موضوع: سوره نسا

عنوان: تفسير سوره مبارکه نساء جلسه 9

مدت زمان: 33.36 دقيقه اندازه نسخه كم حجم: 3.94 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 7.87 MB دانلود

رديف
نوع عنوان
عنوان
1

خلاصه مباحث گذشته
2

بررسي خلقت خاکي يا تحول نوعي انسان در آفرينش
3

نقل و تحليل فرضيه داروي
4

طرح بحث در جوانب مختلف مسئله
5

بيان جايگاه بحث در دين مبين اسلام
6

نظرعلامه طباطبايي(ره)بروجودگرايش‌هاي مختلف در بحث.
7

وجوه افراط و تفريط در بحث از نگاه حضرت علامه(ره)
8

جايگاه عقل بشري در منظومه شرع
9

وابسته بودن عقل بشري به معارف و حياني
10

برهان عقلي و قول معصوم, دو عنصر اصلي پيدايش قطع در انسان
11

بررسي جايگاه و ارائه فرضيه در مباحث عقلي
12


13





اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
?يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيراً وَنِسَاءً وَاتَّقُوا اللّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيبَاً ?1?
اين جمله كه فرمود: ?خَلَقَكُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ? [و] بعد فرمود: ?وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيراً وَنِسَاءً?, مسائلي را به همراه دارد كه در طيّ چند فصل مطرح مي‌شود و بعضيها مطرح شده است.
خلاصه مباحث گذشته
مبحث اول و فصل اول اين بود كه آيا قبل از انسان، انسانهاي ديگري بودند يا نه? عمرِ انسان, به چند قرن مي‌رسد? در آنجا تا حدودي روشن شد كه نسل فعلي به آدم و حوّا(عليهما السلام) مي‌رسند كه قرون متعدّدي دارد, شايد به هفتاد قرن و مانند آن برسد ولي اگر كشفيّاتي و فسيلهايي نشان مي‌دهد كه انسانهايي در طيّ ميليونها سال قبل زندگي مي‌كردند, هيچ منافاتي با اين آيه ندارد, براي اينكه قرآن, نفي نكرده كه قبل از آدم, انسانهايي خلق نشده باشند, بلكه ظاهر كريمه? ?أتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ? بعضيها استظهار كردند كه چون, قبل از آدم ابوالبشر(سلام الله عليه) انسانهايي در زمين زندگي كردند و اهل افساد و سَفك دِما بودند, فرشتگان از آن وضع باخبر بودند, گفتند ?أتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ?. بر فرض هم اين آيه ظهور نداشته باشد, قرآن نفي نكرده كه قبل از آدم كسي خلق نشده و روايات هم اثبات كرده است قهراً روايات, مخالف قرآن نيست و در اين زمينه مي‌شود معتبر. رواياتي هست كه مي‌گويد قبل از انسان و قبل از آدم, خداوند انسانهاي فراواني را خلق كرده است, پس آ‌ن كشفيات و فسيلها و امثال‌ذلك اين هيچ سندي عليه ظاهر ديني نيست كه اين بحثش در فصل اول گذشت.[1]
فصل دوم اين بود كه اين نسل موجود، انسانهاي موجود, آيا به يك زن و شوهر به نام آدم و حوّا(عليهما السلام) منتهي مي‌شوند يا به چند پدر و مادر? در اين فصل, دو مبحث است: يك مبحث اين است كه انسانهايي كه موجودند آيا به يك پدر و يك مادر ختم مي‌شوند يا به چهار پدر و چهار مادر ختم مي‌شوند يا به پدرها و مادرهاي فراوان?
