موضوع: سوره بقره

عنوان: تفسير سوره مبارکه بقره جلسه 514

مدت زمان: 31.46 دقيقه اندازه نسخه كم حجم: 3.63 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 7.27 MB دانلود

سرّ يكسان نبودن تعبير از ولايت الله و ولايت طاغوت
انحصار ولايت، ربوبيت و محبت در خدا
شمول اخراج از ظلمات به نور بر فطرت و طبيعت
بيان سطوح مختلف خروج از ظلمات به نور
بررسي معنا و كيفيت خروج از ظلمات به نور
القاي نور در قلب مؤمن
اعدادي و اعطايي بودن خروج مؤمن از ظلمات به نور
بازگشت ولايت طاغوت به ولايت طغيان
بيان حضرت امير(عليه السلام) در كيفيت اخراج از نور به ظلمات توسط شيطان



اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
?اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِنَ النُّورِ إِلَي الظُّلُمَاتِ أُولئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ ?257?
سرّ يكسان نبودن تعبير از ولايت الله و ولايت طاغوت
نكات ديگري كه در اين كريمه هست عبارت از اين است كه اولاً در تعبير ولايت الله و ولايت طاغوت يكسان قرآن كريم سخن نگفت, نفرمود «الله ولي الذين آمنوا والطاغوت ولي الذين كفروا», بلكه فرمود: ?وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ? اين شايد ناظر به آن باشد كه خداي سبحان ذاتاً ولي مؤمنين است ولي شيطان ذاتاً وليّ كفار نيست, شيطان نسبت به همه عدو مبين است عدو مبين وليّ نخواهد بود. اگر سمت ولايتي نصيب طاغوت مي‌شود مربوط به تولي كفار است يعني كافران او را به ولايت پذيرفته‌اند و او را متولي خود كرده‌اند وگرنه عدو, وليّ نخواهد شد. در چند جاي قرآن خداي سبحان هشدار داد فرمود اين عدو مبين است ?فَاتَّخِذُوهُ عَدُوّاً? پس طبعاً نمي‌شود گفت كه «الطاغوت ولي الذين كفروا» گرچه نظم صناعي اقتضا مي‌كرد كه گفته شود «الله ولي الذين آمنوا والطاغوت ولي الذين كفروا» اين نظم صناعي است; اما آن حقيقت مقدم بر اين صنعت است. حقيقت آن است كه طاغوت عدو است; عدو مبين هم است. وقتي هم كه به تعبير بزرگان با آدم (سلام الله عليه) و درباره آدم سخن مي‌گفت سوگند ياد كرد كه نسبت به آدم ناصح باشد و كاري كرد كه نبايد مي‌كرد و درباره ذريه آدم سوگند ياد كرد كه اغوا كند, آن‌گاه چه خواهد كرد. درباره آدم و حوا (سلام الله عليهما) اين‌چنين آمده است كه ?وَقَاسَمَهُمَا إِنِّي لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِينَ?; سوگند ياد كرد كه من نصيحت‌خواه شما هستم. درباره انسانها خداي سبحان از قول شيطان اين‌چنين نقل فرمود كه شيطان گفت: ?فَبِعِزَّتِكَ لأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ? خب موجودي كه بي‌قسم بلكه با قسم نصح و صلاح آن كار را كرد نسبت به بني آدم كه سوگند اغوا ياد كرده است چه خواهد كرد. اين هرگز وليّ انسان و احدي نيست اين عدوّ مُبين است چه اينكه خداي سبحان در همين سوره? مباركه‌اي كه بحثش گذشت [يعني سوره? «بقره»] در آيه 168 و 169 اين‌چنين فرمود: ?يَا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِي الأَرْضِ حَلاَلاً طَيِّباً وَلاَ تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ? و عداوت بيّنش هم اين است كه ?إِنَّمَا يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَالفَحْشَاءِ? تنها شما را به معصيت امر نمي‌كند به كفر مي‌كشاند: ?