موضوع: سوره آل عمران

عنوان: تفسير سوره مبارکه ال عمران جلسه 56

مدت زمان: 28:36 اندازه نسخه كم حجم: 4.38 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 7.11 MB دانلود


اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
?شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ لاَ إِله إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ?18?
إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيَاً بَيْنَهُمْ وَمَن يَكْفُرْ بِآيَاتِ اللّهِ فَإِنَّ اللّهَ سَرِيعُ الحِسَابِ?19?
اموري كه مربوط به آيه? ?شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ? بود قسمت مهمّش به عرض رسيد چند نكته مانده است كه بايد عنايت شود آن اين است كه اين ?شَهِدَ اللّهُ? محتمل است انشاء باشد نه اخبار يعني هم اكنون شهادت مي‌دهد نه اينكه با همين فعل دارد شهادت مي‌دهد با همين جمله مثل اينكه ما مي‌گوييم «أشهد أن لا اله الا الله» اين اخبار نيست اين إنشاء شهادت است.
مطلب بعدي آن است اولوا العلم كه شهادت به وحدانيت حق مي‌دهند غير از كساني هستند كه علم دارند از كسي كه علم آموخت معمولاً قرآن كريم تعبير به اولوا العلم نمي‌كند كسي كه علم در او رسوخ كند و او هم راسخ در علم باشد از او به عنوان اولوالالباب و اولوا العلم ياد مي‌شود وگرنه گروه ديگري هستند كه نه تنها شهادت به وحدانيت حق نمي‌دهند بلكه زمينه? اختلاف را فراهم مي‌كنند چه اينكه در آيه? بعد فرمود: ?إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيَاً بَيْنَهُمْ? عالمي كه اهل بغي است زمينه? پيدايش نهلهاي گوناگون را فراهم مي‌كند عالمي كه اهل قيام به قسط است شهادت به وحدانيت حق مي‌دهد جامعه به شهادت به وحدانيت اولوا العلم موحّد مي‌شود يكي از روايتهايي كه در بحث ديروز خوانده شد تأييد مي‌كرد كه اين ?قَائِماً بِالْقِسْطِ? حال براي هر سه فاعل است نه تنها براي «الله» ?شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ? در حالي كه خدا قائم به قسط است «شهدة الملائكه أنه لا اله الا هو» در حالي كه كلّ واحد قائم به قسط‌اند و «شهد اولوا العلم أنه لا اله الا هو» در حالي كه كلّ واحد قائم بالقسط‌اند. از روايتي كه ديروز خوانده شد استفاده مي‌شد كه اين كلمه? ?قَائِماً بِالْقِسْطِ? حال است براي هر سه فاعل منتها براي دومي و سومي حذف شده است اكتفائاً به حال اوّل.
مطلب بعدي آن است كه در طي بحث آيه? قبل كه فرمود: ?وَرِضْوَانٌ مِنَ اللّهِ وَاللّهُ بَصِيرٌ بِالعِبَادِ? كه مقام «رضوان» فوق مقام ?جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ? يكي از آن بركات مقام «رضوان» اين است كه انسان همتاي فرشته مي‌شود شاهد وحدانيت حق خواهد بود يعني در جامعه‌اي كه عده‌اي منكرند و عده‌اي منتظر با شهادت اين گونه از علماء وحدانيت حق تثبيت مي‌شود اينها كار فرشته‌ها را مي‌كنند.
مطلب بعدي آن است كه در شهادتهايي كه در نهج‌البلاغه هست در بسياري از آن تعبيرات كه شهادت به وحدانيت را به همراه داشت و بعضي از آنها خوانده شد اين قيام به قسط در آن تضمين شد گرچه اين عبارت نبود: «أشهد أن لا اله الا الله و أنا عادل» اما نحوه? شهادت كه « شهادةً يوافق فيها السّرّ الإعلان والقلب اللّسان» و امثال ذلك نشانه? همان قيام به قسط است يعني من كه قائم به قسط و عدل هستم دارم شهادت به وحدانيت حق مي‌دهم و شهادت وقتي مسموع است كه شاهد قائم به قسط باشد.
