موضوع: سوره بقره

عنوان: تفسير سوره مبارکه بقره جلسه 529

مدت زمان: 37.03 دقيقه اندازه نسخه كم حجم: 4.24 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 8.48 MB دانلود

رديف نوع عنوان عنـــــوان
1 نقش اعتقاد به معاد در تحقّق ايمان
2 عدم فرق بين مرده‌هاي حيواني و انساني در طرح برخي شبهات
3 بيان شبهات مربوط به معاد و جواب آن در قرآن
4 شبهه? غير ممكن بودن احياي استخوان‌هاي پودرشده و پاسخ آن
5 شبهه? تمريق و تفريق و ردّ آن
6 شبهه? مربوط به نابودي انسان با مرگ و پاسخ آن
7 چيستي انسانيّت انسان سؤال اصلي در مسئله معاد
8 اصالت روح و فرعيّت بدن
9 سير مراحل صعودي تكامل انسان
10 يقيني بودن معاد جسماني با بدن خود شخص
11 روح انسان, معيار ه?ذيّت و عينيّت و هوهويّت
12 كيفيت تبديل جلود در عذاب جهنّم در بيان نوراني امام صادق(عليه السلام)
13 تعلّق عذاب جهنم به روح و بيان ابزار بودن پوست و بدن
14
15

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
?وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي المَوْتَي قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِن قَالَ بَلَي وَلكِن لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَي كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْياً وَاعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ?
نقش اعتقاد به معاد در تحقّق ايمان
از اين كلمه ?أَوَلَمْ تُؤْمِن? برمي‌آيد كه مسئله معاد در ايمان نقش دارد. اگر كسي به مبدأ معتقد بود و به معاد معتقد نبود مؤمن نيست, زيرا نفرمود «أولم تؤمن بالمعاد»، «اولم تؤمن بالقيامة» [بلكه] فرمود ?أَوَلَمْ تُؤْمِن? معلوم مي‌شود ايمان بالقول المطلق, مستلزم اعتقاد به مبدأ و رسالت و معاد است كه اگر يكي از اين امور رخت بربست ايمان نيست, چون مركب بإنتفاء به انتفاء احد اجزاء ولي حصول مركب به تحقق همه اجزاست. ايمان وقتي محقق است كه انسان مؤمن به اصول ثلاثه باشد و در حقيقت آنچه به اصول ثلاثه برمي‌گردد هم مؤمن باشد و اگر به يكي از اين سه اصل مؤمن نبود, مي‌شود گفت او بالقول‌المطلق مؤمن نيست ?أَوَلَمْ تُؤْمِن? ناظر به اين است.
عدم فرق بين مرده‌هاي حيواني و انساني در طرح برخي شبهات
مطلب دوم آن است كه شبهه خليل حق (سلام الله عليه) درباره احياي مرده‌هاي انساني بود و خداي سبحان درباره احياي مرده‌هاي حيواني پاسخ داد. آيا قلب خليل حق با مشاهده احياي مرده‌هاي حيواني مطمئن شد يا نشد و آيا انسان با مشاهده اين صحنه به عزت و حكمت پي مي‌برد يا نه؟ جوابش اين است كه در اين جهت هيچ فرقي بين احياي مرده‌هاي انساني يا حيواني نيست. هر شبهه‌اي كه درباره احياي انسان مرده مطرح است درباره احياي حيوان مرده هم طرح مي‌شود.
بيان شبهات مربوط به معاد و جواب آن در قرآن
شبهاتي كه از قرآن كريم برمي‌آيد درباره معاد, بخشي از آنها راجع به اين است كه اجزاي انسان بعد از مرگ پراكنده مي‌شود و انسان خاك مي‌شود چگونه دوباره زنده خواهد شد؟ بخشي از اين شبهات به اين برمي‌گردد كه انسان بعد از مرگ نابود مي‌شود نه خاك مي‌شود بعضي از اين شبهات برمي‌گردد به اين كه انسان بعد از مرگ تجزيه مي‌شود; اجزاي بدن او متفرق و پراكنده مي‌شود هر كدام در جاي معيّني قرار مي‌گيرند جزء شيء معيّني واقع مي‌شوند و مانند آن. همه اين شبهات را قرآن كريم طرح كرد و جواب داد و در جريان قصه ابراهيم خليل (سلام الله عليه) بعضي از اين شبهات پاسخ داده شد يعني اجزا پراكنده شدند و شيء به حالت خاك درآمد و مانند آن جواب داده شد; اما بعضي از شبهات نظير آكل و ماكول با تأملي بايد جوابش را از اين كريمه استنباط كرد.
