موضوع: سوره بقره

عنوان: تفسير سوره مبارکه بقره جلسه 506

مدت زمان: 30.14 دقيقه اندازه نسخه كم حجم: 3.46 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 6.92 MB دانلود

رديف عنوان
1 ثقل‌آور نبودن حفظ آسمانها و زمين بر خداوند
2 اقسام كار و تطبيق آن با موضوع بحث
3 فشارآور نبودن حفظ اسماي الهي بر روح انسان كامل
4 بيان حضرت امير(عليه السلام) در نفي تحريك از خداي سبحان
5 اقسام علوّ و نفي علوّ مكاني از خداوند
6 تبيين علوّ مكانت و نسبي بودن تمام كمالات نسبت به كمال نهايي
7 مراحل اسماي حسناي الهي و شواهد قرآني آن
8 مطابقت مراحل سه‌گانه اسماي الهي با ادعيه مأثوره
9 تبيين وجه الله بودن ائمه معصومين(عليهم السلام)
10 عدم امكان دسترسي احدي به ذات اقدس اله
11 سرّ قوي‌تر بودن سجده از ركوع
12
13
14
15
16
17
18
19
20
21


اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
?اللّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ الحَيُّ القَيُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ يُحِيطُونَ بِشَيْ‏ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاءَ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ يَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ العَلِيُّ العَظِيمُ?
روش تفسيري را ملاحظه فرموديد كه طبق مشرب معتزله, اشاعره [و] حكماي اماميه گوناگون بود كه بحثش گذشت. در اين كريمه ?وَلاَ يَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ العَلِيُّ العَظِيمُ? كه پايان اين آيه مباركه است چند مطلب مانده.
ثقل‌آور نبودن حفظ آسمانها و زمين بر خداوند
مطلب اول اينكه فرمود حفظ آسمانها و زمين سنگيني نمي‌كند; به تعب و زحمت نمي‌اندازد. اين ضمير «يؤوده» ضمير مفعول يا به كرسي برمي‌گردد يا به ذات اقدس الهي, اگر به كرسي برگشت معنايش اين است كه كرسي خدا كه گنجايش آسمانها و زمين را دارد حفظ و نگهداري اين آسمانها و زمين براي كرسي رنج‌آور نيست و منظور از كرسي همان طوري كه در روايات بود مقام علم خداي سبحان است و اگر ضمير به ذات اقدس الهي برگردد آن هم روشن است. اگر ضمير به كرسي برگشت كه «لا يؤود» كرسي را حفظ سماوات و ارض به طريق اولي «لا يؤود اللهَ حفظُ السماوات و الارض» اگر ضمير به حق سبحانه و تعالي برگشت آن هم بلا واسطه دلالت دارد كه حفظ آسمانها و زمين براي خداي سبحان ثقل‌آور نيست.