مطلب بعدي آن است شهادت در امور حسّي بايد مستند محسوس داشته باشد شهادت در امور علمي بايد مستندش مبرهن باشد اگر كسي اهل كشف وشهود است كه با مشاهدات خود مي‌تواند خود را شاهد كند و اگر اهل برهان است با برهان مي‌تواند شهادت بدهد آ‌نجا كه با برهان شهادت مي‌دهد از قبيل «شهدوا بما علموا» است يا «ما شهدنا الا بما ما علمنا» است كه برابر برهان شهادت مي‌دهند و شهادت در اين گونه از مسائل اختصاصي به محسوس ندارد.
نكته? ديگر روايتي است كه در تفسير عياشي ذيل اين كريمه آمده است اين روايت در تفسير نورالثقلين نبود و نيست و سرّش آن است كه به تاريخ نزديك‌تر است تا روايت ولي در تفسير عياشي ذيل همين كريمه? ?شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ? از سعيد بن جبير نقل شده است كه سعيد بن جبير گفت هنگامي كه اين آيه? مباركه نازل مي‌شد بر كعبه 360 بت بود «كان علي الكعبة ثلاث مئه و ستّون صنما لكل حيٍّ من احياء العرب» براي هر قبيله‌اي بتي بود حالا يا الواحد يا والاثنان هر قبيله‌اي يك بت يا قبيله‌اي دو بت داشتند آنها كه جزء اشراف رسمي مكّه بودند گذشته از بت بتكده معروف بتهاي خصوصي در منزل داشتند كه احياناً از آنها تبرّك مي‌طلبيدند و توسّل مي‌كردند بچه‌هاي ابوسفيان اين چنين بودند يك بت خصوصي داشتند كه در هنگام جنگ بدر گذشته از اينكه آمدند كنار كعبه و از بتها مدد گرفتند در درون خانه‌شان كه بت اختصاصي داشتند از آن بتها هم مدد گرفتند آمدند به جنگ توحيد و اين خيلي تعجب ندارد يعني انسان وقتي گاهي به حساب خودش مي‌رسد مي‌بيند او هم يك بت‌پرستي است منتها نمي‌داند كه در درون دلش بتهاي فراواني دارد اگر كسي خداي نا كرده به مسئله? ريا مبتلا شد آن همين طور است مي‌بينيد يك انسان مرائي كار را براي خدا نمي‌كند و دروغ هم در كار او هست يعني به مردم نشان مي‌دهد كه من دارم براي خدا كار مي‌كنم ارائه? اين كار است و اين ارائه كاذب است نشان مي‌دهد كه من براي خدا كار مي‌كنم و نمي‌كند اين شركي است آميخته با كذب و حرف مشركين در درون يك انسان ريا كار هم هست يعني مشرك وقتي كه شركش را توجيه مي‌كرد مي‌گفت: «هؤلاء شفعائنا عند الله» يا «ما نعبدهم الا ليقرّبونا الي الله زلفا» اين دو دليل را قرآن كريم از زبان اهل شرك ياد مي‌كند مشركين كه به قيامت معتقد نبودند مي‌گفتند انسان با مرگ نابود مي‌شود و وقتي جريان برزخ و قيامت را شنيدند براي اينها تازگي داشت به يكديگر مي‌گفتند خبر جديدي در حجاز شنيده مي‌شود كسي آمده است كه «ينبئكم إذا مضّقتم كل ممضّقٍ» آمده مي‌گويد وقتي تمزيق شديد تفريق شديد پاره پاره شديد به خاك تبديل شديد باز دوباره زنده مي‌شويد يك چيز عجيبي آورده يك خبر تازه‌اي بود در حجاز براي آنها قيامت اصلاً مطرح نبود.