آنها كه مي‌گويند تمام انسانها به يك پدر و مادر يعني آدم و حوّا(عليهما السلام) منتهي مي‌شوند, به استناد همين ظواهر ديني است. آنهايي كه مي‌گويند انسانها به چهار پدر و مادر ختم مي‌شوند و مانند آن, به استناد اين چهار رنگ اصلي كه در انسانها مشهود است; بعضي سفيدپوست‌اند، بعضي سياه‌پوست‌اند، بعضي زردپوست‌اند، بعضي سرخ‌پوست‌اند و مانند آن. فكر كردند كه اينها هر كدام يك نژاد و نسل خاصّي‌اند كه به پدر و مادر مخصوص منتهي مي‌شوند. ديگران مي‌گويند نه، پدرها و مادرهاي فراواني, مخلوق الهي بودند كه از آن آبا و امّهات فراوان, فرزندان فراواني متكوّن شدند و اين جوامع بشري, به پدرها و مادرهاي زيادي منتهي مي‌شود نه به يكي، نه به چهارتا, اين مبحث اول.
بررسي خلقت خاکي يا تحول نوعي انسان در آفرينش
مبحث دوم اين است كه به هر تقدير, چه اينكه اين نسل فعلي به يك پدر و مادر ختم شده باشد يا به چهار پدر و مادر ختم شده باشد يا به پدر و مادرهاي فراوان ختم شده باشد, آيا اين انسان اوّلي, از خاك و گِل و امثال‌ذلك خلق شده است يا از حيواني در اثر تحوّل و تطوّر انواع, ظهور پيدا كرده است و آن‌هم كه از حيوان ظهور كرده باشد يا بلاواسطه است يا مع‌الواسطه.
نقل و تحليل فرضيه داروين
فرضيه داروين اين بود كه حيوانها در اثر تطوّر و تكامل, به صورت بوزينه درآمدند، بوزينه در اثر تطوّر و تكامل, به صورت انسان ظهور كرده است، متكوّن شده است. ديگران مي‌گويند نه، انسانهاي فعلي به يك پدر و مادر يا به چند پدر و مادر ختم مي‌شوند ولي اين انسانهايي كه مسئول‌اند به آدم و حوّا منتهي مي‌شوند كه آدم و حوّا(عليهما السلام) فرزندان انسانهاي غيرمسئول‌اند; انسانهايي كه مجهّز به انديشه‌هاي عقلي نبودند اين انسانهايي كه در حدّ تفكّر حيواني مي‌انديشدند به جهاز تعقّل مجهّز و مسلّح نبودند كم‌كم از بين اينها دو نفر متولّد شدند كه اينها به جهاز عقل مجهّز و مسلّح شدند يكي آدم بود و ديگري حوّا كه آدم و حوّا هم فرزند پدران و مادران قبلي‌اند منتها آنها به جهاز عقل و انديشه مسلّح نبودند, لذا نبوّتي نداشتند، رسالتي نداشتند، تكليفي نداشتند و آدم و حوّا(عليهما السلام) چون داراي عقل و انديشه? عقلي بودند, مكلّف بودند و نبوّت و رسالت از اينجا شروع شد و آن انسانهاي غيرمسئول, كم‌كم با چند واسطه به حيوانها مي‌رسند كه حيوانها در اثر تطوّر و تكامل, به صورت انسانهاي غيرمسئول درآمدند و انسانهاي غيرمسئول در طيّ زمانهاي كوتاه و يا دراز و مانند آن, با زاد و وَلَد فراوان, انسان مسئول و كاملي را به بار آورد.
طرح بحث در جوانب مختلف مسئله
خب، پس دو مبحث است [و] در هر مبحثي هم سه قول است. مبحث اول اين است كه اين نسل موجود, به يك پدر و مادر ختم مي‌شود يا به چهار پدر و مادر ختم مي‌شود در اثر اختلافات نژاد چهارگانه يا به چندين پدر و مادر ختم مي‌شود, نه چهارتا, اين آراي سه‌گانه در مبحث اول.