اقسام كار و تطبيق آن با موضوع بحث
سرش آن است كه كار دو قسم است: يك وقت كار مادي است يك وقت كار غير مادي. اينكه فرمود حفظ آسمانها و زمين ثقل‌آور نيست نه يعني اين كار سنگين است ولي آن حافظ, احساس سنگيني نمي‌كند چون قدرتش زياد است, بلكه اين كار اصلاً سنگين نيست. بيان ذلك اين است كه كار يك وقت كاري است مادي كه با حركت و با استمداد از اعضا و جوارح انجام مي‌شود, يك وقت كار كار علمي است نه كار فكري و نه كار مادي. كار مادي كه انسان با دست و جوارح انجام مي‌دهد اين كار خستگي دارد و اگر انسان نيرومند بود آن خستگي را احساس نمي‌كند, نه اينكه آن كار خسته نكند. شاهدش آن است كه اگر همان كار تكرار بشود انسان خسته مي‌شود مثلاً يك حبه ارزن كشتي چندين هزار تني را غرق نمي‌كند, ولي سنگين است به مقدار خود كشتي را تحت تأثير قرار مي‌دهد. اين شبهه ارزنيه نظير شبهه تواتر همين است كه اگر كشتي را پر از ارزن بكنيم اين كشتي غرق مي‌شود, دانه دانه اگر ما اين ارزنها را در كشتي بريزيم كشتي را غرق نمي‌كند چطور مجموع اين حبه‌هاي ارزن كشتي را غرق مي‌كند, نظير همان شبهه تواتر كه تك تك اينها خبر واحد است مفيد قطع نيست چطور مجموع اينها مفيد قطع است با اينكه مجموع, وجود جدايي ندارد. جواب همه اين شبهات اين است كه اثر مجموع, مجموع آثار است در اين گونه از موارد; يك حبه ارزن به دقت عقليه به اندازه خود ثقلي دارد و كشتي را تحت تأثير قرار مي‌دهد, چون قدرت كشتي زياد است احساس نمي‌شود. كار مادي چه كم چه زياد سنگين است; منتها گاهي احساس مي‌شود گاهي احساس نمي‌شود. كارهاي مجرد اصلاً ثقل ندارد الآن اگر كسي خواست صور علميه اين بنا را در ذهن حفظ كند نقشه اين مسجد را در ذهن حفظ كند، حفظ اين نقشه, ثقل ندارد, چون اين نقشه يعني وجود علمي‌اش اصلاً مربوط به عالم طبيعت نيست سنگين نيست, نه اينكه ثقل دارد و نفس احساس نمي‌كند [بلكه] اصلاً او ثقل و خفت ندارد نه سبك است نه سنگين, مثل اينكه سؤال بكنند اين گونه از قوانين عقلي, مذكر است يا مؤنث, چون ذكورت و انوثت امثال ذلك براي جسم است; ثقل و خفت مادي براي جسم است مطالب علمي نه ثقل مادي دارند نه خفت مادي و اگر احياناً ثقيل‌اند يعني وزين‌اند, مثل اينكه خداي سبحان درباره قرآن كريم فرمود: ?إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً?; يعني يك قول وزين كه محتوا دارد و وزين است ما او را القا كرديم وگرنه سنگيني مادي ندارد. پس اينكه فرمود: ?لاَ يَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا? از باب سالبه به انتفاء موضوع است يعني حفظ اينها اصلاً سنگين نيست تا او را خسته نكند يا خسته بكند.
فشارآور نبودن حفظ اسماي الهي بر روح انسان كامل
نظير اينكه در همان اوايل سوره? مباركه? «بقره» كه بحث آن گذشت در جريان حضرت آدم فرمود: ?وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْماءَ كُلَّهَا?; همه حقايق عالَم را ياد انسان كامل داد. انسان كامل كه عالم اسماي الهي است اين حفظ و نگهداري اسماي حسناي حق و اسماي الهي براي روح انسان كامل فشار‌آور نيست. اينكه مي‌بينيد انسان در هنگام مطالعه خسته مي‌شود, چون دارد كار غير مجرد مي‌كند; فكر كردن, قواي نفس را به كار گرفتن از آن جهت كه قوا ارتباط مستقيمي با بدن دارد و بدن مادي است خسته مي‌شود وگرنه محصول اين تفكر كه همان نتايج علمي است اين ساليان متمادي اگر در روح انسان وجود داشته باشد هرچه بيشتر هم بشود هرگز انسان احساس خستگي نمي‌كند كه من خسته شدم بار علم را كشيدم اين‌چنين نيست, اصلاً علم سنگين نيست تا اينكه انسان را خسته بكند يا خسته نكند يا احساس بشود يا احساس نشود, بر خلاف يك حبه ارزن كه سنگين است; منتها احساس نمي‌شود پس ?لاَ يَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا? از اين باب است و آيات فراواني در اين زمينه هست.
