موضوع: سوره بقره

عنوان: تفسير سوره مبارکه بقره جلسه 581

مدت زمان: 28 اندازه نسخه كم حجم: 3.46 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 6.28 MB دانلود

رديف نوع عنوان عنـــــوان
1 بيان روايات مربوط به فضيلت قرآن و تأمّل و تدبّر در قرآن
2 قرآن، دوّمين مهمان خداوند در روز قيامت بعد از رسول اکرم(ع)
3 قرآن، أفضل از هر چيزي بعد از خداوند
4 أحسن الحديث و ربيع القلوب و شفاء الصدور بودن قرآن
5 تعلّم و تفقّه در قرآن به عنوان حقّي از جانب خداوند
6 کلام الرحمن حرز من الشيطان و رجحان في الميزان بودن قرآن
7 روشن شدن معارف قرآن در قبر براي اولياء و شيعيان اهل بيت(س)
8 رفعت درجه? بهشتي در قيامت به واسطه? قراءة قرآن
9 زهدشناسي در بيان نوراني امام سجاد(ع)
10 لزوم همراهي تحليل با تحميد
11 قرار گرفتن نبوّت در جان قاري قرآن
12 خلد و نعيم در دستان قاري قرآن در روز قيامت
13 تلاوت قرآن عامل ذکر در آسمان و نور در زمين
14 فضيلت قرآن بر ساير کلام‌ها و نحوه? يادگيري آن توسط اصحاب
15 بيان علوم موجود در قرآن در خطبه? 198 نهج‌البلاغه
16 اشتراک هر سه صنف أمير، عالم و طبيب در لزوم وارستگي
17 امکان ديني شدن تمام علوم و بيان شرط آن
18 ريشه‌يابي جنگ فقر و غنا در تحجّر فکري در آيات زکات




اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
بيان روايات مربوط به فضيلت قرآن و تأمّل و تدبّر در قرآن
سوره? مباركه? «بقره» به پايان رسيد به حمد و من الهي و در آستانه? تعطيلي ايام مبارك نيمه شعبان هستيم و قهراً اين ايام تعطيل است ديگر نمي‌شود سوره? مباركه? «آل‌عمران» را شروع كرد ولي به عنوان ختام بحث سوره? مباركه? «بقره» چند روايت كه در فضيلت قرآن و بحثهاي قرآني و تأمل و تدبّر درباره? قرآن است تبركاً عرض ‌كنيم. يك بحثي است به عنوان قرآن در قرآن كه فضايل قرآن را خود قرآن كريم تبيين مي‌كند، آن بحثها در خلال مسائل تفسيري مطرح مي‌شوند و در اين كتاب شريف جامع الاحاديث الشيعة جلد پانزدهم بخش اولش مربوط به همان آياتي است كه در قرآن كريم، درباره? قرآن كريم وارد شده است، بعد از نقل آياتي كه درباره? فضيلت تدبّر در قرآن كريم است به روايات مي‌پردازند.
قرآن، دوّمين مهمان خداوند در روز قيامت بعد از رسول اکرم(ع)
روايت اول آن است كه از كافي كليني(رضوان الله عليه) نقل شده است كه امام باقر(سلام الله عليه) فرمود «قال رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) أَنا أَولُ وافِدٍ عَلَي العَزيزِ الجَبارِ يَومَ القيامةِ و كتابُهُ و أَهلُ بَيتي» يعني در قيامت وقتي كه مخلوق به خالق برمي‌گردد ?أَلاَ إِلَي اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ? يا ?إِلَيْهِ يُرْجَعُ الأمْرُ كُلُّه? اولين گروهي كه بر خداي سبحان وارد مي‌شوند وفد آن هيئت و مهمان است اولين مهمان منم و قرآن كريم است و اهل بيت من بعد امتم به دنبال من بر خداي سبحان وارد مي‌شوند، آن‌گاه من از امتم سؤال مي‌كنم «ثم أسأَلهُم ما فَعَلتُم بِكتابِ اللهِ و بِأهلِ بَيتي» همين ثقليني را كه به عنوان وديعت در بين ما نهاد كه «إنّي تَارِكٌ فِيكُم الثَّقلينِ كتابَ اللهِ و عِترَتِي» همين را در قيامت از ما سؤال مي‌كند كه با قرآن و عترت چه كرديد.
قرآن، أفضل از هر چيزي بعد از خداوند
روايت سوم از جامع‌الاخبار است كه از رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيده است «اَلقرآنُ أَفضَلُ كُلِّ شَيءِ دونَ الله فَمَن وَقَّرَ القرآنَ فَقد وَقَّرَ الله و مَن لم يُوَقِّر القرآن فقد إستَخَفَّ بحرمة الله» قرآن كريم از هر چيزي بعد از خداي سبحان أفضل است، چون معارف قرآن و مضامين قرآن تا به لقاي حق راه دارد. قرآن در مرحله‌اي ?ام‌الكتاب? است، در مرحله نازله ?عربي مبين? است و بينهما هم مراتب كه ?إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيم? از طرفي هم فرمود ?وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ? پس قرآن كريم در يك مرحله ?عَرَبِيٌّ مُبِينٌ? است، در مرحله ديگر هم ?كِتَابٌ مُبِين? در همين روايت در ذيلش آمده است از تفسير ابوالفتوح رازي كه رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود خداي سبحان به حاملان قرآن مي‌فرمايد: «يَقول اللهُ عزوجل يا حَمَلَةَ القرآن تَحَبَّبُوا الي اللهِ تعالي بِتَوقِير كتابِه يَزِدكُم حُبَّاً و يُحَبِّبكم إلي خَلقِه»؛ فرمود خداي سبحان به حاملان قرآن مي‌فرمايد شما خود را محبوب خدا كنيد به بزرگداشت قرآن كريم، از راه توقير و احترام به قرآن محبوب خدا بشويد، خداوند محبتش را نسبت به شما زياد مي‌كند و شما را هم محبوب نزد مردم قرار مي‌دهد.
