موضوع: سوره نسا

عنوان: تفسير سوره مبارکه نساء جلسه 31

مدت زمان: 34.19 دقيقه اندازه نسخه كم حجم: 3.92 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 7.85 MB دانلود

رديف
نوع عنوان
عنوان
1

خلاصه بررسي وضعيت جاهليت در عصر نزول
2

تفاوت محتوايي زبان عربي در قبل و بعد از بعثت
3

منشاء عقب‌افتادگي‌هاي جاهلي
4

دو علت اساسي سقوط فرهنگي آل‌فرعون
5

استخفاف مردم از علل اصلي فقر فرهنگي
6

اختلاف و حکومت جور بر مردم نتيجه فقر فرهنگي
7

تحليل نهج‌البلاغه از عصر بعثت
8

بازخواني جريان بعثت در خطبه دوم نهج‌البلاغه
9

تشريح اوضاع جاهلي حجاز در خطبه 26 نهج‌البلاغه
10

جريان بعثت رسول اکرم(ص) و آثار آن در خطبه 33 نهج‌البلاغه
11

خطبه 89 و تبيين ناجي بودن اسلام از رسوم جاهلي
12

بيان تبديل جهل جاهلي به موعظه حسنه در خطبه 95 نهج‌البلاغه
13

خطبه 151 و استشهاد به جهاد حضرت رسول اکرم(ص)
14

بيان سموم مهلک جاهليت در خطبه 166
15

تشريح مفصل اوضاع جاهليت در خطبه قاصعه
16

آثار و تبعات فقر فرهنگي در بيان حضرت امير(ع)
17

يادآوري حکومت الهي پس از بعثت






اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
?وَابْتَلُوا الْيَتَامَي حَتَّي إِذَا بَلَغُوا النِّكَاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ وَلاَ تَأْكُلُوهَا إِسْرَافاً وَبِدَاراً أَن يَكْبَرُوا وَمَن كَانَ غَنِيّاً فَلْيَسْتَعْفِفْ وَمَن كَانَ فَقِيراً فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَإِذَا دَفَعْتُمْ إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَيْهِمْ وَكَفَي بِاللّهِ حَسِيباً?6?
خلاصه بررسي وضعيت جاهليت در عصر نزول
فصل دوم از فصولي كه در ذيل اين مقطع از آيات كريمه مطرح شد، تبيين عصر جاهلي بود، تبيين عصر نزول قرآن كريم كه جاهليت، كلّ جهان را فراگرفته بود.
اين بحث، بخشي از آن به عهده? تاريخ است كه شِبه جزيره عربستان در چه حالت بود، ايران در چه حالت بود، خاور دور و نزديك در چه حالت بود كه در كتب تاريخ آمده. بخشي از آن مربوط به بحثهاي روايي و قرآني است. آن قسمت كه مربوط به بحثهاي قرآني است تا حدودي اشاره شد و آن قسمتي هم كه مربوط به بحثهاي روايي است چند حديث از كتاب شريف نهج‌البلاغه هم به خواست خدا قرائت مي‌شود تا روشن بشود كه فضايي كه قرآن در آن فضا نازل شده است، چقدر آلوده بود و همه اين آلودگي ها را قرآن برطرف كرد.
تا حدودي روشن شد كه مردم گرفتار جاهليتي بودند، حتي در حدّ فرزند كُشتن و اين فرزندكُشي هم به سه صورت بود: گاهي دخترها را مي‌كشتند، براي اينكه مبادا در جنگها به اسارت بروند، گاهي هم پسرها و دخترها فرق نمي‌كرد مي‌كشتند براي ترس از گرسنگي، گاهي هم فرزندها چه پسر، چه دختر را قرباني مي‌كردند براي بتها.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ ادبياتشان در فحش و سَبّ و هجا به كار مي‌رفت؛ شعرِ خوب مي‌گفتند، خطابه‌هاي خوب ايراد مي‌كردند؛ اما قدرت نوشتن نداشتند و شعرشان هم در هجو و تشبيت به كار مي‌رفت، اين چه ادبياتي است؟ ادبياتي كه در آن معارف نيست كه ادبيات نيست. اينها مي‌توانستند بدون تأمّل زياد، قصيده‌هاي قرّايي بسرايند؛ اما در حدّ تشبيب، در حدّ هجو، اين‌‌چنين نبود كه در فضايل اخلاقي يا در علوم و معارف، چيزي اينها داشته باشند.
پرسش:...تفاوت محتوايي زبان عربي در قبل و بعد از بعثت.
پاسخ : نه آن زبان را وحي به خدمت گرفت،شما مثلاً در لغات عرب وقتي مراجعه مي‌كنيد قبل از اسلام، مي‌بينيد خيلي وسيع است؛ اما خيلي بي‌محتواست. مثل اينكه الآن شما به لغات غرب كه مراجعه مي‌كنيد، مي‌بينيد خيلي وسيع است؛ اما كم‌محتواست. اين كامپيوتري كه اختراع شده، اين راديو كه اختراع شده، هواپيما اختراع شده، آپولوها اختراع شده صدها اجزاي ريز و درشت فنّي دارد كه هر كدام نامي دارد. اگر كسي بخواهد به اين لغات، آشنا بشود بايد رنج طولاني تحمل كند؛ اما مي‌بينيد كه هزارها لغت است درباره? سيم و پيچ و مُهره و بستن و گشودن يك كامپيوتر، درباره انسان كه چه بكنند اين ابزار را چطور مصرف بكنند. در قِسط و عدل شما مي‌بينيد فرهنگ غرب فقير است. هزارها كلمه، درباره? اين پيچ و مُهره هست، چون ابزار كار آنهاست؛ اما درباره معارف چطور؟ درباره قِسط و عدل چطور؟ سير و سلوك چطور؟ منازل سايرين چطور؟ دستشان تهي است. عربِ جاهلي هم اين‌‌چنين بود؛ كيفيت خوابيدنش چطور، برخاستنش چطور، راه رفتنش چطور، نيم‌خيز رفتنش چطور، همه اينها برايش اسم بود. شما لسان‌العرب را كه ملاحظه مي‌كنيد مي‌بينيد پر از ادبيات است؛ اما وقتي قبل از اسلامش را نگاه مي‌كنيد با بعد از اسلام، مي‌بينيد دنيايي از تفاوت پيدا شده، با همان سرمايه‌ها معارف را تزريق كردند.
چگونگي سقوط ارزش‌‌هاي انساني در عصر جاهليت
به هر تقدير، قرآن عصر را عصر جاهلي تلقّي كرد. عمده نكته‌اي است كه قرآن به عنوان متن مشخص كرد و نهج‌البلاغه به عنوان شرح و آن اين است كه چطور عرب اين‌چنين شدند? چطور اين‌قدر فرومايه شدند كه حتي به فرزندكُشي افتخار مي‌كردند تقرّب داشتند الي‌الله!
منشاء عقب‌افتادگي‌هاي جاهلي
بنابراين قرآن كريم نمونه‌هايي را ذكر مي‌كند، البته درباره? خصوص مردم يك منطقه نيست [بلکه] درباره مصر ذكر مي‌كند و همچنين درباره فراعنه و درباره سامري و اينها ذكر مي‌كند، مي‌فرمايد منشأ عقب‌افتادگي جهل است. جهل به دو معنا: هم بي‌سوادي؛ هم بي‌خردي. انسان نه قدرت داشته باشد كه مسائل را درك بكند، نه آن مقداري كه درك مي‌كند به او بها بدهد كه بتواند غرايز را تعديل بكند. آن‌گاه خوي خودسري و خودكامگي و تكبّر و غرور، حاكم مي‌شود. جهل از يك سو، تكبّر از سوي ديگر چه‌ها كه نخواهد كرد.