شبهه? غير ممكن بودن احياي استخوان‌هاي پودرشده و پاسخ آن
آنها كه مي‌گفتند انسان وقتي كه مي‌ميرد اجزاي بدن او خاك مي‌شود و چگونه دوباره خاك را خداي سبحان زنده مي‌كند يا وقتي بدن به صورت پودر در آمده است چگونه احيا مي‌شود؟ جوابش همان است كه در پايان سوره? مباركه? «يس» فرمود كه آنها مي‌گويند: ?مَن يُحْيِي العِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ ? قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ? مشابه اين اعتراض در سوره? مباركه? «اسراء» هم آمده است. آيه 49 سوره «اسراء» اين است ?وَقَالُوا أَءِذَا كُنَّا عِظَاماً وَرُفَاتاً أَءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً?; ما وقتي به صورت يك استخوان سست و نرم درآمديم و اجزاي بدن ما رفات شد; مثل خاكستر شد و مثل آرد و پودر شد دوباره برمي‌گرديم؟ اين معنا در سوره? مباركه? «اسراء» چند جا آمده است: يكي در همان آيه 49 بود, يكي هم آيه 98 كه فرمود: ?وَقَالُوا أَءِذَا كُنَّا عِظَاماً وَرُفَاتاً أَءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً?. در همين سوره? آيه? 50 و 51 پاسخ اين شبهه داده شد كه ?قُلْ كُونُوا حِجَارَةً أَوْ حَدِيداً ? أَوْ خَلْقاً مِّمَّا يَكْبُرُ فِي صُدُورِكُمْ فَسَيَقُولُونَ مَن يُعِيدُنَا قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ? پس شبهه‌اي كه در پايان سوره «يس» يا در آيات سوره «اسراء» است به همين جواب داده شد كه خدايي كه خاك را انسان كرد دوباره خاك را انسان مي‌كند. اگر كسي مبدأ را پذيرفت, نبايد در معاد ترديدي كند, لذا فرمود وقتي اين جواب را شنيدند سر به زير مي‌شوند ? فَسَيَقُولُونَ مَن يُعِيدُنَا قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ? او اگر فاطر است به طريق اولي? معيد هم خواهد بود, او اگر هيچ را انسان كرده است پراكنده را هم به طريق اولي مي‌تواند انسان كند پس اين شبهه قابل طرح نيست, چون جواب متقني دارد.
شبهه? تمريق و تفريق و ردّ آن
شبهه ديگر مسئله تمزيق است و مسئله تفريق كه انسان وقتي مي‌ميرد اجزاي بدن او پراكنده مي‌شود. وقتي پراكنده شد قهراً هر كدام جذب شيء خاص خواهند شد بعضي از اجزاي او كه خاك شده است جزء مواد غذايي گياه قرار مي‌گيرد بعضي جزء مواد غذايي يك درخت قرار مي‌گيرد بعضي جزء مواد غذايي يك حيوان قرار مي‌گيرد و مانند آن. بعضي قبل از خاك شدن بعضي بعد از خاك شدن و مانند آن. آيه هفت سوره? مباركه? «سبأ» اين است: ?وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلَي رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ?; فرمود گروهي در حجاز بوند كه معاد براي آنها قابل هضم نبود وقتي جريان قيامت را مي‌شنيدند به يكديگر به عنوان يك خبر اعجاب‌آميز مي‌گفتند شنيديد در مكه چه خبر است در حجاز چه حادثه‌اي روي داد؟ كسي پيدا شد كه مي‌گويد شما وقتي مرديد و اجزاي بدنتان قطعه قطعه و جزء جزء شد دوباره برمي‌گرديد, مگر اين شدني است. اين را با انكار و به عنوان اينكه يك پديده تازه غير قابل باور آمده است مطرح مي‌كردند به يكديگر مي‌گفتند: ?هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلَي رَجُلٍ? كه ?يُنَبِّئُكُمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ? يعني «إذا فُرِّقتم كلَّ تَفريق وَمُفَرَّق, إذا جُزِّئْتُم كُلَّ تَجْزِئَةٍ», ?إِنَّكُمْ لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ ? أَفْتَرَي عَلَي اللَّهِ كَذِباً أَم بِهِ جِنَّةٌ? ـ معاذ الله ـ يا او ?جِنَّة? دارد جن زده است يا اگر عاقل است داعيه افترا دارد ?أَفَلَمْ يَرَوْا إِلَي مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُم مِنَ السَّماءِ وَالأَرْضِ? مگر آنها اين نظام را نمي‌بينند مگر پراكنده‌ها را خدا جمع نكرد مگر اول ذرات نيافريد بعد ذرات پراكنده را جمع نكرد به صورت انسان و غير انسان در نياورد, تمزيق و تفريق و تجزيه كه نقشي ندارد وقتي هيچ را به صورت ذره درآورد بعد به صورت انسان درآورد يقيناً توان آن را دارد كه دوباره احيا كند.
