موضوع: سوره آل عمران
عنوان: تفسير سوره مبارکه ال عمران جلسه97
مدت زمان: 42:54 اندازه نسخه كم حجم: 4.42 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 8.60 MB دانلود
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
?قُلْ إِن كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ?32? قُلْ أَطِيعُوا اللّهَ وَالرَّسُولَ فَإِن تَوَلَّوا فَإِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ الْكَافِرِينَ?33?
اين دو آيه در بيان محور محبت است قهراً [ناگزير] محبوبها از غير محبوبها امتياز پيدا ميكنند كه ?وَامْتَازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ? نكات ديگري كه باز مربوط به آيه? محل بحث است عبارت از اين است كه در آيات ديگر اين كلمه? «يا» محذوف است مثلاً ?فَاتَّقُونِ? ?فَاتَّبِعُونِ? و امثال ذلك اما اينجا «يا» مذكور است فرمود: ?فَاتَّبِعُونِي? چون آنها در آخر آيهاند براي رعايت وقف يا فواصل آيات و خاتمه? آيههايي كه «ن» هست آنجا «يا» حذف شده اما اينجا كه وسط آيه است «يا» ذكر شد.
مطلب بعدي آن است كه
پرسش:....
پاسخ: آنجا ديگر باز شدت قرب است اما آنجا كه ?فَاتَّبِعُونِ? دارد با اين ?فَاتَّبِعُونِي? فرق ميكند در بعضي از قسمتهاي گذشته ?فَاتَّبِعُونِ? بود همين كلمه? ?فَاتَّبِعُونِ? بود منتها با حذف «يا».
مطلب بعدي آن است كه محبت اگر به حد بلوغ و نصاب نهايي برسد عشق ناميده ميشود چه اينكه بغض و غضب هم اگر به حد نصاب كامل برسد مغت ناميده ميشود مغتي كه در سوره? «صف» است ?كَبُرَ مَقْتاً عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ? آن مرحله? نهايي غضب و بغض است چه اينكه عشقي كه در روايت مرحوم كليني بود مرحله? نهايي محبت است.
مطلب بعدي آن است كه در اين آيه ممكن بود با ضمير اكتفا شود يعني اين چنين گفته شود «يحببكم الله و يغفر لكم ذنوبكم و هو غفور رحيم» اما اسم ظاهر را آورد براي عظمت مطلب اوّلاً و براي اينكه الوهيت اقتضاي مغفرت و رحمت دارد ثانياً.
مطلب ديگر آن است كه تناسب اين كريمه با آيات ?لِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ? به بعد اين است كه آن آيات، آيات جلال بود از شكوه و جلال و عزت خدا سخن ميگفت به دنبال ذكر جلال و شكوه تهديد و انذار و ترهيب و تخفيف و تحذير مطرح شد، دو بار ?يُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفْسَهُ? و امثال ذلك آمده است اينها آيات جلال است در كنار آيات جلال ذكر آيات جمال شايسته است لذا مسئله? محبت و قرب و وصال و امثال ذلك ياد شده است.
مطلب بعدي آن است كه محبت خدا كه از اوصاف جمال اوست با تحذير خدا كه از اوصاف جلال اوست جدا نيست بيان ذلك اين است كه گاهي ذات اقدس الهي كاري انجام ميدهد كه اين كار به حسب ظاهر كار جلال است و قهر ولي درون او لطف است و مهر، يك وقت كسي قهر دارد اين قهرش غير از مهر است چون حالت نفساني او دگرگون شده لذا قهرش قهر است مهرش هم مهر اما قهر خداي سبحان عين مهر است يعني چون ميخواهد لطف و محبت بكند دستور قهرآميز ميدهد در مسئله? قصاص و در مسئله? جهاد و دفاع كه هر دو سخن از خونريزي است و كار قهرآميز است اين قهر را با مهر و لطف بيان ميكند ميفرمايد وقتي حكم قصاص را ذكر كرد ميفرمايد: ?وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُوْلِي الْأَلْبَابِ? يعني خدا چون ميخواهد جامعه را زنده نگه بدارد حكم قصاص را تنظيم ميكند، قصاص از دستورات قهرآميز حق است اما اين آيه? سوره? «مائده» ميفرمايد چون خدا خواست به شما محبت بكند دستور قصاص داده است ?وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُوْلِي الْأَلْبَابِ? كه اين خونريزي به لحاظ شخص است اما خونريزي به لحاظ دين و جامعه و مانند آن را در سوره? «انفال» بيان كرد يعني چند آيه مربوط جهاد و دفاع است در سياق آيات جهاد و دفاع فرمود: ?يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ? گرچه همه? دستورات حياتبخش است اما اين آيه درباره? نماز و روزه و اينها نيامده البته به اطلاق شامل همه? دستورات ديني اسلام ميشود اما موردش، مورد قتال و دفاع است كه اين آيه در مورد خود نص است در غير مورد خود ظاهر است يعني بعد از اينكه دستور جهاد و جنگ و دفاع را صادر كرد آنگاه فرمود چون خدا ميخواهد جامعه را زنده نگه دارد ميگويد به كفر اجازه ندهيد نفوذ پيدا كند و زير بار ظلم و ستم ظالمان نرويد با اينكه جهاد و قتال آن در حقيقت يك حكم قهرآميز است اما خداي سبحان اين را به صورت مهر بيان كرده است و سرّش آن است كه همان طور كه در عبارتهاي نهجالبلاغه ديروز ملاحظه فرموديد خداوند كه راضي است از يك گروهي يا ناراضي است نسبت به گروهي اين رضا و سخط تأثر دروني نيست كه فرق بكند چون انسان وقتي خوشحال است يك حالت خاص دارد وقتي غضبناك است يك حالت مخصوص، اين دو حالت كنار هم جمع نميشود ولي چون رضا و سخط الهي از مقام فعل او نشأت ميگيرد نه در ذات و فعلها روي نقشه? رحمت مطلقه و محبت عامه تنظيم ميشوند خدا چون ميخواهد لطف و محبت بكند گاهي دستور قهر ميدهد گاهي دستور مهر پس آن اصل جاري در همه? اين احكام اصل محبت و رحمت و لطف است و آن اصل هدايت است كه آن اصل مقابل ندارد رحمت عامه مقابل ندارد محبت عامه مقابل ندارد اما رحمته خاصه مقابل دارد محبت خاصه مقابل دارد و مانند آن.
پرسش:.....
پاسخ: بسيار خب پس آنچه كه اين قهر را دستور ميدهد محبت است يعني چون ميخواهد لطف داشته باشد و چون ميخواهد محبوبش باشد او را تهديد ميكند كه اين تنبيه به دستور آن محبت است يعني محبت است كه وادار ميكند پدر پسر را تنبيه كند وگرنه اگر آن محبت نبود كاري نداشت مثل بيگانه، بيگانه اگر خلاف كرد انسان خود را ملزم به تنبيه او نميبيند ولي آشنا اگر خلاف كرد خود را ملزم به تنبيه ميبيند اين محبت است كه دستور تنبيه ميدهد پس اگر پدري ولي نسبت به مولّي عليه دارد قهر ميكند چون ميخواهد مهر كند قهر ميكند چون ميخواهد دوستي را اعمال كند و دوستش هست او را تنبيه ميكند اين چنين است.
مطلب بعدي آن است كه اين كه فرمود:?إِن كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ? خود خدا محبوب است همان طوري كه خود خدا مرهوب است مرغوب است و مخوف است و امثال ذلك. گاهي اين اوصاف را انسان به افعال الهي نسبت ميدهد آنجا كثرت محفوظ است مثل اينكه به بهشت خدا علاقه داريم از جهنم خدا هراسناكيم اينجا خوف و رجا متعلقشان جداست وقتي انسان در محدوده? فعل سخن ميگويد چون افعال از هم جدا هستند اين اوصاف هم جدا خواهد بود خوف به جهنم تعلق ميگيرد رجا به بهشت تعلق ميگيرد ولي اگر بالاتر رفتيم درباره? خود ذات سخن به ميان آمد تا آنجا كه ميسّر است همه? اين اوصاف متوجه خود ذات است، خود ذات است كه مطلوب است خود ذات است كه مرهوب عنه است خود ذات است كه مرغوب فيه است و امثال ذلك. همان طوري كه صفات ذاتي حق عين ذات