موضوع: سوره بقره

عنوان: تفسير سوره مبارکه بقره جلسه 544

مدت زمان: 35.27 دقيقه اندازه نسخه كم حجم: 4.05 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 8.11 MB دانلود

رديف عنوان
1 ايتاي حكمت, مصداق بارز انفاق
2 علل و موانع انفاق در كنار ذكر فضايل آن
3 معناي خير كثير بودن حكمت و قليل بودن مطاع دنيا
4 تبيين ضعف طبيعي و قدرت فطري انسان در قرآن
5 تبيين فرق حمل و تحميل
6 معناي پَست و مذموم بودن دنيا
7 سرّ طلب فهم و اخلاص خوب از جانب حضرات معصومين(عليهم السلام)
8 تفاوت عقل عملي و حكمت عملي
9 نمونه‌هايي از حكمت عملي و نظري در آيات قرآن
10 بررسي امكان اعطاي حمكت و عقل نظري به منافق
11 مراد از «الحكمة ضالّة المؤمن»
12 معناي حكمت و راه حكيم شدن در نهج‌البلاغه
13
14
15
16
17
18
19
20
21


اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
?يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَن يَشَاءُ وَ مَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً وَ مَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُوْلُوا الْأَلْبَابِ?269?
ايتاي حكمت, مصداق بارز انفاق
اين آيه در خلال مسائل انفاق كه بخشي از آيات انفاق گذشت و بعضي از آيات انفاق هم در پيش است براي آن است كه خود هم مصداقي از انفاق خواهد بود يعني اگر خداي سبحان ما را به انفاق دعوت كرده است خود هم كريمانه انفاق دارد. اگر ديگران متاع دنيا را انفاق مي‌كنند, خداي سبحان خير كثير را انفاق مي‌كند و انسان موظف است كه متخلق بشود به اخلاق خدا. اگر توان آن را نداشت كه به ديگران خير كثير بدهد لااقل از خير يا خير قليل مضايقه نكند. پس خود اين هم انفاق است. گذشته از اينكه همه تعاليمي كه تا كنون فرموده بود انفاق است, اينكه مي‌فرمايد: ?مَثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ? همين تعليم, خود انفاق است; منتها بالاتر از تعليم كه ايتاي حكمت است آن را به عنوان يك انفاق خاص ياد كرده است پس خود ?يُؤْتِي الْحِكْمَةَ? هم يعني «يُنفق الحكمة و يؤتي الحكمة» اين يك مطلب.
پرسش...
پاسخ: نه; مال هم همين‌طور است خدا هر كه را بخواهد مي‌دهد, فرزند هم اين‌چنين است ?يَهَبُ لِمَن يَشَاءُ إِنَاثاً وَ يَهَبُ لِمَن يَشَاءُ الذُّكُورَ? فرزند هم همين‌طور است مال هم همين‌طور است مشيئت و اراده خداي سبحان بر اساس حكمت است; اما هدايت هم اين‌چنين است ولي حكمت كه يك عطيه خاصي است به هر كس نمي‌دهد, چون هر كس شايسته دريافت آن حكمت نيستند.
