موضوع: سوره بقره
عنوان: تفسير سوره مبارکه بقره جلسه 516
مدت زمان: 34.38 دقيقه اندازه نسخه كم حجم: 3.96 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 7.93 MB دانلود
عدم تنافي آيه? «لا اكراه ...» با حديث «انما الامور ثلاثة ...»
تعيين محلّ نزاع در محاجه? نمرود با ابراهيم(عليه السلام)
محلّ نزاع انبياء(عليهم السلام) با سران طغيان
داعيه? ربوبيت و اداره? امور مردم از جانب سران طغيان
تحقير مدّعي ربوبيت از طرف خداوند
اعطاي مُلك از طرف خداوند جهت آزمون
بيان احتجاج ابراهيم(عليه السلام) و محاجه? نمرود
طرح مسأله? پرورش نظام تكويني و الوهيت از جانب ابراهيم(عليه السلام)
استفاده سه صفت براي نمرود از عبارت «فبهت الذي كفر»
كفايت حجّت اول د كفر ورزيدن نمرود
حقيقت العقل كردن مردم، سرّ دوام حكومت طاغوت
موارد استدلال خداوند با مسأله? احياء و ماته در قرآن
تفاوت لسان محاوره بالسان علمي
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
?أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِي حَاجَّ إِبْرَاهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللّهُ المُلْكَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِيْ وَيُمِيتُ قَالَ أَنَا أُحْيِي وَأُمِيتُ قَالَ إِبْرَاهِيمُ فَإِنَّ اللّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ المَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ المَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ وَاللّهُ لاَ يَهْدِي القَوْمَ الظَّالِمِينَ?258?
عدم تنافي آيه? «لا اكراه ...» با حديث «انما الامور ثلاثة ...»
نكتهاي كه مربوط به كريمه ?لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ? است, اين است كه منظور از دين همان خطوط اصلي و معارف كلي دين است كه بيّنالرشد است و اين منافات ندارد با آن حديثي كه رسيده است كه «انما الامور ثلاثة أمرٌ بيِّنٌ رشدُه ... و أمرٌ بيّن غيُّه ... و شبهاتٌ بين ذلك» كه آن راجع به فروع دين است و احكام جزئي. احكام جزئي بعضي روشن است حليت و حرمت آنها روشن است بعضي مشكوك است, پس بنابراين اگر حديثي آمده است كه فرمود امور سه قسم است; يك قسم بينالرشد است يك قسم بينالغي است يك قسم شبهات با اين كريمهاي كه ميفرمايد غير از رشد و غي چيز ديگر نيست ?قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَيِّ? منافاتي ندارد, چون اين ناظر به اصل اسلام و خطوط كلي دين است آن راجع به فروع جزئي است.
تعيين محلّ نزاع در محاجه? نمرود با ابراهيم(عليه السلام)
اما آيهاي كه قرائت شد ميفرمايد كه ?أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِي حَاجَّ إِبْرَاهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللّهُ المُلْكَ? ابراهيم (سلام الله عليه) احتجاجهاي فراواني داشت. گاهي با عمويش آذر محاجه ميكرد كه ميفرمود: ?لِمَ تَعْبُدُ مَا لاَ يَسْمَعُ وَلاَ يُبْصِرُ? و امثال ذلك, گاهي با قومش احتجاج ميكرد و ميفرمود: ?أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ? گاهي هم با ديگران; اما در اين كريمه, احتجاج از طرف ابراهيم خليل (سلام الله عليه) هست اما محاجه از طرف آن طاغي عصر است. آن طغيانگر ميخواهد احتجاج ابراهيم (سلام الله عليه) را محكوم كند محاجه كردن يعني در حجت غالب شدن, سعي كردن بر غلبه در احتجاج. نفرمود ابراهيم با او محاجه كرد, چون ابراهيم صاحبحجت است او آمده است كه حجت ابراهيم را محكوم و مغلوب كند از آن طرف حمله شروع شد, از اين طرف دعوت شروع شده است از طرف ابراهيم خليل (سلام الله عليه) احتجاج است و استدلال از آن طرف محاجه است, مثل اينكه از اين طرف نورافشاني كردن از آن طرف ?يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ? بودن او ميخواهد اين چراغ حجت را خاموش كند: ?أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِي حَاجَّ إِبْرَاهِيمَ? اين ?أَلَمْ تَرَ? كه در قرآن كريم مكرر ذكر شد در همه موارد يكسان نيست, گاهي دعوت به استدلال و تفكر است گاهي هم نشانه تحقير است ميفرمايد: ?أَلَمْ تَرَ?; نميبيني يك عبد ذليل نه تنها حاضر نيست بنده حق باشد, بلكه ديگران را به بندگي خود فرا ميخواند. نميبيني اين شخص چه ميگفت, چه ميكرد؟ ?أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِي حَاجَّ إِبْرَاهِيمَ فِي رَبِّهِ? محور بحث محل نزاع رب ابراهيم است. ابراهيم ميفرمايد من رب دارم آن طاغي عصر ميگويد من رب توام محل نزاع اين نيست كه ابراهيم خليل او را به توحيد دعوت كند ميخواهد از شر او نجات پيدا كند او ابراهيم خليل را به بندگي خود فراميخواند, پس محل نزاع رب ابراهيم است نه رب العالمين. ابراهيم (سلام الله عليه) ميفرمايد من ربي دارم كه بايد او را بپرستم آن نمرود كه طاغي عصر بود ميگفت رب تو منم, چه اينكه رب ديگران منم تو بايد مرا بپرستي همان طوري كه ديگران مرا ميپرستند محل نزاع رب ابراهيم است, لذا فرمود: ?أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِي حَاجَّ إِبْرَاهِيمَ فِي رَبِّهِ? يعني «في رب ابراهيم» و اين لسان هم لسان تحقير است كه خداي سبحان آن طاغي را دارد تحقير ميكند.
محلّ نزاع انبياء(عليهم السلام) با سران طغيان
در آيه مباركه آيةالكرسي اصل مُدّعا طرح شد كه ?اللّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ الحَيُّ القَيُّومُ? و هم ?لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ? اما الآن استدلال بر آن مدّعاست تقريباً يعني آنچه كه در آيةالكرسي آمده است الآن به عنوان استدلال ميخواهد طرح بشود و ابراهيم (سلام الله عليه) همان رب العالمين را به عنوان رب خود ميداند و نمرود خود را رب همه مردم آن سرزمين و رب ابراهيم ميداند, نظير فرعون كه ميگفت: ?مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي? يا ?أَنَا رَبُّكُمُ الأَعْلَي? و مانند آن و اين منافاتي ندارد با اينكه كه خود آن طاغي وثني باشد و بتپرست باشد, خود آن طاغي بتي را ميپرستيد نظير اينكه فرعون بتپرست داعيه ?مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي? را داشت. درباريان و آلفرعون به فرعون گفتند تو اگر زود دعوت موسي و هارون را برنچيني او تو و خدايان تو را از بين ميبرد: ?يَذَرَكَ وَآلِهَتَكَ? معلوم ميشود خود فرعون آلههاي داشت; اما همين فرعوني كه بتپرست بود ميگفت: ?مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي? يا ?أَنَا رَبُّكُمُ الأَعْلَي? يعني تدبير امور مردم به دست ماست. بنابراين نزاع در واجب الوجود نيست يك، كه موجودي در جهان هستي هست كه هستياش عين ذات اوست به نام واجب الوجود در اين نزاع نيست, چون يك نزاع علمي محض است و طاغوتيان هرگز با وجوب بالذات درگير نيستند و نزاع در خالق هم نيست كه مسئله ثانيه است نزاع در اين نيست كه آسمان و زمين آفريدگاري دارند چون آن يك بحث علمي است بحث فلسفي و كلامي است بحثي نيست كه به دربار حاكمان و سلاطين راه پيدا كند اين دو، زيرا هيچ اثر عملي ندارد، براي طاغوتيان اقرار به اينكه جهان خالقي دارد ضرر ندارد چه اينكه براي انبيا (عليهم السلام) هم اقرار طاغوتيان به اينكه عالم خالقي دارد سودي ندارد چون يك مسئله علمي است و بس از مرحله خالقيت كه تنزل كرديم نوبت به ربوبيت ميرسد اگر ثابت شد در جهان هستي موجودي است كه هستي عين ذات اوست يعني واجب بالضرورت ازلي است و اگر ثابت شد مجموعه نظام امكان را همان واجب بالذات آفريد يعني هو الخالق, نوبت به مسئله سوم ميرسد كه اين جهان را چه كسي اداره ميكند در اين مرحله سوم هم باز دو مسئله طرح ميشود در طول هم; يكي اينكه رهبري كل عالم را چه كسي به عهده دارد، رب عالمين كيست؟ اين را هم وثنيين حاضرند بپذيرند كه خطوط كلي عالم را نظام كلي عالم را الله اداره ميكند چون اين هم براي آنها ضرري ندارد مسئله چهارم كه زير پوشش مسئله سوم قرار دارد اين است كه چه كسي مردم را بايد اداره كند؟ چه كسي باران ميفرستد؟ چه كسي دريا را اداره ميكند؟ چه كسي كشاورزي را اداره ميكند؟ اين امور جزئيه را چه كسي ميگرداند؟ اينجاست كه محل نزاع انبيا و بتپرستهاست. اينجاست كه محل نزاع انبيا و سران طغيان است. وثنيين از اينكه واجبالوجودي هست و از اينكه كل نظام را او خلق كرد و از اينكه او «رَبّ العالَمِين» است و «رب الارباب» است امتناعي نداشتند, لذا ميگفتند ما ارباب و آلهه خود را ميپرستيم تا او ما را به «رَبّ العالَمِين» و به الله نزديك كند: ?مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي?, ?زُلْفَي? يعني درجه, چه اينكه قرآن كريم هم فرمود: ?لَئِن سَألتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ? چه اينكه فرمود اگر از فطرت اينها سؤال بكنيد كه مجموعه نظام زير پوشش تدبير كيست ?لَيَقُولُنَّ اللَّهُ? ربوبيت «رب العالمين» را كه «رب الارباب» است ميپذيرفتند; اما ربوبيتهاي جزئيه را نميپذيرفتند به بتها اسناد ميدادند. آنچه از سنگ و چوب ميتراشيدند اين هيكل و پيكري بود براي آن معبود واقعيشان معبود واقعيشان حالا يا فرشته بود يا قديسين بشر بودند يا ستارهها بودند و امثال ذلك آنها را كه اربابون متفرقه بود ارباب ميپنداشتند و اين پيكرها را عبادت ميكردند تا گراميداشت آن آلهه دروغين باشد و آن آلهه دروغين را عبادت ميكردند تا شفيع باشد نزد خدايي كه ?لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ?.
داعيه? ربوبيت و اداره? امور مردم از جانب سران طغيان
سران طغيان مثل فرعون مصر و همچنين نمرود اينها داعيه ربوبيت مردم را در سر ميپروراندند كه سعادت مردم در سايه رهبري ماست. قانوني كه با فكر ما تدوين شد ضامن سعادت مردم است مردم را ما بايد اداره بكنيم همين حد, بيش از اين حد فرعون ادعا نداشت و اگر ميگفت: ?أَنَا رَبُّكُمُ الأَعْلَي? نه به اين معنا كه من شما را خلق كردم يا من زمين را خلق كردم يا من گياه را ميپرورانم اينكه گفت: ?مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي? نه به اين معنا كه خالق شما يا خالق ارض و سما منم. خودش در مسئله خالقيت و ربوبيت مطلق بتپرست بود تمام سخن در اين بود كه مردم را چه كسي بايد اداره بكند, اين ?أَنَا رَبُّكُمُ الأَعْلَي? همان بود كه اخيراً در ايران به آن مرد ميگفتند خدايگان, غير از اين نبود; نه سران طغيان به انبيا (عليهم السلام) ميگفتند كه ما خالقيم نه ميگفتند طبيعت را ما اداره ميكنيم بلكه سخن از اداره امور مردم است مردم بايد با قانوني كه ما تنظيم ميكنيم اداره بشوند اين محل نزاع بود انبيا ميفرمودند مردم را خدا آفريد و خدا بايد رهبري كند بايد قانون الهي اداره كند اينها ميگفتند گرچه خدا خلق كرد ولي ما بايد اداره بكنيم.
