موضوع: سوره بقره

عنوان: تفسير سوره مبارکه بقره جلسه 496

مدت زمان: 34.55 دقيقه اندازه نسخه كم حجم: 3.99 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 7.99 MB دانلود

رديف عنوان
1 محوريّت ايمان و كفر در جنگ‌هاي مطرح شده در آيه
2 مقهور نبودن مشيّت و اراده? خداوند در مسئله? جنگ
3 حاكميت نهايي اراده? حق در عرصه? تكوين و تشريع
4 بررسي مسئله تنازع بقا و انتخاب اصلح
5 مسئله انتخاب احسن در علوم تجربي
6 بيان علامه طباطبايي در تفاوت قضيه? بديهي با قضيه فرضي
7 مردود بودن نگاه به دين به عنوان پديده اجتماعي
8 ناتواني انديشه بشر در تبيين اديان الهي
9 تفاوت آيات قرآن با مسئله تنازع بقا و انتخاب احسن در مبادي تصوريّه و تصديقيّه
10 لزوم ارتباط با خدا جهت ارث بردن ارض از خدا
11 فرق صالحون با «عملوا الصالحات»
12
13
14
15
16


اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
?تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ مِنْهُم مَن كَلَّمَ اللّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ وَآتَيْنَا عِيسَي ابْنَ مَرْيَمَ البَيِّنَاتِ وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ القُدُسِ وَلَوْ شَاءَ اللّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِينَ مِن بَعْدِهِم مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ البَيِّنَاتُ وَلكِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُم مَن آمَنَ وَمِنْهُم مَن كَفَرَ وَلَوْ شَاءَ اللّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَلكِنَّ اللّهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ?
محوريّت ايمان و كفر در جنگ‌هاي مطرح شده در آيه
عصاره اين آيه مباركه در دو فصل تبيين مي‌شد كه فصل اولش درباره تفاوت انبيا (عليهم السلام) از نظر درجات رسالت بود و گذشت و فصل دومش درباره پيدايش جنگ و علل جنگ و اينكه جنگها هيچ‌كدام غالب بر اراده حق نيستند و مانند آن خواهد بود و عمده مطالبي كه مربوط به فصل ثاني است جنگهايي است كه در محور ايمان و كفر است وگرنه جنگهايي كه در بشرهاي درنده‌خوي بر اساس منابع مادي و مانند آن مطرح است آن را در اين آيه يادآوري نكردند, چون آنچه مناسب با فصل اول است جنگهاي بعد از رسالت است و آنچه هم كه در خود فصل دوم آمده است محور جنگ ايمان و كفر است, پس به شهادت اين دو شاهد كه يكي در فصل اول ذكر شده است و يكي هم در درون فصل دوم تعبيه شد منظور از مقام ثاني, جنگهاي ايمان و كفر است نه جنگهاي مادي كه براي دريافت منابع مادي يكديگر باشد و دو قياس استثنايي است كه در هر دو قياس استثنايي قدرت حق مطرح است يعني اگر خدا بخواهد كه اينها جنگ نكنند جنگ نمي‌كنند, اما خدا آنها را آزاد گذشته است چه اينكه اگر خدا بخواهد كه اينها ايمان بياورند مؤمن خواهند شد, ولي خداي سبحان اينها را در پذيرش يا نكول آزاد گذاشته است كه تا انسان در سايه اين آزادي به كمال برسد.
مقهور نبودن مشيّت و اراده? خداوند در مسئله? جنگ
مطلب مهم آن است كه در هيچ يك از اين موارد يعني, چه در مسئله جنگ و چه در ريشه جنگ كه ايمان و كفر است مشيئت و اراده خدا مقهور نيست اصل كلي اين است كه ?وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَي أَمْرِهِ? اموري كه در همين فصل دوم از بحث گذشت نشان مي‌دهد كه غلبه از آن اراده خداي تعالي است, چه اينكه در سوره? مباركه? «يوسف» هم به پيروزي اراده حق اشاره شد كه فرمود: ?وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَي أَمْرِهِ? آيه 21 سوره? «يوسف» اين است ?وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَي أَمْرِهِ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ?; خداي سبحان غالب بر امر خودش است, چه اينكه در بخشهاي ديگر هم فرمود: ?هُوَ القَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ? و چون غلبه از آن خداست پس نه ايمان و كفر كسي حاكم بر اراده حق است ونه جنگ و صلح كسي حاكم بر اراده حق.