علل و موانع انفاق در كنار ذكر فضايل آن
مطلب دوم آن است كه در خلال اين مسائل, گذشته از اينكه فضايل انفاق را فرمود آن عللي كه انسان را وادار به انفاق مي‌كند و آن موانعي كه انسان را از فضل انفاق محروم مي‌كند آنها را هم گوشزد كرد, فرمود: ?الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَ يَأْمُرُكُم بِالْفَحْشَاءِ وَ اللّهُ يَعِدُكُم مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلاً? حالا خاطره‌اي در دل انسان پيدا شده است گاهي انسان نمي‌داند اين خاطره, تهديد به فقر است يا تشويق به خير است, گاهي مي‌خواهد خودش را فريب بدهد گاهي به عنوان اينكه ما نياز به اين مال داريم مي‌خواهد با حيله‌هاي شرعي از پرداخت وجوه الهي محروم بماند, همان طوري كه بعضي از مفسرين هم اشاره كرده‌اند گاهي انسان براي اينكه از فضايل انفاق محروم بشود هنگامي كه چند روزي مانده به حلول حول, مقداري از نصاب را به يكي از اعضاي منزلش هبه مي‌كند كه اين نصاب در طي سال در اختيارش نباشد وقتي سال, حلول كرد اين مال به نصاب نرسيده باشد بعد از گذشت سال دوباره از آنها مي‌گيرد, گوسفند دارد موقع حلول حول رسيده است چند تا از اين گوسفند‌ها را به همسرش اهدا مي‌كند كه مبادا در هنگام حلول سال به نصاب رسيده باشد بعد از گذشت سال هم از او پس مي‌گيرد اين گونه از امور جز حيله‌هاي شيطاني چيز ديگر نيست اين همه فضايلي كه قرآن كريم براي انفاق بازگو كرده است گاهي در اثر همان تهديد شيطاني انسان از آن خير كثير محروم مي‌ماند خب حالا انسان چه كند كه از اين گونه از حيله‌ها نجات پيدا كند, اولاً چه كند كه بفهمد اين خاطره خاطره رحماني است يا خاطره شيطاني, چون تشخيص اينها كار آساني نيست براي كسي كه راهي اين راه شد آسان هست; اما براي مبتديان اين راه آسان نيست بعد از اينكه تشخيص داد آن‌گاه به فكر حيله شرعي مي‌افتد كه مسئله را حل كند. خب, اگر اين گونه از حيله‌ها مرضي حق سبحانه و تعالي بود در برابر آنها لااقل اشاره‌اي مي‌كرد حكمت, چيزي است كه انسان با دريافت او مي‌تواند وعده‌هاي شيطاني را از وعده‌هاي رحماني امتياز بدهد اين دو مطلب.
معناي خير كثير بودن حكمت و قليل بودن مطاع دنيا
سوم اينكه حكمت, كم هم باشد زياد است. دنيا, زياد هم كه باشد كم است اما دنيا زياد هم كه باشد كم است براي همان بحث ديروز كه ديروز اشاره شد خداي سبحان مي‌فرمايد ?مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ? چون چيزي كه گذراست و از بين رفتني است كم است حالا يا زود از بين برود يا دير و چيزي كه براي ابد مي‌ماند خير كثير است خواه كم خواه زياد, لذا درباره علم و معرفت با اينكه فرمود: ?وَ مَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً? مع ذلك همين قليل را خير كثير ناميد در سوره? مباركه? «اسراء» آيه 85 اين است كه ?وَ يَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ مَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً? همين اندازه علمي كه مربوط به شناخت خدا و قيامت و جهان حقيقت و هستي است ولو كم هم كه باشد حكمت است و خير كثير.
تبيين ضعف طبيعي و قدرت فطري انسان در قرآن
اينكه فرمود: ?وَ مَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً? اگر قِلَّت نسبي باشد يعني نسبت به علم ذات اقدس الهي كم است اين حق است چون انسان علوم اولين و آخرين را هم پيدا كند باز نسبت به ذات اقدس الهي قليل است ولي اگر منظور آن باشد كه در جهان, علوم فراواني هست موجودات امكاني علوم فراواني دارند ولي انسان مقداري از آن علوم فراوان را دارد اگر اين‌چنين مراد باشد اين منظور, موجبه جزئيه است نه كليه يعني بعضي از انسانها توان آن را ندارند كه خيلي علم به آنها داده شود وگرنه در بين انسانها كساني هم هستند كه ?وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّهَا? نصيبش مي‌شود. اين كريمه‌اي كه قبلاً بحثش گذشت در همين سوره? مباركه? «بقره» آيه 31 نشانه آن است كه انسان مي‌تواند به همه حقايقي كه در جهان امكان است برسد, البته آنچه در غيب ذات اقدس الهي است راهي ندارد. اگر بنا شد در جهان امكان چيزي عالم بشود و كسي عالم بشود سزاوارتر از انسان كامل كسي نيست, لذا فرمود: ?وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّهَا? فرشته‌هايي كه خودشان حامل وحي‌اند ?بِأَيْدِي سَفَرَةٍ ? كِرَامٍ بَرَرَةٍ? هستند; اينها در پيشگاه انسان كامل ساجدند و اگر گفته شود كه انسان, توان آن را ندارد كه بار همه اين معارف را به دوش بكشد براي اينكه ?خُلِقَ الْإِنسَانُ ضَعِيفاً? اين ضعف براي جنبه طبيعي انسان است نه جنبه فطري, خداي سبحان كارها و تكاليف بدني را كه تشريح مي‌كند مي‌فرمايد انسان چون ضعيف است خيلي كار سنگين به عهده او نيست; اما وقتي سخن از معنويات و علوم و معارف است مي‌فرمايد باري كه آسمانها نمي‌توانند بردارند انسان برمي‌دارد خب, اگر ضعيف بود كه از همه آسمانها قوي‌تر نبود. بخشي از قرآن عهده‌دار بيان ضعف طبيعي انسان است [و] بخشي از قرآن عهده‌دار بيان قدرت فطري انسان است. در سوره? مباركه? «نساء» آيه 28 اين‌چنين است كه ?يُرِيدُ اللّهُ أَن يُخَفِّفَ عَنكُمْ وَ خُلِقَ الْإِنسَانُ ضَعِيفاً? خدا مي‌خواهد مقداري از تكاليف قبلي را تخفيف بدهد حدوثاً يا بقائاً; تكليف سهلي بر شما تحميل كند, چون انسان ضيعف است; اما مي‌فرمايد: ?عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَي السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَ أَشْفَقْنَ مِنْهَا وَ حَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُوماً جَهُولاً? سوره? مباركه? «احزاب» آيه 72 خب اين چه موجود ضعيفي است كه از همه آسمانها قوي‌تر است, از همه سلسله جبال قوي‌تر است از كره ارض نيرومندتر است اگر ضعف است براي بدن اوست و اگر قدرت است براي روح اوست و فطرت او نه براي طبيعت او خب, اگر باري است و امانتي است كه آسمانها از حمل آن به ستوه آمدند و ميسور آنها نبود و فقط انسان است كه حمل مي‌كند پس «خُلِقَ الانسانُ قويا من السماوات و الارض» اگر سخن از اين است كه انسان چون ضعيف است نمي‌تواند بار حكمت كه خير كثير است بكشد اين بار را فطرت او و روح او مي‌كشد نه طبيعت او و تن او, لذا در حالي كه فرمود: ?وَ خُلِقَ الْإِنسَانُ ضَعِيفاً? در همين حال مي‌فرمايد باري مي‌برد كه آسمانها توان آن را ندارند. پس نمي‌شود گفت كه انسان توان آن را ندارد مگر به همان اندازه‌اي كه در سوره? «اسراء» اشاره شد كه ?وَ مَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً?, ?وَ مَا أُوتِيتُم? نه به اين معناست كه ديگر در بين انسانها كساني پيدا نمي‌شوند كه از علم برتر با اطلاع باشند اين‌طور نيست, انسانها هستند كه ?عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ? شامل حال آنها هم بشود.
تبيين فرق حمل و تحميل
پرسش...
پاسخ: چون اكثر انسانها اين امانت را درست به مقصد نمي‌رسانند ظلوم جهول‌اند وگرنه حمل شده است نه تحميل شد. يك وقت است كه خدا مي‌فرمايد ما تحميل كرديم او حمل نكرد, نظير ?مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ? يعني اينها به تورات مكلف شدند ولي عمل نكردند, اين تحميل بي‌حمل است اين نشانه قدرت نيست; اما يك وقت سخن از حمل است فرمود: ?إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَي السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَ أَشْفَقْنَ مِنْهَا? اين إباي إشفاقي است نه إباي استكباري كه شيطان ?أَبَي وَ اسْتَكْبَرَ? بود, آن إبا مذموم است; اما اين إبا, إباي اشفاقي است يعني مقدورشان نبود ?فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَ أَشْفَقْنَ مِنْهَا? اما ?وَ حَمَلَهَا الْإِنسَانُ? منتها در مقام عمل, اكثري اينها به ظلم و جهل تن در دادند كه جهلش مربوط به علم اوست يعني در مقابل علم است و ظلمش در مقابل عدل اوست يعني در مقابل عقل عملي اوست.
