موضوع: سوره بقره

عنوان: تفسير سوره مبارکه بقره جلسه 508

مدت زمان: 33.47 دقيقه اندازه نسخه كم حجم: 3.86 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 7.73 MB دانلود

رديف عنوان
1 وجوه احتمالي نفي اكراه در دين
2 الف: نفي اكراه ناظر به امر تكوين
3 ب: ناظر بودن نفي اكراه به امر تشريعي
4 استفاده? نفي جبر از آيه توسط معتزله
5 بررسي ادعاي معتزله در برداشت از آيه
6 چگونگي جمع آيه محلّ بحث با آيات جهاد
7 عدم تنافي مسأله جهاد با آزادي انسان در قرآن
8 بيان راز امر به قتال در آيه
9 وجوب تبيين رشد بر اساس حكم تكليفي مستفاد از آيه
10 بناء خداوند بر آزادي مردم و پذيرش حق از روي حُسن اختيار
11 ردّ سخن برخي در مطابقت آيه با مضمون آيه 94 سوره? نساء
12 كفايت رفع موانع و كفر به طاغوت در رسيدن به ايمان خداوند
13 حافظ انسان بودن دين در هندسه خلقت
14
15
16
17
18
19
20
21


اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
?لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَيِّ فَمَن يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالعُرْوَةِ الوُثْقَي لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ?
وجوه احتمالي نفي اكراه در دين
الف: نفي اكراه ناظر به امر تكوين
وجوه ديگري كه براي نفي اكراه در دين مي‌توان گفت اين است كه اين ?لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ? اگر ناظر به امر تكويني باشد يعني اصلاً دين چه حق و چه باطل اجبار‌پذير نيست، زيرا يك امر قلبي است و امر قلبي مصون از اجبار و اكراه است [و] حكمي كه از اين امر تكويني استفاده مي‌شود يك حكم ارشادي است يعني خود را به زحمت نيندازيد، ديگران را به اجبار وادار به پذيرش دين نكنيد كه نمي‌شود، چون با اكراه دين حاصل نخواهد شد پس زحمت اكراه را بر خود تحميل نكنيد؛ كسي را به اجبار به دين دعوت نكنيد زيرا نمي‌شود، چه درباره دين حق چه درباره دين باطل با اجبار كسي متدين نخواهد شد، پس حكمي كه از اين امر تكويني استفاده مي‌شود يك حكم ارشادي است نه حكم مولوي.
ب: ناظر بودن نفي اكراه به امر تشريعي
ولي اگر بنا بر تشريع باشد كه ?لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ? خواه جمله خبريه باشد به داعي انشاء و متوجه مكلفين باشد يعني «لا تُكرهوا أحداً علي الدين» يا ناظر به نفي اصل تشريع باشد يعني خداي سبحان حكم اكراه جعل نكرده است، نظير ?مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ? به هر دو بيان حكمي كه از اين ?لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ? استفاده مي‌شود يك حكم مولوي است و نه ارشادي. اگر ?لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ? جمله خبريه‌اي باشد كه به داعي انشاء بيان شده يعني «لا تكرهوا أحداً علي الدين» اينجا دلالتش بر حرمت تكليفي واضح است و اگر ناظر به نفي اصل تشريع باشد، نظير آيه سوره «حج» كه فرمود: ?وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ? يعني خداي سبحان حكم حرجي جعل نكرد از او هم يك حكم تكليفي استفاده مي‌شود كه بر شما حرام است كسي را با اكراه به دين دعوت كنيد، مثل اينكه بر شما حرام است حرجي را بر كسي تحميل كنيد و مانند آن، آن‌گاه وزان ?لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ? وزان «لا رَهبانِيَّةَ في الاسلام» وزان «لا ضرر وَلا ضِرارَ في الاسلام» وزان «لا حرج في الدين» خواهد بود كه اينها هيچ كدام تكويني نيستند [بلكه] لسان اينها لسان تشريع است؛ منتها با جمله خبريه بيان شده‌اند، نه اينكه ضرر رساندن ممكن نيست بلكه حكم ضرري جعل نشد شما هم با ضرر كسي را وادار به حكم نكنيد، نه اينكه حرج ممكن نيست بلكه حكم حرجي جعل نشد شما هم كسي را با حرج به پذيرش حكم وادار نكنيد و مانند آن، كه وزان ?لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ? وزان «لا رهبانية في الاسلام» «لا ضرر و لاضرار في الاسلام»، «لا حرج في الدين» و مانند آن خواهد بود.
