موضوع: سوره بقره

عنوان: تفسير سوره مبارکه بقره جلسه 507

مدت زمان: 34.09 دقيقه اندازه نسخه كم حجم: 3.91 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 7.81 MB دانلود

رديف عنوان
1 محور مباحث مربوط به آيه محلّ بحث
2 مراد از دين در ?لا إكراه في الدين?
3 بررسي تكوين با تشريع بودن ?لا اكراه?
4 احتمالات موجود در صورت تشريعي بودن ?لا اكراه?
5 معناي نفي ?اكراه? بنا بر قول تكوين
6 همراهي ?لا اكراه? با حكم تشريعي بر اساس تكوين
7 فراز ?قد تبيّن...? مؤيدي بر تشريعي بودن فني اكراه
8 رابطه آيه با آيات جهاد بر اساس تشريع و تكوين
9 شبهه نسخ لا اكراه با آيه جهاد و بيان علامه طباطبايي(ره)
10 شبهه عدم اشعار آيات طرح شده بر اكراه در دين
11 بيان علامه طباطبايي(ره) در ناسخ نبودن آيت قتال
12 نظر علامه طباطبايي(ره) بازگشت روحي جنگ‌هاي ابتدايي به جنگ‌هاي دفاعي
13 علت دست به شمشير شدن دين اسلام
14 علت ذكر كفر به طاغوت قبل از ايمان به الله
15
16
17
18
19
20
21


اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
?لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَيِّ فَمَن يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالعُرْوَةِ الوُثْقَي لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ?
محور مباحث مربوط به آيه محلّ بحث
تتمه بحثي كه مربوط به آيه قبل است درباره عرش، به مناسبت آيات سوره «يونس» و امثال ذلك به خواست خدا مطرح خواهد شد، چه اينكه فضيلت تلاوت آيةالكرسي و همچنين بحث فقهي آيةالكرسي كه آيا همين يك آيه است يا مجموع سه آيه تا ?أُولئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ? پايان آن آيه اين مجموع آيةالكرسي است اينها به خواست خدا در خلال بحث اين دو آيه مطرح مي‌شود. اما اين آيه‌اي كه تلاوت شد ترجمه‌اش اين است كه در دين اجباري نيست، زيرا راه رشد از راه گمراهي و بي‌هدفي مشخص شد اگر كسي به طاغوت كه در مقابل الله است كفر بورزد و به الله ايمان بياورد به يك دست‌آويز ناگسستني چنگ زده است و خداي سبحان شنوا و داناست.
مراد از دين در ?لا إكراه في الدين?
اين ?لاَ إِكْرَاهَ? اول بايد مشخص بشود كه منظور از دين چيست تا نفي اكراه هم مشخص بشود كه تكويني است يا تشريعي است، اگر تشريعي است آيا نسخ شد يا نه؟ منظور از اين دين فروع دين نيست، زيرا در فروع دين يقيناً اكراه و اجبار هست هم به عنوان نهي از منكر و امر به معروف و هم به عنوان حد و تعزير، در محدوده دين كساني كه دين را پذيرفته‌اند درباره فروع دين قانوني است به نام امر به معروف و نهي از منكر و قانون ديگري است به عنوان حد و تعزير. فرق اين دو آن است يكي دفع است و ديگري رفع؛ امر به معروف و نهي از منكر براي اين است كه گناه نشود، حد و تعزير براي آن است كه چرا اين گناه شده است؟ گاهي ممكن است امر به معروف و نهي از منكر حتي به مرحله ضرب و قتل و جرح هم برسد؛ منتها اين مراحل عاليه امر به معروف و نهي از منكر را بايد ولي مسلمين اجازه بدهد يك مطلب ديگري است وگرنه امر به معروف و نهي از منكر داراي مراتبي است كه از انزجار قلبي شروع مي‌شود و به كشتن ختم مي‌شود، مي‌‌شود براي نهي از منكر اگر كسي اصرار بر پرده‌دري و گناه دارد او را كشت اين آخرين مرحله نهي از منكر است كه به نام قتل است؛ منتها اين مراحل عاليه را و آخرين مرحله را البته بايد به اذن ولي مسلمين باشد و امثال ذلك. پس امر به معروف و نهي از منكر براي اينكه واجب ترك نشود و انجام بشود و محرم ترك بشود يك نحو اكراهي است در محدوده دين، چه اينكه حد و تعزير هم تقريبا يك نحو اجباري است براي رفع اين حادثه به بار آمده. پس منظور از دين فروع و احكام جزئي نيست، چه اينكه منظور از اين دين ولايت هم نيست كه كمال دين در ولايت است و تمام نعمت در ولايت است و در آيه سه سوره? مباركه? «مائده» آمده است كه ?اليَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِيناً? منظور از اين دين ولايت نيست كه مكمل دين است و متمم دين است، زيرا درباره پذيرش ولايت اكراه و اجباري نيست كه كسي را تا سر حد ضرب و جرح و قتل مثلاً برسانند كه او ولايت را بپذيرد، اين‌چنين نيست. پس منظور از دين نه فروع دين و جزئيات دين است نه آنچه متمم دين و مكمل دين است به نام ولايت، بلكه منظور خطوط كلي دين و اصول دين است اين يك مطلب.
