موضوع: سوره آل عمران

عنوان: تفسير سوره مبارکه ال عمران جلسه73

مدت زمان: 39:55 اندازه نسخه كم حجم: 4.53 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 8.07 MB دانلود


اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
?أَلَمْ تَرَ إَلَي الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتَابِ يُدْعَوْنَ إِلَي كِتَابِ اللّهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ يَتَوَلَّي فَرِيقٌ مِنْهُمْ وَهُم مُعْرِضُونَ?23? ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّامَاً مَعْدُودَاتٍ وَغَرَّهُمْ فِي دِينِهِم مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ?24? فَكَيْفَ إِذَا جَمَعْنَاهُمْ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ وَوُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ?25?
تاكنون سه احتمال درباره تعبير ?أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتَابِ? به عرض رسيد كه اين يا ناظر به تحريف است يا ناظر به ?نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ? است يا اين تنوينش، تنوين تفخيم و تعظيم هست كه اين سه احتمال گذشت.
احتمال چهارمي در بين مطرح است و آن اين است كه اين تنوين، تنوين تحقير باشد يعني اينها يك مختصر از كتاب خودشان را بلدند، حالا يا اطلاعات سطحي دارند يا فقط در پيرامون قرائات و الفاظ آن آيات كتاب آسماني‌شان كار كردند علي ايّ حال يك مختصر سوادي از كتاب آسماني دارند و در برابر قرآن به كتاب الله مقاومت مي‌كنند. ?يُدْعَوْنَ إِلَي كِتَابِ اللّهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ يَتَوَلَّي?.
پرسش:...
پاسخ: نه، اهل كتاب اينها بهره كمي از كتاب بردند يك مختصر سواد پيدا كردند مع‌ذلك در برابر كتاب الله مقاومت مي‌كنند اين تحقير است ديگر.
پرسش:...
پاسخ: تفخيم و تعظيم، مي‌گويند با اينكه خيلي سواد دارد اما مع‌ذلك در مقام عمل پايش مي‌لغزد با اينكه خيلي چيز بلد است. همين اهل كتاب، علمايشان.
پرسش:...
پاسخ: بله، اگر ?نَصِيباً? تنوينش، تنوين تعظيم باشد يعني خيلي سواد دارند با آنكه خيلي چيز بلد است اما وقتي به گناه رسيد دستش مي‌لغزد.
پرسش:...
پاسخ: چرا،....
پرسش:...
پاسخ: بله، اما اگر تنوين باشد يعني اين بهره فراواني دارند، اگر اين تنوين، تنوين تعظيم باشد مي‌گويند ايشان نصيبي از علم دارد اين در نحوه? گفتنها هم فرق مي‌كند.
پرسش:...
پاسخ: نه، نصيبي، وقتي گفتند نحوه? تعبير فرق مي‌كند. نحوه? تعبير گاهي به صورتي است كه اگر به عربي بيان كنند آن تنوينش مي‌شود تنوين تعظيم و تفخيم، گاهي هم تنوين تحقير هست، بنابراين اين احتمال چهارم خواهد بود.
دعوت همان طوري كه دعوت به خدا صحيح است، دعوت به رسول خدا صحيح است چون پيام خدا را دارند. دعوت به اسلام صحيح است چون همان ?إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ? دعوت به كتاب هم صحيح است چون كلام خداست لذا همان طوري كه دعوت به الله تعلّق مي‌گيرد كه اينها ?إِذَا دُعُوا إِلَي اللَّهِ وَرَسُولِهِ? دعوت به الله درست است، دعوت به رسول و دعوت به كتاب و دعوت به اسلام هم درست است چون اينها بالعرض در حقيقت دعوت به الله است لذا در سوره صف سخن از دعوت الي الاسلام است در آيه هفت سوره صف اين است ?وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَي عَلَي اللَّهِ الْكَذِبَ وَهُوَ يُدْعَي إِلَي الْإِسْلاَمِ? اين‌گونه از عناوين محور دعوت بالعرض‌اند و ذات اقدس الهي مدار دعوت بالذات.
