موضوع: سوره بقره
عنوان: تفسير سوره مبارکه بقره جلسه 519
مدت زمان: 31.57 دقيقه اندازه نسخه كم حجم: 3.66 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 7.31 MB دانلود
رديف عنوان
1 علت تعبير از جدال نمرود به محاجّه
2 بيان دو مغالطه? نمرود در برهان ابراهيم(عليه السلام)
3 سلب توفيق فهم از مستكبران
4 دليل ربوبيّت حق بودن حيات و ممات
5 حق بودن مرگ و انحصار اماته در ذات خداوند
6 بازگشت برهان مشرق و مغرب به برهان نظم يا حركت
7 تعابير چهارگانه قرآن درباره? مشرق و مغرب
8 معناي تعبير به مشارق و مغارب در قرآن
9 امكان نداشتن طلوع آفتاب از مغرب در بيان ابراهيم(عليه السلام)
10 عدم تزاحم ردّ الشمس با نظام أحسن
11
12
13
14
15
16
17
18
19
20
21
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
?أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِي حَاجَّ إِبْرَاهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللّهُ المُلْكَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِيْ وَيُمِيتُ قَالَ أَنَا أُحْيِي وَأُمِيتُ قَالَ إِبْرَاهِيمُ فَإِنَّ اللّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ المَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ المَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ وَاللّهُ لاَ يَهْدِي القَوْمَ الظَّالِمِينَ?
علت تعبير از جدال نمرود به محاجّه
تعبير از جدال نمرود به محاجه براي آن است كه او اين جدال را احتجاج ميپنداشت وگرنه مناسب اينچنين بود كه بفرمايد «الم تر الي الذي جادل ابراهيم» در بسياري از موارد از اينگونه گفتگو به عنوان جدال ياد ميشود, چه نسبت به وجود مبارك رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) چه نسبت به انبياي سلف (عليهم السلام) نوعاً جدال ياد ميشود; اما در اين گونه از موارد كه به محاجه ياد شد براي آن است كه آنها به زعم خود اين مسئله را احتجاج ميپنداشتند, چه اينكه گاهي به اصنام و اوثان يعني به اين سنگها و چوبها كه اينها حصب جهنماند و سنگريزه جهنماند ضمير ذويالعقول ارجاع ميشود, در حالي كه چوبهاي عادي عاقل نيستند چه رسد به اينها كه حصب جهنماند. اگر ضمير ذويالعقول به بتها ارجاع ميشود براي آن است كه به زعم وثنيين اينگونه از موجودات, صاحب سمت و قدرتاند پس در حقيقت اين جدال است نه محاجه و آن هم جدال باطل است نه جدال ?بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ? انسان طبعاً سركش است چون ?وَكَانَ الإِنسَانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلاً? گرچه فطرتاً موحد است, اگر اين طبيعت را كه به زمين گرايش دارد بر آن فطرت كه به قداست جهان غيب گرايش دارد ترجيح داد, ميشود ?أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلاً? و اگر آن فطرت را بر اين طبيعت ترجيح داد خب از هر چيزي خاضعتر و متواضعتر ميشود. پس تعبير از آن مجادله به حجاج اينچنين است. در قرآن كريم از اين گروه به عنوان مجادل ياد كرده است در بسياري از آيات به عنوان جدال ياد كرد, فرمود چون انسان ?أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلاً? است به سراغ آيات الهي ميآيد تا مجادله كند در سوره? مباركه? «كهف» آيه 54 اينچنين آمده است كه ?وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِي هذَا القُرْآنِ لِلنَّاسِ مِن كُلِّ مَثَلٍ وَكَانَ الإِنسَانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلاً? در آيه 56 ميفرمايد: ?وَمَا نُرْسِلُ المُرْسَلِينَ إِلاَّ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ وَيُجَادِلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالبَاطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الحَقَّ وَاتَّخَذُوا آيَاتِي وَمَا أُنذِرُوا هُزُواً?; اينها ميخواهند با ابزار باطل حق را سركوب كنند, ادحاض كنند «داحض» يعني باطل و فروريخته, «ادحاض» يعني فرو ريختن و سركوب كردن; آنها قصد ادحاض دارند در حالي كه حجت آنها فروريخته است, اينها مجادلاند. باز در موارد ديگر از اينها به عنوان مجادل ياد كرد كه در بحثهايي كه به مناسبتهاي ديگر همين آيه مطرح است آنها خوانده خواهد شد. پس در حقيقت اين مجادله است آن هم «بالتي هي غير احسن» و جدال باطل است و از او به عنوان محاجه به همين نكته ياد شده تعبير شده است.
