موضوع: سوره بقره

عنوان: تفسير سوره مبارکه بقره جلسه 497

مدت زمان: 35.53 دقيقه اندازه نسخه كم حجم: 4.10 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 8.21 MB دانلود

رديف عنوان
1 قانون تنازع بقاء و انتخاب احسن در نگاه قرآن
2 محورهاي اصلي مطالب مورد بحث در آيه
3 راز سلطه‌گري باطل در طول تاريخ
4 اختلاف جهان‌بيني قرآن با ملحدان در غالب بودن قوي
5 بيان عظمت ولايت
6 بقاء حق و زوال باطل در معارف قرآن
7 خطوط كلّي قرآن در مسأله تنازع بقاء
8 وابسته بودن نظام آفرينش به يك مبداء غيبي
9 افكار ملحدانه در مسأله? شانس و پر كردن خلاء عقل با شيطنت وهم
10 توأم بودن جهاد مال با جهاد جان در ادبيات قرآن
11 قطع اسباب اجتماعي و نفي أنساب در روز قيامت
12 محدوده شفاعت شافعين در قيامت
13 منتهي شدن عدم انفاق به كفر عملي


اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
?تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ مِنْهُم مَن كَلَّمَ اللّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ وَآتَيْنَا عِيسَي ابْنَ مَرْيَمَ البَيِّنَاتِ وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ القُدُسِ وَلَوْ شَاءَ اللّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِينَ مِن بَعْدِهِم مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ البَيِّنَاتُ وَلكِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُم مَن آمَنَ وَمِنْهُم مَن كَفَرَ وَلَوْ شَاءَ اللّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَلكِنَّ اللّهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ ? يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاكُم مِن قَبْلِ أَن يَأْتِيَ يَوْمٌ لاَ بَيْعٌ فِيهِ وَلاَ خُلَّةٌ وَلاَ شَفَاعَةٌ وَالكَافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ?
قانون تنازع بقاء و انتخاب احسن در نگاه قرآن
در آيه قبل دو مقام و دو فصل مطرح بود كه فصل اول گذشت و بسياري از مطالب مربوط به فصل ثاني هم بيان شد. در خلال مسائل فصل ثاني آنچه مربوط به آيه ?وَلَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الأَرْضُ? بود يعني قانون تنازع بقا و انتخاب احسن مطرح شد و اشاره شد كه اين قانون تنازع بقا و انتخاب احسن في‌الجمله حق است و نه بالجمله يعني به نحو قضيه موجبه تام است، ولي به نحو قضيه موجبه كليه ناتمام و اگر مقدمه‌اي كلي نبود هرگز نمي‌تواند كبراي قياس قرار بگيرد، چه اينكه صاحبان علوم تجربي هم به نقص و نقض قانون تنازع بقا پي بردند و از آن قانون به قانون تبعيت محيط منتقل شدند. اين قانون تبعيت محيط كه تأثير و تأثر متقابل بين اشياء و جهان خارج اوست اين هم في‌الجمله تام بود نه بالجمله يعني به نحو موجبه جزئيه تام بود نه موجبه كليه، قهراً نمي‌تواند در جهان بيني كبراي قياس قرار بگيرد. آنچه قرآن كريم مطرح مي‌كند ضمن احترام به اين گونه از قوانين و علوم تجربي كه توجيه كننده علل قابلي جهان‌اند آن است كه هرگز قرآن كريم بين ضعيف و قوي جنگ را برقرار نمي‌كند كه بگويد در نظام طبيعت ضعيف پايمال است اين‌چنين نيست بلكه قرآن بين حق و باطل و بين نافع و ضار جنگ برقرار مي‌كند و مي‌گويد آنچه حق است مي‌ماند و آنچه زيانبار است رخت برمي‌بندد، بين اين حرف كه تنازع بين حق و باطل است با آن حرف كه مي‌گويند تنازع بين ضعيف و قوي است خيلي فرق است. بر اساس آن سخن در نظام طبيعت ضعيف، پايمال است بر اساس اين سخن در نظام آفرينش باطل، پايمال است ولو خيلي قوي باشد بيان ذلك اين است كه يك اصل كلي را قرآن كريم تبيين كرد آن‌گاه نمونه‌هاي آن را هم بازگو كرد. اصل كلي در سوره «رعد» به اين صورت آمده است كه ?أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً? آيه هفده سوره «رعد» ?أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رَابِياً وَمِمّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الحَقَّ وَالبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الأَرْضِ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الأَمْثَالَ?؛ فرمود همان طوري كه باران نازل مي‌شود و ظروف گوناگون دره‌ها درياها چاه‌ها وادي و بيابانها هر كدام به ظرفيت خود آب را مي‌گيرند و اين آبهاي متراكم سيل‌آسا، كفي را هم در روي خود دارد و آب با گل و لاي خود كه منابع و ذخاير ارضي است مي‌ماند و آن كف رخت برمي‌بندد و يا يك زرگر وقتي طلاها را آب مي‌كند كه او را به صورتهاي گوناگون درآورد روي اين فلز آب شده كفي برمي‌خيزد و سرانجام آن فلز گرانبها به صورت زينتها و زيورهاي گوناگون درمي‌آيد و آن كف روي فلز گداخته رخت برمي‌بندد كه يك مثال آبي زد و يك مثال ناري، فرمود فيض خدا هم اين‌چنين است؛ از طرف خداي سبحان بركات و فيوضات نازل مي‌شود هر كسي به اندازه استعداد خود از فيوضات الهي بهره مي‌گيرد و يك سلسله كفهايي كه باطل‌اند همراه اين سيل فيض ظهور مي‌كنند سرانجام اين باطلها كه كف‌اند و حباب‌اند رخت برمي‌بندد و آنچه حق است مي‌ماند.
محورهاي اصلي مطالب مورد بحث در آيه
در اينجا فرمود نظام، نظام علّي و معلولي است يعني آنچه در جهان هستي يافت مي‌شود مبدئي دارد به نام خدا و هدفي دارد كه حفظ حق باشد، اين يك مطلب و تقسيم هم به اندازه استعدادهاي گوناگون افراد است اين دو مطلب و چون در جهان حركت برخورد هست حق با باطل مخلوط خواهد شد در كنار حق، باطلها هم ظهور مي‌كنند اين سه مطلب و چون عالم را يك حكيم اداره مي‌كند اين‌چنين نيست كه باطل را مثل حق بپروراند، بلكه باطل تهي‌مغز را بعد از يك مدت از بين مي‌برد و حقّي كه لبيب است و مغز دارد آن را براي منافع جوامع بشري حفظ مي‌كند اين چهار مطلب و فروع ديگري ممكن است از اين آيه استفاده بشود، اين يك اصل قرآني است. فرمود ?كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الأَمْثَالَ? بر اساس اين اصل در نظام آفرينش باطل پايمال است نه ضعيف پايمال، آن كه مي‌گويد كه در نظام طبيعت ضعيف پايمال است براي آن است كه نظام را نظام طبيعي مي‌پندارد نه نظام الهي و مشاهدات هم اين سخن را تا حدودي تأييد مي‌كند كه ?قَدْ أَفْلَحَ اليَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي? اما وقتي ثابت شد كه نظام، نظام علّي و معلولي است اولاً و سلسله علل در نظام علل فاعلي به خداي سبحان كه ?هُوَالأَوَّلُ? است منتهي مي‌شود ثانياً و سلسله اهداف به عنوان علل غايي به خداي سبحان كه «هو الآخِر» است منتهي مي‌شود ثالثاً و نظام داخلي اشياء را خداي حكيم اداره مي‌كند رابعاً و نتيجه اداره حكمت آن است كه حق و خير و نافع بماند شر و باطل و ضار رخت بربندد خامساً، اين جهان‌بيني قرآن است كه در نظام آفرينش باطل پايمال است نه حق.
