موضوع: سوره بقره

عنوان: تفسير سوره مبارکه بقره جلسه 522

مدت زمان: 31.10 دقيقه اندازه نسخه كم حجم: 3.57 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 7.13 MB دانلود

رديف عنوان
1 سؤال از كيفيت احياء محور اصلي بحث در آيه
2 استدلال بر مردن و زنده شدن شخص
3 بيان مصاديق قرآني مفهوم جامع «لبث»
4 سرّ ترديد در «يوماً أو بعض يوم»
5 تحقيق در محاجّه? لفظي بودن سخنان شخص مطرح در آيه
6 راز انتخاب يك قرن براي مردن و زنده شدن
7 بررسي معناي «لم يتسنّه»
8 معجزه الهي در حفظ طعام بعد از يك قرن
9 سرّ آوردن «واو» در «ولنجعلك»
10 تعيين مراد از مصداق «عظام»
11 زنده كردن مرده توسط خداوند براي شخص مذكور در آيه
12
13
14
15
16
17
18
19
20
21


اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
?أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَي قَرْيَةٍ وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَي عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّي يُحْيِيْ هذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللّهُ مِاْئَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ كَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالَ بَل لَبِثْتَ مِاْئَةَ عَامٍ فَانْظُرْ إِلَي طَعَامَكَ وَشَرَابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَانْظُرْ إِلَي حِمَارِكَ وَلِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ وَانْظُرْ إِلَي العِظَامِ كَيْفَ نُنْشِزُهَا ثُمَّ نَكْسُوهَا لَحْماً فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللّهَ عَلَي كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ?
سؤال از كيفيت احياء محور اصلي بحث در آيه
در بيان حال اولياي الهي كه تحت ولايت حق هستند و خداي سبحان آنها را از هر ظلمتي به نور خارج مي‌كند شواهدي طرح شد. يكي از آنها جريان محاجه حضرت ابراهيم با نمرود بود و ديگري جريان همين انساني است كه بر يك محل ويران شده گذشت و سؤال تعجب‌آوري و تعجب‌آميزي متعجبانه از خداي سبحان مسئلت كرد كه چطور الله اينها را احياء مي‌كند. اين شخص معتقد به خدا بود و معتقد بود كه خداي سبحان اين مرده‌ها را دوباره زنده مي‌كند; امّا در كيفيّت آن ترديد داشت كه چگونه خدا اين مرده‌ها را زنده مي‌كند. يك وقت كسي خدا را به عنوان خالق مي‌پذيرد; امّا مي‌گويد اين خدا كه آفريد ديگر مرده قابل زنده شدن نيست و خدا _معاذالله_ توان آن را ندارد كه مرده‌ها را زنده كند اين يك زبان و يك لسان است كه اين لسان اعتراض و انكار است. قسم دوم سؤال از بيان كيفيت است كه خدا چگونه و با چه كيفيّت مرده‌ها را زنده مي‌كند. در قسم اول آيه پاياني سوره مباركه «يس» شاهد است. آن لسان, اين است كه چه كسي اين استخوانهاي فرسوده و پوسيده را دوباره زنده مي‌كند؟ ?وَضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَنَسِيَ خَلْقَهُ قَالَ مَن يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ? اين زبان, زبان اعتراض و انكار است. مشابه اين مطلب در سوره مباركه «قيامه» آمده است كه ?لاَ أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيَامَةِ? وَلاَ أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ ? أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَ لَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ?; آنها پنداشتند كه خداي سبحان اين استخوانهاي رميم شده را و پوسيده را دوباره احيا نمي‌كند. خداي سبحان فرمود نه تنها ما قادريم كه عظام رميم را احيا كنيم. بلكه آن خطوط ظريف و زيباي سرانگشت را هم دوباره به حال اوليش برمي‌گردانيم ?بَلَي قَادِرِينَ عَلَي أَن نُّسَوِّيَ بَنَانَهُ? اين يك نحوه سؤال است كه با انكار همراه است. سؤالي كه در آيه محل بحث مطرح است و همچنين در آيه بعد كه جريان حضرت ابراهيم (عليه السلام) را تشريح مي‌كند سؤال در اين نيست كه چه كسي زنده مي‌كند؟ و سؤال در اين نيست به نحو انكار كه چگونه زنده مي‌كند, بلكه سؤال در اين است كه خداي سبحان كه يقيناً اينها را زنده مي‌كند ما مي‌خواهيم بفهميم چگونه زنده مي‌كند, سؤال از ?مَن يُحْيِي الْعِظَامَ? نيست [بلكه] سؤال از اين است كه ?أَنَّي يُحْيِيْ هذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا? خود سؤال با آنچه در پايان سوره مباركه «يس» است فرق مي‌كند, گاهي سخن از ?أنّي? است گاهي سخن از ?كَيْفَ? است اين يك مطلب كه اصلاً محور سؤال از انساني است كه به خدا معتقد است به قدرت خدا معتقد است و عالم است كه خدا مرده‌ها را زنده مي‌كند ولي مي‌خواهد كيفيّت آن را بفهمد; منتها اين سؤال درجاتي دارد تفهيم جواب هم درجاتي دارد كه بين آنچه در اين آيه مطرح است با آيه بعد كه درباره حضرت ابراهيم است خيلي فرق است.