معناي پَست و مذموم بودن دنيا
پرسش...
پاسخ: نه البته بحث دنيا نيست ولي آن دنيايي كه پست نيست يعني اين نشئه زندگي اين آيت الهي است اين هرگز مذموم نيست. در بحثهاي قبل هم گذشت دنيا را كه خدا مذمت كرد, فرمود دنيا جز فريب و نيرنگ نيست, همان عناوين اعتباري است اين مقام براي من است اين ميز براي من است اين عناوين براي من است تكاثر در شاگرد, تكاثر در مأموم تكاثر در مقلدين تكاثر در وجوه تكاثر در همين اوهام اين مي‌شود دنيا وگرنه زمين جاي بسيار خوبي است آسمان بسيار خوب است دريا بسيار خوب است صحرا بسيار خوب است هوا بسيار خوب است فضا بسيار خوب است, اين حيات در يك جاي تجارت است, از اينكه اين براي من است من اين قدر تابع دارم اين دنياست اين جز نيرنگ چيز ديگري نيست.
پرسش...
پاسخ: بله تمام مذمتهايي كه در قرآن كريم شده است به طبيعت برمي‌گردد ?خُلِقَ هَلُوعاً? ?كَانَ الْإِنسَانُ قَتُوراً?, ?كَانَ الْإِنْسَانُ عَجُولاً? اينها همه‌اش به طبيعت برمي‌گردد; اما ?فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا? اين به فطرتش برمي‌گردد.
پرسش...
پاسخ: يعني اگر شخص خود را به طبيعت بفروشد, بالأخره كالانعام است ولي طبيعت را رام بكند در اختيار فطرت قرار بدهد مسجود ملائكه است.
در اين كريمه كه فرمود خير كثير به افراد خاص داده مي‌شود يعني خود حكمت في‌نفسه خير كثير است و اگر از اين حكمت به مقدار كثير به كسي داده شده است آن ديگر فضلي است كه احدي قدرت احصاي آن را ندارد, خود حكمت في نفسها خير كثير است و اگر انساني توانست به جايي برسد كه مصداق ?وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّهَا? باشد آن كوثري است در كوثر.
سرّ طلب فهم و اخلاص خوب از جانب حضرات معصومين(عليهم السلام)
حكمت همان طوري كه در بحث ديروز ملاحظه فرموديد دو قسم بود يك قسم حكمت نظري; يك قسم حكمت عملي و حكيم كسي بود كه هم جهان بين خوبي باشد و هم جهان‌دان خوبي باشد و هم جهان‌دار خوبي باشد معصومين (عليهم السلام) ائمه (عليهم السلام) اولياي الهي (عليهم السلام) همين دو چيز را از خدا طلب مي‌كردند; مي‌گفتند خدايا! به ما فهم خوب و اخلاص خوب بده. اين بخش اخلاص و اراده و نيت و همت و اينها برمي‌گردد به عقل عمل آن فهم خوب برمي‌گردد به عقل نظر آن عقل نظر كه فهم خوب دارد آن مفهومش, متعلَّق فهمش يا هست و نيست است يا بايد و نبايد يا فيلسوف خوبي است يا فقيه ماهري است; فقه بايد و نبايد است اخلاق بايد و نبايد است فلسفه هست و نيست است و همه اينها را انسان با نيروي خوب فهم مي‌فهمد, اگر كسي در فهم, قوي بود يعني به دقت مي‌تواند بررسي كند كه در جهان چه هست و چه نيست و چه بايد كرد چه نبايد كرد اين نيمي از كمال را تهيه كرده است و اگر در مسئله اراده در مسئله نيت در مسئله اخلاص در مسئله همت در مسئله عزم يك آدم قوي بود, نيم ديگر را تأمين كرده است در حكمت نظري اگر عقلش جازم بود به كمال رسيد ولي نيمي از راه, در عقل عمل اگر آن عقلي كه «عُبِدَ به الرحمان» عازم بود نه جازم نيم ديگر را تهيه كرد, چون جزم براي عقل نظر است [و] عزم براي عقل عمل است, آن عقلي كه «عُبِد به الرحمانُ و اكْتُسِبَ به الجِنانُ» آن بايد تصميم بگيرد تصميم براي اوست عزم براي اوست اراده براي اوست اخلاص براي اوست هر اندازه در اين راه كامل شد عقل عملي‌اش كامل مي‌شود نه اينكه اگر فقه خوب بلد بود اخلاق خوب بلد بود عقل عملي او خوب باشد.