بيان حضرت امير(عليه السلام) در نفي تحريك از خداي سبحان
بيانات نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) كه فرمود: «فاعل لا بمعني الحركات» اين گونه از خطبه‌ها سند گوياي اين است كه خداي سبحان كارش تحريك نيست [بلكه] كارش آفرينش و ايجاد است. اصولاً تحريك را ايجاد و آفرينش نمي‌گويند اينها علت مُعدّه‌اند آن‌كه فاعل حقيقي است ديگري است مثلاً آن‌كه كشاورز است كارش آفرينش نيست كارش تحريك است, لذا در سوره? مباركه? «واقعه» فرمود كشاورز حقيقي ماييم نه شما, شما كارتان اين است كه اين حبه گندم را از انبار به مزرعه بعد از شيار مي‌سپاريد: ?ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ? حيات دادن, اين كار ماست. كار شما حرث كه نقل اين بذر است از جايي به جايي, بنابراين فاعل حقيقي آن است كه بيافريند آن كه حركت مي‌دهد فاعل مُعِدّ است نه فاعل حقيقي, لذا خستگي هم دارد. در فاعل حقيقي كه آفرينش است و افاضه هستي است اصلاً خستگي ندارد: ?وَلاَ يَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا?.
پرسش ...
پاسخ: فهميدن چون تفكر است تفكر نيازي به اِعمال قواي بدني دارد انسان را خسته مي‌كند, اما اگر كسي مجتهد شد هزارها مسائل علمي را نگه مي‌دارد اين خسته نمي‌شود تا بخواهد بفهمد طول مي‌كشد.
پرسش ...
پاسخ: اين همان ?إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً? آثار آن مطلب براي روح در اوايل امر كه ارتباط به بدن دارد دشوار است, اما وقتي كه به عروج رفته است ?دَنَا فَتَدَلَّي? هيچ احساس خستگي هم نكرد.
پرسش ...
پاسخ: نه اثر نفساني‌اش سنگين است, مثل اينكه انسان حرفي مي‌شنود خجل مي‌شود, عرق مي‌كند اين نه به خاطر اينكه آن مطلب, سنگين است [بلكه] اين درك در قوا اثر مي‌گذارد [و] اين قوا را منفعل مي‌كند وگرنه بعداً كه آن مطلب را فهميد اصلاً احساس خستگي نمي‌كند, تا آنجا كه پاي بدن در كار است آثار بدني هست آنجا كه مرحله بدن گذشت خود عقل مجرد عهده‌دار يك مسئله است آنجا جا براي ثقل و خفت مادي نيست, لذا اين همه علوم را كه يك انسان كامل دارد هرگز احساس خستگي نمي‌كند با اينكه از نظر جسم در دوران كهن‌سالي خيلي فرسوده‌تر از دوران جواني است و اما اين همه علوم را دارد, نظير ?وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْماءَ? و احساس ثقل نمي‌كند.
پس اين ?لاَ يَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا? چه ضمير به كرسي برگردد كما هو الظاهر يا ضمير به حق برگردد كما هو الانسب از باب سالبه به انتفاء موضوع است, چون خداي سبحان «فاعل لا بمعني الحركات». آن‌گاه مي‌رسيم به دليل اين محتواي اين آيه ?وَهُوَ العَلِيُّ العَظِيمُ?, چرا خداي سبحان منزه از احساس ثقل است و مانند آن, براي اينكه او ذاتاً علي است و ذاتا بزرگ است.