بررسي تكوين با تشريع بودن ?لا اكراه?
مطلب بعدي آن است كه اين ?لاَ إِكْرَاهَ? يا تشريع است و يا تكوين، يا به اين معناست كه حكم شرعي را بيان مي‌كند يا حقيقت خارجي را تشريح مي‌كند، در هر دو حال اين ?لاَ إِكْرَاهَ? جمله خبريه است؛ منتها گاهي اين جمله خبريه به داعي انشاء القا مي‌شود از او حكم تشريع استفاده مي‌شود گاهي هم به داعي اخبار گزارش مي‌شود از او حكم تكوين استفاده مي‌شود. اگر حكم تشريعي باشد وجوه و احتمالاتي است كه ذكر مي‌شود و اگر حكم تكويني باشد هم مسائلي را به همراه دارد كه بايد طرح بشود.
احتمالات موجود در صورت تشريعي بودن ?لا اكراه?
اگر تشريعي باشد چند تا احتمال هست؛ يكي اينكه ?لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَيِّ? يعني اجبار در دين جايز نيست مگر آن وقتي كه همه خطوط كلي دين بيّن شده باشد كه اين را مرحوم فيض از تفسير علي بن ابراهيم قمي (رضوان الله عليه) نقل مي‌كند كه نمي‌شود كسي را براي پذيرش دين مجبور كرد مگر آن وقتي كه مسائل ديني و اصول دين بيّن شده باشد، اگر بيّن شد و روشن شد از آن به بعد كسي دين را نپذيرفت مي‌توان او را اجبار كرد كه دين را بپذيرد، پس ?لاَ إِكْرَاهَ? يعني «لايجوز الاكراه الاّ بعد تبين الرشد من الغي» اين يك احتمال بنا بر تشريع، احتمال ديگر آن است كه ?لاَ إِكْرَاهَ? يعني رفع وجوب كرده است نفي لزوم كرده است؛ بر شما واجب نيست براي شما لازم نيست كه اكراه كنيد چرا؟ چون وقتي روشن شد ديگر نيازي به اكراه نيست، براي اينكه ?قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَيِّ? اينجا حكم تشريعي است به نفي وجوب و نفي لزوم يعني «لايجب عليكم اكراه كافر و منافق علي قبول الدين» چرا «لايجب»، براي اينكه ?قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَيِّ? پس نيازي به اكراه نيست اين دو احتمال بنا بر تشريع، احتمال بعدي نفي جواز است ?لاَ إِكْرَاهَ? يعني «لايجوز»، «لايجوز اكراه الغير علي قبول الدين» بنابراين احتمال سوم گفته‌اند كه آيات جهاد و قتال و دفاع، ناسخ اين كريمه است كه يعني اجبار ديگران بر پذيرش دين جايز نيست آن‌گاه مسئله قتال و جهاد و دفاع آمده نسخ كرده، در مورد قتال اكراه جايز است در مورد دفاع اكراه جايز است و نظاير آن اين هم احتمال سوم. چه اينكه اگر نسبت به خصوص اهل كتاب ملاحظه بشود اين هم ?لاَ إِكْرَاهَ? به معناي نفي وجوب است يعني بر شما واجب نيست كه اهل كتاب را بر پذيرش دين وادار كنيد و ملزم كنيد، البته منظور از اين دين نسبت به اهل كتاب نبوت خاصه خواهد بود نه اصل نبوت به عنوان نبوت عامه يا اصل توحيد يا اصل معاد. اينها وجوهي است كه درباره تشريع بودن ?لاَ إِكْرَاهَ? گفته شد.
