موضوع: سوره آل عمران
عنوان: تفسير سوره مبارکه ال عمران جلسه138
مدت زمان: 33:48 اندازه نسخه كم حجم: 4.42 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 8.36 MB دانلود
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
?الْحَقُّ مِن رَبِّكَ فَلاَ تَكُن مِنَ الْمُمْتَرِينَ ?60? فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِن بَعْدِمَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِل فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَي الْكَاذِبِينَ ?61? إِنَّ هذَا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَمَا مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللّهُ وَإِنَّ اللّهَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ?62?
قبل از اينكه به آن بحث ديروزي بپردازيم به مفردات اين كريمه اشاره بشود تا اينكه بعضي از اشكالاتي كه از ابنتيميه و در بين متأخرين نظير صاحب المنار و مانند آن نقل كردهاند يا نقد كردهاند برطرف بشود.
مفردات اين آيه يكي كلمه احتجاج است، حاجّه است. محاجّه يعني حجت طلب كردن. حجت غير از برهان است برهان معمولاً بر دليل حق اطلاق ميشود ولي حجت اعم از حق و باطل است در مواردي از قرآن كريم كلمه? حجت بر آن امر باطل اطلاق شده است نظير ?أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِي حَاجَّ إِبْرَاهِيمَ فِي رَبِّهِ? يا در همين سوره? مباركه? «آلعمران» كه در پيش داريم آيه? 65 اين است ?يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِي إِبْرَاهِيمَ وَمَا أُنْزِلَتِ التَّوْرَاةُ وَالْإِنْجِيلُ إِلَّا مِنْ بَعْدِهِ? يا آنچه كه در سوره? «انعام» هست كه وجود مبارك حضرت ابراهيم به قومش ميفرمايد كه ?قَالَ أَتُحَاجُّونِّي فِي اللّهِ وَقَدْ هَدَانِ? و امثال ذلك. چه اينكه در سوره? مباركه? «فصلت» آن جدال باطل را هم حجت ميداند آيه شانزده سوره? «شوري?» اين است كه ?وَالَّذِينَ يُحَاجُّونَ فِي اللَّهِ مِن بَعْدِ مَا اسْتُجِيبَ لَهُ حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ عِندَ رَبِّهِمْ? دحض هم به معناي بطلان است، هم به معني ابطال در اينجا ?دَاحِضَةٌ? يعني «باطلة» چه اينكه باز كلمه? احتجاج در مورد باطل به كار رفت نظير آيه 25 سوره? «جاثيه» ?وَإِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ مَّا كَانَ حُجَّتَهُمْ إِلَّا أَن قَالُوا ائْتُوا بِآبَائِنَا إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ? هر وقت ادله? ما درباره مبدأ و معاد بر اينها عرضه شود اينها هيچ حجتي ندارند ميگويند اگر معاد حق است گذشتگان ما را شما زنده كنيد خيال ميكنند معاد يعني برگشت به دنيا، حيات بعد از مرگ در دنيا.
خب، در نوع اين موارد كلمه? حجت بر آن جدال باطل اطلاق شده است حجت غير از برهان است ?فَمَنْ حَاجَّكَ? هم از همين قبيل است نظير ?أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِي حَاجَّ إِبْرَاهِيمَ? كسي كه بيجا از تو حجت ميطلبد، بدون برهان دليل ارائه ميدهد و مانند آن.
نشانه? اينكه اين ? حَاجَّكَ فيه? از قبيل ?حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ عِندَ رَبِّهِمْ? است، از قبيل ?مَّا كَانَ حُجَّتَهُمْ إِلَّا أَن قَالُوا ائْتُوا بِآبَائِنَا? است، از قبيل ?أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِي حَاجَّ إِبْرَاهِيمَ فِي رَبِّهِ? است نشانهاش اين دوتا قرينه است يكي قرينه سابق، دوم قرينه لاحق. قرينه سابق اين است كه ?الْحَقُّ مِن رَبِّكَ فَلاَ تَكُن مِنَ الْمُمْتَرِينَ? قرينه لاحق اين است كه ?مِن بَعْدِمَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ? تو داراي حقّي، تو داراي علمي آنها كه با تو محاجّه ميكنند در مقابل حق و در مقابل علم احتجاج ميكنند. بنا بر اين شواهد اينجا حجاجشان نظير حجاج با خليل خداست كه ميشود حجّت داحضه.
