موضوع: سوره آل عمران
عنوان: تفسير سوره مبارکه ال عمران جلسه 11
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم ?هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبَابِ ?7? اين آيه كه ساير آيات قرآن را به محكم و متشابه تقسيم ميكند بايد محكم باشد و اگر متشابه باشد در اين تقسيم موفق نخواهد بود. مطلب بعدي آن است كه متشابه در مقابل محكم است و پيروي متشابه منهاي محكم فتنهبرانگيز است و كساني كه به پيروي متشابه منهاي محكم برخاستند درصدد ريشهيابي كُنه قرآناند بدون اينكه از محكمات باخبر بشوند. اينها خصوصيات بارزي است كه از كريمهاي كه تقسيم ميكند آيات را به متشابه و محكم برميآيد قهراً آراي گوناگوني كه در تبيين محكم و متشابه ارائه داده شد بسياري از آن آراء مخدوش خواهد بود. سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) كه سعي بليغي داشتند در حدود ده صفحه يا بيش از ده صفحه آرايي كه مربوط به محكم و متشابه است ذكر كردند و روي اين آراء نقدي وارد كردند البته بر فرمايش سيدناالاستاد متأخّرين كه بعد از ايشان آمدند باز نقلي دارند الان اصل فرمايش ايشان براساس است استغثايي كه كردند بحث بشود تا در نقص و تمام فرمايش ايشان و نقدي كه بر فرمايش ايشان وارد كردهاند بحث بشود كه آيا وارد هست يا وارد نيست. بعد از اينكه محكم و متشابه را خودشان به آن سبك معنا كردند ميفرمايند آراي گوناگوني كه از صدر اسلام سابقه دارد تاكنون در زمينه محكم و متشابه ارائه شد. نظر اول آن است كه محكمات همان هستند كه در اواخر سوره? مباركه? انعام آمدند آيه 151 و 152 و اين را از ابنعباس نقل كردند كه ?قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَاحَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلاَّ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً? و بعد از محرّمات ديگر. لازمه? اين سخن آن است كه به استثناي اين دو، سه آيه پاياني سوره? انعام براي متشابه باشد و پيروي ساير آيات مايه? فتنه باشد در حالي كه اينچنين نيست بسيار از آيات ديگر هست كه معناي روشني دارد و پيروي آنها ناشي از فتنهبرانگيزي و مانند آن نيست. گذشته از اينكه سخن ابنعباس به عنوان تمثيل است نه به عنوان تعيين يعني ابنعباس گفته است كه «من المحكمات قوله تعالي قل تعالوا» آيه 151 و 152 و 153 سوره? انعام نفرمود محكمات اينها هستند، فرمود اينها از محكماتاند اين مغالطه? از باب توهّم عكس كه موجبه هم كنفسها منعكس ميشود زمينه? اين قول شد ابنعباس نفرمود محكمات اينها هستند فرمود اينها جزء محكماتاند نه همه محكمات در اين دو، سه آيه خلاصه ميشوند نشانهاش آن است كه از سخنان خود ابنعباس برميآيد كه آيات ديگر را هم جزء محكمات ميشمارد ميفرمايد: ?وَقَضَي رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ? و امثال ذلك اينها هم محكماتٌ كه اينها جريان تمثيل دارد نه تعيين، يعني وقتي براي محكم نمونه ذكر ميكنند ميفرمايند نظير آيه 151 و 152 سوره? انعام و نظير ?قَضَي رَبُّكَ? و امثال ذلك كه اينها از محكماتاند نه محكمات اينها هستند. و ثانياً ابنعباس از آن جهت كه معصوم نيست سخن او براي غير خودش حجّت نيست و از طرفي هم ايشان برهاني بر اين حصر اقامه نكردند اولاً حصر نيست بر فرض هم باشد حصر غير مبرهن است دليلي بر اين حصر اقامه نكردند. قول دوم عكس قول اول است و آن اين است كه محكمات همين حروف مقطعهاند آن وقت لازمهاش اين است كه بقيه آيات بشود متشابه. سرّ اين توهّم كه محكمات را همين حروف مقطّعه شمردند اين است كه اين حروف مقطّعه براساس رمز ميتواند بسياري از اسرار را بازگو كند، حكومتها را، مدّت حكومت را، انقراض حكومتها را و