استفاده? نفي جبر از آيه توسط معتزله
بعضي بر آن‌اند كه اين ?لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ? ناظر به اصل سنت الهي است يعني خداي سبحان دين را بر اساس اجبار قرار نداد؛ مردم آزادند. اين ناظر به نفي جبر است، چه اينكه معتزله از اين آيه خواستند نفي جبر استفاده كنند يعني جبري در كار نيست. اگر بخواهند از اين آيه نفي جبر استفاده كنند كار آساني نيست، زيرا اين آيه يا ناظر به آن امر تكويني است يا ناظر به اين امر تشريعي، ولي جبريه مي‌گويند هر كه هر عقيده‌اي دارد طبق جبر پذيرفته است؛ آن كه دين را پذيرفت به اجبار پذيرفت آن هم كه دين را نپذيرفت به اجبار نپذيرفت آن بر اساس اصول كلي كه اشتباه كرده است جبر در نظام علّي را با جبر در مقابل تفويض در افعال اختياري خلط كرده است او مي‌گويد هر كه هر كاري كه مي‌كند و هر كه هر عقيده‌اي را كه مي‌پذيرد خواه حق خواه باطل بر اساس جبر است.
بررسي ادعاي معتزله در برداشت از آيه
بنابراين اين كريمه ?لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ? با اين وضعي كه تقرير شد مخالف با جبر جبريه نيست و دليل معتزله هم نخواهد بود چه اينكه نفي جبر، تفويض را اثبات نمي‌كند. اينكه آن زعيم معتزلي اين سخن را گفت و زمخشري معتزلي هم در كشاف پذيرفت و ساير كساني كه طرز تفكر اعتزال دارند هم قبول كردند اين نارواست، براي اينكه اگر هم ?لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ? به معناي نفي جبر باشد اين براي ابطال قول جبريه، سند خوبي است نه براي اثبات حرف معتزله، زيرا جبر و تفويض نقيض هم نيستند كه اگر جبر ابطال شد تفويض اثبات بشود. ممكن است «لا اكراه و لا تفويض بل امر بين الامرين»، چه اينكه در روايات ما فراوان است پس صرف نفي جبر، دليل اثبات حرف معتزله نيست اگر بين جبر و تفويض تناقض بود كه رفع هر دو محال است با ابطال احدهما ديگري ثابت مي‌شد، ولي چون جبر و تفويض نقيض هم نيستند و همان طوري كه در روايات اماميه رسيده است بينشان فاصله است، فرمود بين جبر و تفويض «اوسع مما بين السماء والأرض» ممكن است هم اكراه نفي شده باشد هم تفويض نفي شده باشد، و امر بين الامرين اثبات شده باشد كما هو الحق.
پرسش ...
پاسخ: نه؛ هر دو حرام شده است تشريعاً و هيچ كدام نيست تكويناً، اين «لاجبر وَلا تفويضَ» دو قضيه سالبه كليه دارد و يك قضيه موجبه كليه جمعاً سه تا قضيه كليه است يعني چون جبر محال است و تفويض محال است و امر بين الامرين حق است به اين سه صورت درمي‌آيد كه در هيچ كاري از كارهاي بشر، جبر راه ندارد. در هيچ كاري از كارهاي بشر تفويض، راه ندارد. جميع كارهاي بشر به اختيار و آزادي خود اوست كه نه جبر است و نه تفويض، اين مسئله «لاجبر وَلا تفويض» يك مسئله عقلي است، لذا تخصيص‌پذير هم نيست كه بشود موجبه جزئيه يا سالبه جزئيه، مثل اينكه انسان بگويد هيچ عددي در عالم نيست مگر اينكه يا زوج است يا فرد، همان طوري كه ما هيچ جايي نداريم كه اربعه فرد باشد و خمسه زوج باشد چون فرديت اربعه براي هميشه مستحيل است و زوجيت خمسه هم براي هميشه مستحيل است [بنابراين] جبر براي هميشه مستحيل است و تفويض براي هميشه مستحيل است و امر بين الامرين براي هميشه ضروري است. بنابراين سه تا قضيه كليه خواهد بود دو تا سالبه كليه و يكي موجبه كليه.