اقسام علوّ و نفي علوّ مكاني از خداوند
علو را به دو قسم تقسيم كردند: يك علو مكاني و يك علو مكانت كه همان علوّ معنوي است. خداي سبحان منزه از علو مكان است, چون همه مكانها را او آفريد بنابراين متمكّن نيست نه در مكان بالا است نه در مكان پايين اگر ?لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ?; اگر همه امكنه را او آفريد پس منزه از مكان است, چون قبل از آسمانها بود كه آفريد, قبل از مكان وجود داشت كه مكان را خلق كرد پس او منزه از مكان است پس علو مكاني درباره خداي سبحان نيست و اين نيايش‌هايي كه ما به سمت بالا متوجه مي‌شويم اين هم يك دستور و تعبدي است كه آن معناي حقيقي را با يك امر حسي تمثيل بكنيم وگرنه گاهي هم به خاك مي‌افتيم, همان طوري كه گاهي در حالت دعا دست به طرف بالا مي‌كنيم گاهي هم در حالت دعا دست به طرف زمين مي‌كنيم اين تبتل اين ابتهال اين تضرع حالات گوناگون دعاست, گاهي مستحب است كه انسان كف دست را به طرف آسمان نگه بدارد گاهي مستحب است انسان كف دست را به طرف زمين نگه بدارد مثل دعاهاي حال سجده يا دعاي حال تشهد در دعاي حال تشهد مستحب است كف دست به طرف زمين باشد اين حالات گوناگون نشان مي‌دهد كه سَمتي از سَمتها نقشي ندارد: ?فَأَيْنَمَا تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ? پس موجودي كه خالق مكان است منزه از نياز به مكان است پس علو مكان در باره خداي سبحان مستحيل است, چه اينكه قِدَم زماني هم براي خداي سبحان مستحيل است همان طوري كه او حادث زماني نيست قديم زماني نيست براي اينكه خود او زمان را آفريد, فرمود: ?وَلَهُ مَا سَكَنَ فِي اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ? اگر ?يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ? اگر ?يُقَدِّرُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ? پس او خالق ليل و نهار است ?لَهُ مَا سَكَنَ فِي اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ? اگر خالق زمان است پس قبل از زمان بود و اگر قبل از زمان بود قبليتش ذاتي است و نه زماني, پس مسئله زمان و مكان درباره ذات اقدس الهي اصلاً مطرح نيست.
تبيين علوّ مكانت و نسبي بودن تمام كمالات نسبت به كمال نهايي
عمده علو مكانت است. آنچه را كه انسان در اوايل امر كمال مي‌پندارد در اواسط امر مي‌بيند آن كمال نسبي بود نه كمال نهايي, در آخر امر طرز فكرش عوض مي‌شود و انساني كه سالك الي الله است در اوايل امر يك طور خدا را مي‌شناسد در اواسط طرزي ديگر و در اواخر طرزي ديگر و اين سه مقطع در قرآن كريم هم آمده است. در اوايل امر مي‌گوييم: ?هُوَ العَلِيُّ العَظِيمُ? چون علو و عظمت يك امر اضافي است, معنايش اين است كه ديگران هستند خدا هم هست; منتها خداي سبحان عالي است بر ديگران ديگران داني‌اند و او عالي, اين اوايل امر است چون علي بودن يك امر اضافي است. عظيم بودن يك امر اضافي است اگر گفتيم بزرگ است خب نسبت به چه چيزي بزرگ است؟ بالاست نسبت به چه چيزي بالاست؟ معلوم مي‌شود غيري هست و خداي سبحان نسبت به آن غير عليّ است و عظيم. قدري كه انسان جلوتر رفت مي‌بيند كه غير را او تحت شعاع قرار مي‌دهد اصلاً غير نمي‌تواند خودش را نشان بدهد, چون ?هُوَ الوَاحِدُ القَهَّارُ?; در هنگامي كه قيامت قيام مي‌كند خداي سبحان به عنوان وحدت قاهره ظهور دارد وقتي با وحدت قاهره ظهور پيدا كرد: ?فَصَعِقَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الأَرْضِ?; همه مدهوش مي‌شوند و بي‌هوش مي‌شوند صاعقه تشر خدا همه را مدهوش مي‌كند. خدا در آن مرحله به عنوان واحد قهار تجلي مي‌كند اين مرحله وسط, از اين قدري جلوتر رفتيم مي‌فهميم كه نه اينكه ديگران هستند و تحت الشعاع‌اند بلكه ديگراني نيستند هرچه هست ظهور اوست.