تحقير مدّعي ربوبيت از طرف خداوند
فرمود: ?أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِي حَاجَّ إِبْرَاهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللّهُ المُلْكَ? اين ?أَنْ آتَاهُ اللّهُ المُلْكَ? مثل ?أَلَمْ تَرَ? يكي در صدر يكي در ساقه اين احتجاج قرار گرفت هر دو نشانه تحقير است نشانه ناسپاسي اين شخص است. فرمود كه ما به او قدرت داديم او به جاي اينكه شكر نعمت كند در خدمت خدا و خلق خدا براي رضاي خدا باشد حالا در برابر خدا احتجاج ميكند, اين ?أَنْ آتَاهُ اللّهُ المُلْكَ? نظير همان آيه سوره? مباركه? «قلم» است كه در سوره? «قلم» آمده است ?هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِيمٍ ? مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ ? عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِكَ زَنِيمٍ ? أَن كَانَ ذَا مَالٍ وَبَنِينَ? چون امكانات مالي دارد, چون فرزندان فراواني دارد به جاي حقشناسي و سپاسگزاري الآن دارد كفر ميورزد اين ?أَن كَانَ ذَا مَالٍ وَبَنِينَ? يك طعني است يعني به جاي اينكه مال و فرزند را نعمت حق بداني و حقشناسي كني الآن مَنَّاع لِلْخَيْر شدي. در اين كريمه هم فرمود كه ما به او نعمت داديم: ?أَنْ آتَاهُ اللّهُ المُلْكَ? او به جاي اينكه بندگي كند كفر ورزيد. مشابه اين جريان را در سوره? مباركه? «ابراهيم» آيه 28 اينچنين ميفرمايد: ?أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً وَأَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ البَوَارِ?; اينها به جاي حقشناسي كفران كردند, به جاي اينكه از اين قدرت به سود مردم بهره بگيرند مردم را به بردگي فراخواندند اين ?أَنْ آتَاهُ اللّهُ المُلْكَ? همين است.
اعطاي مُلك از طرف خداوند جهت آزمون
اصل مُلك را خدا داد, چون در سوره? مباركه? «آلعمران» آيه 26 اينچنين آمده است كه ?قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ المُلْكِ تُؤْتِي المُلْكَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ المُلْكَ مِمَّن تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِيَدِكَ الخَيْرُ إِنَّكَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ? و گاهي اين نعمت است و گاهي نقمت, در بعضي از آيات قرآن كريم فرمود كه ?فَلاَ تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُمْ إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُم بِهَا فِي الحَيَاةِ الدُّنْيَا وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ كَافِرُونَ? لذا وقتي يزيد عليه اللعنه به همين آيه در شام استدلال كرد زينب كبرا(صلوات الله عليها) به آن آيه استدلال كرد كه ?وَلاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لأَنْفُسِهِم? بنابراين گاهي مُلك را خداي سبحان اعطا ميكند تا اينكه انسان را بيازمايد و هرگز خود مُلك نشانه سعادت و امثال ذلك نيست جز آزمايش الهي چيز ديگر نخواهد بود. پس اين مُلك را خدا داد براي آزمون. لذا فرمود: ?أَنْ آتَاهُ اللّهُ المُلْكَ?.