أحسن الحديث و ربيع القلوب و شفاء الصدور بودن قرآن
روايت هشتم اين باب چيزي است كه از نهج‌البلاغه نقل شده است، بحث قرآن در نهج‌البلاغه يك بحث جداگانه است كه در پايان همين بحث عرض مي‌شود. در نهج‌البلاغه اين‌چنين آمده است كه «تَعَلَّمُوا القرآنَ فَإِنَّه أحسَنُ الحَديثِ و تَفَقَّهُوا فيهِ فَإنَّهُ رَبيعُ القُلوبِ» فقه، همان‌طوري كه در بحثهاي قبل گذشت مثل حكمت آنچه در قرآن و روايات به عنوان حكمت آمده است يا به عنوان فقه آمده است نه منظور از حكمت، حكمت مصطلح است يعني فلسفه نه منظور از فقه، فقه مصطلح است يعني در مقابل فلسفه و اصول و مانند آن، هم معارف عقلي را، علوم عقلي را، اصول دين را، فقه مي‌گويند، مثل فروع دين و هم فهميدن احكام الهي و حلال و حرام الهي را حكمت مي‌گويند. اصطلاح حكمت و اصطلاح فقه براي مطلق معارف است از نظر قرآن كريم و اختصاصي به علم مصطلح ندارد، فرمود «و تَفَقَّهُوا فيهِ فَإِنَّه رَبيعُ القُلُوب» چون قرآن تقريباً يك سيزدهمش مربوط به فروع است، دوازده سيزدهمش مربوط به مسائل ديگر است. «وَاستَشفُوا بِنورِهِ» از اينكه فرمود شما با نور قرآن شفا بگيريد معلوم مي‌شود هر گونه از مرض، ظلمت است و هرجا كه انسان نمي‌بيند و چيزي براي او روشن نشده است مريض است. اگر فرمود به نور قرآن شفا حاصل كنيد يعني ظلمت، مرض است و جهل، مرض است هر چيزي را كه انسان نمي‌داند و بايد بداند اين مريض است «فانّه شِفَاءُ الصُّدُور»، چون فرمود: ?وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ? در بخش ديگر فرمود ?شِفَاءٌ لِمَا فِي الصُّدُور? جهل، از بيماريهاي قلب است، رذايل اخلاقي از بيماريهاي قلب است و قرآن كريم «شفاء ما في الصدور» است «و أَحسِنُوا تِلاوَتَهُ».
پرسش ...
پاسخ: منظور از قلب در قرآن همان لطيفه الهي است كه روح است وگرنه اين قلبي كه پالايشگاه خون است اين مراد نيست، چون اين سلامت و مرضش مربوط به امور طبي است. ممكن است جواني سالم باشد و متخصص قلب هم بگويد قلبش سالم است؛ اما وقتي كه نتواند خود را در برابر نامحرم مهار كند، قرآن مي‌گويد قلب او مريض است ?فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلاَ مَعْرُوفاً? يا ممكن است كسي متخصص قلب بعد از آزمايش بگويد اين شخص از نظر قلب سالم است ولي چون گرايشهاي سوء سياسي دارد قرآن مي‌گويد اين قلبش مريض است.
«وَ استَشفُوا بِنُورِهِ فَأَنَّهُ شِفاءُ الصُّدورِ وَ أََحسِنُوا تِلاوَتَهُ فِإنَّهُ أَنفَعُ القَصَصِ» بهترين داستانها داستان قرآن كريم است ?أَحسَنُ ‌القَصَص? هم هست «وإنَّ العَالِمَ العَامِلَ بِغَيرِ عِلمِهِ كَالجاهلِ الحائِرِ الذي لايَستَفِيقُ مِن جَهلِهِ بَلِ الحُجَّةُ عَليهِ أَعظَمُ وَالحَسرَةُ لَه اَلزَمُ و هُوَ عِندَ اللهِ أَلوَم» اينكه فرمود تلاوت او را نيكو كنيد نه يعني خوب، قرائت را ياد بگيريد و با آهنگ بخوانيد آن هم بعضي از درجات توقير قرآن كريم است، عمده آن است كه انسان بفهمد و عمل كند به شهادت اينكه بعد از اينكه فرمود «و أَحسِنُوا تِلاوَتَهُ فَإنَّهُ أَنفَعُ القَصَص» آن‌گاه فرمود «و إنَّ العَالِمَ العامِلَ بغَيرِ عِلمِهِ» مثل جاهل متحيّري است كه از جهلش به هوش نمي‌آيد؛ اگر بداند و عمل نكند اين علم عليه او حجت خواهد بود و مايه? حسرت او و ملامت او عندالله مي‌شود.
تعلّم و تفقّه در قرآن به عنوان حقّي از جانب خداوند
در روايت دوازدهم همين باب از تفسير ابوالفتوح رازي نقل مي‌كند كه رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود «ما مِن مؤمنٍ ذكرٍ أو أنثي حُرٍّ أو مملوكٍ الاّ و لِلّهِ عليهِ حَقٌ واجبٌ أن يَتَعَلَّمَ مِنَ القرآنِ وَ يَتَفَقَّهَ فيه ثم قرأ هذه الآية ?وَلكِن كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِمَا كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ وَبِمَا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ? »؛ فرمود هيچ كسي نيست مگر اينكه حق خدا بر اين است كه قرآن را ياد بگيرد و فقيهانه در حضور قرآن قرار بگيرد؛ متفقه باشد. آن‌گاه اين آيه مباركه را استشهاد فرمود آيه صدري دارد كه هرگز وحي الهي براي اين نيامده كه گيرندگان وحي مردم را به طرف خودشان دعوت كنند، بلكه همه اين گيرنده‌هاي وحي يعني انبيا(عليهم السلام) مردم را به طرف الله دعوت كردند و به مردم گفتند ?كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِمَا كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ وَبِمَا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ? انبيا(عليهم السلام) آمدند كه به مردم بگويند عالم رباني باشيد: ?كُونُوا رَبَّانِيِّينَ? آن‌كه ارتباطش به رب زياد است اين يك، آن‌كه توان پرورش و تربيت او نسبت به مردم زياد است اين دو، او عالم رباني است شديدالارتباط والانتصاب به رب است و اين نيست، مگر اينكه علم با عمل صالح مخلوط باشد. فرمود شما علماي رباني باشيد و اينكه در بعضي از نصوص ائمه(عليهم السلام) فرمودند: «فنحنُ العُلَماءُ و شِيعَتُنَا المُتَعَلِّمُون» اين براي حصر نيست براي بيان مصداق كامل است يعني كامل‌ترين مصداق عالم رباني ائمه(عليهم السلام) هستند، بعد شاگردان آنها و اصحاب آنها. پس توصيه? رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به ما اين است كه شما عالم رباني باشيد و راه عالم رباني شدن هم تعليم و تعلم قرآن است ?وَلكِن كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِمَا كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ وَبِمَا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ? .
