موضوع: سوره نسا

عنوان: تفسير سوره مبارکه نساء جلسه 32

مدت زمان: 37.02 دقيقه اندازه نسخه كم حجم: 4.23 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 8.27 MB دانلود

رديف
نوع عنوان
عنوان
1

لزوم بررسي فضاي جاهلي حاکم در عصر نزول.
2

ضرورت دخالت وحي در صورت ابتلاء جامعه به شرک.
3

بازخواني جريان بعثت در نهج‌البلاغه.
4

زيارت اربعين سالار شهيدان و احصاء صفات نبوت و امامت.
5

تبييني جريان عموم انبياء و پيامبر اسلام(ص) در خطبه چهارم نهج‌البلاغه.
6

حضرت موسي(ع) و ترس از عدم تشخيص سحر و معجزه توسط مردم.
7

دغدغه خاتم‌الانبياء(ص)نسبت به فهم پايين مردم.
8

خطبه 33 و تصريح بر سطح پايين فرهنگ عرب.
9

نداشتن وحي منشاء اصلي جهالت مردم.
10

بيان نبوت و رسالت عامه در آيه 165 سوره ((نساء))
11

وقايع تاريخ اسلام و خطر رجعت به جهالت گذشته.
12

تجربه تلخ تاريخ اسلام و لزوم هشياري نسبت به انقلاب اسلامي.
13

ادب علامه طباطبايي نسبت به جوامع روايي شيعه.
14

خطرات پيش رو و لزوم بصيرت کامل.
15

وابستگي عزت و خواري هر صنفي به عملکرد آن‌صنف.
16

لزوم حق­شناسي از دست‌آوردهاي انقلاب.
17

بيان ارتجاع عرب به جاهليت در خطبه 191 نهج‌البلاغه.




اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
?وَابْتَلُوا الْيَتَامَي حَتَّي إِذَا بَلَغُوا النِّكَاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ وَلاَ تَأْكُلُوهَا إِسْرَافاً وَبِدَاراً أَن يَكْبَرُوا وَمَن كَانَ غَنِيّاً فَلْيَسْتَعْفِفْ وَمَن كَانَ فَقِيراً فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَإِذَا دَفَعْتُمْ إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَيْهِمْ وَكَفَي بِاللّهِ حَسِيباً?6?
لزوم بررسي فضاي جاهلي حاکم در عصر نزول
براي روشن شدن محتواي اين سوره، لازم بود كه فضاي جاهلي در عصر نزول اين كريمه مشخص بشود. گرچه اين حُكم براي همه? سُوَر قرآني است ولي سوره? «نساء» خصيصه‌اي دارد كه به احكام ايتام، و احكام زنها درباره مستضعفين، برنامه‌هاي خاص دارد. اگر روشن بشود كه جاهليت با زنها، با ايتام، با كودكان، با محرومين و مستضعفين چه مي‌كردند آن‌گاه نِطاق اين سوره به خوبي باز خواهد شد. هنوز فصل دوم از فصولي كه در ذيل اين مقطع از سوره? «نساء» مطرح است به پايان نرسيد. در فصل اول تا حدودي نظام مالي از نظر قرآن كريم مشخص شد، در فصل دوم بررسي اوضاع جهان در عصر نزول قرآن كريم از نظر قرآن و نهج‌البلاغه بود، چون بحثهاي تاريخي به عهده خود تاريخ است و مبسوط هم است، آن مقداري كه قرآ‌ن كريم و نهج‌البلاغه جهان قبل از وحي را ترسيم مي‌كند، آن مقدار مطرح است.
ضرورت دخالت وحي در صورت ابتلاي جامعه به شرک
مطلب ديگر آن است كه همان دليلي كه براي نبوّت عامّه مطرح است، همان دليل براي بيان اوضاع مردم قبل از انبيا عموماً و قبل از وجود مبارك خاتم(عليهم السلام) خصوصاً مطرح است يعني بررسي اوضاع، نشان مي‌دهد كه جامعه به رذايل اخلاقي آلوده بود يك و منشأ همه? اين رذايل شرك و بت‌پرستي بود دو و عقل و استدلال مردم در عين حال كه لازم است، كافي نيست سه، آن رذايل اخلاقي، چهره? اين برهانهاي عقلي را هم پوشانده چهار.
در اين مقطع، وحي ضروري است يعني در عصري كه مردم به فساد مبتلا هستند يك و ريشه? همه فسادها هم شرك است دو، عقل مردم هم در اثر آلودگي به رذايل اخلاقي، آن بينش را از دست داد سه، اگر هم عقل، بينش خود را داشته باشد به تنهايي كافي نيست، گرچه وجودش لازم است چهار، اين امور چهارگانه در قبل از رسالت هر پيغمبر و همچنين قبل از رسالت وجود مبارك پيغمبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) است. لذا اميرالمؤمنين(سلام‌الله عليه) در نهج‌البلاغه كه بعضي از خطبه‌هاي حضرت تبيين شد، اوضاع مردم را در همين چهار محور تشريح مي‌كند كه مردم به فساد مبتلا بودند، رذايل اخلاقي داشتند[1] و مهم‌ترين عامل ابتلاي مردم به رذايل اخلاقي همان شرك است، چه اينكه مهم‌ترين عامل برخورداري مردم از فضايل اخلاقي، توحيد است. توحيد تنها محور است براي فضايل كه اگر او را بردارند هيچ فضيلتي ضامن اجرا ندارد. شرك تنها محور است براي رذايل كه اگر او نباشد هرگز معصيتي در عالم نيست. تمام معاصي به شرك برمي‌گردد و تمام طاعات، به توحيد برمي‌گردد و رذايل اخلاقي واقعاً جلوي بينش عقل را مي‌گيرد يعني انسان وقتي به چيزي دل بست و نسبت به چيز مقابل كينه‌توز شد، محبت آن باطل و عداوت حق، جلوي تشخيص را مي‌گيرد. اين «حُبُّك لِلشيء يُعمي و يُصم»[2] يك امر تجربي است، چه اينكه «بُغضك لِلشيء يُعمي و يُصم» هم يك امر تجربي است، انسان هم در خود مي‌يابد هم در ديگران سراغ دارد كه در حال شدّت علاقه، از تشخيص نقطه‌ضعفها عاجزند يا در شدّت خشم، از تشخيص نقطه قوّتها عاجزند؛ هم علاقه، انسان را كور و كَر مي‌كند هم عداوت، انسان را كور و كَر مي‌كند. اگر جامعه‌اي به يك سلسله اوصاف دل بست، از زشتيهاي آن اوصاف بي‌خبر است و از نقطه قوّتهاي مقابل آن اوصاف هم ناآگاه، لذا بخش ديگري از خطبه‌هاي نهج‌البلاغه خوانده مي‌شود تا هم معلوم بشود كه عصر هر پيغمبري قبل از نزول او در چه حالت بود و هم معلوم بشود كه عصر پيغمبر اسلام(عليهم الصلاة و عليهم السلام) قبل از بعثت آن حضرت در چه حالت بود، خلاصه مسئله نبوت عامه و نبوت خاصه در اين قسمت، همسان‌اند.
بازخواني جريان بعثت در نهج‌البلاغه