حق است الفاظ كثيرند مفاهيم كثيرند اما مصداق واحد است و صدق هم واحد مصداق واحد است و جهت صدق هم واحد درباره? اين گونه از امور هم بشرح ايضاً [همچنين] بيان ذلك اين است كه اگر يك شيئي مركب باشد ممكن است چند معنا از چند حيثيت از او انتظار بشود و بر او منطبق بشود مثل انساني كه جنبه? علمي او غير از جنبه? عملي اوست اگر كسي عالم عادل بود اين مفهوم عادل از يك حيث خاص او حكايت ميكند و مفهوم عالم از جهت ديگر حكايت ميكند اينها دو لفظند دو مفهومند اما وقتي ميخواهند بر يك انسان متعالي صدق كنند مصداقها متعدد است و جهت صدقشان هم متعدد يعني اين مفهوم عالم مستقيماً روي حيثيت علم اين شخص ميرود و از او حكايت ميكند، مفهوم عادل روي جهت عدل او ميرود و از جهت عدل حكايت ميكند در اينجا اين چهار امر از هم جدا هستند يعني در مقام لفظ دو تا هستند در مقام مفهوم دو تا هستند در مقام انطباق و ريزش به طرف مصداق دو جهت دارند دو تا خط دارند وقتي هم كه رفتند فرودگاهشان هم دو تا خط است دو تا باند است خلاصه، مصداقاً دو تا، صدقاً دو تا، مفهوماً كه صادقند دو تا، لفظاً كه حاكياند دو تا اين چهار تا است آن آقاياني كه به اين مسائل مقداري مأنوسترند هرگز در اصول در بحث اجتماع امر و نهي قائل به امتناع اجتماع امر و نهي نيستند، يك اصولي مدقّق پيدا نشده كه بگويد اجتماع امر و نهي محال است ممكن نيست چون او ميداند لفظها از چه دارند حكايت ميكنند اما آنهايي كه اهل اين دقت نيستند خيال ميكردند اجتماع امر و نهي محال است بين اصوليين هم اين جهت فرق هست غرض آن است كه در امور مركّبه اينها در چهار مقام از هم جدا هستند ولي در امور بسيط كه خود آن شيء بسيط است يا به بسيط بسته است اينها در دو امر با هم اختلاف دارند در دو امر ديگر هرگز اختلاف ندارند يعني در مقام لفظ متعددند در مقام مفهوم متعددند مرادف نيستند در مقام ريزش و انطباق بر مصداق اينجا كه ميرسند ميشود يك خط فرودگاه هر دو هم يكي است يعني لفظها دو تا مفهومها دو تا جهت صدق يكي، مصداق هم قهراً يكي، اين در بسيط است درباره? ذات اقدس الهي كه ميگويند صفات عين ذات است اين چنين است يعني وقتي ما گفتيم خدا عليم است قدير است عليم و قدير دو تا لفظ است نه يك لفظ، مفهوماً هم دو تا هستند نه يكي چون اينها مرادف نيستند.
اما وقتي كه ميخواهند بر خدا صدق كنند جهت صدقشان يكي است يعني خط تطبيقشان يكي است چه اينكه مصداقشان هم يكي است مصداقاً و صدقاً هم يكي است اين درباره? بسيط درباره? مركّبي كه وابسته به بسيط هست هم اين چنين است مثلاً ما ميگوييم زيد مخلوق حق است معلول حق است مقدور حق است معلوم حق است مصنوع حق است مرزوق حق است و مانند آن، اين پنج لفظ و مانند آن را بر زيد حمل ميكنيم اين الفاظ پنجگانه در محور لفظ متعددند پنج تا لفظ است در مدار مفهوم متعددند پنج تا مفهوم است اما همين كه ميخواهند بر زيد صدق كنند در هنگام ريزش و انطباق بر زيد اين پنج تا ميشوند يكي است فرودگاه همه هم يكي است يعني اين چنين نيست كه زيد از جهتي مخلوق حق باشد و از آن جهت معلوم خدا نباشد از جهتي ديگر معلوم خدا باشد و مخلوق خدا نباشد اين طور نيست بلكه اين زيد از همان جهت كه مخلوق خداست از همان جهت كه معلول خداست مقدور خداست مرزوق خداست معلوم خداست اين چنين نيست كه زيد از يك جهتي معلوم باشد و از جهت ديگر مقدور كه از آن جهت كه معلوم خداست مقدور نباشد و از آن جهت كه مقدور خداست