معناي نفي ?اكراه? بنا بر قول تكوين
اما بنا بر تكوين كه ?لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ? حكم تشريعي و فقهي را بيان نكند، بلكه از يك واقعيت عيني خبر بدهد معنايش اين است كه دين يعني اصول دين اجبار‌پذير نيست، زيرا دين يك سلسله عقايدي دارد كه اين عقايد براهين مي‌طلبد اگر مقدمات علمي حاصل شد، آن عقيده حاصل مي‌شود و اگر مقدمات علمي حاصل نشد، آن عقيده حاصل نمي‌شود. بنابراين دين يعني اصول دين و عقايد اين قابل اكراه نيست چه دين حق و چه دين باطل، اصولاً امور قلبي قابل اكراه نيست نشانه‌اش آن است كه درباره عمار ياسر (رضوان الله عليه) كه وارد شده است ?إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِيمَانِ? معنايش در آنجا اين طور بود كه او را بر دين باطل اجبار كردند و او لساناً دين باطل را پذيرفت و قلباً نپذيرفت، اصلاً اكراه در محدوده قلب راه ندارد نسبت به هيچ عقيده‌اي، خواه عقيده حق خواه عقيده باطل، چيزي كه در روح قرار دارد در دسترس اجبار و اكراه نيست مگر يك قدرت فائقه‌اي كه از راه علل روحي بتواند روح را رام كند مثل قدرت ذات اقدس الهي، كه خدا فرمود من اگر بخواهم همه اينها را مؤمن مي‌كنم اما خواستم اينها آزاد باشند. در سوره? مباركه? «يونس» فرمود كه ?لَوْ شَاءَ رَبُّكَ لآمَنَ مَنْ فِي الأَرْضِ كُلُّهُم?؛ اگر خداي سبحان بخواهد همه اينها همه مردم روي زمين ايمان مي‌آورند، آيه 99 سوره «يونس» اين است كه ?وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الأَرْضِ كُلُّهُمْ جَميعاً? اين مشيت تكويني است وگرنه مشيت تشريعي را كه يقيناً خداي سبحان دارد فرمود ما اين كتاب را نازل كرديم ?هُديً لِلنَّاسِ? خدا از همه مي‌خواهد كه ايمان بياورند، فرمود اگر خدا از راه مشيت تكويني و اجبار بخواهد همه مؤمن مي‌شوند، زيرا روح و خاطرات روح و گرايشهاي روح همه در اختيار خداست؛ مي‌تواند از راه اجبار الجا يا امثال ذلك اينها را مؤمن كند. بنابراين روح، چون در اختيار قدرتهاي مادي نيست نمي‌توان او را بر يك عقيده‌اي ملزم كرد چه عقيده حق چه عقيده باطل، لذا در سوره «نحل» آيه 106 اين‌چنين آمده است كه ?مَن كَفَرَ بِاللَّهِ مِن بَعْدِ إِيمَانِهِ إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِيمَانِ وَلكِن مَّن شَرَحَ بِالكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ? كه درباره جريان عمار ياسر (رضوان الله عليه) است اصولاً امور قلبي، چه حق چه باطل به مبادي تصوري و تصديقي خود تكيه مي‌كنند، اگر آن مبادي حاصل شد اين اعتقاد قلبي حاصل مي‌شود چه حق و چه باطل، اگر آن مبادي تصوري و تصديقي حاصل نشد اين عقيده حاصل نمي‌شود چه حق چه باطل.
همراهي ?لا اكراه? با حكم تشريعي بر اساس تكوين
بنابراين ?لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ? بر اساس تكوين يك حكم تشريعي را هم به دنبال دارد، چون تكوين محض بدون هدايت در قرآن كريم نيست اگر خداي سبحان از يك امر واقعي خبر مي‌دهد دنبالش مسائل هدايت و امثال ذلك را هم در بر دارد وقتي به ما فهماند كه دين اجبارپذير نيست آن‌گاه به ما ضمناً مي‌فهماند كه شما براي هدايت ديگران از راه برهان و حكمت و موعظه استمداد كنيد؛ متوسل به زور نشويد كه شدني نيست. اين تقريباً مي‌شود ارشاد اصلاً اكراه ممكن نيست خودتان را به زحمت نيندازيد كه كسي را به اجبار مسلمان كنيد ?لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ? چرا ?لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ? براي آنكه دين كه يك سلسله عقايد قلبي است مبادي دارد، اگر آن مبادي حاصل شد عقيده حاصل مي‌شود و اگر مبادي حاصل نشد عقيده حاصل نمي‌شود دليل ?لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ? آن است كه اشاره شد نه ?قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَيِّ?.