چگونگي جمع آيه محلّ بحث با آيات جهاد
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ?لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ? با آيات جهاد چگونه جمع مي‌شود و با آن آياتي كه آزادي دين را تصويب كرده است چگونه جمع مي‌شود؟ يعني آيات جهاد هم با ?لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ? معارض است هم با آيات ديگري كه مردم را در پذيرش عقيده آزاد كرده است. اين كريمه‌اي كه در سوره? مباركه? «كافرون» است ?قُلْ يَا أَيُّهَا الكَافِرُونَ ? لاَ أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ ? وَلاَ أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ ? وَلاَ أَنَا عَابِدٌ مَا عَبَدتُّمْ ? وَلاَ أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ ? لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ? يك اعلان آزادي طرفيني است، آيات جهادي كه بخشي از آنها در بحث ديروز قرائت شد با اين آيات سازگار نيست، اين آيات جهاد نه با آيه سوره «كافرون» سازگار است و نه با آيه ?لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ? اما سوره «كافرون» كه در مكه نازل شد در زمان ضعف اسلام نازل شد آنها آمدند پيشنهاد سازش دادند؛ گفتند كه يك سال شما خدايان ما را عبادت كنيد يك سال ما عبادت مي‌كنيم يك سال ديگر شما خدايان ما را عبادت كنيد سال ديگر ما عبادت مي‌كنيم، چنين پيشنهادي را به حضرت ارائه دادند. آيه نازل شد كه ما هرگز كفر را ولو يك لحظه هم نمي‌پذيريم. بعضيها از اصحاب ائمه (عليهم السلام) سؤال مي‌كردند سرّ اين تكرار چيست كه خداي سبحان فرمود: ?قُلْ يَا أَيُّهَا الكَافِرُونَ ? لاَ أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ ? وَلاَ أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ ? وَلاَ أَنَا عَابِدٌ مَا عَبَدتُّمْ ? وَلاَ أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ? حضور امام (عليه السلام) در مدينه مشرف شدند آن‌گاه سرّش را پرسيدند حضرت فرمود چون پيشنهاد آنها چهار ضلعي بود، جواب هم برابر پيشنهاد آمده است. آنها گفتند سالي شما خدايان ما را بپرستيد سالي هم ما خداي شما را مي‌پرستيم بار ديگر شما خدايان ما را بپرستيد بار چهارم ما خدايان شما را مي‌پرستيم. اين نوبت و اين پيشنهاد چهار ضلعي را به حضرت دادند، جواب نفي هم برابر اين پيشنهاد چهار ضلعي است كه ?لاَ أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ ? وَلاَ أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ ? وَلاَ أَنَا عَابِدٌ مَا عَبَدتُّمْ ? وَلاَ أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ? اين حرف را وقتي از مدينه به كوفه بردند و جواب اعتراض آنها را دادند، گفتند «هذا حَمَلَتْه الإبلُ مِن الحجاز»؛ اين بوي مدينه مي‌دهد خلاصه از شما نيست كه شما اين‌چنين بينديشيد و مسئله را حل كنيد. در اوايل پيشنهاد صلح و سازش را به اين صورت رد كردند كه ?وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ? و امثال ذلك است.
عدم تنافي مسأله جهاد با آزادي انسان در قرآن
آيات جهاد كه آمده است با اين سوره «كافرون» و با آيه ?لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ? ظاهراً معارض است، اما خود قرآن طبق بحثهاي گذشته مسئله جهاد را طرزي بيان كرد كه مخالف با آزادي كسي نيست. بيان ذلك آن است كه در همين سوره? مباركه? «بقره» كه بحثش قبلاً گذشت آيه 193 اين بود، فرمود بجنگيد تا فتنه برطرف بشود نه بجنگيد تا به اجبار مردم دين را بپذيرند، فرمود: ?وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّي لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ? آن‌گاه ?وَيَكُونَ الدِّينُ لِلّهِ? در آيه ديگر دارد: ?كُلُّهُ لِلّهِ? شما جلوي فتنه را برداريد همه مسلمان مي‌شوند، براي اينكه در دين ابهامي نيست سرمايه پذيرش خدا در نهان همه هست [و] حرف شما هم كه مستدل و روشن است و فطرت‌پذير، شما اين تبليغات سوء را خاموش كنيد شما فتنه را برداريد بقيه حل است، نفرمود بجنگيد تا مردم مسلمان بشوند مردم طبعاً مسلمان‌اند، چون هر انساني با اسلام به دنيا آمده اينها مُسلِماً به دنيا آمدند، شما بجنگيد اين پرده را و اين غبار را برداريد وگرنه اسلام چيزي نيست كه الآن مردم را با فريب دارند در برابر مدفوع گاوها به كرنش وادار مي‌كنند به اندازه ميليونها نفر در كشورهاي هند و غير هند دارند در برابر مدفوع گاو احترام ديني قائل‌اند، شما ?اللَّهُ? كه ?نُورُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ? است اگر كمي فرصت داشته باشيد براي مردم تشريح كنيد اينها مسلمان مي‌شوند اين يا براي آن است كه ما حرف اسلام را به بلاغ مبين نرسانديم يا ديگران دهن ما را بستند وگرنه مي‌شود آدم حرفش را به مردم برساند، فرمود از آن به بعد مسئله حل است، چون ?قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَيِّ?.