در خطبه? اول از خطبه‌هاي نهج‌البلاغه وقتي به جريان انبيا مي‌رسد، مي‌فرمايد: « وَ اصْطَفَي سُبْحانهُ مِنْ وَلَدِهِ أَنْبِياءَ » يعني از فرزندان آدم « أَنْبِياءَ أَخَذَ عَلَي الْوَحْي مِيثاقَهُمْ وَ عَلَي تَبْلِيغِ الرِّسَالَةِ أَمَانَتَهُمْ لَمَّا بَدَّلَ أَكْثَرُ خَلْقِهِ عَهْدَ اللَّهِ إِلَيْهِمْ فَجَهِلُوا حَقَّهُ »؛ اكثري مردم روزگار عهدِ الهي را تبديل كردند اين ?أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ?2 براي همه انسانهاست در همه تاريخ « فَجَهِلُوا حَقَّهُ »؛ حقّ خدا را جهالت ورزيدند « وَ اتَّخَذُوا الْأَنْدَادَ مَعَهُ »؛ انداد و اشراكي براي خدا گرفتند، شريك گرفتند « وَ اجْتَالَتْهُمُ الشَّيَاطِينُ عَنْ مَعْرِفَتِهِ »؛ شيطان اينها را به جولان‌گاه برد و با تجوّل و تلاش و كوشش، اينها را از معرفت حق بازداشت «وَ اقْتَطَعَتْهُمْ عَنْ عِبَادَتِهِ فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِياءَهُ لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ» تا پايان اين بخش از خطبه.
بخش ديگرش در همين خطبه، نوبت به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌رسد. فرمود: «إِلَي أَنْ بَعَثَ اللَّهُ سُبْحانَهُ مُحَمَّداً رَسُولَ اللَّهِ(صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) لِإنْجَازَ عِدَتِهِ وَ إتمام نُبُوَّتِهِ مَأْخُوذاً عَلَي النَّبِيِّينَ ميثاقُهُ مَشْهُورَةً سِمَاتُهُ كَرِيماً مِيلادُهُ وَ أَهْلُ الْأَرْضِ يَوْمَئِذٍ مِلَلٌ مُتَفَرِّقَةٌ وَ أَهْواءٌ مُنْتَشِرَةٌ وَ طَرَائِقُ مُتَشَتِّتَةٌ بَيْنَ مُشَبِِّّهٍ لِلَّهِ بِخَلْقِهِ أَوْ مُلْحِدٍ في اسْمِهِ أَوْ مُشيرٍ إِلَي غَيْرِهِ» مردم يا اصلاً ملحد بودند يا مشرك بودند. حالا يا ثنوي بودند يا وثني بودند يا قائل به يزدان و اهرمن بودند يا قائل به نور و ظلمت بودند يا قائل به ارباب متفرّق بودند يا ملحد، بالأخره داراي آراي گوناگون بودند. وجود مبارك پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) در اين مقطع مبعوث شد «فَهَدَاهُمْ بِهِ مِنَ الضَّلالَةِ وَ أَنْقَذَهُمْ بِمَكَانِهِ مِنْ الْجَهالَةِ»[3] اين دوتا نقص را كه يكي نقص فرهنگِ علمي و يكي هم نقص تمدّن عملي، يكي ضلالت و گمراهي، يكي جهالت و بي‌سوادي اينها را برداشت.
زيارت ((اربعين)) سالار شهيدان و احصاء صفات نبوت و امامت
در زيارت ((اربعين)) سالار شهيدان(سلام الله عليه) هم همين مضمون آمده در زيارت ((اربعين)) آمده است كه «وَبَذَلَ مُهْجَتَهُ فيكَ لِيَسْتَنْقِذَ عِبادَكَ مِنَ الْجَهالَةِ وَحَيْرَةِ الضَّلالَةِ»[4]؛ جانِ خود را و پاره? تن خود و خونِ جگر خود را داد تا مردم را از اين دو رذيلت برهاند: يكي از جهالت برهاند؛ يكي هم تحيّر ضلالت و حيرت ضلالت نجات بدهد. همين دو صفتي كه در خطبه? اول نهج‌البلاغه براي رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ياد شده است، همين دو صفت در زيارت ((اربعين)) براي حسين‌بن‌علي(عليهما السلام) كه طبق بيان پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «حسينٌ مِنّي و أنا مِن حسين»[5] آنجا هم ياد شده است. خلاصه، امام هم بعد از رسول خدا جاي او نشسته است و همان كار را انجام مي‌دهد؛ مردم را از جهالت و ضلالت نجات مي‌دهد، عالِم و عاقل و عادل مي‌كند. چون جاهل‌اند نمي‌دانند، چون در ضلالت‌اند، راه را طي نمي‌كنند، اين دو وصف آمده است «وَ أَنْقَذَهُمْ بِمَكَانِهِ مِنْ الْجَهالَةِ»2.
پرسش:...
پاسخ: آن، اگر كسي مؤمن باشد، اگر كسي مؤمن باشد و دست به گناه بزند، پايان اين گناه سر از شرك درمي‌آورد ?ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوءي أَن كَذَّبُوا?3 لكن همان روايات، به بركت آيات كه تحليل مي‌شود بازدهش اين است كه اگر كسي مؤمن بود و ايمانش كامل بود، دست به گناه نمي‌زند و اگر ايمانش ضعيف بود، از همان نقطه? ضعفش كه ايمان آن نقطه را روشن نكرده، قهراً شرك آنجا را تاريك كرده، گناه از همان جاي تاريك شرك برمي‌خيزد، وقتي گناه از جاي تاريك شرك برخاست، كم‌كم جاهاي روشن را هم تيره مي‌كند، پايان تبهكاران كفر است. اينكه فرمود: «لا يَزني الزّاني و هو مؤمن»[6] بر اساس همين تحليل است، هيچ كسي در هيچ مرحله‌اي گناه نمي‌كند، مگر اينكه در آن مرحله، خدا را فراموش كرده است يعني گناه از موحّد نشأت نمي‌گيرد.
پرسش:...
پاسخ: بله، اين براي استيعاب كفر است، برابر همان آيه‌اي كه ?ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوءي أَن كَذَّبُوا? كه اگر اين ?أَن كَذَّبُوا? را عاقبت بگيريم نه تعليل، چون دو وجه در اين آيه است. ولي برابر رواياتي كه مي‌گويد هيچ كسي گناه نمي‌كند، مگر اينكه در آن حالِ گناه، مؤمن نيست2 اين شاهد بحث است.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ اين علت گناه است «لا يزني الزاني و هو مؤمن»3 چون در اين نقطه? كار ايمان ندارد ـ گرچه در نقاط ديگر مؤمن است ـ دست به اين كار مي‌زند.
پرسش:...
پاسخ: هر چه هست يا حرص يا حسد، همه اين رذايل اخلاقي به نفي ايمان برمي‌گردد، از يك نقطه‌اي بالأخره شخص بايد گناه را شروع بكند آن نقطه، نقطه? تاريك است.
پرسش:...