بيان دو مغالطه? نمرود در برهان ابراهيم(عليه السلام)
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ?أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِي حَاجَّ إِبْرَاهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللّهُ المُلْكَ? از حضرت ابراهيم (سلام الله عليه) برهان بر توحيد ربوبي خواست اين برهان را متوجه نشد خلاصه فرمايش ابراهيم (سلام الله عليه) را درك نكرد, نه تنها حمل بر مجاز كرد بلكه اصل استدلال را هم متوجه نشد, حضرت فرمود: ?رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِيْ وَيُمِيتُ? نه «يحيي شيئاً و يميت شيئاً» آخر نمرود دو تا مغالطه كرد: يكي اينكه اين احيا و اماته را بر معناي مجازي حمل كرد, ديگر اينكه بر تعدد مورد منطبق كرد. حضرت ابراهيم نخواست بفرمايد خداي من كسي كه يكي را زنده ميكند و ديگري را ميميراند تا نمرود بيايد يكي را آزاد كند و ديگري را اعدام كند [بلكه] حضرت فرمود خداي من كسي است كه به يك موجودي حيات ميدهد بعد حيات را از او ميگيرد, لذا نقل شده است كه حضرت ابراهيم (سلام الله عليه) بعد از اينكه ديد نمرود دو نفر را از زندان بيرون آورد يكي را اعدام كرد و ديگري را آزاد كرد فرمود اگر توانستي همين را كه اعدام كردي «أحْيِ مَنْ قَتَلْتَه» براي اينكه حرف من اين است كه خدا يك موجود را هم حيات ميدهد هم حيات را از او ميگيرد تو اگر واقعاً اماته كردي حيات را از او گرفتي احيا كن, تو اگر ميگويي: ?أُحْيِي وَأُمِيتُ? پس «احي من قتلته» ديد حضرت ملاحظه فرمود كه اينها اهل استدلال نيستند, براي اينكه نه تنها احيا و اماته را بر معناي مجازي حمل كرد, بلكه بر تعدد مورد حمل كرد تا حضرت بفرمايد كه اولاً احيا و اماته حقيقي مراد است نه مجازي آن هم وحدت مورد, مراد است نه تعدد مورد وقت ميگذشت, لذا به يك مسئله سادهتري قناعت كرد. نشانه اينكه حضرت خواست بفرمايد همان را كه خدا احيا كرد همان را اماته ميكند و همان را كه اماته كرد احيا ميكند اين است كه در استدلالهايي كه خود حضرت در سوره? مباركه? «شعراء» دارد وحدت مورد را گوشزد ميكند در سوره? مباركه? «شعراء» اين است كه ?وَالَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَيَسْقِينِ ? وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ ? وَالَّذِي يُمِيتُنِي ثُمَّ يُحْيِينِ?, مرا احيا و اماته ميكند و هر كسي مثل من است, نه اينكه زيد را احيا ميكند و عمرو را اماته ميكند.
سلب توفيق فهم از مستكبران
بنابراين از دو جهت او جدال كرده است و حرف حضرت را نفهميد و اين را ذات اقدس الهي فرمود كه بدترين كيفري كه ما دامنگير افراد تبهكار ميكنيم اين است كه فهم را از اينها ميگيريم, گاهي خدا ميفرمايد كه ?سَأَصْرِفُ عَنْ آيَاتِي الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الأَرْضِ بِغَيْرِ الحَقِّ?; چه اينكه در سوره? مباركه? «اعراف» آيه 146 به اين مضمون آمده است كه ?سَأَصْرِفُ عَنْ آيَاتِي الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الأَرْضِ بِغَيْرِ الحَقِّ?; ما توفيق فهم را ميگيريم و از مستكبران از كساني كه كبريا طلباند توفيق فهم را ميگيريم. بعد از اينكه آيات روشن را ما ارائه داديم كه ?قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَيِّ? او در اين زمينه تعامي ميكند; خود را به عمي و كوري ميزند ما از اين به بعد توفيق فهم را هم از او ميگيريم ?سَأَصْرِفُ عَنْ آيَاتِي الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الأَرْضِ بِغَيْرِ الحَقِّ وَإِن يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لاَيُؤْمِنُوا بِهَا وَإِن يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لاَ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً وَإِن يَرَوْا سَبِيلَ الغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَكَانُوا عَنْهَا غَافِلِينَ? در سوره? مباركه? «نساء» وقتي مسئله جبر و تفويض را تبيين ميكند در ذيل آيه 78 كه همين آيه را به مناسبت ديگري در زمينه بحث بايد قرائت كنيم, ذات اقدس الهي ميفرمايد: ?فَمَالِ هؤُلاَءِ القَوْمِ لاَ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً?; اينها اصلاً چيز نميفهمند ما هر چه برهان اقامه ميكنيم اينها نميفهمند. بنابراين وجود مبارك حضرت ابراهيم ديد كه او از هر نظر اين محاجه را به جدال تبديل كرده است, لذا به يك مثال بين ارجاع داد.