معلوم نباشد اين طور نيست گرچه زيد مركّب است زيد اگر هزار جهت داشته باشد اين مفاهيم ياد شده بر تك تك اين هزار جهت با هم صادقند يعني اين پنج تا مفهوم بر تك تك اين هزار جهت با هم صادقند يعني جهت اوّل هم معلول است هم معلوم است هم مقدور است هم مخلوق است هم مرزوق، جهت دوم به عينها بشرح ايضاً [همچنين] نه اينكه بعضي از جهات معلوم باشد بعضي از جهات مقدور و مانند آن گرچه زيد مركّب است ولي چون به بسيط وابسته است اين الفاظ در مقام لفظ متعددند در مقام مفهوم متعددند اما در مقام انطباق واحدند در مقام مصداق يابي هم واحدند جهت صدق اينها يكي است و فرودگاه اين مفاهيم هم يكي است. وقتي انسان در مقامهاي پايين سخن ميگويد خوف و رجائش هر كدام به جايي تعلق ميگيرد يعني خوفش براي جهنم است رجائش براي بهشت اما وقتي كه بالاتر آمد ذات اقدس الهي هم مورد رجا است هم مطلوب است هم مهروب لذا ميبينيم در همين دعاي كميل و امثال دعاي كميل كه به ذات اقدس الهي عرض ميكنند قلب مرا به حب خود متيّم بكن ميبينيم از همين خدا ميترسند همين خدايي كه در اين آيات محل بحث به ما فرمود: ?يُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفْسَهُ? يا ?فَاتَّقُونِ? همين خدا ميفرمود محبوب شماست يعني خوف عقلي غير از خوف نفسي است انسان وقتي وارد حرم ميشود حريم ميگيرد ميترسد اين يك خوف، خوف عقلي است وقتي يك اتومبيل تند ميگذرد خوف دارد اين خوف، خوف نفسي است چرا انسان وقتي در پيشگاه يك عالم قرار گرفت حريم ميگيرد اين از چه ميترسد آن جلال علم انسان را ميگيرد يا وقتي قتاده حضور امام باقر(سلام الله عليه) مشرف شد عرض كرد من با دانشمندان زيادي مصاحبه كردم اما در حضور شما آن قدرت ضبط را از دست دادم چه خبر است فرمود: «انت بين يدي بيت من بيوت كاذن الله أن ترفه» تو خيال كردي پيش يك آدم عادي ايستادهاي من بيت رفيعم خلاصه، اين بيت منظور سنگ و گل نيست. خب اين خوف ميشود خوف عقلي وقتي خوف عقلي شد آن متعلق خوف هم محبوب است انسان وقتي او را نگاه ميكند چون جمال محض است دل ميبندد و چون عين جلال است هراس دارد از او كه مبادا به او نرسد.
در اين گونه از امور هم خوف به ذات تعلق ميگيرد به مقدار معرفت و هم حب به خود ذات تعلق ميگيرد لذا ?إِيَّايَ فَارْهَبُونِ? با ?يُحَذِّرُكُمُ اللّهُ? از يك طرف، با ?إِن كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ? از طرف ديگر هماهنگند يعني خدا هم مرهوب است هم محبوب. انسان هرچه جلوتر ميرود رهبتش و ترسش كمتر ميشود حبّش بيشتر ميشود نه حبش تمام بشود در سوره? مباركه? «زمر» فرمود: ?اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلَي ذِكْرِ اللَّهِ? فرمود اينها كه اهل راهند وقتي كه با آيات قرآن مأنوسند اوّل بدنشان ميلرزد ?تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ? قشعريره ميگيرند لرزش ميگيرند موي بدنشان بلند ميشود اينكه در حالت ائمه(عليهم السلام) دارد كه هنگام تكبيرة الاحرام هنگام ورود به نماز «ترتعد او ترتعدّ فرائسه» اين ارتعاد فرائس يعني دو پهلو ميتپد از شدت ترس، اين درباره? حالات خيلي ائمه?(عليهم السلام) است كه وقتي خواستند تكبيرة الاحرام بگويند اين دو پهلو از شدت ترس ميتپيد اما در سجده كه اين حالت نبود، مأنوس ميشدند فرمود: ?تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلَي ذِكْرِ اللَّهِ? آن قشعريره? ابتدايي به اين لينش و نرم تبديل ميشود ?