پاسخ: نفساني‌اش همان شرك است ديگر، نفساني‌اش وقتي كه شهوت و غضب بود و در شهوت و غضب، ايمان نتابيد كه آنها را تعديل بكند، اين شهوت و غضب رهاست، چون رهاست دست به هر كاري مي‌زند. اگر ايمان آن شهوت و غضب را تنظيم و تعديل مي‌كرد او آرام بود، چون در آن نقطه، ايمان نيست شهوت و غضب رهاست وقتي رها شد دست به هر كاري مي‌زند.
تبيين جريان عموم انبياء و پيامبر اسلام(ص) در خطبه چهارم نهج‌البلاغه.
پس در همان خطبه? اول، كلّ انبيا را به طور عموم بعد جريان حضرت رسول(عليهم السلام و عليهم الصلاة) را به طور خصوص، مشخص فرمود كه عصر هر پيامبري قبل از بعثت او جاهليت شرك بود. در خطبه? چهارم هم كه جريان حضرت موسي را بازگو مي‌كند، همين اصل كلي آمده. در پايان خطبه? چهارم اين است كه «مَا شَكَكْتُ في الْحَقِ‏ّ مُذْ أُرِيتُهُ» از آن لحظه‌اي كه حق را به من ارائه داده‌اند، من در حق شك نكردم. آن‌گاه جاي اين سؤال است كه اگر شما شك نكرديد انبيا هم نبايد شك بكنند، پس چرا موساي كليم در آن ميدان مسابقه ترسيد. آن‌وقت اين را به عنوان جواب سؤال مقدّر ذكر مي‌كنند، مي‌فرمايند: «مَا شَكَكْتُ في الْحَقِ‏ّ مُذْأُرِيتُهُ لَمْ يُوجِسْ مُوسَي‏عليه السلام خِيفَةً عَلَي نَفْسِهِ»؛ موساي كليم در آن صحنه? مسابقه كه همه آنها عصاها و طنابها را انداختند ?وَجَاءُو بِسِحْرٍ عَظِيمٍ?[7] كه ?يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعَي ?2 موسي ترسيد. خب، اگر جزم داشته باشد كه اينها باطل‌اند و او بر حق است جا براي ترس نيست، پس چرا ترسيد؟ اين ترسش ناشي از شكّ اوست ـ معاذالله ـ . حضرت مي‌فرمايد ترسِ موسي براي خودش نبود، موساي كليم از اين جهت ترسيد، فرمود خب الآن اينها اين ميدان مسابقه را پر از مار كردند كه از عصاها و از حَبلها و طنابهاي اينها اين ميدان مسابقه را پر از مار كردند همه تماشاچيان اطراف ميدان ايستاده يا نشستند مي‌بينند مارهاي فراواني آنجا حركت مي‌كنند، من هم اگر عصا را بيندازم ماري بر مارهاي ديگر افزوده بشود، تازه آنها مي‌گويند اين هم مثل آنهاست، آن‌وقت اگر نتوانند بين معجزه? من و سِحر ساحران تشخيص بدهند، آن‌گاه چه كنيم اينها كه اين قدرت را ندارند كه تشخيص بدهند كه سِحر چيست و معجزه چيست.
حضرت موسي(ع) و ترس از عدم تشخيص سحر و معجزه توسط مردم
اين بود كه حضرت امير فرمود: «لَمْ يُوجِسْ مُوسَي‏عليه السلام خِيفَةً عَلَي نَفْسِهِ بَلْ أَشْفَقَ مِنْ غَلَبَةِ الْجُهَّالِ وَ دُوَلِ الضَّلالِ»[8]؛ اين ترسيد كه مبادا جهالت و ضلالت كه در دستگاه فرعون رواج داشت، بر عقل و علم پيروز بشود. پس آنچه در آن عصر رواج داشت جهالت و ضلالت بود و آنچه را كه موساي كليم(عليه السلام) آورد، علم و عدل بود و علم و عقل بود و مي‌ترسيد كه مردم در اثر تشخيص ندادن بين سِحر و معجزه، به دام جهالت و ضلالت آل‌فرعون بيفتند: «بَلْ أَشْفَقَ مِنْ غَلَبَةِ الْجُهَّالِ وَ دُوَلِ الضَّلالِ»2.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ اين براي مسابقه است. در احتجاجها و تحدّيهاي اوّليه، مكرّر با خود فرعون و درباريان فرعون در ميان گذاشت و آنها بيّنات او را ديدند. موسي فرمود كه اگر من دليل بياورم باز اعتراض داري، گفت: ?فَأْتِ بِهِ إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ?، آن هم ?فَأَلْقَي عَصَاهُ فَإِذَا هِيَ ثُعْبَانٌ مُبِينٌ?[9].
اما اگر در همين حدّ باشد، موساي كليم فرمود من اين عصا را مي‌اندازم به اذن خدا، اژدها مي‌شود ((ثعبان مبين)) مي‌شود و شد و مطمئن بود كه كار او حق است و كار ديگران، باطل اينها را جزم داشت؛ اما مردم هم آيا مي‌توانند بين حقّ و باطل تشخيص بدهند يا نه، اين ديگر در اختيار موساي كليم نيست. اگر يك سامري بيايد از يك ? مجسمه? گوساله‌اي صدا دربياورد و يك عده خرافات‌پرست هم به دنبالش راه بيفتند، اين جهل مردم را كه ديگر پيغمبر نمي‌تواند علاج بكند. پيغمبر تا آنجا كه ممكن است بايد استدلال كند، معجزه بياورد و مانند آن. حالا اگر كسي بين سِحر و معجزه نتوانست تشخيص بدهد، آن‌گاه بايد چه كرد؟ خود موساي كليم، آن‌قدر مطمئن بود كه كارِ او شكست‌ناپذير است و معجزه است كه فرمود يك ميدان عمومي آن هم روز تعطيل2، اين دوتا پيشنهاد را داد. آل‌فرعون گفتند كه اين سِحر است، ما به همه ساحران مي‌گوييم بيايند فرمود بيايند3 و قرارداد ما هم اين باشد؛ يك ميدان عمومي آن هم روز تعطيل كه همه باشند، چون ما هراسي نداريم، اين نشانه جزم موساي كليم بود به حقّانيت خودش.
پرسش:...