پرسش ...
پاسخ: نه; چه حق چه باطل اين همه سفك دما و آدمكشي كه در جنگ و غير جنگ ميشود پس آنها كه كشندهاند بگويند: «انا احيي و اميت» مگر روزانه اين همه قتل و اين همه گذشت اتفاق نميافتد از فرد فرد مردم, پس هر كسي بگويد «انا احيي و اميت» در موارد حق, اولياي مقتول گرچه حق قصاص دارند; اما دو حكم ديگر در كنار قصاص هم جعل شده است, هم فرمود: ?وَلَكُمْ فِي القِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُوْلِي الالبَابِ? هم فرمود دو حكم ديگر در كنار قصاص براي اولياي دم هست: يكي تخفيف و يكي عفو. خب اگر اولياي دم آمدند عفو كردند; بگويند « أنا أحيي» يا خواستند قصاص بكنند; بگويند «انا اميت» و روزانه اين همه قتلهاي حق و ناحق كه اتفاق ميافتد پس هر كسي ادعا كند كه «أنا أحيي و اميت» اين است كه ذات اقدس الهي فرمود اينها اصلاً حرف نميفهمند: ?فَمَالِ هؤُلاَءِ القَوْمِ لاَ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً? .
پرسش ...
پاسخ: ميگويد اماته مردم به دست من است ديگر.
پرسش ...
پاسخ: نه; چون اداره امور مردم قانون ميخواهد زندان ميخواهد حيات و ممات به دست من است, اگر كسي حاكم بر يك امتي بود احيا و اماته اينچنيني به دست اوست.
دليل ربوبيّت حق بودن حيات و ممات
مطلب بعدي آن است كه اصل حيات و موت را ذات اقدس الهي به عنوان آيت حق قرار داد و هر كدام زير پوشش همان حدود وسطاي عامه ميتوانند دليل بر ربوبيت باشند. مسئله حيات, روشن است كه محتاج به مدبر هست ديگران چه بخواهند چه نخواهند خدا احيا ميكند, كسي بخواهد فرزند داشته باشد يا نخواهد خدا احيا ميكند چه در سطح گياهان چه در سطح انسانها و مانند آن به دست كسي هم نيست. در جريان جعدبندرهم كه در عصر امام صادق (سلام الله عليه) خواست عوامفريبي كند مقداري خاك را در شيشهاي ريخت درش را بست بعد اين خاكها در درون شيشه به كرم تبديل شدند, گفت: «أنا احيي و اميت» و سخن از مبدأ ـ معاذالله ـ نيست, وقتي به عرض امام صادق (سلام الله عليه) رساندند حضرت فرمود كه اگر او احيا و اماته ميكند بگويد كه چند تا از آنها مذكرند چند تا از آنها مؤنثاند ارقامشان را بگويد دوباره اينها را به حالت اولي برگرداند اگر توانست. وقتي اينها آمدند به ابن درهم گفتند اگر تو واقعاً محيي و مميت هستي بگو چند تا مذكرند چند تا مؤنثند وزنشان چقدر است عددشان چقدر است دوباره به حالت اول برگردان. ديد در جايي كه امام صادق (سلام الله عليه) هست او نميتواند عوامفريبي كند كه بساطش را جمع كرد. اين مسئله احيا و اماته هميشه به عنوان يك حجت بالغه حق طرح ميشد. درباره حيات, گاهي حيات و موت كنار هم ذكر ميشوند و اما گاهي موت به تنهايي ذكر ميشود.