شفاعتي هم كه آنها مطرح مي‌كردند شفاعت اخروي نبود شفاعت مصطلح نبود يعني وسيله شدن براي نيل به اهداف دنيا اين را شفاعت مي‌گفتند. تقرّبي هم كه اينها مسئلت مي‌كردند تقرّب مادي بود نه معارف بلند الهي اين كه مي‌گفتند «هؤلاء شفعائنا عند الله» يعني وسيله? ما هستند پيش خدا كارها در كلّ عالم به دست خداست و اما تقسيم شده است، كارهاي جزيي را به اين ارباب متفرّقه واگذار كردند و اين ارباب متفرّقه در سود و زيان رساندن مستقل‌اند و ما اينها را مي‌پرستيم كه از اينها سودي ببريم همين حيات مي‌خواهيم سلامت مي‌خواهيم بلد مي‌خواهيم رزق مي‌خواهيم قدرت مي‌خواهيم غلبه? بر خصم مي‌خواهيم و مانند آ‌ن، نه سخن از تقرّب معنوي بود كه ?و جعلني من احسن ... لديك? نه از اين باب بود نه از باب شفاعت ?عند الله يوم القيامة? بود فقط منافع دنيا بود و لا غير اين انگيزه? وثنيّين كه «هؤلاء شفعائنا عند الله» يا «ما نعبدهم الا ليقرّبونا الي الله زلفا» وقتي درون ريا كار را شما مي‌شكافيد مي‌بينيد همين دو حرف در مي‌آيد يعني او خدا را قبول دارد كه عالم را خدا آفريد همان طوري كه بت‌پرست قبول دارد به قيامت دل نبسته است يا منكر است يا اگر هم باور كرد فراموشش شد سود و زيان را هم در مسئله? دنيا خلاصه مي‌كند و سرپل رسيدن به سود و نجات از ضرر را هم ريا مي‌داند يعني ريا كار مي‌گويد من ريا نمي‌كنم براي اينكه اين ريا شفيع من باشد من ريا نمي‌كنم مگر اينكه با اين ريا به خدا مقرّب بشوم منظور از قرب بهره‌هاي مادي است و لا غير منظور از شفاعت شفاعت در دنيا است و لا غير همان دو تا حرفي كه صنمي به وثني دارد و وثني دارد همان دو تا حرف را ريا كار دارد گاهي انسان در درون دل اين ريا را دارد و فقط فرزندان ابوسفيان را مورد انتقاد قرار مي‌دهد كه شما چرا در خانه بتكده ساختيد بت ساختيد در حالي كه احياناً ـ معاذالله ـ خودش هم مبتلاست.
پرسش:....
پاسخ: نه چون بالأخره
پرسش:....
پاسخ: بله نه اينكه جميع امور مثل او باشند اين قيامت را قبول دارد منتها فراموشش شده است او اصلاً قيامت را منكر است اين وحي و رسالت را قبول دارد منتها فراموشش شده است.
پرسش:....
پاسخ: نه فراموش شدن غير از انكار است اگر اصلاً قبول نداشته باشد بله اما اگر قبول داشت و «نسياً منسيا» بود فراموشش شد يعني ضعيف‌الاعتقاد شد به آن عقيده اعتنايي ندارد نه منتها مكث او در جهنّم بيش از ديگران است.
پرسش: استاد اخلاص در ريا چه‌جور است
پاسخ: اخلاص در ريا هم همين طور است ديگر بالأخره اگر اصل مبدأ و معاد و وحي و رسالت را قبول داشته باشد جزء معاصي كبيره است ومدّتهايي در جهنّم ـ معاذالله ـ مي‌ماند ولي مخلّد نخواهد بود ولي اگر قبول نداشت خب البته او مشرك است يعني حقيقتاً مشرك است اين شرك خفيّ او همسان شرك جليّ است ديگر.
پرسش:...
پاسخ: ديگر اين حرفها را كه شنيدند مي‌گفتند: ?مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ? دوران فطرت اين چنين بود و احياناً در حجاز اين فكر معاد و امثال ذلك بود ولي اينها به سراغ آن نمي‌رفتند لذا وقتي مسئله? توحيد و معاد و اينها را شنيدند گفتند «ما سمعنا بهذا في آبائنا الاولين» يعني وثنيّين سابق هم همين حرف را داشتند درباره? حجاز هم همين طور بود بنابراين كه اوّل سوره? مباركه? يس كه تو آنها را انذار مي‌كني چيزي كه آباء آنها هم نشنيدند بنابراين كه «ما» موصوله يا موصوفه نباشد «ما» نافيه باشد همين معنا را دارد دوران فطرت اين خطر را دارد منتها بودند افرادي كه همه? معارف را آشنا بودند و وظيفه? ديگران اين بود كه به سراغ آنها بروند ولي نمي‌رفتند. سعيد بن جبير مي‌گويد كعبه مبتلا به 360 بت بود براي هر حيّ و قبيله‌اي از احياء و قبائل عرب يك بت يا دو بت بود «فلمّا نزلت هذه الآيه? ?شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ لاَ إِله إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ? خرّت الاصنام في الكعبة سجّداً» اينها به خاك افتادند ولي از امام(سلام الله عليه) نقل نمي‌كند اين به جريان تاريخ شبيه‌تر است تا جريان روايت منتها سعيد احياناً جزء تابعين هست و ممكن است كه خودش آن صحنه را درك نكرده باشد و تاريخ او هم تاريخ مرسل است.
