موضوع: سوره آل عمران

عنوان: تفسير سوره مبارکه ال عمران جلسه 52

مدت زمان: 38:44 اندازه نسخه كم حجم: 5.23 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 6.29 MB دانلود


اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
?شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ لاَ إِله إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ?18?
اين از غرر آيات سوره? مبارکه? «آل‌عمران» است گرچه همه? آيات الهي نور است ولي از اينکه به بعضي از آيات توجه بيشتري شده از نظر دستورات ديني نشانه عظمت محتواي اوست درباره? همين کريمه گفته شد شب بخوانند بعد از نماز به عنوان تعقيب بخوانند هنگام خواب بخوانند و مانند آ‌ن نظير سوره? مبارکه? «توحيد» و اين جلال و عظمتي که براي اين‌گونه از آيات يا سُوَر است و براي «مسد» و امثال ذلک نيست گرچه آن هم قرآن است و نور اما ديگر جزء تعقيبات باشد هنگام خواب بخوانند شب هر شب بخوانند امثال ذلک نبود.
حالا در فضل اين کريمه وقتي که رسيديم روشن مي‌شود که چرا وجود مبارک رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در شب عرفه، «عشيّه عرفه» يعني شامگاه عرفه غروب عرفه در سرزمين عرفات اصراري بر قرائت همين کريمه داشت که ?شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ? عظمت ثواب يا تأثير قرائت به عظمت مضمون و محتواي آن آيه يا سوره وابسته است ببينيم مضمون اين آيه چقدر بلند است هر اندازه که شهادت را معنا کرديم معلوم مي‌شود که محتواي اين آيه به همان بلندي است. شهادت در بحث روز قبل روشن شد که اقسامي دارد قولي، فعلي و عيني آيا اينجا که فرمود خدا شهادت مي‌دهد يعني خبر مي‌دهد که خدا يکي است نظير اينکه در جمله ذيل آمده است ?لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ? يا فرمود: ?فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ? آياتي که اِخبار است از وحدانيت حق اين شهادت قولي مراد است يا منظور شهادت فعلي است نه شهادت قولي يعني خدا کاري کرد که مي‌توان توحيد به وحدانيت او را ثابت کرد اين انسجام و هماهنگي عالم نشانه وحدت مدبّر است برابر آيه سوره? «انبياء» که ?لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا? آيا وحدت نظام دليل بر آ‌ن است که خدا واحد است و منظور شهادت فعلي است که سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) و بسياري از مفسّرين بزرگ به اين معنا ميل پيدا کردند يا نه منظور شهادت عيني است نه شهادت فعلي ما اگر بخواهيم از نظم عالم پي ببريم خدا واحد است عالَم به وحدانيت خدا شهادت داد نه خدا اگر خواستيم از مشاهده? ذات حق پي به وحدتش ببريم اينجا خدا بر وحدانيت خود شهادت داد ?شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ? در حد آيه? سوره? «انبياء» است که ?لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا? در آن حد است يعني چون عالم منظم است پس بيش از يک مدبّر ندارد ?شَهِدَ اللّهُ? يعني «شهدالعالم علي أنه لا اله الا هو» چون دليل شاهد بر مدّعاست دليل شاهد مدلول است مدّعا وحدانيت حق است دليل نظم عالم است نظم عالم شاهد بر وحدانيت حق است اين آيه مي‌خواهد بفرمايد عالم شهادت به وحدانيت حق مي‌دهد يا از اين عميق‌تر، مضمون آيه اين است که نظم جهان نشانه يگانگي خداست يا مضمون آيه از بلندتر است اگر گفتيم منظور شهادت فعلي است بايد مجازي در اين کريمه اعمال کنيم و بپذيريم که ?شَهِدَ اللّهُ? يعني «شهد فعله علي انه لا اله الا هو» ولي اگر گفتيم اين کريمه در حد آيه? سوره? «انبياء» نيست يعني در حد ?لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا? نيست در حد آيه? سوره? «ملک» نيست که ?هَلْ تَرَي مِن فُطُورٍ? بلکه در حد جمله پاياني سوره? «فصلت» است آن‌گاه روشن مي‌شود که خداييِ خدا دليل بر يگانگي اوست اينجاست که «آفتاب آمد دليل آفتاب» و اين کار هر بيننده‌اي نيست يک وقت انسان در اتاقش را باز مي‌کند مي‌بيند هوا روشن است پي به آفتاب مي‌برد يک وقت به شعاع شمس مي‌نگرد پي به آفتاب مي‌برد اينها هيچ کدام «آفتاب آمد دليل آفتاب» نيست آن يکي روشن بودن را ولو در سايه باشد نشانه? وجود شمس گرفت.