حاكميت نهايي اراده? حق در عرصه? تكوين و تشريع
مطلب بعدي آن است كه در اين جنگها و در اين صلحها سرانجام پيروزي از آن حق است, چون قرآن كريم اين را به عنوان يك اصل وعده داد كه اسلام آمده تا بر همه اديان و مذاهب پيروز بشود گرچه دين غير از يكي نيست به نام ?إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ? و نمي‌توان گفت اديان, لكن دينهاي ساختگي را هم احياناً دين ياد مي‌كنند نظير آنچه را كه فرعون به قومش گفت: ?إِنِّي أَخَافُ أَن يُبَدِّلَ دِينَكُمْ أَوْ أَن يُظْهِرَ فِي الأَرْضِ الفَسَادَ? مجموعه اين عقايد را وقتي اديان بناميم خير الاديان مي‌شود اسلام و اسلام آمده است كه بر ساير اديان پيروز بشود و زمين را بيش از يك حكومت و بيش از يك دين كسي اداره نكند اين همان دو آيه سوره? «توبه» و سوره? «صف» است كه اين‌چنين فرمود: ?هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالهُدَي وَدِينِ الحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ المُشْرِكُونَ? كه در آيه نه سوره? «صف» اين‌چنين آمده است. پس از قرآن كريم برمي‌آيد گرچه آراء و عقايد فراوان است تنها رأي خداست كه حاكم بر زمين خواهد بود, چه اينكه در مسائل تكويني گرچه علل و عوامل فراوان است ولي تنها امر خداست كه پيروز است هم در مسائل تكويني ?وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَي أَمْرِهِ? هم در مسائل تشريعي ?لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ? قهراً آنچه جوامع بشري به سمت او حركت مي‌كند دين حق است «وَهو الإسلام» ولو توطئه‌هاي نزديك يا دوري را مشركين و امثال مشركين طرح كنند. گاهي مي‌فرمايد: ?يُرِيدُونَ أَن يُطْفِئُوا? گاهي مي‌فرمايد: ?يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ? , ?وَيَأْبَي اللّهُ إِلَّا أَن يُتِمَّ نُورَهُ? يا ?وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ? طبق تفاوتهاي اين دو آيه ?وَلَوْ كَرِهَ الكَافِرُونَ?, ?وَلَوْ كَرِهَ المُشْرِكُونَ?, ?وَكَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً? اين سه تعبير است در سه آيه هر چه كافران و مشركان نخواهند خداي سبحان دينش را سرانجام پيروز خواهد كرد وقتي دين پيروز شد متدينين وارث زمين مي‌شوند اين همان آيه‌اي است كه فرمود: ?لِلّهِ يُورِثُهَا مَنْ يَشَاءُ? لكن فرمود: ?أَنَّ الأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ? و در جنگها خدا خود را پيروز مي‌داند, آن‌گاه مي‌فرمايد چون خدا پيروز است زمينه براي نفوذ ديگران نيست. در سوره? «صافات» فرمود كه ?وَإِنَّ جُنْدَنَا لَهُمُ الغَالِبُونَ?; غلبه از آن ستاد و سپاه حق است آيه 171 و 172 و 173 سوره? «صافات» ?وَلَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا المُرْسَلِينَ ? إِنَّهُمْ لَهُمُ المَنْصُورُونَ ? وَإِنَّ جُنْدَنَا لَهُمُ الغَالِبُونَ? چه اينكه در سوره? «مجادله» اين آيه هم قبلاً گذشت كه ?كَتَبَ اللَّهُ لأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِي? پس چه در نظام تكوين آنچه حاكم است اراده حق است چه در نظام تشريع آن ديني كه حاكم بر زمين است اسلام خواهد بود و قهراً صالحان همان مسلمان و مؤمنان راستين‌اند كه وارث زمين مي‌شوند.
پرسش ...