امثال ذلك را ميتواند بازگو كند و از طرفي بفرمايد قرآن از همين حروف تشكيل شده است و اگر شما توانستيد از همين حروفي كه سرمايه قرآن است كتابي يا سورهاي همانند قرآن بياوريد قرآن كه معجزه است و اتيان مثلش ميسّر نيست از همين حروف تشكيل شده است شما هم اگر توانستيد از همين حروف كتابي يا سورهاي همانند قرآن بياوريد. اين توهّم هم تام نيست براي اينكه خود آيه محل بحث محكم و متشابه را مشخص كرد فرمود محكمات امّ الكتاباند يعني ساير آيات را كه متشابهاند بايد به كمك محكمات فهميد خود حروف مقطّعه معناي واضح و روشني ندارد لذا عدهاي حروف مقطّعه را جزء متشابهات به حساب آوردند. محكمات آن است كه بتواند عهدهدار تبيين خطوط كلي قرآن باشد در حالي كه حروف مقطّعه اينچنين نيست، اگر سخن از رمز باشد كه با رمز نميشود مردم را هدايت كرد بايد طرزي سخن گفت كه مردم بفهمند و راه بيفتند، پس اين گذشته از آنكه لازمهاش آن است غير از حروف مقطّعه، متشابه باشد در حالي كه اينچنين نيست بسياري از آيات ديگر غير از حروف مقطّعه معاني روشني دارد و پيروي آنها مايه? فتنه نيست، خودِ اين آيهاي كه تقسيم ميكند آيات قرآن را به محكم و متشابه براي محكم خصيصهاي ذكر ميكند كه آن خصيصه و شاخصه در حروف مقطّعه نيست. قول سوم آن است كه متشابه همان است كه مُجمل ناميده ميشود و محكم همان است كه مُبيّن ناميده ميشود مجمل و مبيّن را در اصول ملاحظه فرموديد اين رأي تفسيري آن است كه محكم و متشابه همان مجمل و مبيّن است. اين رأي هم مردود است براي اينكه مجمل يك معناي روشني ندارد تا كسي پيروي كند تفاهم عُرفي هم به اين است كه هرگز به مجمل كسي استدلال نميكند مجمل بر امري دلالت نميكند تا فتنه را به همراه داشته باشد و تفاهم عرفي هم اين است كه هر فهم سادهاي ميفهمد كه به وسيله مبيّن بايد مجمل را روشن كرد مجمل معنايي ندارد كه اگر كسي آن معنا را گرفت فتنهاي به همراه داشته باشد، ولي ظاهر آيهاي كه تقسيم ميكند آيات را به محكم و متشابه اين است كه متشابه معنايي دارد كه اگر كسي خواست به اين معنا عمل بكند فتنه برميخيزد، پس محكم و متشابه غير از مجمل و مبيّن است. قول چهارم آن است كه متشابه همان آيات منسوخاند و محكمات همان آيات ناسخاند زيرا منسوخ بايد مورد ايمان باشد، ولي مورد عمل نباشد ناسخ هم مورد ايمان است هم مورد عمل چون قرآن براي محكم خصيصهاي ذكر كرد و براي متشابه خصيصه ذكر كرد ما اين دو خصيصه را در ناسخ و منسوخ ميبينيم خصيصه? محكم آن است كه بايد هم به او ايمان آورد، هم به او عمل كرد. خصيصه متشابه آن است كه بايد به او ايمان آورد كه اين كلام الله است و از نزد خدا نازل شد ولي نبايد به او عمل كرد. راسخين در علم ميگويند ?آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا? ما به اين ايمان آورديم و مؤمنيم كه متشابه از نزد حق است، اما عمل نميكنند بر خلاف كساني كه ?فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ? كه آنها ?فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ? چون محكم آن است كه هم مورد ايمان باشد هم مورد عمل و متشابه آن است كه مورد ايمان باشد و مورد عمل نباشد و احكام منسوخه مورد ايمان بدون عملاند و احكام ناسخ مورد ايمان و عملاند پس احكام متشابه يعني ناسخ و منسوخ. منشأ اين پندار هم همان مغالطه توهّم عكس است خيال كردند هر چه كه به او بايد ايمان آورد و عمل نكرد اين جزء متشابه است و متشابه هم همين است هر چه كه بايد به او ايمان آورد و عمل كرد محكم است و محكم هم همين است غافل از اينكه منسوخ جزء متشابهات است بر فرض، اما نه همه متشابهات منحصر در منسوخاند، پس منشأ اين قول همان توهّم عكس است. محذور ديگر آن