در بعضي از آيات مي‌فرمايد كه ?وَهُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ? شما كه پذيرفتيد خداي سبحان انسان را بار اول آفريد, بار دوم كه اعاده باشد از ابتدا آسان‌تر است بعد فوراً براي اينكه مبادا كسي خيال بكند واقعاً معاد براي خدا آسان‌تر از مبدأ است اعاده براي خدا آسان‌تر از ابتداست, فرمود: ?وَلَهُ المَثَلُ الأَعْلَي? ما اين را براي تفهيم شما گفتيم وگرنه اين‌چنين نيست كه معاد آسان‌تر باشد چيزي براي خدا آسان‌تر از چيز ديگر نيست. آن موجودي كه با اعضا و جوارح و ادوات و آلات كار مي‌كند براي او آسان و آسان‌تر معنا دارد; اما موجودي كه با اراده كار مي‌كند براي او آسان و آسان‌تر معنا ندارد. شما الآن اگر خواستيد قطره‌اي را در ذهنتان با اراده ايجاد كنيد همان كه تصور كرديد حاصل شد. اگر خواستيد اقيانوس كبير را در ذهنتان تصور كنيد, تصور مي‌كنيد. اگر كار بنا شد با علم حل بشود نه با ابزار و ادوات با اراده و انشاء حل بشود نه با آلات اين مؤونه‌اي ندارد كه يكي آسان باشد يكي آسان‌تر, يكي سخت باشد يكي سخت‌تر. فرمود اگر ما مي‌گوييم معاد آسان‌تر است براي تفهيم شماست وگرنه ?وَلَهُ المَثَلُ الأَعْلَي? خدا منزه از آن است كه ما بگوييم معاد براي او آسان‌تر از مبدأ است, آسان‌تر فرض ندارد همه اشياء براي او يكسان آسان است
شبهه? مربوط به نابودي انسان با مرگ و پاسخ آن
شبهه سومي كه در كلمات منكران معاد بود اينها فكر مي‌كردند كه انسان با مرگ نابود مي‌شود و گم مي‌شود كه اين آيه در بحث ديروز هم خوانده شد. آيه ده و يازده سوره «سجده» است ?وَقَالُوا أءِذَا ضَلَلْنَا في الأَرْضِ أَءِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ?; اينها خيال مي‌كنند انساني كه مرد و به زمين رفت در زمين فرو مي‌رود گم مي‌شود. اولاً بدن به زمين مي‌رود نه حقيقت انسان و بدن هم گم نمي‌شود. اگر اجزاء از نظر ما قابل تمييز نيست از نظر كسي كه «لاَ يَعْزُبُ عَنْ علمه شيء» قابل تمييز است, پس اينكه گفتند: ?أَءذَا ضَلَلْنَا في الأَرْضِ أَءِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ? اين شبهه هم باطل است, براي اينكه فرمود: ?بَلْ هُم بِلقَاءِ رَبِّهِمْ كَافِرُونَ ? قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ المَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَي رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ?; شما وفات مي‌كنيد نه فوت, شما ضال في‌الارض نمي‌شويد متوفاي «بيد الملَك الموكَّل» مي‌شويد يعني تمام حقيقت شما پيش مأموران ماست, هيچ شيئي از انسان با مرگ گم نمي‌شود جابه‌جا نمي‌شود, نه گم مي‌شود نه از دست فرشته‌ها مي‌افتد نه جزء چيز ديگر مي‌شود. اگر چيزي از انسان نابود بشود يا جدا بشود يا جزء بدن چيز ديگر باشد كه توفّي نيست; فرمود تمام حقيقت شما پيش ما هستيد اين را بايد حالا تشريح كرد ?قُل يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ المَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَي رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ? پس شما نه چيزي از حقيقت شما معدوم مي‌شود نه چيزي از حقيقت شما تجزيه مي‌شود نه چيزي ازحقيقت شما جذب شيء ثالث خواهد بود اين را بايد حل كرد.
چيستي انسانيّت انسان سؤال اصلي در مسئله معاد
اگر لسان قرآن اين است كه انسان تمام حقيقتش عند‌الموت محفوظ است, هيچ شيئي از اين امور ياد شده درباره انسان مطرح نيست اين را بايد حل كرد كه انسانيت انسان به چيست. بيان ذلك اين است كه ما اگر مسئله دنيا را حل كنيم آخرت هم براي ما حل خواهد شد, عمده اين است كه مسئله دنيا هنوز روشن نيست. انسان همان طور كه در بحث ديروز ملاحظه فرموديد بدن تنها نيست اين امر اول, چه اينكه روح تنها هم نيست اين امر دوم زيرا خداي سبحان فرمود: ?إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ ? فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي? پس روحي دارد و يك بدن اين دو مطلب. پس انسان بدن تنها نيست روح تنها هم نيست. آيا بدن اصل است و روح فرع يا روح اصل است و بدن فرع با حفظ اين معنا كه هر دو اصل نيستند, چون دوتا اصل يك واحد را تشكيل نمي‌دهند بالأخره يكي بايد تابع باشد ديگري متبوع. دو امر همسان و همتا و هم‌عرض هرگز يك واحد را تشكيل نمي‌دهند, يكي بالأخره بايد جذب ديگري بشود. آيا روح اصل است و بدن فرع كه روح بدن را مي‌سازد يا روح فرع است و بدن اصل كه بدن روح را مي‌سازد.