پاسخ: بسيار خب; اگر با زمان ظهور خود حضرت (سلام الله عليه) تطبيق كند كه نعم‌المطلوب, نشد زمينه‌هايي كه براي ظهور آن حضرت فراهم مي‌شود آن هم مصداق اين اصل است ولي بالأخره بشريت به سمت دين حركت مي‌كند. در بخشهاي ديگر هم اين مسئله ?إِنَّ الأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُهَا مَنْ يَشَاءُ? آمده و مسئله ?يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ? مطرح شده.
بررسي مسئله تنازع بقا و انتخاب اصلح
عمده آن است كه در ذيل بحثهاي گذشته دو قانون بود كه آن دو قانون ارجاع شد به بحث بعد و الآن جاي وفاي به عهد است و طرح آن دو قانون يعني در ذيل آيه 251 سوره? «بقره» كه فرمود: ?وَلَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الأَرْضُ? دو قانون را سيدنا الاستاد آنجا مطرح كرد كه ما تحليل آن دو قانون را به بعد موكول كرديم كه الآن جاي طرح آن دو قانون است و آن اين است كه اين ?وَلَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الأَرْضُ وَلكِنَّ اللّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَي العَالَمِينَ? اين‌گونه از آيات آيا با قانون تنازع بقا و انتخاب احسن هماهنگ است و همين دو قانون طبيعي را قرآن دارد تبيين مي‌كند يا محتواي قرآن چيز ديگر است, اگر محتواي قرآن تبيين همين دو قانون تجربي است به چه دليل و اگر محتواي آيات قرآني تبيين اين دو قانون نيست پس تبيين كدام قانون است. آيا تبيين قانون تبعيت محيط است كه فرضيه تنازع بقا و انتخاب احسن به فرضيه تبعيت محيط و انتخاب اصلح و احسن تبديل شد؟ آيا مضامين قرآن براي تبيين قانون تبعيت محيط و انتخاب احسن است يا نه؟ اگر براي تبيين قانون تبعيت محيط و انتخاب احسن است چرا و اگر نيست پس براي تبيين كدام قانون است.
مسئله انتخاب احسن در علوم تجربي
آنچه از مجموع اين حرفها برمي‌آيد مسئله انتخاب احسن را نوعاً صاحبان علوم تجربي پذيرفتند; منتها علت انتخاب احسن و اينكه ضعيف بايد فداي قوي شود و اينكه بايد حسن در پاي احسن قرباني شود بر اساس تنازع بقاست يا تربيت محيط؟ تا حدودي پذيرفته‌اند كه نظام به سمت انتخاب احسن حركت مي‌كند, ولي منشأش تنازع بقاست يا تبعيت محيط؟ اختلاف دارند اين بحثها را كه در علوم طبيعي و تجربي به زعم خود حل كرده‌اند مي‌گويند انسان هم يك پديده اجتماعي است جامعه هم از يك نظر يك پديده طبيعي است بر مبناي تنازع بقا و انتخاب احسن اين دو قانون در جوامع, راه دارد تا جامعه برتر شكوفا شود. بر اساس قانون تبعيت محيط و انتخاب احسن, پديده اجتماعي به استناد اين دو قانون باهم ناسازگارند پديده‌هاي اجتماعي تا جامعه برتر انتخاب شود و بماند. پس محل مسئله جامعه‌شناسي به مبناي پديده طبيعي‌شناسي وابسته است اولاً و جامعه برتر يا بر اساس تنازع بقا يا بر اساس تبعيت محيط مي‌ماند, اما همه اين حرفها در محور حسن و قبح طبيعي است چون صاحبان علوم طبيعي و جامعه‌شناسي, احسن را در همان محور طبيعت يا علم الاجتماع خلاصه مي‌كنند, ولي قرآن ديد ديگري دارد به تعبير سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) آنها كه مبناي علوم طبيعي را قانون تنازع بقا و قانون انتخاب اصلح مي‌دانند و جامعه را هم يك پديده‌اي وابسته به نظام طبيعي مي‌شمارند اين‌چنين مي‌گويند كه محصول تجارب بشر اين است كه افراد يك صنف و اصناف يك نوع و انواع يك جنس همه باهم درگيرند و هميشه ضعيف, پايمال قوي است تا آن‌كه قوي است بماند. كشفيات هم نشان مي‌دهد انواع ضعيف رخت بربسته‌اند و نوع قوي مانده است, چون نظام طبيعي بر آن است كه ضعيف پايمال قوي است و پديده اجتماعي هم از يك نظر به طبيعت تكيه مي‌كند قهراً افراد يك صنف و اصناف يك نوع و انواع يك جنس از نظر پديده‌هاي اجتماعي آنها كه ضعيف‌اند پايمال ملتهاي قوي و مترقي مي‌شوند و در نتيجه آن ملت راقيه مي‌ماند حالا يا اين ملت راقيه همان زعم زاعمان كموني است كه كمونيسم است اين مكتب كمونيسم خواهد بود يا ملت راقيه ملتهاي ديگري است نظير كاپيتال و مانند آن تا ترقي را در چه بدانند و حسن را در چه بينديشند, الآن بحث در روبنا نيست بحث در زيربناست. اين‌گونه از تفكرات اگر در بعضي از مفسّران راه پيدا كند مسئله ?يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ? يا ?كَتَبَ اللَّهُ لأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِي? يا ?لَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الأَرْضُ? را بر اساس همين علوم و مقدمات تجربي تفسير مي‌كنند.