دو علت اساسي سقوط فرهنگي آل‌فرعون
در جريان فرعون قرآن كريم دوتا بيان دارد: يكي اينكه آل‌فرعون اينها را سائمه مي‌كردند. سائمه يعني آن حيواناتي که صحراچر هستند در برابر معلوفه، اين گوسفنداني كه دست‌پرورده‌‌اند اينها معلوفه‌اند كه به اينها علف مي‌دهند، آن گوسفندهايي كه مي‌روند آزاد بيرون مي‌چرند اين را مي‌گويند سائمه. درباره آل‌فرعون فرمود اينها بني‌اسرائيل مستضعف را سائمه كردند اينها را مي‌بردند به صحرا براي چريدن عذاب، عذاب‌چر مي‌كردند[1]؛ هر چه مي‌چريدند عذاب بود، در حدّ حيوان زندگي مي‌كردند و مرتع اينها هم چراگاه اينها هم عذاب بود؛ عذاب مي‌چريدند.
استخفاف مردم از علل اصلي فقر فرهنگي
چرا به اين روز سياه رسيدند? براي اينكه ?فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ?؛ مردم را خفيف كرد اين شستشوي مغزي همين است، خفيف كرد، سبك كرد، تهي‌مغز كرد؛ اينها را از آن آثار به‌جا مانده? از تعاليم انبيا(عليهم السلام) تهي كرد وقتي مغز اينها را خالي كرد، هر دستوري كه مي‌داد اطاعت مي‌كردند ?فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ? اين يک راه است كه اختصاصي البته به مردم مصر و فرعون و امثال ذلك ندارد يعني هر زمامدار خودسري اگر مردم را تهي‌مغز بكند، قهراً از آنها اطاعت مي‌گيرد. در سوره? مباركه? «زخرف» آيه 54 اين‌‌چنين است: ?فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْماً فَاسِقِينَ? از سَمت ديگر، خرافات هم رواج داشت كه گرفتار حس بودند؛ با مشاهده آن همه معجزات از موساي كليم(سلام الله عليه) وقتي سامري براي آنها آن ملعبه را به پا كرده است آنها پذيرفتند؛ آيه 85 سوره? «طه» اين است كه ?قال فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ مِن بَعْدِكَ وَأَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ?؛ سامري اينها را گمراه كرد.