دومي نگاه به شعاع را نشانه? وجود شمس گرفت اما سومي اگر يک ديد قوي داشته باشد و بتواند جرم شمس را ببيند آنجاست که آفتاب آمد دليل آفتاب نه شعاع آمد دليل آفتاب و آن کار گروه سوم است نه کار هر کسي. در کريمه? ?شَهِدَ اللّهُ? نمي‌خواهد بگويد شما اگر عالم را ببينيد عالم دليل بر وحدانيت خداست اين معنا را که انسجام فعل است هماهنگي جهان خارج است اين را آن اول و وسط آيه? پاياني سوره? «فصلت» بيان مي‌کند نه آخر آيه آن همان دو آيه? معروفي است که در سوره? مبارکه? «فصلت» آيه 53 و 54 است ?سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ ? فرمود ما نشانه‌هاي خود را در بيرون و درون ارائه مي‌دهيم تا آنها با مشاهده? نشانه‌هاي بيروني پي ببرند که خدا يکي است و با تأمل در نشانه‌هاي دروني هم پي به حقانيت حق ببرند گرچه آيه? قبل درباره? وحي و قرآن است لذا سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) در الميزان ضمير را به قرآن برگرداندند ?حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ? يعني قرآن حق است واما سياق و جمله? بعد نشان مي‌دهد که مربوط به ذات اقدس الهي است لذا در آن رساله? شريف الولايه ضمير را به الله برگرداندند «کما هو الحق» ?سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ ? در اينجا آيات آفاقي شاهد بر وحدانيت حق است يا آيات انفسي شاهد بر وحدانيت حق است جهان شهادت به وحدانيت حق مي‌دهد يا درون يا بيرون اما در ذيل فرمود: ?أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَي كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهِيدٌ? يعني نيازي به آيات آفاقي از بيرون يا آيات انفسي از درون نيست خود خدا کافي است خود خدا کافي است دليل بر خدايي خدا خود خداست، چرا، چرا کافي است ?أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ? چه چيزش کافي است ?أَنَّهُ عَلَي كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهِيدٌ? اينجا شهيد به معناي مشهود است نه به معناي شاهد مي‌فرمايد خدا بالاي هر چيزي مشهود است نه اينکه خدا شهيد است يعني شاهد و عليم است چون اگر شهيد به معناي شاهد و عليم باشد برهان تام نيست اگر مضمون اين باشد که خدا کافي است نيازي به آيات آفاقي يا آيات انفسي نيست چرا خدا کافي است براي اينکه خدا ? بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ ? است اين يک مدّعايي است افزوده بر مدّعاي ديگر نه دليل بر مدّعاي قبلي مدّعاي قبلي اين است که خدا براي وحدانيت و حقانيت خود کافي است اين مدّعا دليل مسئله چيست دليل مسئله اين است که خدا ? بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ ? است اينکه دليل نشد اين يک مدّعايي شد براساس مدّعاي قبلي شده دو تا مدّعا ولي اگر شهيد به معناي مشهود باشد نه به معناي شاهد اين دليل مدّعاست خدا کافي است چرا براي اينکه شما هر چه را که ببيني اول خدا را مي‌بيني «مشهود علي کل شيء» است چون «مشهود علي کل شيء» پس شما چه احتياجي داريد که از آيات آفاقي يا آيات انفسي مدد بگيريد قبل از اينکه به آفاق و