پاسخ: آن امتحان نبود، آ‌ن اوّلين‌باري كه تازه موساي كليم در طور نمي‌دانست مي‌خواست پيغمبر بشود، همان اوّلين‌بار كه عصا را انداخت ديد مار شد، براي اوّلين‌بار بود اين تازه دارد پيغمبر مي‌شود. اينجا ذات اقدس الهي فرمود كه ?خُذْهَا وَلاَ تَخَفْ سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا الْأُولَي?[10] بعد ديگر عادي شد براي موسي.
به هر حال آنچه موساي كليم فرمود اين بود كه در ميدان عمومي، روز تعطيل ما يك حرف پنهاني نداريم، ما چشم‌بندي كه نمي‌كنيم كه، فرمود: ?مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ الزِّينَةِ وَأَن يُحْشَرَ النَّاسُ ضُحي?2 اين دو خصوصيت؛ همه باشند يك روز تعطيل، روزي كه جشن است وسط هفته نباشد مثلاً، روزي كه همه فراغت داشته باشند آن هم نه اول صبح كه بعضيها خواب‌اند، نه آخر روز كه بعضيها خسته‌اند، وسط روز‍‍]مثلاً] ساعت ده ?ضُحي? ساعت ده است، اين وقت را مي‌گويند ضحي. پس وسط روز، نه اول روز نه آخر روز، يك روز تعطيل آن هم تعطيل عمومي، يك ميدان باز، اين ميعاد موساي كليم بود. آنچه به خود حضرت برمي‌گشت با ضرس قاطع اين حرفها را گفته روز تعطيل باشد، وسط روز باشد، ميدان وسيع هم باشد، همه مردم بيايند ?يَوْمُ الزِّينَةِ وَأَن يُحْشَرَ النَّاسُ?؛ اما ?ضُحيً? اين سه قيد، پس معلوم مي‌شود او صد در صد جزم داشت كه حق مي‌گويد.
اما فهمِ مردم به دست كسي نيست، اينجا بود كه ذات اقدس الهي فرمود كه تو، چون حدّاكثر تلاش را كردي ما كاري مي‌كنيم كه گذشته از اينكه معجزه? تو ظهور كند، سِحر آنها هم باطل بشود دوتا معجزه نشان مي‌دهيم: يكي اينكه عصا مي‌شود اژدها و واقعاً مي‌شود اژدها نه ?سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ?3 سِحر در چشم باشد نه، اين‌‌چنين نيست ما سيرت او، واقعيت او و جوهر او را اژدها مي‌كنيم، اين معجزه. يكي اينكه باطل السِحر درست مي‌كنيم؛ سِحر آنها را هم باطل مي‌كنيم يعني به قدري معجزه را عوام‌فهم مي‌كنيم كه هر عوامي هم بفهمد، آن را ديگر تو نترس.
آيه نازل شد كه ?لاَ تَخَفْ إِنَّكَ أَنتَ الْأَعْلَي?[11] آن ?لاَ تَخَفْ? كه اينجاست يعني تو بالأخره برنده هست، ما اين قدر مسئله را عوام‌فهم مي‌كنيم كه همه بفهمند. آن ?لاَ تَخَفْ?2 كه در كوه طور بود، چون براي اوّلين‌بار بود موساي كليم عصا را انداخت به فرمان حق شده مار، چون هنوز سابقه نداشت هنوز طليعه? نبوت اوست، فرمود بگير نترس با دستت بگير كه ديگر نترسي.
بنابراين حضرت امير مي‌فرمايد جهالت و ضلالت در مصر حاكم بود و موساي كليم(عليه السلام) از اين هراس داشت «أَشْفَقَ مِنْ غَلَبَةِ الْجُهَّالِ وَ دُوَلِ الضَّلالِ»3 اين همان جهالت و ضلالت كه در خطبه? اول بود، در زيارت ((اربعين)) بود4، در همه? اعصار جاهلي هست كه پيامبران آمدند اين دو وصف را بردارند.
دغدغه خاتم‌الانبياء(ص)نسبت به فهم پايين مردم
پيغمبر هم غصّه مي‌خورد ديگر، فرمود كه ?فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ عَلَي آثَارِهِم إِن لَّمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِيثِ أَسَفاً?[12] ?فَلاَ تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَرَاتٍ?2 در دو، سه جاي فرمود تو داري جان مي‌دهي3، خب نشد، نشد ديگر. آنچه به كار خود اينهاست، فرمودند: ?إِنِّي عَلَي بَيِّنَةٍ مِن رَبِّي?4 سه‌تا قيد را در پيشنهاد موساي كليم مي‌بينيد كه نشانه آن است كه او صد در صد جزم داشت به حقّانيت خودش، آدمي كه شك داشته باشد كه نمي‌گويد يك روز تعطيل، ميدان عمومي، هنگام ده روز كه هيچ‌كسي عذر نداشته باشد.
خطبه 33 و تصريح بر سطح پايين فرهنگ عرب
در خطبه? 33، جريان جاهليت را حضرت شمرد كه اين خطبه را ما قبلاً خوانديم كه در آن عصر غالباً اهل خواندن و نوشتن و وحي و امثال ذلك نبودند كه «لَيْسَ أَحَدٌ مِنَ الْعَرَبِ يَقْرَأُ كِتَاباً وَ لاَ يَدَّعِي نُبُوَّةً» و مانند آن، كه اين خطبه را قبلاً خوانديم. همين مضموني كه در خطبه? 33 هست، در خطبه‌هاي ديگر هم باز همين مضمون هست. در خطبه? 104 هم همين مضمون، خطبه? 33 هست كه فرمود: «ولَيْسَ أَحَدٌ مِنَ الْعَرَبِ يَقْرَأُ كِتَاباًوَ لاَ يَدَّعِي نُبُوَّةً وَ لاَ وَحْياً فَقَاتَلَ بِمَنْ أَطَاعَهُ مَنْ عَصَاهُ».
نداشتن وحي منشاء اصلي جهالت مردم