اصالت روح و فرعيّت بدن
خداي سبحان وقتي سخن از بدن را طرح مي‌كند او را به خود نسبت نمي‌دهد, مي‌فرمايد بدن را از گل خلق كردم ?إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ? آن بشر‌ش از گل است; اما ?فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي? آنچه به خدا ارتباط دارد آن مي‌شود اصل, آنچه به گل وابسته است آن مي‌شود فرع. بر اين اساس همه فضايل انساني در آن اصل خلاصه مي‌شود يعني اگر علم و عمل صالح است اگر اعتقاد است براي روح است و بدن فرع اين اصل است و اگر ايمان و كفر است براي روح است بدن نه مؤمن است و نه كافر و اگر بدن محكوم به طهارت يا نجاست است تابع روح است. روح اگر مؤمن بود بدن طاهر است روح اگر كافر بود بدن نجس است. روح مؤمن اگر ـ معاذ الله ـ مرتد شد فوراً بدن نجس مي‌شود كافر اگر توبه كرد و مؤمن شد بدن فوراً پاك مي‌شود ديگر نيازي به استحمام و غسل و غُسل ندارد در همه امور بدن تابع روح است.
سير مراحل صعودي تكامل انسان
مطلب بعدي آن است كه روح هيچ كسي نه طعام كسي مي‌شود نه روح ديگر را جذب مي‌كند يعني انسان وقتي در نشئه دنياست و سير تكاملي‌اش را ادامه مي‌دهد هرگز انسان گياه نمي‌خورد هرگز انسان حيوان نمي‌خورد كه آن گياه بشود حيوان، حيوان بشود انسان. اينكه گفته شد يك وقت انسان در مرحله جماد بود از جمادي مرد و نامي شد و دوران نمو را پشت‌سر گذاشت به مرحله حيواني رسيد و از مرحله حيواني بالاتر آمد و به نشئه انساني بار يافت كه جمادي نبات شد نباتي حيوان شد حيواني انسان شد به اين معنا نيست كه خاك جذب يك گياه مي‌شود يك علف بوته گياه خاك را تغذيه مي‌كند آن وقت آن علف را گوسفند مي‌خورد آن گوسفند را انسان مي‌خورد اين معناي تكامل است كه جماد مي‌شود نبات، نبات مي‌شود حيوان، حيوان مي‌شود انسان, مگر انسان گوسفند مي‌خورد همين كه ذبح كردند مي‌شود جماد, انسان لاشه گوسفند را مي‌خورد نه حقيقت گوسفند كه روح حيواني اوست مگر گوسفند گياه مي‌خورد همين كه با دندان يا غير دندان اين را قطع كرد آن گياه مي‌شود جماد او تا روح نباتي دارد و ايستاده است و سبز مي‌شود نبات است نفس ناميه دارد وگرنه همين كه بريده شد به صورت كاه يا غير كاه درآمد يونجه يا غير يونجه درآمد جماد است. اينكه گفته شد مراحل را انسان طي مي‌كند يك بخشش مربوط به خود رحِم است بخش ديگر حقيقي‌اش در خود دنياست. انسان در حقيقت يا در مرحله جمادي است آن وقتي كه خاك بود و اين گونه از مراحل را مي‌گذراند وقتي كه نطفه شد دوران نباتي اوست وقتي كه به دنيا آمد اين نامي بالفعل است و حيوان بالقوه. وقتي رشد كرد به مرحله حس رسيد با حركت ارادي حركت مي‌كند حيوان بالقوه است و انسان بالفعل. وقتي بالا آمد يا در همان حيوانيت ترقي مي‌كند اين حيوان بالفعل است و انسان بالقوه ولو يك قرن زندگي كند, لذا در قيامت حيوان محشور مي‌شود ?كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ? يا نه از مرحله حيات حيواني بالاتر مي‌آيد ادراكات كلي دارد حقايقي را درك مي‌كند جهان بيني توحيدي و الهي دارد به مبدأ و معاد انس مي‌گيرد سر مي‌سپارد سر مي‌ستايد اين مي‌شود انسان بالفعل, وقتي انسان بالفعل شد مي‌شود ملك بالقوه, اگر اين راه را ادامه داد و ادامه داد و ادامه داد مي‌شود فرشته‌اي نظير آنچه درباره جعفر طيار (سلام الله عليه) آمده است كه با دو بال همراه فرشته‌ها در بهشت دارد پرواز مي‌كند. اين مراحلي است كه انسان از پايين تا بالا دارد سير مي‌كند معناي اينكه حيوان انسان مي‌شود اين نيست كه گوسفند را انسان مي‌‌خورد مگر گوسفند انسان مي‌شود يا علف مزرعه حيوان مي‌شود آنكه نيست هر چيزي را كه انسان در دستگاه درون خود جذب كرده است حكم انسان را مي‌گيرد.