مبحث دوم در طول است نه در عرض; انسانهايي كه از پدر و مادر خلق شدند آن پدر و مادر يا از خاك خلق شدند يا محصول تطوّرات بوزينه‌اند يا فرزندان انسانهاي غيرمسئول و غيرمجهّز به عقل و انديشه‌اند كه آن انسانهاي غيرمتعهّد و غيرمسئول, فرزندان انسانهاي ضعيف‌تر تا به افراد حيواني برسند كه آن حيوانات اوّليه در اثر تطوّر به صورت انسانهاي ضيعف درآمدند, اين انسانهاي ضعيف در اثر تطوّر كم‌كم منشأ پيدايش انسانهاي عاقل شدند، پس دو مبحث است در هر مبحثي هم سه قول.[2]
بيان جايگاه بحث در دين مبين اسلام
مطلب ديگر آن است كه هيچ كدام از اينها ضروريِ دين نيست, چون درك خيلي از اينها براي فضلا و طلاّب تحصيل‌كرده نظري است, چه رسد به دريافت پاسخ و چه رسد به بديهي بودن پاسخ. ضروريِ دين يعني چيزي كه به صورت مسلّم و قطعي, صاحب شريعت آ‌ن را فرموده كه هيچ ترديدي در آن نيست, مثل اينكه نماز واجب است، روزه واجب است، زكات واجب است، حج واجب است، خمس واجب است، نماز صبح دو ركعت است، نماز ظهر چهار ركعت است, اينها هيچ ترديدي در آن نيست, اينها به صورت قطعي از صاحب شريعت رسيده است, از مجموع قرآن و سنت عترت طاهره(عليهم السلام) رسيده است كه خَمر حرام است، قمار حرام است، خنزير حرام است، دَم حرام است، غيبت حرام است، دروغ حرام است, اينها رسيده, اينها را مي‌گويند ضروري كه هيچ مسلماني در اينها شك ندارد اينها جزء ضروريّات دين است. در عبادات, ضروريّات دين كم نيست، در صحّت و فساد, ضروريّات دين كم نيست، در بطلان و صحّت, ضروريّات دين كم نيست، در حرمت و حلّيت ضروريّات دين كم نيست، در طهارت و نجاست, ضروريّات دين كم نيست، در وجوب و حرمت و مانند آن ضروريّات دين كم نيست در هر رشته‌اي بعضي از مسائل, به صورت روشن از صاحب شريعت رسيده است يعني الآن اگر بيش از يك ميليارد مسلمان در روي زمين زندگي مي‌كنند, براي اينها مسلّم است كه صاحب شريعت, نماز را واجب كرده، دروغ را حرام كرده، خيانت را حرام كرده، تهمت را حرام كرده و مانند آن و دهها حُكم فقهي ديگر كه بعضي به طهارت و نجاست برمي‌گردد، بعضي به حلّيت و حرمت برمي‌گردد، بعضي به صحّت و فساد برمي‌گردد، بعضي به وجوب و اباحه برمي‌گردد و مانند آن.
نظرعلامه طباطبايي(ره) بروجودگرايشهاي مختلف در بحث
اما اين‌گونه از مسائل كه خيلي از درس‌خوانده‌ها اصلاً سؤال براي آنها مطرح نشد و بعد از طرح سؤال انسان تازه به زحمت بايد اصل مطلب را در ذهن اينها ترسيم بكند, فضلاً از جواب, اين ديگر نمي‌تواند ضروريِ دين باشد. لذا سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) بعد از طرح اين مسائل, مي‌فرمايد آنچه در اين زمينه ارائه شده است يك مسير مستقيم و هسته? مركزي اعتدال است، يك تفريط است و يك افراط.
وجوه افراط و تفريط در بحث از نگاه حضرت علامه(ره)