کلام الرحمن حرز من الشيطان و رجحان في الميزان بودن قرآن
روايت سيزدهم اين باب كه از معاذبن‌جبل نقل شد مي‌گويد «كُنّا مع رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) في سفر فَقلتُ يا رَسولَ الله حَدِّثنا بِما لَنا فيه نَفعٌ»؛ من در سفري ملازم ركاب حضرت بودم به حضرت عرض كردم سخن سودمندي براي ما بفرماييد «فقال: إن أرَدتُم عَيشَ السُّعَدَاءِ و مَوتَ الشُهَدَاءِ والنَّجاةَ يَومَ الحَشرِ وَالظِّلَّ يَومَ الحَرورِ والهُدي يَوم الضَّلالَة فَادرُسُوا القُرآنَ فإنَّه كلامُ الرَّحمانِ و حِرزٌ مِنَ الشَيطانِ و رُجحانٌ في الميزانِ» ؛ فرمود اگر مي‌خواهيد زندگي سعادتمندانه داشته باشيد، مرگ شهيدانه داشته باشيد و در روز حشر از نجات برخوردار باشيد در روز سوزندگي از سايه برخوردار باشيد در روز ضلالت از هدايت متنعم باشيد، قرآن را درس بخوانيد درس بگوييد، چون كلام‌الرحمان است و حرز شيطان انسان را از شيطنت شياطين حفظ مي‌كند. روايت هفدهم اين باب اين است كه از رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيد «تَعَلَّموا القرآنَ وَاقرَئُوه وَاعلَمُوا أَنَّهُ كائِنٌ لكم ذِكراً و ذُخراً و كائنٌ عليكم وِزرَاً»؛ فرمود قرآن بخوانيد، قرآن ياد بگيريد بدانيد كه اين قرآن هم نام شما را بلند مي‌كند هم وسيله يادآوري شماست و هم ذخيره شماست و از طرف ديگر بار سنگيني است روي دوش شما، وزر شماست «فَاتَّبِعُوا القرآنَ ولايَتبِعَنَّكُم» خب، چگونه قرآن هم ذُخر مي‌شود و هم وِزر. فرمود اگر او متبوع بود شما تابع، براي شما نام مي‌آورد و ذخيره مي‌شود. اگر شما متبوع بوديد او را تابع خود قرار داديد اين بار سنگيني است بر دوش شما كه شما را به جهنم مي‌كشاند «فَإِنَّهُ مَن تَبِعَ القرآنَ تَهَجَّمَ بِه علي رِياضِ الجنةِ و مَن تَبِعُه القرآنَ زَجَّ في قَفاهُ حتي يَقذِفَه في جهنَّم» اين بيان با تعبير ديگر آمده است كه اگر كسي قرآن را امام خود قرار داد «قاده الي الجنة» و اگر خود امام قرآن قرار گرفت و قرآن را به دنبال خود كشاند «ساقَهُ الي النار» .
روشن شدن معارف قرآن در قبر براي اولياء و شيعيان اهل بيت(س)
در روايت بيست و چهارم همين باب حديثي را حفص از امام كاظم(سلام الله عليه) نقل مي‌كند، مي‌گويد من شنيدم كه ابي ابراهيم موسي‌‌بن‌جعفر(سلام الله عليهما) به مردي فرمود «أَتحبُ البقاءَ في الدنيا»؛ مي‌خواهي در دنيا بماني، آن شخص عرض كرد آري. حضرت فرمود چرا علاقه‌مندي كه در دنيا بماني عرض كرد «لقراءةِ ?قل هو اللهُ أَحد?» من اين آيه را دوست دارم، چون در سيره حضرت امير(سلام الله عليه) آمده است كه فرمود من ?قل هو الله? را دوست دارم. رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حضرت امير را فرمانده لشكر كرد در يكي از جنگها بعد از برگشت از آن جنگ، از بعضيها گزارش خواست من جمله گزارشاتي كه خواست اين بود كه اين فرمانده لشكر را چگونه يافتي با شما چگونه رفتار مي‌كرد، آنها گفتند بسيار خوب بود ولي هميشه در نماز سوره? مباركه? ?قل هو الله احد? را مي‌خواند، ما دلمان مي‌خواست نماز را به جماعت مي‌خوانديم و به ايشان اقتدا مي‌كرديم سوره ديگر بخواند. رسول خدا حضرت امير(عليهما السلام) را مخاطب قرار داد فرمود اين گزارش چيست عرض كرد درست است، من در نوع نمازها ?قل هو الله احد? را مي‌خواندم، چون ?قل هو الله احد? را دوست دارم يك موحد محض اين‌چنين است كه ثلث قرآن است خلاصه، من اين سوره را دوست دارم اين شخص هم تربيت شده همان مكتب بود، عرض كرد من مي‌خواهم زنده بمانم كه ?قل هو الله احد? را قرائت كنم. طبق اين نقل امام كاظم(سلام الله عليه) لحظه‌اي ساكت شد، بعد فرمود «يا حفصَ مَن مات مِن اوليائِنا و شيعتنا و لم يُحسِن القرآن عُلِّم في قبره ليرفَعَ اللهُ به مِن درجته»؛ اگر كسي از اوليا و شيعيان ما بميرد و قرآن را خوب فرا نگيرد چون به حقيقت قرآن معتقد است به ثقلين معتقد است به دستور ثقلين عمل مي‌كند؛ منتها توفيق تفقه در قرآن نصيبش نشد اين در عالم برزخ، علم قرآن نصيبش مي‌شود در آن عالم راه تكامل عملي نيست؛ اما راه تكامل علمي هست يعني خيلي از معارف است كه براي انسان مشهود مي‌شود، كاري نمي‌تواند بكند كه به وسيله كار، سعادتي را تحصيل كند؛ اما خيلي از علوم است كه براي او روشن مي‌شود. فرمود معارف قرآن در قبر و در برزخ براي او روشن مي‌شود تا مايه رفعت درجه بهشت او باشد، زيرا درجات بهشت به عدد آيات قرآن كريم است و به بهشتي اين‌چنين گفته مي‌شود و به قاري قرآن و عالم قرآن اين‌چنين گفته مي‌شود كه بخوان و بالا برو، او مي‌خواند و بالا مي‌رود يعني هر درجه‌اي را كه طي مي‌كند ظهور همان آيه‌اي است كه در قرآن فرا گرفت، نه اينكه در بهشت كاري بكند و جزايي دريافت كند «فَيَقرأ ثم يَرقي قال حفص فما رأيتُ احداً اشدَّ خوفاً علي نفسه من موسي‌بن‌جعفر(عليهما السلام) و لا أَرجَي الناس منه و كانت قراءَتُه حُزناً فاذا قَرأ فكانَّه يُخاطب انساناً» ؛ حفص مي‌گويد من كسي را در خوف و رجا همتاي امام هفتم(سلام الله عليه) نديدم نه در ترس از خدا، احدي همتاي امام كاظم(سلام الله عليه) بود نه در اميد به خدا و قرائت او با حزن همراه بود و با تدبر آميخته بود، مثل اينكه با كسي حرف مي‌زند، خب اين‌چنين است. انسان اگر متدبراً قرآن بخواند خود را يا متكلم مخاطب احساس مي‌كند يا مخاطب متكلمي.