يقيني بودن معاد جسماني با بدن خود شخص
اينجا دو مسئله است كه بايد كاملاً از هم جدا بشود: يكي اينكه آيا در قيامت در اين هيچ ترديدي نيست كه هم بدن هست هم روح, آيا آن بدني كه مي‌آيد مسامحتاً بدن شخص است يا حقيقتاً بدن شخص است. در اين مسئله به ضرس قاطع بايد گفت حقيقتاً بدن شخص است مما لا ريب فيه نه مسامحة و مجازا. اگر گفته شد زيد در قيامت مي‌آيد يا در روايات ما آمده است كه «لو رايته لقلت انه فلان» اين مجاز در اسناد نيست, اين حقيقت است. زيد بدون كم و كاست مي‌آيد اين مسئله اُولي?.
روح انسان, معيار ه?ذيّت و عينيّت و هوهويّت
مسئله ثانيه اين است كه معيار عينيّت, ه?ذيّت, هوهويت چيست؟ اگر زيد, روح تنها بود معيار عينيت و ه?ذيّت و هوهويتش مشخص بود. اگر زيد جسم تنها بود اين عناوين درباره او جواب روشني داشت; اما اكنون كه زيد و انسان فرعي دارد به نام بدن و اصلي دارد به نام روح, معيار ه?ذيّت چيست؟ مدار هو هويت چيست؟ معيار عينيّت چيست؟ جواب اين است در مسئله ثانيه كه معيار همه اين عناوين روح است. وقتي روح واحد شد شخص عين همان شخص است بدون مسامحه. الآن كسي كه عمري را گذراند به يك قرن رسيده است يك مرد صد ساله است اين هيچ ترديدي در او نيست كه اين همان انسان صد سال قبل بود كه الآن صد سال عمر كرده است اين همان شخصي است كه در يك قرن قبل نوزاد بود در پنجاه سال قبل كاهل بود در بيست سال قبل مرد هشتاد ساله و شيخ بود الآن كه صد ساله است پيرمرد هرم است, اين هيچ ترديدي نيست هذا هو بعينه و از طرفي هم يقين داريم كه ده‌ها بار كل ذرات بدن او از مغز سر تا ناخن پاي او كلاً عوض شد بدون هيچ ترديد, همين طوري كه الآن روز است و ما در روز بودن روز الآن ترديدي نداريم در اينكه كل ذرات بدن عوض شد هيچ ترديدي نيست و اگر همين افراد در اثر بيماريها و حوادثي كه پيش آمده است جراحي پلاستيكي شدند از مغز سر تا نوك پا عوض شدند باز اين شخص همان شخص است هيچ ترديدي در او نيست يعني همه اوصاف او محفوظ است همه عقايد او محفوظ است همه حركات و شئون او محفوظ است با اينكه هيچ چيزي از او نيست يعني اگر علم پيشرفت كرد و كل شبكه مغز و دستگاه مغز را توانستند پيوند بزنند و اگر اين شخص گاهي با پيوند مغز كل سلولهاي مغزش عوض شد با پيوند قلب, قلبش عوض شد با پيوند چشم و گوش چشم و گوشش عوض شد با پيوند سرانگشتان پا پايش عوض شد, مادامي كه اين زيد همان روح را دارد هم ه?ذيّت صادق است هم عينيّت صادق است هم هوهويت صادق است هو هو, طوري كه همه احكام او را دارد نه مسامحتاً, همين شخص مي‌گويد با اينكه كل ذرّات بدن او عوض شد مي‌گويد من وقتي كه در صد سال قبل به دنيا آمدم اين‌چنين بودم. وقتي مكتب رفتم اين مطالب را آموختم وقتي به حوزه آمدم اوايل اين‌چنين مي‌انديشيدم, وقتي به درس استاد رفتم آن‌چنان يادداشت كردم وقتي خودم مدرس شدم اوايل نظرم اين بود. الآن كه به صد سالگي رسيدم نظر نهايي من اين است همه موجوديت او در شناسنامه روح اوست و محفوظ است بر اساس اصالت روح. اگر كسي در دنيا جرمي كرد و فرار كرد و كل ذرّات بدن او عوض شد او را محكمه عدل اسلامي مي‌گيرد و حد جاري مي‌كند مي‌گويد انت هو تو هماني شخصي ديگر نيستي اگر خواستند دست او را قطع كنند نمي‌تواند بگويد اين دست در ده سال قبل پيوند زدم الآن گرفت به همان دليل كه اگر دست كافري جزء بدن مسلمان بشود ديگر اين دست نجس نيست اين دست پاك است مادامي كه جزء بدن مؤمن است و گرفت زير پوشش روح قرار گرفت و روح اين انسان مؤمن او را جذب كرد و بدن خود كرد اين دست پاك است در حالي كه قبلاً نجس بود, به قدري انسان