فراز ?قد تبيّن...? مؤيدي بر تشريعي بودن فني اكراه
اين ?قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَيِّ? تأييد مي‌كند كه اين ?لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ? مربوط به حكم تشريع است يعني مجبور نكنيد، براي اينكه راه روشن است نه دليل است براي آن حكم تكويني اگر ?لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ? بر تكوين حمل بشود دليلش بايد اين باشد كه عقيده سبب دارد اگر سبب حاصل شد عقيده حادث مي‌شود وگرنه حاصل نمي‌شود، اما ?قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَيِّ? نمي‌تواند دليل نفي اكراه باشد و ظاهر كريمه آن است كه اين ?قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَيِّ? دليل ?لاَ إِكْرَاهَ? است؛ ?لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ? بگذاريد مردم آزاد باشند نيازي به اكراه نيست، براي اينكه راه روشن است. يك وقت است كه راه تاريك است يا راه روشن است، ولي بيننده توان ديدن ندارد آنجا جا براي اكراه هست، مثل اينكه كودك مصلحت خود را تشخيص نمي‌دهد، چون مصلحت خود را تشخيص نمي‌دهد اجبار هست تا كم كم به مرحله رشد برسد يا اوايل امر هنوز مسائل روشن نشد كه فرمود: ?إِلاَّ مَا يُتْلَي عَلَيْكُم? اما بعد از اينكه همه خطوط و براهين مشخص شد ديگر نيازي به اكراه نيست جا براي اكراه نيست، بگذاريد مردم آزاد باشند ?لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ?.
رابطه آيه با آيات جهاد بر اساس تشريع و تكوين
اگر بر حكم تشريعي حمل شد، آن‌گاه آيات دفاع و قتال و امثال ذلك مطرح است جهادهايي كه در اسلام هست اگر جنبه دفاعي داشته باشد اصلاً با اين بحث ارتباطي ندارد تا احتمال نسخ مطرح بشود، مي‌ماند جهادهاي ابتدايي، جهاد ابتدايي آن است كه مسلمين به دستور رهبر و ولي‌شان به سراغ كفار بعد از دعوت مي‌روند آنها را وقتي دعوت كردند و آنها نپذيرفتند شروع به جنگ مي‌كنند كه آنها يا كشته بشوند يا دين را بپذيرند، اينجاست كه مسئله دارد اينجاست كه سخن از احتمال نسخ است. آنچه مرحوم فيض (رضوان الله عليه) در صافي نقل كرده است يا خودشان كم و بيش حاضر شدند بپذيرند كه آيات جهاد نظير آيه ?يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الكُفَّارَ وَالمُنَافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ? كه اين آيه بدون كم و زياد و بدون تفاوت هم در آيه نُه سوره «تحريم» قرار گرفته است كه ?يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الكُفَّارَ وَالمُنَافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ المَصِيرُ? و هم در سوره «توبه» آيه 73 قرار گرفت كه ?يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الكُفَّارَ وَالمُنَافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ المَصِيرُ? كه ظاهراً دو بار نازل شد و هيچ تفاوتي بين اين دو آيه نيست به اين دو آيه بخواهند تمسك كنند كه پس اين ناسخ آن آيه است و اين آيه ?لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ? منسوخ به آيه جهاد است اين چند تا شبهه دارد.
شبهه نسخ لا اكراه با آيه جهاد و بيان علامه طباطبايي(ره)
شبهه اول آن است كه سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) در الميزان بيان كردند كه حكم معلَّل را نمي‌شود نسخ كرد مگر با نسخ علت و زوال علت، اگر گفتند اين كار را نكن براي اينكه اين شر است بعد آمدند اين حكم را نسخ كردند بايد شرّ بودن او را اول از بين ببرند بگويند آن شرّ نيست با حفظ علت نمي‌شود معلول را نسخ كرد، در اين كريمه هم خدا فرمود: ?لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ? چرا؟ براي اينكه ?قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَيِّ? آن‌گاه دوباره بفرمايد كه ?جَاهِدِ الكُفَّارَ وَالمُنَافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِم? پس آن تعليل را اول بايد جبران كرد، چون آن حكم معلل است و آن علت همچنان به قوت خود باقي است نمي‌شود او را نسخ كرد اين يك شبهه.