پرسش ...
پاسخ: بله براي اينكه اينها فتنه‌گرند فرمود بگذاريد ما حرفهايمان را بزنيم شما چندين سال دهن ما را بستيد حالا بگذاريد ما حرفمان را بزنيم.
بيان راز امر به قتال در آيه
در اين كريمه راز قتال را مشخص كرد نفرمود كه بجنگيد تا مردم مسلمان بشوند، مردم مسلمان‌اند [بلكه] فرمود بجنگيد تا اين تبليغات سوء برداشته بشود؛ فتنه برداشته بشود وقتي فتنه برداشته شد طبعاً مسلمان‌اند مردم، كيست كه حاضر است عمداً به طرف جهنم برود؟ كيست كه حاضر است براي مثل خودش خضوع كند؟ اين سرمايه اولي كه فطرت است كه هرگز خاموش نشده ?لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ? اين‌چنين نيست كه بودائيها و غير بودائيهاي هند فطرتشان را از دست داده باشند، فطرت پوشانده شده اين فطرت را خفه كردند فرمودند شما بكوشيد دست متجاوز را كوتاه كنيد بگذاريد فطرت نفس تازه بكشد، ديگر نفرمود: ?وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّي لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ? بعد مردم را دعوت كنيد، فرمود بعد مردم مسلمان خواهند بود: ?وَيَكُونَ الدِّينُ لِلّهِ? يك چنين وضعي دارد، در اين كريمه هم فرمود: ?لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ? براي اينكه ?قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَيِّ? تمام تلاشها براي اين است كه بگذارند ما اين بيّن‌الرشد را از بيّن‌الغي جدا كنيم به مردم برسانيم، اينكه ?فَرَدّوا أَيْدِيَهُمْ فِي أَفْوَاهِهِم? بود اين را بردارند. در همان سوره? مباركه? «ابراهيم» كه جريان انبيا را بازگو مي‌كند مي‌فرمايد اينها به جايي رسيدند كه دهن اينها را مردم بستند يعني سران ستم دهن انبيا را بستند، نگذاشتند اينها آزادانه حرفشان را بزنند آنها گفتند: ?أَفِي اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ? اينها ?فَرَدّوا أَيْدِيَهُمْ فِي أَفْوَاهِهِم? حالا با دست خود انبيا، دهان انبيا را بستند فرّدوا ايديِ انبياء را «في افواه الانبيا» يعني كاري كردند كه در همان داخله به دست خودي زبان خودي بسته شد يا نه ?فَرَدّوا أَيْدِيَهُمْ? يعني مشركين «ايدي» خود را «في افواه» انبيا اين نه به آن معناست كه آمدند دهان پيغمبر را با زيپ بستند يا گل گرفتند، اين‌چنين نبود كه دهانش را بگيرند وقتي نگذاشتند حرف انبيا به مردم برسد يعني در دهانشان را با زيپ بستند. اين لطيفه قرآني است احياناً ممكن است در طول تاريخ در يك گوشه‌اي هم اتفاق افتاده باشد كه كسي دهان پيغمبر را با دستش گرفته باشد، اما اينكه مي‌بينيد الآن حرف اسلام را نمي‌گذارند به جاي ديگر برسد اين دهان نظام اسلامي را بستند، فرمود شما بجنگيد تا دهانتان باز بشود حرفتان به مردم برسد، اگر حرفتان به مردم رسيد مردم طبعاً مسلمان‌اند هم حرفتان شيرين است هم فطرت شيرين‌كام است ?وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّي لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ لِلّهِ? كه در آيه 193 [سوره? بقره] مبسوطاً بحث شد. پس اگر جنگي هست براي خاموش كردن فتنه است نه براي تزريق عقيده. الان مردم تشنه‌اند دارند آب شور مي‌خورند نمي‌دانند آب شيرين در زير پاي آنهاست. شما با شمشير كساني كه دهانه چاه را بستند آنها را از بين ببريد، اين افراد تشنه آن آب شير را مي‌نوشند ديگر آب خوردن را ياد مردم ندهيد آنها خودشان بلدند، شما تمام تلاشتان اين باشد كه بين‌الرشد را به عنوان بيّن‌الرشد تبليغ كنيد [و] بيّن‌الغي را به عنوان بيّن‌الغي تبليغ كنيد، اگر كسي نگذاشت اين بيّن‌الرشد را از بيّن‌الغي تبيين كنيد دست به شمشير كنيد. اين فتنه را خاموش كنيد از نظر بيان هم بيّنه‌ها را به مردم ابلاغ كنيد بقيه حل است، آن وقت جهاد مي‌شود جنبه دفاع. اگر از نظر بحثهاي فقهي يك تفاوت كوتاهي بين جهاد ابتدايي و جهاد دفاعي هست از نظر بحثهاي تفسيري و كلامي كل جنگها براي خاموش كردن فتنه است نه براي اسلام آوردن، مردم طبعاً مسلمان‌اند و فطرتاً مسلمان‌اند، فرمود: ?وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّي لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ?.