بيان احتجاج ابراهيم(عليه السلام) و محاجه? نمرود
حالا محاجه از كجا شروع شد و احتجاج از كجا, اول احتجاج ابراهيم (سلام الله عليه) است بعد محاجه نمرود, احتجاج ابراهيم (سلام الله عليه) اين است ? إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِيْ وَيُمِيتُ? سخن در اين نيست كه ربّي و ربّك يا ربُّنا, الآن حضرت ميخواهد از فشار او بيرون بيايد نمرودي كه ابراهيم (سلام الله عليه) را به بندگي خود فراميخواند حضرت استدلال ميكند كه من ربي دارم رب من كسي است كه احيا و اماته به دست اوست, فوراً نمرود محاجه كرد بر اساس تمويه و عوام فريبي, خواست بر اين حجت الهي غالب بشود: ?قَالَ أَنَا أُحْيِي وَأُمِيتُ? نگفت «و قال» اينجا جاي عطف نيست, ابراهيم (سلام الله عليه) گفت رب من كسي است كه محيي و مُميت باشد, نمرود گفت محيي و مميت منم. نگفت كه «و انا أُحيي و اُميت» نگفت كه من هم احيا و اماته ميكنم اگر سخن از محاجه ابراهيم بود اگر سخن از حمله از طرف ابراهيم بود او ميتوانست چنين حيلهاي بكند و از حمله استدلالي بيرون برود; اما حمله از آن طرف است و محل نزاع هم رب ابراهيم است او حضرت را به بندگي خود فراميخواند, حضرت ميفرمايد كه رب من كسي است كه ?يُحْيِيْ وَيُمِيتُ? او ميگويد بر اساس همان استدلال تو, من رب توام براي اينكه منم كه محيي و مميتم طبق همان نقل فوراً دستور داد دو نفر را از زندان آوردند يكي را آزاد كرد و يكي را هم اعدام كرد. آنهايي هم كه در صحنه مناظره حضور داشتند يا نميفهميدند و يا نميخواستند بفهمند. پس محل نزاع در رب العالمين نيست نظير محاجه موسي و هارون (سلام الله عليهما) با فرعون ملعون كه بفرمايد: ?رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي? آن يك احتجاج است اين يك محاجه ديگر است لذا بدون حرف عطف آن براي محاجه كردن و سركوب احتجاج ابراهيم (سلام الله عليه) گفت: ?أَنَا أُحْيِي وَأُمِيتُ? يعني اين شكل اول منطقي يك مقدمهاش اين است كه هر كه احيا ميكند او خداست اين كبراي كلي صغراي قياس اين است كه «الله يحيي و يميت» يا «نمرود يحيي و يميت», ابراهيم فرمود: ?رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِيْ وَيُمِيتُ? «لان الذي يحيي و يميت هو الرب» نمرود ميگويد كبرا محل قبول هر دوي ماست آن كه احيا و اماته به دست اوست او خداست ولي احيا و اماته به دست من است: ?أَنَا أُحْيِي وَأُمِيتُ? اين نزاع ميشد نزاع صغروي كبرا را قبول داشتند كه رب بايد كسي باشد كه يحيي و يميت. صغرا را قبول نداشتند ابراهيم فرمود: الله است كه ?يُحْيِيْ وَيُمِيتُ? نمرود گفت منم كه ?أُحْيِي وَأُمِيتُ?, ?قَالَ أَنَا أُحْيِي وَأُمِيتُ? بدون حرف عطف و با تقديم ?أَنَا? در لسان ابراهيم (سلام الله عليه) اين بود كه ?رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِيْ وَيُمِيتُ? است اين فوراً «انا» را مقدم داشت كه ?أَنَا أُحْيِي وَأُمِيتُ? درست است كه رب بايد محيي و مميت باشد رب تو كسي است كه احيا و اماته به دست اوست; اما منم كه احيا و اماته به دست من است, نگفت من هم احيا و اماته ميكنم و منظور از اين حيات و ممات حيات گياهي نيست يا حيات قيامت نيست كه فرمود: ?يُحْيِي المَوْتَي? منظور از اين احيا و اماته حيات انساني است اعم از حقيقت و مجاز يا اينها خصوص مجاز را تمويهاً اراده كردند, لذا با آن سوء استفاده و مغالطهكاري دو نفر را از زندان احضار كرد يكي را اعدام كرد يكي را آزاد كرد گفت يكي را من احيا كردم و ديگري را اماته, اين معناي مجاز را به جاي آن حقيقت نشاند و در صغرا مدعي شد كه ?أَنَا أُحْيِي وَأُمِيتُ? اين خلاصه محاجه نمرود است.
پرسش ...
پاسخ: يعني در مسئله وجوب ذاتي نه, در مسئله خالقيت نه در مسئله ربوبيت مطلقه و ترسيم خطوط كلي جهان هستي نه, در مسئله چهارم كه اداره امور مردم باشد اينها ميگويند: ?أَنَا رَبُّكُمُ الأَعْلَي? .
پرسش ...