شبهه عدم اشعار آيات طرح شده بر اكراه در دين
شبهه ديگر آن است كه اين دو تا آيه‌اي كه مرحوم فيض و امثال فيض(رضوان الله عليهم) ذكر كردند اين دليل بر اكراه نيست تا ما بگوييم اين ناسخ آن آيه است، اين شايد در حد تنبيه و تعزير باشد تعزير مانند باشد يعني مي‌جنگند كه چرا ايمان نياوردي و از اين به بعد هم اگر ايمان بياورند مقبول نيست، نه اينكه مي‌جنگند تا اينها ايمان بياورند. آن آيه‌اي كه اين معنا را در بر دارد يعني بجنگيد تا ايمان بياورند كه به طور روشن دلالت بر اكراه مي‌كند آن آيه پنجم همين سوره «توبه» است كه فرمود: ?فَإِذَا انسَلَخَ الأَشْهُرُ الحُرُمُ فَاقْتُلُوا المُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ فَإِن تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ? در صدر اين سوره فرمود كه ?فَسِيحُوا فِي الأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللّهِ?؛ فرمود چهار ماه به اينها مهلت بدهيد اين تعهد چهار ماهه كه گذشت ?فَإِذَا انسَلَخَ الأَشْهُرُ الحُرُمُ? يعني اين چهار ماهي كه مهلت داديد اين سپري شد جنگ را شروع كنيد. اين أشهُر حُرُمي كه در آيه پنج سوره «توبه» است غير از آن اشهر حرم معروف رجب و ذيقعده و ذيحجه و محرم است كه ?مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ? اين اشهر حرم كه با الف و لام ذكر شده است ناظر به همان ?أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ? است كه در آيه دو سوره «توبه» آمده است ?فَسِيحُوا فِي الأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ?؛ اين چهار ماه را مهلت بدهيد روي تعهد متقابل، جنگ در اين چهار ماه حرام است. وقتي اين چهار ماه تمام شد جنگتان را شروع كنيد، اين قدر بكشيد تا اينها اهل نماز و روزه بشوند.
اين آيه به خوبي دلالت مي‌كند كه «الاكراه في الدين، في الدين اكراهٌ» آن آيه مي‌فرمايد: ?لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ? و از اينكه اين آيه مورد عمل بود و سيره بر اين بود و دستورات رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) بر مصاص همين آيات بود، معلوم مي‌شود آيات قتال و جهاد و امثال ذلك ناسخ آيه ?لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ? است. بنابراين اگر صرف يك قتالي در اسلام باشد كه جنبه تأديبي و تنبيهي داشته باشد كه چرا اين كار را كرديد، اين خيلي ظهور روشني ندارد بر اينكه اين به عنوان اكراه در دين است [بلكه] اين احتمالاً نظير حد و تعزير خواهد بود كه ظهور حد و تعزير همانند ظهور امر به معروف و نهي از منكر در اكراه نيست، گرچه در صدر سخن اشاره شده است، اما اساس امر به معروف و نهي از منكر بر الزام به اطاعت است و حد و تعزير براي آن است كه چرا كردي و آيه‌اي كه مي‌تواند مستقيماً اكراه و اجبار در دين را مطرح كند همين آيه پنج سوره «توبه» است و مانند اين كه مي‌فرمايد بكشيد تا اينها اهل نماز و روزه بشوند و نمي‌شود گفت كه اين دو آيه معارض هم‌اند، براي اينكه اين آيه دوم مورد عمل بود تا آخرين لحظه، چه اينكه وقتي ولي عصر (ارواحنا فداه) ظهور مي‌كند مسئله ?لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ المُشْرِكُونَ? و مانند آن هم مطرح است آنها را به اجبار وادار مي‌كنند، خب.
بيان علامه طباطبايي(ره) در ناسخ نبودن آيت قتال
اينها واقعاً با هم ناسازگارند يكي ناسخ ديگري است، چه اينكه بعضي پنداشتند؟ يا آن طوري كه سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) تحليل كردند اينها ناسخ هم نيستند اين آيات قتال ناسخ نيستند. بيان ذلك اين است كه شما قبول كرديد كه جنگ دو قسم است: جنگهاي دفاعي و جنگهاي ابتدايي. پذيرفتيد كه جنگهاي دفاعي با آيه ?لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ? معارض نيست و ناسخ او هم نيست، براي اينكه ?لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ? مي‌گويد براي پذيرش دين اجباري نيست، جنگهاي دفاعي مي‌گويد كه ما كه ديني را پذيرفتيم شما بر ما نتازيد. اگر كسي بر مسلمين تاخت اينها حق دفاع دارند، اينها نمي‌خواهند مهاجمين را وادار به اسلام كنند، بلكه مي‌خواهند متجاوزين را وادار به عقب نشيني كنند پس جنگهاي دفاعي با ?لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ? معارض نيست سخن از احتمال نسخ هم نيست، مي‌ماند جنگهاي ابتدايي، جنگهاي ابتدايي به اين است كه مشركين را دعوت به اسلام مي‌كنند اگر آنها نپذيرفتند جنگ شروع مي‌شود «حتي يقولوا لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ».