اختلاف و حکومت جور بر مردم نتيجه فقر فرهنگي
خب، اگر علم و دانش نباشد و اگر آن فضايل اخلاقي هم رخت بربندد، هر مقتدري مي‌تواند بر اساس ?قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي?[2] بر اينها مسلّط بشود. وقتي مسلّط شد، از باب «فرّق تسد»؛ اختلاف بينداز و سياست بكن اينها را به شعبه شعبه تقسيم كردند
اختلاف، شوكت و جلال ملت و امت را از بين مي‌برد. منشأ پيدايش اختلاف هم جهل در مقابل علم از يك سَمت، جهل در مقابل عقل از سوي ديگر. قرآن كساني را كه اختلاف مي‌كنند مي‌فرمايد اينها شوكتشان را از دست دادند كه ?لاَ تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِيحُكُمْ?2 اين همان تعبيري است كه در فارسي هم مي‌گويند، اين تعبير ?تَذْهَبَ رِيحُكُمْ? در تعبيرات فارسي ما هم هست، منشأ اين اختلاف هم بي‌عقلي است. در سوره? «حشر» فرمود: ?تَحْسَبُهُمْ جَمِيعاً وقُلُوبُهُمْ شَتَّي ذلِكَ بَأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ يَعْقِلُونَ?3؛ آدمِ بي‌عقل به جان هم مي‌افتند.
خب، اگر فرعون و ساير زمامداران خودسر اينها را تهي‌مغز كردند، از اينها اطاعتِ سياسي مي‌گيرند، سامريها هم اطاعتهاي ديني مي‌گيرند، داخله? اينها هم با اختلاف، شكست را بر اينها تحميل مي‌كند، آ‌‌ن‌گاه هر بلايي به سر اينها دربياورند تحمل مي‌كنند، بر اساس تحليل قرآني اين است. پس در اين فصل دوم دو مقام بحث شد: يكي اينكه جهان در عصر بعثت چه بوده است؛ يكي اينكه چرا اين‌‌چنين بوده است، اين دو مقام كاملاً از هم جداست. يكي اصل گزارش است، يكي سبب اين حوادث تلخ. پس اگر سامري هست، در اثر سفاهت و خرافات‌طلبي مردم مصر بود و اگر فرعون است در اثر خفّت و تهي‌مغزي مردم هست.
تحليل نهج‌البلاغه از عصر بعثت
حالا برويم به سراغ نهج‌البلاغه ببينيم كه حضرت امير(سلام الله عليه) چه تحليلي از فضاي عصر بعثت دارد. اين نهج‌البلاغه را كه ملاحظه مي‌فرماييد ولو به موضوعات نهج‌البلاغه هم مراجعه بفرماييد، مي‌بينيد موارد زيادي را حضرت امير به عنوان تشريح عصر بعثت ذكر مي‌كند، حالا بعضي از آنها را در اينجا قرائت مي‌كنيم. در نهج‌البلاغه مباحث فراواني راجع به بعثت است يكي هدف انبياست كه آن فعلاً از بحث بيرون است، يكي تشريح وضع مردم است در عصر بعثت كه مردم در چه حال بودند و چرا اين حال را داشتند. هر دو مطلبي كه در فصل اول مطرح شد، در نهج‌البلاغه هست. يكي اينكه روزگار مردم سياه بود و اينكه چرا به اين روز سياه مبتلا شدند?
بازخواني جريان بعثت در خطبه دوم نهج‌البلاغه
در خطبه? دوم نهج‌البلاغه جريان بعثت را كه بازگو مي‌كند، مي‌فرمايد اوايل خطبه دوم است «أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهُ إِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ شَهَادَةً مُمْتَحَناً إِخْلاصُهَا مُعْتَقَداً مُصاصُها» تا اينكه به جريان رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌رسد. مي‌فرمايد من شهادت به رسالت رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌دهم «أَرْسَلَهُ بِالدِّينِ الْمَشْهُورِ وَ الْعَلَمِ الْمَأْثُورِ وَ الْكِتَابِ الْمَسْطُورِ وَ النُّورِ السَّاطِعِ وَ الضِِّّيَاءِ اللاَّمِع وَ الْأَمْرِ الصَّادِعِ إِزاحَةً لِلشُّبُهاتِ وَ احْتِجاجاً بِالْبَيِّناتِ وَ تَحْذِيراً بِالْآياتِ وَ تَخْوِيفاً بِالْمَثُلاتِ وَ النَّاسُ في فِتَنٍ اِنْجَذَمَ فِيها حَبْلُ الدِّينِ»؛ چون طناب دين ابراهيمي منجزم و پاره شد و از دستشان در رفت « وَ تَزَعْزَعَتْ سَوارِي الْيَقِينِ وَ اخْتَلَفَ النَّجْرُ وَ تَشَتَّتَ الْأَمْرُ وَ ضَاقَ الَْمخْرَجُ وَ عَمِيَ الْمَصْدَرُ فالهُدَي خَامِلٌ وَ الْعَمَي شَامِلٌ عُصِيَ الرَّحْمنُ وَ نُصِرَ الشَّيْطَانُ وَ خُذِلَ الْإِيمانُ فَانْهارَتْ دَعَائِمُهُ وَ تَنَكَّرَتْ مَعَالِمُهُ وَ دَرَسَتْ سُبُلُهُ وَ عَفَتْ شُرُكُهُ أَطَاعُوا الشَّيْطَانَ فَسَلَكُوا مَسَالِكَهُ وَ وَرَدُوا مَنَاهِلَهُ بِهِمْ سَارَت أَعْلامُهُ وَ قامَ لِوَاؤُهُ في فِتَنٍ دَاسَتْهُمْ بِأَخْفَافِها وَ وَطِئَتْهُمْ بِأَظْلافِها وَ قَامَتْ عَلَي سَنَابِكِها فَهُمْ فِيها تَائِهُونَ حَائِرُونَ جَاهِلُونَ مَفْتُونُونَ في خَيْرِ دارٍ وَ شَرِّ جِيرانٍ نَوْ­مُهُمْ سُهُودٌ وَ كُحْلُهُمْ دُمُوعٌ بِأرْضٍ عَالِمُها مُلْجَمٌ وَ جَاهِلُها مُكْرَمٌ»[3] در پايان، به اين نكته اشاره مي‌كنند. سرزميني كه اگر يك نفر دانشمند در آنها هم به‌سر مي‌برد، دهن‌بسته بود؛ عالمشان ((مُلجم)) بود، لِگام و لِجام در دهن بود نه قدرت حرف زدن داشت، نه قدرت نوشتن داشت و جاهلش هم مُكرم بود. خب، در جايي كه علم ارزش نداشته باشد و عالم، مُلجَم باشد بازدهش همين است ديگر. پس هر دو مطلب را حضرت در اين خطبه دوم بيان كرد: يكي بيان تيره بودن اوضاع حجاز؛ يكي سبب اين تيرگي.
تشريح اوضاع جاهلي حجاز در خطبه 26 نهج‌البلاغه
در خطبه? بيست و ششم هم اوضاع حجاز را و جاهليت را تشريح مي‌كند، مي‌فرمايد ذات اقدس الهي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را مبعوث كرد «نَذِيراً لِلْعَالَمِينَ وَ أَمِيناً عَلَي التَّنْزِيلِ وَ أَنْتُمْ مَعْشَرَ الْعَرَبِ عَلَي شَرِّ دِينٍ وَ فِي شَرِّ دَارٍ مُنيخُونَ بَيْنَ حِجَارَةٍ خُشْنٍ وَ حَيَّاتٍ صُمٍّ تَشْرَبُونَ الْكَدِرَ وَ تَأْكُلُونَ الجَشِبَ وَ تَسْفِكُونَ دِمَاءَكُمْ وَ تَقْطَعُونَ أَرْحَامَكُمْ الْأَصْنَامُ فِيُكمْ مَنْصُوبَةٌ وَ الْآثَامُ بِكِمْ مَعْصُوبَةٌ». در بحث ديروز اشاره شد كه خصوصيتهاي اقليمي و جغرافيايي از يك سو و فشار اقتصادي از سوي ديگر و جهل از سوي ديگر و بت‌پرستي از سوي ديگر و رذايل اخلاقي از سوي ديگر، اين محيط را تيره كرد كه نوعش در اين خطبه? بيست و ششم آمده. فرمود از نظر مسائل جغرافيايي و اقليمي كه در سنگلاخهاي خشن زندگي مي‌كرديد و مارهاي كَر هم آنجا زياد بودن. اين مارها وقتي كه دست‌بردار نباشند با هيچ سر و صدايي بيرون نروند، اينها خب خيلي پُر سم‌اند و پر نيش‌اند. از اين مارها تعبير مي‌كنند مي‌گويند «حيّات الصُمّ» كه جمع أصمّ است، نه اينكه اينها كر هستند نمي‌شنوند، بلكه منزجر نمي‌شوند، هيچ سر و صدايي اينها را از جا درنمي‌برد هميشه حمله مي‌كنند. فرمود شما در اين مارها زندگي مي‌كرديد، بتها هم منصوب بود و گناهان هم مستحكم، اين وضع شما بود بعد به بركت اسلام اين تحوّل پيدا شده است.
جريان بعثت رسول اکرم(ص) و آثار آن در خطبه 33 نهج‌البلاغه
در خطبه? سي وسوّم فرمود ذات اقدس الهي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را مبعوث كرد