پاسخ: نه; چون استدلال حضرت ابراهيم در احيا و اماته بود حد وسط احياست اين هم گفت احيا و اماته به دست من است. اگر حضرت ابراهيم (سلام الله عليه) از راه پرورش افكار مردم استدلال ميكرد او هم استدلالي نظير استدلال فرعون ميگفت حرفي كه موساي كليم داشت كه خداي سبحان مردم را هدايت ميكند در مقابل آن استدلال موساي كليم (سلام الله عليه) فرعون ميگفت كه ?إِنِّي أَخَافُ أَن يُبَدِّلَ دِينَكُمْ أَوْ أَن يُظْهِرَ فِي الأَرْضِ الفَسَادَ?; به مردم گفت كه من ميترسم موسي دين شما را از شما بگيرد, دين يعني مجموعه قوانيني كه مردم را اداره ميكند اگر حد وسط استدلال, تربيت و تدبير امور مردم باشد آنها هم ميگويند: «اهديكم» اگر حد وسط استدلال, احيا و اماته باشد آنها هم ميگويند: ?أَنَا أُحْيِي وَأُمِيتُ? تا استدلال چه باشد محل نزاع هم تدبير امور مردم است كه ابراهيم (سلام الله عليه) هم يكي از اين مردم به شمار ميآيد و استدلال حضرت درباره احيا و اماته است او خيال كرد كه احيا و اماته مردم آن هم در شأن تدبيري يعني اعم از حقيقت و مجاز, لذا دو نفر را آورد يكي را اعدام كرد و يكي را آزاد كرد: ?قَالَ أَنَا أُحْيِي وَأُمِيتُ? اينها هرگز نميگفتند ما خالقيم, الآن هم اينجا ادعاي خالقيت يا ربوبيت مطلقه نكردند ادعاي ربوبيت مردم در شئون اداره اجتماع فقط.
طرح مسأله? پرورش نظام تكويني و الوهيت از جانب ابراهيم(عليه السلام)
پرسش ...
پاسخ: بله او كه ميگفت رب من همان است كه اصل حيات و ممات به دست اوست آن كسي كه خلق الموت والحياة او رب من است. او استدلال حضرت است; اما نه نمرود فهميد, نه آنها كه در صحنه مناظره فهميدند يا حاضر بودند بفهمند, لذا شروع كردند به عوام فريبي. حضرت هم ديد كه چاره جز اين نيست كه حرف را خيلي سادهتر بيان كند, لذا فرمود: ?فَإِنَّ اللّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ المَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ المَغْرِبِ? ديگر سخن از رب نكرد تا او بگويد من ربم [بلكه] سخن از الله به ميان آورد تا او داعيه إلوهيت نداشته باشد و سخن از پرورش نظام تكوين آورد تا او خيال نكند منظور تأمين شئون رهبري مردم است, فرمود: ?فَإِنَّ اللّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ المَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ المَغْرِبِ?.
استفاده سه صفت براي نمرود از عبارت «فبهت الذي كفر»
پرسش ...
پاسخ: لذا فرمود: ?فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ? فرمود كه آن حجت اول حجت بالغه بود حجت تامه بود سه صفت در اينجا ذات اقدس الهي براي نمرود ذكر كرد; يكي اينكه حجت اولي كافي بود او كفر ورزيد. دوم سبب اين عدم استدلال و عدم اهتدي را ذكر فرمود. سوم وصف مبهوت شدن را ذكر كرد. فرمود استدلال به قدري قوي بود آن كسي كه به حجت بالغه اُولي? كفر ورزيد مبهوت شد, ديگر نتوانست مناظره كند و مبارزه به مثل كند: «فَبُهِت الذي كفر بالحجة التامة الاولي» و اگر آن حجت اولي بالغه نبود كه كفر او ثابت نميشد ديگر نفرمود «فَبُهِت الذي حاج ابراهيم» يا «فبهت النمرود» و امثال ذلك فرمود: ?فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ? و اگر كسي اهل ستم بود راه نمييابد به معارف عقلي او كافر است او ظالم است مبهوت هم است كه اين سه صفت بايد توضيح بيشتري پيدا كند.
كفايت حجّت اول د كفر ورزيدن نمرود
پرسش ...