وَأَن تَقُولُوا عَلَي اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ? اين‌چنين نيست كه او به معصيت رضا بدهد. اين‌چنين نيست كه فقط ?إِنَّمَا يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَالفَحْشَاءِ? باشد, بلكه مي‌كشاند به ?وَأَن تَقُولُوا عَلَي اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ? يعني بدعت بگذاريد. چنين موجودي عدو مبين است, عدو مبين هرگز وليّ كسي نخواهد شد همان طوري كه عدوّ مؤمنين هست عدوّ كافران هم است مگر اينكه انسان او را به ولايت بپذيرد, مثل اينكه به ما بگويند شما از آب زلال استفاده كنيد از زهر تغذيه نكنيد آن‌گاه كسي خود را به سم عادت بدهد كه سم غذاي او باشد اين شخص معتاد, سم را غذاي خود قرار داد وگرنه سم غذا نيست. اين‌چنين نيست كه اگر كسي به سم عادت كرده است سم بشود غذاي او, كار زهر اين است كه همه اين جهاز هاضمه و دستگاه گوارش را از بين مي‌برد خواه معتاد خواه غير معتاد. بنابراين تا انسان, شيطان را به ولايت خود انتخاب نكند شيطان وليّ نخواهد بود, لذا در سوره? مباركه? «حج» از اين جريان به عنوان تولي انسانها ياد كرده است, فرمود كه ?كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَن تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَيَهْدِيهِ إِلَي عَذَابِ السَّعِيرِ? آيه چهار سوره «حج» اين است ?كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَن تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَيَهْدِيهِ إِلَي عَذَابِ السَّعِيرِ? مردم‌اند كه متولي شيطان مي‌شوند تحت ولايت او مي‌روند و او را ولي خود قرار مي‌دهند, نظير اينكه بتها را ارباب خود قرار مي‌دهند, بت رب نيست اينها اتخاذ رب مي‌كنند هرگز چوب كه مجسمه آن بت است مجسمه آن رب است و آن ستاره يا فرشته آسمان كه به گمان وثنيين رب آنهاست هرگز رب نخواهد بود: ?بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ? اينها نه اولاد الهي‌اند نه ارباب مردم‌اند وثنيين‌اند كه فرشته‌ها را رب اتخاذ مي‌كنند, همان طوري كه غير خدا هيچ موجودي سمت ربوبيت ندارند اين وثنيين‌اند كه آنها را به ربوبيت اتخاذ مي‌كنند, شيطان هرگز سمت ولايت ندارد اين انسان تبهكار است كه شيطان را به ولايت برمي‌گزيند و به سرپرستي او رأي مي‌دهد, چون حقيقت آن است بر اين صنعت ادبي مقدم شد, نفرمود «الله ولي الذين آمنوا الطاغوت ولي الذين كفروا».
پرسش ...
پاسخ: نه; اين يك قانون كلي است كه ?أَنَّهُ مَن تَوَلاَّهُ? اگر كسي توبه كرد و از تحت سرپرستي شيطان بيرون آمد خب, نجات پيدا كرد.
پرسش ...
پاسخ: نه ?كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَن تَوَلاَّهُ? اين قانون تثبيت شده است; هر كس متولي شيطان باشد و از قلمرو ولايت او بيرون نيايد شيطان كارش اين است كه ?فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَيَهْدِيهِ إِلَي عَذَابِ السَّعِيرِ? .
انحصار ولايت، ربوبيت و محبت در خدا
نكته بعد آن است كه اينكه فرمود خداي سبحان وليّ مؤمنين است از اصل هم ربوبيت براي خدا بود محبت هم براي خداست, لذا فرمود: ?فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ?; هم ربوبيت براي خداست هم خداي سبحان نسبت به بندگانش مهربان است هم مي‌شود گفت كه ?اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا? اين نكات درباره خدا هست و درباره طاغوت هيچ كدام از اينها نيست.