پرسش ...
پاسخ: يعني «يستقر الدين» نه شما وادارشان كنيد به «ان يؤمنوا» مي‌شود، نه اينكه شما دو تا كار كنيد اول فتنه فتنه‌گرها را با شمشير خاموش كنيد بعد بياييد اينها را با شمشير مسلمان كنيد اين‌چنين نيست، شمشيرتان يك كار مي‌كند فتنه را خاموش مي‌كند بقيه روشن است مسئله، اينجا هم فرمود: ?لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ? چرا، براي اينكه ?قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَيِّ? اين «تَبَيُّنَ» اگر ?لاَ إِكْرَاهَ? وظيفه‌اي را از ما سلب كرد اين ?قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَيِّ? وظيفه‌اي را بر عهده ما قرار داد، فرمود اين بيّن را به مردم بگوييد؛ طوري حرف بزنيد كه مردم بفهمند هم توده مردم بفهمند هم صاحب‌نظران بپذيرند، ممكن است انسان طرزي حرف بزند كه محقق بفهمد، اما او مبلِّغ خوبي نيست، براي اينكه به زبان مردم حرف نزد خودش را حساب كند در حد يك فرد ساده‌اي كه بيست سال قبل يا سي سال قبل درس نخوانده بود او كه اصطلاحات علمي نمي‌دانست [بلكه] بايد طرزي حرف زد كه بلاغ مبين باشد؛ مردم بفهمند و طرزي هم محكم سخن بگويد كه محقق بپذيرد و زير پاي توده مردم را خالي نكند و اين كار آساني نيست البته كه انسان طرزي حرف بزند كه توده مردم بفهمند محققين هم بپذيرند اين دو ركن را دارا باشد يا ممكن است انسان طرزي اصطلاحي حرف مي‌زند كه به درد خواص مي‌خورد يا عاميانه حرف مي‌زند كه توده مردم مي‌فهمند ولي محققين زير پايشان را خالي مي‌كنند، چون حرف وقتي سند نداشته باشد لرزان است. فرمود شما طرزي حرف بزنيد كه اين دو خاصيت را داشته باشد كه هم محققانه و عالمانه باشد هم ساده. فرمود شما بيّن كنيد از آن طرف اگر اكراه را از شما گرفتند تبيين را بر شما لازم كردند.
وجوب تبيين رشد بر اساس حكم تكليفي مستفاد از آيه
اين ?لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ? يك حكم تكليفي از او استفاده مي‌شود، اين ?قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَيِّ? هم بشرح ايضاً [همچنين] يك حكم تكليفي از او صادر مي‌شود يعني «بيّنوا الرشدَ من الغي» خود بخود كه بيّن نيست، لذا وجود مبارك رسول اكرم (عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) به بلاغ مبين مأمور شده است، فرمود: ?إنَّ عَلَيْكَ إِلاَّ البَلاَغُ المُبِينُ? برساني و آفتابي كني مسئله را، اگر روشن شد پذيرش همراه او هست آن‌گاه كل آيات جهاد به همين وزان است، نظير آن آيه معروفي كه هدف نبوت عامه را در سوره? مباركه? «حديد» تبيين مي‌كند آيه 25 سوره «حديد» اين است كه ?لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الكِتَابَ وَالمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالقِسْطِ?؛ خب با فرستادن انبيا و بينات و كتاب آسماني و ترازوي سنجش ديگر چه نيازي به ?أَنزَلْنَا الحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ? هست، اين حديد براي خاموش كردن فتنه است اگر فتّاني آمده اين چراغ را خاموش كند انبيا با دست چپشان شمشير را گرفتند كه تا كسي اين چراغ را خاموش نكند وگرنه دست راست انبيا همان بينات است ديگر شمشير را كه با دست راست نگرفتند كه، نشانه‌اش آن است كه در هيچ جا اول شروع به جنگ نكردند بعد از بلاغ مبين شروع كردند؛ اول تبليغ بود نامه بود اتمام حجت بود ?مَعْذِرَةً إِلَي رَبِّكُم? بود بعد ديدند اينها فتنه‌اند، خب اگر فتنه است فتنه بايد خاموش بشود.