پاسخ: نه; نفرمود «فبهت الذي حاج» فرمود: ?فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ? اين حجت هنوز تمام نشد تا او جواب بدهد مبارزه كند نقض كند و امثال ذلك, ماند معلوم ميشود با همان حجت اول مسئله تمام شد, چون ديد كه او اهل عوام فريبي است يك مثال زندهتر و روشنتر ذكر كرد وگرنه همين مسئله احيا و اماته را خداي سبحان حد وسط برهان قرار داد در موارد ديگر همين نظم شمس و قمر را كه ?يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ? يا كسي كه ?خَلَقَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ? به آن استدلال كرده است در آيات ديگر اينها هر دو برهان تاماند, هر دو داراي حد وسطياند كه اين حد وسط براي آن حجت بالغه كافي است; منتها يكي روشنتر است و ديگري محتاج به تدبر, يكي قابل عوام فريبي هست ديگري نيست, لذا فرمود: ?فَإِنَّ اللّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ المَشْرِقِ? آن هم با «فاء» ذكر كرد كه تفريع بر آن باشد و اگر از آن حجت رفع يد كرده باشد كه حجت ديگر خواهد بود ديگر «فاء» نميخواهد, از اينكه متفرع بر حجت قبلي ذكر كرده است بر كلام قبلي ذكر كرده است معلوم ميشود كه همان مطلب است و همان حقيقت است به زبان ديگر.
پرسش ...
پاسخ: بله; اگر اين كار را ميكرد معلوم نميشد كه مردم آن روز در چه فشاري بودند و سران ستم با چه عوام فريبي بر مردم مسلط ميشدند. اينكه الآن انسان آن صدر را ميبيند ميفهمد كه ممكن است بشري از نظر مسئله صنعت و مسائل علمي پيشرفت بكند و در معارف, بسيار پست و خوار باشد. الآن شما بسياري از اين كشورهاي صنعتي را ميبينيد كه از نظر صنايع ظريف بسيار پيش رفتهاند; اما هنوز به دام بودائيت و وثنيت به سر ميبرند. ژاپن اينچنين است چين اينچنين است بسياري از منطقههاي هند اينچنين است اليوم هم در برابر بت دارند خضوع ميكنند.
حقيقت العقل كردن مردم، سرّ دوام حكومت طاغوت
اين صدر براي آن بركت است كه بفهماند از كوتاهي فكر مردم اينها چقدر استفاده ميكردند لذا ذات اقدس الهي فرمود سرّ اينكه فرعون توانست مدتي دوام پيدا كند اين است كه تمويه ميكرد: ?فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ?; مردم را تهي كرد خلاصه شستشوي مغزي دادند استخفاف كردند, مردم را خفيف الفؤاد خفيف القلب والعقل كردند سبك سر سبكسار كردند سواري گرفتند: ?فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ?; اين امت خفيف العقل مطيع فرعون شد. آنها راه مطالعات و راه پيشرفت فرهنگهاي الهي را كه جداً بستند و اگر مدتي راه معارف بسته بشود, گرچه ممكن است بشر ترقيات مادي داشته باشد; اما از درك سادهترين مسائل محروم است اليوم هم اينچنين است. فرمود: ?رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِيْ وَيُمِيتُ? يعني آن مبدئي كه نظام احيا و اماته در اختيار اوست او مسئول تدبير است.
موارد استدلال خداوند با مسأله? احياء و ماته در قرآن
اين احيا و اماته را خداي سبحان در چند جا استدلال كرده است خواه احيا و اماته كلي خواه احيا و اماته در موارد خاصه, در موارد خاصه نظير آنچه در سوره? مباركه? «حديد» آمد كه فرمود: ?أَنَّ اللَّهَ يُحْيِي الأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا? اين درباره احياي زمين است ?اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يُحْيِي الأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ? كه آيه سوره? مباركه? «حديد» است. در سوره «دخان» به عنوان اصل كلي استدلال فرمود: ?رَحْمَةً مِن رَبِّكَ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ العَلِيمُ ? رَبِّ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا إِن كُنتُم مُوقِنِينَ ? لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ يُحْيِي وَيُمِيتُ رَبُّكُمْ وَرَبُّ آبَائِكُمُ الأَوَّلِينَ? اين احيا و اماته مطلق است و ربوبيت مطلقه را هم به همراه دارد و استدلال خود ابراهيم خليل (سلام الله عليه) آن طوري كه در سوره? مباركه? «شعراء» اين است كه فرمود: ?وَالَّذِي يُمِيتُنِي ثُمَّ يُحْيِينِ? نه تنها احيا و اماته من به دست اوست منم كه درك كردم حيات و ممات به دست اوست وگرنه احيا و اماته حق مطلق است ?وَالَّذِي يُمِيتُنِي ثُمَّ يُحْيِينِ ? وَالَّذِي أَطْمَعُ أَن يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ? اين هم يك استدلال كه جزء خطوط كلي است و در موارد ديگر هم به همين احيا و اماته استدلال شده است در سوره? مباركه? «توبه» آيه 116 اينچنين است كه ?لَهُ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ يُحْيِي وَيُمِيتُ وَمَا لَكُم مِن دُونِ اللّهِ مِن وَلِيٍّ وَلاَنَصِيرٍ? پس اينكه گاهي ميفرمايد: ?رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِيْ وَيُمِيتُ? كه رب خود را ذكر ميكند, براي آن است كه منم كه فهميدم رب من بايد كسي باشد كه احيا و اماته به دست اوست و ذات اقدس الهي مالك احيا و اماته است بالقول المطلق.