شمول اخراج از ظلمات به نور بر فطرت و طبيعت
مطلب بعدي آن است كه اين اخراج از ظلمات به نور همان طوري كه شامل دفع و رفع مي‌شود شامل فطرت و طبيعت هم خواهد شد. بيان ذلك اين است كه گرچه انسان فطرتاً موحد است; اما طبيعتاً هلوع و مجادل و مانند آن است; كمتر آيه‌اي در قرآن سخن از انسان به ميان آورده, مگر اينكه او را مذمت كرده. اينكه فرمود: ?كَانَ الإِنسَانُ أَكْثَرَ شَيْ‏ءٍ جَدَلاً?, ?خُلِقَ هَلُوعاً?, ?وَكَانَ الإِنسَانُ قَتُوراً? امثال ذلك همه و همه در مذمت انسان است اين كدام انسان است كه با داشتن ?نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي? اين همه آيات در مذمت اوست؟ آيا انسانها فرق مي‌كنند يا اين آيات مدح و قدح ناظر به دو حيثيتي است كه در انسانهاست؟ ظاهراً آيات مدح ناظر به فطرت انسان است كه خداي سبحان, انسان را بر فطرت توحيدي آفريد و فرمود: ?نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي? همه مدحها به روح الله برمي‌گردد و همه قدحها به آن جنبه ?إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ? برمي‌گردد وقتي حيثيت هستي انسان را تشريح مي‌كند مي‌فرمايد او جنبه‌اي دارد كه به گل برمي‌گردد, جنبه‌اي دارد كه به من مرتبط است همه مدح او براي پيوند با خداست و همه قدح او براي ارتباط با خاك است آن جهت‌هايي كه مي‌فرمايد: ?خُلِقَ هَلُوعاً ? إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً? و امثال ذلك اينها به طبيعت برمي‌گردد هر جا سخن از تنگ‌نظري و ضيق صدر است به عالم ماده برمي‌گردد كه نشئه تزاحم است, هر جا سخن از شرح صدر و فصحت دل است به عالم معنا برمي‌گردد كه «لاتزاحم في المجردات» اگر نسبت به فطرت سنجيده بشود اين اخراج از ظلمات به نور دفع است و اگر به طبيعت سنجيده شود اين اخراج از ظلمات به نور رفع است واقعاً انسان كه به دنيا آمده هم از نظر مسائل علمي در زندان جهل بود كه ?وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً? و هم از نظر پيوند و علاقه به عالم طبيعت در ضلالت ماده فرو رفته بود كه انسان ?رَضُوا بِالحَيَاةِ الدُّنْيَا وَاطْمَأَنُّوا بِهَا? بودند نوع انسان اين‌چنين بودند گرچه اين در شأن كافران است ولي انسان از جهت طبيعت به خاك طمأنينه دارد و اگر بخواهد او را از ظلمت جهل برهاند به وسيله وحي او را عالم مي‌كند كه ?يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ? و اگر بخواهد به وسيله هدايت او را از طمأنينه به خاك برهاند, مي‌فرمايد: ?الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِكْرِ اللَّهِ أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ? مي‌كوشد كه او را از اين طبيعت بِكَند; اخلاد الي الارض نكنند هم از ظلمت جهل مي‌رهاند با تعليم هم از ظلمت ضلالت مي‌رهاند به بركت تزكيه و تربيت. پس نسبت به طبيعت همواره ?يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ? خواهد بود, چه اينكه نسبت به فطرت البته گاهي دفع است و گاهي رفع.