اما اينكه فرمود: ?فَقُلْ تَعَالَوْا? بياييد اين گرچه دارد تهديد ميكند پايانش هم هلاكت است، اما تا آخرين لحظه اينها را به بالا آمدن دعوت ميكند بالا بياييد يعني گرچه تهديد به هلاكت است و لعنت، اما همين تهديد تربيت است. نه اينكه لعنت با تعال هماهنگ باشد، تهديد به لعنت همان تعال است ?تَعَالَوْا? يعني بالا بياييد گرچه لسان، لسان لعنت است، اما تهديد به لعنت است گاهي انسان با برهان، گاهي با وعده، گاهي با وعيد و تهديد كساني را كه در مراحل پايين زندگي ميكنند آنها را بالا ميآورد ?تَعَالَوْا إِلَي? ?تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا? بنابراين اين لسان چون لسان تهديد است و لسان وعيد مثل لسان وعده براي تربيت است و تربيت ايجاد تعالي براي امت است لذا فرمود: ?تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ?.
مطلب بعدي آن است كه فرمود: ?نَدْعُ? ما دعوت بكنيم نه هر كسي را بهترين و عزيزترين افراد خودمان را اين جنگ نيست كه هر مشمولي را انسان به جبهه فرابخواند بلكه اين اُضحيه است، تضحيه است كه عزيزترين افراد بايد فدا بشوند ?فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ? مسائلي كه مربوط به كلمات اين آيات است درباره ابناء و نسا و انفس چند قسمت است.
يكي اينكه چطور جمع گفته شد و كمتر از جمع در خارج محقّق شد زيرا ابناء از اين طرف بر دو فرد اطلاق شد حَسنين(سلام الله عليهما) در حالي كه مثلاً اقلّ جمع سه نفرند. اينكه ميگويند جمع منطقي اقلّش دوتاست نه براي آن است كه وقتي منطقي گفت كلمه? جمع را به كار برد اين اصطلاحي است كه جمع و هيئت جمع در منطق براي دو به بالا وضع شد و در ادبيات براي سه به بالا اين طور نيست چون در منطق سخن از مفرد و تثنيه و جمع نيست سخن از وحدت و كثرت است و كثرت با دو حاصل ميشود آنها معمولاً در مدار كثرت و وحدت حرف ميزنند. اينكه در كثيرالشك در فقه بحث شد اين هم يك خلط مسائل عقلي با مسائل اعتباري است بعضيها گفتند كثرت شك در مرتبه دوم حاصل ميشود «لأن الكثرة في قبال الوحده» آن كثرت عقلي است كه در مقابل وحدت است يعني وقتي شيء به مرحله دو رسيد ديگر واحد نيست كثير است آنجا هم كه ميگويند كثيرالشك «كثُر شكّه» گرچه عقلاً وقتي دوبار شك كرد ميشود كثير، اما اين كثرت، كثرت عُرفي است و به عنوان حرفه است كه اين هر دو مانع از آن است كه ما بگوييم كثرت در مرتبه دوم حاصل ميشود.
علي ايّ حال ابناء كه جمع است بايد بر سه نفر حمل بشود، تطبيق بشود نه بر دو نفر و كلمه? نساء هم، هم مشكلش اين است كه مفرد نيست و هم مشكلش اين است كه بر دختر اطلاق نميشود و كلمه? انفس دوتا اشكال دارد يكي اينكه انفس جمع است و بر يك نفر اطلاق نميشود و يكي اينكه انفس منظور نميتواند شخص معيّن باشد به نام حضرت امير(سلام الله عليه).
اين اشكالات از منهاج ابنتيميه گرفته تا المنار هست با اينكه صاحب المنار ميكوشد يك مقدار آزادانديش باشد اما خواه و ناخواه وقتي در محيط وهابيت زندگي كرده است آن اُنس به تفكّر وهابيت نميگذارد كه اينها در خود آيات تأمل كنند تا شواهد قرآني پيدا بشود بر اساس آن شواهد قرآني همه اين شبهات آنها برطرف بشود حالا ملاحظه ميفرماييد كه در قرآن كريم همه اينها نمونه دارد.
اما درباره كلمه جمع كه ?أَبْنَاءَنَا? يا ?نِسَاءَنَا? كه جمع نيست ولي شبيه جمع است يا اسم جمع است و مانند آن و ?أَنْفُسَنَا? كه جمع است. لفظ در مفهوم استعمال ميشود نه در مصداق. در هنگام تطبيق گاهي يك فرد است، گاهي دو فرد است، گاهي سه فرد است، گاهي بيشتر نظير اينكه در خيلي از موارد قضيهاي كه واقع شده است يك امر بود يك شخص مصداق بود ولي قرآن به عنوان جمع ياد ميكند. مردي از رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مطلبي سؤال كرد يا مردي نسبت به زنش ظِهار كرد آيه نازل شد ?الَّذِينَ يُظَاهِرُونَ مِنكُم مِن نِسَائِهِم? با اينكه شأن نزول يك نفر هست و اگر ميفرمود «الذي يظاهر» هم كافي بود يعني هر كس، اما فرمود: ?الَّذِينَ يُظَاهِرُونَ? چون مشابه اين اشكالي كه در آيه مباهله هست در آيه ولايت هم هست ?إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ? مشابه اين اشكال را آنجا هم كردند، اگر اشكالات اينجا برطرف بشود اشكالات آن هم حل خواهد شد.