مراحل اسماي حسناي الهي و شواهد قرآني آن
پس مرحله اول آن است كه خدا هست و ديگران هستند; منتها خدا عالي است ديگران داني‌اند خدا عظيم است ديگران حقيرند. مرحله دوم اين است كه خداي سبحان هست و ديگران تحت الشعاع‌اند ديده نمي‌شوند, مثل ستاره‌هايي كه روز در كنار آفتاب ديده نمي‌شوند مرحله سوم اين است كه ديگراني نيستند هرچه هست ظهور خود اوست, آيه و علامت خود اوست نشانه اوست, اما مرحله اول همين عليٌّ عظيم است كه در پايان «آيةالكرسي» آمده. مرحله دوم در آيه شانزدهم سوره? «رعد» است كه فرمود: ?قُلِ اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَهُوَ الوَاحِدُ القَهَّارُ?; خداي سبحان همه چيز را آفريد; منتها اين اشياء مقهور حق‌اند مثل ستاره هايي كه تحت الشعاع شمس‌اند. مرحله سوم پايان سوره? مباركه? «قصص» است كه فرمود: ?وَلاَ تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ كُلُّ شَيْ‏ءٍ هَالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ لَهُ الحُكْمُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ? اين ?كُلُّ شَيْ‏ءٍ هَالِكٌ? مشتق كه به معناي آينده نيست كه حال را اصلاً شامل نشود, اين ?هَالِكٌ? يعني بالفعل هالك است اين نزاع معروف كه آيا استعمال مشتق حقيقت است يا نه؟ نسبت به من قضي عنه المبدأ است كه بعضيها گفتند حقيقت است بعضيها گفتند مجاز وگرنه نسبت به ما يأتي كه همه بر آن‌اند كه مجاز است; ما بگوييم عالِم بر كسي اطلاق كنيم كه بعدها عالم مي‌شود و الآن عالم نيست استعمال مشتق في ما انقضي عنه المبدأ محل اختلاف است كه حقيقت است يا مجاز, اما استعمال مشتق في من يتلبس بعدُ بالمبدأ اين عند الكل مجاز است و قرينه مي‌خواهد. اگر گفته شد قائم اين بايد الآن قائم باشد و اگر الآن قاعد است و نشسته بعدها هم مي‌ايستد اين به علاقه أوْل مي‌توان گفت قائم, مجاز است و قرينه مي‌خواهد اينكه گفته شد ?كُلُّ شَيْ‏ءٍ هَالِكٌ? يعني «كل شيء سيهلك يوم القيامة» و الآن حي است؟ يا الآن واقعاً هالك است؟ چيزي كه در عالم هست وجه خداست آيات الهي است. پس سخن از من و ما نيست, آنچه در جهان هست آيات الهي است ?كُلُّ شَيْ‏ءٍ هَالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ? ذات اقدس الهي كه بلندتر از اين حرفهاست كه كسي به او دسترسي داشته باشد, آنچه در جهان خلقت و امكان ظهور دارد وجه‌الله است; منتها زيد چون نمي‌داند مي‌گويد من هستم, عمرو چون نمي‌داند مي‌گويد من هستم.
مطابقت مراحل سه‌گانه اسماي الهي با ادعيه مأثوره
با اين سه مرحله اين دعاهايي هم كه به ما آموختند مخصوصاً دعاي صحيفه سجاديه وضعش روشن مي‌شود, بعضي از ادعيه به زبان حال سالكاني است كه در اوايل راه‌اند, بعضي از نيايشها مناسب حال كسي است كه در بين راه است. بعضي از جمله‌ها مناسب حال كسي است كه در پايان راه است, وقتي حضرت به ذات اقدس الهي عرض مي‌كند «انت الحي و انا الميت» نه يعني من بعدها مي‌ميرم, هم اكنون مرده‌ام انسان وقتي موحد كامل باشد سهمي براي خود نمي‌بيند «أنت الحي و أنا الميّت وَ هل يرحَم الميّتَ الاّ الحيُّ مولاي يا مولاي أنت الباقي و أنا الفاني وَ هل يرحم الفاني الاّ الباقي» نه اينكه من بعدها فاني مي‌شوم كه مشتق همه در من يأتي استعمال بشود اين طور نيست آيات قرآن كريم هم اين سه راه را آموخت, فرمود در پايان امر متوجه مي‌شويد كه ?كُلُّ شَيْ‏ءٍ هَالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ لَهُ الحُكْمُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ?.