در خطبه? 144 فرمود: «بَعَثَ اللَّهُ رُسُلَهُ بِمَا خَصَّهُمْ بِهِ مِنْ وَحْيِهِ وَ جَعَلَهُمْ حُجَّةً لَهُ عَلَي‏ خَلْقِهِ لِئَلَّا تَجِبَ الْحُجَّةُ لَهُمْ بِتَرْكِ الْإِعْذَارِ إِلَيْهِمْ » اين ناظر به آ‌ن نكته است كه منشأ همه اينها نداشتن وحي است يعني راهنما نداشتن. عقل به تنهايي كافي نيست، بر فرض هم عقل آلوده نباشد باز به تنهايي كافي نيست، عقل يك حجت است، گوشه‌اي است از گوشه‌هاي حجت الهي؛ اما قسمت ديگر را وحي بايد ترميم بكند. اين مضمون، در سوره? مباركه? «نساء» قسمت پايان اين سوره آمده است در اواخر سوره? مباركه? «نساء» آيه 165 اين‌‌چنين است، فرمود: ?رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللّهُ عَزِيزاً حَكِيماً? فرمود عقل بسيار چيز خوبي است. عقل لازم است، حجت خداست از درون؛ اما عقل، كافي نيست. خيلي از چيزهاست كه عقل نمي‌فهمد و اگر وحي نباشد، مردم در قيامت بر خدا حجت اقامه مي‌كنند كه چرا راهنما نفرستادي. اگر عقل به تنهايي كافي بود كه حجت خدا تمام بود، در اين آيه 165 فرمود خدا انبيا را فرستاده تا مردم در قيامت احتجاج نكنند، معلوم مي‌شود عقل كافي نيست ديگر.
بيان نبوت و رسالت عامه در آيه 165 سوره ((نساء))
همين بيان كه در آيه 165 سوره? مباركه? «نساء» هست، در خطبه? 144 نهج‌البلاغه هم آمده فرمود: «بَعَثَ اللَّهُ رُسُلَهُ» اين درباره انگيزه? رسالت و نبوت عامّه است « بِمَا خَصَّهُمْ بِهِ مِنْ وَحْيِهِ وَ جَعَلَهُمْ » يعني انبيا را « حُجَّةً لَهُ عَلَي‏ خَلْقِهِ لِئَلَّا تَجِبَ الْحُجَّةُ لَهُمْ بِتَرْكِ الْإِعْذَارِ إِلَيْهِمْ » تا حجّت مردم، علي الله ثابت نشود؛ اينها نتوانند در قيامت بگويند چرا پيامبر نفرستادي. در پايان سوره? «طه» آنجا هم مشابه اين هست كه تا مردم نتوانند در قيامت بگويند كه ?لَوْلاَ أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولاً?[13]. خب، پس عقل در عين حال كه لازم است، كافي نيست و نبودِ وحي، اين مشكلات را به همراه دارد.
وقايع تاريخ اسلام و خطر رجعت به جهالت گذشته
مطلب بعدي آن است كه در خطبه? 150 نهج البلاغه اين‌‌چنين آمده فرمود: ((وَ أَخَذُوا يَمِيناً وَ شِمَالاً ظَعْناً)) يا ((طَعناً))2 ((فِي مَسَالِكِ الْغَيِّ وَ تَرْكاً لِمَذَاهِبِ الرُّشْدِ فَلَا تَسْتَعْجِلُوا مَا هُوَ كَائِنٌ مُرْصَدٌ وَ لَا تَسْتَبْطِئُوا مَا يَجِي‏ءُ بِهِ الْغَدُ)) تا رسيد به اينجا، فرمود مردمي بودند كه به گمراهي رفتند و در قبال، مرداني بودند كه جانشان را سيراب كردند از قَدَح حكمت و معرفت، كساني كه « تُجْلَي‏ بِالتَّنْزِيلِ أَبْصَارُهُمْ وَ يُرْمَي‏ بِالتَّفْسِيرِ فِي مَسَامِعِهِمْ وَ يُغْبَقُونَ كَأْسَ الْحِكْمَةِ بَعْدَ الصَّبُوحِ »؛ كساني كه به وسيله تنزيل الهي چشمهاي اينها روشن مي‌شود با تفسير الهي در گوشهاي اينها رَمي مي‌شود معارف به گوششان مي‌رسد و آن كاسه? حكمت را صبح و شام مي‌چشند، تا اينكه به جايي مي‌رسد كه اين‌گونه از افراد « لَمْ يَمُنُّوا عَلَي‏ اللَّهِ بِالصَّبْرِ وَ لَمْ يَسْتَعْظِمُوا بَذْلَ أَنْفُسِهِمْ فِي الْحَقِّ » تا آنجا كه ممكن بود مقاومت كردند و دين خدا را ياري كردند. بعد فرمود الآن كه پيامبر رحلت كرده است، اين خطر هست اين خطر هست كه « حَتَّي إِذَا قَبَضَ اللَّهُ رَسُولَهُ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ رَجَعَ قَوْمٌ عَلَي‏ الْأَعْقَابِ وَ غَالَتْهُمُ السُّبُلُ وَ اتَّكَلُوا عَلَي‏ الْوَلَائِجِ »؛ وليجه‌ها، خديعه‌ها، مكرها به اينها تكيه كردند « وَ وَصَلُوا غَيْرَ الرَّحِمِ وَ هَجَرُوا السَّبَبَ الَّذِي أُمِرُوا بِمَوَدَّتِهِ وَ نَقَلُوا الْبِنَاءَ عَنْ رَصِّ أَسَاسِهِ فَبَنَوْهُ فِي غَيْرِ مَوْضِعِهِ » اصل اسلام را از جا كَندند در جاي ديگر، مثل درختي را كه تازه رشد بكند، انسان اين را از جا بكَند جاي ديگر غَرس بكند خب به زحمت مي‌گيرد. فرمود اينها اصل اين بنا را ريشه‌كن كردند، پايه‌كن كردند مي‌خواهند جاي ديگر بسازند «وَ نَقَلُوا الْبِنَاءَ عَنْ رَصِّ أَسَاسِهِ فَبَنَوْهُ فِي غَيْرِ مَوْضِعِهِ مَعَادِنُ كُلِّ خَطِيئَةٍ وَ أَبْوَابُ كُلِّ ضَارِبٍ فِي غَمْرَةٍ قَدْ مَارُوا فِي الْحَيْرَةِ وَ ذَهَلُوا فِي السَّكْرَةِ عَلَي‏ سُنَّةٍ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ» همان روش آل‌فرعون بعد از رحلت پيغمبر ظهور كرده است « مِنْ مُنْقَطِعٍ إِلَي‏ الدُّنْيَا رَاكِنٍ أَوْ مُفَارِقٍ لِلدِّينِ مُبَايِنٍ »[14]
تجربه تلخ تاريخ اسلام و لزوم هشياري نسبت به انقلاب اسلامي
البته اينها همه بحثهاي حوزوي نيست، بالأخره خطرهاي روز هم است كه مبادا خداي ناكرده انسان به همين روز مبتلا بشود يعني پيامبري آمد و جاهليت را برطرف كرد و درختي را كاشت و بعد رحلت كرد و بعدش هم به صورتهاي ديگر درآمد، اين هيچ جاي نگراني و مثلاً احتمال خلاف نيست مگر مي‌شود نه، قوي‌تر از اين شده است كه حالا آدم بگويد كه انقلاب اسلامي مگر آسيب مي‌بيند، اگر خدا نخواهد و ما به جهالت و ضلالت بيفتيم بله، چون قوي‌تر از اين به خطر افتاد. حالا هر كس در هر كاري انجام وظيفه كرد «طوبي له و حُسن مآب» نه آن كسي كه به جايي رسيد، چيزي به دست آورد نه آن كسي كه به جايي نرسيد حالا يا رأي نياورد چيزي از دست او رفت، اينها بايد آدم مواظب باشد كه خداي ناكرده به همين سرنوشت تلخ مبتلا نشود، چون قوي‌تر از امام، حرفهاي قوي‌تر از امام را آورده و طولي نكشيد كه اوضاع عوض شد.