است كه آياتي كه نه ناسخاند، نه منسوخ و نظري به آيات ديگر ندارند و آيات ديگري هم نظر نسخي به اينها ندارد و آيات ابتدائيهاند اينها نه محكماند، نه متشابه، اگر محكمات همان نواسخاند و متشابهات همان منسوخات، پس آياتي كه نه نظر نسخي به آيهاي دارد و نه مورد نظر نسخي آيات ديگر است لازمهاش آن است كه نه محكم باشد، نه متشابه در حالي كه ظاهر تقسيم قرآن كريم اين است كه آيات قرآني از اين دو قِسم بيرون نيست بعضي محكماتاند بدون تشابه، بعضي متشابهاند و محكم نيستند و محكم دارند البته، گذشته از اينكه بعضيها همين قول را به ابنعباس نسبت دادند و اين نقل هم درست نيست نظير همان نقل قول قبلي يعني قول اولي كه ابنعباس اسناد داده شد. رأي پنجم و قول پنجم آن است كه محكم آن است كه بشود براي او دليل واضح و روشني اقامه كرد نظير آيات توحيد، آيات قدرت حق، آيات حكمت و علم حق و مانند آن. متشابه آن است كه نميتوان براي شناخت او دليلي اقامه كرد و نيازي به تأمّل و تدبّر و امثال ذلك دارد. ايشان ميفرمايند اگر معناي محكم و متشابه اين باشد بسياري از احكام عبادي قرآن كريم جزء متشابهات خواهد بود براي اينكه ما درباره اصول دين ميتوان با برهان مسائل را حل كرد فهميد كه خدا حكيم است، قدير است، حيّ است و مانند آن اما عبادات و اسرار عبادات را نميشود فهميد و به زحمت و با تأمل و تدبّر براي او دليلي مثلاً كشف كرد خب اگر اين است لازمهاش اين است كه عبادات جزء متشابهات باشد در حالي كه اينچنين نيست و متشابه بودن يعني آيهاي بر يك معنايي دلالت دارد كه اگر ما بخواهيم همين معنا را از اين آيه استنباط بكنيم فتنه برميخيزد اين خصيصه تا آخر بايد حفظ باشد در حالي كه آن تعبير و آن تفسير براي محكم و متشابه اينچنين نيست. قول ششم آن است كه محكم آن است كه ميشود بالخره به دليل جليّ يا خفيّ به هر وسيلهاي هست به او پي برد، متشابه آن است كه نميشود به او پي برد نه به معنا، نه به اسرار به آن خصوصيت خارجياش نميشود پي برد مثلاً اصل قيامت جزء محكمات است با برهان ميشود فهميد قيامت حق است «لا ريب فيه» اما قيامت چه موقع قيام ميكند به هيچ وجه قابل فهم نيست و اين ميشود جزء متشابهات. پس محكم آن است كه به وسيله دليل جليّ يا خفيّ بتوان به خصوصيت او راه پيدا كرد، ولي متشابه آن است كه اينچنين نباشد نظير وقت قيام و قيامت و مانند آن. نقد اين حرف آن است كه محكم و متشابه طبق تقسيم قرآن ناظر به دلالت آيه بر آن معنا هستند نه ناظر به خصوصيت آن حالا وقت قيامت كسي اصلاً به دنبال آن وقتش نميرود كه بفهمد در چه تاريخي است مثلاً و فتنهاي به دنبال ندارد، متشابه آيهاي است كه به حسب ظاهر بر معنايي دلالت ميكند و اگر كسي به همين معنا اكتفا كند فتنه برانگيخته ميشود اين خصوصيت بايد باشد، اما آن حيثيت خارجي شيء، وجود خارجي شيء، تاريخ خارجي شيء اينها جزء مداليل آيه نيست تا ما بگوييم محكم است يا متشابه و گذشته از اين آن عين خارجي در حقيقت برميگردد به تأويل و تأويل غير از متشابه هست مثلاً ?يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ? اگر كسي خواست بفهمد ظرف ظهور حقيقت قرآن چه موقع است يعني قيامت چه موقع است اين به فكر تأويل قرآن است كه تأويل قرآن چه موقع رُخ ميدهد، ظرف تأويل قرآن چه موقع حاصل ميشود اين كاري به فهم متشابه ندارد. قول هفتم آن است كه محكمات آياتٌ الأحكاماند، متشابهات غير آيات احكاماند كه اين را به مجاهد و امثال آن نسبت دادند براي اينكه آياتٌ الأحكام را ميشود فهميد و غير آياتٌ الأحكام را بايد بعضي را به بعضي منتقل كرد تا از آن جمعبندي نتيجهاي نصيب انسان بشود. نقدش اين است كه اين ارجاع بعضي آيات به بعضي، تفسير بعضي به