بيان علامه طباطبايي در تفاوت قضيه? بديهي با قضيه فرضي
سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) مي‌فرمايند اولاً در بحثهايي كه يقين معتبر است انسان بايد به بديهي و اولي تكيه كند و سخن بگويد نه به فرضيه. فرق است بين قضيه بديهي و قضيه فرضي, قضيه فرضي و پيش فرضها همان است كه از آنها به عنوان اصول موضوعه ياد مي‌كنند اصول موضوعه يك سلسله قضاياي نظري پيچيده است كه ممكن است در جاي خود هم حل نشده باشد, ولي وقتي در اين مسئله از آن اصول سخن به ميان مي‌آيد مي‌گويند: «كما في محله» اين «كما في محله» يعني اين مسئله بايد در جاي خود حل بشود اينجا ما به عنوان پيش‌فرض و اصل موضوعي از او استمداد مي‌كنيم. مسئله‌اي كه به مقدمه‌اي وابسته است كه آن مقدمه را با «كما في محله» بايد تثبيت كرد آن مسئله علم و جزم بالفعل نصيب كسي نمي‌كند, زيرا بعضي از مبادي اين, جزء اصول موضوعه است و اگر مستمع خوش‌باور بود و به گوينده اطمينان داشت اين مي‌شود اصول موضوعه واگر نه به عنوان مصادرات سم ذي‌المبادي پس فعلاً چيزي حل نشده است مسئله‌اي كه بعضي از مقدماتش با «كما في محله» تتميم مي‌شود مسئله مبرهن بالفعل نيست, علوم تجربي يك مقدار مهمش به فرضيه وابسته است فرضيه هم يك سلسله اصول موضوعه تثبيت نشده است غير از قضيه بديهي است كه يا بالفعل حل شد بديهي بالاصل بود يا به بديهي بالاصل تكيه كرد و مبيَّن شد. به تعبير رايج فني, مقدمات يا بايد بين باشد يا بايد مبيَّن يعني يا بديهي يا به بديهي استناد داشته باشد و پيش‌فرضها و اصول موضوعه‌اي كه به فرضيه وابسته است مشكلي را حل نمي‌كند جزم‌آور نيست. تعبير لطيفي در كتاب شريف روش رئاليسم دارند به عنوان اصول فلسفه مي‌فرمايند كه قضيه فرضيه مشكلي را حل نمي‌كند, بلكه قضيه فرضيه براي آن است كه متفكري فقط به او تكيه كند و خودش حركت كند, نظير پرگار، پرگار دوپا دارد يك پاي متحرك و سيال يك پاي لنگ و ثابت آن پاي لنگ و ثابت كاري نمي‌كند فقط مي‌ايستد تا ديگري بگردد و دايره رسم كند كاري از پاي لنگ پرگار ساخته نيست, كار را آن ديگري مي‌كند آن پاي متحرك مي‌كند وگرنه آن پاي ثابت كاري از پيش نمي‌برد. يك تنظيري ايشان در روش رئاليسم از اصول موضوعه و قضيه فرضيه و پيش فرض دارند, مي‌فرمايند قضاياي مفروض مثل پاي لنگ پرگار است كه پاي ديگري به او تكيه مي‌كند تا خودش بگردد وگرنه او اهل حركت نيست قضاياي فرضي و اصول موضوعه و پيش فرضها به منزله پاي لنگ پرگار است خودش روان نيست, نمي‌رود تا ببرد و اما قضاياي بديهيه اين‌چنين هستند خودشان روانند و بار قضاياي نظري را هم به دوش مي‌كشند. در اين علوم فرضيه مسئله تنازع بقا نه بيّن است نه مبيَّن البته يك مقدار شواهد تجربي تأييد مي‌كند در حد مظنه خواهد بود, اما تا به صد درصد نرسد جزم‌آور نيست تنازع بقاست و متقابل هم است اما انتخاب احسن نيست, براي اينكه خيلي از افراد قوي ما مي‌بينيم نوعهاي قوي رخت بربستند و گياهان ضعيف همچنان ماندند حيوانات ضعيف همچنان ماندند, هيچ دليلي بر اين نيست كه آن‌كه قوي‌تر است يقيناً مي‌ماند و آن‌كه ضيعف يا ضعيف‌تر است يقيناً رخت برمي‌بندد. همين علوم فرضي و اصول فرضيه قانون تنازع بقا و انتخاب احسن را به صورت قانون تبعيت محيط و انتخاب احسن واصلح تبديل كردند; گفتند اگر ما افراد ضعيف يا اصناف ضعيف يا انواع ضعيف را در محيط مناسب