مطلب سوم آن است كه اين ?لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ? كتاب در حقيقت حكومتش همان حكومت الله است و اگر گفته شد پيامبر حُكم بكند يا كتاب حكم بكند يا اسلام حكم بكند اينها بالعرض است و اسناد حكم به كتاب هم در قرآن كريم آمده است چه اينكه در سوره? مباركه? «جاثيه» آيه 29 اين است كه خدا در قيامت مي‌فرمايد: ?هذَا كِتَابُنَا يَنطِقُ عَلَيْكُم بِالْحَقِّ? بنابراين هم مي‌شود گفت خدا حاكم است چون ?إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلّهِ? هم مي‌شود گفت رسولش حاكم است ?لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللّهُ? هم مي‌شود گفت كتابش حاكم است در اينجا فرمود: ?يُدْعَوْنَ إِلَي كِتَابِ اللّهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ?.
نكته چهارم آن است كه ?ثُمَّ يَتَوَلَّي فَرِيقٌ مِنْهُمْ وَهُم مُعْرِضُونَ? اشاره شد به اينكه اين كلمه? معرضون تنها حالي نيست كه همتاي فعل باشد يك وقت است انسان حالي مي‌آورد كه همتاي فعل است، يك وقت حالي مي‌آورد كه فراگير است آن فعل را زمان فعل را شامل مي‌شود، قبل از آن فعل را شامل مي‌شود، بعد از آن فعل را هم شامل مي‌شود مثل اينكه مي‌گوييد من ديدم زيد با فلان كس پرخاش كرده است در حالي كه عصباني بود اين حال، حال مؤكّده است يك وقت مي‌گوييد من ديدم زيد با فلان كس برخورد كرده است و او عصباني است، او عصباني است اين بيان سيره و سنّت سيئه زيد است يعني او تبعاً بداخلاق است چه قبل از اين قضيه شخصي، چه در متن اين قضيه شخصي، چه بعدها. اين بيان سنّت سيّئه? آن زيد است در آيه محل بحث هم كه فرمود: ?ثُمَّ يَتَوَلَّي فَرِيقٌ مِنْهُمْ وَهُم مُعْرِضُونَ? اين بيان سنّت سيّئه اينهاست يعني اينها اصولاً عادتشان اين است كه از حق رو برمي‌گردانند.
از اين اعراض آنها در سوره? مباركه? «بقره» پرده برداشت فرمود اينها اصولاً اين‌‌چنين‌اند كه رو برگردان از حق‌اند اينكه فرمود: ?ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً? درباره همين گروه است آيه 74 به بعد سوره? «بقره» كه بحثش قبلاً گذشت ?ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً? آن‌گاه مي‌فرمايد: ?أَفَتَطْمَعُونَ أَنْ يُؤْمِنُوا لَكُمْ? اينها قسي‌القلب‌اند شما طمع داريد كه اينها به اسلام بگروند و ايمان بياورند؟ ?أَفَتَطْمَعُونَ أَنْ يُؤْمِنُوا لَكُمْ? در حالي كه ?وَقَدْ كَانَ فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلاَمَ اللّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ يَعْلَمُونَ? سه صفت بر اينها ذكر كرد اينها سميع‌اند، اينها عاقل‌اند، اينها عالم‌اند يعني هيچ ابهامي در انديشه اينها نيست خوب درك مي‌كنند، خوب مي‌فهمند، خوب گوش مي‌دهند اما قلبشان قَسي است ?وَقَدْ كَانَ فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلاَمَ اللّهِ? شنيده‌اند ?مِنْ بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ يَعْلَمُونَ? تحريف كردند، پس حق به گوششان رسيد، معنايش را خوب درك كردند، خوب انديشيدند مع‌ذلك تحريف كردند، بنابراين گروهي از اينها طبعشان اعراض عن الحق است.
آن‌گاه منشأ اين اعراض را آيه بعد مشخص كرد فرمود: ?ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّامَاً مَعْدُودَاتٍ? گرچه مي‌گويند در توارت فعلي و در انجيل فعلي سخن از معاد و بهشت و جهنم و امثال ذلك نيست و همه? وعد و وعيد را درباره? دنيا خلاصه مي‌كنند يعني كسي عبادت كرد وضعش در دنيا خوب مي‌شود و اگر كسي عصيان كرد وضعش در دنيا بد مي‌شود بر فرض صحّت اين نسبت اين معلوم مي‌شود اين تحريف شد وگرنه سخنان اهل كتاب در صدر اسلام همين بود سخن از بهشت بود، سخن از جهنم بود، امثال ذلك. اين گروه باورشان شد كه عزّتي نزد خدا دارند و مي‌گفتند كه ما يك چند روزي بر فرض هم كه گناه كرديم بيش از چند روزي نمي‌سوزيم ?لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّامَاً مَعْدُودَاتٍ? ذات اقدس الهي اين منطق باطل را چند جا نقل مي‌كند و در هر جا هم مناسب با همان مورد پاسخ مي‌دهند.