موارد فراواني هست كه جمع اطلاق شد و مصداق خارجياش يك نفر هست نظير ?كَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِينَ? يا ?كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِينَ? و امثال ذلك كه چه در سوره? «حجر» و چه در غير سوره? «حجر» وقتي از تبهكاران يكي از امم سخن به ميان ميآيد ميفرمايد اينها حرف همه انبيا را تكذيب كردند ?الْمُرْسَلِينَ? كه جمع محلاّ به «الف» و «لام» است در اين آيات به كار رفت در حالي كه قوم حجر و اصحاب حجر بيش از يك پيامبر نداشتند و حرف همان پيامبر را تكذيب كردند ?كَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِينَ? يا ?كَذَّبَ أَصْحَابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِينَ? و امثال ذلك.
پرسش:...
پاسخ: نه، مورد، مخصّص نيست يك مسئلهاي است كه مسئله اصولي است، جمع را بر واحد اطلاق كردن يك مسئله است كه مسئله ادبي است، البته مورد را همه قبول دارند كه مخصّص نيست ?الَّذِينَ يُظَاهِرُونَ مِن نِسَائِهِمْ? اين از زنهاي خودشان را ظهار ميكنند اين مورد مخصّص نيست كه مخصوص آن شخص باشد اما «الذين» بگويند و «الذي» اراده كنند اين اشكال ادبي است كه بايد پاسخ داده شود و آن يكي مسئله اصولي است كه خود مستشكلين هم قبول دارند كه وارد نيست.
خب، در اينگونه از موارد كه ?كَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِينَ? و امثال ذلك كلمه? ?الْمُرْسَلِينَ? گفته شد و يك نفر اراده شد البته قبلاً اين بحث اشاره شد كه اگر جمع اطلاق بشود و يك نفر اراده بشود بايد مصحّح داشته باشد مصحّحش آن است كه حرف اين يك نفر حرف همه است كسي كه اين يك پيامبر را تكذيب كرد حرف همه انبيا را تكذيب كرد چون اينها يك حرف دارند بايد مصحّح داشته باشد. اين جوابها را مرحوم آقاي بلاغي دادند، سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) در الميزان دادند و ساير مفسّرين اماميه هم دادند ولي بايد فرق گذاشت بين اينكه يك نفر مطلبي را سؤال ميكند شأن نزول شخصي است، بعد آيه به صورت كلّي و جمع نازل ميشود اين عيبي ندارد، محذوري ندارد چون قانون بعد نازل ميشود قانون كه استعمال نميكند كه براي استعمال كه نيست.
آيه مباهله مربوط به آن است كه امر ميكند شما ابنا را بياوريد اين دو نفر را ميآورد، انفس را بياوريد اين يك نفر را ميآورد، امر ميكند كه شما اين جمع را امتثال كنيد اينها واحد را در مقام امتثال ميآورند، چون امتثال كننده معصوم است و خودش مفسّر و مبيّن قرآن است كتاب انزلناه اليك لتبين للناس ما نزل اليهم معلوم ميشود كه ابناء و نسا و انفس بر اينها تطبيق ميشود و معلوم ميشود كه مراد آن است كه اگر چند نفس داشتيد همان چند نفس را بياوريد، يك نفس داشتيد يك نفس بياوريد، اگر چند نسا داشتيد همان چند نفر را بياوريد يك نفر داشتيد يك نفر را بياوريد، اگر چند فرزند داشتيد همه را بياوريد نشد همان مقداري كه داريد بياوريد لذا رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هرچه به عنوان اعضاي خانواده او بود كه ميتوانست مشمول ابناء و نسا و انفس باشد آورده است اينچنين نبود كه او ديگر هيچ فرزندي نداشته باشد فرزند داشت اما فرزندي كه بتواند مشمول ابنا باشد در آيه مباهله نداشت غير از حَسنين. فرزندي از خودش دختر كه بتواند كار فاطمه(عليها سلام) را انجام بدهد نداشت كسي كه به منزله? نفس او باشد غير از حضرت امير نداشت، نبود وگرنه امتثال ميكرد و اين كلمه? ?أَبْنَاءَنَا? گرچه جمع است ولي اگر در خارج بيش از آن دو نفر نباشد قابل امتثال هست، قابل تطبيق هست ما ابنائمان را ميخوانيم ابناء ما هميناند نه اينكه كلمه ابناء در دو نفر استعمال شد ابناء در آن مفهوم استعمال شد عندالتطبيق بيش از دو نفر نبود نه اينكه كلمه نسا در يك نفر استعمال شد كلمه نسا در همان مفهوم اسم جمعي و مانند آن استعمال شد اما عندالتطبيق بيش از يك مصداق نداشت نظير همان آيه ولايت كه ?إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ? اينچنين نيست كه لفظ در مصداق خارجي استعمال شده باشد اصولاً لفظ كه در مصداق استعمال نميشود لفظ در مفهوم استعمال ميشود منتها عندالتطبيق بيش از يك فرد نبود غير از حضرت امير(سلام الله عليه) كس ديگر نبود.
?فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ? در المنار آمده است كه هيچ عربي فصيح نسا را بر دختر اطلاق نميكند وقتي ميگويد نسا يعني زنها از دختر به عنوان بنت ياد ميكند نه به عنوان نسا خب با اينكه اين در مَهد ادبيات عرب پرورش شده است به نام مصر ادّعايش اين است كه هيچ كسي كه عربيِ فصيح سخن بگويد اينچنين حرف نميزند در حالي كه اين طور نيست حالا آيات قرآن كريم را كه ملاحظه ميفرماييد ميبينيد در خيلي از موارد اين كلمه نسا به معناي دخترهاست در مقابل پسرها كه بخشي از آيات ديروز اشاره شد.
اولاً در مقابل ابناء بنات را نفرمود حشمتاً انسان تا آنجا كه ممكن است سعي ميكند لفظي به كار برد كه حيثيت عفاف محفوظ بماند نميفرمايد ما پسرانمان و دخترانمان را ميآوريم ميفرمايد پسران و زنان را ميآوريم. زن در مقابل شوهر نيست، نسا به معناي ازواج نيست كه در مقابل شوهرها باشد نسا در مقابل رجال است آنگاه عندالتطبيق معلوم ميشود كه مراد دختر است. نشانه اينكه كلمه نسا بر دختر اطلاق ميشود و برادر و خواهرها را كه ميخواهند در ارث نام ببرند ميگويند اگر اينها مرد بودند اين مقدار ارث ميبرند، اگر زن بودند اين مقدار ارث ميبرند كه نسا در همان اولاد ذكر ميشود.
در سوره? مباركه? «نساء» آيه يازده اينچنين است ?يُوصِيكُمُ اللّهُ فِي أَوْلاَ دِكُم لِلْذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ فَإِن كُنَّ نِسَاءً فَوْقَ اثْنَتَيْنِ? يعني اگر اولاد شما نسا بودند بيش از دوتا دختر داشتيد ?يُوصِيكُمُ اللّهُ فِي أَوْلاَ دِكُم لِلْذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ فَإِن كُنَّ? آن اولاد به لحاظ خبر مؤنت ذكر شد ?فَإِن كُنَّ نِسَاءً فَوْقَ اثْنَتَيْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثَا مَا تَرَكَ? بعد هم مشابه اين تعبير آمده است، خب اگر آن اولاد پسر بودند كه حُكم ديگري دارد. باز در همين سوره? مباركه? «نساء» در آيه پايانياش آخر اين سوره ميفرمايد: ?يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللّهُ يُفْتِيكُمْ فِي الْكَلاَ لَةِ إِنِ امْرُوا هَلَكَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ وَلَهُ أُخْتٌ فَلَهَا نِصْفُ مَا تَرَكَ وَهُوَ يَرِثُهَا إِن لَمْ يَكُن لَهَا وَلَدٌ فَإِن كَانَتَا اثْنَتَيْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثَانِ مِمَّا تَرَكَ وَإِن كَانُوا إِخْوَةً? اگر برادر و خواهر بودند ?رِجَالاً وَنِسَاءً? اگر اين اخوه رجال و نسا بودند يعني بعضي مرد بودند بعضي زن ?رِجَالاً وَنِسَاءً فَلِلْذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ?.