استدلال بر مردن و زنده شدن شخص
مطلب بعدي آن است كه در اينجا هيچ سخن از خواب نيست هر چه هست سخن از مرگ و زنده شدن است نه خواب و بيداري, براي اينكه خود آن سائل آن مارّ اين‌چنين گفت: ?أَنَّي يُحْيِيْ هذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا? سخن در اين است كه مي‌خواهد بفهمد كه چگونه خداي سبحان مرده را زنده مي‌كند, بعد فرمود: ?فَأَمَاتَهُ اللّهُ? خدا او را ميراند اماته كرد. بعد فرمود: ?ثُمَّ بَعَثَهُ? بعث بعد الموت همان احياي مجدد است, آن‌گاه با بودن اين‌گونه از قرائن روشن نمي‌شود از يك جامع مشترك استفاده كرد و آن را بر يك مصداق دلخواه حمل كرد.
بيان مصاديق قرآني مفهوم جامع «لبث»
بيان ذلك اين است كه وقتي خداي سبحان اين شخص را احياء كرد از او سؤال كرد: ? قَالَ كَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ? اين لبث و درنگ كردن و ماندن, هم درباره زنده‌هاست هم درباره خوابيده‌هاست و هم درباره مرده‌ها، اگر كسي در محلي چند مدّت بماند مي‌گويند: «لبث فيه» اگر كسي مدّتي بخوابد مي‌گويند: «لبث» و اگر كسي مدّتي مرده باشد بعد زنده شده باشد مي‌گويند لبث. اين «لبث» يك مفهوم جامعي است كه داراي سه مصداق است; امّا مصداقش در زمان حيات همان جريان حضرت موسي و شعيب است كه گفت من چند سال در اينجا مانده‌ام يا مي‌مانم و در سوره مباركه «يونس» رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلّم) اين‌چنين مي‌فرمايد: ?فَقَدْ لَبِثْتُ فُيكُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ? فرمود من ساليان متمادي در ميان شما ماندم, هرگز اين‌گونه از سخنان را از من نشنيديد و هرگز خلاف را هم از من سراغ نداريد, الآن كه من داعي نبوت دارم روشن است كه از جايي ديگر دستور گرفتم و صادقانه پيام آوردم. پس اين لفظ شامل زمان حيات مي‌شود, چه اينكه در سوره مباركه «كهف» جريان اصحاب كهف را كه بازگو مي‌كند مي‌فرمايد آيه 25 از سوره «كهف» ?وَلَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلاَثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَازْدَادُوا تِسْعاً? اينها 309 سال قمري و سيصد سال شمسي در آنجا ماندند, لبث كرده‌اند آنها خواب رفته بودند اين خواب اين مدّت را خداي سبحان تعبير به لبث كرده است, وقتي هم كه اينها بيدار شدند از يكديگر پرسيدند: ?وَكَذلِكَ بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسَاءَلُوا بَيْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ? پس لبث در حال خواب هم اطلاق مي‌شود بر خوابيده هم اطلاق مي‌شود چه اينكه بعث بر بيدار كردن به انبعاث بر بيداري هم اطلاق مي‌شود چه اينكه در همين جريان اصحاب كهف خداي سبحان فرمود: ?وَكَذلِكَ بَعَثْنَاهُمْ? پس گرچه لبث دو مصداقش ذكر شد و مصداق سوم هم دارد و گرچه بعث هم بر انساني كه به مقامي رسيد بر او منطبق مي‌شود هم كسي كه از خواب بيدار شد بر او صادق است و هم كسي كه در برزخ مانده بود و الآن وارد قيامت شد بعث صادق است جامع بين اين مصاديق هست امّا نه كلمه بعث شاهد است كه اين شخص صد سال به خواب رفت نه كلمه «لبث» زيرا گرچه بعث و گرچه «لبث» مفهوم جامع‌اند امّا موت معناي روشني دارد و بيش از يك مصداق ندارد, مگر قرينه‌اي در كار باشد.