آيات آفاقي برسيد قبل از اينکه به انفس و آيات انفسي برسيد قبل از اينکه به فهم برسيد او را مي‌فهميد قبل از اينکه به دليل برسيد او مي‌فهميد اين همان بيان نوراني معصوم(سلام الله عليه) است که مرحوم کليني نقل کرد «عارف بکل مجهول و معروف عند کل جاهل» اين از آن احاديث بسيار بلندي است که مرحوم کليني در «کافي» نقل کرد در باب اينکه خدا را با خدا بايد شناخت فرمود او به هر مجهولي عالم است و پيش هر جاهلي هم معلوم اصلاً خدا قابل انکار نيست منتها نمي‌داند که خدا را مي‌شناسد «أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَي كُلِّ شَيْ‏ءٍ مشهود» وقتي انسان بخواهد خود را بشناسد يا فهم خود را بفهمد اول خدا را مي‌فهمد چون اگر آن حق نامتناهي است و نامتناهي همه جا حضور و ظهور دارد و فيض او هم داخل در اشياء است «لا بالممازجة» جا براي غير نمي‌گذارد. کجاست که فيض او حضور ندارد تا انسان بخواهد فهم را بفهمد قبل از اينکه فهم را بفهمد او را مي‌فهمد چه رسد به مفهوم وچه رسد به استدلال و چه رسد به مقدمتين و نتيجه اين چنين نيست که ظهور کسي که ?نور السماوات والارض? است «نور الادله و الاستدلال» نباشد «نور الفهم و المفهوم» نباشد «نور المستدل» نباشد مستدل تا برود خود را بفهمد و فهم خود را بفهمد مقدمتين را ترتيب بدهد به نتيجه برسد همه? اينها را آن نور الهي گرفته و در رفته و جايي لنگ نشده «داخل و لا بالممازجة» و مقام ذات مقدور احدي نيست به تعبير بزرگان «حارت الانبياء و الاولياء فيها» يعني آنها که عمري را در اين رشته صرف کردند حرف قطعي آنها اين است که «اما الذات فقط حارت الانبياء الاولياء عليهم السلام فيها» انبياء در آنجا راه ندارند چه رسد به شاگردان آنها همين است که فرمود «لا يدرکه بعد الهمم و لا يناله بعد الفتن» مقام ذات دسترس احدي نيست حتي آنهايي که به مقام فنا رسيدند چون اگر کسي به مقام فنا رسيد نه يعني معدوم شد يعني خود را نديد اول از ديدن عالم نجات پيدا مي‌کند بعد از ديدن خود رهايي پيدا مي‌کند اما به اندازه? خود خدا را مي‌بيند مثل کسي که در دريا بخواهد غسل کند بالأخره به اندازه? خود در اقيانوس غسل مي‌کند نه به اندازه اقيانوس اگر کسي هم غرق شد و غواص شد به همان اندازه? خودش دريا را مي‌گردد نه به اندازه? دريا دريا را ببيند اين است که آنجا سفر تمام شدني نيست اينکه در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) هست که «آه من قلة زاد و طول السفر» و امثال ذلک گفتند اين سفر «من الخلق الي الحق» نيست اين براي ديگران است که بايد بنالند تا برسند اما براي حضرت امير(سلام الله عليه) که رسيده است گفت: «لو کشف القتال مزدت يقينا» او از طولاني بودن سفر اول که سفر «من الخلق الي الحق» است نمي‌نالد اين از عمق نامحدود سفر دوم که «من الحق الي الحق في الحق» است مي‌نالد آنجا تمام شدني نيست بخواهد در اسماي الهي سفر کند در اوصاف حق سير کند غرق مي‌شود آن سفر است که اينها مي‌نالند برگشتش هم سخت نيست سفر سوم در مردم کار نبي و رسول را انجام دادن هم سخت نيست آن سفر دوم است که از همه سخت‌تر است و هرکس به اندازه? سير در آن مسير دوم رهاوردي دارد سفر سوم و چهارمش تأمين مي‌شود علي أي حال ?أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَي كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهِيدٌ? آن‌گاه است که «يا من دل علي ذاته بذاته» ظهور مي‌کند آن‌گاه است که ?افلم غيرک من الظهور ما ليس لک? ظهور مي‌کند آن‌گاه است که ?شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ? بدون مجاز تفسير مي‌شود بدون مجاز در اسناد يا حذف يا اضمار و مانند آ‌ن نه «شهد فعله انه لا شريک لا له» نه «شهد العالم علي ان خالق واحد» بلکه «شهد الله انه واحد» و با پايان آيه? 52 هماهنگ مي‌شود که ?أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَي كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهِيدٌ? آن‌گاه ديد عوض مي‌شود ديگران اگر با آيات آفاقي پي به خدا مي‌برند يا با آيات انفسي پي به خدا مي‌برند اين گروه سوم با خدا پي به خدا مي‌برند اولاً بعد با ديد الهي جهان را مي‌نگرند ثانياً آن‌گاه ?أَيْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ? براي اينها طعم خاص دارد آن‌گاه به دريا مي‌نگرند به صحرا مي‌نگرند همان ? وَجْهُ اللّهِ? را مي‌بينند چون از خدا با چشم خدايي خدا عالم را مي‌نگرند نه اينکه از عالم پي به خدا ببرند نه اينکه «شهد العالم علي ان الله واحد لا شريک له» بلکه «شهد الله علي ان العالم واحد منسجم لا فطور فيه» خدا مي‌گويد عالم هماهنگ است نه هماهنگي عالم بگويد خدا يکي است.
پرسش:.....
پاسخ: عيني است عيني است بله. علي أي حال مسمّي شهادت مي‌دهد نه اسم.
پرسش:.....
پاسخ: نه برداشتيم الله غير از اين اسماي جزيي است اينها فعل‌اند زير پوشش آن نام‌اند اينها کاري هستند که زير پوشش نام‌اند، اينها اسم تکويني حق‌اند اما آنجا خود مسمّي شهادت مي‌دهد اينها اسماءالله هستند آيه مي‌گويد الله شهادت مي‌دهد نه اسماءالله خود الله اسم اعظم است اينها اسماء صغار هستند اينها زير پوشش آن اسم اعظم‌اند الآن اگر کسي بيمار بود شفايي نصيب او شد خداي شافي او را درمان کرد که ? إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ ? اما اين شافي از اسماي جزئيه است زير پوشش الرازق است خدا که رزق مي‌دهد رزق او گوناگون است يکي از ارزاق او سلامت است خود رازق باز از اسماي جزئيه است زير پوشش الخالق است خالق که چيزي را مي‌آفريند گاهي رزق خلق مي‌کند خود خالق هم اسم جزيي است زير پوشش القادر است قادر هم اسم جزيي است زير پوشش الله است ?شَهِدَ اللّهُ علي أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ? اگر ما گفتيم زمين شهادت مي‌دهد حق است اما ?سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ? عهده‌دار اوست اگر گفتيم ارواح و انفس ما شهادت مي‌دهند حق است اما ?وَفِي أَنْفُسِكُمْ? عهده‌دار اوست در همه? اين موارد «شهدت آيات الله علي انه واحد لا شريک له» نه «شهد الله انه لا اله الا هو» آن هم تازه «شهد الله انه لا اله الا هو» نيست «شهد الله انه لا اله الا هو» است که «هو» بالاتر از «الله» است.