ادب علامه طباطبايي(ره) نسبت به جوامع روايي شيعه
اين خطبه‌ها واقعاً نوراني است يعني همه? سخنان نوراني است؛ اما اين چيزي كه زبان دارد و حرفِ تازه و حرفِ روز است و انسان را آگاه مي‌كند آدم بايد بيشتر با اينها مأنوس باشد. ما خدمت زيادي از بزرگان، درس خوانديم؛ اما نديدم كسي همان‌طوري كه قرآن را مي‌بوسد نهج‌البلاغه را ببوسد و مثلاً كتاب را به دستشان مي‌دهند، مگر سيدناالاستاد علامه طباطبايي(رضوان الله عليه). وقتي نهج‌البلاغه‌اي كتاب حديث معمولاً همين‌طور مي‌بوسيد و مي‌داد به كسي يا مي‌بوسيد و مي‌گرفت. اين شيفته? روايات بود بالأخره، چون ديد اينها مبيّن حقيقي قرآن‌اند، نور مي‌دهند. براي ما مثلاً رسم نيست حالا كافي را ببوسيم، نهج‌البلاغه را ببوسيم، فقط قرآن را مي‌بوسيم؛ اما اين بزرگوار اين‌طور بود [و] ما از غير ايشان نديديم.
خطرات پيش رو و لزوم بصيرت کامل
به هر حال مي‌بينيد اين حرف خيلي حرف نو و حرف تازه است و حرف روز است كه مبادا حالا كسي به سِمتي رسيد، خيال بكند چيزي گِير او آمده حالا كسي رأي نياورد خيال بكند چيزي را از دست داده يا ايمان او قوي‌تر است يا ايمان اين ضعيف‌تر است، اين‌‌چنين نيست كه مبادا اينها باعث شود خداي ناكرده اختلافي، مشكلي، كم‌كاري، كوته‌نظري بشود و اين خطر در پيش است. در آن بحثهاي تحليلي، در آن روز به عرضتان رسيد كه حضرت فرمود كه بني‌اسماعيل، بني‌اسحاق، بني‌اسرائيل اينها قبلاً پيغمبرزاده بودند، حُكّام بودند بعد شدند يك مُشت گِدا، بعد پيغمبر آمد اينها را آبرو داد «عالة مساكين»[15]؛ فرمود اين پيغمبرزاده‌ها به گدايي افتادند ديگر.
وابستگي عزت و خواري هر صنفي به عملکرد آن‌صنف
اين روحانيت بود كه زمان مرحوم ميرزاي شيرازي هم ما از قبلش كه حالا خبر تفصيلي آن‌چنان يا محلّ بحث نيست يا نداريم. مرحوم ميرزا كه آمد، بالأخره روحانيت را فخر داد، روحاني حاكم شد حكومت اسلامي داشت. بعد كم‌كم در اثر كشف خلافها و ترك اُولاها و امثال ذلك از يك سو، آمدن رضاخان پليد از سوي ديگر، اين مدرسه? فيضيه شده انبار ديگر، حالا هر كدام در شهرتان از مُعمّرين آن شهر بپرسيد، مساجد رسمي شده انبار، در شمال كه اين‌طور بود انبار كنف و شالي مي‌شد مسجد جامع و مساجد ديگر. اينجا اين مدرسه فيضيه اين كسبه اطراف حرم آن جبعه خاليها را مي‌گذاشتند ديگر، مگر انبار به چه چيزي مي‌گويند، خب انبار شد ديگر، مدرسه فيضيه كنار حرم، بعد هم يك عده به گدايي افتادند، بعد خدا اين پسر پيغمبر را مبعوث كرد و عظمتي داد به دين، به اسلام، به مسلمين، به روحاني.
لزوم حق­شناسي از دست‌آوردهاي انقلاب
بنده خودم يادم است يك روز بعد از غائله? فيضيه، آن‌وقت صفائيه مي‌نشستيم سوار اتوبوس شدم كه بياييم اينجا حرم و اطراف حرم براي بحث، ما را از اتوبوس پياده كردند. خب، مگر گدايي و ننگ چيست؟ مگر ذلّت غير از اين است كه ((ضُرِبَتْ عَلَيْنا الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ)) هيچ يهودي يا كليمي را آن روز ديگر از اتوبوس پياده نمي‌كردند حالا يك تاكسي يك چيز ديگر كه حساب ديگر داشت، اين ابتدايي‌ترين حقّ يك شهروند ايراني بود، آن روز ما را از اتوبوس پياده كردند. حالا اگر خداي ناكرده آدم، حق‌شناسي نكند وظيفه‌شناسي، نكند براي هيچ چيز خداي ناكرده زبانش را، قلمش را، گفتارش را مواظب نباشد اين جلالت و جمالي كه خدا نصيب اسلام و مسلمين و روحانيت و حوزه‌هاي علميه كرده است، خداي ناكرده از دست آدم مي‌رود. حضرت فرمود اين پيغمبرزاده‌ها حُكّام و مُلوك بودند، بعد شدند يك مُشت گدا «عالةً المساكين»[16] بعد به وسيله دين، احيا شدند الآن دوباره ممكن است باز به گدايي بيفتند. اين حرف، حرف تازه و حرف روز است خلاصه. فرمود اين را مواظب باشيد كه سنّت آل‌فرعون ظهور نكند.
بيان ارتجاع عرب به جاهليت در خطبه 191 نهج‌البلاغه
در خطبه? ديگر خطبه? 191 اين هم آمده است كه من شهادت مي‌دهم كه ذات اقدس الهي رسول خدا(عليه آلاف التحية والثناء» را مبعوث كرد « وَ النَّاسُ يَضْرِبُونَ فِي غَمْرَةٍ وَ يَمُوجُونَ فِي حَيْرَةٍ قَدْ قَادَتْهُمْ أَزِمَّةُ الْحَيْنِ » ((حَين)) يعني هلاك، افسار مرگ و هلاكت به گردن اينها بود « وَ اسْتَغْلَقَتْ عَلَي أَفْئِدَتِهِمْ أَقْفَالُ الرَّيْنِ »؛ قفل چرك روي دلهاي اينها بود، همه اينها را پيغمبر شستشو كرد، حالا دوباره شما داريد برمي‌گرديد! فرمود طولي نكشيد كه دارند برمي‌گردند، همان خطرها هست، حالا هنوز نرسيديم به بحثهاي بعدي.
«و الحمد لله ربّ العالمين»