راز سلطه‌گري باطل در طول تاريخ
اگر يك وقت ديديم افرادي زير سلطه بودند و آل فرعونها بر آنها حكومت كردند براي آن است كه باطلي بر باطل پيروز شد نه باطلي بر حق، زيرا همان طوري كه سلطه‌گري باطل است سلطه‌پذيري هم جزء گناهان نابخشودني است، همان طوري كه ظالم بايد توبه كند و استغفار كند منظلم هم بشرح ايضاً [و همچنين] اين طور نيست كه منظلم فقط به نفرين كردن مسئله را حل كند اگر كسي فرد يا ملتي ستم‌پذير بود آن هم باطل است؛ منتها باطلي بر باطل غلبه پيدا كرد و اگر ملتي زير سلطه نرفت منطق وحي اين است ?كَمْ مِن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللّهِ? هرگز سخن از تنازع بقا و پيروزي ?قَدْ أَفْلَحَ اليَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي? نيست، بلكه پيروزي ?قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّي? است كجاي قرآن اثري از امضاي اين قانون هست كه ضعيف پايمال است و قوي موفق است، همه جا سخن از اين است كه حق ظاهر و پيروز است و باطل پايمال و اگر يك وقت كسي ستم‌پذيرفت خود را محق نپندارد ممكن است حق با او باشد، ولي سكوت او در قبال ظلم ظالم، باطل است پس اين قانون را خدا امضا نكرده است كه قوي غالب است مي‌گويد حق غالب است نه قوي؛ منتها در تشخيص صغرا اختلاف هست.
اختلاف جهان‌بيني قرآن با ملحدان در غالب بودن قوي
خدا هم مي‌فرمايد قوي غالب است، ملحدان و متفكران ما دي هم مي‌گويند قوي غالب است؛ منتها جهان بيني آنها اين است كه فقط علل را در ماده و صورت خلاصه مي‌كنند مي‌گويند آن علت مادي برتر غالب است قرآن علل را در ماده و صورت و فاعل و غايت تبيين مي‌كند، مي‌گويد آن فاعل قوي‌تر پيروز است و آن فاعل قوي‌تر خداست كه ?وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَي أَمْرِهِ?، ?وَهُوَ القَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ?، ?كَتَبَ اللَّهُ لأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِي? لذا ?كَمْ مِن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَت? را با ?بِإذنِ اللهِ? تثبيت كرده است.
پرسش ...
پاسخ: زمينه تقيه براي تهاجم بعدي است ديگر وگرنه تقيه به معناي اين نيست كه يك حكم مستمر دائمي باشد، تقيه حكم واقعي اولي كه نيست بلكه حكم واقعي ثانوي است مثل تيمم است. تقيه نظير تيمم است؛ انسان كه نمي‌تواند دائماً با تيمم زندگي كند كه بالأخره بايد آب تهيه كند تقيه حكم ظاهري نيست، نظير مؤداي استصحاب حكم واقعي است، اما حكم واقعي ثانوي است حكم اولي دفاع است نشد تقيه يك انساني دائماً با تيمم زندگي كند، براي اينكه حكم واقعي است اين‌چنين نيست.
بيان عظمت ولايت
پرسش ...
پاسخ: براي اينكه جاسوساني كه در آن مجلس بودند خبر نبرند وگرنه در جايي كه تقيه نبود، فرمود كه هيچ چيزي مثل امامت به مردم اعلام نشد گرچه در قرآن كريم مكرر از نماز سخن به ميان آمده، اما هرگز رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) در آن آفتاب سوزان 120 هزار جمعيت را جمع نمي‌كرد، نفرمود كه مردم نماز واجب است نماز را مكرر گفتند ديگر اين همه جمعيت را جمع كردن بعد به آنها بگويند آقايان نماز واجب است لازم نيست، لذا حضرت فرمود آن طوري كه مسئله ولايت به مردم اعلام شد آن طور نماز نشد روزه نشد حج نشد زكات نشد صوم نشد و مانند آن، كجا حضرت فرمود آنهايي كه رفتند برگردند آنهايي كه نيامدند بيايند در اين آفتاب سوزان من يك مطلب مهم دارم بعد بگويد كه روزه واجب است يا نماز واجب است، اينها احكام فرعي است كه به‌طور عادي گفتند ديگر، لذا فرمود «لم يُنادَ بشيء كما نودي بالولاية» در كجاي قرآن دارد كه اگر جريان نماز را به مردم اعلام نكردي اصل رسالتت ناتمام است؟ ?وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ? نماز يك حكم فرعي است نه در گفتنش دشواري است نه پيامبر هم كوتاهي كرده نه خيلي هم مثل ولايت شديد است گرچه ستون دين است، اما بالأخره خيمه‌اي بايد باشد انسان زير اين خيمه ستون بگذارد يا نه؟ فرمود ولايت خيمه مي‌سازد «الولاية ا?فضل لأنها مفتاحهن وَالوالي هو الدليل عليهنّ» اگر يك امام باشد و حكومت اسلامي تشكيل بدهد مردم را به نماز و روزه دعوت مي‌كند وگرنه نماز و روزه كم كم رخت برمي‌بندد، از اين جهت چه در قرآن چه در روايت هيچ چيزي به اهميت و عظمت ولايت به مردم ابلاغ نشده.