پرسش:...
پاسخ: چرا براي اينکه کاري که براي مرحله? مافوق است به مرحله? مادون اسناد بدهيم مي‌شود مجاز اگر کار براي اسم اعظم بود به اسم غير اعظم اسناد داديم اسناد «الي غير ما هو له» است مجاز بر اسناد نه بر کلمه.
پرسش:...
پاسخ: خب اگر نسبت به خودش انسان کاري که نبايد بکند کرد مي‌گويند اغراق يا نسبت به ديگران اگر بگويد مي‌شود اغراق اما اگر نسبت به غير بخواهد مطلبي را بار اول ثابت کند اين مي‌شود شهادت انسان درباره? خودش که سخن مي‌گويد در قيامت مي‌گويند: ?فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ فَسُحْقاً لاَ صْحَابِ السَّعِيرِ? يا مطلبي را درباره? ديگران مي‌پذيرد مي‌گويند اقرار کرده است اعتراف کرده است اين همان تصديق است ولي براي اولين بار اگر بخواهد مطلبي را نسبت به غير تثبيت کند اينجا جاي شهادت است نه جاي اقرار بعد از اينکه با شهادت ثابت شد آن‌گاه مي‌پذيرد مي‌شود اقرار لذا هم شهادت اشياء مطرح است هم اقرار اشياء مطرح است اشياء شاهدند و اشياء مغرّند پس عالم گرچه شهادت به وحدانيت حق مي‌دهد اما اين آيه بالاتر از آن را مي‌گويد خود حق شاهد بر وحدانيت اوست که اين آيه او را مي‌گويد و پايان آيه? 52 سوره? «فصلت» هم همين را مي‌گويد خدايي خدا دليل است بر اينکه او يکتا است براي اينکه اگر يک حقيقتي نامحدود بود جايي براي غير نگذاشت اين حقيقت همان طوري که «موجودٌ واحدٌ» از هستي او پي به وحدت او مي‌برند ولي اگر يک حقيقتي محدود بود ممکن است در کنار او غيري خلق بشود و ممکن است غيري خلق نشود اگر ثابت شد که اين شيء شريک و مثيل ندارد از دليل خارج بايد استفاده بشود نه از خود شيء ولي اگر شيئي «نور لا ظلام فيه» بود «علم لا جهل فيه» بود هستي محض بود تأمل در خود او دليل بر آن است که «لا شريک له» خود الوهيت شهادت به وحدانيت مي‌دهد و همين الوهيت است که کافي است از اين مرحله که بگذريم البته سراسر عالم آيات الهي‌اند چه آفاقي چه انفسي در بيانات نهج‌البلاغه حضرت امير(سلام الله عليه) سراسر عالم را شاهد بر حقانيت حق و وحدت اله مي‌داند.
پرسش:...