اطمينان به طهارت اين دست دارد كه نه تنها به اطلاقات ادله اينكه اجزاي بدن كافر نجس‌اند نمي‌تواند تمسك‌ كند به استصحاب هم نمي‌تواند تمسك كند كه بگويد قبلاً اين نجس بود الآن كما كان, چون شك در نجاست نيست يقين به طهارت هست اگر هم كسي سرقت كرد بخواهند اين دست را قطع كنند در هيچ محكمه عدل و عقل اين بهانه قبول نيست كه كسي بگويد من دستم جراحي شده است دست ديگري به من رسيده است. مي‌گويند مادامي كه دست زير پوشش روح تو نبود براي تو نبود; اما الآن كه جراحي پلاستيكي كردند و گرفت و روحت قبول كرد و او را دارد اداره مي‌كند و جزء بدن توست دست توست حقيقتاً و همين را هم بايد قطع كرد, پس عينيّت ه?ذيّت هوهويّت به روح است و همين دست هم در قيامت شهادت مي‌دهد همين دست, با اينكه پلاستيكي شده است همين قلب را انسان مي‌گويد مريض است اگر قلب منافقي را كه مصداق بارز ?فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ? بود, اين را در هنگام سلامت يا احتضار گرفتند و پيوند زدند به بدن يك انسان وارسته مؤمنْ ديگر سخن از ?فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ? نيست چون آن قلبي كه مريض است روح است آنكه قابل پيوند نيست, اين قلبي كه پيوند مي‌خورد كه قلب قرآني نيست قبلاً اين منافق كه داراي آن دل بود صادق بود كه بگوييم: «في قلبه مرض» الآن هم كه قلب او را گرفتند و پيوند زدند باز صادق است كه «في قلبه مرض». اين مؤمني كه به اتاق عمل رفته قبلاً داراي قلب سليم بود, الآن هم كه قلب منافق را به پيكر او پيوند زدند داراي قلب سليم است ?إِذْ جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ? چون اين دل, منظور آن قلبي نيست كه دستگاه پالايش خون است در هر حيواني هم هست پس اصالت از آن روح است تا روح هست, چه اينكه هست ه?ذيّت محفوظ است هويت محفوظ است عينيّت محفوظ است و مانند آن.
پرسش ...
پاسخ: همين شخص نه همين دست; مگر دست معصيت مي‌كند؟! لذا خداي سبحان وقتي از اعضا نام مي‌برد مي‌گويد اينها در قيامت شهادت مي‌دهند نه اقرار, فرمود اينها شهادت مي‌دهند. متهم وقتي در محكمه حرف مي‌زند اگر راجع به جرم سخن گفت مي‌گويند اقرار كرد ولي ديگري اگر وارد محكمه شد و عليه متهم سخن گفت مي‌گويند شهادت داد دست عليه ما شهادت مي‌دهد .
پرسش ...
پاسخ: درست است; مثل دنيا كه «لو رأيته لقلتَ فلان» ولي در دنيا اصالت از آن روح است در آخرت هم همچنين است, آن طوري كه در دنيا هستند عين همان مي‌آيند بدون كم و زياد ?قَادِرِينَ عَلَي أَن نُّسَوِّيَ بَنَانَهُ? كه آياتش خوانده شد. اما همان طوري كه در دنيا اصالت براي روح است در آخرت هم اصالت براي روح است, الآن كه انسان نشسته است اگر همه اعضاي بدن او عوض بشود باز اين شخص همان شخص است با اينكه بدن دارد با بدن هست با روح است ه?ذيّت او و هويّت او و عينيّت او به روح است الآن همين مثالهايي كه زده شد در هيچ محكمه عدل اسلامي اين حرف قابل قبول نيست كه كسي بگويد آقا من از مغز سر تا نوك پايم جراحي پلاستيك شده‌ام چرا من را كيفر مي‌كنيد؟ هيچ جا مقبول نيست.
پرسش ...
پاسخ: الآن هم همان شخص ده سال پيش است ديگر يعني همان ادراكات همان علوم همان اوصاف همان فضايل را داراست, شرع هم كه برابر معيارهاي عرفي حكم مي‌كند مي‌گويد اين شخص پاك است. اگر معيار عرف است ما يك فقه اصغر داريم يك فقه اكبر يعني يك اصول دين داريم به تعبير مير داماد يك فروع دين, هم در اصول دين اين اصل محفوظ است هم در فروع دين. در فروع دين اگر اعضاي بدن كافري را جراحي پلاستيكي كردند نسبت به بدن مؤمن مي‌گويند واقعاً پاك است.