تفاوت لسان محاوره بالسان علمي
آنها خواستند با عوام فريبي مسئله را حل كنند, خداي سبحان با يك مثال روشنتري با يك حد وسط واضحتري جلوي تمويه آنها را گرفته ?قَالَ إِبْرَاهِيمُ فَإِنَّ اللّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ المَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ المَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ? اين البته با پيشرفت مسائل نجومي و هيئت و روشن شدن اينكه زمين ميگردد نه آفتاب و زمين است كه به دور خود ميگردد ليل و نهار ميسازد و به دور شمس ميگردد سال ميسازد منافات ندارد, براي اينكه لسان علمي غير از لسان محاوره است, گرچه ظاهر كلمه اين است كه خدا در بامداد شمس را از مشرق ميآورد و در شامگاه در مغرب فرو ميبرد: ?فَإِنَّ اللّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ المَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ المَغْرِبِ? اين ظاهرش حركت آفتاب است نه زمين; اما همانهايي هم كه براي آنها مسلّم شد زمين حركت ميكند نه شمس وقتي ميخواهند حرف بزنند ميگويند وقتي كه آفتاب طلوع كرد ديگر نميگويند وقتي كه زمين طلوع كرد نميگويند ما طلوع كرديم در حقيقت ما طلوع ميكنيم زمين طلوع ميكند نه آفتاب. زبان محاوره يك فرهنگ دارد و زبان علم و استدلال فرهنگي ديگر, اينچنين نيست كه انسان بگويد ظاهر اين كريمه اين است كه آفتاب حركت ميكند و اين بر خلاف مسائل علمي است اينچنين نيست زبان علم غير از زبان محاوره است با كسي چون نمرود كسي بخواهد حرف بزند بايد به زبان محاوره سخن بگويد. امروز هم همه مجامع علمي وقتي ميخواهند حرف بزنند ميگويند وقتي آفتاب طلوع كرد, با اينكه در كلاس درس براي همه آنها ثابت شده است كه زمين طلوع ميكند نه آفتاب, زمين است كه بالا ميآيد زمين است كه برميگردد نه آفتاب; اما وقتي ميخواهند با هم در مسائل اجتماعي سخن بگويند ميگويند وقتي آفتاب غروب كرد وقتي آفتاب برآمد, چه در ادبيات فارسي چه در ادبيات عرب چه در نثر چه در نظم سخن از برآمدن و فرورفتن آفتاب است, با اينكه همه اينها ميدانند زمين برميگردد.
پرسش ...
پاسخ: نه; طلوع و غروب مربوط به حركت شمس نيست, آن يك حركت ديگري دارد كه ?وَالشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا? آن يك حركت ديگر است. در آنجا كه سوره? مباركه? «يس» ?وَالشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا? چون لسان, لسان محاوره نيست, نميخواهند با كسي حرف بزنند ميخواهند اصل مسائل واقعي را بيان كنند آنجا به صورت جريان ذكر فرمود; اما اگر بخواهند با كسي سخن بگويند كه او بفهمد بايد به زبان محاوره حرف بزنند: ?قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِيْ وَيُمِيتُ قَالَ أَنَا أُحْيِي وَأُمِيتُ قَالَ إِبْرَاهِيمُ فَإِنَّ اللّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ المَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ المَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ وَاللّهُ لاَ يَهْدِي القَوْمَ الظَّالِمِينَ?.
«وَ الحَمدُ للهِ رَبّ العالمين»
|