موضوع: سوره آل عمران
عنوان: تفسير سوره مبارکه ال عمران جلسه95
مدت زمان: 28:20 اندازه نسخه كم حجم: 4.17 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 8.16 MB دانلود
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
? قُلْ إِن كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ?32?
در اين كريمه يك پيمان متقابلي است بين حق و خلق، ذات اقدس الهي در سعه? رحمتش آن چنان بندگانش را مينوازد كه با آنها پيمان ميبندد و آنها را همعهد خود قرار ميدهد چه اينكه در كتابهاي فقهي گذشته از نذر و يمين مسئلهايست به نام عهد كه انسان با خدا عهد ميكند كه اين كارها را انجام دهد وقتي هم كه انسان با خدا عهد بست اگر به عهد خود وفا كند خداي سبحان هم به عهد خود وفا ميكند، اين عهد متقابل است. اصل عهد را امضا فرمود و وفاي به عهد را هم موكول فرمود به وفاي طرف به عهد فرمود: ?وَأَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ? من با شما تعهد دارم شما هم با من عهد بستيد شما به عهدتان وفا كنيد من هم به عهدم وفا ميكنم. چندين امر است كه يك پيمان متقابل بسته شد يكي مسئله? دعاست كه خدا تعهد اجابت كرده است فرمود: ?ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ? يكي مسئله? شكر نعمت است كه خداي سبحان تعهد افزايش نعمت را بيان فرمود كه ?لَئِن شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ? يكي هم استغفار است كه تعهد غفران را به عهده گرفت فرمود شما استغفار كنيد طلب بخشايش كنيد من ميبخشم يكي هم مسئله? ذكر و ياد و نام است فرمود شما به ياد من باشيم من به ياد شمايم ?اذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ? و يكي هم مسئله? محبت است فرمود شما محبّ من باشيد تا من هم محبّ شما باشم منتها شرط محبت شما اطاعت از پيامبر من است و اين اطاعت از پيامبر نشانه و اماره? صدق محبت است شما اگر واقعاً دوست من هستيد تابع حبيب من خواهيد بود ممكن نيست كسي دوست خدا باشد و پيرو حبيب الله نباشد و راه محبت را طي نكند، پس اگر شما محبّ حقيد براي اينكه ثابت بشود اين محبتتان درست است پيرو حبيب من باشيد اگر محبتتان در اثر پيروي از حبيب من به نصابش رسيد يعني واقعاً محبّ من بوديد من هم دوست شما خواهم شد ?قُلْ إِن كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ? كه اين عاليترين تعهد بين حق و خلق است آنهايي كه اهل محبت هستند يعني اين راه محبت را دارند طي ميكنند ميدانند مادامي كه محبّند به اصطلاح خودشان در طلبند وقتي محبوب شدند در طربند، خيلي فرق ميكند يك وقتي انسان ميدود يك وقتي انسان خوشحال است آنكه محبّ حق است دائماً در طلب و كوشش است كه اطاعت بكند تا به مقصد برسد وقتي به مقصود رسيد خوشحال است در طرب است يعني عيب و نقصي در عالم نميبيند همه چيز را با چشم رضا مينگرد براي هيچ چيزي ناخوشايند نيست. اينكه از زينب كبري(سلام الله عليها) در كوفه سؤال كردند «كيف رأيت صنعا الله بأخيك؟» فرمود: «ما رأيت الا جميلا» روي همين حساب است وقتي به حضرت عرض كردند در اين سفر چه ديديد فرمود اين سفر بسيار خوب بود به ما خيلي خوش گذشت ما اصولاً جز خوبي چيزي نديديم، اين را يك وليّ از اولياءالله ميفرمايد چون ولايت حضرت زينب(سلام الله عليها) را حضرت سجّاد(عليه السلام) امضا كرده است كه فرمود: «انت بحمد الله عالمة غير معلمه و فهمة غير مفهمه» بنابراين اين مقام ولايت را كه حجت خدا امضا كرده است اين هرگز اغراق يا مبالغه در سخن او نيست فرمود ما جز خوبي چيزي نديديم نفرمود اين سفر به ما خوش گذشت، نفرمود خوب بود فرمود ما اصولاً جز خوبي چيزي نديديم ما يك وظيفهاي داشتيم رفتيم انجام داديم و به ما هم خيلي خوش گذشت «ما رأيت الاّ جميلا». اين براي كسي است كه اهل طرب است در حقيقت يعني وقتي احساس كرد محبوب خداست چيزي در كام او تلخ نيست اين چنين است چون او جمالي را مشاهده ميكند كه «لا يقاس به شيء» و اين وعده را خداي سبحان به همه داده است براي اينكه مبادا كسي خيال كند اين جزء مختصات پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است خداي سبحان رسولش را فرستاد به همين منظور يعني اين آيه را به همين منظور براي رسولش فرستاد فرمود به مردم ابلاغ كن، كه اگر شما محبّ حقيد پيروي من را انتخاب كنيد تا محبوب حق باشيد يك وقت است كه خطاب است و انسان ميتواند بگويد اين خطاب مخصوص مثلاً به اهل بيت است گرچه اين چنين نيست مگر نظير آيه? تطهير و امثال ذلك وگرنه نوع خطابات عام است منتها آنها مصداق كاملاند ولي اين آيه اين بهانه را هم از دست انسان ميگيرد كه كسي بگويد محبوب حق شدن و محبّ حق شدن يا حباً لله عبادت كردن اينها مخصوص اهل بيت است اين طور نيست البته در اينكه آنها اسوهاند و كاملاند حرفي در آن نيست و آنها يك خصايصي دارند كه دست ديگران به آنها نميرسد آن هم حرفي در آن نيست اما اين آيه نميخواهد مختصات اهل بيت را بيان كند به نشانه? آنكه به پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد به مردم ابلاغ بكن اگر محبّ خدايند پيرو تو باشند تا محبوب خدا بشوند اين ابلاغي است به مردم ?قُلْ إِن كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ? آن اصل كلي هم اين است كه ?أَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ? شما آن تعهدي كه با من داريد آن را اعمال كنيد وفا به عهد كنيد من هم به عهدم وفا ميكنم يعني من هم محبت خود را نسبت به شما اعمال ميدهم. نحوه? محبت حق را در نهجالبلاغه خطبهاي است كه انشاءالله ميخوانيم مشخص فرمود كه اين محبت يك وصف فعلي است براي حق همراه با انفعال و امثال ذلك نيست نظير دوستي انسانها نيست كه با انفعال و رقت قلب همراه باشد و اين محبت وصف فرشتگان است كه فرشتگان بر اساس محبت خدا را عبادت ميكنند و اينكه اهل بيت(عليهم السلام) فرمودند ما خدا را بر اساس محبت عبادت ميكنيم يعني اين عبادت عبادت خاصي است كه فرشتگان با اين سبك عبادت ميكنند، براي آنها سخن از ترس جهنم يا سخن از شوق بهشت نيست اينها گرچه خوف دارند اما خوف آنها عقلي است نه نفسي ?يَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوْقِهِمْ? اين درباره? فرشتگان آمده است در قرآن كريم اما خوف آنها «خوف من النار» نيست نظير كسي كه ?وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ? اگر كسي به دنبال اين است كه جهنم نرود يا به دنبال اين است كه بهشت نصيبش بشود اين هنوز گرفتار نفس است اين به آن خوف مقام رب نرسيده است، اگر كسي اين چنين بود ?مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَي النَّفْسَ عَنِ الْهَوَي? آن ?فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوَي? هست يا ?مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ? براي او دو تا بهشت است هم بهشت ظاهري است هم بهشت باطني است، ديگران يك بهشت دارند همان ?جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ? را دارند اما كساني كه به مقام خوف رب رسيدهاند غير از بهشتي كه ديگران دارند ?جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ? يك جنة القائي هم باز نصيب اينها ميشود اين محبت را كه حضرت امير(سلام الله عليه) وصف فرشتهها ميداند وصف خودشان هم ميدانند و قرآن كريم اين محبت را به ديگران توصيه ميكند ميگويند همت شما بلند باشد به اين فكر نباشد كه نسوزيد چون خدا خيليها را نميسوزاند و نسوختن همان طوري كه در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد هنر نيست انسان كمالش اين نيست كه نسوزد چون خيليها را خدا نميسوزاند آن مستضعفان فكري كه دسترسي به اين معارف نداشتند آنها را كه به جهنم نميبرد يا كودكان و خردسالان را كه به جهنم نميبرد يا آنهايي كه بله و جنون و امثال ذلك مبتلايند كه نميسوزاند، نسوختن خلاصه هنر نيست و اگر به مسئله? ?جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ? رسيد آن هم كمال آن چنان نيست كه انسان فقط به فكر خود باشد البته اگر كسي به مرحله? بالا برسد يقيناً مراحل وسطي و نازله را دارد اما آنهايي كه در مرحله? نازلهاند اينها هستند كه از مرحله? متوسط يا عاليه برخوردار نيستند. اين مسئله? محبت را خداي سبحان به همه? ما وعده داد و بابي در جوامع روايي ماست به عنوان «حبّ في الله و بغض في الله» كه ظاهراً بعضي از اين روايات در همان بحث آيه? سوره? مباركه? «بقره» كه ?وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبَّاً لِلَّهِ? آنجا خوانده شد. اين باب «حب في الله و بغض في الله» در كتاب شريف اصول كافي جلد دوم كتاب ايمان و كفر عنوان باب اين است «الحب في الله و بغض في الله» روايات فراواني را مرحوم كليني نقل كرد كه نشان ميدهد انسان در مسير محبت زندگي ميكند يعني كل اين كارها را كه انجام ميدهد براي اين نيست كه از جهنم نجات پيدا كند آنهايي كه اهل نجات از جهنماند فقط دارند ميدوند اهل هربند به اصطلاح نه اهل طرب، و آنها كه براي بهشت دارند ميدوند آنها هم باز هم اهل حركت و تلاش و كوششاند، اهل طلبند در حقيقت نه اهل طرب يا شعف، اما اينها كه نه همهاش به فكر جهنم و بهشت نيستند براي تأمين محبت حق و رضاي حق هستند آنها بالاتر از اينها فكر ميكنند كل كارهاي اينها با محبت اداره ميشود يعني هر خدمتي هم كه اينها انجام ميدهند حباً لله است. چند تا روايت است كه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) نقل كرد، روايت اوّلش از امام صادق(سلام الله عليه) است كه «من احبّ لله و ابغض لله و اعطي لله فهو ممن كمل ايمانهم» اين شخص چيزي را دوست دارد براي خدا يعني اگر فرزندش را دوست دارد پدرش را دوست دارد چون مؤمن است دوست دارد اگر به دوستش علاقمند است چون مؤمن و متديّن و عالم است دوست دارد نه براي اينكه دوست اوست خلاصه دوستي او بر اساس عقل است نه بر اساس عاطفه. روايت دوم كه باز هم از امام صادق(سلام الله عليه) است فرمود: «من اوثق عوري الايمان ان تحب في الله و تبغض في الله و تعطي في الله و تمنع في الله» از وثيقترين و محكمترين دستاويزهاي ايمان و بندهاي ايمان كه گسستني نيست يعني همان «عروه? وثقي» است كه ?لاَ انفِصَامَ لَهَا? اين است كه شما در راه خدا دوست داشته باشيد در راه خدا بغض و غضب داشته باشيد در راه خدا ببخشيد در راه خدا منع كنيد، اگر منع ميكنيد چيزي را لله باشد و في سبيل الله باشد و اگر اعطي ميكنيد آن هم في سبيل الله باشد.
روايت سوم كه آن هم از امام باقر(سلام الله عليه) از رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است كه فرمود: «ودّ المؤمن للمؤمن في الله من اعظم شعب الايمان» يك وقت است كسي مؤمني را دوست دارد چون اين فضيلت است و اگر مؤمني را دوست داشت بهشت ميرود آن خوب است اما مشمول اين حديث نيست، يك وقت مؤمن را دوست دارد لله، حباً لله دوست دارد اين مشمول اين حديث است «ودّ المؤمن للمؤمن في الله من اعظم شعب الايمان علي و من احب في الله و ابغض في الله و اعطي في الله و منع في الله فهو من اصفياء الله» اين ميشود صفوة الله يعني كسي كه خدا او را در بين عدهاي انتخاب كرد، عدهاي را ذات اقدس الهي صفوه? خود كرد كه ?إِنَّ اللّهَ اصْطَفَي آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَي الْعَالَمِينَ? خب انسان جزء آل إبراهيم قرار ميگيرد براي اينكه خداي سبحان مسلمانها را مخاطب قرار داد فرمود دين پدرتان را بگيريد و آن إبراهيم(سلام الله عليه) است ?مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ? اين ملّة منصوب است به اقرا يعني «خذوا ملّة ابيكم» دين پدرتان را از دست ندهيد فرزند آن پدر باشيد خطاب به عموم مسلمين است آنگاه مسلمانها ميشوند آل إبراهيم و اگر آل إبراهيم را خدا انتخاب كرد چرا انسان جزء اين گروه نباشد جزء اصفياء الله نباشد پس اين راه باز است نبايد گفت اين براي اهل بيت است چون به حق آنها مقامي دارند كه دركش براي ما ميسر نيست چه رسد به اين نيل، اما اين راهها راه رسيدني است،
«گفتند اگر گفتي كه نتوانم برو بنشين كه نتواني
اگر گفتي كه بتوانم قدم در نه كه بتواني»
راه رفتني است بالأخره، اين چنين نيست كه انسان بگويد اين راه را ديگران طي كردند ما مقدورمان نيست، اين راه مقدور هست .