در جريان بعث قيامت و لبث مردم در برزخ هم مشابه اين آياتي هست كه آنها وقتي وارد سرزمين قيامت شدند از آنها سؤال مي‌شود كه شما چقدر در زمين مانده‌ايد؟ در سوره مباركه «ط?ه» ?يَوْمَ يُنفَخُ فِي الصُّورِ وَنَحْشُرُ الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ زُرْقاً? ازرقْ چشم, بر مي‌خيزند: ?يَتَخَافَتُونَ بَيْنَهُمْ إِن لَّبِثْتُمْ إِلاَّ عَشْراً? در موارد ديگر همين كلمه لبث به صورت يك ساعت ياد شده است يا ?يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ? ياد شده است, چه اينكه در سوره مباركه «روم» آيه 55 به بعد اين است ?وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ مَا لَبِثُوا غَيْرَ سَاعَةٍ?; اينها وقتي كه از برزخ وارد قيامت مي‌شوند سوگند ياد مي‌كنند كه بيش از يك لحظه اينها درنگ نكردند ساعت يعني لحظه اين مدّتي كه اينها در برزخ مانده‌اند براي اينها يك ساعت به حساب مي‌آيد: ?ما لَبِثُوا غَيْرَ سَاعَةٍ كَذلِكَ كَانُوا يُؤْفَكُونَ?; همان طوري كه در دنيا خلاف مي‌گفتند آن ملكه خلاف‌گويي در آخرت ظهور مي‌كند, گرچه در آخرت جاي خلاف گفتن نيست. آن‌گاه در آيه 56 [سوره? «روم»] فرمود: ?وَقَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَالإِيمَانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِي كِتَابِ اللَّهِ إِلَي يَوْمِ الْبَعْثِ فَهذَا يَوْمُ الْبَعْثِ وَلكِنَّكُمْ كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ?; شما در آن مقررات الهي در آنجايي كه خداي سبحان تثبيت كرده است از لحظه مرگ تا قيامت مانده‌ايد و اين أمدش چقدر است, خدا مي‌داند سخن از سال و ماه نيست سخن از روز و يك ساعت و دو ساعت نيست ?قَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَالإِيمَانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِي كِتَابِ اللَّهِ إِلَي يَوْمِ الْبَعْثِ فَهذَا يَوْمُ الْبَعْثِ وَلكِنَّكُمْ كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ? گاهي وقتي انسان وارد صحنه قيامت مي‌شود چون جريان برزخ درست يادش نيست ?كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَهَا لَمْ يَلْبَثُوا إِلاَّ عَشِيَّةً أَوْ ضُحَاهَا? يا نه, براي خاطر آن است كه برزخ در برابر قيامت يك روز يا يك نصف روز هست.