ثُمَّ تَلِينُ? از اينجا آن حرفي كه در بعضي از شرحهاي اصول كافي آمده است سرّش مشخص ميشود در بعضي از شروح اصول كافي ذيل همين حديثي كه ديروز خوانده شد كه «افضل الناس من عشق العباده» آنجا آمده است كه عشق در كتابهاي اهل حكمت در دو جا محل بحث است يكي در طبيعيات در علمالنفس از عشق مزمّت كردند گفتند اين ماليخولياست اين مرض نفساني است و مانند آن يك امر حيواني است و جسماني است و يكي اينكه همين حكما در الهيات حكمت از او به عظمت و جلال ياد كردند سرّش آن است كه عشق كه همان محبت كامل است محبت به ماهيه? محبت ارزش ندارد تا محبوب كي باشد چه اينكه علم «بما انه علم» ارزشش را از معلوم ميگيرد يك وقتي كسي هنري دارد كه با اين هنر ميتواند كارهايي انجام دهد كه از غير انسان هم ساخته است شما ميبينيد در اين برنامهها هر كاري كه يك عده هنرمندان بشري انجام ميدهند طولي نميكشد كه همان هنر را در حيوانات هم پياده ميكنند ميبينيد ديگر پس اين حيوان هم ميتواند به اينجا برسد اين هنري نيست كه انسان براي او خلق شده باشد كدام هنر بدني بود كه حيوانها هم نياموختند پس هر هنر و هر محبت و هر دانش به اندازه? آن معلوم ميارزد تا معلوم چه باشد اگر محبت به سنگ بود كسي علاقه داشت مثلاً سنگهاي گوناگون را جمع كند اين به اندازه? حجر ميارزد اگر محبتش به گياه تعلق گرفت به همان اندازه ميارزد اگر محبتش به حيوان يا محبتش به افراد عادي تعلق گرفت به همان اندازه اگر محبتش به بهشت تعلق گرفت به همان اندازه اگر محبتش به ذات اقدس الهي تعلق گرفت حد و اندازهاي ندارد لذا عشقهاي در همان شرح اصول كافي از كتابهاي حكمت نقل شده عشقهاي حيواني به مجرد وصال سرد ميشود و عشقهاي الهي با وصال داغتر و سوزانندهتر ميشود اينها نميآرامند، سرّش آن است كه آن به تن برميگردد و تن وقتي به مقصد رسيده است سرد ميشود اين به جان برميگردد جان مقصودش نامتناهي است همين كه به دالان ورودي رسيد تيزتر و سوزندهتر ميشود اينهايي كه در دعاي كميل خواندند و از خدا مسئلت كردند «وقلبي بحبك متيما» سوزش اينها بيشتر است اين «رب زدني فيك تحيرا».
حالا اگر سند تامي هم براي اين گونه از دعاها پيدا نشده باشد معنا درست چون انسان يك وقتي تشنه است و راه چشمه را گم كرده و پاي كوه ايستاده اين شخص تحيرش مضموم است يعني تشنه هست راه را بلد نيست و راهبلد هم ندارد سرگردان است اين تحير مضموم است كه به چشمه نرسيده ولي اگر در اثر راهنمايي راهبلد رفت به سراغ چشمههاي بالاي كوه از يك طرف تشنه است از يك طرف چشمههاي فراواني ميجوشد اين متحير است از كدام بنوشد اين تحير محمود و ممدوح است اين «رب زدني فيك تحيرا» اين يك تحير محمودي است تحير ممدوحي است. عشق عاشقان حق كه «افضل الناس من عشق العباده» از آن به بعد بيشتر ميشود محبت بيشتر ميشود اين محبت مفرطه را همين نام دارد لذا در اين ادعيه ميبينيد زيادي محبت را طلب ميكند چون آنها كه چشيدهاند ميگويند اگر كسي لذت محبت بچشد به سراغ لذائذ ديگر نميرود كه اگر انشاءالله رسيديم بعضي از فرازهاي اين دعاهاي نوراني را ميخوانيم غرض آن است كه نه مجازي در اسناد اينجا راه دارد كه بعضي از مفسران تكلف كردند نه مجاز در كلمه راه دارد چه اينكه زمخشري و ساير همفكران او اعمال كردند بلكه اين الفاظ با همين وضعي كه هست ميتواند حقيقت باشد به همان اندازه كه خدا معلوم است به همان اندازه محبوب است به همان اندازه مهروب است و مانند آن.