حديث سوم اين است كه أبي بصير از امام صادق(سلام الله عليه) نقل ميكند كه ميگويد من از حضرتش شنيدم «أنّ متحابّين في الله يوم القيامة علي منابر من نور قد اذاء نور وجوههم و نور اجسادهم و نور منابرهم كل شيء» در صحنه? قيامت صحنهاي نيست كه كسي به كسي نور بدهد چون ?لاَ يَرَوْنَ فِيهَا شَمْساً وَلاَ زَمْهَرِيراً? بهشت كه اين طور است، بساط اين اجرام نيّره هم كه كلاّ برچيده ميشود بالأخره همه? اين اجرام نيّره يك تكويري را به همراه و به دنبال دارند ?إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ? بالأخره همه? اينها را تهديد ميكند آن روز اگر كسي نوري به همراه برد كه در فضاي باز زندگي ميكند و اگر نوري به همراه نبرد در ظلمات است ?بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ? راه جهنم را هم گم ميكند يعني جهنميها وقتي فهميدند كه بايد بروند جهنم در اين راه هم در بيچارگي به سر ميبرند خود اين راه هم براي اينها تاريك است اين چنين نيست كه چراغ روشن بكنند بگويند اين راه جهنم است، اين راه جهنم را هم با افتان و خيزان بايد طي بكنند چون هيچ نوري نيست و اين هم كه نور ندارد آن كسي هم كه پهلوي اوست نور دارد نور او فضاي وسيعي را روشن ميكند ولي اين نميبيند يك هم چنين عالمي است، نمونهاش در قبر است كه قبر مؤمن «روضةٌ من رياض الجنةُ مدّ البصر» يعني تا آنجا كه چشم ميبيند بوستان معطر است و قبر كافر هم «حفرةٌ من حُفَرِ النيران»، در حرم مطهر امام هشتم(سلام الله عليه) كه آن روضه? منورهاش «روضة من رياض الجنة مد البصر» در چند قدمياش حفرهاي از حُفر نيران است و هيچ كدام از ديگري اثر نميگيرد يك هم چنين عالمي است اين نمودار آن عالم است برزخ نمودار آن عالم است، در قيامت كبري هم همين طور است يعني انسان كه اينجا ايستاده است ممكن است اين مدّالبصر را روشن كند و ديگري كه در كنار او ايستاده است «ظلمات بعضها فوق بعض» باشد در جهنم جاي جهنميان تنگ است اين طور نيست كه بگويند اين ميدان وسيع آتش هر جا ميخواهي باش آنجا هم ?أُلْقُوا مِنْهَا مَكَاناً ضَيِّقاً مُقَرَّنِينَ? نه اينكه خدا جهنم كم دارد يا جا كم است، اين كسي كه شرح صدر ندارد تنگ نظر است بسته به طبيعت و دنياست اين گذشته از اينكه دست و بالش را ميبندند در جهنم يك جاي تنگي به او ميدهند ?أُلْقُوا مِنْهَا مَكَاناً ضَيِّقاً مُقَرَّنِينَ? خود اينها مقرّن به اغلالند و بستهاند، دست و پايشان بسته است يك جاي تنگي هم ميدهند ميگويند اينجا بسوز، يك انسان تنگ نظر كه فقط جلوي پاي خود را ميبيند و ماوراي طبيعت را نمينگرد اين در هر جا باشد در زحمت است خلاصه ?يَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ? اگر كسي تنگ نظر نباشد آخرت را ميبيند آنگاه نور او فضاي وسيعي را روشن ميكند عده? زيادي هم از مؤمنين از نور او مدد ميگيرند و استفاده ميكنند او بر فراز منبر است و نور وجه او و نور بدن او و نور منبر او فضاي وسيعي را روشن ميكند «حتي يعرفوا به» معروف ميشوند در بين اهل قيامت كه اينها فضا را روشن كردند آنگاه سؤال ميكنند اينها كيانند «فيقال: هؤلاء المتحابّون في الله» اينها كسانياند كه با محبت زندگي كردند با علاقه زندگي كردند.
روايت پنجم كه فزيد بن يسار از امام صادق(سلام الله عليه) سؤال ميكند «عن الحبّ و البغض» كه اينها جزء ايمانند يا نه «أمن الايمان هو فقال عليه السلام: هل الايمان الا الحب و البغض» ايمان جز محبت و غضب چيز ديگر نيست همان تولّي و تبرّي، آن وقت اين آيه? سوره? «حجرات» را قرائت فرمود: ?حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ? فرمود نه تنها معصيت نكنيد گناه نكنيد غيبت نكنيد دروغ نگوييد، بدتان بيايد. راشد كسي است كه اين سه صفت سلبي را با آن دو صفت ثبوتي جمع كرده باشد دو صفت ثبوتي آن است كه ?حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ? خب انسان وقتي محبوبي را در بر دارد خب كاملاً لذت ميبرد، اگر مزيّن شده است كاملاً لذت ميبرد. فرمود ايمان در قلب عدهاي محبوب است زيور اينهاست كفر و فسوق و عصيان مكروه اينهاست، اينها بدشان ميآيد نه تنها معصيت نميكنند فسق ندارند گناه نميكنند از گناه بدشان ميآيد خوي اينها خوي فرشتههاست. اين چنين نقل شده است كه اگر دروغي از دهان يك انساني خارج بشود فرشتگان «ثلاثين ميلاً» تقريباً شصت كيلومتر، پنجاه و چند كيلومتر از انسان فاصله ميگيرند سي ميل از انسان جدا ميشوند بوي بد دروغ اينها را آزار ميكند خلاصه اگر كسي مؤمن باشد از دروغ و ساير معاصي منزجر است يعني بوي بد آنها را استشمام ميكند. اين آيه? سوره? مباركه? «حجرات» را در جواب فزيد بن يسار قرائت فرمود.