رفعت درجه? بهشتي در قيامت به واسطه? قراءة قرآن
روايت 27 اين باب كه از تفسير علي‌بن‌ابراهيم نقل شده است اين است كه مردي حضور امام سجاد(سلام الله عليه) شرفياب شد، از مسائلي از حضرت سؤال كرد وقتي آن سؤالها را حضرت جواب داد دوباره اين شخص به فكر طرح سؤال جديد بود «ثم عاد ليسأل عن مثلها» آن‌گاه امام سجاد فرمود: «مكتوبٌ في الانجيل لا تَطلُبوا عِلمَ ما لا تعلمون و لَمّا عَمِلتم بما عَلِمتم»؛ فرمود در انجيل نوشته است چيزي كه دركش مقدور شما نيست به سراغ درك آن نرويد، اين يك مطلب و چيزي كه ياد گرفتيد و هنوز عمل نكرديد به فكر ياد گرفتن علم ديگر نباشيد، معلوم مي‌شود شما علم را براي عمل نمي‌خواهيد «لا تَطلُبوا علم ما لاتعلمون و لمّا عَمِلتم بما عَلِمتم» هنوز آنچه را كه ياد گرفتيد عمل نكرديد.
«فان العالم اذا لم يَعمَل به لم يَزِده مِن الله الاّ بُعداً»؛ عالم اگر به علمش عمل نكند اين علم، به جاي اينكه راهنماي او باشد مايه بعد و دوري او از خداست «ثم قال عليك بالقرآن فان الله خَلَق الجنةَ بيده لِبنةً من ذهب و لِبنةً من فضة و جعل مَلاطَها المِسك و ترابَها الزعفران و حِصاهَا اللؤلؤ و جَعَل درجاتِها علي قدرِ آيات القرآن فَمن قرأ القرآنَ قال لَه إِقرأ وَارقَ و مَن دَخل منهم الجنه لم يكن أَحدٌ في الجنة أعلي درجةً منه ما خَلا النبيين والصديقين»
پرسش ...
پاسخ: بسيار خب؛ اگر به بحثهاي ديگر عمل كرده بود چهار روزه موفّق مي‌شد و اگر هم چهل سال، معطل بشود در حقيقت با قرآن رحلت مي‌كند و اما اگر حسد يا امثال حسد را معالجه نكند در دوران سالمندي عوام مي‌ميرد ?وَمِنكُم مَن يُرَدُّ إِلَي أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْ لاَ يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً? همين چهار آيه را هم كه بلد است يادش مي‌رود، آن وقت در قبر كه از او سؤال كردند كه «ما كتابك» نمي‌داند، سرّ اينكه در قبر ساده‌ترين مسائل و ابتدايي‌ترين مسائل ديني را سؤال مي‌كنند براي آن است كه فشار مرگ طوري است كه انسان هر چه ياد گرفت از يادش مي‌رود، مگر علومي كه با عمل ملكه شده باشد وگرنه اين سؤالهايي كه در قبر هست خب هر مسلماني بالأخره مي‌تواند اينها را جواب بدهد، چه فاسق چه غير فاسق مگر اين‌چنين است كه زبان در قبر در اختيار انسان باشد تا اگر از كسي سؤال كردند كتاب تو چيست، نظير مسلمان شناسنامه‌اي بگويد قرآن، اين‌طور نيست اصلاً يادش نيست. زبان، بعد از مرگ در اختيار ملكات انسان است. اگر قرآن در جاني ملكه نشد اصلاً يادش نيست كه كتاب او چيست، آن وقت مدتها بايد در قبر به عذاب الهي گرفتار بشود تا يادش بيايد.
پرسش ...
پاسخ: نه؛ اگر كسي بخواهد ?جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا? يا خود را به اين بيماري مبتلا نمي‌كند يا زود درمان پذير است، مگر انسان صبر مي‌كند اين‌قدر مرض مزمن بشود كه چهل سال طول مي‌كشد درمان پيدا كند او از اول نخواست معالجه بشود، اين بيماريها هست؛ اما خب انسان اگر زود به سراغش برود زود علاج مي‌كند.
زهدشناسي در بيان نوراني امام سجاد(ع)
آن‌گاه حفص مي‌گويد آن شخص به امام سجاد(سلام الله عليه) عرض كرد كه زهد چيست، فرمود: زهد ده درجه دارد و أعلي درجات زهد، أدني درجات رضاست، چون زاهد در حقيقت سوداگر است او يك لباس ساده‌اي در دنيا مي‌كند يك غذاي ساده‌اي در دنيا مي‌خورد، يك مسكن ساده‌اي در دنيا براي خود فراهم مي‌كند كه در بهشت به لباسهاي حرير برسد و به غذاهاي بهتري برسد، عابد و زاهد را سوداگر مي‌دانند مي‌گويند مستعيض هستند، معامل‌اند اينها دلشان براي ?جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ? پر مي‌كشد، اين طمع است در لباس زهد، لذا عالي‌ترين درجه زهد نازل‌ترين درجه رضاست، راضي براي خود چيزي مقرر نكرده است تا به سراغ او حركت كند مي‌گويد هر چه خداي من براي من انتخاب كرد من به همان راضي‌ام، لذا طبق اين بيان امام سجاد(سلام الله عليه) فرمود زهد ده درجه دارد و بالاترين درجه زهد، نازل‌ترين درجه مقام رضاست. آن‌گاه فرمود «أَلا و إِنَّ الزهد في آيةٍ من كتاب الله» زهد را خدا در يك آيه قرآن كريم گنجانده و آن اين است كه ?لِكَيْلاَ تَأْسَوْا عَلَي مَا فَاتَكُمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ?؛ چيزي كه آمد خوشحال نباشيد و چيزي كه از دستتان رفت نگران نباشيد زيرا آن دادن براي آزمون بود و اين گرفتن هم براي امتحان و اين مي‌شود عصاره زهد، زهدشناسي در قرآن با تدبر در آياتي نظير آيه? سوره? «حديد» حاصل مي‌شود
لزوم همراهي تحليل با تحميد
آن‌گاه اين مسائل را كه از امام سجاد(سلام الله عليه) سؤال كرد و جواب شنيد گفت «لا اله الا الله» اين شخص گفت «لا اله الاّ الله فقال علي‌بن‌الحسين(عليهما السلام) و أَنا أَقول لا اله الاّ الله»؛ شما كه گفتيد «لا اله الا الله»؛ من هم مي‌گويم «لا اله الا الله» اما يك مطلب مهمي هم هست و آن اين است كه «فإذا قالَ أَحدُكم لا اله الا الله فَليَقُل الحمد لله رب العالمين»؛ «لا اله الا الله» را با حمد مقرون كنيد چرا، چون قرآن كريم اين‌چنين فرمود «فان الله تعالي يقول ?فَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ? » خود قرآن، ادب ذكر و دعا را به ما آموخت. فرمود مخلصاً خدا را بخوانيد ?الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِين? يعني اگر گفتيد «سبحان الله» يا «لا اله الا الله» در كنارش «الحمد لله رب العالمين» باشد.