نظر علامه طباطبايي(ره) بازگشت روحي جنگ‌هاي ابتدايي به جنگ‌هاي دفاعي
تحليلي كه سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) دارند اين است كه مي‌فرمايد جنگهاي ابتدايي، روحش به جنگهاي دفاعي برمي‌گردد. سران ستم و طغيان، نمي‌گذارند حرف انبيا و چراغ انبيا به منطقه شرك برود كه آزادانه اينها تبليغ كنند و اولين حق كه همان حق حيات است و حيات فطري است اين را سران ستم از مردم محروم ربودند، به اينها فرصت فكر نمي‌دهند. انبيا هم مي‌گويند كه شما حرفهايتان را زديد بگذاريد ما آزادانه حرف خدا را با مردم در ميان بگذاريم از آن به بعد مردم خودشان آزادند. سران ستم جلوي تبليغ و هدايت و ارشاد انبيا را مي‌گيرند، نمي‌گذارند اين چراغي كه در دست انبياست به محدوده شرك برود و آنجا را روشن كند و نمي‌گذارند محرومين به آن اولين حقشان كه حق حيات است برسند، انبيا موظف‌اند كه سران ستم را به جاي خودشان بنشانند تا با مردم آزادانه سخن بگويند. نشانه‌اش اين است كه بعد از اينكه اسير گرفتند مجبور نمي‌كنند اسير را به ايمان، مي‌گويند مختاري با او از راه استدلال سخن مي‌گويند. پس شمشير براي آن است كه سران ستم را از منطقه محرومين بزدايند تا مردم محروم آزادانه حرف وحي را بشنوند از آن به بعد آزادند، اصلاً حرف نرسيده به مردم فرمود: ?قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَيِّ? اگر بگذارند كه ما حرف وحي را برسانيم اين بيّن الرشد است و شرك بين‌الغي. پس اساس جنگهاي ابتدايي هم بر دفاع از اولين حق است نه اينكه با آزادي انديشه و مانند آن مخالف باشد، نه به عنوان تحميل باشد، چون هرگز با جنگ نمي‌شود دين را بر مردم تحميل كرد و مردم را متديّن كرد جنگ براي آن است كه جلوي تبليغات سوء گرفته شود و اين تبليغات الهي، آزادانه به عرض مردم برسد از آن به بعد مردم يقيناً مي‌پذيرند، چون ?قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَيِّ? اگر حرف انبيا را هم ما بررسي كنيم، مي‌بينيم حرف آنها با سران ستم در همين محور خلاصه مي‌شد. موساي كليم (سلام الله عليه) به فرعون (عليه اللعنة) گفت مردم را به من بده، سخن از آب و خاك و معدن و غير معدن نبود مردم وقتي مسلمان و متديّن شدند مالك سرزمين خود خواهند بود و بيگانه را دفع خواهند كرد. حرف موساي كليم اين بود كه ?أَنْ أَدُّوا إِلَيَّ عِبَادَ اللَّهِ إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ?؛ من رسول خدايم، امين خدايم، مردم امانت خدايند امانت خدا را بايد به دست امين خدا داد. افكار مردم دلهاي مردم انديشه‌هاي مردم امانت حق است و انبيا، امناي حق‌اند امانت را بايد به امين سپرد، فرمود مردم را به من تأديه كن ?أَنْ أَدُّوا إِلَيَّ عِبَادَ اللَّهِ? چرا، براي اينكه من رسولم خب چه صفتي دارم امينم، امانت را بايد به امين داد پس تمام دعوا روي افكار مردم است، انبيا گفتند آزادانه اينها را در اختيار ما بگذاريد ما حرفمان را بزنيم، چون ?قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَيِّ? بنابراين كل جنگهاي ابتدايي هم به جنگهاي دفاعي برمي‌گردد و اگر احياناً از اين جهاد به عنوان جهاد ابتدايي نام برده مي‌شود يك امر قياسي است بالقياس به دفاع جنگ ابتدايي است، اما في نفسه جنگ دفاعي است براي اينكه دفاع از فطرت است و سربازان اسلامي هم كه شعار مي‌دادند مي‌گفتند كه ما به ايران يا غير ايران آمديم، براي اينكه مردم را از عبادت اوثان به عبادت الله منتقل كنيم يا از مذلت وثنيّت و صنميّت به عزت توحيد منتقل كنيم، مي‌خواهيم مردم را عزيز كنيم. عزت كه امر تحميلي نيست، عزت خواسته فطرت است اگر جلوي ظلم سران ستم را بگيرند مردم راه حق را انتخاب مي‌كنند، چون ?قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَيِّ? اين عصاره تحليلي است با يك توضيح.