مطلب بعدي آن است كه از روايتي كه در بحث ديروز خوانده شد مي‌شود استفاده كرد كه قرائت آيه? مبارك ?شَهِدَ اللّهُ? نقش دارد در مزيد علم چون حضرت ولي عصر و ساير ائمه(عليهم السلام) وقتي متولّد مي‌شدند اين آيه را مي‌خواندند خداوند سبحان علم اوّل و آخر را به آنها مي‌داد پيروان آنها هم اگر اين آيه را بخوانند به مقدار ميسور از علوم آنها بهره مي‌گيرند اين كه فرمود در روايت بود كه وقتي اين آيه را مي‌خواند خداوند علم گذشته يعني آنچه به انبياء سلف اعطي فرموده بود و علم آينده آنچه ديگران مي‌فهمند يا علم مربوط به معاد را به آن مولود مطهّر اعطي مي‌كرد اين نشانه? آن است كه بين قرائت اين آيه و افاضه? علم الهي تناسبي هست لذا خواندن اين آيه و تدوام اين آيه نقشي در مزيد علم دارد.
مطلبي كه مربوط به بحث امروز است اين است كه اين ?إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ? آيا مربوط به بحثهاي گذشته است يا سرفصل آيات جديد است عده‌اي از قاريان «أنّ الدين عند الله الاسلام» قرائت كردند كه مشهودٌبه باشد آن‌گاه در آيه‌اي كه بحثش تمام شد «إنّه لا اله الا هو» قرائت مي‌كردند نه ?أنّهُ? قهراً معنا اين چنين مي‌شد كه «شهد اللهي كه إنه لا اله الا هو است و ملائكه و اولوا العلم أنّ الدين عندالله الاسلام» كه مشهودٌبه اين است كه «دين عند الله الاسلام» است منتها قرائتي است كه اثباتش دشوار است هم دور از طبع است و هم فاصله زياد است و هم داعي بر اين كار نيست و هم بر خلاف قرائتهاي معروف است اين ?إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ? سرفصلي است و جريان اهل كتاب را هم به همراه دارد چون يك قسمت قابل توجه سوره? مباركه? ال‌عمران درباره? احتجاجها و برخوردهايي كه اسلام با مسيحيت و يهوديت دارد.
پرسش:......
پاسخ: اگر «أ‌نّ الدين» بخوانيم مشهودٌبه خواهد بود.
پرسش:...
پاسخ: نه «شهد» به معناي قول ديگر نيست معناي خود «شهد» است.
پرسش:...
پاسخ: بله چرا معناي قول داشته باشد تا معناي جمله را بده نه «شهد» يعني قال همين «شهد» كه ما مي‌گوييم «أشهد أن لا اله الاّ الله» داريم إنشاء مي‌كنيم نه اخبار.
پرسش:....
پاسخ: نه أداء شهادت است نه «مي‌گويم» نه «تلفظ مي‌كنم» نه از گذشته خبر مي‌دهم دارم إنشاء مي‌كنم الآن كسي در أذان و إقامه بگويد «أشهد أن لا اله الاّ الله» اين جمله جمله? خبريه كه نيست.
پرسش:....
پاسخ: بله ديگر تمام اين «بئت و اشتريت» هم فعلي است كه أنشاء مي‌كند الآن «أشهد» اين چنين نيست كه ما بگوييم «أشهد» فعل متكلم وحده و ضمير در او فاعل و اين جمله خبريه است
پرسش:...