تفاوت عقل عملي و حكمت عملي
عقل عملي چيزي است و حكمت عملي چيزي ديگر معصومين (عليهم السلام) هر دو امر را از خدا مسئلت مي‌كردند عرض مي‌كردند خدايا! فهم خوب اخلاص خوب, بندگي خوب شناخت خوب در جريان مسيح (سلام الله عليه) خداي سبحان به او اين دو مطلب را اعطا كرده است خودش هم از اين دو مطلب سخن مي‌گويد درباره ابراهيم (سلام الله عليه) اين‌چنين است درباره رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) اين‌چنين است سوره? مباركه? «مريم» آيه سي به بعد اين است كه ?قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيّاً ? وَ جَعَلَنِي مُبَارَكاً أَيْنَ مَا كُنتُ وَ أَوْصَانِي بِالصَّلاَةِ وَ الزَّكَاةِ مَادُمْتُ حَيّاً ? وَ بَرّاً بِوَالِدَتِي وَ لَمْ يَجْعَلْنِي جَبَّاراً شَقِيّاً? من بنده هستم يعني به ربوبيت حق عالم هستم به عبوديت خود عالم هستم به نبوت خود عالم هستم اينها براي علم; اما من موجود پر بركتي هستم هر كجا باشم منشأ بركت هستم, دستور نماز و روزه به من داده شد من به مادرم خيلي احسان مي‌كنم اينها حكمت عملي است در كنار عقل عملي يعني عقل عملي كه «عُبِد به الرحمان و اكْتُسِب به الجِنان» دارم كه هر كجا قدم نهادم پر بركت شدم.
نمونه‌هايي از حكمت عملي و نظري در آيات قرآن
به همين معيار هم در همين سوره? مباركه? «مريم» آيه 36 اين‌چنين مي‌فرمايد: ?وَ إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ? يكي حكمت نظري است ديگر حكمت عملي, خدا رب من و رب شما است بايد خدا را عبادت كنيد, پس بايد خدا را عبادت كنيد. البته اين قياسي است كه مقدمه مطويه هم دارد; خدا رب است اين صغرا رب را بايد عبادت كرد اين كبرا پس خدا را عبادت كنيد اين نتيجه كه اين قياس يك مقدمه‌اش هست است يك مقدمه‌اش بايد است چون بايد فرع است و هست اصل و نتيجه تابع اخسّ مقدمتين است از قياسي كه يك مقدمه‌اش هست است و يك مقدمه‌اش بايد نتيجه‌اش بايد خواهد بود نه هست, خدا هست خدا رب است, رب را بايد عبادت كرد پس خدا را بايد عبادت كرد ?إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ? اين جمع دو حكمت است. چه اينكه ابراهيم (سلام الله عليه) هم از خداي سبحان همين دو امر را مسئلت مي‌كند آيه 83 سوره شعرا اين است كه ?رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ?; حكمتي بده كه بفهمم [و] توفيقي بده كه عمل كنم و صالح بشوم و به صالحين ملحق بشوم. همين دو معنا را خداي سبحان به رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) هم دستور مي‌دهد, آيه نوزده سوره 47 كه به نام آن حضرت است اين چنين آمده ?فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ? اين علم توحيد ?وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنبِكَ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ? اين عبادت استغفار بكن براي عقل عملي است چون كار است; بفهم كه در جهان غير از ذات اقدس ااحديت الهي نيست اين كار عقل نظري است آن مربوط به هست و نيست است بفهم خدا هست و شريك نيست و بكوش از خدا طلب مغفرت كني, يكي نظر و ديگري عمل ?فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنبِكَ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ? از اين كريمه هم استفاده كردند كه «خيرُ العبادة قول لا اله الاّ الله» و «خيرُ العبادة الاستغفار» كه در روايات هم به همين مضمون آمده است, به استناد همين آيه نوزده سوره 47 پس حكمت را چه نظر چه عمل, خداي سبحان به هر كه بخواهد اعطا مي‌كند.