پرسش ...
پاسخ: ماسوا نيست ديگر, او ديگر بما انه زيد بن علي كه نيست, أو بما انه ولي‌الله است.
تبيين وجه الله بودن ائمه معصومين(عليهم السلام)
وقتي به امام صادق (سلام الله عليه) عرض كردند كه شما در بين فرزندانتان چرا فقط به موسي بن جعفر (سلام الله عليه) اين همه علاقه داريد خب ما هم پسر توييم؟ بعضي از فرزندان امام صادق به حضرت عرض كردند; مرحوم مفيد نقل مي‌كند كه بعضي از فرزندان امام صادق (سلام الله عليه) به ايشان عرض كردند كه «أليس أبي و أبوه واحدا و أصلي وأصله واحدا»; مگر ريشه من و موسي يكي نيست؟ مگر جد و پدر من و موسي يكي نيست؟ چطور به موسي اين همه احترام مي‌كني [ولي] به من اين‌قدر علاقه نداري؟ حضرت فرمود: «انه من نفسي و انت ابني»; تو پسر مني همان طوري كه هر پدري پسري دارد, اما اين برادرت موسي يك حساب ديگري دارد. او از روح من است خلاصه از آن جهت كه ولي‌الله هستند وجه‌الله هستند, نه از آن جهت كه يكي علي است يكي حسن است يكي حسين است يك نور هم بيشتر نيستند, لذا در زيارت «جامعه» اينها به عنوان يك نور معرفي شده‌اند مي‌شود وجه‌الله هم اسماء‌الله اينها هستند هم وجه‌الله اينها هستند. وجه‌الله يك موجود ممكن است اينها كوشش كردند به وجه‌الله رسيدند شدند وجه‌الله اينها گفتند: ?إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ? به هدف رسيدند, اگر كسي به هدف برسد متوجه وجه‌الله بشود, مي‌شود وجه‌الله. اينكه ما به اينها عرض مي‌كنيم «يا وجيها عندالله», «يا وجيها عندالله» يعني شما وجه‌الله هستيد ديگر, خداي سبحان درباره حضرت عيسي در قرآن كه فرمود: ?وَجِيهاً? اين مي‌شود وجه‌الله, وجه‌الله يعني چه؟ يعني «به يتوجه الي الله» اگر موجودي جز خدا نينديشيد مي‌شود وجه خدا، وجه‌الله كه واجب‌الوجود نيست [بلكه] وجه‌الله ممكن الوجود است, وجه‌الله در قبال ‌الله كه نيست, لذا حضرت امير فرمود در جهان امكان هيچ آيه‌اي به عظمت من نيست: «ما لله آيةً أكبرُ منّي» .
پرسش ...
پاسخ: شجر و حجر بما انه شجر و حجر وجه‌الله نيست, آن هستي كه «داخل في الاشياء لا بالممازجة» آن از بين نمي‌رود [بلكه] حالات گوناگون دارد. اين تعيّن خاص كه به عنوان شجر شد يا حجر شد يا آسمان شد يا زمين شد اين بساطش برچيده مي‌شود.
پرسش ...
پاسخ: منظور آن است كه گاهي بساط خلقت را خدا جمع مي‌كند: ?يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ? اما وجه‌الله بساطش جمع نمي‌شود.
پرسش ...
پاسخ: وجود هر جا هست وجه خداست درجاتي دارد, اما همين كه ما تقطيع كرديم گفتيم اين آسمان است آن زمين است اين يك بدنه‌اي است كه داراي روح است كه آن روح, وجه خداست كه آن هم از بين نمي‌رود. آن كه «داخل في الاشياء لا بالممازجة» آن وجه خداست.