حق بودن مرگ و انحصار اماته در ذات خداوند
در قرآن مكرر از مرگ سخن به ميان آمده است كه هيچ كس نميتواند جلوي مرگ را بگيرد, معلوم ميشود كه مرگ به دست كسي نيست «الموت حقٌ» يعني «موجودٌ ثابتٌ لاريب فيه» مرگ حق است, نظير مسائل حقوق اجتماعي نيست كه زيد بگويد اين مال براي من است چون من خريدم اين حق من است, بلكه همان طوري كه ميگوييم «الارض حقٌ, السماء حقٌ, الجنة حقٌ, النار حقٌ, الموت حقٌ» يعني «موجودٌ مقدرٌ مقضيٌ لاريب فيه» اين مرگ هست و خداي سبحان فرمود هيچ كس نميتواند مرگ را از بين ببرد, فرمود ما مرگ را مقدّر كرديم و زمام مرگ هم به دست ماست و احدي توان آن را ندارد كه جلوي مرگ را بگيرد, بشر از آن روزي كه به فكر درمان افتاد و راه علمي را يافت به فكر اين بود كه با مرگ مبارزه كند ولي نشد با مرض ميجنگد ولي با مرگ نميجنگد. در چند آيه ميفرمايد كه گذشته از اينكه ?كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ المَوْتِ? يك اصل كلي است كه مرگ براي همه هست, ميفرمايد كه شما در هر شرايطي باشيد مرگ به سراغ شما خواهد آمد اولاً اين بتها مالك حيات و موت خودشان نيستند. در سوره? مباركه? «فرقان» آيه سوم فرمود كه ?وَاتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لاَ يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَهُمْ يُخْلَقُونَ وَلاَ يَمْلِكُونَ لأَنفُسِهِمْ ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً وَلاَ يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَلاَ حَيَاةً وَلاَ نُشُوراً?; فرمود آلهه دروغين اين بتپرستها كاري از آنها ساخته نيست نه چيزي را ميتوانند خلق كنند نه چيزي را ميتوانند بپرورانند پرورش و آفرينش هر دو براي خداست, خود اين بتها هم مخلوقاند هم مربوب نه تنها نه خالقاند و نه رب, بلكه هم مخلوقاند ?وَهُمْ يُخْلَقُونَ?; هم مربوباند, براي اينكه ?لاَ يَمْلِكُونَ لأَنفُسِهِمْ ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً وَلاَ يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَلاَ حَيَاةً وَلاَ نُشُوراً?; نفع و ضرر اينها به دست ديگري است, موت و حيات اينها به دست ديگري است پس اينها هم مخلوقاند و هم مربوب كاري از اينها ساخته نيست.
در سوره? مباركه? «واقعه» فرمود كه مرگ را ما مقدر كرديم و هيچ كس نميتواند جلو بيفتد و جلوي قضا و قدر ما را بگيرد. آيه شصت سوره? مباركه? «واقعه» اين است كه ?نَحْنُ قَدَّرْنَا بَيْنَكُمُ المَوْتَ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ?; هيچ ممكن نيست كسي جلوي قضا و قدر ما را بگيرد كه قضاي ما بشود لاحق و ما بشويم مسبوق ديگري بشود سابق, اينطور نيست. اين تقدير ما سابق است ?وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ? گاهي ميفرمايد كه ?وَلاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَبَقُوا?. درباره خصوص مرگ ميفرمايد كه هيچ ممكن نيست كه كسي بتواند مرگ را بردارد كه آنها بشوند سابق و برنده, ما بشويم لاحق و بازنده اينطور نيست ?نَحْنُ قَدَّرْنَا بَيْنَكُمُ المَوْتَ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ? در حال احتضار كه هر كسي ميكوشد اين بيمار را از مرگ برهاند در همين سوره? مباركه? «واقعه» فرمود: ?فَلَوْلاَ إِن كُنتُمْ غَيْرَ مَدِينِينَ ? تَرْجِعُونَهَا إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ? اگر قيامتي نباشد و مرگ يك سرپل انتقال به محكمه عدل الهي نباشد خب شما نگذاريد اين برود, حالا كه روح آمده به حلقوم برگردانيد اگر مدين نيستيد و ديني در كار نيست يعني جزايي در كار نيست و ما ?مَالِكَ يَومِ الدِّين? نيستيم و شما مَدين نيستيد; بدهكار نيستيد كيفر يافته نيستيد خب برگردانيد روح را نگذاريد برود: ?فَلَوْلاَ إِذَا بَلَغَتِ الحُلْقُومَ ? وَأَنتُمْ حِينَئِذٍ تَنظُرُونَ ? وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنكُمْ وَلكِن لاَ تُبْصِرُونَ ? فَلَوْلاَ إِن كُنتُمْ غَيْرَ مَدِينِينَ ? تَرْجِعُونَهَا إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ?; اگر راست ميگوييد تواني داريد خب نگذاريد اين روح كه آمده بيايد بالا, برگردانيد پس هيچ ممكن نيست كسي بر مرگ مسلط باشد.
