدهد چرا عمرو براي آن مقام يقه پاره مي‌كند اگر براي مقام يقه پاره مي‌كند كه بايد اول در خودش بينديشد واقعاً ديوانه است اين همه كه دين آمده عقل را تشويق كرد فرمود برويد عاقل بشويد آيا ديوانه و عاقل را معرفي كرده نشان داده آدرس داده يا نداده، فرمود اگر كاري است كه تو هم داري مي‌كني او هم دارد مي‌كني بسيار خب از هر دو برمي‌آيد خب او دارد مي‌كند تو اگر براي آن كار يقه پاره مي‌كني بدان كه ديوانه‌اي قبل از اينكه او را معالجه بكني به درمان خود بپرداز.
ظهور كفر برخي از افراد در ابتلائات
در اينجا فرمود: ?وَلَوْ شَاءَ اللّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِينَ مِن بَعْدِهِم مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ البَيِّنَاتُ وَلكِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُم مَن آمَنَ وَمِنْهُم مَن كَفَرَ? نه «منهم من علم و منهم من لم يعلم» بعد العلم بعضي مؤمن‌اند بعضي كافر؛ منتها اين كفر در امتحان ظهور مي‌كند او هم شيطان هم كسي نيست كه نشناسد افراد را و ابزار نداشته باشد كه، او يك طلبه عادي را اگر بخواهد فريب بدهد به وسيله هم بحثش فريب مي‌دهد يك زاهد نود ساله را بخواهد به دام بكشد به وسيله يك عابد 95 ساله به دام مي‌كشد، اين‌چنين نيست كه او ابزار نداشته باشد كه و اعلام خطر كرد كه ?لَقَدْ أَضَلَّ مِنكُمْ جِبِلاًّ كَثِيراً أَفَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ? چنين موجودي الآن در كمين ماست، اين‌چنين نيست كه او ابزار نداشته باشد اين‌چنين نيست كه اگر كسي سنش بالا بود علمش هم زايد بود و ما را خداي ناكرده به سمتي كشاند كه دارد عصاي مسلمين را شق مي‌كند ما خيال كنيم او دارد ما را هدايت مي‌كند، ابزار شيطان يكي دوتا نيست، لذا فرمود: ?فَمِنْهُم مَن آمَنَ وَمِنْهُم مَن كَفَرَ? و براي اهميت مسئله با رعايت يك نكته جديد در ذيل آمده است ?وَلَوْ شَاءَ اللّهُ مَا اقْتَتَلُوا? كه اين به بحث بعد موكول مي‌شود.
«وَ الحَمدُ للهِ رَبّ العالمين»