پاسخ: منظور از اينجا اسم «اسم الاسم» نه اين اسم لفظي اين «ا» و «ل» و اينها اسم الاسم‌اند اگر «الله» گفته مي‌شود «الرحمن» گفته مي‌شود يا «خالق» و «رازق» و «باسط» و اينها، اينها اسماء الاسماء هستند و آن بحث معروف که آيا اسم عين مسمّي است يا نه ناظر به آن اسم حقيقي است نه اين اسماي لفظي، هيچ کس نمي‌گويد اين کلمه عين مسمّي است اينها اسماء الاسماء هستند اسم عبارتست از ذات با تعيّن است يک وقتي انسان ذات را درک مي‌کند يک وقت تعيّن را درک مي‌کند يک وقتي ذات با تعيّن را مي‌نگرد نه اعتبار مي‌کند سه حال براي انسان صالح سالک هست اگر خلقت و رزق را ديد اين صفت را ديد يا علم و قدرت را ديد صفت را ديد اگر ذات را در او غرق شد به اندازه? خودش از همه? اين تعيّنات رخت بربست ذات را مشاهده کرد به اندازه? خود و اگر ذات را با يکي از اين تعيّنات مشاهده کرد اسمي از اسماي الهي را ديد اسم عبارتست از «ذات مع التعيّن» آن‌گاه براي آن ذات با تعيّن نامي مي‌گذارند مي‌گويند الله، الرحمن و امثال ذلک اينکه گفته شد آيا اسم عين مسمّي است يا نه آن معناست كه ذات مع التعيّن عين ذات است يا نه نه اينكه اين لفظ عين ذات است يا نه آن وقت الوهيت يعني همان تعيّن كه براي ذات است و چون الله اخذ شد يعني ذات مع التعيّن شهادت به وحدانيت مي‌دهد اما شهادت عالم حق است ولي هيچ كدام مضمون اين آيه? محل بحث را تأمين نمي‌كند آنها جمله? اول و جمله? دوم آيه? ?سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ? را به عهده دارد در خطبه? نهج البلاغه حضرت امير(سلام الله عليه) جهان خارج را شاهد وجود حق مي‌داند در خطبه? 49 اين است «الحمدلله الذي بطن خفيات الامور و دلت عليه اعلام الظهور و امتنع علي عين البصير فلا عين من لم يره تنكره» نه چشم كسي كه او را نشناخت مي‌تواند او را انكار كند «ولا قلب من اثبته يبصره» نه دل كسي كه خدا را اثبات كرد مي‌تواند ببيند خدا قابل انكار نيست «معروف عند كل جاهل» «سبق في العلو فلا شيء اعلي منه و قرب في الدنو فلا شيء اقرب منه» چيزي از خدا نزديك‌تر نيست حتي خود ما به خود ما «فلا استعلاؤه باعده عن شيء من خلقه و لا قربه ساواهم في المكان به لم يطلع العقول علي تحديد صفته» هيچ عقلي نمي‌تواند خدا را محدود كند اما اين نه به معناست كه حالا كه تحديد خدا ممتنع است دست از معرفت حق برداريم نه بلكه «و لم يحجبها عن واجب معرفته» آ‌ن مقداري كه معرفت خدا واجب هست و لازم هست محجوب نيست آن مقدار راه كاملاً باز است هر چه برويد راه باز است و هرچه توان داشته باشيد بر شما لازم است «و لم يحجبها عن واجب معرفته» بعد فرمود كه «فهو الذي تشهد له اعلام الوجود علي اقرار ذي قلب الجحود تعالي الله عما يقوله المشبهون به و الجاحدون له علوا كبيرا» پس سراسر جهان شاهد وجود او هستند «شهد العالم علي أن الله حق لا شريك له» و از اين ظريف‌تر خطبه? 185 نهج البلاغه است در خطبه? 185 بعد از اينكه فرمود «الحمد الله الذي لا تدركه الشواهد و لا تحويه المشاهد ولا تراه والنواظر و لا تحجبه السواتر» بين ثبوت و اثبات جمع كرد فرمود هيچ چيز او را نمي‌بيند و هيچ چيز هم او را نمي‌پوشاند هيچ حجابي ندارد او «ولا تحجبه السواتر الدال علي قدمه بحدوث خلقه و بحدوث خلقه علي وجوده و باشباههم علي أن لا شبه له الذي صدق في ميعاده و ارتفع عن ظلم عباده و قام