پرسش ...
پاسخ: شرك را كه فتنه گفتند براي اينكه آشوب مي‌كند، بايد اطلاق فتنه بر شرك مصحح داشته باشد. سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) بنايش را بر همين گذاشت كه فتنه هو الشرك، اما مصححش را هم ذكر فرمودند چرا شرك فتنه است، براي اينكه آشوب مي‌كند. اگر اين مصحح رعايت نشود كه استعمال فتنه در شرك مي‌شود غلط، فرق غلط و مجاز اين است كه يكي مصحح دارد و ديگري ندارد، اگر آن مصحح رعايت بشود مي‌شود مجاز و به استناد آن مصحح شرك فتنه است، پس فرمود شما جلوي فتنه را بگيريد بقيه حل است ?وَيَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلّهِ? و يا ?وَيَكُونَ الدِّينُ لِلّهِ? اگر در سوره? مباركه? «حديد» اين معنا را ذكر فرمود آن هم ناظر به آن است كه حمايت و دفاع بكنيد. پس نوع جنگها ولو جنگهاي ابتدايي به عنوان دفاع برمي‌گردد به حمايت برمي‌گردد، براي اينكه فتنه خاموش بشود.
پرسش ...
پاسخ: او فتنه‌گر است، لذا او را بايد به كام دريا غرق كرد، فرمود: ?فَنَبَذْنَاهُمْ فِي اليَمِّ? اينها سران ستم‌اند با اينكه حق براي اينها روشن شد نپذيرفتند، اينها را البته بايد از بين برد وگرنه بقيه مردم اگر فتنه‌گرانشان از بين بروند بقيه حل‌اند، چه اينكه بني‌اسرائيل فوراً ايمان آوردند.
بناء خداوند بر آزادي مردم و پذيرش حق از روي حُسن اختيار
مسئله بعدي آن است كه اين ?لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ? را خداي سبحان با رسولش در ميان گذاشت، فرمود كه بنا بر آزادي مردم است. انسان وقتي كامل مي‌شود كه بر اساس حسن اختيار خود حق را بپذيرد، تحميل در حقيقت شخص را مورد فعل قرار مي‌دهد نه مصدر فعل، مورد فعل قرار گرفتن كه كمال نيست [بلكه] مبدأ فعل شدن كمال است. فرمود دين را تحميل نكنيد عرضه كنيد هر كه خواست بپذيرد هر كه نخواست نپذيرد و شما غصه نخوريد كه دين را نپذيرفتند. در سوره? مباركه? «شعراء» آيه سه به بعد اين است كه ?لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ أَلاَّ يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ ? إِن نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِم مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِينَ?؛ فرمود تو داري بخوع مي‌كني؛ داري كمال فروتني و خضوع را روا مي‌داري و گويا داري قالب تهي مي‌كني كه اينها ايمان نياوردند خب نياوردند كه نياوردند من اگر بخواهم با اجبار اينها را مؤمن مي‌كنم چطور اينها وقتي سوار دريا شدند احساس خطر كردند مسلمان مي‌شوند، آنجا كه اسلامشان، اسلام زباني نيست واقعا مسلمان مي‌شوند: ?دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ? اين‌چنين نيست كه اينها كه در دريا رفتند ايمانشان ايمان سطحي باشد كه [بلكه] ايمان عميق است، چون در حال خطر انسان اين پرده‌ها را كنار زده و حق را مي‌بيند متأسفانه وقتي به ساحل نجات آمده است آن پرده آويزان مي‌شود، ديگر آن واقع را نمي‌بيند نه اينكه مشركين صورتاً ايمان مي‌آوردند، فرمود: ?فَإِذَا رَكِبُوا فِي الفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ? انسان در حال خطر واقعاً مضطر است و واقعاً خدا را مي‌طلبد؛ منتها آن حالّ از او گرفته مي‌شود. فرمود من اگر بخواهم آنها را مثل ايمان در حال خطر مؤمن مي‌كنم، ولي اينكه كمال نشد: ?إِن نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِم مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِينَ? .
پرسش ...