پاسخ: با فعل إنشاء مي‌شود منتها فعل فاعل دارد ديگر منتها ماضي چون اصرح در إنشاء است فعل ماضي را انتخاب كردند وگرنه با مضارع هم مي‌شود همان طوري كه با فعل انسان چيزي را ايجاد مي‌كند گاهي با لفظ ايجاد مي‌كند «بئت» كه به معناي خبر از دادوستد گذشته نيست يعني الآن «اوجد البيئه» اين پيمان را من دارم ايجاد مي‌كنم با مضارع هم مي‌شود گفت منتها ماضي اصرح در إنشاء است اين «أشهد أن لا اله الاّ الله» شهادت است و إنشاء است چه در نماز چه در أذان چه در إقامه و امثال ذلك. انسان موظف است اگر كسي خبر ندارد چه مي‌گويد خب الفاظي است كه «تجري علي لسانه» اما كسي كه با توجه مي‌‌خواند گرچه موظّف است اين كلمات را بگويد اما دارد شهادت مي‌دهد
پرسش:....
پاسخ: إنشاء يك امر اعتباري است و سهل الممانع است گاهي با فعل أنشاء مي‌شود كما في المعاطات. گاهي با لفظ أنشاء مي‌شود كما في العقل.
پرسش:....
پاسخ: لفظ «بئت» يعني «اوجد البيئه الآن».
پرسش:....
پاسخ: همين ايجاب مي‌كنم با فعل ايجاب مي‌كنم با قول ايجاب مي‌كنم ?إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ? اين مفردات قبلاً بحث شد كه «الدين ماهو» «الاسلام ماهو» اما اين تركيب كه «دين عندالله الاسلام» است بايد بحث بشود دين لغتاً همان جزا و امثال ذلك را مي‌گويند «دان» يعني جزا داد «دنّاهم كما دانوا» يعني جزا وقيامت را از آن جهت كه روز جزاست روز دين ناميده‌اند ?مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ? كه در اوّل سوره? مباركه? حمد است از اين قبيل است دين يعني جزا اما اصطلاحاً مجموعه قوانين و قواعدي كه مربوط به عقائد و اخلاق و اعمال است آن را دين مي‌گويند بشر بدون دين نخواهد بود براي هر موجودي قوانيني است كه او را بپروراند قانوني كه مربّي بشر است دين نام دارد و همان طوري كه هر موجودي را ربّ او كه همان ربّ‌العامين است بايد بپروراند انسان را هم ربّ او كه ربّ‌العالمين است بايد بپروراند ?إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ?.
پرسش:....
پاسخ: حالا به خواست خدا روشن خواهد كه دين چيست شريعت چيست اسلام لغتاً همان انقياد و اطاعت است كه سراسر جهان مسلم‌اند ?وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ? هيچ موجودي نيست كه در پيشگاه ذات اقدس الهي مسلم و منقاد و مطيع نباشد اما اصطاحاً همين مجموعه? قوانين و قواعدي است كه انبياء آورده‌اند خطوط كلّي معارفش مشخص است و خطوط كلّي عباداتش هم مشخص است و احياناً بخشهاي جزيي او كه شريعت نام دارد آنها هم مشخص است و اين دين «عند الله» است چون «عند الله» است ثابت است نه در او تخلّف است نه در او اختلاف چون «ما عندكم ينفعت» اما «و ما عند الله باغٍ» اگر ?إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ? ?الْإِسْلاَمُ? است و اگر «ما عند الله باغ» هست پس «الاسلام دينٌ ثابتٌ باغ و مستمر» نه تخلّف پذير است نه اختلاف پذير، تخلّف آن است كه يك شيء جاي خود را بدون بدل رها كند
پرسش:....
پاسخ: حالا در شريعت ذكر مي‌شود. اختلاف آن است كه شيء جاي خود را رها كند ولي بديل او جاي او را پر كند آن مي‌شود اختلاف اين مي‌شود تخلّف در اسلام يعني خطوط كلّي دين چون عند الله است و ثابت است نه اختلاف پذير است نه تخلف پذير و همه? انبياء هم همين را آوردند و اگر احياناً بين رهاورد انبياء(عليهم السلام) فرق است در اينكه بعضي‌ها مطالب دقيق آوردند بعضي مطالب أدق و بين اينها هم هيچ اختلافي نيست اگر ?فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَى بَعْضٍ? يا ? ِتلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ? اين انبياء و مرسلين هم اسلام را به مردم ارائه دادند هر پيامبري به اندازه? خود آن دين را ارائه داد و چون انبياء درجاتشان همسان نيست و مرسلين مراتب آنها همتاي هم نيست درجات ارائه هم يكسان نيست بعضي بهتر ارائه مي‌دهند بعضي كامل‌تر ارائه مي‌دهند تا برسد به جايي كه ?الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلاَمَ دِيناً?.