تفريط آن است كه بگويند نسل موجود بشر, به چندين پدر و مادر ختم مي‌شود, حالا يا به چهار پدر و مادر يا به بيش از چهار پدر و مادر, اين تفريط در مسئله است. افراط در مسئله آن است كه كسي بگويد, اگر كسي قائل نشد كه نسل فعلي به آدم و حوّا(عليهما السلام) ختم مي‌شود و گفت غير از آدم و حوّا, انسانهاي ديگري را هم خدا خلق كرد, اين كافر است. تكفيرِ قولِ به اينكه در قبال آدم و حوّا(عليهما السلام) كسان ديگري را هم خدا خلق كرده, آن‌هم منشأ پيدايش افراد ديگر شدند آن مي‌شود افراط، آن قول اول مي‌شود تفريط و آن هسته? مركزي اعتدال آن است كه انسان بگويد. گرچه قبل از آدمِ ابوالبشر(سلام الله عليه) ممكن است انسانهاي فراواني خلق شده باشند چه اينكه قرآن نفي نكرده, روايات اثبات كرده ولي نسل فعلي بشر كه روي زمين زندگي مي‌كنند به آدم و حوّا ختم مي‌شوند; همه داراي يك پدر و يك مادرند.[3]
آنهايي كه مي‌خواهند بگويند انسانها، انسانهاي متعدّدي بودند, اين مي‌خواهند مسئله را با علميّت و با پيشرفتهاي علمي هماهنگ كنند, نه اينكه بخواهند از قدرت خدا بكاهند. منتها انسان نبايد علم‌زده باشد, با ديدِ علمي به خدمت قرآن برود اين‌‌چنين نيست. بايد ببيند ظواهر قرآن چه مي‌گويد منتها چراغ دستش باشد، عاقل باشد، حكيم باشد، فقيه باشد، اصولي باشد، عالِم باشد; اما همه? اين علوم يادشده به منزله? چراغ شريعت و دين است در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد كه علومي كه انسان دارد, اينها مصباح شريعت‌اند نه ميزان شريعت, نه اينكه اينها به منزله? ترازو باشند, ما ظواهر كتاب و سنّت را با اين ترازوي علوم بشري بسنجيم, هر چه با اينها مطابق شد بگوييم حق است و هر چه مطابق نيامد ـ معاذ الله ـ بگوييم باطل است, اين‌‌چنين نيست.
جايگاه عقل بشري در منظومه شرع
بنابراين تعليم مي‌كند, نه اينكه وحي بشود فرع و عقل بشر بشود اصل كه صحّت و سُقم رهآورد انبيا را با ترازوي علوم بشري ما تشخيص بدهيم كه هر چه را عقل فهميد بپذيرد، نفهيمد رَد كند. عقل, خيلي از چيزها را مي‌فهمد يك بحث، خيلي از چيزها را مي‌فهمد كه باطل است دو بحث و بسياري از چيزهاست كه عقل نمي‌فهمد; «لست أدري» است, اينجا بايد بپذيرد تعبّداً, چون خود اين تثليث را عقل به عهده دارد, مي‌گويد خيلي از جزئيات است كه من ابزار تشخيص ندارم. من تا اين اندازه مي‌توانم بفهمم كه روح, هيچ‌گاه نمي‌ميرد و عقايد و اخلاق و خاطرات براي هميشه با روح است و انسان كه مُرد يا معذّب است يا منعّم و يقيناً بعد از مرگ خبري هست و بعضي از مسائل در همين سطح; اما قبر چيست، برزخ چگونه سؤال مي‌شود و صدها مسائل برزخي، كيفيت سؤال، كيفيت آمدن ملائكه، كيفت پاسخ‌دادن، نحوه? تنعيم، نحوه? تعذيب، نحوه? «روضةٌ مِن رياض الجنة» بودن، نحوه «حُفرةٌ من حُفَر النيران»[4] بودن و دهها مسائل برزخ است كه اصلاًّ عقل راه ندارد و مي‌فهمد كه نمي‌فهمد, چون عقل است. چون مي‌فهمد كه نمي‌فهمد, مي‌گويد من راهنما مي‌خواهم, لذا چون من مي‌فهمم كه نمي‌فهمم من مي‌فهمم كه خيلي از چيزها در جهان است كه براي من لازم است و من نمي‌شناسم و خيلي از مسائل است كه از