بعضي، ارجاع مطلق و عام به مقيّد و مخصّص، ارجاع ذيالقرينه به قرينه و امثال ذلك اين در همه آيات است چه درباره آيات احكام، چه درباره آيات معارف اين خصيصه? اين تقسيم نخواهد بود گذشته از اينكه اگر غير آيات احكام، آيات معارف را ما با ارجاع بعضي به بعضي به جايي نشانديم و حل كرديم هرگز پيروي آن فتنهبرانگيز نيست. خصوصيت مشخص متشابه آن است كه اين بر معنايي دلالت ميكند كه اگر كسي به دنبال اين معنا حركت كند فتنه را به همراه دارد و كساني كه فتنهجو هستند اين كار را ميكنند اين خصيصه تا آخر بايد محفوظ باشد كه در اين اقوال محفوظ نمانده. قول هشتم آن است كه محكم آن آيهاي است كه بيش از يك تأويل را تحمل نميكند، متشابه آن آيهاي است كه وجوه فراواني را تحمل ميكند اين در حقيقت نظير «سعدان نبة» تغيير لفظ است مشكلي را حل نكرد، محكم يعني آيهاي است كه معنايش خيلي روشن است حالا يا صريح است يا ظاهر، متشابه آن است كه قابل تأويل است وجوه فراواني را دارد ممكن است درباره معنايي مثلاً ظهور بيشتري داشته باشد اما قابل تأويلات گوناگون است، وجوه فراواني را با خود حمل ميكند و امثال ذلك، پس اين قول هشتم معناي خاصي را ارائه نداد جز اينكه لفظي را به لفظ ديگر تبديل كرده است. قول نهم آن است كه محكم چيزي است كه در متنش احكام و تفصيل و تقطيع راه پيدا كرده باشد يعني به صورت روشن، مبيّن، جدا جدا ذكر شده باشد و متشابه آن است كه الفاظش در اثر تكرار شبيه باشد مثلاً جريان انبيا با اُمم، جريان انبيا(عليهم السلام) را كه با امم ذكر ميكنند آنچه كه مربوط به خود انبياست، آنچه كه مفصّل شد و مبيّن شد آن ميشود محكم و آن مواردي كه در اثر تكرار الفاظش شبيه هم شد اين ميشود متشابه، خب اين تشابه در آيه غير از تشابه و تماثل قصصي است كه همسان هم و همسوي هماند معناي متشابه آن است كه آيه بر معنايي دلالت ميكند كه اگر ما اين معنا را به محكم ارجاع ندهيم و عمل كنيم فتنهاي به همراه دارد، قصص انبيا و تكرار داستانها كه شبيه هم است اينچنين نيست اينها معناي واحدي را تعقيب ميكنند اگر در اثر تكرار، در اثر تشابه اين سُوَر يا آيات ما خواستيم از مجموعه اينها معنايي را استفاده كنيم و بفهميم اين فتنهاي را به همراه ندارد و كسي هم كه اين كار را ميكند زيغي در قلبش نيست و به سراغ تأويل نميرود. پرسش:... پاسخ: اينها فقط به عنوان قصص ذكر كردند اختصاصي هم ندارد به قصص براي اينكه آيات قرآني اعمي از قصص و معارف و احكام و انشائيات و وعد و عيد همه را دربرميگيرد و در همه اينها ما متشابه و محكم داريم. قول دهم آن است كه متشابه آن است كه بيان ميخواهد، محكم آن است كه بيان نميخواهد اين حرف را به امام احمد حنبل اسناد دادند ميفرمايند متشابه آن است كه بيان ميخواهد، محكم آن است كه بيان نميخواهد در حالي كه آيه مباركه? ?مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا? ميفرمايد هر چه پيامبر فرمود بگيريد و هر چه نهي كرد منتهي بشويد و اصولاً خداي سبحان، رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را به عنوان اولين مبيّن و مفسّر معرفي كرده است كه ?وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ? حضرت را به عنوان مبيّن و معلم كتاب و حكمت معرفي كرد و بسياري از آيات را رسول اكرم مشخص كرد همانهايي كه شما به حسب ظاهر محكم ميپنداريد حضرت تبيين كرد نظير آيات احكام و مانند آن، هر چه كه مبيِّن دارد اگر متشابه باشد لازمهاش آن است كه كلّ قرآن متشابه باشد چون براي همه اينها تبيين شده است در حالي كه شما ميگوييد مثلاً آيات احكام محكم است و آن آياتي كه نظير خصوصيات قيامت و امثال ذلك است متشابه است در حالي كه آيات احكام هم نيازمند به مبيّن است و مبيّن شده است. قول يازدهم آن است كه محكم آن است كه بايد به او ايمان آورد و عمل كرد، متشابه آن است كه بايد به او ايمان آورد و عمل نكرد كه اين به ابنتيميه اسناد داده شد ايشان ميفرمايند اولاً اين ترجمه خود آيه است چون فرمود متشابهات را ?فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ? عمل ميكنند، ولي راسخين در علم ميگويند ما ايمان داريم و در حقيقت عَقد سلبي را كه بايد ايمان آورد از ?آمَنَّا بِهِ? استفاده ميكنند، عقد ايجابي را از اين ?آمَنَّا بِهِ? استفاده ميكنند، عقد سلبي را كه نبايد عمل كرد از آن جمله ?فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ? استفاده ميكنند اينكه گفتند متشابه آن است كه مورد ايمان باشد و مورد عمل نباشد اين عقد اثباتي را كه بايد به او ايمان آورد از حرف راسخين در علم ميگيرند كه ?وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ? و اين عقد سلبي را كه نبايد به او عمل كرد از تقبيح كار ?فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ? استفاده ميكنند چون ?فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ? و اما كساني كه راسخ در علماند «فلا يتبعون» اين دو جمله را از مجموع اين دو بخش فراميگيرند، خب اين ترجمه كردن همين آيه قرآن است اين مشخص نميكند كه محكم چيست و متشابه چيست. پرسش:... پاسخ: بله، اينها ميروند كه عمل بكنند در حقيقت يعني اين را جستجو ميكنند فقط دنبال متشابهات ميگردند كار عملي نيست نظير صوم و صلات اينها فقط دنبال متشابهات ميگردند و به همين راه خطمشيشان را تطبيق ميكنند عملشان اين است. پرسش:... پاسخ: البته آن طوري كه ما معنا كرديم كه اين بزرگان معنا نكردند كه ?فَيَتَّبِعُونَ? را به معناي «يتبعون» بگيرند. سخن بعدي كه قول دوازدهم است اين است كه متشابهات آيات صفات است مخصوص صفات نظير عليم و قدير و حكيم و خبير و صفات انبيا نظير آنچه كه درباره عيساي مسيح(عليه السلام) آورده است كه ?وَكَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَي مَرْيَمَ وَرُوحٌ مِنْهُ? و محكمات غير از اينها هستند و اين هم باز به ابنتيميه منسوب است. جوابش اين است كه آيات صفات دو قٍسم است بعضي از آيات است كه خيلي روشن است پيروي اينها فتنهبرانگيز نيست، بعضي از آيات است نظير ?الرَّحْمنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوَي? ?يَدَاهُ? ?جَاءَ رَبُّكَ? ?وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ? و امثال ذلك كه ممكن است پيروي ظاهرش فتنه را به همراه داشته باشد. پس آيات صفات دو قِسم است يك قسمش محكم است، يك قسم متشابه چه اينكه آيات غير صفات هم دو قسم است يك قسمش محكم است، يك قسمش متشابه، بنابراين اين حصر روا نيست كه ما بگوييم متشابهات خصوص آيات صفاتاند و محكمات غير آيات صفات. قول سيزدهم آن است كه محكم آن است كه عقل به او راه داشته باشد، متشابه آن است كه عقل به او راه نداشته باشد ميفرمايند اين سخن نه از خود قرآن برميآيد و نه سخن روايي آن را تأييد ميكند بسياري از اسرار قرآن كريم است كه عقل به او راه ندارد ولي آيه به طور صريح يا ظهور بر اين معنا دلالت ميكند و پيروياش هم فتنهاي به همراه ندارد. پرسش:... پاسخ: چرا ما بگوييم محكم چيزي است كه عقل به او راه دارد و متشابه آن است كه عقل به او راه ندارد اينها معمولاً آن خلط بين متشابه و تأويل را در خلال اين امور ملاحظه ميفرماييد دارد آنچه عقل به او راه ندارد تأويل است نه بيان «المتشابه ما هو» و معناي متشابه و كيفيت ارجاع متشابه به محكم، تأويل متشابه مثل تأويل محكم چيزي نيست عقل به او راه پيدا كند، اما معناي متشابه و كيفيت ارجاع