كيفيت تبديل جلود در عذاب جهنّم در بيان نوراني امام صادق(عليه السلام)
حالا در ذيل آيه مباركه سوره? مباركه? «نساء» كه فرمود: ?كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا? در اينجا عده‌اي اعتراض كردند به امام صادق (سلام الله عليه) در سوره? مباركه? «نساء» اين آيه هست كه جهنميها وقتي وارد جهنم شدند هر وقتي كه پوست بدنشان سوخته شد خاكستر شد دوباره پوست جديد را خداي سبحان مي‌روياند تا اين شخص عذاب را احساس كند, چون عذاب براي روح است الآن هم كه شما سردتان مي‌شود يا گرمتان مي‌شود دستتان به جايي برخورد مي‌كند درد را روح احساس مي‌كند, لذا اگر روح توجه نكند احساس نكند انسان را سراسر بيهوشي كلي كنند يا بيهوشي موضعي كنند بدنش را ارباً ارباً كنند او دردي احساس نمي‌كند, با اينكه بدن را در اتاق عمل قطعه قطعه مي‌كنند وقتي روح توجه نداشت اصلاً درد را احساس نمي‌كنند حالا خواه بيهوشي موضعي مثل همان گوشه دست و انگشت را بي‌حس كنند يا بيهوشي كل بدن, اگر توجه روح گرفته بشود درد را احساس نمي‌كنند درد درك است شما چوب را هم مي‌سوزانيد چوب كه درد ندارد الم ندارد «الم هو ادراك غير الملائم» است شما سنگ را هم با پتك خرد مي‌كنيد, دست اين آقا را هم در اتاق عمل قطعه قطعه مي‌كنيد دست كه دركي ندارد انسان وقتي روحش متوجه جاي ديگر بود بدن آسيب نمي‌بيند, لذا ذات اقدس الهي فرمود ما اين پوست تازه مي‌رويانيم تا اين شخص عذاب را احساس كند.
آن‌گاه عده‌اي اعتراض كردند به امام صادق (سلام الله عليه) عرض كردند كه آن پوست قبلي معصيت كرده «ما ذنب الغير» اين پوست جديد چه گناهي كرده كه بايد بسوزد؟ اين در احتجاج مرحوم طبرسي هست و اين بزرگوار در تفسير شريف نورالثقلين هم اين حديث را آورده اين در احتجاج مرحوم طبرسي جلد دوم در احتجاجات امام صادق (سلام الله عليه) هست در اين كتاب شريف تفسير نورالثقلين جلد اول صفحه 494 اين دو روايت هست. روايت اولي? اين است كه «فقيل لابي عبد الله (عليه السلام) كيف تبدل جلودهم غيرها»; اولاً شما بيان كنيد كه آن پوست دوم چطور بدل پوست اول است و واقعاً پوست بدن زيد است, با اينكه و پوست بدن زيد سوخت چگونه وقتي كه دومي روييده شد باز جلد او محسوب مي‌شود؟ «كيف تبدل جلودهم غيرها؟ قال: أرايت لو اخذتَ لبنة فكسرتها وَصيّرتها ترابا ثم ضربتها في القالب أهي التي كانت انما هي ذلك وَحدث تغيير آخر وَالاصل واحد»; فرمود شما اگر خواستي مسئله را بفهميد اين خشتي را كه در قالب زديد اين خشت را از اين قالب بيرون بياوريد دوباره خاكش كنيد بعد كه خاك كرديد دوباره گل كنيد و به آن قالب بزنيد اين همان خشت اولي است فقط تغييري در شكل پيدا شده است.