اين ديني كه عند الله هست به نام اسلام همين دين خدا پسند است همين تام و كامل است كه فرمود: ?رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلاَمَ دِيناً? دين خدا پسند همان دين عندالله است كه اسلام باشد و همين دين كامل است و همين دين تام است منتها تدريجاً ظهور مي‌كند تدريجاً از نزد ذات اقدس الهي تنزّل مي‌كند تا برسد به جريان ولايت و جريان غديرخم و امثال ذلك كه به نصاب خود برسد در مقام اظهار و اثبات نه ثبوت تا بشود ?الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلاَمَ دِيناً? و انبياء هم همين را آوردند لذا هر پيامبري كه آمد حرفهاي پيامبر قبلي را صحّه گذاشت و تصديق كرد ?مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ? يعني مجموعه? قوانين گذشته را با همه? آنچه در او بود تطبيق كرد ?مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ? و بعضي‌ها زمينه? بشارت بعدي را هم فراهم كردند پس هيچ اختلافي بين جريان انبياء نيست مگر در درجه? فضيلت كه هيچ تفاوتي بين مرسلين نيست مگر در درجه? فضيلت لذا وظيفه? بندگان مؤمن اين است كه بگويند ?لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ? كه در اواخر سوره? مباركه? بقره گذشت اين ?لاَ نُفَرِّقُ? يعني ما همه? اينها را معصوم مي‌دانيم نبيّ و مرسل مي‌دانيم از نزد تو مي‌دانيم رهاورد آنها افاضه? تو مي‌دانيم و مانند آن در عين حال كه معتقديم ?فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ? هم هست ?تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ? هست ?فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَي بَعْضٍ? هست ولي در اصل اينكه همه? اينها منصوب‌اند و مأمور از طرف تو هستند و حرف شما را براي ما آوردند از اين جهت بين اينها فرقي نيست ?نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ? نيست ?لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ? نظير اهل كتاب نيستيم كه به انبياء بني‌إسرائيل(عليهم السلام) ايمان بياوريم و به وجود مبارك حضرت خاتم(سلام الله عليه) ايمان نياوريم و مانند آن و هيچ چيزي عامل اختلاف نبود مگر بغي و ستم علماء آنها اين مذهبها را ساختند وگرنه دين يكي بود و اين نهلهاي گوناگون را علماي سوء و مشايخ سوء ساختند ?بَغْيَاً بَيْنَهُمْ? اما علماي الهي كه همتاي فرشتگان هستند راهيان كوي انبياء و مرسلين‌اند همان حرفي كه خدا به انبياء فرمود همان حرفي كه انبياء به مردم آموخت اينها فراگرفتند و به مردم ابلاغ كردند اين دين مي‌شود ثابت.
خب، انسانها در همه? ادوار و قرون داراي دين واحدند با اينكه پيشرفتهاي گوناگون و اختلافهاي صنعت و غير صنعت چشمگير است نمي‌شود عادات و آداب و رسوم و سنن را فراموش كرد نمي‌شود پيشرفتها را فراموش كرد و مانند آن. چطور يك دين براي هميشه ثابت است با اختلاف فراواني كه بين نسلها و عصرها هست به طوري كه قابل انكار نيست و اختلاف هم چشمگير است مي‌فرمايند ما يك دين داريم و يك شريعت، شريعت تغيير پذير است ولي دين ثابت است سرّش اين است كه دين براي پرورش فطرت انسان است و فطرت انسانها به هيچ وجه تغيير پذير نيست مربوط به جان آنها روح آنهاست روح آنها با اين معارف و با اين اخلاق و با اين عادات الهي مأنوس‌اند كه ?فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ? اين ?لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ? نشانه? آن است كه در خلقت فطري انسانها نه تخلّف است نه اختلاف اين طور نيست كه بعضي از انسانها به فطرت توحيد به اسلام خلق بشوند بعضي از انسانها هم به فطرت توحيدي اسلام خلق نشوند تا اسلام براي يك عده تكليف و تحميل باشد اين چنين نيست.