متشابه به محكم را عقل راه دارد پس نميشود گفت متشابه آن است كه عقل به او راه ندارد تأويل متشابه اينچنين است چه اينكه تأويل محكم هم همين طور است. قول چهاردهم اين است كه محكم آن است كه ظاهرش اراده شده باشد و متشابه آن است كه خلاف ظاهر اراده شده باشد اين حرفي است كه نوع متأخرين هم آن را پذيرفتهاند و اصطلاحاتي هم كه در باب تأويل دارند همين است و ظاهراً اينكه اينها بين تأويل و تشابه خلط كردند و خيال كردند كه متشابه تأويل دارد بلكه متشابه را بايد به محكم ارجاع كرد متشابه تفسير دارد و تأويل مخصوص متشابه نيست محكمات هم تأويل دارند مفسّرِ متشابهات، محكماتاند هرگز بدون اُنس به محكمات نميشود متشابهات را درك صحيح داشت، پس اگر ما بگوييم محكم آن است كه ظاهرش اراده شده باشد، متشابه آن است كه خلاف ظاهرش اراده شده باشد اين تقريباً هم خلط بين تشابه و تأويل است و همين كه تعريف جامع و مانع نيست. قول پانزدهم آن است كه از اصم نقل شده است كه محكم آن است كه تأويلش مورد اجماع و اتفاق باشد، متشابه آن است كه تأويلش مورد اختلاف باشد، اگر اين تفسيري كه از اصم نقل شده است بپذيريم ظاهرش اين است كه همه قرآن متشابه است چون ما در تفسير كدام آيه اتفاق كل داريم، كدام آيه است كه چند وجه برايش ذكر نشده حالا يا اين وجوه همهاش صحيح است اگر در صراط مستقيم باشد و در طول هم باشد و ?بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ? اين يك وجه. يا همه وجوه باطل است اگر در صراط انحراف باشد و «بعضها دون بعض» يا جهات گوناگون يك معنا را بازگو كنند و اين جهات گوناگون هر كدام چهرهاي از چهرههاي آن آيه را نشان بدهند اين همهاش صحيح است همه اين وجوه صحيح است يا چهرههاي گوناگون يك مطلب را نشان بدهند كه مراد نيست همه اين وجوه باطل است يا اينكه نه، اين وجوه رو در روي هماند، نقيض هماند آنگاه يكي حق است و ديگري باطل اين خلاصه كلام در موارد اختلاف و هيچ آيهاي پيدا نميكنيم كه در آن تعدّد وجوه نباشد و معنايش اجماعي باشد يا درجه معنايش اجماعي و اتفاقي باشد اختلاف نظر هست بعضها دقيق و بعضها أدق يا هر كدام چهرهاي از چهرههاي يك آيه را نشان ميدهند و همهاش حق، پس نميشود گفت محكم آن است كه تأويلش مورد اجماع باشد و متشابه آن است كه تأويلش مورد اجماع نباشد. قول شانزدهم آن است كه راغب در مفردات ذكر كرد كه اين را در خود مفردات هم ملاحظه بفرماييد يك بسط فراواني داده است يك بحث وسيعي كرده است تقريباً در همين مفردات درباره محكم و متشابه، متشابه آن است كه تفسيرش دشوار باشد چون شبيه به غير است و محكم آن است كه تفسيرش دشوار نباشد چون شبيه به غير نيست اين معنا را با انحاي مثال ايشان تبيين ميكنند گاهي بعضي از امور را در اثر پيچيدگي لغت جزء متشابهات ميشمارند، تعارض لغات يا تعارض روايات جزء متشابهات ميشمارند و مانند آن در حالي كه هيچ كدام از اينها متشابه نيست ممكن است هر كسي يكي از اين وجوه را تأييد كند و بپذيرد و هيچ فتنهاي هم به همراه نباشد. متشابه آن است كه عمل كردنش فتنهبرانگيز باشد اين خصيصه بايد باشد پيچيدگي لفظ، دشواري لغت و امثال ذلك اينها زمينه آن فتنه را فراهم نميكند يك رأي مبسوطي است و مفصل كه ايشان نقل ميكنند. چند نقد هم بر ايشان دارند كه اين نقدها هم ملاحظه ميفرماييد. ميفرمايند آنچه كه از مجموع اين سخنان استفاده ميشود اين است كه همه اين 72 گروه كه راه تباهي و انحراف را طي كردهاند به استثناي آن فرقه 73 كه فرقه ناجيهاند اينها در اثر پيروي متشابهات است مثلاً عدهاي به آيات جبر تمسّك كردند به دام جبر افتادند ?فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ?، عدهاي به دام آيات تفويض افتادند ?فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ?، عدهاي مجسّمه? محض شدند، عدهاي منزّهه? صِرف شدند اينها همهاش به آيات تمسّك كردند. شما وقتي ملل و نِحَل داخله? اسلام را ميشماريد ميبينيد همه اينها به آيات تمسّك كردند و مستمسك اينها را هم كه بررسي ميكنيد ميبينيد يك سلسله متشابهات است بدون ارجاع به محكمات و منشأ اينكه گفتند «حسبنا المتشابهات عملاً» گفتند «حسبنا المتشابهات» گرچه كلّ قرآن را قبول كردند اين است كه گفتند «حسبنا كتاب الله» چون روايات به خوبي مشخص ميكند خطوط كلي محكمات را تبيين ميكند و خداوند هم رسولش را به عنوان اولين مفسّر و اولين مبيّن معرفي كرد تا خطوط كلي قرآن مشخص بشود آنگاه اينگونه از آراي كلامي گوناگون كه همهاش به استناد قرآن نشأت گرفته و فتنههايي را به همراه داشت پيش نميآمد اگر ميگفتند «حسبنا الكتاب و العترة» پيش نميآمد چه اينكه شما در داخله? همينهايي كه گفتند «حسبنا الكتاب و العترة» وقتي وارد ميشويد ميبينيد عدهاي هستند كه عملاً ميگويند «حسبنا العترة» آنها گفتند «حسبنا كتاب الله» ولي وقتي وارد عمل شدند گفتند «حسبنا المتشابهات» محكمات را رها كردند لذا به دام تفويض يا جبر يا تنزيل اعتزال يا تشبيه اشعريت افتادند اينها هم كه لساناً گفتند «حسبنا الكتاب و العترة» «إنّي تاركم في الثقلين» را قبول داريم وقتي در مقام عمل آمدند گفتند قرآن ظواهرش حجت نيست نظير اخباري. اينكه ميگويد ظاهرش حجت نيست روي اين سخن را كه تحليل كنيد به نزاع صغروي برميگردد نه نزاع كبروي همان طوري كه بحث در حجيت مفهوم نزاع صغروي است نه كبروي يعني بحث در اين نيست كه مفهوم حجت است يا نه، بحث در اين است كه مفهوم دارد يا نه، اگر مفهوم داشت خب يقيناً حجت است. آنكه منكر مفهوم شرط است نميگويد شرط مفهوم دارد و حجت نيست مفهوم هم مثل ... از ظواهر الفاظ است يعني لفظ دلالت ميكند مفهوم كه مسئله عقلي نيست، مفهوم يعني از اين كلمه فهميده ميشود آنكه ميگويد حجت نيست يعني مفهوم ندارد نه مفهوم دارد و حجت نيست اخباري كه ميگويد ظاهر قرآن حجت نيست روي سخنش به اين برميگردد كه ظهور ندارد وگرنه ظهور يقيناً حجت است چطور ميشود كلام، كلام حق باشد و ظهور داشته باشد و خدا هم براي هدايت فرستاده باشد اين ظهور حجت نباشد. روي سخن اخباري اين است كه يك سلسله اموري ـ معاذ الله ـ از قرآن كنار رفت و اگر هم آيات مانده ظهور داشته باشد ظهور ابتدايي دارد و ظهور بدئي كه حجت نيست، ظهور استعمالي كه حجت نيست آن ظهور جدّي حجت است، آن ظهور ارادي حجت است. روي سخن اخباري اين است كه قرآن ظهور ندارد پس يك سلسله الفاظي است كه «لا ظهور له» اين براساس همين برگشت به اينكه «حسبنا العترة» وقتي هم كه شما همين معنا را تحليل كنيد ميبينيد ميگويد «حسبنا الآداء» براي اينكه خود روايتي كه از عترت(عليهم السلام) رسيده است فرمودند روايات ما چه در صورت تعارض، چه در صورت عدم تعارض وقتي معتبر است كه به كتاب الله عرضه شود لذا قرآن در دنيا، در نشئه ظاهر، در مقام استدلال و استنباط ثِقل اكبر است آنكه همتاي هماند «و لن يفترقا» قرآن با عترت است نه قرآن با روايت، قرآن با روايت كه همتاي هم نيستند قرآن با عترت همتاي هماند يعني همه حقايق قرآن نزد عترت است هر حقيقتي را كه عترت دارد قرآن بيان كرده است اينها هرگز از هم جدا نميشوند «حتي يردا عليّ الحوض» اين معناست اما نه قرآن و روايت در روايات جعل هست، دست هست، امثال ذلك دست و امثال ذلك در حرم امن عترت راه ندارد. قرآن و عترت همتاي هماند در نشئه ظاهر يكي ثِقل اكبر است ديگري ثِقل اصغر، يكي خود را شهيد ميكند و فداي حفظ ديگري ميكند در آن اوج معنا يك نورند، اما اينچنين نيست