روايت ششم اين باب از امام صادق(سلام الله عليه) رسيده است كه رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به اصحابش فرمود: «أي عوري الايمان اوثق؟» كدام بند از بندهاي ايمان ناگسستنيتر است و مستحكمتر «فقال الله و رسوله اعلم و قال بعضهم الصلوة» نماز بندي است از ديگر بندها محكمتر «و قال بعضهم الزكوة و قال بعضهم الصيام و قال بعضهم الحج و العمره و قال بعضهم الجهاد، فقال رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) لكل ما قلتم فضل» براي همه? اين عباداتي كه شمرديد فضيلت هست «و لكن و ليس به» همه? اينها عروه? وثيق هستند اما اثق عورا نيستند همه? اينها بند محكم هستند اما محكمترين بند اينها نيستند «و لكن اوثق عورا الايمان الحب في الله و البغض في الله و توالي اولياء الله و تبرّي من اعداء الله» انسان تا به مقام تولّي و تبرّي برسد همان طور كه در بحث ديروز ملاحظه فرموديد بايد از جذب و دفعي كه در جمادات هست نجات پيدا كند از جذب و دفعي كه در گياهان هست نجات پيدا كند از شهوت و غضبي كه در حيوانات هست نجات پيدا كند از اراده و كراهتي كه در انسانهاي متعارف هست نجات پيدا كند از محبت و عدواتي هم كه در برخي از انسانهاست برهد تا به مقام شامخ التولّي و تبرّي برسد اين تولّي و تبرّي همان قله? جذب و دفع است سنخش همان است اما كامل شده است يك حيوان جذب و دفع دارد شهوت و غضب دارد اما بر اساس خيال و وهم است انسان كه جذب و دفع دارد اگر بر اساس عقل عملي باشد كه «به يوبد الرحمن و يبتصب الجنان» اين جذب و دفع او اين گريز و گرايش او حساب شده است اين در متن دين قرار دارد التولّي و التبرّي اين جزء فروعات رسمي دين است مثل نماز است مثل زكات است مثل ساير واجبات است.
پرسش:.....
پاسخ: مثل في سبيل الله ?الَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا?.
پرسش:.....
پاسخ: بله غرض آن است كه في سبيل الله يك مرحله است في الله يك مرحله? ديگر است خيلي تعبيرات است كه «الجهاد في سبيل الله» اينها براي مراحل وسطي است اما ?الَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا? يعني درباره? ما، درباره? ما جهاد كنند در شناخت ما جهاد كنند در رسيدن به اوصاف ما جهاد كنند. يك حديثي نوراني از امام هشتم(سلام الله عليه) نرسيده است كه شايسته است كه در مؤمن سه سنت باشد سنتي از رب باشد سنتي از نبي باشد سنتي از ولي «ينبغي أن يكون للمؤمن (مثلاً) ثلاثون فيه سنة من ربه و سنة من نبي و سنة من امامٍ» اين حديث معروف هم هست سنت خدا در مؤمن باشد خدا غيب خود را به همه نميدهد به همه آگاهي نميدهد ?عَالِمُ الْغَيْبِ فَلاَ يُظْهِرُ عَلَي غَيْبِهِ أَحَداً? مؤمن بايد اسرار خود را به همه نگويد هر حرفي را در هر كتابي خواند به همه نگويد اگر كسي مثل خود يافت براي او منتقل كند هر درسي را، هر حرفي را، هر كتابي را در شرايط خاص بگويد اين چنين نيست كه انسان مجاز باشد هرچه را كه ياد گرفت يا هرچه را كه مطالعه كرد براي همه در همه? شرايط بگويد اين بايد سنت الهي داشته باشد چون خداي سبحان خيلي چيز ميداند اما به همه كه نميگويد ?عَالِمُ الْغَيْبِ فَلاَ يُظْهِرُ عَلَي غَيْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضَي مِن رَّسُولٍ? آنها كه مرتضي باشند ذاتشان و عملشان مرضي حق باشد خداي سبحان اسرار نهاني عالم را با آنها در ميان ميگذارد، سنت نبيّش هم بايد باشد اين است كه بايد مدارا كند خلقي داشته باشد با همه مدارا كند سنت ولي هم اين است كه در سرّا و ضرّا صابر باشد شاكر باشد و مانند آن.
اين حديثي است معروف. خب پس مؤمن ميتواند مستنّ به سنت الهي باشد كه در دعاهاي يكي از روزهاي ماه مبارك رمضان است كه «مستناً بسنة اوليائك» همين است خدايا توفيق بده كه من به سنتهاي اولياي تو سنت پذير باشم اين راه كه شما به من نشان دادي و به عنوان حصر هم كه اين روايت وارد نشده است كه فقط و فقط اين يك سنت را بايد داشته باشد اينها به عنوان نمونه و تمثيل است نه تعيين لذا در آن دعا در آن روز ما عرض بكنيم خدايا ما را مستنّ به سنت اولياءات قرار بده يعني متخلق به اخلاق الهي باشيم. اگر كسي في الله سفر ميكند يعني في اسماءالله سفر ميكند في اوصاف الله سفر ميكند هم ميفهمد و هم فرا ميگيرد و فراهم ميكند ميشود في الله جهادش هم في الله محبتش هم في الله است، نازلتر از آنها جهاد في سبيل الله است يا محبت في سبيل الله است.