بقاء حق و زوال باطل در معارف قرآن
در اين جريان سوره «رعد» فرمود حق مي‌ماند و باطل مي‌رود . در بين معادن ممكن است خيلي از معادن ضعيف براي هميشه بمانند در بين گياهان ممكن است خيلي از گياهان ضعيف براي هميشه بمانند در بين حيوانات ممكن است خيلي از حيوانات ضعيف براي هميشه بمانند در بين جوامع بشري ممكن است خيلي از جوامع ضعيف بمانند تا ببينيم حق با چيست نظام، نظامي نيست كه باطل را حفظ كند فرمود باطل رفتني است در جريان فتح مكه وقتي وجود مبارك رسول خدا (عليه آلاف التحية و الثناء) فاتحانه وارد مكه شد همين كه اشاره مي‌فرمودند اين بتها فرو مي‌ريختند، شعار مردم در روز فتح مكه ?جَاءَ الحَقُّ وَزَهَقَ البَاطِلُ? بود «فَارتَجّت مكةُ من قول اصحاب رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ?جَاءَ الحَقُّ و زَهَقَ البَاطِل? يعني مكه آن روز فتح با اين شعار به لرزه در آمد همه شعارشان ?جَاءَ الحَقُّ وَزَهَقَ البَاطِلُ? بود اين آيه را مي‌خواندند و حضرت هم با خواندن اين آيه كه اشاره مي‌فرمودند بتها فرو مي‌ريختند . نكته مهم اين است كه فرمود: ?جَاءَ الحَقُّ وَزَهَقَ البَاطِلُ إِنَّ البَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً? در اين گونه از موارد ملاحظه فرموديد كه اين ?كَانَ? فعل ماضي نيست كه يعني در گذشته باطل رفتني بود، اما الآن يا آينده باطل ماندني است اين‌چنين نيست اين ?كَانَ? از همان كان‌هايي است كه منسلخ از زمان است فقط از كينونت خبر مي‌دهد يعني باطل رفتني است.
پرسش ...
پاسخ: همواره هميشه چون بي‌مغز است. در سوره «انبياء» فرمود وقتي باطل بخواهد ظهور كند: ?فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ? يعني حق قيام مي‌كند دماغ و مغز باطل را مي‌كوبد باطل را سركوب مي‌كند باطل مي‌رود، مثل حباب روي سيل كه وقتي شما يك مشت مختصر يك تلنگر هم روي اين حباب زديد مي‌بينيد رفته است؛ منتها بايد يك دستي دراز كرد اين را سركوب كرد وگرنه هميشه اين حباب هست اين كف هست اگر كسي يك تلنگر نزند اين كف هست فرمود شما دست دراز كن دماغ او را بكوب او رفتني است ?فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ?.
خطوط كلّي قرآن در مسأله تنازع بقاء
بنابراين اگر سخن از تنازع بقاست بايد در محور قانون عليت و معلوليت تبيين بشود اولاً و زمام سلسله علل فاعلي را به خداي سبحان سپرد ثانياً او را اقوي العلل دانست چه اينكه است ثالثاً، آن‌گاه گفت كه در نظام طبيعت باطل پايمال است نه در نظام طبيعت ضعيف پايمال است هرچه كه به درد مي‌خورد مي‌ماند هرچه كه به درد نمي‌خورد مي‌رود: ?فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً? لذا فرمود: ?كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الحَقَّ وَالبَاطِلَ? اينها خطوط كلي بحث است، نمونه‌هاي اين بحث را در موارد گوناگون ذكر فرموده است.
پرسش ...
پاسخ: اما با يك اشاره از بين مي‌رود، باطلها نظير علفهاي هرزي است كه هميشه روييده مي‌شود ولي باغبان بايد وجين كند خلاصه، باغ براي علف هرز نيست باغ براي آن درختهاي ثمربخش است ولي اگر باغبان وجين نكند خب جلوي رشد درختها را مي‌گيرد.