در سوره? مباركه? «آلعمران» كه عدهاي از اعزام به جبهه خودداري ميكردند وقتي ابدان پاك شهدا را ميآوردند, اينها ميگفتند كه اگر اين رزمندهها به جبههها نميرفتند شهيد نميشدند و كشته نميشدند, خدا ميفرمايد كه ?الَّذِينَ قَالُوا لإِخْوانِهِمْ وَقَعَدُوا لَوْ أَطَاعُونَا مَا قُتِلُوا?; اينها كه اهل قعودند نه اهل قيام, وقتي از شهدا باخبر ميشدند ميگفتند كه اگر اينها حرف ما را گوش ميكردند و به جبهه نميرفتند كشته نميشدند آنگاه ذات اقدس الهي ميفرمايد: ?قُلْ فَادْرَءُوا عَنْ أَنْفُسِكُمُ المَوْتَ إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ? شما اگر راست ميگوييد كاري از شما برميآيد جلوي مرگتان را بگيريد الآن هم اين آيه همه مجامع علمي و پزشكي دنيا را دعوت ميكند كه اگر تواني داريد جلوي مرگ را بگيريد, نميريد. معلوم ميشود اين هوس را هم هيچ كس نكرد يعني الآن قرنهاست كه بشر دارد با مرگ ميجنگد بالأخره نشد, فهميدند كه خداي سبحان سابق است نه مسبوق, فرمود: ?فَادْرَءُوا عَنْ أَنْفُسِكُمُ المَوْتَ إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ? پس معلوم ميشود «الموت حقٌ» يعني «مَقضيٌ مُقَدَّرٌ لاريب فيه» حقٌ يعني ثابتٌ. آنگاه در سوره? مباركه? «نساء» كه عرض شد بار ديگر بايد آن آيه خوانده شود همين است كه در آيه 78 سوره «نساء» ميفرمايد: ?أَيْنََما تَكُونُوا يُدْرِككُّمُ المَوْتُ وَلَوْ كُنتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ? پس مرگ به دست احدي نيست. اگر موجودي است كه همه مجامع علمي در برابر او عاجزند, معلوم ميشود كه قدرت مهار كردن در اختيار يك نفر است فقط چه اينكه حيات هم اينچنين است; منتها حيات چون خواهان زياد دارد اينچنين تحدّي نسبت به حيات نشده; اما مرگ چون گريزان فراوان دارد مكرر تحدّي شده كه شما اگر توانستيد جلوي مرگ را بگيريد: ?أَيْنََما تَكُونُوا يُدْرِككُّمُ المَوْتُ وَلَوْ كُنتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ? آنگاه در پايان همين آيه فرمود كه ?فَمَالِ هؤُلاَءِ القَوْمِ لاَ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً? پس «الموت حقٌ ضروريٌ لاريب فيه» و مميت هم فقط ذات اقدس الهي است و هرگز مسائل عادي را نبايد با آن مسائل علمي و عقلي خلط كرد.
پرسش ...