سرّ ترديد در «يوماً أو بعض يوم»
مطلب ديگر آن است كه اين كلمه ?يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ? كه در آيه محل بحث آمده است در جريان اصحاب كهف هم آمده است آيه نوزده از سوره «كهف» اين است كه ?وَكَذلِكَ بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسَاءَلُوا بَيْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ? گفتند يك روز يا يك نصف روز يا كمتر از روز منشاء ترديد هم اين است وقتي اينها در يك مقطع خاصي از روز وارد آن غار شدند و مقداري خوابيدند, خيال كردند كه يك شب فاصله شد براي اينكه آنها وقتي وارد غار شدند آفتاب را در حدود ساعت ده مثلاً مي‌ديدند كه ضحا بود وقتي هم كه بيدار شدند در حال ضحا بود گفتند يك روز خوابيديم. خوب كه دقت كردند ديدند كه نه وقتي كه مي‌خوابيدند آفتاب در حدود ضحا بود مثلاً ساعت ده بود الآن آفتاب در حد عشيّه است; نزديك غروب است. گفتند ?بَعْضَ يَوْمٍ? گفتند: ?يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ? مشابه همين تعبير در جريان برزخ هم هست كه ?كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَهَا لَمْ يَلْبَثُوا إِلاَّ عَشِيَّةً أَوْ ضُحَاهَا? البته با تفاوتي كه بين آن تعبير با تعبير ?يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ? است اين نشان مي‌دهد كه گاهي انسان از عالمي وقتي به عالم ديگر بيايد خصوصيّات آن عالم يادش مي‌رود چه اينكه وقتي از دنيا وارد برزخ شد خيلي از احكام دنيا يادش مي‌رود وقتي هم كه از برزخ به دنيا مي‌آيد خيلي از احكام برزخ يادش مي‌رود پس تعبير لبث مشترك است تعبير بعث مشترك است تعبير ?يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ? طبق اين عامل ياد شده مشترك است.
تحقيق در محاجّه? لفظي بودن سخنان شخص مطرح در آيه
عمده آن است كه اينكه خداي سبحان به او فرمود: ?كَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ? نشانه آن است كه اين شخص يك ارتباط مستقيمي با خدا داشت, چون گوينده‌اي در اينجا غير از حق نبود و اين گفتن گاهي به عنوان حديث نفس است گاهي به عنوان يك سخن لفظي است گاهي آن خاطرات نفساني را هم به عنوان قول ياد مي‌كنند ولو انسان به لفظ و زبان نياورد همين كه از دل بگذراند مي‌گويند «قال» لازم نيست كه زباني گفته شده باشد. در جريان حضرت يوسف (سلام الله عليه) آنجا يقيناً به زبان نياورده بود; امّا مع‌ذلك خداي سبحان تعبير به قول كرده است. وقتي برادر يوسف (سلام الله عليه) طبق آن نقشه بالأخره بازداشت شد و ساير برادران آمدند نزد يوسف به عنوان شفاعت بعد معلوم شد كه برادرش متهم است, آن برادران به يوسف (سلام الله عليه) اين‌چنين گفتند: سوره مباركه «يوسف» آيه 77 ?قَالُوا إِن يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَّهُ مِن قَبْلُ?; برادران يوسف درباره اين برادر دوم كه الآن به اتهام سرقت بازداشت شد گفتند كه اگر او سرقت كرد _معاذالله‌_ يك برادر ديگري داشت كه او هم اهل سرقت بود يعني خود يوسف (سلام الله عليه) ?قَالُوا إِن يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَّهُ مِن قَبْلُ? چون يكي از دسيسه‌هايي كه برادران يوسف كردند و او را به ثمن بخش فروختند گفتند اين يك عبد سارق است, لذا بهاي كمي دارد در اينجا هم گفتند: ?إِن يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَّهُ مِن قَبْلُ? آن‌گاه وجود مبارك يوسف اين خصلت را در درون خود به عنوان سرّ نگه داشت ?فَأَسَرَّهَا يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ وَلَمْ يُبْدِهَا لَهُمْ? اين خصيصه و اين صفت را براي اينها ابداع نكرد علني نكرد; امّا ?قَالَ أَنتُمْ شَرٌّ مَّكَاناً? جايگاه شما بد است. خوب اين را كه زباني و لساناً به اينها نگفت, چون ?وَلَمْ يُبْدِهَا لَهُمْ? امّا معذلك خداي سبحان مي‌فرمايد خود يوسف (سلام الله عليه) به برادرانش فرمود شما بد آدمي هستيد خلاصه ?أَنتُمْ شَرٌّ مَّكَاناً? با اينكه نفرمود. اين قول بر همان خصوصيّت خاطره و حديث نفس اطلاق شده است ?قَالَ أَنتُمْ شَرٌّ مَّكَاناً وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَصِفُونَ?. بنابراين نمي‌شود از اين كلمه قول حتماً استفاده كرد كه يك محاجّه لفظي بود يك گفتار لفظي بود كسي اين حرف را زد و ديگري انكار كرد و امثال ذلك.