[1] - ر.ك : نهج البلاغه ، خطبه هاي 192،166،151،95،33،26،2
[2] - من لا يحضره الفقيه، ج4، ص380
2- سوره يس ،‌ آيه 60
[3] - نهج البلاغه ، خطبه 1
2- تهذيب الأحكام ،‌ج6 ،‌ ص 113
[5] - بحارالانوار، ج43، ص261
2- نهج البلاغه ،‌ خطبه 1
3- سوره روم ، آيه 10
[6] - الكافي ، ج2 ،‌ص285
2- ر.ك : الكافي ،‌ج5 ، ص123
3- الكافي ،‌ج2 ،‌ص285
[7] - سوره اعراف ،‌ آيه 116
2- سوره طه ، آيه 66
[8] - نهج البلاغه ،‌ خطبه 4
2- نج البلاغه ،‌خطبه 4
[9] - سوره شعراء ،‌ آيات 31و32
2- ر.ك: سوره طه ،‌ آيه59
3- ر.ك: سوره شعراء آيات 36 و 37
[10] - سوره طه ،‌آيه 21
2- سوره طه ،‌ آيه 59
3- سوره اعراف، آيه 116
[11] - سوره طه ،‌ آيه 68
2- سوره طه ،‌ آيه 21
3- نهج البلاغه ،‌خطبه 4
4- تهذيب الأحكام،‌ ج6 ،‌ص113

[12] - سوره كهف ، آيه 6
2- سوره فاطر،‌ آيه 8
3- ر.ك: سوره شعراء ،‌ آيه 3
4- سوره انعام ، ‌آيه 57 ؛‌سوره هود،‌ آيات 28، 63و88
[13] - سوره طه ، آيه 134
2- اختيار مصباح السالكين، ص314
[14] - نهج البلاغه ،‌ خطبه 150
[15] - نهج البلاغه ،‌ خطبه 192
[16] - نهج البلاغه ، خطبه 192