چون سراسر جهان تسبيح را با تحميد مخلوط كردند ?إِن مِن شَيْ‏ءٍ إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِه? لذا از اين آيه حضرت استفاده كرد كه بعد از كلمه تحليل، تحميد هم باشد.
پرسش ...
پاسخ: اينكه در آغاز سخن بود، در قرآن نيست؛ اما در قرآن معمولاً توحيد با تسبيح با استغفار با امثال ذلك مطرح است، فرمود ?فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاّ اللَّهُ وَاسْتَغْفِرْ لِذَنبِكَ وَلِلْمُؤْمِنِينَ? لذا به استناد همين آيه? مباركه روايتي آمده است كه بهترين علم، توحيد است و بهترين دعا، استغفار چون در اين آيه? مباركه هم توحيد طرح شد و هم استغفار يادآوري شد ?فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاّ اللَّهُ وَاسْتَغْفِرْ لِذَنبِكَ وَلِلْمُؤْمِنِينَ?
قرار گرفتن نبوّت در جان قاري قرآن
روايت 34 آن است كه از مجمع‌البيان مرحوم امين‌الاسلام نقل شده است كه حضرت امير(سلام الله عليه) فرمود «مَن قَرأ القرآنَ فكانّما أُدرِجتِ النبوةُ بين جَنبَيه الا أَنَه لا يُوحي إِليه»؛ اگر كسي قرآن را قرائت كرد نه تنها تلفظ كرد، گويا نبوت در جان او جا‌سازي شده است؛ منتها وحي نمي‌گيرد اين «قرأ القرآن» نظير ?اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ? يا ?اقْرَأْ وَرَبُّكَ الأكْرَمُ? و مانند آن است كه تنها قرائت به معناي خواندن نيست، بلكه با تدبر آميخته است.
خلد و نعيم در دستان قاري قرآن در روز قيامت
روايت سي و پنجم را كه از تفسير ابوالفتوح رازي نقل مي‌كند اين است كه رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) طبق اين نقل فرمود «مَن قَرأ ثلث القرآن فكأنّما أُوتي ثلث النبوة و مَن قَرأ ثُلثي القرآن فكانّما أُوتي ثلثي النبوة و مَن قرأ القرآن كُلَّه فكانما أُوتي تمامَ النبوة ثم يقال له إقرأ وَارقَ بكل آيةٍ درجهِ فَيَرقي في الجنة بكل آيةٍ درجةً حتي يَبلُغَ ما معه من القرآن»؛ هر اندازه كه قرآن با او بود برابر آن درجه مي‌گيرد «ثم يُقال له إِقبِض فَيَقبِضُ ثم يُقال له اِقبِض فَيَقبِضُ» دو بار به او مي‌گويند بگير، اين چيزي را با دست راست و چيزي را هم با دست چپ مي‌گيرد بعد به او گفته مي‌شود مي‌داني چه گرفته‌اي و در دست تو چيست، مي‌گويد نه، بعد مي‌فهمد «فإذاً في يدِهِ اليُمني الخُلد و في الأُخري النَعيم» جاودانه بودن و حيات ابد را در دست راست دارد و نعمت الهي را در دست چپ، چون مؤمن «كلتا يَدَيه يمين» بر خلاف كافر و منافق كه «كلتا يديه شمال» آنها كه اصحاب يمين‌اند چيزي را هم كه با دست چپ بگيرند دست راست است. اين است كه در دعاي وضو گفته مي‌شود در هنگام شستن دست راست گفته مي‌شود بهشت را در دست راست من «والخلدَ بيساري» با اينكه كتاب مؤمن در دست راست اوست؛ اما مع ذلك در دعاهاي وضو اين‌چنين است كه خدايا! خلد را در يسار من قرار بده مؤمن چيزي را كه با دست چپ مي‌گيرد، راست است و كافر و منافق چيزي را هم كه با دست راست مي‌گيرد، چپ است وگرنه چپ و راست آنجا مطرح نيست. سخن از يمين و شمال نيست بلکه سخن از ميمنت و مشئمت است ?فَأَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ? در مقابلشان ?وَ أَصْحَابُ الْمَشْئمَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَشئمَة? .
تلاوت قرآن عامل ذکر در آسمان و نور در زمين
در روايت 39 از ابي‌ذر(رضوان الله عليه) نقل شده است كه درباره استحباب تحيه مسجد، چون همان‌طوري كه بعضي از زمانها محترم‌اند و بايد آنها را با نماز گرامي داشت بعضي از مكانها مثل مسجد محترم‌اند آنها را با نماز بايد گرامي داشت تحيه مسجد همين است، ابي‌ذر به رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض كرد «أَوصِني قال أُوصيك بتقوَي الله فَانّه رَأسُ الامرِ كُلّهِ قلتُ زِدني قال عليك بتلاوةِ القرآن و ذكرُ الله كثيراً فانّه ذكرٌ لك في السماء و نورٌ لك في الارض» اين را به ابي‌ذر(رضوان الله تعالي عليه) فرمود.
اما اينكه گفته مي‌شود پنجاه آيه انسان در روز بخواند كافي است، اين براي كفايت نيامده بلکه گفتند بعد از تعقيب نماز صبح لااقل پنجاه آيه بخوانيد، آن در روايت 42 همين باب است كه از امام رضا(سلام الله عليه) رسيده است كه فرمود «يَنبَغي للرجل إذا أَصبَح أَن يَقرأ بعد التعقيبِ خمسين آيةً» وگرنه خواندن آيات به بيش از اين هم دستور رسيده است. روايت 46 آن است كه از عُدةالدّاعي ابن فهد(رضوان الله عليه) است، ابن فهد هم از خواص علماي اماميه است، ايشان فرمودند «رُوي عن النبي(صلّي الله عليه و آله و سلّم)» كه خداي سبحان مي‌فرمايد «مَن شَغَلَه قراءةُ القرآنِ عن دعائي و مَسألتي أَعطَيتُه أَفضل ثوابِ الشاكرين»؛ اگر كسي با قرآن مأنوس بود چيزي از من نخواست من بهترين ثواب شاكرين را به او خواهم داد او نخواهد من مي‌دانم به او چه بدهم خلاصه، خود خواندن عبادت است؛ اما انسان به جايي مي‌رسد، نظير خليل حق(سلام الله عليه) كه بعد از شنيدن ?حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ? يا ?فالْقُوهُ فِي الْجَحِيم? در آن حال هم نمي‌خواهد، چون مي‌داند قضاي حاجت او در نخواستن است. روايت 58 از رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيده است كه «إنَّ أَكرَم العباد الي اللهِ بَعد الانبياء العلماء ثم حَمَلة القرآن» كه «يَخرجون مِن الدنيا كما يخرج الانبياء و يُحشرون من قبورهم مع الانبياء و يَمُرُّون علي الصراط مع الانبياء و يَأخذون ثوابَ الانبياء فَطوبي لطالب العلم و حاملِ القرآن مما لهم عند الله من الكرامةِ والشَّرف» كه اين هم درباره فضل قرآن و عظمت قرآن كريم است.