بررسي امكان اعطاي حمكت و عقل نظري به منافق
گاهي خداي سبحان حكمت نظري را نه آن حكمتي كه انسان با داشتن او حكيم مي‌شود متين مي‌شود و صالح مي‌شود كه بخشي‌ از آن به عقل عملي او برمي‌گردد به آن معنا نه, اصل علم به هست و نيست يا علم بايد و نبايد اين علم را خداي سبحان ممكن است به منافق هم بدهد يعني يك منافق ممكن است درس بخواند در مسائل جهان‌بيني خوب بفهمد در مسائل فقه و اخلاق هم خوب اظهار نظر كند; اما اين فقط داراي عقل نظري است آن حكمتي كه با عقل عملي آميخته است كه «عبد به الرحمان و اكتسب به الجنان» اصلاً نصيب منافق نخواهد شد و اينكه در بيانات حضرت امير (سلام الله عليه) آمده است كه حكمت را گرچه از منافق هم شنيديد بگيريد, اين ناظر به آن بخش از حكمت است. در كلمات قصار حضرت امير (سلام الله عليه) شماره 79 و 80 اين روايات آمده است فرمود: «خُذِ الحكمةَ أنَّي كانت» مطالب علمي عميق را هر جا باشد بگيريد «فإنَّ الحكمة تكون في صَدْرِ المنافق فَتَلَجْلَجُ في صدره حتي تَخْرُجَ فتَسْكُنَ الي صواحبها في صدر المؤمن» گاهي آنها حرفهاي خوبي ياد مي‌گيرند بالأخره خواه و ناخواه با قلم يا با بيان مي‌گويند و سر انجام در آخر عمر هر چه خوانده‌اند از يادشان مي‌رود و اين حكمت به صاحب اصلي‌اش كه مؤمن است برمي‌گردد و همان‌جا مي‌ماند. خب, اين حكمتي كه فرمود در قلب منافق است و بالأخره با زبان او يا با قلم او بيرون مي‌آيد شما اگر ديديد يا شنيديد استفاده كنيد اين فقط درباره حكمت نظري است, آن حكمتي نيست كه اگر كسي صرف آن را به شرط لاي از عمل داشت بشود خير كثير اين چنين نيست [بلكه] آن حكمتي خير كثير است كه با آيات قبل و آيات بعد هماهنگ باشد صرف دانستن كه انفاق نيست آن امساك است چه انفاقي. به قرينه آيات گذشته و آياتي كه در پيش داريم خدا دارد انفاق مي‌كند و انسان حكيم آدمي است اهل انفاق آدمي است كه خاطرات شيطاني را از خاطرات رحماني تمييز مي‌دهد, اين حكمت است كه خير كثير است و اين هرگز در قلب منافق نيست.
پرسش...
پاسخ: نه اين استغفار دفع است در همان ?اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ? اشاره شد كه براي معصومين (عليهم السلام) دفع است و براي غير معصومين احياناً دفع و رفع يعني از خداي سبحان مرتباً طلب مغفرت بكن كه مبادا گرد توجه به غير بر دامن هستي‌ات بنشيند.
مراد از «الحكمة ضالّة المؤمن»
در جمله بعد آمده است كه «الحكمةُ ضالَّةُ المؤمن» «ضاله» يعني گم شده «فخُذِ الحكمة و لو من اهل النفاق» مؤمن اگر حكيم هم نباشد صاحب‌حكمت است, براي اينكه فطرت او فطرت حكيمانه است و فعلاً آن را گم كرد و براي اوست, اين نشانه آن است كه مالك اصلي حكمت مؤمن است و بين حكمت و ايمان مؤمن پيوندي بود و اگر مؤمن فعلاً داراي حكمت نيست متاع خود را گم كرد براي اوست در يك عالم ديگري در يك نشئه ديگري اين را داشت و فعلاً دارد پيدا مي‌كند, نه اينكه اگر در جهان طبيعت علمي نصيبش شد تازه بشود ابتدايي بلكه اين علوم سابقه دارد و فعلاً گم كرده است و اين گم شده را جستجو مي‌كند تا پيدا كند.