بپرورانيم اينها مي‌مانند و قانون تنازع بقا به قانون تبعيت محيط تحول يافت يعني نوع, اگر در يك زمان خاص در مكان خاص در يك شرايط مخصوصي قرار بگيرد اولاً سعي مي‌كند كه خود را با آثار محيط هماهنگ كند. ثانياً آثار مناسب محيط او را مي‌پروراند و نگه مي‌دارد و حفظ مي‌كند, پس قانون اساسي در تحقق و بقاي انواع حيوانات تبعيت محيط است. اين را هم باز عده‌اي نقل كردند كه ما در محيطهاي گوناگون مي‌بينيم با حفظ همه شرايط باز ضعيف مانده است و قوي مثل ضعيف ماند يا گاهي رخت بربست.
مردود بودن نگاه به دين به عنوان پديده اجتماعي
اصلي باشد كه انسان صد درصد بر آن تكيه كند و بگويد يك امر قطعي است و بعد مسائل جامعه‌شناسي را بر همين پديده طبيعي‌شناسي متكي كند و دين را هم يك پديده اجتماعي بپندارد و درباره دين آن‌چنان داوري كند كه درباره فسيلها و گياهان و حيوانات و ستاره‌ها اظهار نظر مي‌كند فاصله‌ها فراوان است, اولاً دين يك پديده اجتماعي نيست به وحي الهي وابسته است و ثانياً زيربناي يك اصول موضوعه است نه اصول بديهي, بنابراين نمي‌شود مسئله ?لَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ? را روي اين اصول ياد شده حل كرد, از آن طرف كساني بودند كه هم اكنون هم مي‌گويند: ?قَدْ أَفْلَحَ اليَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي?; هر كسي زد و بند كرد و قدرت نمايي كرد برنده شد, حرف آل‌فرعون ديروز را امروز هم مي‌گويند كه ?قَدْ أَفْلَحَ اليَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي? تا انسان بيايد بگويد: ?قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّي? نه ?أَفْلَحَ اليَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي? فاصله خيلي زياد است تا انسان بگويد دين نظير درخت نيست كه هر درختي كه نيرومندتر است بماند و هر گياهي كه ضعيف است رخت بندد يا نظير فسيلها نيستند يا نظير حيوانات نيستند و فلاح جامعه در زد و بند نيست تا بگويند: ?قَدْ أَفْلَحَ اليَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي? فلاح جامعه در وارستگي است سخن از ?قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّي? است نه سخن از ?قَدْ أَفْلَحَ اليَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي? اين دو طرز تفكر است اصلاً بايد دين را دستش را گرفت به آسمان رساند كما هو الحق, نه پايش را گرفت به زمين كوبيد كه دين را يك پديده اجتماعي بدانيم, نظير سنتها, نظير عادتها [و] نظير رسوم نيست. اقوام و ملل البته هر كدام عاداتي دارند آدابي دارند سنني دارند رسومي دارند هيچ‌كدام از اينها به آسمان بسته نيست, همه اين سنن و رسوم ملي و مردمي پاي آنها به گل رفته است احياناً مي‌توان درباره اين‌گونه از عادات و سنن و رسوم نظري مساعد با نظر پديده‌هاي طبيعي داد, چون آن گونه از اديان ساختگي از زمين برخاست, اما وقتي اديان الهي مطرح‌اند كه سخن از ? أَوْحَيَ إِلَيْكَ? است سخن از ?مَا يَنطِقُ عَنِ الهَوَي? است نمي‌شود علوم تجربي وابسته به طبيعت را حاكم بر وحي سمائي كرد كه منزه از ارتباط به طبيعت است بايد اولاً درباره دين يك سخن عميقي مطرح كرد كه كاري به طبيعت ندارد براي پرورش طبيعت زدگان است نه خود مولود طبيعت باشد و ثانياً آن قوانين، قوانيني نيست كه به او قضاياي بديهي تكيه كند به پيش‌فرضها وابسته است.