پرسش ...
پاسخ: باطل خب هميشه در برابر حق است هر كجا حق نبود باطل هست، مثل اينكه هرجا نور نتابد ظلمت است باطل كه امر وجودي نيست.
وابسته بودن نظام آفرينش به يك مبداء غيبي
در سوره? مباركه? «ابراهيم» بيان فرمود كه مسئله قوي و شديد به لحاظ مسائل دنيايي ومادي مطرح نيست تا كسي بگويد بر اساس قانون تنازع بقا هر كسي قوي‌تر است برنده است ?قَدْ أَفْلَحَ اليَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي? يا بگويد: ?أَلَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَهذِهِ الأَنْهَارُ تَجْرِي مِن تَحْتِي? اين تفكر باطل است چرا، چون اگر درگيري بين موجودات طبيعي بود و لا غير ممكن بود بگوييم اين منطق ?قَدْ أَفْلَحَ اليَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي? تام است، اما اين نظام به يك مبدا? غيبي وابسته است، لذا در سوره? مباركه? «ابراهيم» آيه 46 و 47 مي‌فرمايد: ?وَقَدْ مَكَرُوا مَكْرَهُم? اينها خيلي نقشه كشيدند، اما ?وَعِندَ اللَّهِ مَكْرُهُم? تمام اين نقشه‌هاي اينها نزد خداست، چون او ?بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ? است اگر دشمن نقشه كشيد و خواست آن نقشه را پياده كند و اين نقشه نزد خدا بود خب، خدا نمي‌گذارد اين نقشه پياده شود قدرتش هم كه فوق همه هست فرمود: ?وَعِندَ اللَّهِ مَكْرُهُمْ وَإِن كَانَ مَكْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الجِبَالُ? اگر هم نقشه آنها كوه افكن باشد باز هم نزد خداست بر اساس اين اصل، نمي‌توان گفت در نظام طبيعت ضعيف پايمال است بايد گفت در نظام خلقت باطل پايمال است فرمود: ?وَعِندَ اللَّهِ مَكْرُهُمْ وَإِن كَانَ مَكْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الجِبَالُ? آن‌گاه فرمود مبادا خيال كنيد خدا فقط وعده مي‌دهد، اين‌چنين نيست ?فَلا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَه إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ ذُو انتِقَامٍ?.در سوره? مباركه? «سبأ» جريان معاصران رسول اكرم (عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) را بازگو كرد. فرمود اينها كه الآن در برابر تو سرسختي مي‌كنند هرگز كاري از پيش نمي‌برند، زيرا ما كساني را قبل از اينها از بين برديم كه اين صناديد قريش و سران ستم حجاز يك‌ دهم قدرت آنها را نداشتند ما آنها را از بين برديم، فرمود: ?وَكَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِم? در سوره «سبأ» آيه 45 اين‌چنين فرمود مشركاني قبل از مشركان حجاز بودند كه در مقابل انبياي خود به مبارزه برخواستند و حرف انبياي سلف را تكذيب كردند: ?وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَيْنَاهُم? يعني اين معاصرين شما به عُشر قدرت پيشينيان نرسيدند: ?فَكَذَّبُوا رُسُلِي فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ? گذشتگان كه ده برابر اينها و بيشتر قدرت داشتند، چون انبياي الهي را تكذيب كردند ما اينها را گرفتيم. طوري اينها را گرفتيم كه اينها پيش‌بيني نمي‌كردند، لذا براي اينها منكَر بود يعني ناشناس بود از راهي اينها را كيفر رسانديم كه اينها پيش بيني نمي‌كردند، از اين جهت مي‌شود «منكر و نكير» ?فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ? اين درباره اقوام گذشته. درباره خود مؤمنين هم در سوره? مباركه? «حج» آيه چهل و 41 فرمود اگر مؤمنين دفاع نكنند و خداي سبحان به وسيله مؤمنان از جلوي تهاجم بيگانگان نگيرد و نكاهد، مراكز مذهب ويران مي‌شود و خلاصه اگر اينها دفاع كردند پيروز مي‌شوند و اگر پيروز شدند برنامه آنها اين است ?