پرسش:...
پاسخ: اما فطرت را ?قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا? اين فطرت را زنده به گور كرده دسيسه كرده دفن كرده روي قبر فطرت نشسته دارد دسيسه مي‌كند «الحكمة ضالة المؤمن فخذ الحكمة و لو من اهل النفاق».
پرسش...
پاسخ: اين شايد به همان برگردد كه در عالَم ديگر كه ارواح بودند, عالِم بودند و تمام اين سمع و بصر و اينها شايد زمينه باشد براي تذكار.
پرسش...
پاسخ: حالا تلازمي با مُثُل ندارد تلازمي با «خَلَق اللهُ الارواح قَبل الأجساد» دارد نه تلازم با مثل.
معناي حكمت و راه حكيم شدن در نهج‌البلاغه
مطلب ديگر آن است كه در همين نهج‌البلاغه خطبه 150 و خطبه 133 معناي حكمت را بازگو فرمود و راه حكيم شدن را هم روشن فرمود. در خطبه صد و سي و سوم فرمود حكمت به قدري عزيز و گرامي است كه انسان از او خسته نمي‌شود و اگر ما خواستيم بفهميم حكمت, چقدر عزيز و لذيذ است, لذيذترين اشياء را به او تشبيه مي‌كنيم نه او را به لذيذترين اشياء تشبيه بكنيم. فرمود زندگي چقدر عزيز است؟ حيات چقدر شيرين است؟ اين حيات مثل آن حكمت است نه حكمت مثل حيات است. حيات و زندگي ظاهري مثل حكمت است, فرمود: «وَاعْلَمُوا أنَّه ليس من شيء إلاّ و يكادُ صاحبُه يَشْبَعُ منه و يَمَلُّهُ»; چيزي نيست در عالم طبيعت مگر اينكه صاحب آن چيز ممكن است از او خسته بشود روزي «الاّ الحياةَ فإنه لا يَجِدُ في الْمُوتِ راحَةً»; هيچ كس در مرگ راحتي نمي‌بيند آنها هم كه دست به انتحار مي‌كنند چون خيال مي‌كنند مرگ يعني نابودي, مي‌گويند من تا زنده‌ام احساس مي‌كنم مي‌خواهم اين احساس را بگيرم مثل سنگ بشوم كه حساس نباشم خيال مي‌كند با مردن نابود مي‌شود غافل از اينكه با مردن تمام مشاعر او تازه اولين روز شكوفايي آنهاست او اگر بداند تمام دردها با مرگ ظهور مي‌كند هرگز دست به انتحار نمي‌زند او خيال مي‌كند مرگ يعني خاك شدن, فرمود: «فانه لا يجد في الموت راحة و انما ذلك بمنزِلَة الحكمة التي هي حياةٌ للقلب الميِّت و بَصَرٌ لِلْعِيْنِ العَمْياءِ و سَمْعٌ لِلأُذُن الصَّمَّاء و رِيٌّ لِلظَّمْآنِ و فيها الْغِني كُلُّهُ و السلامةُ»; فرمود حيات و زندگي به منزله حكمت است اين حكمت اگر در دلي نباشد آن دل مرده است و اگر آن دل حكمت يافت زنده مي‌شود, انساني كه صاحب‌حكمت است و قلبش زنده شد چشمش نور پيدا مي‌كند قبلاً ديگران كه حكيم نيستند حكمت ندارند عين دارند نه بصر نظر دارند نه رؤيت, نگاه دارند نه ديدن در فقه در بحث ديات ملاحظه فرموديد كه ديه اعضا غير از ديه منافع است يك وقت چشم كسي را آسيب مي‌رسانند يك وقت به بينايي او آسيب مي‌رسانند سَمْع غير از اُذُن است, بَصَر غير از عين است براي عين يك ديه است براي بصر ديه ديگر براي اذن يك ديه است براي سمع يك ديه ديگر منافع اعضا آن نيروهاي ادراكي است چشم, ابزار آن نيروست. اگر كسي حكمت