يكي همان بحث ديروز بود كه فرمود: ?أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللّهِ عَهْدَاً فَلَنْ يُخْلِفَ اللّهُ عَهْدَهُ? يكي هم بحثي است در همان سوره? مباركه? «بقره» آيه 111 كه خدا از اينها دليل مي‌خواهد مي‌فرمايد: ?وَقَالُوا لَن يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَ مَنْ كَانَ هُودَاً أَوْ نَصَارَي? اين تحليل مي‌شود به دو جمله يعني «قالت اليهود لن يدخل الجنة الا من كان هودا» و «قالت النصاري? لن يدخل الجنة الا من كان نصاري?» آن‌گاه مي‌فرمايد: ?تِلْكَ أَمَانِيُّهُمْ? اينها در حدّ اُمنيه و آروز سخن مي‌گويند ?قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِنْ كُنتُمْ صَادِقِينَ? خب اگر برهان و دليل داريد ارائه بدهيد چرا بهشت وقف شماست؟ ?قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِنْ كُنتُمْ صَادِقِينَ? ?بَلَي مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِندَ رَبِّهِ وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ? بعد مي‌فرمايد اينها نه تنها درباره اسلام چنين اُمنيه و آروزيي دارند و زنده به آرزوي‌اند نه زنده به عمل و فكر، يكديگر هم اين‌‌چنين‌اند ?وَقَالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصَارَي عَلَي شَيْ‏ءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَي لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلَي شَيْ‏ءٍ وَهُمْ يَتْلُونَ الْكِتَابَ كَذلِكَ قَالَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللّهُ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيَما كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ?.
در آن بحث سوره? مباركه? «بقره» گذشت كه اينها يك حُكم مطلقي دارند به نحو سالبه? كليه كه هيچ كس به غير از يهوديها هيچ‌كس بهشت نمي‌رود، مسيحها مي‌گفتند غير از مسيحيها هيچ‌كس بهشت نمي‌رود، ولي اسلام اين‌‌چنين نمي‌گويد اسلام مي‌فرمايد اگر يهودي به تورات اصيلش عمل بكند و اگر مسيحي به انجيل اصيلش عمل بكند بهشت مي‌روند مادامي كه به دين خدا عمل نكنند بهشت نمي‌روند. اين سه بيان است از سه مكتب دو تايش باطل است يكي‌اش حق. آنكه باطل است اين است كه به طور سالبه? كليه يك‌جا حكم كردند ?وَقَالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصَارَي عَلَي شَيْ‏ءٍ? مسيحيها مي‌گويند كه ?لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلَي شَيْ‏ءٍ?، اما اسلام مي‌گويد ?يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لَسْتُمْ عَلَي شَيْ‏ءٍ حَتَّي تُقِيمُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ? نه اينكه «لستم علي شيء» يعني يهودِ منهاي تورات «ليس علي شيء» مسيحيِ منهاي انجيل «ليس علي شيء» اما يهود مي‌گويد مسيحي به علاوه انجيل مثل مسيحي منهاي انجيل «ليس علي شيء» ?قَالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصَارَي عَلَي شَيْ‏ءٍ? ?قَالَتِ النَّصَارَي لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلَي شَيْ‏ءٍ? اين حُكم را مي‌گويند قضا، اما اسلام مي‌فرمايد يهوديِ به علاوه تورات «علي شيء» است، مسيحي به علاوه انجيل «علي شيء» است، اهل كتاب منهاي كتاب «ليس علي شيء» ?يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لَسْتُمْ عَلَي شَيْ‏ءٍ حَتَّي تُقِيمُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ?.
پرسش:...
پاسخ: بالأخره حُكم همان است كه ملّت و مذهب خاص نقشي ندارد منتها اينها بايد به دنبال يك تورات و انجيل اصيل بگردند و كتابي ارائه بدهند كه بين آنها و بين خدا حجت باشد و چيزي حجت است كه قرآن چون مهيمن است آن را تصديق بكند، پس قرآن اين مسئله را چند جا از آنها نقل كرد و از آنها دليل خواست گاهي به صورت ?أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللّهِ عَهْدَاً فَلَنْ يُخْلِفَ اللّهُ عَهْدَهُ? با آنها سخن گفت، گاهي به صورت ?هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِنْ كُنتُمْ صَادِقِينَ? با آنها بحث كرد.