الَّذِينَ إِن مَكَّنَّاهُمْ فِي الأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ المُنكَرِ وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الأُمُورِ?؛ پس كارها به دست اوست و طبق همان آيه‌اي كه قبلاً بحث شد به عنوان ?كَمْ مِن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللّهِ? بر همان معيار، در آيه 105 سوره «انبياء» مي‌فرمايد كه ?وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ? گرچه اينها ضعيف باشند و باز بر همان معيار آيه 65 سوره «انفال» قبلاً تبيين شد كه ?إِن يَكُن مِنكُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ يَغْلِبُوا مِاْئَتَيْنِ وَإِن يَكُن مِنكُمْ مِاْئَةٌ يَغْلِبُوا الفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَيَفْقَهُونَ? خب اگر تنازع بقا باشد و ضعيف پايمال باشد خب هزار نفر بايد صد نفر را پايمال كنند در حالي كه فرمود صد نفر، هزار نفر را پايمال مي‌كنند. معلوم مي‌شود كه تنازع بقا اگر هست با حفظ نظام عِلّي و سپردن حلقات علل فاعلي به يد كسي كه ?مَا مِن دَابَّةٍ إِلاَّ هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا? به دست او سپردن است از اين جهت يك بر ده غالب است. اين كدام قانون است كه يك بر ده را پيروز مي‌كند قانون تنازع بقاست قانون تبعيت محيط است يا قانون ?هُوَ القَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ? است؟ ?مَا مِن دَابَّةٍ إِلاَّ هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا? است، آن وقت اگر كسي معارف را درست تبيين نكند و چهارتا قانوني كه در حدود علم تجربي مي‌ا‌رزد آن را محور قرار بدهد و آيات الهي را بر آنها تطبيق كند و تفسير كند خب اين نارواست.
افكار ملحدانه در مسأله? شانس و پر كردن خلاء عقل با شيطنت وهم
پرسش ...
پاسخ: يعني در جهان بيني است ديگر، يكي مي‌گويد خدا هست يكي مي‌گويد نيست. آنكه مي‌گويد هست مي‌گويد قوي اوست ?إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو القُوَّةِ المَتِينُ? و قوي اوست و كار به دست اوست او پيروز است، آن‌كه _معاذالله_ ملحدانه مي‌انديشد مي‌گويد: ?إِنْ هِيَ إِلاَّ حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا? مي‌گويد در نظام طبيعت، ضعيف پايمال است بعد اگر بگويند چطور ?كَمْ مِن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللّهِ? مي‌گويد شانس نياوردند بالأخره بشر بايد خودش را قانع كند وقتي با برهان عقلي تأمين نشد به وهم سر مي‌سپارد مي‌گويد شانس نياورديم آنها شانس آوردند. اين خلأ عقل را با شيطنت وهم پر مي‌كند خب، شانس جزء خرافات است عقل مي‌گويد شانس جزء خرافات است فلسفه و كلام مي‌گويند جزء خرافات است كتاب و سنت مي‌گويند شانس جزء خرافات است اين كسي كه به واقعيت تن در نمي‌دهد گرفتار خرافات مي‌شود. الآن هم وقتي اين جنگ گاهي به نفع اسلام است كما هو الغالب و پيروز مي‌شوند آنها با داشتن همه امكانات مي‌گويند ما شانس نياورديم، ديگر معتقد نيستند: ?كَمْ مِن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللّهِ? كه اين ?بِإِذْنِ اللّهِ? كه حقيقت است معتقد نيستند شانس كه جزء خرافات است تن در مي‌دهد. در آيات ديگر بر همان معيار ?كَمْ مِن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً? مشي كرده است. بنابراين نظام، نظام عِلّي و معلولي است و حق در نظام آفرينش ماندني است و باطل رفتني است و اگر احياناً ديديد افراد مُحِقّ رفته‌اند و مُبطِل مانده‌اند، براي اينكه محق به وظيفه خود عمل نكرده است.