بنابراين در كلمه نسا هم محذوري نيست چون نسا هم بر همسر اطلاق ميشود نظير ?يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ? هم بر مطلق زن اطلاق ميشود ?إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِن دُونِ النِّسَاءِ? كه آنجا نسا به معني زن، زنِ در مقابل شوهر نيست به معني زنِ در مقابل مرد است. ?إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِن دُونِ النِّسَاءِ? و هم به معناي خواهر در برابر برادر، هم به معناي دختر در برابر پسر همه اطلاق شده است اما دختر در برابر پسر يا خواهر در برابر برادر اين قبلاً در سوره? مباركه? «بقره» بحثش گذشت كه بعضي از آن آيات ديروز اشاره شد آيه 49 سوره? «بقره» اين بود كه ?وَإِذْ أَنْجَيْنَاكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذَابِ يُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُمْ? اين ?يَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُمْ? يعني «يستحيون بناتكم» آنها كه با زنهاي سالمند كار نداشتند كه اين بچهها را تحت مراقبت قرار ميدادند بچه اگر پسر بود ميكُشتند، اگر دختر بود نميكشتند كاري با زنهاي بزرگ كه شوهر كردند كاري با زن نداشتند كه اين بچهها را تحت مراقبت قرار ميدادند اين بچهها دو قِسم بود يا ابنا بود يا نسا يعني يا ابنا بود يا بنات، گرچه كلمه نسا بر زنِ در مقابل شوهر بر مادرِ در مقابل پدر اطلاق ميشود اما مأموران فرعون كه بر زنِ در مقابل شوهر يا زنِ در مقابل پدر ستم نميكردند كاري به آنها نداشتند كه آنها كاري با زنهاي شوهردار نداشتند كه آنها بچهها را مراقبت ميكردند اين بچهها اگر ابنا بود ميكُشتند اگر نسا بود نميكشتند يعني اگر دختر بود نميكشتند.
?يُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُمْ? خب حالا اين المنار آن هم در مهد ادبيات عرب اين هم ميگويد هيچ عربيِ فصيح اينچنين حرف نميزند در موارد ديگر هم كه باز ?يُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُمْ? در چند جاي قرآن است حالا اين به عنوان نمونه بود.
پرسش:...
پاسخ: بله، مشترك معنوي قرينه نميخواهد هميشه در جامع استعمال ميشود اما كسي كه خود قرآن ممثّل است خودِ اين شخص وقتي عمل ميكند مصداق را او بايد معيّن كند شما اين جزوههايي كه بعضي از بزرگان قم نوشتند درباره آيه مباركه? مباهله اين را ملاحظه بفرماييد ايشان خيلي زحمت هم كشيدند حدّاقل شصت كتاب از كتابهاي رسمي و مورد پذيرش اهل سنت اينها تصريح كردند كه منظور از آنچه كه در خارج واقع شده است نسا حضرت زهرا(عليها سلامه) است شواهد قرآني هم كه كافي است.
در مشتركات معنوي لفظ در مفهوم استعمال ميشود هرگز در مصداق كه استعمال نميشود در هيچجا اين طور نيست استعمال، بين لفظ و معناست نه با مصداق. آنكه به معنا درست احاطه دارد وقتي مصداق را نشان داد ما ميفهميم كه كدام مصداق منظور است، پس كلمه نسا در جامع بين زن در مقابل شوهر، بين زن در مقابل پدر، بين زن در مقابل برادر، بين زن در مقابل پسر استعمال ميشود و بين زن در مقابل مطلق مرد ?لِلْرِجَالِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَلِلنِّسَاءِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ? اين زنِ در مقابل مرد است در خيلي از موارد كه حقوق زن رعايت نميشود آنجا كه زن در مقابل شوهر قرار گرفت و قرآن كريم يك سلسله حقوق داخلي را بين زن و شوهر برقرار كرد فرمود: ?لِلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ? يا ?الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَي النِّسَاءِ? اين خيال ميشود كه زن كمتر از مرد است اين در بحثهاي زن در همين بحثهاي تفسيري گذشت كه زنِ در مقابل شوهر يك سلسله محدوديتهايي دارد چه اينكه مردِ در مقابل شوهر هم يك سلسله وظايفي دارد اين معيار ارزيابي نيست چون داخل خانواده يك كار اجرايي است اما زنِ در مقابل مرد هرگز ما هيچجا نداريم كه مرد افضل از زن است، زن كمتر از مرد است معيار فضيلت همان تقواست هر كه بيشتر بود بهتر، پس نه در ?أَبْنَاءَنَا? محذوري است و نه در ?نِسَاءَنَا? و شايد كلمه «بناتنا» را كه نفرمود براي همان نكته احتشام باشد.