پرسش ...
پاسخ: آن در فروع دين است، نه در اصول دين. در خصوص تحليل محل نزاع اشاره شد كه آنها به اصل نبوت معترف‌اند به نبوت خاصه اعتقاد ندارند، جزيه هم حكم فرعي است از فروع دين نه در خصوص اصول دين، لذا آنها عقيده پيدا نمي‌كنند به همان وضع باقي‌اند؛ منتها يك حكم فقهي بر آنها الزامي است و آن پرداخت جزيه است ?حَتَّي يُعْطُوا الجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ? همه عقايدشان را ممكن است داشته باشند.
علت دست به شمشير شدن دين اسلام
پرسش ...
پاسخ: چرا، براي اينكه آنها خيال مي‌كردند كه همه كارها را خودشان بايد بكنند همه تبليغات سوء را بايد منتشر بكنند اسلام هم اگر آمده كه من هم حرف دارم بگذاريد من حرفم را بزنم آنها نگذاشتند حرف اسلام به ديگران برسد، اسلام دست به شمشير كرد شده دين شمشير. اسلام مي‌گويد شما حرفهايتان را گفتيد حالا نوبت ماست اينها نمي‌گذارند كه حرف اسلام به عرض مردم برسد از اين به بعد دست به شمشير مي‌كنند كه بگذاريد ما هم حرفمان را بزنيم همين. اگر ما حرفمان را رسانديم، چون ?قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَيِّ?، ?فَمَن شَاءَ فَلْيُؤْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكْفُرْ? اجباري در دين نيست از آن به بعد آزاد است تمام تلاش اين است كه الان اسلام در محدوده يك سلسله مناطق مذهبي دفن شده است، كسي حرف اسلام را نشنيده و آنها نگذاشتند اصلاً، اصولاً در اوايل در حجاز هم اين‌چنين بود مأموران صناديد قريش مرز مدينه و حرم را پاس مي‌دادند كه بيگانه‌اي اگر مي‌آيد اصلاً با حضرت تماس نگيرد و احياناً اگر خواست در اطراف حرم طواف بكند، در داخل مسجد الحرام طواف بكند، پنبه‌اي در گوش بگذارد، نظير همان كاري كه قوم نوح مي‌كردند كه حرف پيغمبر را نشنوند، تمام تلاشها اين است كه بگذاريد ما حرفمان را به مردم برسانيم از آن به بعد مردم ‌‌آزادند.
پرسش ...
پاسخ: ارتداد فطري يك حكم فقهي است اگر حكم فقهي را امتثال نكردند البته تعزير دارد نهي از منكر دارد. در آن اول در تحرير محل نزاع اشاره شد كه اگر كسي داخل در محدوده اسلام بود آن‌گاه خلافي انجام داد يا با امر به معروف و نهي از منكر دفعاً روبه‌رو مي‌شود يا با حد و تعزير رفعاً روبه‌رو مي‌شود، اما اگر كسي اصلاً نپذيرفت هيچ كدام از اين دو امر را ندارد.
بنابراين اگر ما مسئله جهاد را به عنوان حمايت از فطرت طرح كرديم جنگهاي ابتدايي هم به صورت دفاع برمي‌گردد ?لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ? قهراً نه تطميع نقشي دارد و نه تهديد، نه اين تهمت اينكه با مال كسي دين پيشرفت كرد رواست نه اين افترايي كه با شمشير، دين رواج پيدا كرد رواست. نوع اين حرفها اين بود كه شما بگذاريد ما حرفمان را برسانيم و دفاع در حقيقت بود ?لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَيِّ? كه اين ?قَد تَبَيَّنَ? برهان مسئله است؛ نيازي به اكراه نيست، براي اينكه هيچ عاقلي حاضر نيست بگويد من مثل يك درختم با مرگ نابود مي‌شوم و هيچ عاقلي هم حاضر نيست كه بگويد من موجودي هستم خودرو كه در عالم مانند ندارم. در بيانات حضرت امير (سلام الله عليه) اين است كه آخر هيچ چيزي فعل بي‌فاعل نبود كه انسان بي‌فاعل خلق بشود، نه گياهي بي‌فاعل مي‌رويد نه بنايي بدون بنا روي پا مي‌ايستد، بالأخره انسان آفريدگاري دارد سرمايه فطرت هست عقل هست مسئله، مسئله بيّن است. تمام تلاش براي اين است كه حرف انبيا را به ديگران برسانند ?لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ? چرا، چون ?قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَيِّ?.