توأم بودن جهاد مال با جهاد جان در ادبيات قرآن
اما آيه بعد اين است كه فرمود: ?يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاكُم مِن قَبْلِ أَن يَأْتِيَ يَوْمٌ لاَ بَيْعٌ فِيهِ وَلاَ خُلَّةٌ وَلاَ شَفَاعَةٌ وَالكَافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ? ملاحظه فرموديد كه در جريان جهاد جان هرجا مسئله جنگ مطرح است جهاد مال را هم در كنارش ذكر مي‌كند، مثلاً آيه 244 و 245 در همين سوره? مباركه? «بقره» كه بحثش گذشت اول ما را به جهاد جان دعوت كرد، فرمود: ?وَقَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ وَاعْلَمُوْا أَنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ? بعد ما را به جهاد مال فراخواند، فرمود: ?مَن ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً? گرچه اين آيه، جهاد جان را هم شامل مي‌شود، اما سخن از قرض‌الحسنه دادن با خدا هم مطرح است. در اين آيه محل بحث كه فرمود عده‌اي ايمان آوردند عده‌اي كفر ورزيدند و منشأ جنگ ايمان و كفر است، فرمود: ?يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاكُم? البته اين انفاق مي‌تواند انفاق جان و انفاق مال هر دو را شامل بشود. از اينكه فرمود ?مِمَّا رَزَقْنَاكُم? يعني ازمال ما به ما بدهيد در راه خدا صرف كنيد نه از مال خودتان گاهي به زبان عادي با ما سخن مي‌گويد مي‌فرمايد: ?أَنْفِقُوا مِن طَيِّبَاتِ مَا كَسَبْتُم? آن مالهايي كه فراهم كرديد آن طيبش را حلالش را پاك ترينش را در راه خدا بدهيد. گاهي از اين لطيف‌تر با ما سخن مي‌گويد، مي‌فرمايد: ?أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاكُم? نظير آياتي كه مي‌فرمايد: ?وَمِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ? گاهي از اين الطف با ما سخن مي‌گويد مي‌فرمايد: ?وَآتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِي آتَاكُم? اين «مالُ الله» است سخن از «مالُ الله» است كه به شما داد گاهي از اين رقيق‌تر سخن مي‌گويد مي‌فرمايد: ?وَأَنفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُم مُسْتَخْلَفِينَ?؛ ما كه به شما چيز نداديم شما را خليفه كرديم، شما نماينده ماييد خب نماينده كه حق بخل ندارد نفرمود ما به شما داديم روزي داديم يا نفرمود مال ما بود به شما داديم يا نفرمود شما كسب كرديد، فرمود شما جاي خداي رازق نشسته‌ايد كار او را بكنيد: ?وَأَنفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُم مُسْتَخْلَفِينَ? و گاهي هم از همه اينها رقيق‌تر كه ?لَن تَنَالُوا البِرَّ حَتَّي تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ? كه از كل محبوب بايد گذشت. درباره آيات انفاق آيات فراواني بود كه بحثهاي قبلي تا حدودي عهده‌دار حل آنها شد. عمده، چند نكته‌اي است كه اين كريمه در بر دارد.
قطع اسباب اجتماعي و نفي أنساب در روز قيامت
يكي فرمود امروز اگر انفاق كرديد طرفي مي‌بنديد وگرنه روزي در پيش داريد كه هيچ كار از شما ساخته نيست. بيان ذلك اين است كه انسان در دنيا كه نيازمند است نياز خود را يا با سبب يا با نسب يا با درخواست حل مي‌كند يا كار مي‌كند نيازش را با سبب يعني با عمل خويش رفع مي‌كند يا توان كار ندارد، ولي انساب او ارحام او فرزندان او يا پدر و مادر او نيازهاي او را برطرف مي‌كنند كه بالأخره مشكل او با سبب يا نسب حل مي‌شود، گاهي سخن از سبب و نسب نيست دوستي، مشكل انسان را حل مي‌كند پيوندي با انسان ندارد اين هم به نوبه خود يك سبب اجتماعي است، گاهي هم دوستي در كار نيست فقط تقاضا از يك بزرگوار است كه او بر اساس بخشش و گذشت مشكل انسان را حل مي‌كند، اينها راههاي حل نياز در عالم طبيعت است. درباره قيامت خداي سبحان فرمود كل اين نظام برمي‌گردد نه كاري مقدور شماست كه كشت كنيد با كار خود نياز خود را تأمين كنيد نه روابط اجتماعي و قراردادهاي اجتماعي است، نظير عقود و ايقاعات كه امور اعتباري است نه پيوندهاي نسبي است كه كار شما را ارحامتان انجام بدهند نه مسائل دوستي در كار است كه دوست شما مشكل شما را حل كند نه تقاضاي رايگان و بخشش بي‌حساب است كه شما به انتظار بخشش بي‌حساب چشم داشت داشته باشيد، لذا گاهي به عنوان ?تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأَسْبَابُ? ياد مي‌كند گاهي به عنوان ?فَلاَ أَنسَابَ بَيْنَهُم? ياد مي‌كند گاهي به عنوان نفي جنس ?لاَ بَيْعٌ? يعني اصلاً داد و ستد نيست نه اينكه بيع نيست ولي اجاره هست، اين بيع به عنوان بارزترين مصداق است نه اينكه بيع نيست ولي صلح هست يا عقود ديگر هست مضاربه هست مزارعه هست مساقات هست اين‌چنين نيست، اين بيع مصداق نمونه قطع روابط اجتماعي است، مثل اينكه مي‌گويند مال مردم را نخوريد: ?لاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُم بَيْنَكُم بِالبَاطِلِ? نه يعني مردم خوردن حرام است ولي مال مردم پوشيدن حلال اين‌چنين نيست، چون اكل بارزترين تصرف اموال است از اين جهت با اكل ياد شده. اينكه فرمود ?لاَ بَيْعٌ? يعني اصلاً عقود و قراردادهاي اجتماعي در آخرت نيست چه بيع چه صلح چه اجاره چه مساقات چه مزراعه چه مضاربه و خلّت و خليل‌گيري و روابط و دوستي هم نيست پس نه ضوابط در قيامت هست نه روابط نه روي ضابطه‌هاي كسب و كار يا داد و ستد و مانند آن ممكن است كسي نيازش را حل كند نه با روابط دوستي ممكن است حل بشود اينها همه‌اش حل شده است اينها مشكلي ندارد ?لاَ بَيْعٌ فِيهِ وَلاَ خُلَّةٌ? اينها به عنوان نفي جنس است.
محدوده شفاعت شافعين در قيامت
عمده ?وَلاَ شَفَاعَةٌ? است در حالي كه يقيناً در قيامت شفاعت هست. خداي سبحان شفاعت را تثبيت كرد فرمود شفاعت به حال عده‌اي نافع است گرچه به حال عده‌اي نافع نيست ?فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ? يعني شفاعت هست شافعين هستند شفاعتشان مؤثر هست؛ منتها به حال يك عده اثر ندارد: ? لاَّ يَمْلِكُونَ الشَّفَاعَةَ إِلاَّ مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمنِ عَهْداً? و امثال ذلك. عمده مطلب اين آيه درباره شفاعت است، چون در همين سوره? مباركه? «بقره» آيه 48 در پيرامون شفاعت بحث شد كه فرمود: ?وَاتَّقُوا يَوْماً لاَ تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً وَلاَ يُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ وَلاَ يُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلاَ هُمْ يُنْصَرُونَ? بحث مبسوطي درباره شفاعت شد و باز در همين آية الكرسي كه در پيش داريم شفاعت را تثبيت مي‌كند؛ منتها به اذن الله كه مي‌فرمايد: ?مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ? پس شفاعت قطعاً ثابت است؛ منتها محدوده‌اي دارد محدوده‌اش كجاست، آن را در بحث بعد بايد مطرح كنيم.
منتهي شدن عدم انفاق به كفر عملي
آخرين جمله آيه اين است كه ?وَالكَافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ? در اينجا سخن از بي‌اعتقادي نيست سخن از بي‌انفاقي است گاهي انفاق به قدري مهم است كه اگر كسي خود را از اين فضيلت محروم كرد در حد كفر عملي است وگرنه در اين آيه سخن از ايمان و كفر نيست. در آيه قبل سخن از ايمان و كفر بود كه فرمود: ?فَمِنْهُم مَن آمَنَ وَمِنْهُم مَن كَفَرَ? اما در اين آيه سخن از ?يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاكُم? است خطاب به مؤمنين است آن هم درباره حكم فقهي و فرعي، اهميت بعضي از احكام فقهي و فرعي آن است كه به كفر عملي مي‌رسد نه كفر اعتقادي، نظير جريان حج كه فرمود: ?لِلّهِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ البَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً? بعد ?وَ مَن كَفَرَ?؛ فرمود: ?وَالكَافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ?.
«وَ الحَمدُ للهِ رَبّ العالمين»