?قَالَ بَل لَبِثْتَ مِاْئَةَ عَامٍ? خوب از مجموع آنچه تا كنون گفته شد استفاده مي‌شود كه گرچه بعث, مشترك است گرچه لبث مشترك است ولي موت مشترك نيست اماته مشترك نيست و سؤال آن بزرگوار هم اين بود كه ?أَنَّي يُحْيِيْ هذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا? كاري هم كه خدا كرد اين بود كه ?فَأَمَاتَهُ اللّهُ مِاْئَةَ عَامٍ? همه اينها دلالت بر مرگ مي‌كند سخن از خواب و امثال ذلك هيچ نيست ?قَالَ كَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ? از اينجا مطلب ديگر روشن مي‌شود و آن اين است كه ممكن است انسان خيلي از علوم را از عالم قبل داشته باشد وقتي به اين عالم آمد يادش نباشد نمي‌شود به آساني آن روشي كه بعضي از بزرگان اهل معنا گفته‌اند آن را ابطال كرد: ?قَالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالَ بَل لَبِثْتَ مِاْئَةَ عَامٍ?.
راز انتخاب يك قرن براي مردن و زنده شدن
سرّ اينكه يك قرن انتخاب شد و منظور از اين يك قرن هم يعني مدّت طولاني آن است كه اگر وجود آن پيامبر همان لحظه‌اي كه مي‌مُرد بعد از يك مدّت كوتاهي احيا مي‌شد به اصطلاح تا بدن گرم بود احيا مي‌شد يا اين بدن قبل از اينكه متفرق شده باشد احيا مي‌شد, احياناً ممكن بود اين انسانهاي ديرباور اصل معاد را نپذيرند; بگويند كه در معاد اين عظام رميم مي‌شود و شبهاتي نظير آكل و مأكول و امثال ذلك مطرح است ولي اگر كسي بميرد و پيكرش سالم باشد دوباره روح به او تعلق بگيرد اين مثلاً محال نيست يا اين مستبعد نيست, لذا خداي سبحان اين شخص را در حد يك قرن در حال موت نگه داشت كه همه اعضاي او متلاشي شدند, هم آن كسي كه مي‌گويد: ?مَن يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ? در برابر اين جواب مي‌بيند هم آن كه مي‌پندارد: ? أَيَحْسَبُ الإِنسَانُ أَ لَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ? جواب مي‌بيند و هم ديگران ?قَالَ بَل لَبِثْتَ مِاْئَةَ عَامٍ? كه كاملاً اعضاء متلاشي و متفرق شد اگر بنا شد كه اين بدن خاك بشود و اين خاك كنار بوته‌اي قرار بگيرد آن بوته گندم بشود و آن گندم آرد و نان بشود و ديگري مصرف بكند، كرد، اگر مي‌خواست در كنار درختي قرار بگيرد آن درخت اين خاك را تغذيه بكند به صورت سيب و گلابي در بياورد درآورد اين بدن هر چه مي‌خواست بشود شد چون انسان اگر از بالا نگاه بكند مي‌بيند مردمي كه در عصر حاضر دارند زندگي مي‌كنند يكي دو قرن قبل دو اين باغها بودند يكي دو قرن بعد هم باز دو اين باغها مي‌روند يعني اين خاكهاي اين باغها كم‌كم آمدند به صورت مواد غذايي اين گياهان در آمدند به صورت مواد غذايي اين درختان در آمدند و شدند برنج و جو و گندم يا شدند سيب و گلابي و بعد به صورت ميوه آمدند بازار و مصرف شدند و نطفه شدند و انسان شدند و دوباره قبرستان مي‌شوند و دوباره بوستان خواهند شد اين بدن يك چند روز قبل در اين باغها بود يك چند روز ديگر هم باز در همين باغهاست هر چه مي‌خواهد بر اين بدن بيايد مي‌آيد, آن وقت اگر كسي تعجب كند كه چطور خاك را خدا دوباره بر مي‌گرداند ذات اقدس الهي اين بدن را خاك كرد و دوباره برگرداند تا آيت جهاني باشد كه فرمود: ?وَلِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ?; امّا آن دو نشانه و دو معجزه و دو آيتي كه هست آنها اين‌چنين نيستند كه الآن عرض مي‌شود. پس سخن از مرگ است يقيناً سخن از خواب نيست و سخن از مرگي است كه همه اجزاي بدن را متلاشي مي‌كند, بالأخره در طي يك قرن يك انسان بي‌قبر بر بدن او چه مي‌گذرد خدا مي‌داند. اين‌چنين نيست كه او را در قبر گذاشته باشند كه در همان روي سينه باز آن محل كه ويران شده بود گرفت و مُرد, چون قبري نبود احتمال اينكه حيوانات از آن بدن استفاده كرده باشند هست, اين يك امر طبيعي است.