مرگ به بعد من در پيش دارم و نمي‌دانم, يك راهنما مي‌خواهم, چون ضرورت نياز به وحي و شريعت و نبوّت را عقل اثبات مي‌كند. آن‌گاه همين عقلي كه مثل يك مسافر عاقل مي‌فهمد كه نمي‌داند، مي‌فهمد كه راه را نمي‌داند همين عقلي كه مثل يك مسافر عاقل است, مي‌فهمد كه راهي در پيش دارد ولي راه‌بلد ندارد, مي‌گويد من راهنما مي‌خواهم اگر يك راهنما آمده دارد او را راهنمايي مي‌كند بگويد كه نه، من اينجا نمي‌فهمم كه پايان اين خيابان و آن برزن و اين كوي و آن كوچه كجاست من نمي‌آيم اين نمي‌تواند بگويد چون خودِ عقل، خودِ اين مسافرِ عاقل گفت من راهنما مي‌خواهم يك آقا آمده گفته من راهنماي شما هستم اين مسافر عاقل هم با معيارهاي عقلي تشخيص داد كه او راست مي‌گويد هم بلد است و هم راست مي‌گويد و امين است ديگر ممكن نيست حرف او را گوش ندهد فيلسوف يك حرفش اين است مي‌گويد من مي‌فهمم كه نمي‌فهمم، من مي‌فهمم كه صدها مسائلي در پيش دارم كه براي من مجهول است كسي بايد بيايد كه مرا راهنمايي بكند و نشانه‌هايش هم اين بايد باشد كاري بكند كه هيچ كسي نمي‌تواند بكند يعني اعجاز بعد بزرگواري آمده گفته من پيامبرم عقل آن معياري را كه داشت ديد در اين شخص هست مدّعي هست، امين هست، صادق هست، معجزه آورده همه خصوصيات راه‌بلد در او هست در پيشگاه او سر مي‌سايد در حضور او خاضع است, مي‌گويد «آمنا و صدّقنا».
وابسته بودن عقل بشري به معارف و حياني
خيلي از مسائل است كه عقل مي‌فهمد كه نمي‌فهمد. چون مي‌فهمد كه نمي‌فهمد, به صاحب وحي مي‌گويد اين جزئيات را شما به من نشان بدهيد مثل اين كارخانه‌هاي كوره‌بلند كه اينها فقط مي‌توانند آهنها را ذوب بكنند; اما آ‌ن ظرافت‌كاريها و كارهاي ريز را بايد به آن صنايع دستي و مانند آن بدهند هرگز كارخانه‌هاي كوره‌هاي بلند كه فقط مي‌تواند آهن را ذوب بكند, او نمي‌تواند كليد بسازد، كليد را با يك ابزار ظريف خاصّي مي‌سازند عقل مثل آن كوره‌بلند كارخانه‌هاست كه مسائل كلّي را درك مي‌كند البته به مقدار وُسعش; اما صدها مسائل جزئي است كه اصلاً مقدورش نيست, لذا مي‌گويد من در كليّات, براي تأييد [و] در جزئيات كه فراوان است براي تأسيس, نيازمند به صاحب شريعتم.
برهان عقلي و قول معصوم دو عنصر اصلي پيدايش قطع در انسان
اما اين مسئله كه آيا انسان اوّلي از خاك بوده بلاواسطه يا از خاك بوده مع‌الواسطه. اگر مع‌الواسطه بود, يك واسطه دارد يا چندين واسطه, اينها جزء مسائل عميق است. اگر ظاهر چند آيه يك سَمت را تأييد مي‌كند, ظواهر بعضي از آيات ديگر هم بي‌اشعار نسبت به بخش ديگر نيست. «أضف إلي ذلك كلّه» اينكه ظواهر ظنّي در اين‌گونه از مسائل عميق علمي حجت نيست, انسان مي‌خواهد عقيده پيدا كند ديگر, عقيده يعني جزم. با مظنّه كه نمي‌شود جزم پيدا كرد, با چهارتا ظاهر كه نمي‌شود جزم پيدا كرد, اينكه نمي‌خواهد عمل بكند كه بگويد ظاهر اين «لا‌ تُعاد»[5] اين است من بايد عمل بكنم چَشم, اين مي‌خواهد عقيده پيدا كند, عقيده كه دست