ناتواني انديشه بشر در تبيين اديان الهي
آنچه خداي سبحان درباره دين نظر مي‌دهد اين است كه اولاً پديده‌هاي اجتماعي اين‌گونه از امور را دارند پديده‌هاي طبيعي اين‌گونه از امور را دارند تا حدودي تجربه, اينها را تأييد مي‌كند, اما به عنوان اصل متعارف نيست اصل موضوعي است اين يك مطلب و دست دين را به آسمان بند كرد نه پاي دين را به زمين, لذا فرمود اصلاً به فكر بشر نمي‌رسد كه اديان الهي را تبيين كنند و تويِ پيامبر هم (عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) از آن جهت كه بشري زبانت را بدون اجازه ما حركت نده. ?لاَ تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ ? إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ? تو از آن نظر كه بشري اصلاً حق حرف نداري, با اينكه جزء نوابغي و همه انبيا از آن جهت كه بشرند حق دهن باز كردن ندارند در عين حال كه نوابغ بشرند. فرمود من گفتم: ?لاَ تُحَرِّك? او هم اطاعت كرد: ?مَا يَنطِقُ عَنِ الهَوَي? من به او گفتم دهن را ببند او هم گفت چشم. اگر شما در بين اولين و آخرين بخواهيد يك نمونه پيدا كنيد نمونه كاملش وجود مبارك حضرت است خدا به او فرمود دهن را باز نكن تا من نگفتم, چون دستور داد كه تا من نگفتم تو نگو او هم اطاعت كرد بعد خدا از اطاعت او خبر مي‌دهد كه ?وَمَا يَنطِقُ عَنِ الهَوَي ? إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحَي? اول خداي سبحان او را تأديب كرد فرمود دهن باز نكن, براي اينكه تربيت انسانها به ابديت انسانها وابسته است اين قافله از يك راه دور آمدند يك راه ابدي در پيش دارند شما يك مسافري كه نمي‌داند از كجا آمده و نمي‌داند به كجا مي‌رود فقط يك ساك دستش هست حق راهنمايي نداريد, خودش هم نمي‌داند از كجا آمده به كجا مي‌رود شما چطور مي‌توانيد راهنمايي كنيد. اين قافله انسانيت از ابديت آمد به ابديت مي‌رود سخن از يك ميليارد سال و هزار ميليارد سال و ميليارد, ميليارد سال نيست ابد است كه ابديت تا و حتي ندارد و اين قافله را شما مي‌خواهيد راهنمايي كنيد خب از كجا مي‌دانيد اين را چگونه بايد راهنمايي كرد، لذا فرمود زبانت را حركت نده دهنت را حركت نده باز نكن تا من بگويم آن وقت كه گفت فرمود هرچه من گفتم به مردم ابلاغ كن به مردم هم فرمود كه آنچه را كه رسول من مي‌گويد صد در صد وحي است ?مَا يَنطِقُ عَنِ الهَوَي ? إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحَي? اين مي‌شود وحي صد در صد. پس دست وحي به بالا بسته است نه پاي دين به زمين; بر اساس اصول جامعه‌شناسي نمي‌شود درباره دين بحث كرد نه اصول طبيعي درباره دين بحث كرد, البته آنها يك بحثهاي لازمي است در حد علل قابلي و اگر كسي خواست بر اساس قانون عليت سخن بگويد علت مادي‌شناسي كمك مي‌كند علت قابلي‌شناسي مدد مي‌كند اينها عناصر مادي‌اند, مردم پذيراي دين‌اند عادات مردم، رسوم مردم، سنن مردم، محيط مردم، اقليم مردم، خصوصيت رنگ و پوست مردم پذيراي دين است دين كه مثل معدن نيست كه با شكاف كوه دربيايد يا نظير گوهر دل دريا نيست كه با غواصي دربيايد يا نظير ماه و ستاره نيست كه در آسمان ظاهري باشد اينجاها نيست كه كسي با سفينه‌هاي با سرنشين يا بي‌سرنشين برود در آسمانها دين پيدا كند اين‌چنين نيست.