بيان سطوح مختلف خروج از ظلمات به نور
نكته بعدي آن است كه خداي سبحان كه بخواهد از ظلمات به نور خارج كند يا دفعاً يا رفعاً اين نسبت به توده مردم يك نحو است نسبت به متوسطين يك نحو ديگر است نسبت به اوحدي از سالكان نحو ديگر خواهد بود تا ظلمت چقدر باشد و تا نور چقدر باشد. آنها كه در اوايل امرند از ظلمات نجات پيدا مي‌كنند به لبه نور مي‌رسند, آنهايي كه در اواسط امرند به خيلي از بركات نائل مي‌شوند نظير اصحاب كهف و امثال ذلك كه فرمود: ?إِنَّهمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُديً? تا به جايي كه فرمود: ?وَرَبَطْنَا عَلَي قُلُوبِهِم?; دل اينها را به خود مرتبط كرديم, ديگر هيچ هراسي ندارند. نظير اينكه قلب مادر موسي (سلام الله عليه) را به خود مرتبط كرد كه مادر با دست خود بچه را به كام دريا مي‌سپارد بدون تزلزل كه ?رَّبَطْنَا عَلَي قَلْبِهَا?; اگر اين دل را به خود مرتبط نمي‌كرديم اين كار را نمي‌كرد و اگر هم كرده بود با هراس همراه بود; اما در كمال طمأنينه اين كار را كرده. بالاتر از همه مقامي است كه در پايان سوره? مباركه? «فجر» آمده است كه ?يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ المُطْمَئِنَّةُ ? ارْجِعِي إِلَي رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً ? فَادْخُلِي فِي عِبَادِي ? وَادْخُلِي جَنَّتِي? اول دست اينها را از ظلمت طبيعت گرفته, گفته جزء ?رَضُوا بِالحَيَاةِ الدُّنْيَا وَاطْمَأَنُّوا بِهَا? نباشيد, بياييد مطمئنه به الله باشيد و راضي به قضاي الهي باشيد تا آن طمأنينه و اين رضاي شما زمينه‌اي باشد كه مرضي حق باشيد كه خدا از شما راضي باشد اگر آن طمأنينه و اين رضا دو تا شرط زمينه را فراهم كرد كه شما مرضي حق باشيد بقيه راه را به شما اجازه رفتن مي‌دهد. كسي مي‌تواند بقيه راه را برود كه اين سه شرط را واجد باشد يعني طمأنينه و رضاي از حق و مرضي حق بودن كه ?يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ المُطْمَئِنَّةُ ? ارْجِعِي إِلَي رَبِّكِ? در حالي كه ?رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً? خب آنها كه كفروا ?رَضُوا بِالحَيَاةِ الدُّنْيَا وَاطْمَأَنُّوا بِهَا? اين مي‌شود ظلمات, خداي سبحان اگر وليّ مؤمني شد دفعاً يا رفعاً او را از رضاي حيات دنيا يعني دنيا‌پسندي مي‌رهاند و از آرامش‌گيري در طبيعت مي‌رهاند اين ?رَضُوا بِالحَيَاةِ الدُّنْيَا وَاطْمَأَنُّوا بِهَا? مي‌شود «النفس المطمئنه راضيةً» سپس از اينها خدا راضي مي‌شود كه اينها مي‌شوند ?مَرْضِيَّةً? بقيه راه را خدا مي‌فرمايد بياييد, بين اين كسي كه به مقام طمأنينه رسيد و راضي از خدا شد و خداي سبحان از او راضي شد اين سه شرط را داراست تا جنّةاللّقاء چقدر فاصله است خدا مي‌داند, معلوم مي‌شود اينها هنوز بين راه‌اند. فرمود برگرديد اجازه رجوع به اينها دادند اين اجازه رجوع يك امر لفظي نيست, مثل اينكه به كسي بگويند بيا اين طور نيست كه با پاي خود برود, حرف خدا كار خداست: «لا بصوت يقرع ولا بنداء يُسمع وإنما كلامه سبحانه فعل منه» اينكه مي‌فرمايد بيا يعني دست‌گيري مي‌كند, دستش را مي‌گيرد اين همان «اخراج من الظلمات الي النور» است گرچه صاحبان نفوس مطمئنه داراي نوري‌اند كه با آن نور «يمشي في الارض» گرچه ?رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ? اما «حسنات الابرار سيئات المقربين» اگر كسي از اصحاب شمال بودن رهايي يافت و اصحاب ميمينه شد گرچه يمن و بركت او نور است; اما همين اصحاب اليمين وقتي خود را نسبت به مقربين مي‌سنجند, مي‌بينند در ظلمات‌اند براي اينكه به مقام مقربين بار يابند بايد از ظلمت به نور خارج شوند اين نصيب اوحدي آنهاست, گرچه بعض اهل معرفت اين آيه پاياني سوره «فجر» را نصيب مؤمنين متوسط دانستند نه نصيب اخص و اوحدي و آنچه در سوره? مباركه? «كهف» است و درباره اصحاب كهف است او را براي اوحدي ذكر كردند, ولي ظاهراً نظم طبيعي همين است كه عرض شد آنها متوسط‌اند يعني برد آيه سوره «كهف» به عظمت پايان سوره? مباركه? «فجر» نيست; آنها براي اصحاب كهف است كه رزمشان و جزمشان و عزمشان و مبارزه‌شان در يك حد مشخص است اين براي سيدالشهداء (سلام الله عليه) است كه حدي ندارد گفتند. سوره? مباركه? «فجر» را كه سوره حسين‌بن‌علي (صلوات الله عليهما) است اين را در نمازها بخوانيد. از امام (عليه السلام) سؤال كردند كه اينجا سخن از شهادت نيست جنگ نيست جهاد نيست چطور اين سوره?, سوره حسين‌بن‌علي است؟ فرمود آن پايانش را بخوانيد ببينيد كه شأن كيست. اين شأن آن وجود مبارك است كه خداي سبحان به او در ميدان شهادت و در گودال مي‌فرمايد: ?يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ المُطْمَئِنَّةُ? معلوم مي‌شود اگر شهيدي چون حسين‌بن‌علي (صلوات الله عليه) باشد و در قتلگاه باشد هنوز كه هنوز است بين راه است. از آن به بعد چقدر راه است خدا مي‌داند, اگر كسي داراي نفس مطمئنه شد به مقام رضا رسيد و خدا از او راضي بود هنوز بين راه است. بنابراين نبايد گفت كه اين آيه پاياني سوره? مباركه? «فجر» براي متوسطين است و آيات سوره «كهف» براي اوحدي, بل الامر بالعكس.
پرسش ...
پاسخ: نه; شايد آن الف و لام, الف و لام عهد بود; اما اينكه فرمود: ?وَادْخُلِي جَنَّتِي? اين معلوم مي‌شود كه جنّةاللقاء است.
بررسي معنا و كيفيت خروج از ظلمات به نور
نكته بعدي آن است كه اينكه خداي سبحان از ظلمات به نور خارج مي‌كند يعني چه؟ حالا حرفهايي كه در حد خودمان باشد بزنيم چطور خدا ما را از ظلمت به نور خارج مي‌كند يعني همين كه عقل داد اين معناست؟ همين كه وحي فرستاد همين معناست؟ همين كه قرآن را نازل كرده است با ما از راه استدلال سخن گفته است و اسرار عالم را هم فراسوي ما نصب كرده همين است؟ با همين كارها يعني با عقل درون و وحي بيرون و استدلال ما را نوراني مي‌كند, اين‌چنين است؟ يعني خداي سبحان ـ معاذ الله ـ مثل يك معلم و مثل مدرِّس است كه استدلال مي‌كند; آن كاري كه مدرس نسبت به شاگرد مي‌كند همين است, مگر مدرس چه كار مي‌كند. بحثي را طرح مي‌كند محل نزاع را مشخص مي‌كند, ادله طرفين را نقل مي‌كند نقض و ابرام مي‌كند آن‌گاه شاگرد مي‌پذيرد. كار خداي سبحان _معاذالله_ همين قدر است؟ يعني به ما عقل داد براي ما قرآن فرستاد استدلال كرد بيّنات به ما ارائه داد به همين مقدار ما را از ظلمت به نور خارج كرد, همه اينها كه علل معدّه است پس آن علت فاعلي چه شد؟ مدرس نسبت به شاگرد چه اندازه خدمت مي‌كند يعني واقعاً به او علم مي‌دهد يا كارش در حد اعداد است. هر كاري كه معلم نسبت به شاگرد مي‌كند خوب كه بررسي كنيد مي‌بينيد در حدّ علت مُعِدِّه است, به تعبير اهل فن اين فاعل بالحركه است نه فاعل ايجادي. علم يعني شنيدن؟ علم يعني خواندن؟ علم يعني تصور كردن؟ يا علم نور است؟ اگر نور است يا واجب است يا ممكن است. يقينا اين‌گونه از علوم واجب نيستند براي اينكه محدودند سابقه عدم و لاحقه عدم و امثال ذلك دارند پس يك مبدأ فاعلي مي‌خواهند نه تنها علت معدّه, آن علت فاعلي كه نور را در دل جا مي‌دهد خداست پس خداي سبحان هم علت معدّه است يعني علل إعدادي را فراهم كرده است هم علت حقيقي, كاري كه از انسانهاي عادي ساخته است آن كه كتاب مي‌نويسد آن كه حرف مي‌زند اينها زمينه فراهم مي‌كنند اينها علل معده‌اند وگرنه آن نور را كه به دست مدرس در جان شاگرد ايجاد نمي‌كنند كه او از جانش خبر ندارد اصلاً, او از زواياي خاطر خودش بي‌خبر است, چه رسد به اينكه از دل مستمع مستحضر باشد.
القاي نور در قلب مؤمن
همان كاري كه ذات اقدس الهي درباره رسول اكرم (عليه [و علي آله] آلاف التحية و الثناء) كرد كه فرمود: ?نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمِينُ ? عَلَي قَلْبِكَ? همان كار را نسبت به مؤمنين مي‌كند; منتها بَيْنَهُمَا بَوْنٌ بَعِيد; نسبت به ذات مقدس رسول خدا وحي است و عصمت است و علوم بي‌پايان, نسبت به مؤمنين مختصري هست و علم محدود ?نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمِينُ ? عَلَي قَلْبِكَ? كار خداست وگرنه إسماع و اقرا و امثال ذلك اينها علل معده است كه از مدرسين هم برمي‌آيد پس خداي سبحان نه تنها اين اسباب و لوازم را فراهم كرد, بلكه آن نور را در قلب انسان همان ذات اقدس الهي القا مي‌كند كه علم «نورٌ يَقْذِفُهُ الله في قلب مَن يشاء» .
پرسش ...
پاسخ: نه; البته اين يقيناً براي غير پيغمبر نيست; اما اين فرشته‌اي كه بر مؤمنين صلوات مي‌فرستد تا مؤمنين را نوراني كند چه مي‌كند؟ فرمود: ?هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَمَلاَئِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ? در سوره? مباركه? «احزاب» فرمود خدا بر شما صلوات مي‌فرستد همه فرشتگان رحمت بر شما صلوات مي‌فرستند تا شما را نوراني كنند. فرشته كارش مثل يك معلم است؟ كه علت معدّه باشند فقط تا محدوده چشم و گوش كار كنند؟ يا فرشته در جان اثر مي‌گذارد, اينكه فرمود: ?الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ المَلاَئِكَةُ أَلاَّ تَخَافُوا وَلاَ تَحْزَنُوا? ملك كه نازل مي‌شود كجا مي‌آيد, مي‌آيد كنار انسان روي صندلي مي‌نشيند يا كنار انسان روي فرش مي‌نشيند يا كنار جان آدمي مي‌آرمد؟ ملك بر چه كسي نازل مي‌شود؟ بر مؤمنين نازل مي‌شود [و] با آنها حرف مي‌زند: ?الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ المَلاَئِكَةُ أَلاَّ تَخَافُوا وَلاَ تَحْزَنُوا?.