پرسش:...
پاسخ: نه، انجيل اصيل بشارت مي‌دهد، ولي اگر اينها بر اساس آن بشارت عمل نكردند قرآن جِزيه را هم قبول مي‌كند اين‌‌چنين نيست كه آنها در كلّ دين باطل باشند چون خطوط اصلي دين يعني حق‌تعالي، معاد، نبوت عامه تا برسد به حضرت موسي يا حضرت عيسي(عليهما السلام) نمي‌پذيرند فقط در نبوت خاصه گير دارند و شريعت لذا گرچه باطل‌اند و معذّب مي‌شوند اما مخلّد نيستند و مورد پذيرش جِزيه هم هستند ولي اگر نداشته باشند جزيه نيست در حقيقت.
پس منشأ آن اعراض اين است كه اول دروغ گفتند، افترا بستند، بعد فريب خوردند. در مسائل بدني اين‌‌چنين است در مسائل رواني هم همين طور است منتها مسائل رواني چون دقيق است آدم غافل مي‌شود. در مسائل عملي اول تن به يك گناه مي‌دهد، بعد كم‌كم عادت مي‌كند و مَلكه مي‌شود اين موادّ مخدّر براي او. در مسائل رواني چون نفس مسوّله در كمين است او مي‌داند چگونه انسان را صيد كند. خاصيت نفس مسوّله آن است كه امّاره? بالسوء را به صورت امّاره? بالحُسن معرفي مي‌كند تسويل غير از امر به سوء است انسان اوايل مبتلا به يك گناه مي‌شود اين نفس امّاره مي‌گويد چون در جنگ داخليِ بين شهوت و عقل يا غضب و عقل شكست خوردي، عقلت اسير شد الآن عالماً عامداً كه مي‌داني اين گناه است بايد بكني اين را مي‌گويند امّاره? بالسوء در اين مرحله نفس امر به سوء مي‌كند چون امر به سوء مي‌كند بالأخره انسان از آينده‌اش هراسناك است هميشه دست به گريبان است كار را با فشار انجام مي‌دهد كمتر گناه مي‌كند، ديرتر گناه مي‌كند و اگر گناه كرد سعي مي‌كند توبه كند در صدد استغفار است. اين دشمن مي‌بيند نشد، مي‌بيند در مرحله? امّاره? به سوء بودن گرچه مقداري تجاوز كرد ولي تمام شخص را به اسارت نگرفت براي اينكه هميشه اين نزاع هست شخص مي‌داند اين گناه است اين اسير، آن امير هم دستور گناه مي‌دهد يك همكاري و كندكاري در درون هست شخص با نگراني گناه مي‌كند بعد هم به فكر حل است كه استغفار كند و مانند آن.
اين شيطان را راضي نمي‌كند لذا مي‌كوشد از ابزار ديگر استفاده كند آن مرحله تسويل است كه نفس مسوّله غير از نفس امّاره است آن يك رنگ ديگري است كه برادران يوسف در برادركُشي يا چاه انداختن برادر به آن مبتلا شدند كه يعقوب(سلام الله عليه) فرمود: ?بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً? سامري پليد در راه‌اندازي گوساله‌پرستي با نفس مسوّله روبه‌رو شد كه ?سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي? كارِ تسويل اين است كه درونِ انسان را از نظر مسئله روان‌شناسي دقيقاً بررسي مي‌كند كه انسان از چه چيزي خوشش مي‌آيد و نقطه ضعف او هم چيست. لذا همه آن رذايل اخلاقي را در پشت پرده پنهان مي‌كند و جلوي اين رذايل اخلاقي را به صورت يك تابلوي زرّين، قشنگ، زيبا نشان مي‌دهد انسان وقتي اين كار را مي‌بيند مي‌پسندد مثل يك هنرمند خائني كه توان هنري‌اش در روي تابلوست، نه پشت تابلو. پشت تابلو را با همه? مفاسد و لجنها پُر كرده يك قشر زيبايي روي لجن كشيده به انسان تحويل مي‌دهد انسان ظاهر تابلو را مي‌بيند برّاق است همين كه اين تابلو را خريد و برد منزل بويش در مي‌آيد. كارِ نفس مسوّله اين است كه ?زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ? در اين حد است اينجاست ?وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً? در اين حد است. اين نفس مسوّله هر روز يك تابلوي زرّيني به آدم نشان مي‌دهد هر روز آن لجنها را زير پوشش يك برگ زرّين تابلوي تسويلي به خورد انسان مي‌دهد بعد انسان ده‌بار، بيست‌بار، سي‌بار، صدبار، چهارصدبار وقتي كه گناه كرد نظير همان كسي مي‌شود كه عمري در كنيف مي‌گذراند مُغنّي است او اصلاً بعداً كه حالا عادت كرده، مَلكه شده وقتي درون كنيف مي‌رود براي تنغيه كنيف كه بيني نمي‌گيرد اين اگر به بازار عطرفروشها بيفتد مدهوش مي‌شود كه قصه‌اش معروف است.