روايت هفتم هم از امام باقر(سلام الله عليه) هست كه فرمود رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «المتحابون في الله يوم القيامه علي ارض زبرجدة من خضراء في ظل عرشه أن يمينه و كلتا يديه يمين» كه اين تعبير از آن تعبيرات بلند روايات ماست كه فرمود آنها كه متحابين در راه خدا هستند يعني در راه خدا با محبت قدم برميداشتند در محبت خلاصه زندگي ميكردند در فضاي دوستي به سر ميبردند اينها كسانياند كه در سرزمين زبرجدي رنگ سبز درسايه? عرش خدا از طرف راست از يمين خدا زندگي ميكنند آن وقت اين جمله? «و كلتا يديه يمين» در روايت آمده يعني جمله? بعد اين است كه خداي سبحان هر دو دستش راست است «كلتا يديه يمين» اين كه در قرآن فرمود من انسان را با دو دست خلق كردم ?اسْتَكْبَرْتُمْ? چرا سجده نكردي ?مَا مَنَعَكَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ? من با دو دستم خلق كردم دست خود را حالا يا جمال جلال است يا قدرت است يا هرچه هست هر دو دستش راست است درباره? حضرت أبي إبراهيم امام هفتم(سلام الله عليه) هم آمده است كه «كلتا يديه يمين» و درباره? مؤمن هم وارد شده است كه مؤمن «كلتا يديه يمين» اينها كه اصحاب يميناند اصلاً دست چپ ندارند در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد كه منظور چپ و راست نيست چون چپ و راست اعتباري است، كسي با يمن و بركت حركت ميكند از آنها در سوره? «واقعه» به عنوان اصحاب الميمنه ياد شده است اصحاب يمين يعني اينها كه با يمن و بركت به سر ميبرند و اصحاب الميمنه هستند و چون اين ميمنت و مباركي براي اينها ملكه شد اينها مصاحب يمناند در صحبت ميمنتاند لذا اصحاب ميمنتاند اگر حال باشد كه گاهي باشد و گاهي نباشد از اينها به عنوان اصحاب الميمنه ياد نميشود اصحاب الميمنه مثل مسيح(سلام الله عليه) كه ميفرمايد «و جعلني مباركا أينما كنت» من هرجا باشم ميمنت دارم پربركتم، اين يمن و بركت كنار هم هستند اگر كسي در كودكي در نوجواني در جواني در كهولت در همه? شرايط با يمن و بركت بود اين از اصحاب يمين است فرمود: «و جعلني مباركا أينما كنت» اگر در جنگ بودم با يمن و بركت بودم اگر در نبردهاي فكري بودم با يمن و بركت بودم اگر در محراب عبادت بودم با يمن و بركت بودم، هرجا هستم با يمن و بركتم، اين از مصاديق بارز اصحاب الميمنة است چون اين چنين است پس مؤمن هر دو دستش يمين است «كلتا يديه يمين» در اينجا هم رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) طبق اين نقل فرموده است كه خداي سبحان هر دو دستش راست است اين «متحابين في الله وجوهم اشد بياضا و اظفؤ من الشمس الطالعه يغبتهم به منزلتهم كل ملك مقرب و كل نبي مرسل يقول الناس من هؤلاء فيقال هؤلاء المتحابون في الله» خب اگر اين روايات را جناب زمخشري و امثال او آشنا بودند ديگر نميگفتند مسئله? محبت به خدا تعلق نميگيرد، اطلاق محبت نسبت به الله كه خدا محبوب بشود مجاز است و امثال ذلك.