پرسش ...
پاسخ: اين خود خداي سبحان مي‌خواهد اين آيت است, آنجا كه پوسيدن مطرح نيست براي كرامت است. اينجا كه پوسيدن مطرح است براي كرامت است تا كرامت و آيت در چه باشد. گاهي اعجاز اقتضا مي‌كند آيت بودن اقتضا مي‌كند كه اينها نپوسند, گاهي آيت بودن اقتضا مي‌كند كه اينها بپوسند.
بنابراين انساني كه طبق جريان عادي انساني كه بدون قبر در جايي كه هيچ كس نيست رخت بربندد بر بدن او هرچه بايد بگذرد مي‌گذرد, پس همه شبهاتي كه احياناً كساني كه اصل مسئله معاد را درست درك نكردند در ذهنشان هست اينجا به خوبي تبيين مي‌شود. فرمود: ?بَل لَبِثْتَ مِاْئَةَ عَامٍ? آن وقت باور كرد و جزم پيدا كرد كه يك قرن بود كه مُرد, چون آن كسي كه مي‌گويد حرفش جزم‌آور است بعد فرمود: ?فَانْظُرْ إِلَي طَعَامَكَ وَشَرَابِكَ? وقتي اول از خودت فارغ شدي بعد بپرداز به مشاهده اين طعام و آن آب و آن مركوبت اول خودت چون آن طوري كه انسان مسئله موت و حيات را در خودش مشاهده مي‌كند به آن شدّت و وضوح درباره طعام و آب و مركوب مشاهده نمي‌كند.
بررسي معناي «لم يتسنّه»
فرمود: ?فَانْظُرْ إِلَي طَعَامَكَ وَشَرَابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ? چون اينها يك سنخ هستند ديگر ضمير را تثنيه نياورد, نفرمود «لم يتسنها» فرمود: ?لَمْ يَتَسَنَّهْ? اين تسنُّه كه باب تفعُّل است يا ثلاثي مجردش و اصلش سنن است يا سنَه، اگر سنَن باشد, چه اينكه در جريان آفرينش انسان آمده است كه ما انسان را از حمأ مسنون آفريديم «مسنون» يعني متغيّر بدبو, در مواردي از قرآن كريم نظير سوره مباركه «حجر» آيه 26 فرمود: ?وَلَقَدْ خَلَقْنَا الإِنسَانَ مِن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ? «مسنون» يعني متغيّر, متعفن «متسنِّن» يعني متغيّر اگر اين از سنَن باشد قهراً هاي او هاي سكت خواهد بود و اگر از سنَهَ باشد تسنَّهَ يعني «مرّ عليه سَنَة», گرچه سنَه به معناي تَغيَّر و تَعَفَّنَ نيست; امّا تسنه يعني «مرَّ عليه سَنه» چيزي كه سال بگذرد مي‌گويند متسنِّه است يعني «مرّت عليه سنه» و اگر چيزي سنون و ساليان متمادي هم از او بگذرد, مي‌گويند «تسنَّهَ» يعني «مرَّت عليه السنوات», گرچه آنچه در سوره مباركه 47 كه به نام رسول الله (عليه آلاف التحية و الثناء) است آنجا تغيُّر آمده امّا آن أسَن است نه سَنَنَ است و نه سَنَه در آيه پانزده سوره مباركه 47 آمده است ?مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِيهَا أَنْهَارٌ مِنْ ماءٍ غَيْرِ آسِنٍ?, ?آسِنٍ? يعني متغيّر «أسن» يعني تَغيّر و تعفَّن, به هر حال اين ?لَمْ يَتَسَنَّهْ? يعني «لم يتغيّر» با آنكه سنيني بر او گذشت مع ذلك او تسنه و تغيّر پيدا نكرده است.