مطلب بعدي آن است كه قرآن كريم هر چيزي را كه به عنوان كمال معرفي ميكند و آن كمال را نصيب انسان ميداند به انسان هشدار ميدهد كه اين كمال را نه خود داشتي و نه از جاي ديگر گرفتي فقط خدا به تو داد تو اين كمال را حفظ كن تا ما فيض ديگر به تو برسانيم اما در همه? موارد وقتي سخن از نقص و عيب به ميان ميآيد اوّل گله از خود انسان شروع ميشود ميفرمايد تو باعث شدي شما در هيچ جاي قرآن پيدا نميكنيد كه خيري، كمالي، فضيلتي را خداي سبحان به انسان بگويد اين براي تو بود يا از جاي ديگر گرفتي اگر در يك آيه يا چند آيه ميفرمايد يك عدهاي اين خير را داشتند در جاي ديگر با اشاره ميگويد من دادم و اگر در يك سلسله از آيات ميگويد من اين فيض را قطع كردهام در جاي ديگر به اشاره ميگويد تو باعث شدي هميشه همين طور است اين است كه انسان هميشه خود را بدهكار ميبيند مثلاً توبه كردن، سيدناالاستاد اين بحث را ملاحظه بفرماييد در الميزان مكرر داشتند و مكرر دارند توبه يكي از فضايل انسان است اين توبه? انسان محفوف به دو تا توبه? خداست در هر جا توبه? مقبولهاي وجود دارد سه توبه است كه توبه? عبد وسط است دو طرفش را توبه? خدا گرفته، تاب يعني رجع، توبه يعني انعطاف و بازگشت اگر انسان تبهكاري توبه ميكند اين توبه? او اگر قبول نشود كه فضيلت نيست اگر قبول بشود محفوف به دو تا توبه از خداست هم مسبوق به توبه? الهي است هم ملحوق به توبه? الهي يعني اوّل فيض خدا «يتوب و ينعطف و ينسني و يرجع الي العبد» اين عبد بيدار ميشود «ثم يتوب العبد المستيغظ و يرجع و ينسني و ينعطف» همين عبد عابقي كه از عباقش و گريزپايي توبه ميكند «يرجع الي المولي ثانياً ثم» خدايي كه توّاب است «يتوب عليه ثالثاً» در خيلي از موارد اين تثليث در كنار آمده «تاب الله عليهم ليتوب» «تاب الله عليهم ليتوب الي الله» توبه? خدا «علي العبد» است توبه? عبد «الي الله» هست. توبه يعني رجوع فرمود: «تاب الله عليهم ليتوب اليه تعالي» اين توبه يعني انعطاف و ريشه? فيض و فضل، فيض خدا از بالا ميريزد اين شخص بيدار ميشود برميگردد خدا او را ميپذيرد در بعضي از دعاها هست كه خدايا من فيضي نداشتم مگر آن وقتي كه «أيقضتني» تو من را بيدار كردي. خب در مسئله? توبه كه ايشان بحث مفصّلي دارند چون قرآن خيلي صريح و روشن مسئله? توبه را بيان كرده يعني اوّل توبه? حق است نسبت به بنده، بنده را بيدار ميكند بعضيها هستند كه بيدار شدند به راه ميافتند بعضيها متأسفانه بيدار ميشوند كه بيراهه بروند پس هرجا توبه? مقبولهاي هست اوّل توبه و رجوع خداست بعد توبه و رجوع عبد است «ثم» خدايي كه توّاب است «يقبل التوبة عن عباده يأخذ الصدقات و يقبل التوبة عن عباده» هرگز توبه در اين گونه از موارد با ...استعمال نميشود يا توبه? علي العبد است «تاب الله عليه» يا توبه? عن العبد است كه معناي تجاوز و گذشت را به همراه دارد كه «يأخذ الصدقات و يقبل التوبة عن عباده» پس توبه? عبد محفوف به دو توبه? حق است.
پرسش:.....
پاسخ: بله اما قابليت هم باز به لطف الهي وابسته است غرض اين است كه خداي سبحان اوّل قابليت ميدهد استعداد ميدهد اين شخص اين استعداد را بيراهه ميبرد لذا از آن به بعد خدا ديگر فيض را قطع ميكند حالا در آن نقطه? مقابل روشن ميشود كه هرجا نقص است ريشهاش از خود انسان است. پس توبه? انسان محفوف به دو توبه? خداست يعني اوّل توبه? خدا به معناي «علي العبد» دوم توبه? عبد به معناي توبه? «الي الله» سوم توبه? خدا توبه? عن العبد و مانند آن. درباره? محبت هم اين چنين است گرچه به حسب ظاهر فرمود: ?قُلْ إِن كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي? اين محبت كمال است اما آيا اين كمال از خود انسان صادر شده انسان خدا دوست شد اين فضيلت را داشت، از خود داشت، از جاي ديگر گرفت يا نه از خود داشت نه از جاي ديگر گرفت اين محبت به خدا را خود خدا به او داد در آيه? 54 سوره? مباركه? «مائده» كه در يكي از روزهاي گذشته به يك مناسبتي خوانده شد آنجا ملاحظه فرموديد كه تعبير چيست فرمود: ?يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَن دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ? قومي كه خدا اينها را دوست دارد اينها هم دوستان خدايند نه اينها دوستان خدايند، خدا هم دوست اينهاست، اوّل محبت خداست بعد محبت اين گروه ?يُحِبُّهُمْ? بعد ?