«وَ لَيْسَ أَحَدٌ مِنَ الْعَرَبِ يَقْرَأُ كِتَاباً وَ لاَ يَدَّعِي نُبُوَّةً» زمان فَترت بود و جاهليت بود به هر دو معنا، كسي قدرت خواندن نداشت و كسي هم داعي نبوّت نداشت، فكر نبوت هم در سرِ كسي نبود، چون خيال مي‌كردند اگر نبوّتي هست نصيب فرشتگان است. آن‌گاه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم ظهور كرده است « فَسَاقَ النَّاسَ حَتَّي بَوَّأَهُمْ مَحَلَّتَهُمْ وَ بَلَّغَهُمْ مَنْجَاتَهُمْ فَاسْتَقَامَتْ قَنَاتُهُمُ وَ اطْمَأَنَّتْ صَفَاتُهُمْ» حالا تيرهاي اينها راست شد يعني ديگر كسي قدرت تيرشكني اينها نداشت، سنگهاي اينها هم در جاي خود قرار گرفت «صَفات» همان سنگ املس است. يك وقت است اين سنگ را مي‌توان شكست، اينجا ديگر مطمئن نيست اين سنگ در جاي خود است. يك وقت نه، اين حِجر، صَلد و مستحكم است در جاي خود قرار مي‌گيرد. استقامه? قنات و اطمينان صَفات، صَفات يعني آن حجر صَلد، در چند خطبه? نهج‌البلاغه آمده[4].
خطبه 89 و تبيين ناجي بودن اسلام از رسوم جاهلي.
در خطبه? 89 فرمود: «أرْسَلَهُ» وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را «عَلَي حِينِ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ وَ طُولِ هَجْعَةٍ مِنَ الْأُمَمِ»؛ خيليها در حال هَجعه و خواب بودند ?كَانُوا قَلِيلاً مِنَ اللَّيْلِ مَا يَهْجَعُونَ?2 يعني خواب، اينجا خوابِ طولاني داشتند «وَ اعْتِزَامٍ مِنَ الْفِتَنِ وَ انْتِشَارٍ مِنَ الْأُمُورِ وَ تَلَظٍّ مِنَ الْحُرُوبِ»؛ جنگها نائره‌اش مشتعل بود «وَ الدُّنْيَا كَاسِفَةُ النُّور ظَاهِرَةُ الْغُرُورِ عَلَي حِينِ اصْفِرَارٍ مِنْ وَرَقِهَا وَ إِيَاسٍ مِنْ ثَمَرِهَا وَ اغْوِرَارٍ مِنْ مَائِهَا قَدْ دَرَسَتْ مَنَارُ الْهُدَي وَ ظَهَرَتْ أَعْلاَمُ الرَّدَي فَهِيَ مُتَجَهِّمَةٌ لِأَهْلِهَا عَابِسَةٌ فِي وَجْهِ طَالِبِهَا ثَمَرُهَا الْفِتْنَةُ وَ طَعَامُهَا الْجِيفَةُ وَ شِعَارُهَا الْخَوْفُ وَ دِثَارُهَا السَّيْفُ»؛ جز خونريزي و غارتگري كاري نبود، يك عده كارشان غارتگري، يك عده هم شعارشان ترس، «فَاعْتَبِرُوا عِبَادَ اللَّهِ»؛ فرمود ببينيد شما را از چه روز تيره‌اي به چه فضاي روشني منتقل كرده است.
بيان تبديل جهل جاهلي به موعظه حسنه در خطبه 95 نهج‌البلاغه
در خطبه? 95 اين‌‌چنين فرمود: «بَعَثَهُ وَ النَّاسُ ضُلاَّلٌ فِي حَيْرَةٍ وَ حاطِبونَ فِي فِتْنَةٍ قَدِ اسْتَهْوَتْهُمُ الْأَهْواءُ وَ اسْتَزَلَّتْهُمُ الْكِبْرِيَاءُ وَ اسْتَخَفَّتْهُمُ الْجَاهِلِيَّةُ الْجَهْلاءُ» همان دو نكته اساسي كه در آيات قرآني بود، در اين خطبه‌ها آمده كه بي‌سوادي از يك سو و كِبر و غرور و رذايل اخلاقي از سوي ديگر، اينها را به روز تيره‌اي نشانده، اينها خفيف شدند، تهي‌مغز شدند «وَ اسْتَخَفَّتْهُمُ الْجَاهِلِيَّةُ الْجَهْلاءُ» همان‌طوري كه فرعون ?فاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ?[5] اينها هم در فضاي جهل جاهلي زندگي مي‌كردند و تهي‌مغز شدند. وقتي تهي‌مغز شدند به هر عاملي هم برآشفته مي‌شدند و «أَتْبَاعُ كُلِّ نَاعِقٍ»2 بودند «حَيَارَي فِي زَلْزَالٍ مِنَ الْأَمْرِ وَ بَلاءِ مِنَ الْجَهْلِ فَبَالَغَ(صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فِي النَّصِيحَةِ وَ مَضَي عَلَي الطَّرِيقَةِ وَ دَعَا إِلَي الْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ»3؛ جاهليت را به موعظه حَسنه و حكمت تبديل كرده است.