معجزه الهي در حفظ طعام بعد از يك قرن
آن‌گاه خداي سبحان به اين آيات و معجزات او را هشدار مي‌دهد, مي‌فرمايد: ?فَانْظُرْ إِلَي طَعَامِكَ? كه اينها نه تبخير شده‌اند و عمده آن است كه ? لَمْ يَتَسَنَّهْ?; متعفن و بدبو نشده‌اند اين يك ?وَانْظُرْ إِلَي حِمَارِكَ? خوب طعامي كه ما يفسده المبيت است اين مانده, حماري كه بالأخره ساليان متمادي مي‌تواند دوام پيدا كند متفرق شده است و از بين رفته است چند آيه است; يكي اينكه طعام را حفظ كرده با اينكه حفظ طعام به مراتب دشوارتر از حفظ موجودات ديگري است چون اين مايفسده المبيت است, آيت و نشانه قدرت حق در طعام و شراب همان عدم تسنّه بود درباره حمار، حمار طبق جريان عادي بعد از يك مدّتي مي‌ميرد; امّا قدرت حق در اين است كه به آن بزرگوار نشان داد كه چگونه ما ذرّات بدن اين حمار را جمع مي‌كنيم و به حالت اولي در مي‌آوريم ?وَانْظُرْ إِلَي حِمَارِكَ? كه اين با اينكه مي‌توانست مدّتي بماند اين را ما حفظ نكرديم; امّا طعام و شراب را حفظ كرديم و اين اجزاي بدنش متفرق شده است.
سرّ آوردن «واو» در «ولنجعلك»
?وَلِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ? يعني ما اين كارها را براي اهداف فراواني كرده‌ايم كه آن معطوف عليه محذوف است و يكي از آن اهداف اين است ?وَلِنَجْعَلَكَ? اين «واو» عطف بر محذوف است, نظير آيه سوره «انعام» كه فرمود: ?وَكَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ? يعني «ليكون كذا و كذا و كذا» ?وَلِيَكُونَ? كه اين ?وَلِيَكُونَ? «واو» عطف است بر محذوف يعني براي غايات و اهدافي ?وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ? اينجا هم فرمود ما اين كار را براي اهدافي كرديم و براي اينكه ?وَلِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ? طعام و شراب آيه مردمي نيستند, براي اينكه چه كسي از اين طعام با خبر بود؟ چه كسي از اين آب در كوزه با خبر بود؟ كه انسان بگويد اين آب, آب كوزه آب يك قرن قبل است. اگر اين شخص گزارش بدهد خب, اين سخن از نقل است نه آيت; امّا خود اين شخص را مردم آن عصر مي‌شناختند اين مي‌شود آيت درباره حمار كه نمي‌شود گفت آيت مردمي است چه كسي مي‌تواند بگويد اين حمار همان حمار يك قرن قبل بود؟ امّا درباره خود اين شخص چون شناخته شده است مي‌شود گفت: ?وَلِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ? لذا اين جمله را درباره آن سه شيء نفرمود درباره خصوص اين بزرگوار فرمود.
تعيين مراد از مصداق «عظام»
?وَلِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ وَانْظُرْ إِلَي الْعِظَامِ كَيْفَ نُنْشِزُهَا? ظاهر اين است كه به حمار برمي‌گردد براي اينكه اگر منظور از اين عظام، عظام خود شخص بود خود آن بزرگوار بود و اين خطاب خطاب به روح بود يا چشمش را همان طوري كه بعضيها توجيه كردند خدا اول ايجاد كرد بعد فرمود كه ببين كه چگونه ما استخوان بدنت را جمع مي‌كنيم از چنين آدمي اگر سؤال بكنند «كم لبثت في الأرض» نمي‌گويد: ?يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ? كه اگر كسي همه ذرّات بدنش را متفرق ببيند اگر از چنين آدمي سؤال بكنند چند مدّت مرده بودي؟ نمي‌گويد من يك نصف روز كه يا يك روز كه اگر كسي يك روز بميرد يا يك نصف روز بميرد يك روز بخوابد يا يك نصف روز بخوابد كه اجزا اين طور متفرق نخواهد شد كه بنابراين اين نشان مي‌دهد كه اين عظام همان عظام حمار است نه عظام خود شخص, ديگر نيازي به توجيه بعضي از اهل تفسير نيست كه خداوند اول چشم او را آفريد چشم بيناي او نگاه مي‌كرد كه اعضا و جوارح او از گوشه و كنار متفرق هستند جمع مي‌شوند, نيازي به آن تكلف نيست.