تفاوت آيات قرآن با مسئله تنازع بقا و انتخاب احسن در مبادي تصوريّه و تصديقيّه
بنابراين از عمق درياها تا اوج آسمانها را انسان بگردد از وحي خبري نيست, وحي جاي ديگر است و دين به وحي بسته است يك روح مقدس، منزه، پاك مي‌طلبد تا بتواند از باب ?لا يَمَسُّهُ إِلاَّ المُطَهَّرُونَ? وحي بيابد و آن ?مُطَهَّرُونَ? را هم مشخص كرد در آيه? تطهير كه ? إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ البَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً? چنين انسانهاي ملكوتي, بلكه فوق ملكوتي مي‌طلبد تا دين را تحويل بگيرند به مردم ابلاغ كنند اين چه كار به اصل تنازع بقا و مسئله انتخاب احسن و اينها دارد آن احسني كه صاحبان علوم تجربي مي‌گويند يا مرام كموني كمونيسم است يا كاپيتال كاپيتاليسمها و اما آن احسني كه خداي سبحان مي‌گويد: ?وَمَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّن دَعَا إِلَي اللَّهِ وَعَمِلَ صَالِحاً? در موضوع قضيه, اختلاف است در محمول قضيه, اختلاف است در ربط بين موضوع و محمول قضيه اختلاف است در مبادي تصوريه و تصديقيه اختلاف است هرگز نمي‌شود مسئله ?لَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ? را با تنازع بقا و انتخاب احسني كه در گياهان و حيوانات و امثال ذلك است تطبيق كرد دين اصلاً چنين پديده‌اي نيست, اگر چنين پديده‌اي بود كه بشر پيامبر نمي‌خواست آنها كه فكر مي‌كردند دين ساخته خود بشر است او البته به خودش چنين اجازه خامي مي‌دهد, چون دين را نشناخت حالا يا جاهل قاصر است يا جاهل مقصر, اما وقتي ثابت شد كه انسان داراي روح مجرد است و ابدي است و حيات اصيل او از مرگ به بعد شروع مي‌شود و يك موجود زنده ابد, غذاي ابد مي‌خواهد او مي‌تواند بفهمد معناي ?تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَي? يعني چه, يعني شما مسافريد و مسافر ره توشه مي‌خواهد و زاد المسافرين تقواست. آن‌گاه احسن در اين‌گونه از امور يا به تقوا برمي‌گردد يا به كرامت برمي‌گردد و امثال ذلك. بنابراين اين‌گونه از بحثها كمك مي‌كند, اما اين‌چنين نيست كه قرآن در اين محورها خلاصه بشود با توجه به اين اصول يعني تنازع بقا في‌الجمله نه بالجمله تبعيت محيط و تأثير تربيت و تطبيق با محيط في‌الجمله نه بالجمله آنچه زمام بحث را به عهده مي‌گيرد اين است كه گرداننده اين نظام خداست و خداي سبحان انسان را براي هدف خلق كرد و هدف او در شهود و خلوص اوست يعني علماً شاهد باشد و عملاً خالص, هر چه كه به فهم و عمل برمي‌گردد بايد اين فهمهاي حصولي به شهود برسد و هر چه كه به كار برمي‌گردد اين كارها بايد به خلوص برسد اگر در علم شاهد شد و اگر در عمل خالص شد مخلص مي‌شود و در بين مخلصين خدا عده‌اي را برچين مي‌كند استخلاص مي‌كند آنها مي‌شوند مخلَص كه گل سرسبد جوامع بشري‌اند و آنها انبيا و اوليايند و بارزترين مصاديق اينها در بين اوصيا علي و اولاد علي (عليهم الصلاة و عليهم السلام)‌اند و كامل‌ترين مرحله‌اش در زمان حضرت (صلوات الله و سلامه عليه) كه صاحب عصر است ظهور مي‌كند اين است كه ?لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ? اين است كه ?وَلَوْ كَرِهَ الكَافِرُونَ?, ?وَلَوْ كَرِهَ المُشْرِكُونَ?, ?وَكَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً?.