مطلب ديگر كلمه ?أَنْفُسَنَا? است. ?أَنْفُسَنَا? را گفتند كه هيچ عربِ فصحيح و عربياي كه فصيح سخن ميگويد كلمه ?أَنْفُسَنَا? را بر يك فرد خارجي حمل نميكند و بلكه منظور از اين انفس مطلق كساني است كه بين آنها قرابت قومي و نژادي هست. افراد يك قبيله يا افراد يك جامعه كه در بعضي از امور هماهنگاند و مرتبطاند ميشود به اينها گفت كه «أنفسكم» «أنفسهم» يا يكي از اينها درباره ديگران بگويد «أنفسنا» اين انفس مطلق رابطه قومي و نژادي را ميرساند گرچه ?أَنْفُسَنَا? در اينجا مصداقش حضرت علي(سلام الله عليه) است اما اين معيار فخر نيست چون هر جامعهاي هر كدام نسبت به ديگري به منزله? نفساند نشانهاش آن آيات فراواني است كه در سوره? «بقره» و غير «بقره» هم هست مثلاً در سوره? «بقره» آيه 84 و 85 اينچنين است ?وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ لاَتَسْفِكُونَ دِمَاءَكُمْ وَلاَ تُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ مِنْ دِيَارِكُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَأَنْتُمْ تَشْهَدُونَ ? ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاَءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَكُمْ وَتُخْرِجُونَ فَرِيقاً مِنْكُمْ مِنْ دِيَارِهِمْ? فرمود ما از شما بنياسرائيل پيمان گرفتيم كه خودتان را نكُشيد كه ?لاَ تَسْفِكُونَ? خونهايتان را نريزيد و خودتان را تبعيد نكنيد يعني يكديگر را نكُشيد و يكديگر را تبعيد و متواري نكنيد بعد شما كساني هستيد كه خودتان را كُشتيد و يكديگر را هم تبعيد كرديد. اينكه فرمود: ?وَلاَ تُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ? يعني شما كه در اثر پيوند قومي و قبيلهاي اهل يك نژاديد با هم پيوند نفسي داريد به منزله? نفس يكديگريد يكديگر را نكُشيد و متواري و تبعيد نكنيد و شما اين كار را كرديد خودتان را كُشتيد، خودتان را كُشتيد چون اهل يك جامعه و قبيلهايد اگر دو گروه متخاصم به جان هم بيفتند كسي يكديگر را بكُشد نميگويند خودتان را كُشتيد چون رابطه قومي برقرار نيست ولي اگر جمعيتي كه بينشان رابطه نژادي و قومي برقرار است يكديگر را كُشتند ميشود گفت خودتان را كُشتيد، پس در اينگونه از موارد كلمه ?أَنْفُسَنَا? و ?أَنْفُسَكُمْ? و امثال ذلك براي مطلق رابطههاي قومي است اين شبهه ابنتيميه است كه بعد هم به وارثانشان رسيده.
اما خب جوابش اين است كه اين كلمه انفس اگر مطلق ذكر بشود نظير آن آياتي كه ذكر شده است ?لاَ تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ? يا ?فَتُوبُوا إِلَى بَارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ ? اين مطلق رابطه قومي است، اما اگر آنها كه عزيزترين رابطههاي قومي را با آدم دارند آنها جداگانه ذكر بشوند مثل ابناء نه مثل نسا كه منظور بنات است آنگاه در مقابل ابناء و در مقابل نسا به معناي بنات، انفس ذكر بشود معلوم ميشود اين انفس به معناي مطلق رابطه قومي نيست، اگر مطلق رابطه قومي باشد خب همان يك جمله كافي است كه بگويد «تعالوا ندع انفسنا و انفسكم» چه رابطه قومي قويتر از رابطه? پسري و پدري است يا رابطه? دختري و پدري است. رابطه پسري و پدري، رابطه دختري و پدري اين هم رابطه قومي است ديگر اگر منظور از اين انفس مطلق رابطه است اين رابطه كه تنگاتنگتر از آنهاست كه اين تفصيل قاطع شركت است معلوم ميشود منظور از اين انفس مطلق رابطه قومي نيست. انفسي كه در مقابل ابناست، انفسي كه در مقابل بنات است همان انفس حقيقي است يعني خودتان و اينجا چون هيچ چاره نيست ميفهميم منظور اين است كه يا خودت يا كسي كه جانِ توست او را بياور، پس منظور مطلق رابطه نيست حالا شما اين آيه را درست دقت كنيد تا روشن بشود چطور آن رواياتي كه درباره حضرت امير آمده است قويتر از رواياتي است كه درباره سيدالشهدا آمده. از همين آيه اگر ما بتوانيم منتقل بشويم سرّ آن تفاوت روايي روشن ميشود.