پرسش ...
پاسخ: به ما ميزان هم دادند, آن كسي كه ميزان فرستاد جاي مُسَيْلمه را بست; اما خداي سبحان از اين طرف فرشتگان را نازل مي‌كند از آن طرف بر مسيلمه‌ها كه اثيم‌اند شياطين نازل مي‌شوند: ?هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلَي مَن تَنَزَّلُ الشَّيَاطِينُ ? تَنَزَّلُ عَلَي كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ? خب شيطان اگر بر ?أَفَّاكٍ أَثِيمٍ? نازل مي‌شود مگر مي‌آيد در كنار ميز او يا كنار فرش او يا مي‌آيد در درون جان او كه وسوسه مي‌كند.
اعدادي و اعطايي بودن خروج مؤمن از ظلمات به نور
همان طوري كه مجاري قهر در دل راه دارند, مجاري لطف و مهر در دل راه دارند و فوق همه اينها ذات اقدس الهي است كه در دل نور را مي‌تاباند, نه اينكه كار خداي سبحان فقط اين باشد كه ادله را ارائه مي‌دهد كتاب نازل مي‌كند مقدمات را فراهم مي‌كند اينها هيچ كدام تعليم نيست اينها همه‌شان علت معده‌اند ما چون با اين علل إعدادي مأنوسيم يكي را معلم و ديگري را متعلم مي‌پنداريم, قهراً خودمان هم چند صباحي كه گذشت مي‌گوييم من خودم درس خواندم و عالم شدم همان حرف قارون را كه در مال گفت ما در علم مي‌گوييم: ?إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ? غافل از اينكه درس و بحث علت معده است, هيچ كشاورزي حق ندارد بگويد كه من خودم زحمت كشيدم و اين‌قدر نصيب من شد تو حرث كردي نه زرع, آن كه اين حبّه مرده را زنده كرد: ?ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ? خداست, آن كه اين دل مرده را بيدار كرد زنده كرد نور داد خداست. پس ذات اقدس الهي مؤمن را از هر ظلمتي به نور خارج مي‌كند إعداداً و اعطائاً نه تنها إعداداً او معلم حقيقي است كه ?عَلَّمَ الإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ? اين علّم‌اي كه به ذات اقدس الهي اسناد داده مي‌شود غير از علّم‌اي است كه به معلمين عادي اسناد پيدا مي‌كند, آنها علت معدّه‌اند و اين علت حقيقي است.
بازگشت ولايت طاغوت به ولايت طغيان
مطلب بعدي آن است كه فرمود: ?وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ? اين طاغوت از باب تناسب حكم و موضوع ولايت او ولايت طغيان است. اگر گفتند مهندس, وليّ اين گروه است يعني چه؟ يعني درس هندسه مي‌دهد. اگر گفتند فقيه, وليّ اين گروه است يعني چه؟ يعني سيره فقاهت دارد. اگر گفتند حكيم, وليّ اين گروه است يعني چه؟ يعني سِمت حكمت دارد و هكذا و هكذا در طرف شرّ اگر گفتند طاغوت, وليّ اينهاست يعني درس طغيان مي‌دهد. هر جا ما در خود احساس تعدّي كرديم بدانيم كه در تحت ولايت طاغوتيم اگر گفتند طاغوت وليّ كفار است يعني فرمان طغيان مي‌دهد در هر امري, اگر كسي در بحث فهميد حق با رفيق و رقيب اوست حاضر نشد كه اعتراف كند بداند در همان لحظه تحت ولايت طاغوت است چون دارد طغيان مي‌كند و هيچ عاملي سبب طغيان نيست مگر همان طاغوت, اين تناسب حكم و موضوع ?وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ? لذا ذات اقدس الهي وقتي از كفار مي‌خواهد ياد كند به عنوان متعدي ياد مي‌كند, مي‌فرمايد كه ?