پاسخ: اگر آن حال را كه كنار رفتن پرده است، مثل اينكه انسان گاهي در حال خطر مؤمن مي‌شود و اين ايمان براي او مي‌ماند اين طوبي له و حسن مآب، بعضيها در بيماري در گرفتاري اين‌چنين‌اند وقتي هم كه به ساحل آمدند چون آن حال را از دست مي‌دهند: ?أَعْيُنُهُمْ فِي غِطَاءٍ عَن ذِكْرِي? مي‌شود باز جلوي چشمشان پرده است باز نمي‌بينند. در حال خطر اين پرده‌ها كنار مي‌رود: ?ضَلَّ مَن تَدْعُونَ إِلاَّ إِيَّاهُ? وقتي به نجات راه يافتند دوباره آن پرده آويخته مي‌شود اين علل و اسباب را مي‌بينند، مي‌گويند شانس خوبي آورديم باد ملايم و مناسبي وزيد، همان حرفي كه قبلاً مي‌گفتند. اگر آن حال باشد انسان بي‌پرده ببيند همواره ?دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ? در سوره? مباركه? «كهف» فرمود بنا بر آزادي است ?وَقُلِ الحَقُّ مِن رَبِّكُم? آيه 29 سوره «كهف» ?وَقُلِ الحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُؤْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكْفُرْ? بنابراين نه اجباري هست بر كفر نه اضطراري هست بر اسلام، هيچ كدام از اينها نيست مردم آزادند، چون كمالشان در آزادي است. آن‌گاه البته حكم هر كدام از دو گروه را هم ذكر فرمود كه اينها چه حكمي دارند.
پرسش ...
پاسخ: نامه را براي توده مردم مي‌نوشت يا براي سران ستم؟ براي توده مردم كه نامه نمي‌نوشت. به آنها مي‌فرمود كه «أسلِم تَسلَم» و اگر اين سران ستم مردم را زير سلطه نگرفته بودند مردم، مسلمان بودند. در بحث ديروز گذشت كه وجود مبارك موسي (سلام الله عليه) به فرعون گفت مردم را به من بده، چرا جلوي مردم را گرفتي ?أَنْ أَدُّوا إِلَيَّ عِبَادَ اللَّهِ? فرمود مردم افكارشان عقايدشان امانت است و من امينم؛ بايد به من بدهي.
پرسش ...
پاسخ: مردم را كه به من بدهيد من با معجزات مردم را روشن مي‌كنم يا اهل برهان‌اند يا اهل معجزه‌اند اينها را مي‌بينند روشن مي‌شوند شما جلوي مردم را نگيريد: ?أَنْ أَدُّوا إِلَيَّ عِبَادَ اللَّهِ?؛ تأديه كن يعني اينها امانت‌اند امانت را به امين تأديه كن، جلوي سران ستم را مي‌گرفتند.
پرسش ...
پاسخ: جنگ بعد از اينكه اينها مسلم شد اينها فتان‌اند جنگ شروع مي‌شود، بعد از اينكه روشن شد اينها اهل فتنه‌اند جنگ شروع مي‌شود تا قبل از روشن شدن فتنه كه جنگ شروع نمي‌شود، بعد از اينكه ?مَعْذِرَةً إِلَي رَبِّكُم? هست بلاغ مبين هست حجت بالغه اقامه شده است، آن فتانها نمي‌گذارند، بنابراين جلوي فتنه را دارند مي‌گيرند.
ردّ سخن برخي در مطابقت آيه با مضمون آيه 94 سوره? نساء
در بخشهاي ديگر فرمود كه اين ?لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ? برخي اين‌چنين پنداشتند كه اگر جنگي شد و شما فاتح شديد و عده‌اي اسلام آوردند نگوييد اسلام اينها بر اساس اكراه است، اينها واقعا مسلمان نشده‌اند اين حرف را نزنيد بعضيها خواستند بگويند اين كلمه ?لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ? مطابق با مضمون آيه 94 سوره «نساء» است كه فرمود: ?يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَتَبَيَّنُوا وَلاَ تَقُولُوا لِمَنْ القَي إِلَيْكُمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الحَيَاةِ الدُّنْيَا فَعِندَ اللّهِ مَغَانِمُ كَثِيرَةٌ كَذَلِكَ كُنتُم مِنْ قَبلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيكُم فَتَبَيَّنُوا إِنَّ اللّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيراً? لكن حمل اين ?لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ? بر مضمون آيه 94 سوره? مباركه? «نساء» خيلي بعيد است، آن ناظر به اصل تكوين يا اصل تشريع است.