خطبه 151 و استشهاد به جهاد حضرت رسول اکرم(ص)
در خطبه? 151 اين‌چنين فرمود: « أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهُ إِلاَّ اللَّهُ» بعد فرمود شهادت مي‌دهم كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) «عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ نَجِيبُهُ وَ صَفْوَتُهُ. لَا يُؤَازَي فَضْلُهُ وَ لَا يُجْبَرُ فَقْدُهُ. أَضَاءَتْ بِهِ الْبِلَادُ بَعْدَ الضَّلَالَةِ الْمُظْلِمَةِ وَ الْجَهَالَةِ الْغَالِبَةِ وَ الْجَفْوَةِ الْجَافِيَةِ وَ النَّاسُ يَسْتَحِلُّونَ الْحَرِيمَ وَ يَسْتَذِلُّونَ الْحَكِيمَ»؛ اينها سعي مي‌كردند حرمتها را در هم بشكنند، حكما و دانشمندان را ذليل كنند و با جاهليت زندگي كنند: «يَسْتَحِلُّونَ الْحَرِيمَ وَ يَسْتَذِلُّونَ الْحَكِيمَ» كه در بعضي از نُسَخ «حليم» آمده[6].
بيان سموم مهلک جاهليت در خطبه 166
در خطبه? ديگر اين مسئله را با بيان اينكه شما وضع جاهلي را ناچاريد از دست بدهيد ذكر كرده است؛ در خطبه? 166 فرمود: «لِيَتَأَسَّ صَغِيرُكُمْ بِكَبِيرِكُمْ وَلْيَرْأَفْ كَبِيرُكُمْ بِصَغِيرِكُمْ وَ لاَ تَكُونُوا كَجُفَاةِ الْجَاهِلِيَّةِ»؛ مگر در جاهليت چه چيزي بود? مي‌فرمايد در جاهليت اين بود كه «لاَ فِي الدِّينِ يَتَفَقَّهُونَ وَ لاَ عَنِ اللَّهِ يَعْقِلُونَ كَقَيْضِ بَيْضٍ فِي أَدَاحٍ يَكُونُ كَسْرُهَا وِزْراً وَ يُخْرِجُ حِضَانُهَا شَرًّا»؛ مثل تُخمهاي بعضي از خزنده‌هاي پُر سَم كه وقتي شكستي، جز سَم و جز مار و مانند آن چيزي از او درنمي‌آيد؛ وضعتان اين بود.
تشريح مفصل اوضاع جاهليت در خطبه «قاصعه»
عمده در خطبه? «قاصعه» است، در خطبه? «قاصعه» اوضاع را بازتر مشخص فرمود، فرمود. شما افراد عادي را با يك ديد نگاه كنيد، فرزندان اسماعيل و اسحاق را كه جزء وارثان انبياي ابراهيمي(عليهم السلام) بودند آنها را هم با يك ديد ديگر نگاه كنيد كه اينها با داشتن آن همه فرهنگهاي قوي و غني و خانواده? اصيل، به چه روز سياهي مبتلا شدند. در آن خطبه? «قاصعه» كه صد و نود و دوّمين خطبه? نهج‌البلاغه است، مي‌فرمايد: «فَاعْتَبِرُوا بِحَالِ وَلَدِ إِسْمَاعِيلَ وَ بَنيِ إِسْحَاقَ وَ بَنِي إِسْرَائِيلَ‏(عليهم السلام)» يعني اسماعيل و اسحاق و اسرائيل كه يعقوب(عليهم السلام) است «فَمَا أَشَدَّ اعْتِدَالَ الْأَحْوَالِ وَ أَقْرَبَ اشْتِبَاهَ الْأَمْثَالِ تَأَمَّلُوا أَمْرَهُمْ»؛ نگاه كنيد! اينها پيغمبرزاده بودند و قداستشان مورد پذيرش همه انبياي ابراهيمي بود و قرآن روي عظمت اين پيغمبرزاده‌ها صحّه گذاشت، ببينيد به چه روز سياهي درآمدند «فَاعْتَبِرُوا بِحَالِ وَلَدِ إِسْمَاعِيلَ وَ بَنيِ إِسْحَاقَ وَ بَنِي إِسْرَائِيلَ‏(عليهم السلام)» يعني بر اسماعيل و اسحاق و يعقوب(عليهم السلام) «تَأَمَّلُوا أَمْرَهُمْ فِي حَالِ تَشَتُّتِهِمْ وَ تَفَرُّقِهِمْ لَيَالِيَ كَانَتِ الْأَكاسِرَةُ وَ الْقَيَاصِرَةُ أَرْبَاباً لَهُمْ»؛ اينها وقتي اختلاف داخلي داشته باشند، قيصر روم و كسراي ايران شاهنشاهي بر اينها مسلّط مي‌شود، اين همين است.