اوايل اين‌‌چنين است، پس اول در مسائل بدني انسان تا آخر قفلش را مي‌فهمد چون محسوس است كسي كه معتاد است گرچه نمي‌تواند ترك كند، ولي مي‌فهمد كه به دام بدي افتاده است. اما در مسائل رواني خود فهم را متعفّن مي‌كند آن وقت چه چيزي بفهمد وقتي فهم را آلوده كردند انسان با فهمِ آلوده كه نمي‌تواند اگر بيني كسي بسته شد، او ديگر بوي بد را استشمام نمي‌كند، اگر چشم كسي اهول شد يا كور شد ديگر نمي‌بيند كه، اگر فهم كسي بدبو شد ديگر خوب را تشخيص نمي‌دهد. اوايل دروغ است و غرور است و افتراست، بعد هم خود آدم باورش مي‌شود لذا فرمود: ?وَغَرَّهُمْ فِي دِينِهِم مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ? اين ?مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ? چون نشانه استمرار و سنّت سيّئه اينهاست معلوم مي‌شود كه ساليان متمادي اينها افترا بستند بر خدا و به خورد مردم دادند نوشته? خود را گفتند كلام الله است، بعد كم‌كم خود فريب خوردند، اگر خودِ فهم و انديشه بدبو بشود انسان هرگز بويِ بد گناه را استشمام نمي‌كند، خب.
پرسش:...
پاسخ: بله، توبه اگر كسي نصيبش بشود دوباره آن حال اوّلش برمي‌گردد مثل كسي كه چشم ضايعه‌اي داشت حالا بينا شد و درمان كرد.
مي‌فرمايد: ?وَغَرَّهُمْ فِي دِينِهِم مَا كَانُوا? چيزي كه ?كَانُوا يَفْتَرُونَ? است. تورات و انجيل از آن نظر كه الفاظ آنها تحدّي نشده است لذا مشايخ سوء مي‌توانستند كلماتي را با دست خود بنويسند اين دست‌‌نويس خود را به صورت كلام خدا به مردم ارائه بدهند ?يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللّهِ? چه اينكه مي‌توانستند تفسير به رأي بكنند بعد بگويند اين معناي قرآن است، ولي درباره قرآن كريم يكي از اين دو راه ندارد گرچه ديگري راه دارد يعني تفسير به رأي هست و رواياتي كه درباره تحريف وارد شده يعني تفسير به رأي كردند و به مردم گفتند، نه يعني ـ معاذ الله ـ قرآن كم شد يا زياد شد يا تغييري پيدا كرد حرفي كم شد يا كلمه‌اي كم شد و مانند آن.
قرآن اصولاً افترابردار نيست وقتي خداي سبحان قرآن را مي‌ستايد چند صفت برايش ذكر مي‌كند همان طوري كه صفات ثبوتيه براي قرآن كريم ذكر مي‌كنند، صفت سلبيه هم براي قرآن ذكر مي‌كنند. صفات ثبوتيه قرآن اين است كه او نور است، هدايت است و امثال ذلك. صفت سلبيه اين است كه قرآن كتاب افترابردار نيست يعني اصلاً مثل او نمي‌شود حرف زد در سوره? «يونس» آيه 37 اين است ?وَمَا كَانَ هذَا الْقُرْآنُ أَن يُفْتَرَي مِن دُونِ اللَّهِ? اصلاً نمي‌شود مثل قرآن حرف زد اين صفت سلبي است بدلي ندارد چون كلام كسي است كه ?لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ? اين هم ?لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ? اين آيتِ ?لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ? است، اين كتاب افترابردار نيست يعني هيچ‌كس ممكن نيست اين‌‌چنين حرف بزند به خدا نسبت بدهد.