تعلّق عذاب جهنم به روح و بيان ابزار بودن پوست و بدن
آن‌گاه به همين مناسبت در ذيل همين كريمه ?كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا? حفص‌بن‌غياث مي‌گويد كه من در مسجد‌الحرام بودم ابن ابي‌العوجاء از امام صادق (سلام الله عليه) سؤال مي‌كند كه اين كريمه‌اي كه در قرآن آمده است «?كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا لِيَذُوقُوا العَذَابَ? ما ذنبُ الغير»; گناه اين پوست جديد چيست, آن دست قبلي معصيت كرد و سوخت و تمام شد اين دومي چرا بسوزد؟ «قال ويحك هي هي وَ هي غيرها»; اين دومي نيست اين همان اولي است, مگر شما نمي‌خواهيد اين شخص را عذاب بكنيد اين شخص كه عوض نشد هر پوستي كه اين شخص بگيرد اوست, فرمود: «و الأصلُ واحد» البته پوست كه معصيت نكرد كه معصيت را نفس مي‌كند اينها ابزار كارند اينها هم در قيامت عذاب نمي‌شوند وقتي بدن مي‌سوزد روح عذاب مي‌شود مثل دنيا, بدن از آن جهت كه بدن است دردي احساس نمي‌كند مثل چوب خشك. تمام دردها براي روح است; منتها روح يك عذاب مستقيم دارد كه آن خزي و رسوايي است يك عذاب بدني دارد اگر كسي را بخواهند تعذيب كنند شلاقش مي‌زنند او درك مي‌كند درد براي روح است آن عذاب روحاني‌اش همان خزي و رسوايي است كه ?مَن تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ? كه هم خزي و رسوايي است عذاب مستقيم روح است و هم سوزش بدن است كه درد را روح ادراك مي‌كند. وقتي ابن ابي‌العوجاء از امام صادق (سلام الله عليه) سؤال كرد كه «ما ذنب الغير» حضرت در جواب فرمود: «ويحك هي هي و هي غيرها» مادامي كه اين قالَب اين هست هر ده بار صد باري كه شما در اين قالب بريزي اين همان است, قالب همان روح است. به امام صادق عرض كرد مثلي بزنيد كه ما مسئله را بفهميم «قال فمثِّل لي في ذلك شيئاً من امر الدنيا»; از امور دنيايي مثالي ذكر كنيد كه ما مسئله را بفهميم كه چطور «هي هي وَهي غيرها قال (عليه السلام) نعم أرايت لو أنّ رجلاً أخذ لبنة فكسرها ثم ردها في ملبنها فهي هي وَ هي غيرها» «ملبن» همان قالَب است; فرمود مگر نمي‌بينيد وقتي كه قالب يكي است شما ده بار هم اگر اين را خاك كنيد دوباره بزنيد اين همان خشت اولي است اين اصل كه شكل مي‌دهد روح است, چون اين اصل محفوظ است هر ذره‌اي كه به اين بدن تعلق بگيرد همان شخص است. اينكه مي‌بينيد محققين از فلاسفه به شبهه آكل و ماكول اصلاً بها نمي‌دهند در آن درسها اين را مطرح نمي‌كنند در نوشته‌ها اصراري ندارند, چون اين بهاي علمي نيست براي يك محقق سبك است كه شبهه آكل و مأكول را طرح كند مگر روح حيوان مي‌خورد يا مسلمان كافر مي‌خورد يا كافر مسلمان مي‌خورد تا انسان بگويد كه اين بدن اگر جزء بدن آن كافر شد آيا او در قيامت وارد بهشت مي‌شود يا وارد جهنم؟
پرسش ...
پاسخ: قالب مي‌شود روح, فرمود «والاصلُ» آنجا كه از بين رفت آنجا در حد مثال است مثال همه خصوصيات مُمثَّل را ندارد آن بدن اولي سوخت و رخت بربست يك بدن ديگري است يك پوست ديگري است اگر همان بدن بود دوباره سوخت و سوز مي‌كردند دوباره كه ابن ابي‌العوجاء اشكال نمي‌كرد آن رفت دود شد رفت; اما اين يك پوست جديدي است. فرمود اين پوست, پوست جديد نيست چون اين شخص, شخص جديد نيست اين همان كافر است, مگر در قيامت يك بار و دو بار يا صد بار و هزار بار يا ميليون و ميليارد بار است شما بنا داريد كه حرف علمي نزنيد يا حرفي علمي نفهميد يك كمي درست‌تر فكر كنيد. اگر ديديد در كتابهاي عقلي براي يك محقق سبك است كه شبهه آكل و ماكول را طرح كند براي اين است مگر كافر مؤمن مي‌خورد يا مگر مؤمن كافر مي‌خورد, مؤمن گوشت مي‌خورد اين گوشت نه كافر است نه مؤمن, پس آن سؤال كه اگر كافري گوشت مؤمن را خورد, أو بالعكس اين به جهنم مي‌رود يا بهشت مي‌رود, قدري كه جلوتر برويد مي‌بينيد در بازار علم خريدار ندارد اين شبهه اصلاً.
پرسش ...
پاسخ: نه; حضرت دارد او را جواب مي‌دهد او كه سؤال كرده كه آن پوست اولي سوخت رفت اين پوست دوم چه كار كرده؟ اين مثال است مثال همه خصوصيات مُمَثَّل را ندارد كه, دنيا يك گوشه‌اي از آخرت را مي‌تواند تشريح كند فرمود اين همان است چون «و الاصل واحد» كدام اصل؟ آن پوست اولي كه رفت پوست اول كه نيامد پوست دوم بشود كه, فرمود چون اصل واحد است «فهي هي و هي غيرها» .
«وَ الحَمدُ للهِ رَبّ العالمين»