كفايت رفع موانع و كفر به طاغوت در رسيدن به ايمان خداوند
به هر حال اين جمله بعد كه فرمود: ?لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَيِّ فَمَن يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِن بِاللّهِ? اين همان طوري كه در بحث ديروز ملاحظه فرموديد وزان ?لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ? را دارد آن ايمان، ايمان فطري است اين هم تاييد مي‌كند كه ?لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ? براي اينكه مردم سرمايه دارند، شما لازم نيست به يك انسان تشنه بگوييد كه آب زلال بنوش، مجبورش نكن او خودش مي‌نوشد، فقط آب زلال و خنك را نشانش بده همين، اين ?فَمَن يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ? كه حل شد آن ?يُؤْمِن بِاللّهِ? كنارش هست اين مثل ?إلاَّ اللهُ? است كه اصل است آن ?يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ? امر زايلي است اين گردها را بايد زدود، لذا در بخشي از آيات قرآن كريم اصلاً سخن از كفر نيست، كفر به طاغوت نيست فقط سخن از ايمان است. در اين كريمه محل بحث فرمود: ?فَمَن يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالعُرْوَةِ الوُثْقَي? در سوره? مباركه? «لقمان» آيه 22 اين‌چنين فرمود: ?وَمَن يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَي اللَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالعُرْوَةِ الوُثْقَي? كه بر همان اصل تكيه كرده است، اگر كسي ?لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ? نگفت، گفت: ?هُوَ الحَيُّ القَيُّومُ? «هو الْإله» كافي است، اين نفي براي گردگيري است اگر كسي مستقيماً به همان فطرت زبان گشود «هو الله العلي العظيم» كافي است خود همين لسان، لسان حصر است يعني غير او نيست، لذا فرمود: ?وَمَن يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَي اللَّهِ? حالا رواياتي كه مربوط به عظمت آية‌الكرسي است اگر ـ ان‌شاءالله ـ رسيديم بخوانيم، نوع اهل سنت هم اين را نقل كردند كه وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) در جنگ بدر فرمود كه جنگي بود نابرابر و اولين باري بود كه بر ما حمله كردند من مكرر به ميدان مي‌رفتم و برمي‌گشتم حمله مي‌كردم و دفع مي‌كردم و دفاع مي‌كردم و برمي‌گشتم و وجود مبارك رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) در سجده بود فقط و فقط همين دو تا كلمه را مي‌گفت «يا حي يا قيوم» رفتم ميدان كشتم و آمدم ديدم باز سر از سجده برنداشت اين قدر در سجده بود «يا حي يا قيوم» گفت تا پيروز شديم، حالا چه عظمتي در اين اسم اعظم هست خدا مي‌داند و چه عظمتي در قرائت آيةالكرسي است الله مي‌داند. غرض آن است كه در كريمه سوره «لقمان» سخن از كفر به طاغوت نيست فقط سخن از اسلام است ?وَمَن يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَي اللَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالعُرْوَةِ الوُثْقَي وَإِلَي اللَّهِ عَاقِبَةُ الأُمُورِ? پس اين ?فَمَن يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِن بِاللّهِ? هم در حقيقت به منزله همان كلمه ?لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ? است و لذا چون آن اثبات، اصل است گاهي قبل از نفي ذكر مي‌شود كه ?أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ? آن اصل را حفظ كنيد نگذاريد طاغوت به طرف شما بيايد آن اصل است، نه اينكه اول بايد كفر را نفي كرد و بعداً ايمان را به دل داد، براي اينكه دل مؤمناً خلق شد.
حافظ انسان بودن دين در هندسه خلقت
اما مسئله استمساك بالعروة الوثقي معلوم مي‌شود كه خود انسان مصون از خطر نيست [بلكه] آن دين است كه انسان را حفظ مي‌كند، نه تنها نسبت به شخص، نسبت به جامعه هم همين طور است، نسبت به حوزه هم همين طور است. مبادا كسي خيال كند كه من تلاش كردم دين را حفظ كردم، بلكه بايد بداند كه تلاش كرد كه محكم اين عروه وثقي را بگيرد و نيفتد دين حافظ اوست و مبلِّغ او، نه كسي حافظ دين و مبلغ دين است، دين آن اصلي است كه در دل همه موحدين و مؤمنين هست انسانها هست انسان اگر به دين چنگ زد خودش از خطر محفوظ مي‌ماند، نه اينكه بگويد ما زحمت كشيديم دين را حفظ كرديم، حالا تتمه‌اش براي بحث فردا.
«وَ الحَمدُ للهِ رَبّ العالمين»