پرسش:...
پاسخ: اگر خداي سبحان به اسم ?لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ? تجلّي بكند بله، اما اگر خداي سبحان به اسم عليم تجلّي كرد، به اسم قدير تجلّي كرد به ساير اسماء تجلي كرد آن‌گاه بدلي دارد و جعل‌پذير است، اما اگر با اسم ?لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ? تجلّي كرد ديگر بدلي ندارد و بديل ندارد. لذا فرمود: ?وَمَا كَانَ هذَا الْقُرْآنُ أَن يُفْتَرَي مِن دُونِ اللَّهِ? يا ?مَا كَانَ حَدِيثاً يُفْتَرَي? اصلاً كتابي نيست كه بشود مثل او حرف زد اين جزء اوصاف سلبيه قرآن است ?وَلكِن تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ الْكِتَابِ لاَ رَيْبَ فِيهِ مِن رَبِّ الْعَالَمِينَ ? أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ? حالا ملاحظه مي‌فرماييد در سوره? مباركه? «هود» تعبير قرآن كريم اين‌‌چنين است آيه 13 سوره? «هود» ?أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ? يكي از تهمتهاي ملحدان اين است كه اين كتاب ـ معاذ الله ـ كتاب الله و كلام الله نيست و وجود مبارك رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ـ معاذ الله ـ اين كلام را خودش درست كرده به خدا نسبت داد ?أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ? آن‌گاه خدا مي‌فرمايد: ?قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَيَاتٍ? اگر شما مي‌گوييد اين كتاب، كه كتاب بشر است و كلام بشر است ده سوره مثل اين بياوريد، آن ده سوره‌اي كه شما آورديد مي‌شود مُفترا، اين مُفترا نيست آنچه را كه شما بياوريد مي‌شود مفترا ?فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَيَاتٍ? آنهايي كه شما جعل كرديد مي‌شود مُفترا، اما قرآن كتابي نيست كه بشود به او به عنوان افترا به خداي سبحان اسناد داد.
مطلب بعدي آن است كه اين غرور اينها كه مايه? فريب اينها شد و خود اينها ساختند و بعد به دام اين افتادند و پذيرفتند خداي سبحان اين را رد مي‌كند مي‌فرمايد: ?فَكَيْفَ إِذَا جَمَعْنَاهُمْ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ وَوُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ? مي‌فرمايد ما به همه اين نيرنگها خاتمه خواهيم داد اينها اهل جهنم‌اند و سخن از ايام معدوده هم نيست. بحثهايي در بعضي از كتب تفسيري اهل سنّت هست كه اين ايّام معدوده ردّ بر ابي‌حنيفه است براي اينكه ايشان خواستند به اين حديث «..ايام م..» تمسّك كنند كه اقلّ العاد سه روز است و اكثر العاد ده روز براي اينكه نه كمتر از سه روز را ايام مي‌گويند، نه بيشتر از ده روز را ايام مي‌گويند كمتر از سه روز را يوم يا يومين مي‌گويند، بيشتر از ده روز را احد عشر مي‌گويند ايام نمي‌گويند. بنابراين «لئن الصلاة ايام اغرائك» اين نشان مي‌دهد اقلّش سه روز است، اكثرش ده روز است. بعد ايشان رد كردند كه اين كلمه ايام بر يك ماه هم اطلاق شده است نظير آيه‌اي كه ديروز خوانده شد ?كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَي الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ? بعد فرمود: ?أَيَّاماً مَعْدُودَاتٍ? اين ?أَيَّاماً مَعْدُودَاتٍ? بالأخره شامل يك ماه مي‌شود حالا يا سي روز يا 29 روز و جريان ?أَيَّاماً مَعْدُودَاتٍ? كه اهل كتاب دارند اين هم هست كه آنها سخن از ده روز نبود يعني اقلّش سه روز و اكثرش ده روز اين‌‌چنين نبود كه بشود يك هفته اين ايام معدوده بيش از اينها را هم شامل مي‌شود اين بحثهاي تفسيري است كه آ‌نها با هم دارند مهم نيست.