پرسش ...
پاسخ: چون وجود مادي كه مي‌گوييم كه آن وجود, ماده برنمي‌دارد اين موجود است كه مادي است. شجر از بين مي‌رود, اما اين‌چنين نيست كه در كل نظام معدوم, محض بشود [بلكه] به صورتي ديگر تبديل مي‌شود.
بنابراين آنچه در جهان حق است نشانه است و اگر چيزي استقلال داشته باشد كه نشانه نيست, در جهان چيزي پيدا نمي‌شود كه از جهتي از جهات, نشانه حق نباشد ذاتاً و صفتاً و فعلاً نشانه حق‌اند. بنابراين نبايد خودش مستقل باشد در هيچ جهتي, اگر چيزي خودي داشت نشانه غير نيست, اگر چيزي نشانه غير است خودي ندارد اين يك اصل كلي است.
عدم امكان دسترسي احدي به ذات اقدس اله
پرسش ...
پاسخ: وحدت فيض حق مطابقت دارد كه وجه‌الله واحد است ?مَا أَمْرُنَا إِلاَّ وَاحِدَةٌ? وگرنه ذات اقدس الهي نه دسترس برهان حكيم است نه دسترس شهود عارف: «لا يُدركهُ بعد الهِمم و لا يَناله غَوْص الفِطن» انسان اگر عارف باشد در دريا غواصي كند خدا را نمي‌بيند, اگر حكيم باشد به آسمانهاي براهين براندازي كند و نظر بيندازد باز خدا را نمي‌بيند, هرچه پيشرفت بكند با وجه خدا با فيض خدا راه دارد. آن است كه ذات اقدس الهي احدي به او راه ندارد, اما فيض خدا و اسماي حسناي حق است كه معلوم و مشهود قرار مي‌گيرد, لذا به هر مرحله‌اي كه رسيد موظف است اعتراف را در كنار معرفت ياد بياورد; بگويد عرفت‌الله بعد بقيه را با اعتراف ترميم كند «ما عرفناك حق معرفتك» در بيانات نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه آمده است كه اصلاً رسوخ در علم اين است كه انسان بفهمد كه نمي‌فهمد; راسخين در علم كساني‌اند كه غواصي كردند ديدند قابل اكتناه نيست. حضرت در نهج‌البلاغه فرمود كه اين ترك تعمق اين اظهار عجز را بايد رسوخ دانست; فرشته‌ها كه راسخ در علم‌اند براي اينكه فهميدند اكتناه محال است. بنابراين نسبت به ذات اقدس الهي احدي دسترسي ندارد. آنچه هست وجه خداست. فرق موحّد و غير موحّد اين است كه غير موحّد اين وجه را مستقل مي‌داند [اما] موحّد اين وجه را آيت آن ذاتي مي‌داند كه نمي‌شود او را به كنه شناخت [بلكه] به همين مقدار اجمال مي‌شود شناخت. اين هر دو مطلب را در يك خطبه حضرت امير (سلام الله عليه) جمع كرد فرمود: «لَمْ يُطْلِعِ الْعُقُولَ عَلَي تَحْدِيدِ صِفَتِهِ وَ لَمْ يَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفَتِهِ» يعني هيچ عقلي را به كنه صفت ذات اقدس الهي مطلع نكرد و راه نداد و هيچ عقلي را هم از آن مقدار شناخت لازم محجوب نكرد, پس به مقدار لازم راه باز است عده‌اي با گناه, خود را محجوب كردند: ?كَلاَّ إِنَّهُمْ عَن رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ? ولي اكتناه ممكن نيست «لم يطلع العقول علي تحديد صفته و لم يحجبها عن واجب معرفته» مي‌ماند مطلب ديگر كه كلمه عظيم باشد.
پرسش ...
پاسخ: همان ديگر اينها واقعاً وجه‌الله‌اند; همه جا اينها حضور دارند ديگر. آن ولايت وجه‌الله است خلاصه كه از بين هم نمي‌رود و ديگر به شخص إسناد ندارد, مي‌شود آيت حق و نشانه حق.