خب، پس اين تفصيل چون قاطع شركت است منظور از اين انفس جان خود شماست يا كسي كه به منزله? جان شماست ?أَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ? آن كسي كه جان آدم است با كسي كه به آدم وابسته است فرق دارد. در مواردي كه تفصيل آمده چون قاطع شركت است منظور از انفس خود آدم است نظير سوره? «تحريم» و غير «تحريم» كه فرمود: ?قُوا أَنفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ? اين تفسير چون قاطع شركت است منظور از اين انفس مطلق رابطه? قومي نيست نظير آيه سوره? «نور» و امثال ذلك نيست كه لا جناح عليكم ان تدخلوا يا ?فَإِذَا دَخَلْتُم بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلَي أَنفُسِكُمْ? يا لا جناح عليكم أن تأكلوا من بيوتكم و امثال ذلك كه مطلق رابطه? قومي مصحّح شد تا كلمه انفس اطلاق بشود، اما اينجا كه ميفرمايد: ?قُوا أَنفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ? معلوم ميشود كه منظور از اين انفس خود شماييد نه مطلق كساني كه با شما رابطه? قومي دارند براي اينكه تفصيل قاطع شركت است آنچه كه در آيه شش سوره? «تحريم» آمد كه ?يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَاراً? از اين قبيل است يا آنچه كه در آيه 45 سوره? «شوري?» آمد كه ?إِنَّ الْخَاسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ وَأَهْلِيهِمْ? يعني ما گفتيم ?قُوا أَنفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَاراً? اينها اهل تقوا نبودند لذا به دام خسارت افتادند هم خودشان را، هم اهلشان را خاسر كردهاند موارد ديگر هم نظير آيه سوره? «زمر» آنجا هم آيه پانزده سوره? «زمر» اين است كه ?إِنَّ الْخَاسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُوْا أَنفُسَهُمْ وَأَهْلِيهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ?.
انفس در مقابل اهل كه قرار گرفت منظور خود انسان است. در اين آيه مباهله چون ابناء آمده، چون نسا يعني دخترها آمده منظور از اين انفس نزديكتر از پسر و نزديكتر از دختر است، حالا معلوم ميشود كه چطور حضرت امير از همه افضل است.
درباره سيدالشهدا(سلام الله عليه) آمد «حسينٌ منّي و أنا من حسين» درباره ديگران هم آمد منتها درباره حضرت معروفتر هست، اما درباره فرزندان خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نيامده كه من از فلان فرزندم هستم و فلان فرزند من هم از من است، خب درباره حضرت زهرا(عليها سلام) نصاب ديگري داشت اما حضرت ابراهيم داشت، قاسم داشت، بچههاي ديگر هم داشت نسبت به آنها اين تعبيرات را نفرمود. درباره حضرت سيدالشهدا(سلام الله عليه) كه فرمود: «حسينٌ منّي و أنا من حسين» مشابه اين تعبير درباره حضرت امير آمد كه اينها در الغدير مراجعه ميفرماييد: «عليٌّ منّي و أنا من علي» خب اين آمده، اما بالاتر از اين تعبيرات درباره حضرت امير آمد كه درباره آنها نيامده فرمود: «عليّ من نفسي» يا «عليٌّ نفسي» اين را شما درباره حضرت سيدالشهدا پيدا نميكنيد.
اين ?أَنْفُسَنَا? نشان ميدهد كه آن ?أَبْنَاءَنَا? در عين حال كه جزء اعزّ بستگان حضرت رسول است در حدّ نفس نيست و فاطمه زهرا(صلوات الله عليها) در عين حال كه جزء عزيزترين افراد به حضرت است در حدّ نفس نيست لذا همه آنها در برابر حضرت امير خاضعاند.
پرسش:...
پاسخ: بله، آنجا نكته تقديم اين بود كه انسان جان خود را براي اهل و عيال ميخواهد لذا فدا ميكند «عند التضحية و التفديه» معلوم ميشود كه انسان آنها را گراميتر از خود ميداند لذا فداي آنها ميشود، اما جسم خود را فداي جسم آنها ميكند ولي در مقام ارزيابي منزلتهاي معنوي ببينيم آيا اينها همتاي هماند يا نه؟ اينها نسبت به ديگران فاصله فراواني دارند، خب اگر اين ?أَنْفُسَنَا? به معناي مطلق قوم و خويش باشد چرا حضرت يك نفر را ميآورد حالا درباره دختر ميگوييم همين يك نفر بود، درباره پسر ميگوييم همين دو نفر بود، اما درباره انفس اگر معناي كساني كه وابستگان و اقرباي تو هستند حضرت عمو داشت، پسرعمو داشت خب عمو كه نزديكتر از پسرعموست. عباس بود خيلي از بستگان بودند اينها كه نزديكتر از عليبنابيطالب بودند چرا اينها را دعوت نكردند اگر قوميت است و قرابت است، حالا ابنتيميه به زحمت افتاده بگويد چون عباس جزء سابقين مهاجرين نبود، خب معلوم ميشود پس منظور معيارهاي معنوي است ديگر، اگر معيارهاي معنوي دخيل نيست فقط انفسناست يعني مطلق رابطههاي قومي و مطلق اقربا، خب عموي پيغمبر كه نزديكتر از پسرعمو بود.