عمده اين است كه فرمود: ?فَكَيْفَ? يعني حال آنها چطور است آن وقتي كه ما اينها همه را جمع مي‌كنيم براي يك روزي اين ?لِيَوْمٍ? نظير ?يَوْمَ يَقُومُ الْحِسَابُ? يا ?يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ? آن روز ظرف حضور است، مجمع است، اما هدف چيز ديگر است و در آن روز شك نيست ?لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ? در «الف» و «لام» اين ?ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ? اين دو احتمال گذشت كه ?لاَ رَيْبَ فِيهِ? كه درباره قيامت آمده است ?رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ? به دو معنا خواهد بود يكي اينكه «لا ريب في وقوعه» اين «لا ريب في وقوعه» همان معنايي را دارد كه در كتابهاي عقلي از آن به عنوان ضرورت ياد مي‌كنند مي‌گويند قضيه ضروريه است وقتي يك چيز ضروري بود مي‌گويند ?لاَ رَيْبَ فِيهِ? «المعاد حقٌ لا ريب فيه» اگر به اصطلاح كتابهاي معقول گفته شود مي‌گويند «المعاد حقّ بالضروره» اين قضيه، قضيه ممكنه نيست، قضيه مطلقه نيست، قضيه مشروطه نيست، قضيه حينيه نيست، قضيه دائمه نيست، قضيه ضروريه است «المعاد حقّ بالضروره» مثل «الموت حقّ بالضروره» «الساعة آتية بالضروره» اين ?لاَ رَيْبَ فُيهَ? به منزله? جهتِ ضروريِ قضاياي موجّهه است كه «المعاد حقّ بالضروره» نه اينكه ممكن است، محال نيست، خدا معادي دارد، نه خدا حتماً معادي دارد اين يك معنا.
معناي دوم اين است كه آن روز ?لاَ رَيْبَ فُيهَ? است روزي است كه شك در آن نيست چون همه چيز روشن است نشئه غيب به شهادت مبدّل مي‌شود نه امر بر انسان مشتبه مي‌شود، نه وضع كسي براي انسان مشكوك است ?يَوْمَ تُبْلَي السَّرَائِرُ? خواهد بود و روزي است كه به همه اختلافها هم ذات اقدس الهي خاتمه مي‌دهد فرمود اينها اختلاف كردند ?فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ? و امثال ذلك. پس هرگونه شكّي آن روز زدوده مي‌شود مثل اينكه ما بگوييم در نور شك نيست يعني وقتي نور تابيد، شب نيست كه انسان درباره اشيا شك داشته باشد كه آيا اين فلان كتاب است يا فلان كتاب، فلان ظرف است يا فلان ظرف، فلان شخص است يا فلان شخص مي‌بيند ديگر. آن روز نه متعلَّق شك است، نه ظرف شك ?لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ?.
بنا بر معناي اول يعني متعلَّق ريب نيست «لا ريب أنه واقع بالضروه» متعلّق ريب نيست كه كسي شك كند آيا قيامت هست يا نه؟ شك‌بردار نيست «المعاد حقّ بالضروره». معناي دوم اين است كه ظرف شك نيست همان طوري كه متعلَّق شك نيست، ظرف شك هم نيست بالأخره اين شك ظرفي مي‌خواهد دنيا مي‌تواند ظرف شك باشد كسي كه در دنيا هست مي‌تواند شك كند چون در دنيا كتمان روا هست، غيبت روا هست، پوشيدگي هست انسان بعضي چيزها را مي‌فهمد، بعضي چيزها را نمي‌فهمد لذا شك دارد. دنيا ظرفِ شك هست، ولي آخرت ظرف شك نيست مثل اينكه شب ظرف شك هست، تاريكي ظرف شك هست، اما روز ظرف شك نيست انسان در تاريكي در شبِ تار شك مي‌كند كه آيا اين شخص كه دارد مي‌آيد فلان كس است يا فلان كس اما در روز «علي بيّنة» هست ديگر شك نيست. روز ظرف شك نيست گرچه شب ظرف شك است. قيامت ظرف شك نيست چون همه چيز روشن است.