روايت هشتم اين باب اين است كه امام سجاد(سلام الله عليه) طبق اين نقل فرمود: «إذا جمع الله عزّوجل الاوّلين و الآخرين قام منادٍ فنادا يسمع الناس» همه كه جمع شدند منادي ندا ميدهد به طوري كه همه ميشنوند يا آن منادي اسماع ميكند به سمع همه ميرساند سوال ميكند به طوري كه همه بشنوند ميگويد: «أين المتحابون في الله» آنها كه در مسير محبت در راه خدا قدم برميداشتند آنها كجايند «فيقوم عنق من الناس» گروهي از مردم برميخيزيند به اينها گفته ميشود: «إذهبوا إلي الجنه بغير حساب» شما لازم نيست حساب پس بدهيد بدون حساب وارد بهشت بشويد آنگاه «فتلقاهم الملائكه فيقولون إلي عين فيقولون الي الجنة بغير حساب» فرشتهها ميگويند كجا ميرويد ميگويند قبل از اينكه حساب ما را برسند به ما دستور بهشت دادند «فيقولون» فرشتهها ميگويند «فأي ضرب أنتم من الناس» شما چه گروهي از مردم هستيد «فيقولون نحن المتحابون في الله» آنگاه «قال فيقولون و أي شيئ كانت اعمالكم» فرشتهها سؤال ميكنند مگر شما چه ميكرديد «قالوا كنّا نحبّ في الله و نبغض في الله قال فيقولون نعم اجر العاملين» ما كارهايمان بر اساس محبت و علاقه بود نه بر اساس تكليف اين همان راهي است كه مرحوم ابن طاووس و امثال ابن طاووس طي ميكنند كه اين قصّه مرحوم ابن طاووس كه معروف است اين قبل از بلوغ اين راه را طي ميكرد بيصبرانه منتظر بود كه بالغ بشود و آن سالروز بلوغش را هم جشن گرفته است گفتند چه عيد و چه جشني است گفت به شكرانه? اينكه من نمردم و مشرّف شدم نه مكلّف، امروز سنّم به شانزده سالگي رسيد، پانزده سال را تمام كردم وارد شانزدهمين سال زندگي شدم جشن گرفتم زيرا تا ديروز مشمول خطابهاي الهي نبودم ?يا ايها الذين آمنوا قوموا? كذا ?إِذَا قُمْتُمْ? كذا ?إِذَا نُودِيَ لِلصَّلاَةِ? كذا شامل حال من نميشد و خدا مستقيماً از من چيز نميخواست به من امر نميكرد از امروز به بعد ذات اقدس الهي با من حرف دارد از من چيز ميخواهد من مشرّف شدم به شكرانه? اين تشرّف جشن ميگيرم اينها كسانياند كه در راه محبت قدم برميدارند نه در راه كلفت كه اگر اين كار را نكنيم ميسوزيم.
روايت نهم اين باب كه از امام صادق(سلام الله عليه) هست فرمود: «ثلاث من علامات المؤمن علمه بالله و من يحب و من يبغض» به خدا عالم باشد و اينكه چه كسي را دوست داشته باشد و چه كسي را دشمن. اين البته نظير آن روايات اين چنين نيست كه دلالت كند كه همه? كارهاي او به عنوان حب في الله انجام ميگيرد.
روايت بعدي كه از امام صادق(سلام الله عليه) است اين است كه «إنّ الرّجل ليحبكم و ما يعرف ما انتم عليه فيدخله الجنه بحبكم و ان الرجل ليبغكم و ما يعرف ما انتم عليه فيدخله الله ببغضكم النار» فرمود شما اعمال صالحي داريد اهل ورع و اجتهاد و صلاح و فلاح هستيد يك كسي شما را و اعمالتان را دوست دارد اما عقيده? شما را خبر ندارد شما چه عقيدهاي داريد چون آن روز ديگر رواج نداشت و مجاز نبودند همه كه آن مذهب رسمي را اعلام كنند فرمود بعضي شما را روي عملي كه داريد دوست دارند روي كار خيري كه داريد دوست دارند از عقيده? شما خبر ندارند كه شما چه عقيدهاي داريد خدا آنها را به بهشت ميبرد روي محبتي كه به شما دارند نميدانند شما اين حرفها از كجا ياد گرفتيد ولي شما را ميبينند اهل صلاح وفلاحيد به شما علاقمندند معلوم ميشود اينها صلاح و فلاح را دوست دارند حالا ممكن است خطايي در تطبيق داشته باشند گروهي هم به عكس.
روايت يازدهم اين است كه به انسان راه اين عمل را نشان ميدهند و آن اين است كه از امام باقر(سلام الله عليه) رسيده است كه «إذا اردت أن تعلم أنّ فيك خيراً فنظر إلي قلبك فإن كان يحبّ اهل طاعة الله و يبغض اهل معصية الله ففيك خير والله يحبك و إن كان يبغض اهل طاعة الله و يحبّ اهل معصية فليس فيك خير والله يبغضك والمرء مع من احب» اين از آن غرر روايت است فرمود هر كسي با محبوبش محشور ميشود اين يك اصل كلّي است هر كسي با محبوبش محشور ميشود فرمود اگر خواستي ببيني آدم خوبي هستي يا نه از اين از آن نپرس، اين طرف و آن طرف نرو خودت را معطّل نكن بالأخره ميزاني را خداي سبحان به هر كسي مرحمت كرد.