فضيلت قرآن بر ساير کلام‌ها و نحوه? يادگيري آن توسط اصحاب
روايت هفتاد كه از رسول اكرم رسيده است اين است كه «فَضلُ القرآن عليِ سائر الكلام كفضل الله علي خَلقه» روايت 72 كه از منيةالمريد مرحوم شهيد است اين است كه نحوه يادگيري اصحاب از قرآن كريم اين‌چنين بود كه «كانوا يَأخذون مِن رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عَشر آيات فلا ياخذون في العَشر الاخري حتي يَعلَموا ما في هذه مِن العلم والعمل»؛ اينها ده آيه، ده آيه جلو مي‌رفتند يعني بعد از اينكه اين ده آيه را ياد گرفتند و عمل كردند به سراغ آيات ديگر مي‌رفتند. يك وقت است كسي قرآن مي‌خواند، براي اينكه براي مردم سخنراني كند خب، اين حرفه است يا در اين زمينه چيز بنويسد اين قرآن را «للتدبر في القرآن» يا «للتفقه في القرآن» يا «للعمل بالقرآن» كه نخواست اين يک حرفه است اين در اواخر عمر هم يادش مي‌رود، يك وقت است نه قرآن را «للعمل به» مي‌خواهد، آن هست كه با انبيا محشور مي‌شود.
پرسش ...
پاسخ: قرآن را؟ خب البته به اندازه ترجمه ثواب دارد، اگر اخذ ظاهر باشد به اندازه ترجمه و اخذ ظاهر، اگر باطن باشد به اندازه ترجمه و ظاهر و اخذ باطن، چون «للقرآن بطناً» پس روش تربيتي صحابه اين بود كه ده آيه ده آيه علماً و عملاً جلو مي‌رفتند. در روايت 73 كه روايت مبسوط و مفصلي است آمده است از رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه فرمود «ألا أُخبِرُكم بالفقيه كلَ الفقيه» تا اينكه فرمود: «وَ مَن لم يَدَع القرآن رغبةً الي غيره»؛ اگر كسي قرآن را ترك نكرد، به غير قرآن پناهنده نشد اين تمام فقه را داراست، چون قرآن همه علوم را در بر دارد.
بيان علوم موجود در قرآن در خطبه? 198 نهج‌البلاغه
مطلب ديگر آن است كه در قرآن چه نحو علومي هست، در كتاب قيم نهج‌البلاغه حضرت امير(سلام الله عليه) در خطبه? 198 كه قرآن كريم را مي‌ستايد، مي‌فرمايد «ثم أَنزَل عليه الكتابَ نوراً لا تُطفَأُ مصابيحُه و سراجاً لايَخبُو تَوَقُّدُه و بحراً لايُدرَك قَعره و مِنهاجاً لايُضِّل نَهجُه و شعاعاً لايُظلم ضَوءه» تا به اينجا مي‌رسد كه «جَعَله اللهُ رِيّاً لعَطشِ العلماء و ربيعاً لقلوب الفقهاء و مَحاجَّ لِطُرق الصُلحاء و دواءً ليس بعده داء و نوراً ليس معه ظلمة و حَبلاً وثيقاً عُروَتُه و مَعقلاً مَنيعاً ذِروَتُه و عِزاً لمن تَولاه و سِلماً لمن دَخله»؛ فرمود قرآن كريم مي‌تواند محور بحثهاي علما و فقها باشد، سه گروه را حضرت در اينجا مشخص فرمود، فرمود عطش علما را قرآن سيراب مي‌كند و دلهاي فقها را همانند بهار سرسبز مي‌كند و راههاي خوبي براي صلحاست، ظاهراً برابر با همان حديث معروفي است كه مرحوم كليني از رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل كرد كه «انّما العلمُ ثلاثة آية محكمة» است «آيه? محكمه» است «سنت قائمه» است، «فريضه? عادله» است و امثال ذلك. علومي كه مربوط به تأمين سعادت انسان باشد از اصول و فروع را آن سه علم در بر مي‌گيرد، خواه مسائل عقلي نظير فلسفه الهي و كلام، خواه مسائل فرعي نظير فقه خواه مسائل تربيتي نظير اخلاق و خواه ساير مسائلي كه در تأمين سعادت دنياي انسان ضروري است. فرمود عطش علما را قرآن فرو مي‌نشاند و دلهاي فقها را همانند بهار سرسبز و خرم مي‌كند و آنها كه سالك‌اند و راهي راه‌اند عالم اخلاق‌اند در صدد تهذيب نفوس خود و ديگرانند، قرآن مَحَجّه‌ها و راههاي خوبي به آنها نشان مي‌دهد «و مَحاجّ لطرق الصلحاء» انسان يا در فكر تهذيب نفوس خود و ديگران است اين در رشته‌هاي اخلاق كار مي‌كند يا در حد فهميدن حلال و حرام خداست در رشته فقه مصطلح كار مي‌كند يا در رشته فهميدن جهان بيني الهي است كه چه كسي هست و چه چيز نيست كه ?آمَنَ بِاللّهِ وَمَلاَئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ? باشد، اين هم در رشته فقه اكبر كار مي‌كند به تعبير مرحوم محقق داماد و جزء فِرَقي است كه در همين سه جمله آمده است و از طرفي ديگر حديثي كه امام صادق(سلام الله عليه) فرمود مشخص مي‌كند كه اين علوم ثلاثه چيست. اينكه گفته شد «آيه? محكمه» است «فريضه? عادله» است «سنت قائمه» است اين تنها فلسفه و كلام و فقه و اخلاق است يا پزشكي و مهندسي و فنون نظامي و امثال ذلك هم هست.
حديثي از امام صادق(سلام الله عليه) رسيده است كه سه چيز است كه هيچ مردمي و مردم هيچ مملكتي در هيچ عصري از آنها بي نياز نيستند اگر آنها را نداشته باشند زندگي آنها زندگي هَمَج است؛ زندگي انساني نيست خب، چيست آن سه اصل «فقيهٌ عالم وَرِع، و اميرٌ خَيِّرٌ مُطاع طبيبٌ بصيرٌ ثِقةٌ» اين از احاديث معروفي است كه امام صادق(سلام الله عليه) فرمود، فرمود: اين سه گروه و سه رشته يك اصل مشترك است در همه و آن اين است كه عده‌اي به سراغ فقاهت مي‌روند، عده‌اي به سراغ طبابت مي‌روند، عده‌اي به سراغ فنون نظامي مي‌روند. امارت هست امير بودن هست مسئله سياست هست فرمانروايي هست مسئله طبابت هست و مسئله فقاهت، اينها هر كدام رشته‌هاي اختصاصي است.