آثار و تبعات فقر فرهنگي در بيان حضرت امير(ع)
خب، فرهنگ نباشد، فضيلت اخلاقي نباشد، خوي استكباري باشد خب، البته كسرا و قيصر مسلّط مي‌شود «لَيَالِيَ كَانَتِ الْأَكاسِرَةُ»؛ سلاطين ايران «وَ الْقَيَاصِرَةُ»؛ سلاطين روم «أَرْبَاباً لَهُمْ» اين خطبه? «قاصعه» از آن مفصّل‌ترين خطبه? نهج‌البلاغه است و از پرمحتواترين خطبه‌هاي نهج‌البلاغه است.
«يَحْتَازُونَهُمْ عَنْ رِيفِ الْآفَاقِ»؛ اينها را حيازت مي‌كردند يعني جزء موات بودند، اين موات را حيازت مي‌كنند ديگر. الآن اين شِنهاي در رودخانه را هر كسي گرفت براي اوست، اين سنگهاي بيابان را هر كسي گرفت براي اوست. فرمود اين پيغمبرزاده‌ها، موات شدند يا كسرا حيازت مي‌كرد يا قيصر حيازت مي‌كرد. خب، آدم بي‌فرهنگ بايد تحت حيازت ديگران قرار بگيرد ديگر «يَحْتَازُونَهُمْ عَنْ رِيفِ الْآفَاقِ وَ بَحْرِ الْعِراقِ وَ خُضْرَةِ الدُّنْيَا إِلَي مَنابِتِ الشِّيحِ وَ مَهَافِي الرِّيحِ وَ نَكَدِ الْمَعَاشِ فَتَرَكُوهُمْ عَالَةً مَسَاكِينَ» اينها را يك مُشت گدا كردند؛ همه چيزشان را گرفتند. مثل همين سرزمين آفريقا كه الآن شما مي‌بينيد، خب، اينها اگر فرهنگي مي‌داشتند و فضايل اخلاقي مي‌داشتند و رشد سياسي مي‌داشتند با داشتن همه آ‌ن ذخاير ارضي، اين‌قدر گرسنگي نمي‌چشيدند كه. فرمود همين پيغمبرزاده‌ها را اين اكاسره? ايران و قياصره? روم گدا كردند. «عال» يعني فقير، عيال‌مند را مي‌گويند عال ? عَائِلاً فَأَغْنَي?[7] همين است «عَالَةً مَسَاكِينَ» مسكين را هم كه مسكين مي‌گويند براي اينكه اين ديگر قدرت بلند شدن ندارد كه، هم فقير را فقير مي‌گويند براي اينكه ستون فقراتش شكسته است، هم مسكين را مسكين مي‌گويند براي اينكه، اينكه ساكن شد قدرت حركت ندارد. فقير، قدرت قيام ندارد، مسكين قدرت حركت ندارد؛ ساكن است. فرمود اينها پيغمبرزاده‌ها را به اين روز درآوردند «عَالَةً مَسَاكِينَ إِخْوَانَ دَبَرٍ وَ وَبَرٍ» آن زخمي كه پشت اسب و امثال اسب مي‌آيد آنها را مي‌گويند دَبر، <وَبر> هم همين كُرك شتر و اينها. فرمود اينها را اخوان دَبر و وَبر كردند يعني اينها را دامدار كردند، چاروا دار كردند يا با زخم دوش اسب بايد سر و كار داشته باشند يا با پشم شتر بايد سر و كار داشته باشند، اينها را ساربان كردند پيغمبرزاده‌ها را.
«أَذَلَّ الْأُمَمِ دَاراً وَ أَجْدَبَهُمْ قَرَاراً لاَ يَأْوُونَ إِلَي جَنَاحِ دَعْوَةٍ يَعْتَصِمُونَ بِها وَ لاَ إِلَي ظِلِّ أُلْفَةٍ يَعْتَمِدُونَ عَلَي عِزِّهَا فَالْأَحْوَالُ مُضْطَرِبَةٌ وَ الْأَيْدِي مُخْتَلِفَةٌ وَ الْكَثْرَةُ مُتَفَرِّقَةٌ فِي بِلاَءِ أَزْلٍ وَ أَطْبَاقِ جَهْلٍ مِنْ بَنَاتٍ مَوْءُودَةٍ» يعني به جايي رسيدند كه دختران را زنده به گور مي‌كردند «وَ أَصْنَامٍ مَعْبُودَةٍ»؛ ديگر بتها را مي‌پرستيدند «وَ أَرْحَامٍ مَقْطُوعَةٍ وَ غَاراتٍ مَشْنُونَةٍ فَانْظُرُوا إِلَي مَوَاقِعِ نِعَمِ اللَّهِ» آ‌ن فرازي بود كه به وسيله انبياي ابراهيمي نصيب دودمانشان شد، اين هم