پاسخ: بله طولاني شدن را ذات اقدس الهي دستور دارد علل و عواملي دستور دارد مبارزه با مرض را دستور داد علل و اسباب را خداي سبحان قرار داد; اما هيچ ممكن نيست جلوي مرگ را بگيرند, جلوي مرض را ميشود گرفت چون خدا مقرر كرده است ?إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ? اما جلوي موت را هرگز نميشود گرفت, فرمود ما كار داريم با مردم اگر مردم نميرند و هميشه در دنيا باشند كه محكمه به پا نميشود دنيا كه روز حساب نيست, دنيا روز آزمون است هر چه به انسان در دنيا ميدهند امتحان است; گاهي مقام ميدهند گاهي عزل است گاهي فقر است گاهي غني است گاهي علم است گاهي سهو و نسيان گاهي سلامت است گاهي مرض, گاهي انسان مبتلا به علم ميشود خدا كسي را عالم ميكند اين مبتلا به علم است يعني امتحان كرده گاهي مبتلا به غنا ميشود مبتلا به سلامت است, گاهي مبتلا به فقر است گاهي مبتلا به مرض است گاهي مبتلا به جهل است چيزي در دنيا نيست مگر بلا و آزمون, روز پاداش همان دارالقرار است فرمود اگر مرتب دنيا باشد كه هر كه عمل كرد جزاي خود را نميبيند, ما يك روز جزايي ميخواهيم بالأخره.
در سوره? مباركه? «هود» ميفرمايد كه اينها حرف انبيا را نميفهمند اين آيه مربوط به آن مقام اول بحث است كه گاهي جدال به عنوان حجاج نام برده ميشود و اينها اصلاً حرف نميفهمند. در سوره? مباركه? «هود» آيه 91 ميفرمايد كه قوم شعيب به شعيب گفتند: ?يَا شُعَيْبُ مَا نَفْقَهُ كَثِيراً مِمَّا تَقُولُ?; ما خيلي از حرفهاي تو را نميفهميم يعني انساني كه بينش او بينش مادي است و شناخت او هم شناخت احساسي است او از غيب خبر ندارد و درك نميكند نه اينكه اول اينچنين بود بلكه راه را عمداً به روي خود بسته است. خب, پس مسئله احيا و اماته عموماً و خصوص اماته عموماً ميتواند دليل قرار بگيرد بر وحدانيت ذات اقدس الهي.
بازگشت برهان مشرق و مغرب به برهان نظم يا حركت
درباره شمس و قمر كه فرمود: ?فَإِنَّ اللّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ المَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ المَغْرِبِ? درباره شمس و قمر اين برهان هم ميتواند برهان نظم باشد هم برهان حركت، حركت در قرآن كريم استعمال نشده; اما سير, استعمال شده. فرمود اوست كه ?يُسَيِّرُكُمْ فِي البَرِّ وَالبَحْرِ? تسيير در حقيقت همان تحريك است مسيِّر و محرِّك همان خداي سبحان است.
تعابير چهارگانه قرآن درباره? مشرق و مغرب
اينكه فرمود خدا شمس را از مشرق به مغرب ميآورد اين يك تعبيري است كه افراد ساده هم ميتوانند درك كنند, براي اينكه مبادا كسي سادهانديشي كند و بگويد شمس كه به دور زمين حركت نميكند و ما مشرق و مغرب نداريم هر چه هست هر لحظه يكجا شرقي هست و يك جا غرب, آن قسمت را هم ذات اقدس الهي در قرآن كريم بيان كرد هم مشرقين و مغربين دارد كه مشرق اعتدالي و مغرب اعتدالي است كه در اول بهار و اول پاييز است كه ?رَبُّ المَشْرِقَيْنِ وَرَبُّ المَغْرِبَيْنِ? هم مشارق و مغارب هست كه هر لحظه, هر نقطه هم مشرق است نسبت به عدهاي و مغرب است نسبت به عده ديگر كه مبادا كسي اينچنين توهم كند كه قرآن از اين معارف _معاذالله_ غفلت كرده, لذا در كنار مشرق و مغرب مشرقين و مغربين هست و مشارق و مغارب هست و چون مغرب در حقيقت نسبي است نه نفسي و مشرق هم نفسي است هم نسبي قرآن در يك بخش ميفرمايد مشرق و مغرب, در بخش ديگر ميفرمايد مشرقين و مغربين در بخش سوم ميفرمايد مشارق و مغارب, در بخش چهارم ميفرمايد: ?وَرَبُّ المَشَارِقِ? اصلاً مغربي در عالم نيست. در ذيل آيه ?لِلّهِ المَشْرِقُ وَالمَغْرِبُ فَأَيْنَما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ? در همين سوره? مباركه? «بقره» كه بحثش گذشت اين چهار طايفه آيات تبيين شد كه آيات از اين نظر به چهار قسم تقسيم ميشود.