كه قرآن با روايت هم همتاي هم باشند لذا روايت وقتي حجت است كه به اصل سنجيده بشود چه روايت معارض داشته باشد، چه روايت معارض نداشته باشد ما اگر خواستيم به روايتي استدلال بكنيم اولاً بايد متشابهات روايات را به محكمات برگردانيم، عموم و خصوصشان را تأمين كنيم، اطلاق و تقييدشان تأمين كنيم، ناسخ و منسوخشان تأمين كنيم، قرينه و ذيالقرينه را تأمين كنيم بعد بگوييم روايت اينچنين ميگويد، روايات اينچنين ميگويد بعد از همه اين زحمات تازه ميفهميم روايت چه گفته است اين نيمي از راه است بايد به خدمت قرآن برويم نه به خدمت آيهاي از آيات قرآن يا سورهاي از سُوَر قرآن بعد از اينكه متشابهات قرآن را به قرآن ارجاع داديم، ناسخ و منسوخها حل شد، مطلق و مقيّدها حل شد، عام و خاص حل شد، قرينه و ذيالقرينه حل شد، مُجمل و مبيّن حل شد آنگاه ميتوان گفت قرآن اينچنين ميگويد نه اين آيه، نه اين سوره، اگر اين دو كار را كرديم يعني كلّ زحماتي كه مربوط به روايت است كشيديم و عصاره? روايت مشخص شد آنگاه ميتوانيم بگوييم روايت اينچنين ميگويد بعد بايد اين را بر ميزان قرآن عرضه كنيم چه روايات متعارض، چه غير متعارض بر قرآن عرضه كنيم نه بر يك سوره، نه بر يك آيه آنگاه است ميتوان گفت كه اين روايت را قرآن صحّه گذاشت و تأييد كرده است. پرسش:... پاسخ: آن از امور، اگر انجام بگيرد محذوري ندارد. پس ملاحظه فرموديد آنهايي هم كه گفتند «حسبنا الكتاب و العترة» وقتي جلوتر آمدند گفتند «حسبنا العترة» از اين طرف هم زير قرآن را ـ معاذ الله ـ آب بستند گفتند قرآن ظهوري ندارد و محترمانه گفتند ظواهر قرآن حجت نيست يعني ظهور ندارد ماييم و روايات، روايات هم كه الي ما شاء الله خودِ آنها فرمودند روايات هم متشابه، هم محكم دارد روايات را هم بايد بر قرآن عرضه كرد آنوقت اين ميماند «حسبنا العادة» محترمانه قرآن را از دست داد، روايات هم از دست داد و خيال ميكند كه شيعه ناب است اين خطّ اخباريگري بود. در طيّ قرنها آدمهايي كه پيدا بشوند نظير مرحوم آقا باقر وحيد كه از او به عنوان استاد اكبر ياد شده است كار آساني نيست تا بتواند اصول را بها بدهد و اخبار را در حدّ خبر معتبر بداند و اصالت قرآن را حفظ بكند و ظهور قرآن را حفظ بكند و نگويد «حسبنا العترة» و قرآن را شما آب ببنديد كه اگر قرآن از دستتان رفت، روايات هم از دستتان ميرود و اين معنا كم و بيش در جاي ديگر هم هست، اگر قدري شما جلوتر برويد فكر بكنيد ميبينيد در اثر شدّت علاقه? كاذب به روايات آن اصل را از دست داديم، گاهي مثلاً ميبينيد در روايات تحريف، خب قرآن ـ معاذ الله ـ احتمال تحريفش را ميدهيم، اگر به آيات عدم تحريف تمسّك كنيم مثل ?نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ? يا ?لاَ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ? فوراً به اين آيات اشكال شده است به اينكه اين آيات خود قرآن است شما ميخواهيد با خود قرآن ثابت كنيد كه قرآن تحريف ندارد، خب اين اشكال، اشكال خيلي قوي، پس ما نميتوانيم به خود قرآن استدلال كنيم كه قرآن مصون است، خب با چه چيزي استدلال كنيم گفتند شما با روايات به روايت استدلال كنيد روايت ميگويد قرآن محفوظ است در حالي كه ارزش روايت به عرضه بر قرآن است ديد به اينكه ?مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ? انسان به كدام دام ميافتد. آن اصل را از دست ميدهد ميگويد كه روايات ما مي گويد قرآن تحريف نشده است، خب ارزش روايت اين است كه ما به قرآن بسنجيم كدام روايت است كه منهاي قرآن حجت است، كدام خبر است كه بدون عرضه بر قرآن قابل استناد است، اگر اين بحثهاي قرآني كمكم كنار برود اين خطر را هم به دنبال دارد. «و الحمد لله رب العالمين»
|