كسي نيست. اين مي‌خواهد باور كند نه مقلّدانه, بلكه محقّقانه كه اصل آدم چه بود, اين با برهان عقلي بايد باشد (يك)، اگر برهان عقلي نبود, قول معصوم(عليه السلام) بايد باشد (دو). قول معصوم را بزرگان حكمت فرمودند اين مي‌تواند حدّ وسط برهان قرار بگيرد يعني همان طوري كه نظير تغيّر: «العالم متغيّر» او حدّوسط برهان قرار مي‌گيرد و اگر چيزي لازمه? ذات موضوع بود حدّوسط قرار مي‌گيرد و برهان, تشكيل مي‌شود و نتيجه يقيني مي‌دهد، قول معصوم هم مي‌تواند حدّوسط برهان قرار بگيرد, اين را هم حكمت و فلسفه ثابت كرده است. اما اين در صورتي كه سنداً و دلالتاً, يقيني باشد يعني اگر زراره در حضور مبارك امام ششم(سلام الله عليه) نشسته است حضرت هم در صدد مقام بيان است, جهت بيان هم مشخص است. تقيّه‌اي در كار نيست, ابهامي هم در كار نيست, مطلبي را به صورت روشن بيان كرده است, مسئله عدم غفلت و عدم خطا و عدم سهو و عدم نسيان و امثال‌ذلك در كار نيست، مسئله اصالت عدم قرينه و اصالت عدم تخصيص و اصالت عدم تقييد و امثال‌ذلك هم در كار نيست, اين زراره مثل يك عالم رياضي يقين پيدا مي‌كند هيچ شكّي ندارد كه حضرت اگر بفرمايد در قبر, وضع اين‌چنين است, همان طور يك عالم رياضي مي‌تواند مساحت يك مثلث را به اصول رياضي به دست بياورد و به او يقين پيدا مي‌كند, اگر كسي در حضور معصوم(عليه السلام) باشد و حرف حضرت را بدون استناد به اين اصول عقلايي درك كند, اين يقين پيدا مي‌كند بدون ترديد. يك وقت است يك روايت است كه انبوه و تلّي از اصول همراه است, انسان بايد يك ساك, اصل همراه داشته باشد تا اين اصل روايت را بفهمد همه ما همين طور هستيم ديگر يعني وقتي روايتي به دست ما مي‌رسد تا بخواهيم اين روايت را معنا بكنيم, بايد يك ساك, اصل مصرف بكنيم! بين ما و امام ششم(سلام الله عليه) كه بيش از يازده قرن گذشته است و چندين راوي, يكي پس از ديگري اينها را نقل كردند روي تك‌تك رُوات و روي تك‌تك كلمات بايد اصول پياده كنيم; ـ ان‌شاءالله ـ اين رواي اشتباه نكرد، اصالت عدم غفلت، اصالت عدم سهو، اصالت عدم زياده، اصالت عدم نقيصه، اصالت عدم كذا، اصالت عدم كذا روي تك‌تك راوي روي تك‌تك جمله; اصالت عدم تخصيص، اصالت عدم قرينه، اصالت عدم تقييد، اصالت عدم تخصيص، اصالت عدم اراده? خلاف ظاهر, روي تك‌تك اين جمله‌ها, براي اينكه همه اينها به اصول بسته است آن وقت مي‌شود انباري از اصول، محصول اين تلّي از اصول, جز ظنّ چيز ديگر نيست.
در برابر اين عمل، ظنّ حجت است، ظنّ خاص حجت است. انسان مي‌خواهد عمل بكند همين هم كافي است ولي اگر بخواهد اعتقاد پيدا كند خب دست او نيست كه. او الآن مي‌خواهد باور كند كه آسمان و زمين در شش روز خلق شدند هر چه به او بگويند آقا ظاهر اين روايت اين است, مي‌گويد بله من شصت درصد احتمال مي‌دهم آن چهل درصد را چه كنم? به او بگوييم چهل درصد را تعبّداً قبول كن! اينكه دست او نيست مسئله هم مسئله عملي نيست كه بگوييم «فأبْنِ علي الأكثر» اين است كه ظن در اصول اعتقادي حجت نيست, فضلاً از اصول علمي كه انسان اگر هم معتقد نبود به هيچ جايي آسيب نمي‌رساند. حالا اگر در اين زمينه بحث نكرد كه اين شش روزي كه آسمان و زمين خلق شدند چيست مي‌گويد به من چه؟ هر چه هست, من هر چه كه قرآن گفت قبول دارم حالا چه چيزي است, من چه مي‌دانم چه چيزي است, اصلاً لازم نيست بحث بكنم.