سرّ قوي‌تر بودن سجده از ركوع
مسئله عظمت اين است كه اگر موجودي خود را ايستاده مي‌بيند يا حاضر نيست كه به عظمت خداي سبحان اعتراف بكند يا اگر به عظمت حق اعتراف كرد مي‌گويد من هم هستم او از من بزرگ‌تر است, وقتي خميده شد از ايستادگي پايين آمد به حالت ركوع رفت, مي‌گويد: «سبحان ربي العظيم و بحمده» هنوز بقاياي اين وهم در او هست وقتي كاملاً خاكسار شد به خاك افتاد آن‌گاه مي‌گويد: «سبحان ربي الأعلي و بحمده» اينكه ذكر سجود قوي‌تر از ذكر ركوع است براي اينكه انساني كه در سجده است كامل‌تر از انساني است كه در ركوع است و كمال, در تواضع است. انسان تا ايستاده است خود را مي‌بيند ديگري را هم مي‌بيند, اما وقتي به خاك افتاد فقط ديگري را مي‌بيند. شما اگر خواستيد ارتفاع اين مسجد را بسنجيد وقتي ايستاده هستيد ارتفاع خيلي به ذهنتان نمي‌آيد وقتي در حال ركوع رفتيد مرتفع‌تر مي‌بينيد وقتي به خاك افتاديد ارتفاعش را كاملاً مشاهده مي‌كنيد. فرمود انساني كه به خاك بيفتد ديگر نمي‌گويد خدا عظيم است مي‌گويد او اعلاست «اعلي من كل شيء» همان طوري كه در آن رواياتي كه مرحوم كليني نقل كردند, مرحوم صدوق هم نقل كردند خوانديم در اين‌گونه از موارد بايد گفت «اعلي من كل شيء» نه «اعلي من السماء» يا «اعلي من كذا» [بلكه] «اعلي من كل شيء» «فوق كل شيء». بنابراين اين كلمه عظيم براي اوايل يا اواسط راه است, لذا وقتي ?فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ العَظِيمِ? آمد, وجود مبارك رسول خدا(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) دستور داد فرمود: «اجعلوها في ركوعكم» وقتي ?سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الأَعْلَي? نازل شد, فرمود: «اجعلوها في سجودكم» اين ذكر سجودتان باشد. اينها تازه تسبيح نام حق است, فرمود نامش را گرامي بداريد خودش چيست؟ خودش بالاتر از آن است كه كسي او را گرامي بدارد, چون ذات, در تحت شهود هيچ كسي قرار نمي‌گيرد هر كه رفت آنجا غرق شد و برگشت, چه نبي چه غير نبي فرمود: ?سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الأَعْلَي? منظور از اين اسم اين لفظ و كلمه نيست اين كلمه اسم الاسم است, مثلاً العليم العظيم الله خالق رازق قابض باسط اينها اسم الاسم است اين نزاع معروف كلام كه آيا اسم عين مسماست يا نه؟ ناظر به آن حقيقت است وگرنه هيچ فرزانه‌اي در اين زمينه بحث نمي‌كند كه آيا اين كلمه كه قرارداد است عين آن موجود تكويني است. اسم يعني آن حقيقت خارجي با يك تعيّن, آيا اين حقيقت خارجي با تعيّن عين آن لا تعيّن است يا نه, مطلقا عين اوست يا مطلقاً عين او نيست يا عين اوست من وجه و غير او ست من وجه كه چند رأي و نظر است. فرمودند نام حق را گرامي بداريد: ?سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الأَعْلَي?, لذا ذكر سجود قوي‌تر از ذكر ركوع است و اگر كسي دائماً در سجده باشد يعني دائماً متواضع باشد و حالش اين باشد «انت الحي و انا الميّت» ذكر او «سبحان ربيّ الأعلي» است.
«وَ الحَمدُ للهِ رَبّ العالمين»