لزوم ارتباط با خدا جهت ارث بردن ارض از خدا
اينجاست كه ?إِنَّ الأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُهَا مَنْ يَشَاءُ? انسان تا با خدا ارتباط نداشته باشد كه از خدا ارث نمي‌برد اين با كسب نيست اين ارث است, ارث را انسان با كشفيات و با پيشرفت علوم و صنايع به دست نمي‌آورد. اگر عبد صالح بود وارث مولاست, چون عبد است كه با مولا ارتباط دارد و اگر ارتباط نبود كه ارث نمي‌دهند به كسي چيزهاي كسبي غير از چيزهاي ارثي است, فرمود زمين را شما يك وقت كند و كاو مي‌كنيد احيا مي‌كنيد «من احيا أرضاً ميتةً فهي له» اين يك روز به دست شماست يك روز هم به دست ديگري, اين را شما ارث نبرديد اگر مالي را انسان از پدر ارث ببرد اين گرچه به حسب ظاهر ارث است ولي روحاً كسب است, اما ?إِنَّ الأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُهَا مَنْ يَشَاءُ? آن ?مَنْ يَشَاءُ? كيست؟ ? يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ? كبرا را يك آيه مشخص كرد, صغرا را يك جا. فرمود زمين براي خداست به هر كسي خواست مي‌دهد خب آنها چه كساني هستند آنها صالحين‌اند نه الذين عملوا الصالحات.
پرسش ...
پاسخ: آن ارض را در جاي ديگر فرمود كه ?أَوْرَثَنَا الأَرْضَ? آن آيه مربوط به ارض آخرت است, اما اين زمينه است, خب اگر كسي نخواست با خدا ارتباط پيدا كند خدا داعي ندارد ارث بدهد اگر 2500 سال ساكت بودند خب, ديگران هم حكومت مي‌كردند اگر الآن ده سال است كه قيام كردند خب ارث مي‌برند, اين‌چنين نيست كه رايگان ارث بدهند كه, انسان بايد پيوند برقرار بكند تا ارث ببرد نشد نمي‌شود, اما خدا فرمود يك عده مي‌آيند كه با ما رابطه دارند و زمين براي آنهاست ?إِنَّ الأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُهَا مَنْ يَشَاءُ? چون خدا حكيم است مشيئت او هم برمحور حكمت است آن ?مَنْ يَشَاءُ? چه كساني هستند ?يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ?.
فرق صالحون با «عملوا الصالحات»
صالحون بالاتر از ?عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ? است يك وقت است انسان كار خوب مي‌كند يك وقت است آدم خوبي است آن كه كار خوب مي‌كند احياناً مي‌لغزد, اما آن‌كه آدم خوبي است همواره ثابت است, لذا بين ?الصَّالِحين? كه ناظر به صلاح گوهر ذات است با ?عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ? كه ناظر به صلاح در مقام فعل است خيلي فرق است, زمين را آدمهاي خوب ارث مي‌برند نه كساني كه كارهاي خوب مي‌كنند بايد خوبي در گوهر ذات راه پيدا كند. آن‌گاه هم دين‌شناسي مشخص مي‌شود يعني چه و هم اين را بر اساس نظام كلي كه ? وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الأُمُورِ?, ?أَلاَ إِلَي اللَّهِ تَصِيرُ الأُمُورُ? انسان حل مي‌كند و اينكه سرانجام اسلام بر عالم حكومت مي‌كند حل مي‌كند قهراً زمينه ظهور حضرت را با برهان عقلي مي‌توان فراهم كرد و آيات هم همين را تأييد مي‌كند.
«وَ الحَمدُ للهِ رَبّ العالمين»