فرمود سري به دلت بزن اگر در قلب نيكان را دوست داري و كار خيري كه انجام ميدهند دوست داري و راه آنها را علاقمندي بدان يك خيري در تو هست و خدا هم دوست توست تو محبوب خدايي، اگر نيكان پيش تو مورد علاقه نيستند راه آنها را دوست نداري و اهل معصيت مورد علاقه? تو هستند بدان تو محبوب خدا نيستي و هر كسي با محبوبش محشور ميشود خب اگر تو محبوب خدا نبودي اين همين ذيل آيهاي است چند روز قبل بحثش گذشت كه ?فَلَيْسَ مِنَ اللّهِ فِيْ شَيْءٍ? اين هيچ ارتباطي با خدا ندارد ?كَلَّا إِنَّهُمْ عَن رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ? اين راه دل راه بسيار خوبي است يعني معيار خوبي است، يك روايتي هم گويا ابن جهم از امام هشتم(سلام الله عليه) نقل ميكند فرمود اگر خواستيد ببينيد ما به شما علاقمنديم يا نه شما سري به دلتان بزنيد ببينيد در دل ما را ميخواهيد يا نه اين راه قلب يك راه دو جانبه است نه يك جانبه در واقع اين طور است اگر كسي سري به قلب بزند ببيند كه ارادت اهل بيت(عليهم السلام) در او جايگزين شده مطمئن باشد كه مورد عنايت آنها هست. فرمود: «و المرء مع من احب». در كلمات قصار نهجالبلاغه هست كه عدهاي هستند كه «اللَّهْوُ مَعَ الْأَغْنِيَاءِ» پيش اينها «أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنَ الذِّكْرِ مَعَ الْفُقَرَاءِ» اينها اگر دو تا مجلس باشد دو جلسه باشد دو جا دعوت باشند يك جا اغنياء هستند كه آنجا گفتن و شنيدن و خنديدن هست يك جا هم محرومين و فقراء هستند، نشستن با اغنياء و گفتن وخنديدن براي اينها محبوبتر از نشستن و شركت در مجلس فقراء و ياد حق است اين فرمود در راه نيست، اينها يك راههايي است خلاصه، علامتهايي است كه به ما نشان دادند مشخص كردند.
در روايت دوازدهم اين است كه «لو انّ رجلا احب رجلا لله لاصابه الله علي حبه اياه و إن كان المحبوب في علم الله من اهل النار و لو أن رجلا ابغض رجلا لله لاصابه الله علي بغضه اياه و ان كان المبغض في علم الله من اهل الجنه» اين هم از آن روايتهاي بلندي است كه به ما ميفرمايد اي انسان تو هر چه ميچشي از خودت ميچشي هرچه داري در درون خودت است گاهي انسان به يك چيزي علاقمند است به يك شخصي علاقمند است به خيالش كه آدم خوبي است آن شخص اهل عذاب و اهل آتش است ولي اين شخص اهل بهشت است براي اينكه اين خيال كرده او آدم صالحي است و در حقيقت به صلاح دل بسته است منتها خطا در تطبيق بود اين محب بهشت ميرود آن محبوب به جهنم و اگر كسي در اثر اشتباه در تشخيص كسي كه خوب بود بد بداند به خيالش كه آدم بدي است و روي آن جهت بدياش او را دشمن داشته باشد نه خود شخص را، باورش شده است كه اين فلان شخص اين صفت بد را دارد و چون اين صفت بد به معني ... است در شرع اين شخص هم يعني اين اوّلي آن دومي را دوست ندارد بغض دارد اين شخصي كه دشمن دارد بهشت ميرود گرچه آن طرف اين رذيلت و صفت بد را نداشته باشد خودش هم اهل بهشت باشد از اينجا معلوم ميشود كه انسان در مدار تشخيص خود حركت ميكند اصولاً ما هرچه كه تلاش و كوشش ميكنيم بيرون از محدوده? جان ما نيست الآن اگر يك مار يا يك عقربي از پشت لباس ما بگذرد و در جيب ما جاسازي بشود و ما ندانيم وحشتي ندارد و اگر يك طناب ابلغ رنگي را به عنوان مار بپنداريم فرياد در ميآوريم بالأخره ما از خودمان ميترسيم اين چنين نيست كه هرچه در واقع باشد در ما اثر كند گاهي مطابق با واقع است گاهي نيست وگرنه الآن اگر يك ماري از پشت كسي بگذرد و انسان مطلّع نباشد هيچ فراري هم نميكند اگر يك طنابي را كه ابلغ رنگ است مار بپندارد كاملاً فرار ميكند در حقيقت انسان از متخيلات خود فرار ميكند يا به متخيلات خود دل ميبندد بايد بكوشد البته كه اين دريافتها و برداشتهايش مطابق با واقع باشد.
روايت سيزدهم كه باز از امام صادق(سلام الله عليه) است فرمود: «قد يكون حب في الله و رسوله و حب في الدنيا و ما كان في الله و رسوله في الثواب علي الله و ما كان في الدنيا فليس بشيء» چون محبت دنيا رأس كلّ خطي است.
روايتهاي ديگري هم هست كه ملاحظه بفرماييد شايد اين بحث را ديگر ادامه ندهيم.
«والحمدالله رب العالمين»
|