اشتراک هر سه صنف أمير، عالم و طبيب در لزوم وارستگي
يك مطلب مشترك است كه حضرت آن مطلب را در هر سه جمله فرمود، فرمود: اگر كسي فقيه است بايد وارسته باشد اگر طبيب است بايد وارسته باشد اگر ارتشي است بايد وارسته باشد. اين مسئله اخلاق را جزء رشته‌هاي تخصصي نيست كه مثلاً فقيه بايد عادل باشد، طبيب يا امير نه اين‌چنين نيست فرمود «فقيهٌ عالمٌ وَرِع» اين ورع همان وارستگي اخلاقي است «طبيبٌ بصيرٌ ثِقَةٌ» اين وثوق همان وارستگي اخلاقي است «اميرٌ خيرٌ مُطاع» اين خير و خيرخواه مردم بودن همان وارستگي نظامي است اين ديگر تخصص ندارد همه بايد در اين امر متخصص باشند و اختصاصي هم به حوزه يا دانشگاه يا صنعت نظامي يا غير نظامي ندارد. اخلاق چيزي است كه همه جا براي همه لازم است؛ اما گروه اول فقيه داناي وارسته‌اند اين فقه به معناي وسيع چه فقه اكبر چه فقه اصغر، به قول مرحوم ميرداماد چه اصول دين و چه فروع دين اين يك بخش است بدون فقاهت يعني بدون اصول دين و فروع دين زندگي همج است. مسئله طبابت اگر جامعه‌اي فن طبابت را نداند طبيب نپروراند متخصص در فن پزشكي تربيت نكند زندگي آنها هَمَج است و اگر فقاهت هست بسياري از علوم مقدماتي هست و اگر طبابت است بسياري از علوم مقدماتي هست و اگر امارت و سپاه و ارتش است بسياري از فنون نظامي هست پس اينها هم جزء آن «انما العلمُ ثلاثة» خواهد بود، زيرا ممكن نيست كه فقط آن سه علم مصطلح، منحصر بشود در اصول دين و فقه و اخلاق، مع ذلك امام ششم بفرمايد اگر جامعه‌اي طبيب نداشت «اميرٌ خَيِّرٌ مُطاع» نداشت زندگي‌اش همج باشد، معلوم مي‌شود اين‌گونه از علوم هم جزء علومي است كه در «انّما العلمُ ثلاثهٌ» مندرج است نه «ما خلاهُنَّ فَهُو فضل» .
امکان ديني شدن تمام علوم و بيان شرط آن
چيزي كه بايد در پايان اين عرض كنيم اين است كه پيام نوراني امام هميشه نوراني بود مخصوصاً اين پيامي كه متوجه به حوزه‌هاي علميه و روحانيت و علما و روحانيون و دانشمندان است كه همه اين شعب علوم را انسان با حفظ تعهد و تخصص فرا بگيرد و اگر كسي از اين علوم، آگاهي نداشته باشد نمي‌تواند يك زندگي برين داشته باشد و نبايد بگويد علمهاي اسلامي و علمهاي ديني همين است كه در حوزه‌هاست. حالا الآن يكي از علوم ديني ما اصول است كه وجودش هم بسيار لازم است و بايد براي فقه فرا گرفت؛ اما قسمت مهم مسائل علم اصول را آن اصول عمليه تشكيل مي‌دهد يعني مباحث الفاظ در عين حال كه شيرين است آن‌قدر عميق نيست، قسمت مهم اصول در بحثهاي اصول عمليه است يعني از قطع و برائت و اشتغال و استصحاب و تعادل و تراجيح و قسمت مهم اين علم هم در محور دو، سه، حديث است يعني اگر برائت است با «رُفِعَ ما لايعلمون» دارد تغذيه مي‌شود استصحاب است با «لا تَنقُض اليقين ابداً بالشك» تغذيه مي‌شود و اگر احتياط است با ادله روايات احتياط تغذيه مي‌شود و اگر تعادل و تراجيح است كه با نصوص علاجيه است. استصحاب كه جزء مسائل عميق اصول عمليه است در پيرامون يك روايت است و اگر چند روايت را ذكر مي‌كنند به تعبير مرحوم شيخ براي آن است كه تضافر و تظاهر اينها سند را درست كند وگرنه بيش از يك روايت نيست. وقتي يك روايت به دست متخصصين اصول افتاد، اين مباحث عميق اصول در استصحاب را تغذيه مي‌كند كه اگر يك طلبه فاضل جدي اعم از سطح نازل و متوسط و خارج بخواهد درباره? خصوص استصحاب كار بكند، حداقل بايد پنج سال زحمت بكشد اعم از سطح و خارج يعني از معالم شروع كرده و استصحاب اصول فقه يا قوانين استصحاب رسائل و استصحاب كفايه و استصحاب خارج خيلي طلبه فاضل و جدي و خوش فهم باشد پنج سال بايد درس بخواند. همه اينها در محور اين حديث نوراني است «لا تَنقُض اليقينَ ابداً بالشك» و درباره برائت هم همه درباره «رفع مالايعلمون» است و امثال ذلك. پس اين‌گونه از علوم اگر به دست صاحبنظران و متخصصان بيفتد مي‌تواند حوزه‌ها را تغذيه كند. حالا اگر كسي عمامه بر سر گذاشت يك منبري هم در مدرسه فيضيه گذاشت آمد درباره آياتي كه مربوط به باد و باران است بحث كرد اين پس فردا مي‌شود جزء علوم ديني اگر آيه‌اي در حوزه مطرح شد و در كنارش هم دستگاه آزمايشگاه بود مي‌شود علوم دين مگر در ساير علوم مخصوصاً اصول ما يقين داريم؟ نوع اينها شما در هر مسئله‌اي كه وارد مي‌شويد مي‌بينيد چندين رأي است همه هم به اسلام نسبت داده مي‌شود و همه در حد مظنه است، به قدري اين مظنه ضعيف است كه بعضي از بزرگان ما آراي آنها به اندازه كتاب آنهاست كه در شرح لمعه توجه كرديد كه گاهي يك فقيه به اندازه كتابش رأي دارد يعني ده تا كتاب كه نوشته ده گونه رأي دارد و همه را هم به اسلام نسبت مي‌دهد؛ منتها مصحح اسناد او اسناد ظني است، مي‌گويد اين براي من و مقلدين من حجت است نه اسناد يقيني. خب، در همه اين مسائل اصولي اگر شما بخواهيد رقم‌گيري كنيد بايد آماري در حد ارقام صدها رأي درباره يك حديث پيدا كنيد كه همه هم به اسلام نسبت ‌مي‌دهند و همه هم برابر او در فقه اجتهاد مي‌كنند، مي‌گويند اين حكم‌الله است و اين را براي خود و مقلدينشان حجت مي‌دانند و همين هم كافي است براي اينها. وقتي راه يقين بسته است و بايد با ظنون كار كرد، گرچه ظنيت طريق «لاتنافي قطعية الحكم» را به آن ريشه واقعي ولي همه اين ظنون را به اسلام نسبت مي‌دهند. اگر آيات باد و باران و رواياتي كه در زمينه پيدايش ابر و باران و امثال ذلك آمده است با يك چند دستگاه آزمايشگاه اگر در مدرسه فيضيه بياورند پس فردا مسئله باد و باران شناسي هم مي‌شود جزء علوم اسلامي طب هم بشرح أيضاً [همچنين] هندسه هم بشرح أيضاً [همچنين] مگر آنها كه به اسلام نسبت مي‌دهند صد در صد است خب، اين ظنون را هم مي‌شود به اسلام نسبت داد اينها كه توسلي است اسناد نمي‌خواهد آنها باز يك تعبديّتي در آن هست، اسناد مي‌طلبد -در بخشي از آنها- غرض آن است كه قرآن همه اين شعب را دارد چه اينكه قبلاً در حوزه‌هاي علميه همه اين علوم بود يك بخش از تحجر فكري به اين برمي‌گردد كه ما فقط همين مقدار را بايد بدانيم بقيه جزء علوم اسلامي نيست اين يكي، و ندانيم كه در دنيا چه خبر است تا براي آنها ماده فكري و غذاي فكري و غذاي حُكمي فراهم بكنيم اين دو، انسان اگر نداند در دنيا چه مي‌گذرد مي‌گويد همين را من بايد حفظ بكنم.