نداشت قلبش روح ندارد اولاً چشمش بينايي ندارد ثانياً گوشش شنوايي ندارد ثالثاً و دستگاه جهاز هاضمه او عطشان است; آب گوارا ندارد رابعاً و هكذا «و إنّما ذلك بمنزلة الحكمة التي هي حياة للقلب الميت و بصر للعين العمياء و سمع للأذن الصَّمَّاء و رِيٌّ» سيراب شدن «للظّمآن و فيها الغِني كُلُّهُ و السلامة» «بقي أمرٌ و آن اين است كه انسان از كجا اين حكمت را پيدا كند يقين مي‌دانيم كه حكمت به دست خداست و يقين داريم هر كه را او بخواهد مي‌دهد و يقين داريم كه او حكيمانه تقسيم مي‌كند داراي اراده جزافيه و مانند آن نيست ـ معاذ الله ـ كه بي‌حساب بدهد پس افرادي را كه حكمت مي‌دهد حساب شده مي‌دهد چه كسي بايد جزء افرادي قرار بگيرد كه خدا بخواهد او را حكمت بدهد, در همين كتاب قيم نهج‌البلاغه خطبه 150 اين‌چنين فرمود وقتي قرآن را و معارف قرآن را تشريح مي‌كند شب زنده‌داري را و احياي ليل را توضيح مي‌دهد مي‌فرمايد مرداني‌اند كه «لا يُبْصِرُ القائِفُ أثَرَهُ و لو تابَعَ نَظَرَه»; كساني‌اند كه به دور از چشم جامعه به سر مي‌برند, هيچ كسي اينها را نمي‌شناسد. نه داعيه‌اي دارند نه تظاهري دارند نه تظاهر قولي و نه تظاهر فعلي, هر قيافه‌شناسي هم به دنبالشان راه بيفتد نمي‌تواند بشناسد ولي الله چه كسي است در اين مردم «و لو تابَعَ نَظَره» «قائف» همان قيافه‌شناس اثرشناس «ثم لَيُشْحَذَنَّ فيها قومٌ شَحْذَ الْقَيْنِ النَّصْلَ»; عده‌اي در همين نشئه دارند ابزار تيز مي‌كنند, همان طوري كه آهنگر آهن را تيز مي‌كند شمشير را تيز مي‌كند اينها دارند ذهن را تيز مي‌كنند دل را تيز مي‌كنند غبارروبي مي‌كنند گردگيري مي‌كنند سيقل‌زدايي مي‌كنند خب با چه چيزي؟ فرمود: «تُجْلَي بالتنزيل ابصارُهم و يُرْمَي بالتفسير في مَسَامِعِهم و يُغْبَقُونَ كأسَ الحكمةِ بعدَ الصَّبُوح»; اينها با تنزيل الهي چشمشان را صيقل مي‌دهند, با تفسير الهي گوش‌شان را شنوا مي‌كنند اينها اين‌چنين نيست كه يك قدح بنوشند دائماً دارند قدح مي‌نوشند «كأس» آن قدح پر است آن ظرف خالي را نمي‌گويند كأس فرمود اينها شب مي‌نوشند صبح مي‌نوشند «يغبقون كأس الحكمة بعد الصبوح» يعني صبح وقتي اين كاسه را سر كشيدند اين‌چنين نيست كه باز فردا صبح اين كاسه را سر بكشند, بلكه شب هم سر مي‌كشند «يغبقون كاس الحكمة بعد الصبوح» نه «في الصبوح» نه فقط در شب, نماز شب و نافله شب و بين طلوعين و صبح و اينها بلكه بعد از صبح هم باز سر مي‌كشند. خب, چنين آدمي مي‌شود حكيم و اگر بخواهد چشم را باصره كند و اُذُن را سامعه كند و آن عطش دروني را سيراب كند و آن قلب مرده را زنده كند و به تعبير نهايي كه فرمود: «و فيها الغِني كُلُّه و السلامة» بار يابد, چاره جز اين نيست كه «تجلي بالتنزيل ابصارهم و يرمي بالتفسير في مسامعهم و يغبقون كاس الحكمة بعد الصبوح».
«و الحمد لله رب العالمين»