رابطههاي سببي مهم نيست، رابطههاي سببي را ميگويند با يك لفظ ميآيد با يك لفظ ميرود، با يك عقد ميآيد با يك طلاق ميرود، اما رابطههاي نَسبي مهم است، خب حالا مگر لازم بود كه همه جزء مهاجرين باشند خب بالأخره مسلمان بود اين قضيه هم در سال هشت و نُه هجري واقع شد او هم عمري را الآن در اسلام گذراند خب چرا حضرت او را دعوت نكرد با اينكه ?أَنْفُسَنَا? به قول شما به معناي مطلق اقرباست و جمع هم هست، خب اگر جمع هست آنها هم بايد امتثال بكند، عموي او هم مسلمان هست، جزء مهاجرين هم هست، رنجديده هم هست، منتها نه در حدّ ?السَّابِقُونَ الاَوَّلُونَ? آنها را اصلاً در صحنه دعوت نميكند فقط يك نفر را ميآورد. اينجاهاست كه همان وهابيت چشم اينها را كور كرده است. لذا اينها ميخواهند درست بفهمند، اما بندگي فكر ميكنند، آزادانه حرف ميزنند اينكه فكر آزاد نشد، خب جناب صاحب المنار شما از بند وهابيت در بيا گرفتار ابنتيميه نباش بعد بفهم كه ?أَنْفُسَنَا? به چه كساني ميگويند.
از اين طرف جمع است، از آن طرف شيعه و سنّي همه متّفقاند كه اين پنج بزرگوار را حضرت در صحنه آورد آن چهار نفر را دعوت كرد يعني حَسنين(سلام الله عليهما) و حضرت زهرا(سلام الله عليها) و حضرت امير(سلام الله عليهم اجمعين) از آن طرف هم ميگوييد ?أَنْفُسَنَا? يعني مطلق اقربا، از آن طرف هم ميگوييد عباس را نياورد براي اينكه جزء ?السَّابِقُونَ الاَوَّلُونَ? نبود آخر ?السَّابِقُونَ الاَوَّلُونَ? كه شرط نبود.
پرسش:...
پاسخ: در همان مجلس اول از امالي مفيد است كه در آن نشئهاي كه ميخواستند از انبيا و اوليا پيمان بگيرند براي رسالت رسول خدا، اوّلين كسي كه در آن نشئه به پيغمبر ايمان آورد من بودم معلوم ميشود از همه انبيا جلوتر است ديگر.
پرسش:...
پاسخ: خب نسبت به ابنا البته، اينها گرچه آنجا يك نورند، ولي در نشئه كثرت اگر تمايزي هست همان طوري كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از اينها افضل است، حضرت امير هم از اينها افضل است. در همان حديث معروف هم اين هست كه امام ششم(سلام الله عليه) فرمود اگر حضرت امير نبود فاطمه(عليها سلام) همسر نداشت براي اينكه حضرت فاطمه بايد از كسي اطاعت كند آدم و من دونه نميتوانستند همسر زهرا باشند كه بر او امر كنند، اما حضرت امير ميتوانست.
پرسش:...
پاسخ: نه، آدم و من دونه منظور با قطع نظر از آن رحامت و امثال ذلك است يعني هيچكسي آن مقام را ندارد كه بر زهرا(عليها سلام) مثلاً تفوّقي داشته باشد.
پرسش:...
پاسخ: اين ?أَنْفُسَنَا? نشان ميدهد اين تأويل اينكه كلمه? عادي نيست اين وحي الهي است.
پرسش:...
پاسخ: اينكه درباره? حضرت امير تعبير بلندتر از تعبيري كه درباره سيدالشهدا(سلام الله عليهما) آمده از اين ريشه? قرآني گرفته شده، حالا البته مرحوم مفيد نقل ميكند كه عبداللهبن جعفر به امام صادق عرض كرد كه ما همه بچههاي توييم موسي برادر ما هم بچه? توست چرا نسبت به او اين قدر اظهار علاقه ميكني؟ فرمود: «أنت ابني و هو من نفسي» شما همه پسر من هستيد همان طوري كه هر پدر، پسري دارد اما او از جان من است. اين امامان يك حساب نفسي با هم دارند، اما خود حضرت امير يك حساب نفسي با وجود مبارك حضرت رسول(صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين) دارد.
«و الحمد لله رب العالمين»
|