پس هر انساني به فطرت توحيد و فطرت اسلامي و دين الهي خلق مي‌شود مفطور به دين است چون هر انساني مفطور به دين است پس مبدأ قابلي اين دين كه فطرت انسانهاست يكسان است مبدأ فاعلي هم كه ذات اقدس الهي باشد ثابت است اين اسلام از نزد خداي واحد ثابت براي شكوفايي فطرت انسانهايي كه يكسان بر فطرت توحيدي خلق مي‌شوند نازل مي‌شود لذا براي هميشه ثابت است در مسائل توحيد، نبوت، رسالت، معاد و امثال ذلك هيچ جايي سخن از نسخ و تغيير و تبديل نيست البته در بعضي از مراتب كامل است در بعضي از مراتب كامل‌تر ولي انسان مثل فرشته نيست كه همواره بگويد: ?وَمَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ ? گرچه فطرتي دارد ثابت اما طبيعتي دارد متغير انسان در كره? زمين و ماده به سر مي‌برد اين پيشرفتها براي چهره? طبيعي اوست اين اختلاف گوناگون نياز و رفع نيازها براي چهره? طبيعي اوست اينكه در هر عصر و روزگاري به يك سبك زندگي مي‌كنند به يك سبك بنّايي دارند به يك سبك دوختي دارند به يك سبك تغذيه‌اي دارند به يك سبك دادوستدي دارند به يك سبك روابط داخلي و خارجي دارند اينها مربوط به طبيعت است نه مربوط به فطرت و چون فطرت جداي از اين طبيعت نيست و اين طبيعت گسيخته‌اي از آن فطرت نيست يك سرپلي بين اين طبيعت متغير و فطرت ثابت هست براي تأمين نيازهاي اين طبيعت شريعت مي‌آيد كه هر پيامبري شريعتي خاص دارد ?لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً ?اينكه در عصر فلان پيامبر رقم نماز اين قدر است عدد زكات آن قدر است كيفيت حج اين چنين است كيفيت صومّ آن چنان براي آن است كه اين چهره? طبيعي انسانها متغير است لذا ?لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً? گاهي هم در درون يك دين نسخ پيدا مي‌شود گاهي هم دين بعدي و شريعت بعدي بخشي از شريعت قبلي را نسخ مي‌كند اين نسخها كه در درون يك مذهب اتفاق مي‌افتد يا از بيرون متوجه يك مذهب مي‌شود هم مربوط به بخش طبيعتي است كه تغيير پذير است و هم روح نسخ برگشتش به تخصيص از ما نيست نه اينكه چيزي را ذات اقدس الهي نسخ مي‌كند كه از اوّل ـ معاذالله ـ نداند بعد بفهمد كه اين قانون قابل اجرا نيست او را نسخ بكند و نه اين نسخ در حرم امن دين راه پيدا مي‌كند.
اين فقط در محور شريعت است و شريعت هم با آن جنبه? متغير انسانها در ارتباط است متغير با متغير ارتباط دارد تا برسيم به دين خاتَم و خاتِم اين شريعتش هم محفوظ است اگر بخشي از كارهاي او مربوط به مسائل اجرايي بود و نياز نيازمندان با او بايد تأمين بشود با ولايت فقيه حل مي‌شود كه ولايت فقيه عهده‌دار نيازمنديهاي بخشهاي تغييرپذير جنبه? طبيعت است كه مادون شريعت است و شريعت مادون دين است و اين مجموعه را احياناً دين خواهند گفت.
بنابراين آن ديني كه فعلاً محل بحث است و ثابت است خطوط كلّي دين است چه مربوط به معارف باشد چه مربوط به اخلاق باشد چه مربوط به فقه و حقوق. آن بخشهاي متغيّري هم كه از او به عنوان شريعت و منهاج ياد مي‌كند آن را فرمود: ?لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً? كه بايد يك بحث مستوفاي خداي سبحان توفيق داد در اين زمينه به عمل بيايد.
«و الحمد لله رب العالمين»