بالقسط في خلقه و عدل عليهم في حكمه مستشهد بحدوث الشياء علي ازليته و بما وسمها به من العجز علي قدرته» تا كه فرمود: «واحد لا بعدد و دائم لا بأمد و قائم لا بعمد تتلقاه الاذهان لا بمشاعرة» ذهن او را درك مي‌كند اما نه آن طوري كه نسبت به مسائل ديگر شعور و آگاهي دارد كه اجتناهاً درك كند يا مفهوماً درك كند يا ماهيتاً درك كند مفهوم خدا كه خدا نيست خدا هم كه منزه از ماهيت است پس چه چيزي به ذهن مي‌آيد «و تشهد له المرائي لا بمحاضرة» مَرائي جمع مَرئات است مَرئات غير از مِرئات است مِرآت يعني آيينه مَرئات همان است كه گفته مي‌شود «فهو بمَرئات منّي و مَرئاً منّي» مَرئات يعني منظر سراسر عالم مَرئاي حق‌اند جمع مِرئات مي‌شود مَرايا گرچه در لسان العرب كلمه? مِرئات بر مرائي هم جمع بسته مي‌شود اما جمع معروفش همين مراياست مرايا جمع مِرئات است و اما آنچه كه در نهج آمده است در خطبه? 185 مَرائي است كه مَرائي جمع مَرئات است «و تشهد له المرائي لا بمحاضر‌ة» اين طور نيست كه حاضر باشد نظير اينكه شما مي‌گوييد اين شجر به مرئاي من است يا آن انسان در مرئاي من است اين طور نيست بدون اينكه حضور مادي و مانند آن داشته باشد مرائي تو شاهد او هستند آنچه در مرئاي توست شاهد اوست حالا انشاءالله اگر به اين بحثهاي نهج‌البلاغه رسيديد مي‌بينيد كه نه از ابن ابي الحديد كاري ساخته است نه از ابن ميثم با اينكه اينها جزء بزرگان اين رشته‌اند «و تشهد له المرائي لا بمحاضرة لم تحط به الاوهام» خب پس چطور بايد خدا را شناخت « تتلقاه الاذهان لا بمشاعرة» از اين طرف هم كه فرموديد «لم تحط به الاوهام» پس خدا را با چه چيزي بايد شناخت فرمود: «بل تجلي لها بها و بها امتنع منها و اليها حاكمها? فرمود ذات اقدس الهي براي دل به خود دل تجلّي كرد در آينه? دل تابيد و چون اين آينه نامحدود بود بقيه نيفتاد اين امتناع هم در اثر محدود بودن مجلي است وگرنه متجلّي نامحدود است «بل تجلي لها للاوهام» منظور از اين اوهام همان قلوب و عقول است در ذيل اين كريمه? ?لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هو الطيف الخبير? روايتي از امام رضا(سلام الله عليه) هست كه فرمود بصائر هم خدا را درك نمي‌كند عقول هم خدا را درك نمي‌كند نه تنها ابصار فرمود: «بل تجلّي لها بها» يعني «تجلّي سبحانه و تعالي للقلب بالقلب» «و بها امتنع منها» چون اين قلب محدود است در اثر زيغ قلب خدا نتابيد وگرنه حجابي در كار نبود «تجلّي للقلوب بالقلوب وامتنع من القلوب با القلوب».
پرسش:.....
پاسخ: آن هم همين طور است بالأخره تعيّني از تعيّنات است. «بل تجلّي لها بها وبها امتنع منها» مثل يك نظام كيهاني بي‌كراني را شما در مقابلش يك آينه كوچك نشان بدهيد آن نظام كيهاني بي‌كران در آينه مي‌تابد و در اثر محدود بودن آينه خود را نشان نمي‌دهد در حقيقت او نشان داد و آينه نديد.
پرسش:....
پاسخ: البته «ليس كمثله شيء» بعد فرمود: «ليس بذي كبر امتدت به النهايات فكبرته تجسيما و لا بذي عظم تناهت به الغايات فعظّمته تجسيدا بل كبر شأنا و عظم سلطانا» آن وقت خود حضرت امير(سلام الله عليه) اگر بخواهد شهادت بدهد از اين قبيل شهادت مي‌دهد كه حالا وقتي به اولوالعلم رسيديم معلوم مي‌شود بنابراين شهادت قولي حق است شهادت فعلي حق است ولي آيه بالاتر از همه? اينها را بيان مي‌كند.
«و الحمدالله رب العالمين»