علت ذكر كفر به طاغوت قبل از ايمان به الله
بنابراين اگر كسي بخواهد دست‌آويزي داشته باشد اول بايد به اين مواردي كه شفا جرف حار به اين لبهاي لرزان تكيه نكند اگر كسي بخواهد مستمسكي داشته باشد از چيزهاي ناپايدار بايد دست بكشد به يك چيز پايدار ابدي بايد متوسل بشود، لذا كفر به طاغوت را مثل كلمه «لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» قبل از ايمان به الله ذكر كرد، فرمود: ?فَمَن يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالعُرْوَةِ الوُثْقَي? نظير «لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ حِصني»؛ اگر كسي خواست وارد قلعه بشود، بايد از اين مناطق كوخي خودش را نجات بدهد اگر كسي خواست به قلعه برود بايد از جاي ناامن بيرون بيايد، ديگر ممكن نيست هم جاي ناامن باشد هم برود در پناهگاه و جاي ناامن پناهگاه نيست، اگر حصن است اول يك «لا إله» مي‌خواهد تا با پذيرش الاّ وارد حصن بشود، نه اينكه اگر كسي گفت: «لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» بعداً وارد حصن مي‌شود «دخَل في حِصني» يعني با اين الاّ وارد حصن شد با اين غير، وارد حصن شد، فرق نمي‌كند يعني اين پناهگاهي كه دارد و خودش در پناهگاه هست در آن مناطق نا امن را ببندد نه اينكه اگر كسي گفت «لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» از اين به بعد در قلعه راهش مي‌دهند با اين الاّ وارد قلعه مي‌شود، لذا تعبير نوراني امام هشتم (سلام الله عليه) و ساير ائمه (عليهم السلام) با فعل ماضي است كه اين كلمه «لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» قلعه است و اگر كسي اين كلمه را گفت «دَخَل في حِصني» نه «يدخل، سيدخل» اگر گفت الاّ پا در قلعه گذاشت خب، قبلاً بايد پا از جاي ناامن بكشد بعد پا در قلعه بگذارد يا پايي كه در قلعه دارد بيرون ننهد، چون ?لاَ إله? قبل است و ?إلاَّ الله? بعد بر همين وزان فرمود: ?فَمَن يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ? كسي گفت: ?لاَ إله?، ?وَ يُؤْمِنْ بالله? گفت: ?إلاَّ الله?، ?فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الوُثْقي? گاهي مي‌گويند به يك دست ‌آويز ناگسستني تمسك كرده است گاهي مي‌گويند به يك قلعه امن سري سپرده است، هر دو يك واقعيت است. عكس نقيض اينها يا به منزله عكس نقيض اينها، آن كريمه است كه مي‌فرمايد: ?وَمَن يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكَانٍ سَحيقٍ? خب ?فَمَن يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِن بِاللّهِ? حكمش اين است «وَمن يكفر بالله و يؤمن بالطاغوت» حكمش آن است، مثل اينكه بين آسمان و زمين او را پرت كردند هيچ پناهگاهي ندارد نه آنجا حصن و قلعه است نه دست‌آويزي در اختيار اوست، لذا يا همان فضا او را شاهين و كركس مي‌ربايند يا بادهاي توفنده، او را به دره‌ها پرت مي‌كنند ?مَن يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّماءِ? حالا يا ?فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ? همان جا يا ?تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكَانٍ سَحيقٍ? كه او را مسحوق مي‌كند، اين داروهايي كه پودر شدند اينها را مي‌گويند مسحوقات. اينها را پودر مي‌كنند وقتي افتاد در دره سحيق، چيزي از او نمي‌ماند براي اينكه اين نه حصن دارد نه مستمسك.
«وَ الحَمدُ للهِ رَبّ العالمين»