براي ما اسرار دروني خود ما روشن است ?وَبَدَا لَهُمْ سَيِّئاتُ مَا كَسَبُوا وَحَاقَ بِهِم مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُونَ? آنچه را كه ما فكر مي‌كرديم خوب است معلوم شد كه بد درآمد درون ديگران هم كه براي ما روشن شد جايي نيست كه مثلاً انسان بگويد چون فلان شخص در پشت فلان تپه ماهوري يا ديوار و جدار درخت است من نمي‌دانم چون سخن از تَل و تپه نيست، سخن از سلسله جبال و درّه و كوه نيست ?وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْجِبَالِ فَقُلْ يَنسِفُهَا رَبِّي نَسْفاً ? فَيَذَرُهَا قَاعاً صَفْصَفاً ? لاَ تَرَي فِيهَا عِوَجاً وَلاَ أَمْتاً? نه اعوجاج و كجي و پشت ديوار و انحراف است كه كسي در آن زاويه انحرافي خودش را پنهان كند. از اين طرف چشم هم الي ما شاء الله هر جا را بخواهد مي‌بيند ?فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ? اگر حجابي در ساهره? قيامت نيست و اگر بيننده چشمش تيز است حدّت دارد حديد است پس هر جا را بخواهد مي‌نگرد پس جا براي شك نيست لذا قيامت نه متعلَّق شك است، نه ظرف شك.
پرسش:...
پاسخ: حجابهاي نوري در بهشت است البته، در جهنم حجابهاي ظلماني است. حجابهاي نوري اين است كسي كه مثلاً داراي درجه صد از ايمان است كسي كه داراي درجه هشتاد است نمي‌تواند مقام آن درجه صد را درك كند.
?فَكَيْفَ إِذَا جَمَعْنَاهُمْ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ وَوُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ? اين ?وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ? نسبت به اعمال خير وعده است، نسبت به اعمال شر وعيد. لذا ممكن است عمل هر كسي را اگر خير باشد ذات اقدس الهي جزاي وافي بدهد بلكه از باب ?مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا وَمَن جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلاَ يُجْزَي إِلَّا مِثْلَهَا? جزاي اوفا هم بدهد، نه تنها جزاي وافي چه اينكه در سوره? «نجم» فرمود: ?لَّيْسَ لِلاِْنسَانِ إِلَّا مَا سَعَي ? وَأَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرَي ? ثُمَّ يُجْزاهُ الْجَزَاءَ الاَوْفَي? نه تنها جزايِ عملِ خير وافي است، بلكه اوفا هم خواهد بود ولي درباره عمل بد يقيناً كيفر از عمل بيشتر نيست براي اينكه ?لاَ يِظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً? در نوع مواردي كه فرمود: ?ووُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ? كلمه ?وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ? هست مثل همين مورد، ولي اين چون وعيد است و خُلف وعيد محال نيست ممكن است ذات اقدس الهي عفو كند با شفاعت عفو كند، اما كسي با اين اميد جَري نمي‌شود بگويد خُلف وعده محال است، اگر كسي كار خير كرد يقيناً خدا توفيق جزا را به عهده دارد و جزاي وافي مي‌دهد اما خلف وعيد كه محال نيست ممكن است وعيد داشته باشد بگويد عذاب مي‌كنم و نكند اين هرگز كسي را مغرور نبايد بكند ?مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ? اما بايد در انسان اميد ايجاد بكند انسان اگر گناه كرد نااميد نباشد راه براي پذيرش او باز است. اين وعيد است كه فرمود: ?وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ? از اينجا آن نكته‌اي كه چرا در قرآن كريم ?جَزَاءً وِفَاقاً? در خصوص سيّئه آمده، درباره پاداش ايمان و مؤمنان نيامده فقط درباره كيفر تبهكاران آمده هم روشن مي‌شود. اين ?جَزَاءً وِفَاقاً? فقط و فقط در مورد بدن‌انديشان و بدعملان هست يعني جزاء وِفق كار اينهاست اما درباره مؤمنين هرگز نفرمود: ?جَزَاءً وِفَاقاً? بلكه وعده ?مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا? امثال ذلك هم داده است حرفي هم كه در تفسير المنار هست در شرايطي حرف خوبي است در صورتي كه بوي وهابيت ندهد اگر كسي بگويد اين تفكّر اول در يهوديت بود، بعد در مسيحيت آمد بعد در بين مسلمين رواج كرد او چه مي‌خواهد بگويد در اين تفسير المنار.
پرسش:...
پاسخ: اين حرفي است درست اما اين با شفاعت منافات ندارد حرفي كه مسلمين دارند شيعيان دارند شفاعت است اين از يهوديت نيامده، از مسيحيت نيامده، از ذات اقدس الهي آمده در قرآن كريم هست.
«و الحمد لله رب العالمين»