در اعتقاديات, آنجا كه بايد عقيده پيدا كند مظنّه, حجت نيست چه رسد به علميّات كه اصلاً جاي عقيده نيست مگر از آن جهت كه قرآن خبر داده او از آن جهت كه قرآ‌ن خبر داده مي‌گويد كه «اعتقد بأن جميع ما جاء به النبي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حقّ لا ريب فيه» ?ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُديً لِلْمُتَّقِينَ?[6] همين قدر كافي است.
پرسش:...
پاسخ: يك بحث عميقِ علمي است, آن وقت اگر پيشرفت علم به صورت فرضيه نبود، به صورت قانون درآمد, معجزه? علمي هم ثابت مي‌شود. اولاً انسان مي‌خواهد بفهمد از كجا خودش هست? خود علم, في‌نفسه مطلوب است, اين يك و اگر هم پيشرفت علم, از حدّ فرضيه تجاوز كرده است به حدّ قانون قطعي رسيد, آن‌گاه اگر ما ديديم چيزي را قرآن فرمود كه هم‌اكنون بعد از زحمات زياد صاحب‌نظران به صورت يك قانون قطعي رسيد نه فرضيه, اين مي‌شود معجزه? علمي, اين مزيد ايمان است; منتها مبادا انسان فرضيه را به حساب قانون بياورد فرضيه با قانون يك فرق عميقي دارند, قانون يعني شيء ثابت شده, مثل مسائل رياضي، مثل امور بديهي كه حق است، ثابت است «لا ريب فيه» اين حق, سيّار است مي‌رود و مسائل نظري را هم به دنبال خود مي‌برد و به آن منبع و چشمه مي‌رساند و روشن مي‌كند و تحويل آدم مي‌دهد قضيه بديهي مي‌رود و مي‌برد, هم علوم نظري را به همراه خود مي‌برد، سيراب مي‌كند و هم عالِم را به همراه خود مي‌برد او را عليم مي‌كند شما فرض بكنيد يك راه‌بلدي كه خودش متنِ جدول و جوي است اين با يك دست قضاياي نظري را گرفته، با يك دست انسانهاي تشنه را گرفته, هر دو را مي‌برد به آن منبع آب يعني سرچشمه كارِ قضيه بديهي اين است كه هم در سايه? خود قضاياي نظريِ پيچيده را روشن مي‌كند و هم صاحب‌نظري كه قبلاً مردّد بود او را هم‌اكنون مصمّم مي‌كند; انسانِ جاهل را عالم مي‌كند اين دو هنر براي قضاياي بديهيه است كه مي‌رود و مي‌برد.
بررسي جايگاه و ارائه فرضيه در مباحث عقلي
اما فرضيه كه علوم با آنها هستند, اين نمي‌رود بيان لطيفي سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) در اصول فلسفه دارند, مي‌فرمايند اين قضيه فرضيه, مثل آن پاي ثابت پرگار است اگر كسي بخواهد دايره‌اي رسم بكند يك پاي اين دايره مي‌گردد كار را او مي‌كند; اما پاي شَلي هم لازم است كه بايستد وسط اين پايِ ساكنِ پرگار نمي‌رود ولي باعث مي‌شود كه ديگري برود.[7] فرضيه مثل آن پايِ ساكن و ثابت پرگار است نمي‌رود ولي يك مقدار بار روي دوش اوست آنكه مي‌رود پايِ سيّار است ولي در همين محور ديگر جاي ديگر راه براي او نيست چون اين پا، پايِ فلج است, نمي‌آيد. اگر آن پايِ سيّار قدرتي مي‌داشت خيلي از جاها مي‌رفت اما نمي‌تواند برود, همين دورِ خود خط مي‌كشد.