ريشه‌يابي جنگ فقر و غنا در تحجّر فکري در آيات زکات
اين مسئله جنگ فقر و غنا كه پيدا شده است براي اين بود كه قبلاً وقتي كه آيات زكات را مي‌خواندند اين‌چنين برداشت مي‌كردند يك عده بايد دارا باشند و شاكر يك عده بايد ندار باشند و صابر تا آيات زكات محقق بشود بعد كم كم فهميدند نه اين عده اگر ندار باشند اصل دين در خطر است اگر كسي به فقرا نرسد روزي اينها مي‌شورند و عليه دين قيام مي‌كنند، چه اينكه كرده‌اند. چهل ميليون را تقريباً اين انقلاب منحوس روسيه از هفتاد سال قبل تا كنون از بين برد، بيست ميليون را اعدام كرد، بيست ميليون را هم سركوب كرد همه را هم به نام آزادي، به نام حقوق بشر، يك متهم را قبل از اعدام احضار مي‌كردند همه بستگان او را اعدام مي‌كردند بعد نوبت به او مي‌رسيد، لذا اصلاً فكر مبارزه و آزادي در مسكو نيست اينها همه را به عنوان حقوق بشر كردند همه را به عنوان آزادي كردند همه را به عنوان اصلاح طلبي كردند، بعداً فهميدند نه، اين مسئله كه گفته مي‌شود فقير و غني، فقير و غني اين مثل عبد و مولاست مگر هيچ كسي الآن اصرار مي‌كند كه يك عده بايد مولا باشند، يك عده بايد عبد خب ما همان دليلي كه داريم ?إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ? در كنارش هم داريم ?وَفِي الرِّقابِ? پس ما بايد مسئله برده‌داري را حفظ بكنيم براي اينكه قرآن فرمود صدقه را به رقاب بدهيد براي آزادي بنده‌ها بدهيد به همان دليل كه فقهاي ما حركت كردند به سمتي رفتند كه «كتاب العتق» نوشتند، نه «كتاب الرق» فقه به سمت آزادي رفت و الحمد لله موفق شد كه نظام برده‌داري رخت بربست، بايد به اين سمت حركت كند كه مردم فقير نباشند، نه اينكه باشند و زكات بخور. البته يك رفاه نسبي هست، هر كسي به اندازه استعدادش ابتكارش درآمدي دارد؛ اما اين‌چنين نيست كه يك عده حتماً بايد فقير باشند و يك عده حتماً بايد غني و لايقال به اينكه زكات از احكام الهي است «بُني عليه الاسلام» و اگر فقير نباشد زكات را ما به چه كسي بدهيم اولاً وقتي حضرت حجت(سلام الله عليه) ظهور كرد كه فقيري نيست كه زكات بدهند، مصارف زكات هشت‌تاست كه يكي از بارزترين آنها في سبيل‌الله است پل‌سازي، راه‌سازي، خدمات، مسجدسازي، مركز مذاهب‌سازي، براي هميشه اين راهها باز است. مهم‌ترين مصرف زكات همان في سبيل‌الله هست. جنگ براي هميشه هست خدمات براي هميشه هست بيمارستان و درمانگاه و مستشفا براي هميشه هست اين في سبيل الله هميشه هست، اين‌چنين نيست كه چون زكات هست يك عده بايد فقير باشند خب، اگر كسي از وضع دنيا بي‌خبر باشد نداند كه بالأخره فقر روزي زير اسلام را آب مي‌بندد و نمي‌شود مردم را با فقر به عنوان صبر نگه داشت، اين برداشتش از قرآن كريم اين است كه بايد طوري حركت كرد كه فقر برداشته بشود و شما آقايان صاحبنظران همه ما يعني مسئوليم هم در درك فرمايش امام، هم در تحليل فرمايش امام، هم در توجيه فرمايش امام، هم براي پرهيز از تحجر فكري هم در وحدت و صميميت همه‌جانبه و هم اينكه طلاب عزيز هميشه خود را حاضر و آماده بدانند و اگر طرحي دارند با آقايان در ميان بگذارند آقايان هم يقيناً به ‌آراي اينها احترام مي‌گذارند اين‌چنين نباشد كه ما بگوييم كار را ديگري بكند و اگر ما واقعاً قائل به ولايتيم بايد خود را موّلي عليه بدانيم اين وليّ ما الآن اين‌طور دستور داد خب، بر همه ما واجب است كه هم اين پيام را خوب درك كنيم هم خوب تحليل كنيم هم براي مردم توجيه كنيم هم خودمان توجيه بشويم و هم آنچه مربوط به داخله نظام است به عنوان آرا به مسئولين طرح بدهيم و از آنها هم كمك فكري بخواهيم و البته توقع نداشته باشيم كه تنها طرحي كه مردم يك استان يا فضلاي يك شهرستان ارائه دادند همان الا و لابد اجرا بشود، براي اينكه ديگران هم هستند، فضلاي ديگر هم هست، طلاب ديگر هم هست، آراي ديگر هم هست، اينها در آن مجمع‌هاي عمومي كه جمع‌بندي بشود البته نتيجه فراواني خواهد داد اين معنا باشد كه ما در مسائل اجتماعي ديگري را بتوانيم تحمل بكنيم، همان‌طوري كه خودمان را هم خالي از صحنه نگذاريم.
«و الحمد لله رب العالمين»