وَمَن يَتَعَدَّ حُدُودَ اللّهِ? اينها تعدي كردند اعتدا كردند اينها عدو هم هستند, فرمود اينها دشمن‌اند عدوند يعني تعدي كردند عدو را از اين جهت عدو مي‌گويند كه تعدي كرده است. خب, آن كه عدو انسان است درس عداوت مي‌دهد اگر عدو انسان وليّ انسان شد خب درس تعدي مي‌دهد. تعدي از حق خود نسبت به حقوق ديگران و نسبت به حقوق ذات اقدس الهي, اين تناسب حكم و موضوع است. اگر گفتند زاهد, درس مي‌گويد يعني درس زهد مي‌دهد اگر گفتند طاغوت, وليّ است يعني درس طغيان مي‌دهد و خداي سبحان هم مكرر در مكرر فرمود اين «عدو» مبين است. «عدوّ» يعني متعدي, او درس عداوت مي‌دهد لذا وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) فرمود شما با هم برادريد هيچ چيزي بين شما تفرقه و عداوت ايجاد نكرد مگر خبث سريره و سوء ضمير «انما انتم اخوان علي دين الله ما فرَّق بينكم الاّ خُبْث السرائر و سوء الضمائر»; اين درون بد شما را دشمن يكديگر كرده است عدو يكديگر كرده است هر جا سخن از عداوت با مؤمنين است معلوم مي‌شود انسان در تحت ولايت آن طاغوت قرار گرفت كه فرمود: ?وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِنَ النُّورِ إِلَي الظُّلُمَاتِ? همه آن صفات ثبوتيه كه درباره مؤمنين و ولايت الله گفته شد در اينجا به عنوان اوصاف سلبي قابل تطبيق است, معناي دفع و رفع معناي نور و ظلمات و كيفيت اخراج.
بيان حضرت امير(عليه السلام) در كيفيت اخراج از نور به ظلمات توسط شيطان
كيفيت اخراج اين‌چنين نيست كه شيطان فقط راه بد را به انسان نشان بدهد اوايل كه وسوسه مي‌كند راه بد را نشان مي‌دهد; اما وقتي انسان او را به عنوان وليّ قبول كرد همه كاره شيطان است در آن خطبه نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) در اوايل نهج‌البلاغه اين بود كه شيطان در قلب عده‌اي آشيانه كرده لانه كرده: «فباضَ و فَرَّخَ في صدورهم»; آنجا بيضه گذاشته تخم گذاري كرده وقتي بچه‌هاي او رشد كردند كم كم «فنظر بأعينهم وَ نطق بالسنتهم» با زبان آنها حرف مي‌زند با چشم آنها نگاه مي‌كند, انسان به جايي مي‌رسد كه ديگر از بدگويي باكش نيست گوينده ديگري است, فرمود: «فنظر بأعينهم وَ نطق بالسنتهم» با چشم اين شخص نگاه نامحرم دارد, با زبان اين شخص حرف بد دارد از اين به بعد او وليّ است, اوايل معلم بود در حد علت اعدادي بعد وقتي در درون راه پيدا كرد همه كاره اوست, اينكه وسوسه مي‌كند براي اينكه آن نور فطرت را بيرون كند و خودش بيايد, نه اينكه وسوسه كند به اين معنا كه تو حرف مرا از بيرون گوش بده. وسوسه مي‌كند كه صاحب دل بشود دل را قبضه كند و مي‌كند وقتي دل را قبضه كرد آن وقت «نَطَقَ بألْسِنَتِهم» خواهد بود «فَنَظَرَ بأعيُنِهم» خواهد بود و مانند آن. پس ?وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ? اين است كه انسان تا خود را نشناسد تا اين وسوسه‌ها را نشناسد تا مواظب نباشد يك وقت مي‌بينيد ـ معاذ الله ـ عمري را در تحت ولايت شيطان گذرانده متوجه نبود كه «أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سيئات أعمالنا».
«وَ الحَمدُ للهِ رَبّ العالمين»