فرضيه كارش بيش از اين نيست آينده? نزديك يا دور ممكن است اين فرضيه عوض بشود. يك انسان علم‌زده فرضيه را به منزله? قضيه بديهي تلقّي مي‌كند آن وقت ظواهر ديني را بر اين حمل مي‌كند در آينده? نزديك يا دور كه زير اين فرضيه آب بسته شد دست اين شخص هم از مسائل ديني خالي است ولي يك صاحب‌نظر هرگز فرضيه را بر ظواهر ديني تحميل نمي‌كند در حدّ شايد است نه بايد شايد منظور آيه اين باشد ما كه نمي‌دانيم، اگر مسئله‌اي از فرضيه به صورت قانون درآمد و بديهي شد و مسلّم شد آن‌گاه آيه اگر چندتا احتمال دارد بر همين حمل مي‌شود و لا غير اين (يك) و اگر آيه ظاهرش بر خلاف اين است اين مي‌شود دليلِ لُبّي كه قرينه? آيه قرار مي‌گيرد آيه بر‌خلاف ظاهر حمل مي‌شود اين (دو), مثل مسائل ديگري كه درباره? ?يَدُ اللّهِ?[8] يا ?جَاءَ رَبُّكَ?[9] و امثال‌ذلك آمده, اگر دليل عقلي دلالت كرد, انسان به بركت دليل عقلي ـ حالا يا لُبّي متّصل است يا لُبّي منفصل ـ آيه را يا روايت را برخلاف ظاهرش حمل مي‌كند, آن وقت مجاز است.
پرسش:...
پاسخ: اگر ثابت بشود كه آنچه را كه علم به صورت قانون تثبيت كرده است نه به صورت فرضيه, آن را كسي كه اُمّي بود در چهارده قرن قبل فرمود بدون اينكه هيچ سخني از اين مسائل باشد اين مي‌شود معجزه? علمي, اين مايه? مزيد ايمان است. بنابراين شتاب در حمل آيه بر فرضيات يا روايات, بر فرضيات روا نيست.
پرسش:...
پاسخ: حالا اگر ثابت شد كه عقلاً محال است كه يك زن و شوهري از خاك خلق بشوند انسان, طور ديگر آيه را معنا مي‌كند، اگر ثابت شد كه عقلاً محال نيست آيه را طور ديگر معنا مي‌كند، اگر در حدّ فرضيه است, دست به آيه نمي‌زند, ببيند آيه ظاهرش چيست, اين سه وظيفه است در سه نحو برداشت.
حالا ببينيم در اين دو مبحث كه هر مبحثي سه قول را به همراه دارد, ظواهر ديني چيست و بازده پيشرفتهاي علمي چيست. آيا علم به يك نتيجه? قطعي دو, دوتا چهارتا رسيده است? نه، در حدّ فرضيه است آيا ظواهر ديني در حدّ نصّ غيرقابل تأويل است? نه، در حدّ ظهور و ظواهر و ظنون معتبر است; نص نيست. آيا اين آيات يك دست است [و] هيچ معارض ندارد? نه، بعضي از آيات معارض با بعضي آيات ديگرند; منتها يك جمع دلالي دارند يكي اظهر است ديگري ظاهر آن اظهر را بايد مقدّم داشت.
بنابراين پس اين فصل در دو مبحث بحث است و [در] هر مبحثي هم سه نظر هست.
«و الحمد لله ربّ العالمين»


[1] . ر.ك: الميزان, ج4, ص139 و 140.
[2] . ر.ك: الميزان, ج4, ص141 ـ 144.
[3] . ر.ك: الميزان, ج4, ص143.
[4] . الامالي (شيخ طوسي), ص28.
[5] . من لا يحضره الفقيه, ج1, ص279.
[6] . سوره? بقره, آيه? 2.
[7] . مجموعه آثار (شهيد مطهري), ج6, اصول فلسفه مقاله پنجم, ص 347 و 348.
[8] . سوره? فتح, آيه? 10.
[9] . سوره? فجر, آيه? 22.