نشيبي بود كه اكاسره و قياصره مسلّط شدند، اينها را به روز سياه نشاندند. بعد اسلام آمد شما را به اين عزّت رساند كه همه اكاسره و قياصره زيردست شما هستند، اين عظمت را چه كسي به شما داد، چرا حق شناسي نمي‌كنيد? حضرت اين را با تبيين اين سه مقطع تاريخي، آنها را به اسلام‌شناسي و حق‌شناسي دعوت كرد. فرمود روزگاري بود كه مَجدي به وسيله انبياي ابراهيمي نصيب بني‌اسماعيل و بني‌‌اسحاق و بني‌اسرائيل(عليهم السلام) شد. اينها بعد در اثر جهل و اختلاف و ترك فضايل و ابتلا به رذايل، به اكاسره و قياصره باج دادند، شدند مُكاري و چاروادار و جمّال و اينها، بت‌پرستي هم رواج داشت و مانند آن، كه در كمال ذلّت بودند «عَالَةً مَسَاكِينَ»؛ عائله‌مند بودند و گِدا. بعد به بركت اسلام همه آن مَجدهاي از دست رفته برگشت و اكاسره و قياصره به زباله‌دان تاريخ رفتند، حالا پس حقّ اسلام را بدانيد ديگر.
يادآوري حکومت الهي پس از بعثت
در اين بخش بعدي از اين خطبه فرمود: «فَانْظُرُوا إِلَي مَوَاقِعِ نِعَمِ اللَّهِ عَلَيْهِمْ حِينَ بَعَثَ إِلَيْهِمْ رَسُولاً فَعَقَدَ بِمِلَّتِهِ طَاعَتَهُمْ وَ جَمَعَ عَلَي دَعْوَتِهِ أُلْفَتَهُمْ كَيْفَ نَشَرَتِ النِّعْمَةُ عَلَيْهِمْ جَنَاحَ كَرَامَتِهَا»؛ حالا ببينيد نعمتها بال مكرمت و مجد و عظمت را چگونه بر بالاي سر همين مستضعفين پهن كرد «وَ أَسَالَتْ لَهُمْ جَدَاوِلَ نَعِيمِهَا»؛ جدولها و جويها و آبهاي رفته? از جوي دوباره برگشت و سيل‌گونه نصيبشان شده است «وَ الْتَفَّتِ الْمِلَّةُ بِهِمْ فِي عَوَائِدِ بَرَكَتِهَا فَأَصْبَحُوا فِي نِعْمَتِهَا غَرِقِينَ وَ فِي خُضْرَةِ عَيْشِهَا فَكِهِينَ قَدْ تَرَبَّعَتِ الْأُمُورُ بِهِمْ فِي ظِلِّ سُلْطَانٍ قَاهِرٍ وَ آوَتْهُمُ الْحَالُ إِلَي كَنَفِ عِزٍّ غَالِبٍ وَ تَعَطَّفَتِ الْأُمُورُ عَلَيْهِمْ فِي ذُرَي مُلْكٍ ثَابتٍ فَهُمْ حُكَّامٌ عَلَي الْعَالَمِينَ وَ مُلُوكٌ فِي أَطْرَافِ الْأَرَضِينَ»؛ همين گداها حاكم شدند، حالا قدر اين را بدانيد فرمود مگر شما يادتان رفته.
فرمود اين قصه گذشته نيست كه از يادتان رفته باشد كه، همين عاله مساكين شدند «حُكَّامٌ عَلَي الْعَالَمِينَ وَ مُلُوكٌ فِي أَطْرَافِ الْأَرَضِينَ يَمْلِكُونَ الْأُمُورَ عَلَي مَنْ كانَ يَمْلِكُهَا عَلَيْهِمْ وَ يُمْضُونَ الْأَحْكامَ فِيمَنْ كَانَ يُمْضِيهَا فِيهِمْ لاَ تُغْمَزُ لَهُمْ قَنَاةٌ وَ لاَ تُقْرَعُ لَهُمْ صَفَاةٌ»[8] اين قنات و صَفات اينجا هم آمده، حالا فرمود همين پابرهنه‌ها شدند حاكم بر سلاطين، خب، اين را به بركت علم و عقل و فضايل عقلاني به اينجا رسيديد.

«و الحمد لله رب العالمين»


1. ر.ک: سوره بقره ، آيه49
1. سوره طه ، آيه 64
2.سوره انفال ، آيه 46
3. سوره حشر، آيه 14
1. نهج البلاغه ، خطبه 2
1. ر.ک: خطبه 192
2. سوره ذاريات ، آيه 17
1. سوره زخرف ، آيه 54
2. نهج البلاغه ، حکت 147
3. نهج البلاغه ، خطبه 95
1. تمام نهج البلاغه ، ص260
1. سوره ضحي ، آيه 8
1. نهج البلاغه ، خطبه 192