يُحِبُّونَهُ? وقتي اين آيه? 54 سوره? مباركه? «مائده» در كنار آيه? محل بحث قرار ميگيرد معلوم ميشود اگر كسي محبّ خدا شد بايد خود را بدهكار بداند، بداند كه لطف خدا شامل حال او شد كه علاقه? به خدا در قلبش پيدا شد اين علاقه را خدا در موارد گوناگون به عده? زيادي ميدهد اما اين علاقه? به جمال را، علاقه? به كمال را بيراهه صرف ميكنند خدا از آن به بعد فيض را قطع ميكند لذا ميفرمايد: ?وَلَوْ عَلِمَ اللّهُ فِيهِمْ خَيْراً لَأَسْمَعَهُمْ وَلَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا? فرمود ما اگر در درون اينها خيري ببينيم اين حرفها را به گوششان ميرسانيم و اگر اين حرفها را هم به گوششان برسانيم اينها باز رو برميگردانند خب اين منظور ابلاغ تشريعي كه نيست ابلاغ تشريعي را وجود مبارك رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به گوش همه رساند، به برّ و فاجر فهماند اين قرآن هم ?هُديً لِلنَّاسِ? است اين اسماع كدام اسماع است يعني با گوش ظاهر، با گوش ظاهر كه اين سوره? مباركه? «برائت» را بوسيله? حضرت امير به گوش همه رساند كدام آيه نازل شد كه وجود مبارك پيامبر اين آيات را به گوش كفار و مشركين و به گوش «الدّ الخصام» نرساند فرمود اصلاً قرآن آمده تا آن خصام لدود را نرم كني ?وَتُنذِرَ بِهِ قَوْماً لُّدّاً? كه «لد» جمع الد است خب اين الدّ الخصام را بايد بفهماني، پس اين اسماع ظاهري نيست گاهي انسان با گوش دلش يك حرفهايي را ميشنود خوابهاي خوب كه ميبيند همان حال در بيداري نصيبش ميشود بالأخره هر كدام از ما در مدت عمر خوابهاي خوب و صادقي ديديم يا لااقل شنيديم اين چنين نيست كه فيض خدا فقط در عالم خواب نصيب بشود چون در عالم خواب يك قدري موانع كم است انسان گوشش بدهكار است در بيداري در سروصداها حرف را نميشنود عدهاي كه بيداريهايشان تنظيم شده است همان حرف را در بيداري ميشنود خدا ميفرمايد من اگر بفهمم اينها آدمهاي صالحي هستند به گوش جان اينها ميرسانم ?وَلَوْ عَلِمَ اللّهُ فِيهِمْ خَيْراً لَأَسْمَعَهُمْ وَلَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا? اگر هم به گوش دلشان ما اين حرفها را برسانيم باز برميگردند نظير ?وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا? كه يك نمونه بود در بنياسرائيل و نظير اين سامري كه نمونه? ديگري بود گفت: ?بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا? در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد كه سامري يك آدم كوچكي نبود يك آدم معمولي نبود وگرنه آدم معمولي از كجا اثر فرشته? غيب را ببيند، يك ديدي ذات اقدس الهي به او و بلعم و امثال ذلك داد اينها از پوست درآمدند فرمود ما چند بار تجربه كرديم بعضي از معنويات را به گوش جان بعضيها رسانديم ديديم اينها گوش نميدهند و اگر دوباره يا سهباره باز برسانيم باز هم گوش نميدهند معلوم ميشود اگر جايي نداي خيري از درون انسان برخاست انسان نه از خود داشت نه از ديگري گرفت از ذات اقدس الهي دريافت كرد لذا در همين آيه? 54 سوره? «مائده» فرمود: ?فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ? كه اين درست به عكس آيه? محل بحث است، آيه? محل بحث اين است كه محبت انسان مقدم است و محبت خدا متأخر ولي آيه? 54 سوره? «مائده» گرچه به صورت شرط و جزا ذكر نشد اما اين تقديم لفظي اشعار و اشاره به آن تقديم معنوي دارد اينها درباره? فضيلت اما هرجا سخن از رذيلت و نقص و عيب است مستقيماً بشر را بدهكار ميداند و مقصّر ميگويد تو باعث شدي. در محبت اوّل از خود ياد ميكند در نسيان خدا كه رذيلت است و نقص اوّل از انسان سخن ميگويد. آيه? 67 سوره? «توبه» كه درباره? منافقين است اين چنين آمده ?الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ بَعْضَهُم مِن بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَيَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ نَسُوا اللّهَ فَنَسِيَهُمْ? اينها فراموش كردند بعد خدا اينها را از ياد برد وگرنه خدا كسي را از ياد نميبرد چندين بار خدا به ياد اينها بود چندين بار خداي سبحان اين طناب نجات را به دست هيأت نجات غريق در دسترس اين قرار داد كه بگيرد و از هلاكت بيرون بيا اينها رها كردند اينها دست برداشتند وگرنه ما طناب را فرستاديم گفتيم بگير و بالا بيا از دريا نجات پيدا كن ?نَسُوا اللّهَ فَنَسِيَهُمْ?.