پرسش ...
پاسخ: فرمود نگاه كن به حمارت كه حمارت رفته طعام و شراب مانده است. حمار كه مي‌توانست مدّتي بماند متفرق شده; امّا طعام و شرابي كه يُفسده المبيت است مانده, اين يك معجزه. حالا نگاه كن آن كه مرده است ما او را چگونه زنده مي‌كنيم, تو كه گفتي ?أَنَّي يُحْيِيْ هذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا? حالا درباره خودت كه مشاهده كرده‌اي درباره چيز ديگر هم مشاهده بكن ?وَانْظُرْ إِلَي الْعِظَامِ كَيْفَ نُنْشِزُهَا ثُمَّ نَكْسُوهَا لَحْماً? همان تعبيري كه در سوره مباركه «مؤمنون» درباره آفرينش انسانها دارد كه ?فَكَسَوْنَا العِظَامَ لَحْماً? همان تعبير را اينجا درباره احياي مجدد حمار دارد.
زنده كردن مرده توسط خداوند براي شخص مذكور در آيه
مطلب بعدي آن است كه اصل اينكه خدا مي‌تواند مرده را زنده بكند براي اين بزرگوار هيچ مطرح نبود خواست بفهمد چگونه مرده را زنده مي‌كند, چون همه اين بزرگان تلاش و كوشش‌شان اين است كه آنچه را كه مي‌فهمند بيابند چون علم حصولي مقداري عطش را فرو مي‌نشاند ولي از جهتي ديگر انسان را تشنه‌تر مي‌كند, انسان مي‌خواهد ببيند و باور كند يعني آن علم اليقين بشود عين اليقين آن باورش هم بشود باوري همتاي عين‌اليقيني مي‌خواهد ببيند خلاصه, لذا اين بزرگوار اين مطلب را در درون خود مشاهده كرده است و قرآن كريم هم از اين جريان خيلي به آساني ياد كرده است آنها كه استدلال مي‌كنند كه چگونه خداي سبحان اين مرده‌ها را دوباره زنده مي‌كند, قرآن استدلال مي‌فرمايد كه همان طوري كه اينها نبودند و خدا احيا كرد حالا كه هستند و ذرّات بدنشان هست يقيناً دوباره خدا احيا مي‌كند. اگر كسي اين استدلال ساده را گوش داد سر خم مي‌كند خجالت مي‌كشد در سوره مباركه «إسراء» مي‌فرمايد كه آنها گفتند كه چه كسي مرده را زنده مي‌كند, آيه 51 سوره «اسراء» اين است كه ?فَسَيَقُولُونَ مَن يُعِيدُنَا? چه كسي دوباره ما را برمي‌گرداند؟ ?قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ?; خب همان كسي كه شما هيچ نبوديد به اصطلاح ليس تامّه بوديد كان تامه كرد الآن كه ليس ناقصه هستيد يعني هستيد; منتها پراكنده خب اين پراكنده‌ها را جمع مي‌كند ?فَسَيَقُولُونَ مَن يُعِيدُنَا قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُوسَهُمْ?; خجالت مي‌كشند و سر خم مي‌كنند يعني اگر كسي پذيرفت كه خدايي هست و براي اولين بار اين انسان را آفريد ديگر اصلاً نبايد سؤال بكند چگونه مجدداً انسان را مي‌آفريند, لذا اگر در برابر آن سؤال اين جواب را انسان به او ارائه دهد: ?قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُوسَهُمْ? آن‌گاه سؤالشان را عوض مي‌كنند, مي‌گويند تاريخش چه زماني هست: ?وَيَقُولُونَ مَتَي هُوَ قُلْ عَسَي أَن يَكُونَ قَرِيباً?; تو حالا چه كار داري در چه تاريخي، تو براي آن زمان چه آماده كرده‌اي شايد نزديك باشد.
«وَ الحَمدُ للهِ رَبّ العالمين»