معناي تعبير به مشارق و مغارب در قرآن
در سوره? مباركه? «معارج» آنجا فرمود: ? فَلاَ أُقْسِمُ بِرَبِّ المَشَارِقِ وَالمَغَارِبِ إِنَّا لَقَادِرُونَ ? عَلَي أَن نُبَدِّلَ خَيْراً مِنْهُمْ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ? اين ?وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ? هم مشابه همان معناي سوره «واقعه» را دارد خب, اين «رَبُ المَشَارِقِ وَالمَغَارِبِ» نشان ميدهد كه هر لحظه يك گوشه عالم مشرق است و گوشه ديگر مغرب و چون مغرب در حقيقت نسبي است نه نفسي ما چيزي به نام مغرب نداريم آنها كه آفتاب را نميبينند نسبت به آنها غروب كرده وگرنه نه آفتاب تاريك شده نه سيرش افتاده, هر لحظه شرق است غرب در عالم اصلاً نيست مگر بالقياس, لذا در سوره? مباركه? «صافات» آيه? پنجم ميفرمايد: ?رَبُّ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَرَبُّ المَشَارِقِ? اصلاً سخن از مغرب نيست.
امكان نداشتن طلوع آفتاب از مغرب در بيان ابراهيم(عليه السلام)
اما اينكه فرمود: ?فَإِنَّ اللّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ المَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ المَغْرِبِ? همين مسئله را به عنوان نظام احسن در سوره? مباركه? «يس» تبيين كرد, در سوره «يس» فرمود: ?لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهَا أَن تُدْرِكَ القَمَرَ وَلاَ اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ? يعني اگر ابراهيم (سلام الله عليه) به نمرود فرمود: ?فَأْتِ بِهَا? يعني شدني نيست تو اگر بخواهي آفتاب را از مغرب بياوري بايد شب زودتر از روز باشد يك بحث در اين است كه شب قبل از روز خلق شد يا روز قبل از شب اين بحث سودي ندارد براي اينكه زمين كروي است اينها با هم خلق شدند, اگر زمين كروي است شب از روز جدا نيست روز از شب جدا نيست بحث ديگر اين است كه كدام اصلاند ديگري فرع, اين را قرآن تبيين كرده كه روز اصل است و شب فرع, چون سايه به دنبال نور ميرود نور كه به دنبال سايه نميآيد. در سوره? مباركه? «يس» فرمود كه ?وَالشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا ذلِكَ تَقْدِيرُ العَزِيزِ العَلِيمِ ? وَالقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ حَتَّي عَادَ كَالعُرْجُونِ القَدِيمِ ? لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهَا أَن تُدْرِكَ القَمَرَ وَلاَ اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَكُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ? اين يك نظم است اين دايره 360 درجهاي را ماه, سي شبه و سي روزه طي ميكند يا بيست و نه روزه طي ميكند. به طور متوسط ماه روزانه ده الي دوازده يا سيزده درجه از اين مدار 360 درجه را طي ميكند ولي شمس, روزانه يك درجه را طي ميكند او بايد 360 روز بگذرد تا 360 درجه را طي كند پس ماه ده برابر آفتاب حركت ميكند سرعت سيرش اينچنين است فرمود گرچه ماه نورش را مثلاً از شمس ميگيرد; اما اين قدرت به شمس داده نشد كه جلو بيفتد: ?لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهَا أَن تُدْرِكَ القَمَرَ? اين بايد آرام برود اين يك نكته ?وَلاَ اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ? شب نميتواند جلو بيفتد, چون شب سايه است, سايه به دنبال نور حركت ميكند اول بايد روشن باشد يعني گرچه زمين كره است گرچه شب و روز با هماند; اما اينچنين نيست روز به دنبال شب باشد يا شب در عرض روز باشد, بلكه شب به دنبال روز است يعني آن قسمت از زمين كه روشن است باعث ميشود كه قسمت ديگر كه ظل زمين و سايه زمين قرار دارد آن قسمت تاريك باشد به نام شب, شاخصي كه شما در برابر شمس نصب ميكنيد آن چهره شاخص كه روبهروي آفتاب است او روشن است آن قسمت ديگر كه جهت مخالف است او تاريك است او سايه دارد, سايه به دنبال نور حركت ميكند فرمود: ?ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلاً? آنها كه عادي ميانديشند از سايه پي به حركت شمس ميبرند; اما آنها كه بهتر فكر ميكنند ميدانند كه شمس است كه با حركتش اين سايهها را حركت ميدهد از ظل به فيء تبديل ميكند, فرمود: ?ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلاً? آفتاب راهنماي سايه است ولي ما در مقام اثبات همان طوري كه از معلول پي علت ميبريم از اثر پي به مؤثر ميبريم در مقام اثبات آن كه موخر است او را مقدم ميپنداريم اين در مقام اثبات است وگرنه ثبوتاً شمس مقدم بر ظل است, نور مقدم بر ظل است. فرمود هرگز شب جلو نميافتد براي اينكه شب سايه است, لذا در بخش ديگر قرآن كريم فرمود كه ?يَطْلُبُهُ حَثِيثاً?, ?حَثِيثاً? يعني سريعاً, شتابزده اين شب به دنبال روز ميرود. سايه, حثيث است طالب شديد است شتابان به دنبال روز ميرود پس ?وَلاَ اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ? اين نظم هست, حالا اگر كسي بخواهد آفتاب را از مغرب به مشرق بياورد يعني چه؟ يعني وقتي شب شد روز به پايان رسيد نوبت شب فرا برسد اگر بخواهد از مغرب دوباره برگردد يعني آن طرفي كه شب بود همچنان شب بماند به جاي روز و اين طرفي كه روز بود مهلت ندهد كه شب ?يَطْلُبُهُ حَثِيثاً? ما طوري قرار داديم كه ليل, حثيث است «حثّ تحثيث» يعني برانگيختن شب با شتاب به دنبال روز ميرود ديگر مهلت نميدهد يك جا خالي بماند دوباره روز همانجا را اشغال كند, اينكه فرمود: ?وَلاَ اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ? و اينكه فرمود: ?يَطْلُبُهُ حَثِيثاً? نميگذارد كسي دوباره شمس را از مغرب به مشرق بياورد اين شدني نيست, گذشته از اينكه شدني نيست توانستني هم نيست.
عدم تزاحم ردّ الشمس با نظام أحسن
پرسش ...
پاسخ: آن رَدّ الشمس هم طوري نيست كه كل نظام را برگردانده باشد آن يك چند لحظهاي شد آن چند لحظه اينچنين نبود كه اوضاع را برگرداند و اگر هم شد فقط ذات اقدس الهي اين كار را كرده, نه ديگري آمده وضع را به هم زده و نظام را به هم ريخته. ديگر بر فرض ثبوت الآن بحث است الآن البته اينها ميتوانند اين كار را انجام بدهند, بحث كلامياش اثبات امكان است. همان طوري كه ?اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانشَقَّ القَمَرُ? هست, چون خود اين معجزه جزء مجموعه نظام احسن است چيزي نيست كه از خارج بر نظام احسن تحميل شده باشد, خدايي كه عالم را آفريد براي هدايت مردم انبيا ميفرستد ميداند كه انبيا بايد به مردم معجزه ارائه بدهد خود معجزه يك جدولي است از جداول نظام احسن, از خارج بر نظام تحميل نشد تا جلوي نظام را بگيرد. به هر حال بر فرض وقوع, مزاحم با نظام احسن نيست, چون معجزه است و اگر كسي بخواهد در مقابل ربوبيت حق قرار بگيرد با نظام در بيفتد اين مقدورش نيست; اما خود خداي سبحان اين را تا يك حد معيني قرار ميدهد بعد روزي هم در پيش دارد كه ?إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ? روزي هم در پيش دارد كه ?انشَقَّت? و همه اينها در پيش است و همه اينها جزء نظام احسناند, چون خداي سبحان مدبر و مدير اينهاست. فتحصل هم اصل مجادله را چرا محاجه فرمود و هم اينكه نمرود در چند جهت, جدالش جدال باطل بود خلط مبحث كرد و هم اينكه موت به عنوان يك امر ضروري ميتواند حد وسط قرار بگيرد و هم اينكه مسئله سير شمس و قمر هم بر اساس برهان نظم قابل تطبيق است, هم بر اساس برهان حركت, قابل تطبيق است و هم اينكه اگر كسي بخواهد شمس را دوباره از مغرب به مشرق بياورد باعث ?وَلاَ اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ? خواهد بود.
«وَ الحَمدُ للهِ رَبّ العالمين»
|