هرگز اين چنين نيست كه قهر را اوّل از طرف خدا نسبت بدهد كه بفرمايد خدا اينها را رها كرده است ميفرمايد اينها رها كردند ما را، ما چندين بار به سراغ اينها فرستاديم ?أَيْنَ تَذْهَبُونَ? گفتيم به لسان وليّمان ?اين يتاه بكم? گفتيم اما اينها فراموش كردند بنابراين گرچه اين كريمه? محل بحث ظاهرش اين است كه محبت انسان مقدم است ولي محبت انسان محفوف به دو محبت الهي است اوّل محبت الهي شامل انسان ميشود كه انسان محبوب حق ميشود و گرايش به حق در دل او زنده ميشود و اين گرايش را به مرحله? عمل ميرساند بار سوم محبوب خدا خواهد شد پس محبت عبد محفوف است هم مسبوق است به محبت حق هم ملحوق است به محبت حق. اين روايت را در پايان بحثم از كتاب شريف كافي بخوانيم تا معلوم بشود كه خدا دنيا را به همه ميدهد اما دين را به همه نخواهد داد، بابي در همان اصول كافي كتاب ايمان و كفر عنواني است به عنوان «ان الله تعالي انما يؤتي الدين من يحبه» اين عنوان باب است.
در ايمان و كفر، كتاب شريف اصول كافي، كتاب شريف نهجالبلاغه، كتاب شريف توحيد صدوق اينها كتابهايي نيستند كه آقايان اهل علم و علما و فضلا مثلاً گاهي مراجعه كنند اينها در رديف قرآنند حداقل سالي يكبار انسان كتاب شريف نهجالبلاغه، توحيد مرحوم صدوق اينها را بايد مرور داشته باشد قرآن را كه حالا ماهي يكبار ميخوانيد لااقل نهجالبلاغه را سالي يكبار، يعني اينها كتابهاي مراجعي نيست كه مثلاً گاهي اتفاق بيفتد آدم مراجعه كند اينها اين طور نيست مخصوصاً اين جلد دوم كافي كه ايمان و كفر است در جلساتتان، در سخنرانيهايتان، در تعليمهايتان، در ارشادهايتان، در درسهايتان هرچه هست بالأخره با اين كتابها مأنوس باشيد يعني اين ايمان و كفر مرحوم كليني را اين جلد دوم را بايد مكرر در مكرر ملاحظه بفرماييد اين باب اين است «باب ان الله تعالي انما يؤتي الدين من يحبه» چند روايت است به اين مضمون كه خدا دنيا را به همه ميدهد «يؤتي البرّ و الفاجر».
اما دين را به محبوبهاي خود ميدهد يعني آنهايي كه مورد علاقه? خدا هستند به آنها ميدهد. روايت اولي از عمر بن حنظله است كه ميگويد: «قال يا ابا عبدالله(عليهم السلام) يا اباالسخت ان الله يؤتي الدنيا من يحب و يبغض و لا يؤتي هذا الامر الا صفوطه من خلقه» آنهايي كه مصطفي و برجسته? الهياند گزيده شده? الهياند آنها چه كساني هستند «انتم والله علي ديني و دين ابائي» قسم به خدا شما بر دين منِ امام صادق هستيد و پدران من، بعد ميفرمايد منظور از پدران من امام باقر و امام سجاد نيستند منظور از پدران من سلسله? انبياء و اولياء هستند از امام باقر گرفته تا ابراهيم خليل «علي ديني و دين ابائي ابراهيم و اسماعيل و لا اعني علي بن الحسين و لا محمد بن علي و ان كان هؤلاء علي دين هؤلاء» اينكه من ميگويم شما بر دين پدران من هستيد نه يعني همان امام پنجم و امام چهارم و امام سوم بلكه سلسله? انبياء آن وقت ميشود وارث ابراهيم. روايت دوم هم كه از امام باقر(سلام الله عليه) است اين است كه «ان الله يؤتي الدنيا من يحب و يبغض اما يؤتي دينه الا من يحب». سومي كه باز از همران هست از امام باقر(سلام الله عليه) «قال ان هذه الدنيا يؤتيه الله البر و الفاجر اما و لا يوتي الايمان الا صفوطه من خلقه». چهارم هم كه از امام صادق(عليه السلام) است اين است كه «ان الدنيا يؤتيه الله عزوجل من احب و من ابغض اما و ان الايمان لا يؤتيه الا من احبه».
«والحمدلله رب العالمين»
|